هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: فرهنگستان خانه ي ريدل
پیام زده شده در: ۱۶:۴۸ جمعه ۲۰ فروردین ۱۳۸۹
#28

علی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۳ پنجشنبه ۲۳ مهر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۳:۲۴ دوشنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۲
از خانه ای متروکه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 148
آفلاین
خلاصه سوژه :

بخشنامه جديد وزارت سحر و جادو :هر فرهنگستاني كه حداقل يك ديوان اشعار را به منظور ترويج فرهنگ ميان جادوگران به نشر گسترده نرساند تعطيل خواهد شد. فرصت تمام فرهنگستان ها 2 هفته ميباشد.
لرد سیاه از مرگخواراش میخواد که شروع به سرودن شعر کنن.یک هفته بعد بازرسی(برایان دامبلدور)از طرف وزارتخونه به فرهنگستان ریدل فرستاده میشه که بعد از بازرسی خانه ریدل و دیوان اشعار مرگخوارا اعلام میکنه که در فرهنگستان باید تخته بشه.لرد و مرگخوارا تصمیم میگیرن به کمک آمبریج تغییر قیافه بدن و وارد وزارتخونه بشن و سپس بعد آمدن جغد های آمبریچ لرد درخواست کرد که کیا داوطلبن...
_____________________________
لرد سیاه نگاهی به مرگخوارانش انداخت.
-خب...ما اینجا چهار شیشه داریم.چهار داوطلب میخوام که اینا رو بخورن.

مرگخواران:تصویر کوچک شده


لرد سیاه بی توجه به صدای سوتی که فضای اتاق را پر کرده بود ادامه داد:
-اینا رو میخورین و بعد وارد وزارتخونه میشین و گزارش برایان دامبلدورو که درباره فرهنگستان و دیوان اشعار ما داده پیدا و عوضش میکنین.کیا داوطلبن؟
روفوس با حالت ترسی گفت:
-هیچ کی
-تو غلط میکنی هیچ کی اصلا خودم انتخاب میکنم:
1- روونا ریونکلاو
2-لودو بگمن
3- روفوس اسکریم جیور
4- بلاتریکس
حرکت این چهار نفر بعد خواندن اسمشان:
تصویر کوچک شده

لرد با عصبانیت گفت :
-یک بار دیگه صوت بزنید من میدونم و کروشیو شما حالا برین.

1 ساعت بعد وزارت خانه
روفوس:
-خوب بچه ها اگه کسی صدامون کرد هیچی نمیگیم یادتون باشه کی هستین درضمن من برایانم پس میرم سر اتاقم شما هم دم در بشینین هر کی اومد پیشتون حرف نزنین بعد هم سریع میریم.
اتاق برایان
قیافه روفوس بعد دیدن اتاق:
این اتاقه یا انباری. حالا چطوری دیوان و نامه رو پیدا کنم ؟
یا علی.
پایان


شما ادامه بدین



Re: فرهنگستان خانه ي ريدل
پیام زده شده در: ۱۴:۵۶ جمعه ۲۰ فروردین ۱۳۸۹
#27

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:

بخشنامه جديد وزارت سحر و جادو :هر فرهنگستاني كه حداقل يك ديوان اشعار را به منظور ترويج فرهنگ ميان جادوگران به نشر گسترده نرساند تعطيل خواهد شد. فرصت تمام فرهنگستان ها 2 هفته ميباشد.
لرد سیاه از مرگخواراش میخواد که شروع به سرودن شعر کنن.یک هفته بعد بازرسی(برایان دامبلدور)از طرف وزارتخونه به فرهنگستان ریدل فرستاده میشه که بعد از بازرسی خانه ریدل و دیوان اشعار مرگخوارا اعلام میکنه که در فرهنگستان باید تخته بشه.لرد و مرگخوارا تصمیم میگیرن به کمک آمبریج تغییر قیافه بدن و وارد وزارتخونه بشن.
___________________________

یک ساعت و بیست و سه دقیقه بعد:

جغد حامل معجونهای مخصوص آمبریج سر رسید و بعد از فرودی موفقیت آمیز لای موهای بلاتریکس ناپدید شد.

لرد سیاه با عصبانیت به طرف بلا رفت.
-زود اون جغدو نجات بده تا خفه نشد.وای به حالت اگه یه قطره از معجونا ریخته باشه.

بلا وحشتزده لابلای موهایش را میگشت.
-یه کرگدن،یه مانتیکور،یه گله اسب آبی...ایناها ارباب.جغده اینجاس.

لرد سیاه شیشیه های حاوی معجون را به دقت روی میز گذاشت و نامه دلورس آمبریج را باز کرد.

زنده باد لرد سیاه

طبق دستور چهار شیشه معجون مرکب به خانه ریدل ارسال شد.ولی با عرض تاسف برچسبهای روی شیشه های معجون از بین رفته بود.برای همین با نوشیدن معجونها احتمال تغییر شکل به هر یک افراد وزارتخانه وجود دارد.

به امید موفقیت ارتش سیاه



لرد سیاه نگاهی به مرگخوارانش انداخت.
-خب...ما اینجا چهار شیشه داریم.چهار داوطلب میخوام که اینا رو بخورن.

مرگخواران:

لرد سیاه بی توجه به صدای سوتی که فضای اتاق را پر کرده بود ادامه داد:
-اینا رو میخورین و بعد وارد وزارتخونه میشین و گزارش برایان دامبلدورو که درباره فرهنگستان و دیوان اشعار ما داده پیدا و عوضش میکنین.کیا داوطلبن؟




Re: فرهنگستان خانه ي ريدل
پیام زده شده در: ۱۷:۳۱ پنجشنبه ۲۷ اسفند ۱۳۸۸
#26

علی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۳ پنجشنبه ۲۳ مهر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۳:۲۴ دوشنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۲
از خانه ای متروکه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 148
آفلاین
ادامه ی سوژه
بعد از اینکه روفوس پیشنهادشو به لرد داد لرد گفت:
-لرد از این پیشنهادت بدش نمیاد
-مرسی لرد کبیر پس زنگ بزنم آمبریج؟
-زنگ بزن.
-بزنم؟
-زنگ بزن
-باشه ولی ایرانسلم شارژ نداره لرد میشه موبایلتونو بدین
- بیا.
-مرسی. اینم شمارش تو جیبمه هفته پیش بهم داد.
روفوس در حال صحبت با آمبریج :
-الو ... الو ... سلام آمبریج چه خبر
-سلام شما
-منم روفوس روح فرهنگستان خدمتکار ارباب. کریم سوسکه!
-اهــــآ سلام روفوس چطوری؟ کاری داشتی ؟
-آره
-چه کار داری عزیز؟ بگو .
-یه کار دارم
-چه کار داری؟
-راستش میخواستم ... چیزه ... یه معجون بدی که منو لرد و چند نفر دیگه به شکل اعضا وزارت در بیایم مخصوصا برایان .
میخوام تو وزارت بدبختش کنم . با اون سابقش(منظورم افتضاحه)
- اوکی داداش بهت میدم واسه چی میخوای
-واسه یه کاری
-
-حالا کی معجونو بهم میدی؟
-فردا بیا بگیر . پول یادت نره
-باشه عزیز خداحافظ
مبلغ مصرف شده:50000 ریال
چهره لرد بعد دیدن این صحنه:
-
-لرد خوبی؟
-کروشیو!

ادامه بدین


ویرایش شده توسط بـرایان دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۸/۱۲/۲۷ ۱۷:۵۲:۰۷


Re: فرهنگستان خانه ي ريدل
پیام زده شده در: ۱۵:۴۷ پنجشنبه ۲۷ اسفند ۱۳۸۸
#25

دلورس آمبریج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۸ سه شنبه ۱۱ اسفند ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۰۰ دوشنبه ۱۴ تیر ۱۳۸۹
از وزارت سحر و جادو !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 33
آفلاین
- ما باید یه کاری کنیم ! نباید دست رو دست بذاریم !

- خب جنابعالی عقل کل بفرمایین چی کار کنیم ؟

- هووم . . . ما باید . . . باید . . .

ناگهان لودو از جایش کنده شد و با هیجان داد زد :

- من می دونم باید چی کار کنیم ! بگم ؟! بگم ؟! بگم؟! . . .

لرد : بابا حالا آروم باش ! بچه ها بگیرین بشونینش تا از هیجان خودشو خیس نکرده !

ده دقیقه بعد ، روفوس هنوز در حال خوراندن آب قند به لودو است . . .

لودو : بگم ؟! قولوپ ! بگم ارباب ؟! قولوپ قولوپ ! بگم ؟! . . .

لرد : باب روفوس بسه دیگه خفه شد بدبخت ! بذار بگه ! کروشیو ! گفتم بسه دیگه !

روفوس : ببخشید ارباب . . . !

لودو نفس زنان : بگم ؟! بگم ارباب ؟! بگم ؟! . . .

لرد : اینقدر بگم بگم نکن ! بگو دیگه ! جون اربابو بالا آوردی !

لودو : ما باید . . . یعنی باید . . . تنها کاری که . . . یعنی باید . . .

- اگه تا شماره ی 3 نگی میکشمت !

- . . . باید از طلسم فرمان استفاده کنیم !

لرد : چــــــــــی ؟! این همه مدت می خواستی همینو بگی ؟! ببخشید می شه بگی چه جوری باید بریم وزارتخونه که طلسم فرمانو اجرا کنیم ؟! عقل مرگخوارامو برم !

ناگهان روفوس : ارباب ! یه راهی هستش که بریم وزارتخونه ! من یه آشنا اونجا دارم که کمکمون می کنه تغییر قیافه بدیم !

لرد : خب حالا کی هستش ؟

- اسمش دلورس آمبریجه ! خیلی به وزیر س و ج ( سحر و جادو ) نزدیکه ! می تونه قیافه مون رو تغییر بده !

- هاااااااااان . . . ؟


زندگی از بودن آغاز میشود و تا شدن ادامه می یابد . . .[i][b][size=large][font=Arial]پ


Re: فرهنگستان خانه ي ريدل
پیام زده شده در: ۱۹:۰۱ دوشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۸۸
#24

علی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۳ پنجشنبه ۲۳ مهر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۳:۲۴ دوشنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۲
از خانه ای متروکه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 148
آفلاین
ادامه ی سوژه:
لرد که سر میز ناهار خوری نشسته بود و داشت فکر میکرد گفت:
-از اولشم نباید به این روفوس بوقی اعتماد کرد یک هفته دیگه باید فرهنگ نامه ادب رو بدیم!!!!کی میخواد این کارو انجام دهیم؟
ملت:
-ای بوقی هاااا چرا میترسین !! بابا فرهنگستان داره میترکه من اینو اجبار میکنم که همتون باید تا دو روز دیگه نفری 2 تا شعر بدین فهمدیدین؟؟
-
-یعنی فهمیدین دیگه اوکی حالا بریم بخوابیم دیگه یادتون نره !! ای روفوس خداا بگم چکارت کنه
یک هفته بعد:
خوب بچه هاااا امروز از طرف وزارت میخوان یه بازرس بفرستن همه جا رو خوب تمیز کنین فرهنگستانم آماده کنید
-راستی لرد بازرس کیه؟
-برایان !! ولی باید یه جوری بپیچونیمش!!فهمیدین دارم چی میگم باید ما اصلا برتر شیم
-بــــــــرایــــان!!! اون که خیلی سختگیره!! خودمون پیچونده نشیم خیلیه
-کروشیو
-ای بابا اون 1 در مقابله هزاره :
ساعت 1 ظهر :
تق تق تق تق
-بله کدوم بوقی ااا
-منم برایان بازرس
ملت:
-سلامم.. خیلی خوش آمدیم یعنی خوش آمدین هاااا
-برو کنار آواتارمو دیدی!!
-بله قربان
لرد که خیلی عصبانی شد بود گفت:
-ای بوقی هااا این برایانه اینکه ...
-سلام لرد من برایانم !!همون خوشتیپ سال
لرد:
-حالا گرفتین مرگخوار هااا من همون ارتشی ام!!من همون ارتشی ام!!فعلا میخوام وضع اینجا رو ببینم بعد هم فرهنگ نامه
-بله جناب برایان
یک ساعت بعد:
-من باید بگم نه تنها شما اول نمیشین بلکه بابد دره اینجا تخته شه گرفتین
-نه نه نه
-چرا من رفتم تا 3 روز دیگه باید تخته شده باشه
بعد رفتن برایان:
-ما یاید یه کاری کنیم !!نباید دست روی دست بزاریم
ادامه دهید :


ویرایش شده توسط بـرایان دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۸/۱۲/۲۴ ۱۹:۲۴:۳۷
ویرایش شده توسط بـرایان دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۸/۱۲/۲۴ ۱۹:۳۹:۵۴


Re: فرهنگستان خانه ي ريدل
پیام زده شده در: ۱۳:۰۴ شنبه ۲۲ اسفند ۱۳۸۸
#23

روونا ریونکلاو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۹ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۲:۱۱ دوشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۹۱
از ل مزل زوزولـه .. گاو حسن سوسولـه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 553
آفلاین
چند ساعت بعد، روفوس؛ در حال مذاکره با روونا در مسنجر !

- ببین جان من . منو کفن کنن .
- آخه چرا من ؟ من تازه اومدم تو مرگخوارا. اصن خودت چرا انجامش نمی دی ؟ میدونی که این وظیفه من نیست!

- ینی می خوای دوستی چندین و چند ساله مونو بزاری کنار؟ چی میشه اگه این لطفو در حق من بکنی؟
- باشه. ولی اسم خودمو میزنما !

- نه دیگه . اومدی نسازی . اگه ارباب بفهمه دیگه بهم جانپیچ نمیده. جان من ؟ روونا رو زیر خاک کنن . به اسم من باشه دیگه اوکی ؟

- روفوس، مرلین لعنتت کنه که بازم دست ما رو می خوای بزاری تو حنا ( دختری در مزرعه !). باشه، یه مدت بهم وقت بده ببینم چیکار می کنم !

- دمت گرم !

چند ساعت بعد، خانه ریدل ( با احترام صحبت کنید )

گروهی مشتمل بر مرگخواران، ارباب و ارواح محترمه از جمله خودم، دور میز گردی نشسته، و منتظر دیوان اشعار روفوس بودند تا اینکه ..

- شترق..
در با صدای مبهمی ! باز شده و پس از بازتاب از طرف دیوار، بر صورت روفوس نواخته شد.

ملت :
ارباب:

روفوس به زحمت خود را کشان کشان به داخل کشاند، روی پاهایش برخاست، و رو به ارباب تعظیم کوچکی کرد. لبخند شیطانی اش در زیر فشار ضربه در، کج و کوله و به بغض شباهت بیشتری داشت .

- ارباب. بالاخره حاضر شد.
- ایی بوک سنگینی را که در دست داشت روی میز گذاشت. کتاب دست به دست شد تا به لرد رسید.

لرد نگاه مختصری به جلد کتاب انداخت. اندکی آن را ورق زد و ناگهان روفوس در حال پرواز به سمت دیوار مجاور بود .

- بوقی چرا این صفحاتش خالیه ؟

روفوس که برای بار دوم با زحمت از زمین بر می خاست با حالت ی رو به لرد کرد و گفت :

- آخه ارباب. من که نمی تونم از خودم شعر دروکنم! اینو درست کردم تا شعرایی که بچه ها میگن رو توش بنویسیم.

ناگهان نگاه نافذ لرد روی جمله ای که پشت جلد کتاب حک شده بود، متمرکز شد.

