سوژه جدید:-پرسیوال...مادربزرگت از دور دستها برای ملاقاتت اومده بود.بهش گفتم تو همین سه روز پیش آزاد شدی.
پرسیوال دندانهایش را با خشم به هم فشرد.
-ولی من که اینجام!
لودو قهقهه ای زد.
-واقعا؟من که نمیبینمت.تو میبینیش روفوس؟
روفوس وانمود کرد در سلول به دنبال پرسیوال میگردد.
-نه...چیزی نمیبینم.اوه...صبر کن.راس میگه.اون اینجاس...ولی نه...این که موش بود.فرار کرد.:evilsmile:
پرسیوال از جا بلند شد تا به لودو حمله کند، ولی با دیدن دو دیوانه سازی که پشت سر او روی هوا شناور بودند منصرف شد.
-شما مرگخوارای عوضی...فکر میکنین تا کی میتونین ادامه بدین.بالاخره یکی پیدا میشه که برای نجات ما بیاد.
لودو سینی شام زندانیان را از زیر میله ها به داخل سلول هل داد.
-اوه..پیرمرد بیچاره.کل محفل الان تو آزکابانه.کی قراره بیاد؟باک بیک؟...گرچه اونم فکر نمیکنم بتونه.آخه نصفش تو این خوراکه.نصفشم گذاشتم تو یخچال برای شام فرداتون.
سیریوس نیم خیز شد و با ناباوری به گوشتهای تکه تکه شده داخل سینی نگاه کرد.
-باککک...بیکککک؟...اوه..نه.شما مرگخوارای سنگدل.
روفوس با حالتی جدی رو به لودو کرد.
-مرگخوار؟یا ریش نداشته لرد سیاه!این فکر میکنه ما مرگخواریم!
-خب اشتباه میکنه.باید از اشتباه درش بیاریم.گوش کنین آقای بلک.ما مرگخوار نیستیم.
سیریوس با نفرت به آستینهای بالا زده دو جادوگر اشاره کرد.
-ولی اون علامتای کثیفتون خلاف اینو میگه.
روفوس به ساعد دستش نگاه کرد.خودش را متعجب نشان داد.طوری که انگار برای اولین بار علامت شوم را میبیند.
-لودو....اینجا رو ببین.این خالکوبی رو تو شونزده سالگیم انجام دادم.پاک یادم رفته بود..اهه...تو هم که عین همینو داری.چقدر عجیبه.ما حتما با هم ارتباط ذهنی داریم!نکته عجیبترش اینه که من همین خالکوبی رو رو دست لینی و بلاتریکس و آگوستوس و ماری و حتی اون یارو انگشت نماهه هم دیدم!چقدر سلایق ما مشترکه!:d
چند دقیقه بعد:کسی به سینی شام دست نزده بود.گرچه فرد معتقد بود لودو درباره محتویان آن حقیقت را نگفته.ولی با این حال کسی جرات نمیکرد لب به غذا بزند.ریموس سکوت را شکست.
-اینجوری نمیشه.اینا دارن یکی یکی ما رو سر به نیست میکنن.گذشته از شکنجه هایی که میدن.همین دیروز جرج رو با خودشون برای بازجویی بردن و دیگه خبری ازش نشد.هفته پیشم که چارلی رو به بهانه ملاقات بردن...نمیتونیم دست رو دست بذاریم.باید هر طور شده از اینجا خارج بشیم.
درست در همین لحظه در سلول باز شد.لودو سینی را برداشت و به لونا داد.چوب دستیش را بطرف زندانیان گرفت.
-هی...تو...مو قرمز...پاشو...باید برای بازجویی ببرمت.:evilsmile: