هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: استادیوم المپیک
پیام زده شده در: ۶:۴۱ شنبه ۱۱ مرداد ۱۳۹۳
#28

آلبوس دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۳ چهارشنبه ۲ بهمن ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۵۶ سه شنبه ۱۶ دی ۱۳۹۳
از تو دورم دیگه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 586
آفلاین
دو نصفه جارو
Vs.
کیو.سی.ارزشی


- ها این کییشه مات! اییهه!

گیوه ی آل استار اصل برره وسط صفحه شطرنج فرود اومد! کیانوش برای بار شص میلیون و هوف صدمین بار توی زندگیش به دوربین نگاه می کنه و در نهایت با چشمان اشک بار و در حالی که مهره وزیر تو دماغش گیر کرده، هق هق کنان سر به بیابون میذاره که بلکه بازم نشیمن گز بیاد بخوردش!

-هااا.. این پسره دیوانه بیده.. خواهرمونو حرومش وکردیم.. یاااهاااا..
- بارا بارا! دوب دوب دو رو دوو! بارا بارا!

شیر فرهاد گوشی آی-نخود5 رو برمی داره جواب میده:
- هاااا..بله؟ یااهاا.. رکس؟ اسکندر خوبه؟ هاا سلام ورسان.. ها ویومدم ویومدم.. آدرسه وفرست.. ها ویومد.. ها.

و شیر فرهاد با گفتن "هاا"ی آخر به معنی خداحافظ بلند شد و نمد شو انداخت رو دوشش، دم در باغ هم با گفتن "هاا خرره ویا" خرش رو احضار کرد و برره رو به مقصد هاگزمید ترک کرد.


دهکده حیوانات- چهارم مرداد همین شیش روز پیش

یه لک لک و روباه سر میز نشستن، حالا لک لک می تونه هر کسی باشه، اصن شما در نظر بگیر تام.. لودو یا هر پلید موذی حیله گر دیگه. ولی روباهه همین یوآن خودمونه، بچه بامرامیه از اون روباه مکارا نیس.. روباهم روباهای قدیم فرزندم..

یوآن سر میز نشسته بود و به فکر سوپ شلغمی بود که آقای لک لک بهش قول داده بود.

پس از مدتی هم لک لک شلنگ اندازان تشریف فرما شدن با دوتا شیشه سوپ که مقادیر زیادی شلغم پخته تهش بود.

البته یوآن هرچقدر تلاش کرد نتونست پوزه ش رو با شیشه ی سوپ لک لک هماهنگ کنه و وقتی پی برد که این حیله ی کثیف همسایه ی مرگخوارش بوده شیشه رو تا ته فرو کرد تو حلق لک لک تا عبرت شه برای سایرین. دیگه گذشت اون زمان رأفت آسلامی.. پهلوانان مردند!

در آخرین لحظات عمر لک لک یه کبوتر از پنجره میاد تو.. خب از بخت بد یوآن می خوردش و نامه ای که همراهش بود رو همراه خودش می بره.

من خودم البته انتظار داشتم شیشه رو از حلق لک لک بکشه بیرون بلکه نجات پیدا کنه.. ولی خب لک لک مرد، یوآن هم رف هاگزمید.

خونه ی سوارز و عیال


مخاطبین عزیز، سوآرز در حال تیز کردن دندوناشه فعلا، احتمالا بعدا پیام وایبری رو که براش فرستادیم می خونه میاد هاگزمید.. الان می تونیم بریم!

هاگزمید

رکسانا با استفاده از استعدادهای خاصی که از پدر و عنایات روح عموش به ارث برده بود یه محوطه ی بی درخت و تقریبا مخفی بین جنگل ممنوعه و هاگزمید پیدا کرده بود برای تمرینات تیم..

از صبح زود که اومده بود سرِ زمین برای آماده سازی، بعدشم منتظر مونده بود تا بقیه برسن. از اونجایی که به کلاس کاری خورد بی سر و صدا یه جا بشینه، تو اوقات فراغتش، دور زمین انواع خندق ها و تله های انفجاری رو کار گذاشته بود.

پشم گسترش پذیر مرلین منش (!) رو که کار گذاشت یه نفر تو جنگل ظاهر شد.

- لیلی.. لیلی! بالاخره اومدی، شوهر عمه فهمید؟ عمه؟ جیمز چی؟ جیمز؟ اون پسره ی .. آه ولش کن! همه رو خبر کردم، الانه که دیگه برسن..

لیلی لی لی کنان(!) وارد زمین شد و هیسسسس گویان به رکسان که داشت فریاد زنان دیالوگ می گفت نزدیک شد.

- آروم رکس.. اینجور که تو جیغ می زنی صدات حتی با وجود آهنگ قمیشی به گوش اون ارزشیا می رسه ها..
- مطمئنی جیمز نفهمیده؟
- آهههه.. به استعدادهای ذاتی یه اسلایترینی شک داری؟

لیلی رفته بود تو فاز ژست و فیگورهای فرش قرمزی گرفتن که سوزن رکسان حباب تخیلاتش رو ترکوند:

- خبالا.. جاروها رو بده ببینم!
- جارو؟ رکس ببین.. ببین رکس من اونقد تو قلکم پول نبود، جیب بابامم گالیوناش کم بود..همه رو گذاشته تو گرینگوتز، با قیافه مظلومانه هم خیلی پول گیرم نیومد.

قیافه رکس کاملا نشون می داد که دیگه در حال جوش آوردنه، از کاپوتش بخار در میومد و آمپر چسبونده بود.. یه بارم اشتباهی دستش خورد و برف پاک کن زد!!

-لیل؟ آخرش؟

لیلی کیسه ای پر از جارو رو از تو جیبش در آورد و تحویل رکسان داد.

- خب این یه نصفه جارو.. دو نصفه.. سه تا.. چاهار.. پنج.. شیش.. هفت! چی؟ هفتا نصفه جارو؟ همشونم لنگه به لنگه ن.. نههههه!

- رکس..
- بازیکن آخریه چی شد بالاخره؟
- اون؟ اون که به عهده ی پروف بود.. اصلا غصه نخور!


کلبه ی سپید

دامبلدور روی صندلی رو به روش خم شده بود و داشت زیر لب زمزمه های عاشقانه ای میگفت که تو دهن شکسپیر اینا می زد حتی!

اندکی که از زمزمه ها فارغ شد شادمانی باوقارانه و پروفانه ای تمام وجودش رو فرا گرفت. هورا هورا گویان چوبدستی و یه شی شل و ول عجیبی رو بالا گرفت.

- جوراب پشمی ِ عزیز دلم! دلبرکم! تو همونی که هووم.. نه عزیزکم اون آهنگ شادمهر الان به کارمون نمیاد! فعلا بیا تو وقت باقی مونده تمرینات ورزشی کنیم!

جوراب پشمی بنفش رنگ با خال خال های زرد رنگ روی پنجه بلند شد و کشبافت بالاش شادمانه تکون خورد! جوراب جست و خیز کنان دنبال دامبلدور حرکت کرد.

بعد از تمرینات فشرده و گرم کردن و سرد کردن های پیاپی دامبلدور و جوراب کف زمین پهن شدن!

- آه! جوراب گمشده ی من! بلند شو فرزندم.. چندتا طلسم لازم داری و تمرینات دیگه.. نباید تو بازی کم بیاری. نه پارگی نه نخ کش شدن نه ریختن پشم.. تو بهترین جوراب دنیایی!


باید از چیزی کاست.. تا به چیزی افزود!تصویر کوچک شده


پاسخ به: استادیوم المپیک
پیام زده شده در: ۴:۳۳ پنجشنبه ۹ مرداد ۱۳۹۳
#27

ویکتوریا ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۴۷ سه شنبه ۱۳ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۰:۳۷ دوشنبه ۲۴ خرداد ۱۳۹۵
از ت نمیگذرم!! هیچ وقت!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 59
آفلاین
کیو.سی.ارزشی


Vs.


دو نصفه جارو




ویکتوآر ویزلی ذخیره به جای تد ریموس لوپین



ویکی و سیاوش و تدی جمع شده بودن که با هم مشورت کنن. ویکی با حالت :vay: طوری گفت:


- بدون آقای همساده چیکار کنیم؟

- این سوال بی جوابو از خودم، تا حالا هزار دفعه پرسیدم !

ویکی گونه به سیاوش نیگا کردو ادامه داد:


- میتونیم بدون اون ادامه بدیم؟


تدی گفت:


- حالا یه کاریش می کنیم!


سیاوش در حالی که بعد از سوت داور سوار بر جارو دور می شد با نا امیدی گفت:


- میدونم بدون تو فردای من رنگ خاکستری دیروزه!


تدی که سعی میکرد خونسردیشو به عنوان کاپیتان تیم حفظ کنه:


- ویکی! ای زیرشلواری دوست من! چرا؟ فقط چرا؟


بعله!چندتا احمق حرفه‌ای توی یه تیم هستن به نظرتون؟

صدایی از دور دست:


- خعلی هم خوبـــــــــــــه!


- درررررد..!



فلش‌بک


- وای یعنی بالاخره میبینمش؟

- نهه باورم نمیشه

-کچل با استعداد لعنتی !

- فک کن زیر شلواری پوشیده باشه؟؟

-عیال ما تو مراممون نی زن سفیدی دندوناش معلوم شه ببند اون خندق بلا
رو!

بلندگوی مترو ایستگاه را اعلام کرد:


- مسافران عزیز تا 2 دقیقه ی دیگر به مزرعه می رسیم.


تدی و ویکی کاملا پرس شده از جمعیت موجود در مترو خودشونو به صورت یه وری انداختن بیرون. از جا پا شدن و دور و برشونو نیگا کردن.


- اخ شینیون موهام خراب شد تدی من نمیاام !!

- ویکی مطمئنی درست اومدیم؟ اینجا مزرعه س؟


ویکی سرشو بالا گرفت : تا چشم کار می کرد بیایون یه دست بود .

- من و مزرعه یه عمره ، چشم به راه یه بهاریم ، زیر شلاق زمستون ، ضربه ها رو میشماریم!!



چند دقیقه بعد


سیاوش چایی را جلوی تدی و ویکی گذاشت:


- نفس بکس نفس بکش اینجا نفس غنیمته توی سکوت مزرعه..


تدی که ناخوداگاه رنگ موهاش قرمز شده بود با هیجان پرید وسط :

- ما از طرفدارای پر و پا قرصتونیم!

- دیر اومدم که زود برم دل به صدای نبند!

تدی:


ویکی در حالی که می لرزید گفت:


- اووم ببخشید یه کم سرده هوا!

- دستای سردمو بگیر سقف ما دیوار نداره!

تدی:

آروم به ویکی گفت:


- دیگه سوال نمی پرسیا! اینایی که میرن بلاد کفر دیگه محرم نا محرم سرشون نمیشه!


ویکی نگاهِ خشمِ پریزادگونه ای به تدی کرد، سپس رو به قمیشی کرد:


- شما تنها زندگی می کنین؟

- تنها تر از سکوتم روشن تر از ستاره!

تدی:

- اوضاع چطوره؟کار و بار مزرعه خوب پیش میره؟

- سکوتم از رضایت نیس دلم اهل شکایت نیس

تدی:


سعی کرد به ویکی علامت بده که سر وته حرف هم بیاره و برن!


ویکی که سرش پایین بود و زیرچشمی به زیرشلواری قمیشی نگاه می کرد گفت:


-اووم ..عمو سیا غرض از مزاحمت این بود که می خواستیم ازتون دعوت کنیم واسه لیگ کوییدیچ به تیم ما بپیوندین


تدی آروم دم گوش ویکی زمزمه کرد:


- من اینجام ها! چشاتو درویش کن پریزاد!


- توی این بیهودگی ها لحظه ها رو میشمارم!


تدی که دیگه تحت عمل انجام شده قرار گرفته بود با کلافگی دستی توی موهاش کشید:


- یعنی نمیاین؟

- تدی؟ عمو سیا میگه لحظه ها رو می شمارم یعنی میاد دیگه!

تدی:

ویکی:



- باشه عمو! پس ما 7 مرداد منتظرتونیم!


سیا :

- من آمده ام وای وای من آمده ام! ( چیه؟عمو سیا نمی تونه گوگوش گوش بده؟ )


تدی آهی جانسوز کشید و با نگاهی به ساعت بلند شد:


- خب پس ما دیگه مزاحمتون نمی شیم! باید خودمونو برسونیم به فینال جام جهانی کوییدیچ! تا همین الانم احتمالا کلی حرف پشتمون درآوردن!

- چرا رفتی چرااا من بیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی قراااااارم ا نه چیزه..تو رفتی بی من اما من دوباره..


در پشت سر تدی و ویکی بسته شد و ویکی ماند و نگاه بهروز وثوقی مانند ِ (آیا استفاده از هنرمندهای جونم مرگی قبل از انقلاب در مسابقات آسلامی لیگ مجازه؟ ) تدی:


- حالا دیگه واس من چارقدتو در میاری؟

-
و تدی و ویکی جر و بحث (راز و نیاز) کنان در افق نا پدید شدند.



پایان فلش‌بک


صدای گزارشگر در ورزشگاه پیچید:


- بعله بازی با سرعتی باورنکردنی در جریانه.این سوآرزه که داره از کنار تدی لوپین رد میشه... اِ نصف جاروی لوپین نیس! این چیه که داره سقوط میکنه به سمت زمین؟ بازی متوقف می شه خانم رولینگ درخواست ویدیو چک دادن و خب کی جرات داره رو حرف خانم رولینگ حرف بزنه .


دوربین روی رولینگ زوم کرد و صدای داد و فریاد به گوش رسید: من خون دل خوردم. من رو دستمال کاغذی 400 صفحه کتاب نوشتم اون وقت تو نمی تونی دو دقیقه فیلم بازی رو برگردونی؟ نسل 19 سال بعدمو از توی لیگ می کشم بیرون ها!!


دوربین سریعا تغییر مکان داد و تیم دو نصفه جارو را نشان داد.


- تیم دو نصفه جارو رو می بینیم که در حال بررسی دروازه بانشونن و در به در دنبال نخ و سوزن میگردن


کلا امروز هیچ تیمی از دروازه بون شانس نیاورده این از دو نصفه جارو اونم از کیو.سی.ارز...نه صب کنین مثه این که شفادهنده ها آقای همساده رو درمان کردن و ایشونو می بینیم که در حال صحبت با هم تیمیش داره دوباره سوار جارو می شه.


همساده:


- آقو خلاصه گفتن تو دیگه کلا نمی تونی بازی کنی
سیا در حالی که چشماش پر از اشک شدن :

- منو دور از دل و دیده ت نزاری!

- دیگه آقو از طریق میکرو وردهای ریزی که در سراسر اندام ما به کار بردن، مارو عمل کردن ولی چون اولین بیمارشون بودیم اینا ام تازه کار آقو باعث شد از کمر به پایین تبدیل به هیپو گریف بشیم هوهوهو خلاصه خدا به روزتون نیاره! بسی نشاط رفت کاکو حالا اینا نشسته بودن همه مارو سیل می کردن ما ام نمی تونستیم نخندیم که ! دیگه الان انگار از نو متولد شدیم هو هوهو

- عزیزم جشن میلادت مبارک! منو اون سوی جشن دل نزاری!


تدی:

جیمز:

ویولت:

ویکی :



همون لحظه تیم دو نصفه جارو


آلبوس که ریشاش به هم ریخته و در هم و برهم شده:


- آخه فرزندم تو که میدونی نصفه جارو تحمل وزن تورو نداره چرا تقویت کننده نزدی بهش؟


شیر فرهاد:

- هاااا! ایــــــــــــی ! ما اصن بلد نَوَبودیم جادو کنیم! به ما فقط کوییدیچ یاد وَدادن!


آلبوس:


بابا پنجعلی که از غفلت جیمز استفاده کرده بود و لیلی رو گوشه ی زمین گیر انداخته بود:
- زَنــَـــــــمــــــی؟! تصویر کوچک شده




لیلی لونا:


-جیـــــــــــمز


یوآن با عصبانیت در حال شونه کردن دمش بود و رکس سعی میکرد علاوه بر حفظ سپر حفاظتی بین سوآرز و یوآن، بقایای شلغم یوآن رو از دهن سوآرز بکشه بیرون، که داور سوت ادامه ی بازی رو زد!