- که تو اینو درست کردی آره ؟
- بله دیگه !
- پس این چیه ؟

و کتاب را رو به روفوس بلند کرد .
روفوس با صدای مهیبی از در به بیرون پرت شد .

روی کتاب نوشته شده بود : " روزانه هزاران نفر به اشعار من اعتیاد دارند " ./


ادامه دهید ...


ویرایش شده توسط روونا ریونکلا در تاریخ ۱۳۸۸/۱۲/۲۲ ۱۴:۴۱:۱۶

»»» ارزشـی متفکــر «««
.
.
.

باید که شیوه ی سخنم را عوض کنم!
شد..شد! اگر نشد دهنم را عوض کنم!!

I have updated a new yahoo account, plz add the last one!


Re: فرهنگستان خانه ي ريدل
پیام زده شده در: ۲۳:۰۳ جمعه ۲۱ اسفند ۱۳۸۸
#22

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۲ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
از در عقب، صندلی جلو!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1316
آفلاین
- اي مرگخواران بوقي من! هم اكنون برويد و روزنامه اي كه در آن خبر پيروزي اربابتان خريده را بياوريد.
- مورفين، بدو!
- بارتي ژون تو برو من مشغولم!
- بلا برو ديگه!
- اوي لودوي بوقي، نميبيني ارباب منتظره؟
- روفوس، برو!
- آنتونيون جان نميري كار اربابو بكني عزيزم؟
- من مشغول درست كردن منوي مديريتمم، خراب شده! ايوان تو برو.
- من دارم ميگردم منوم رو پيدا كنم! رونا تو برو!
- من كه دارم سعي ميكنم شعر جديدمو خدمت ارباب كنم، عله تو برو!
- من دارم گره ي سيم سرورمو باز ميكنم كه راحت تر بشه باهاش طناب زد. تامي تو برو!
- عله؟ تو اين جا چي كار ميكني؟ برو تا نكشتمت! آوادا...

عله سه سوته سيم سرورش رو جمع كرد و قبل از اين كه فلنگ را ببندد شكلكي براي لرد در آورد. لرد كه نميخواست خودش را از تك و تا بيندازد و التماس كند رو به مرگخوارانش گفت: ميدانم كه همه مشغولي كاري هستيد كه به نوعي خدمت به اربابتان است اما بد نيست بدانيد كه آوردن اين م‍‍ژده براي ارباب يك عدد جانپيچ درجه يك م‍ژگاني دارد ...
- اوه! من كه متاع ژدنم تموم شد دايي ژون!
- اوه! منوي من درست شد!
- حالا كه فكر ميكنم ميبينم يادم اومد منوي من كجاست!
- چه جالب! شعرم كامل شد!
- گره سيم سرور هم باز شد!
- تو كه باز برگشتي

و مرگخوار ها همه با هم در عرض يك هزارم ثانيه از مسيرهاي مختلف سعي كردند اولين روزنامه را به دست بياورند، غافل از اين كه ...
لودو بلافاصله سوار تندرو ترين جاروي موجود در جيب داخل ردايش شد وبه سرعت به سمت پنجره رفت و سر راه شيشه را هم با سرش خرد كرد! به سرعت به سمت دكه ي پايين دهكده پرواز كرد. سريع يك پيام امروز برداشت و به سمت خانه ريدل پرواز كرد اما تا چشمش به تيتر يك افتاد از روي جارو سقوط كرد...
همزمان با او مورفين هم كه مقداري مواد را با معتاد دهكده تاخت زده بود ناگهان هرچي زده بود پريد!
بلاتريكس نيز ناخودآگاه 40 كروشيوي آتشين از چوبدستي خارج كرد و عله هم سيم سرورش را پاره كرد

مدتي بعد - جلسه ي خصوصي مرگخوار ها در مكاني نامعلوم

- حالا چي كار كنيم؟
- نميدونم، اين جوري كه اگه ارباب بفهمه سكته ميكنه!
- ارباب خيي قوي تر از اين حرف هاست! هرگز سكته نميكنه!
- در هر صورت نميشه ما بگيم دامبلدور با اختلاف 100 به 10 برنده شده. وگرنه يا ارباب متوفي ميشه يا همه ي ما كه هر دو حالت افتضاحه!
- كاش ارباب اين جا بود و همه رو تهديد ميكرد كه اگه راهي پيدا نكنند همه رو به شديد ترين حالت ممكن شكنجه ميده! اون وقت فكر همه كار ميفتاد!
- شكنجه، خودشه! همه تون دنبال من بيايد!
بلا آپارات كرد و در آخرين لحظات به بقيه گفت كه به دفتر پيام امروز ميرود.

در محضر لرد

به اطلاع خوانندگان پيام امروز ميرساند كه نسخه ي قبلي دچار اشكالاتي بود كه هم اكنون برطرف گشت. نويسنده ي مقاله در نسخه قبل تحت تاثير طلسم فرمان چند محفلي ناشناس بوده و اكنون اصل نتايج اعلام ميشود:
لرد ولدمورت با 666 امتياز برنده و آلبوس دامبلدور با 5 امتياز(15 امتياز منهاي 10 امتياز بابت تقلب) بازنده اعلام ميشود
.
.
.


- چون همه با هم مژده رو آورديد به جاي جانپيچ نفري يك كروشيوي ارابانه ميدم :yagrin:

پايان سوژه

سوژه جديد:

- يه نفر بخونه ببينه تو اين نامه چي نوشته!
- ارباب با اجازه شما من ميخونم: طبق بخشنامه ي جديد وزارتخانه ي سحر و جادو هر فرهنگستاني كه حداقل يك ديوان اشعار را به منظور ترويج فرهنگ ميان جادوگران به نشر گسترده نرساند تعطيل خواهد شد. فرصت تمام فرهنگستان ها 2 هفته ميباشد. با تشكر - وزير جادوگري
- خوب، روفوس! تو خودت اين جا رو تاسيس كردي خودت هم راه حل پيدا ميكني!
- چشم ارباب! اين كه معلومه، ما فرهنگستان رو تعطيل ميكنيم
- آوادا كداورا! يكي يه جانپيچ از تو كشو بده به اين تا ببينيم چه خاكي بايد تو سرتون كنيد!


ویرایش شده توسط لودو بگمن  در تاریخ ۱۳۸۸/۱۲/۲۲ ۰:۴۴:۱۷

هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


Re: فرهنگستان خانه ي ريدل
پیام زده شده در: ۲۲:۳۳ سه شنبه ۱۸ اسفند ۱۳۸۸
#21

سيريوس بلك قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۰۰ یکشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۶:۲۲ چهارشنبه ۷ مرداد ۱۳۹۴
از موتور خونه جهنم !
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1086
آفلاین
نیمکت مرگخوار ها :
قبل اعلام نتایج اون هارو باید لو بدیم هر طوری که شده.

لرد كه ديگر از تقلب هاي دامبلدور صبرش لبريز شده بود دستش را به نشانه صبر كردن براي داور بالا برد. تيم داوري كه در حال ترك مكان برگزاري كنسرت بودند با اين حركت لرد بازگشته و دوباره سر جايشان نشستند. از اين حركت ناگهاني آن ها جمعيت نيز دوباره وارد شده و بر روي صندلي هايشان نشستند.
روفس با تعجب گفت:
- ولي ارباب ما ديگه شعري نداريم... ميخوايد چيكار كنيد؟!

لرد رويش را به طرف روفس برگرداند و مستقيم به چشمانش نگريست. بعد از چند ثانيه مكس گفت:
-ارباب هميشه راه هاي خودش رو داره

لرد اين را گفت و به طرف تيم داوري رفت. دامبل نيز براي اينكه از او عقب نماند دوان دوان به سوي آنان رفت.

آنتونين:
- به نظرتون ارباب ميخواد چيكار كنه؟

ايوان همانطور كه به ميز داوران نگاه مي كرد گفت:
- معلوم نيست. ولي زماني كه ارباب اين جوري مرموز ميشه يعني يه اتفاق شومي در انتظار دامبله...