- بعله با ادامه ی گزارش در خدمتتون هستیم. بازیکنان به سمت بالا اوج می گیرن. آقای همساده و جوراب پشمی رفو شده رو می بینیم که به سمت دروازه ها میرن. چشمای من بد میبینه یا این جوراب واقعا پشمی نیست و نخیه؟


نگاه ها همه با سوظن سمت دروازه بان تیم دو نصفه جارو برگشته بود که صدای سقوطی از انتهای دیگر زمین امد.آقای همساده که از جارو سقوط کرده و روی زمین افتاده بود و تمامی دنده هاش شکسته بود ،گفت:


- آقو ما یادمون رفته بود به شما بگیم به موی گرگینه حساسیت داریم به صورت عصبی ای خنده مون میگیره!هوهوهو



بازی به دلیل اِتلاف وقت فراوان متوقف نشد و شفا دهنده ها آقای همساده رو به سمت بیرون زمین هدایت کردند:


- هوهوهو اقو ببخشن ما همش مزاحمت ایجاد میکنیم براتون! اومیدن دو دقیقه خودمونو ببینین همش تو درمونگاهیم


سوت اِدامه ی بازی زده شد.


- خب بازی امروز واقعا بازی پر حادثه ای شده و با توجه به این که اولین بازی لیگ هست امیدواریم بقیه ی بازی ها اینجوری نباشن! نگاه اعضای دو نصفه جارو به جوراب تیم خصمانه است، نکنه واقعا جورابشون نخی باشه؟ من که اگه جای خانم رولینگ بودم دوباره درخواست ویدیو چک می دادم! اعضای ارزشیِ کیو.سی.ارزشی هم مشکوک به نظر میان...اهم ..اهم..از پشت صحنه اشاره می کنن حواشی رو داخل گزارش نیاریم! ادامه می دیم. بلاجر دفع شده توسط بودلر،شیر فرهادو از مسیرش منحرف می کنه! کوافل می افته دست لوپین ! یه پاس کاری عالی بین لوپین و قمیشی...


تدی داد زد:


- سیا مگه نگفتم فقط موقع رد شدن از دیواره ی دفاعی تیم مقابل کلاهتو بردار؟ که نور بخوره تو چشمشون چیزی نبینن؟


سیا سرش را خاراند و پس از پاس دادن توپ به ویکی سعی کرد از تدی دلجویی کند :


- من برای تو میخونم هنوز از این سر دیوار

- خیلی خب باشه باشه فقط حواستو جمع کن



تدی با سرعت به سمت ویکی رفت و کوافل را ازو گرفت:


- یعنی هیچ خواننده دیگه ای نبود؟


همونطور که گفتیم.. چندتا احمق حرفه‌ای توی یه تیم هستن به نظرتون؟

این دفعه ویکی گفت :

- خعلی هم خوبـــــــــــــه!

- درررررد..!


- تماشاچیان محترم خودتونو آماده کنین به نظر میاد جیمز پاتر و یوآن کرومبی هر دو دارن به سمت یه نقطه شیرجه می زنن!


یعنی اسنیچو دیدن؟


ویرایش شده توسط ویکتوریا ویزلی در تاریخ ۱۳۹۳/۵/۹ ۱۶:۰۵:۳۹

اعتقاد دارم... به جادوی واقعی تو وجود ادمای واقعی !


پاسخ به: استادیوم المپیک
پیام زده شده در: ۲۳:۲۳ دوشنبه ۶ مرداد ۱۳۹۳
#26

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
کیو.سی.ارزشی


Vs.


دو نصفه جارو


صدای گزارشگر در ورزشگاه پیچید:

خب بالاخره تیم ارزشی هم موفق شد پرواز کنه! اما بهتر بود روی زمین بمونن تا من مثل تیم مقابل، بی دردسر معرفیشون کنم. اینجوری وسط بازی، رها کردن دسته جارو و دست به سینه به دوربین نگاه کردن، قطعا سخت خواهد بود!
معرفی میکنم: در سمت راست زمین تیم کیوسی ارزشی رو داریم به کاپتانی مهاجم تدی ریموس لوپین!