لرد پس از چند دقيقه نزد مرگخواران باز گشت. رويش را به مورفين كرد و گفت:
- مورفين! ارباب به متاع هاي تو احتياج داره.

چرت مورفين ناگهان پاره شد و با حالت خماري گفت:
- چي دايي ژون؟ آها! متاع ميخواي؟ چژوريشو ميخواي؟

- يه جوري كه طرف بره فضا

- اتفاقا" يه ورژن ژديد از اين متاع ها اومده... البته من يكي رو بيشتر نتونشتم بگيرم اونم واسه توليد انبوه گرفتم... حالا بيا همينو بگير...

مورفين از لاي دوخت ردايش يك بسته كوچك در آورد و به لرد داد. لرد نيز بسته را به آناكين داد و گفت:
- اون پير ريش پرست احتياج به يك نوشيدني داره... ميدوني كه منظورم چيه آناكين! فقط متوجه نشه!

آناكين سري تكان داد و رفت. لرد رو به مرگخواران كرد و گفت:
- قراره يك مسابقه ديگه هم الان برگزار بشه. اما اين بار قراره اون اول بخونه

نيم ساعت بعد، دامبل روي سن


در افكار دامبل:
يا مرلين! من چرا سرم كيج ميره؟! خدا لعنتت كنه گرابلي! اين ستاره ها چيه بالاي سرم. بوووووووو (افكت تكان دادن سر)

دامبل همين طور در افكار خودش قوطه ور بود كه ناگهان دارو گفت: شروع كن!

او خودش را جمع و جور كرد و شروع به خوندن كرد:(با سبك سنتي)
- من همون پيـــــــــــــــــــــــــــــر خرفتـــــــــــــــــــــــم
من همون پير الف داااااااااااااااااااااااااااااااااااااااالم
من همون كسي هستم كه با تقلــــــــــــــــــــــــــــــــــــب
در اين مسابقه لرد رو شكستــــــــــــــــــــــــــــــــــم
....

ناگهان داوران با چهره اي بهت زده به دامبلدور خيره شدند.
جيمز:
- باب گرابلي اين چي داره ميخونه؟

گرابلي:
- نميدونم! شعر اصلا" اين نيست!

جيمز با صداي بلندي فرياد زد:
- آقا اشتباه شده! آقاي داور مسابقه رو متوقف كن! تقلب شده!

ناگهان لرد از سمت ديگر با ابهت تمام از روي نيم كت برخاست و گفت:
- از قديم گفتن مستي و راستي

داوران اندكي با هم مشورت كرده و سپس داور اول گفت:
- نتيجه فردا در پيام امروز!


ویرایش شده توسط سیریوس بلک در تاریخ ۱۳۸۸/۱۲/۱۸ ۲۲:۳۶:۲۲
ویرایش شده توسط سیریوس بلک در تاریخ ۱۳۸۸/۱۲/۱۸ ۲۲:۴۰:۱۲
ویرایش شده توسط سیریوس بلک در تاریخ ۱۳۸۸/۱۲/۱۸ ۲۲:۴۲:۰۱


Re: فرهنگستان خانه ي ريدل
پیام زده شده در: ۲۱:۱۵ سه شنبه ۱۸ اسفند ۱۳۸۸
#20

علی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۳ پنجشنبه ۲۳ مهر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۳:۲۴ دوشنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۲
از خانه ای متروکه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 148
آفلاین
ادامه سوژه :
بعد خواندن شعر مرگخوار ها نوبت محفلی ها شد بعد دامبلدر و جیمز روی صحنه رفتن و دامبل هم دستی به ریش هاش زد و به جیمز گفت:
-جیمزی بیچاره شدیم همش تخسیر تو
-چی من تخسیر منه عجب
-عجب به چوبت
-اشکال نداره من میدونم چه کار کنم الان زنگ میزم به این گرابلی بوقی با لپ تاب بیاد
-اوکی

15 دقیقه بعد :
-جیمز اون باقالی گرابلی
-آره خودشه با کیف لپ تاب باباقوریش
بعد گرابلی آخرین سیستم حفظ شعرو روی دامبلدر نصب کرد و گفت:
-فقط به آسمون نگاه کن!
-باشه گرابلی

زمان شروع شعر خوانی :
خب حالا نوبت محفلی هاست شروع میشه
-دامبل هیچکس ! جیمز بازی جیمز بازی بیا بیا
-بلا شده خسته لرد دیگه بسه!
-لودو دیگه رفته با اون پای شکسته
-مورفین شده دوباره خمار لرد نداد بهش مواد(چیز)
-گوش بده به من
-لرد مانکن تازه اومده با من در نیوفت
-برو برو در نیوفت

بله به پایان شعر محفلیون نیز رسیدیم
نیمکت مرگخوار ها :
-چرا اینقدر دامبلدر بالا رو نگاه میکرد
-حتما دوباره نقشه ای داشتن
-من که این دفعه ولشون نمیکنم

سخنران صحنه :
-اهم..اهم بله فردا در اخبار روز تلویزیون نتایج اعلام میشه

نیمکت مرگخوار ها :
قبل اعلام نتایج اون هارو باید لو بدیم هر طوری که شده
...


ویرایش شده توسط بـرایان دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۸/۱۲/۱۸ ۲۱:۲۷:۳۹


Re: فرهنگستان خانه ي ريدل
پیام زده شده در: ۱۹:۳۱ سه شنبه ۱۸ اسفند ۱۳۸۸
#19

دلورس آمبریج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۸ سه شنبه ۱۱ اسفند ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۰۰ دوشنبه ۱۴ تیر ۱۳۸۹
از وزارت سحر و جادو !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 33
آفلاین
سالن مسابقه ، پشت پرده :

لرد به همراه بلا ، روفوس ، مورفین ، نارسیس ، لوسیس ( کالباس و سوسیس همیشه ماسیس ! ) و دیگر مرگخواران ،

VS

دامبل به همراه جیمز ( آخی ! دلم سوخت ! همراه دیگه ای نداشت ! )

دامبل در حالی که استرس خود را پنهان می کرد : بوقی هیچ غلطی نمی تونی بکنی ! با همین ریشام دارت می زنم !

لرد : مرگخواران اهمیت ندین ! جواب بوقیان خاموشیست !

روی صحنه :

داور بین دو تیم قرعه کشی کرد و قرار شد که لرد اول شروع کنه .

وقتی همه ی جمعیت ساکت شدن نور افکنی سبز بر روی چهره ی لرد نور تاباند . ناگهان آهنگ شروع شد و لرد و دستیارانتش شروع به خواندن کردند .

لرد : آها ! ولدی مانکن ! ولدی مانکن سال هشتاد و هشت ! می رم دم جالباسی و لباسامو می پوشم . کجا رفتن بگو کجا موندن بگو محفلیا کوشن !

مورفین : همه دنبال لردن و من دنبال روفوشم ! ( روفوس ) بازم خمارم ، بازم می خوام برم چیز بکشم !

بلا : دلتنگتم دلتنگتم اربابم بیا پیشم ! محفلیا باید بمیرن محفلیا باید بوق بشن !

لودو : محفلیای بوقی همه دارن خفت می کشن ! ارباب قول میدم ، چنان بزنمشون له بشن !

لرد : محفلیا کجائن ! دنبال دامبل بی دست و پائن !

و . . .

پشت صحنه :

لرد : حال کردین چه جوری ترکوندم ؟! امضا نمیدم . . . !

دامبل : اصلا هم خوب نخوندی ! ضایع کردی . . . !

لرد : تو برو ریشتو بباف ! راستی الان نوبت توئه دامبی ! ببینیم چه گلی می کاری . . .


زندگی از بودن آغاز میشود و تا شدن ادامه می یابد . . .[i][b][size=large][font=Arial]پ







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.