تدی با شنیدن نام خودش کوافل را رها کرد و دست به سینه به سمت دوربین برگشت.
کوافل با شدت به سر سیاوش برخورد کرد که درست زیر پای تدی پرواز می کرد. سیاوش قمیشی در حالیکه با یک دست توپ را گرفته بود و با دست دیگر سرش را می مالید، خطاب به تدی فریاد زد: خیلی ممنون! انقد آسون..منو داغون کردی!

گزارشگر ادامه داد: مهاجم دوم سیاوش قمیشی!

سیا کوافل را به ویکتوریا پاس داد و دست به سینه به دوربین نگاه کرد.
ویکتوریا توپ را گرفت و آن را پیش چشمان بهت زده ی بابا پنجعلی دوباره به تدی پاس داد تا با شنیدن اسمش، به راحتی دست به سینه شود.
بابا پنجعلی به تدی خیره شد: زنـــــــته؟ تصویر کوچک شده


قبل از آن که تدی عکس العملی نشان بدهد، جیمز به سمت پنجعلی حمله ور شده بود.

- و ویولت بودلر به عنوان مدافع!

ویولت، استخوانی از جیب ردایش بیرون کشید و آن را به هوا پرتاب کرد و بعد دست به سینه رو به دوربین نیشخند زد. سوارز که تا لحظاتی پیش آماده ی ضربه به بلاجر برای حمله به تدی بود، چماقش را رها کرد و با زبانی بیرون افتاده، له له زنان به سمت استخوان پرواز کرد.

- حالا جستجوگر تیم کیوسی ارزشی، جیمز سیریوس پاتر رو می بینیم که به طرف هم تیمیش خیز برداشته!

جیمز که اسمش را شنیده بود، در چند قدمی پنجعلی وحشت زده ترمز کرد و با دندان قروچه ای، دست به سینه به طرف دوربین برگشت.

- و هم تیمیش کسی نیست جز مدافع تیم، بابا پنجعلی!

صدای تشویق جمعیت اوج گرفت. بابا پنجعلی که دمر روی جارو خوابیده بود، با وحشت در جستجوی منبع صدا به اطراف نگاه می کرد.
خوشبختانه تدی به موقع گل اول را به ثمر رساند و کسی متوجه ی دست به سینه ننشستن ِ مدافع ِ دوم نشد.

- عاااالی کار کرد تد ریموس لوپین! گل اول برای کیوسی ارزشی! گرچه دقیقا کوافل رو شوت کرد تو بغل ِ جوراب، اما بازم گل شد. به نظر میرسه جوراب پشمی دچار پارگی شده! داور بازی رو نگه میداره تا به وضعیت ِ جوراب رسیدگی شه..حالا که فکرشو میکنم می بینم خبری از دروازه بان ِ کیوسی ارزشی نیست...

با این جمله ی گزارشگر، اعضای تیم ارزشی به سمت دروازه ی خالی ای برگشتند که حالا مورد حمله ی لیلی لونا پاتر قرار گرفته بود.

- آقای همساده کجاست؟! بله جوراب وصله پینه شده و حالا لیلی لونا پاتر کوافل به دست به طرف حلقه های خالی میره..

- لیلاااااااااااااائه؟! تصویر کوچک شده


این صدای بابا پنجعلی بود که به طرز شگفت انگیزی با تمام سرعت به طرف لیلی شیرجه میرفت.

- هوووووووووی!

تدی فریاد جیمز را نشنید که با یک حرکت سریع، چماق ویولت را از دستش قاپیده بود و با چهره ای سرخ و خشمگین، "مگه خار مادر نداری خودت؟!" گویان به طرف پنجعلی می رفت.

چشم های کهربایی گرگینه ی جوان، خیره مانده بود به لقمه ای که سوارز در گوشه ی زمین می جوید. به.. ردایی که لای دندان های تیز مدافع دونصفه جارو گیر کرده بود که بدون هیچ شکی متعلق بود به...

- آقای همساده! آقای همساده توسط مدافع حریف خورده شده! داور بازی رو برای بار دوم نگه میداره!

فلش بک - یک هفته قبل از شروع لیگ - منزل آقای همساده:

- آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآخ...یعنی کاکو داغون شدیما! له له!

- .. حالا الان خوبید که؟
- هااااا آقو! .. اتفاقی نیفتاد که. فقط جای استخوان های لگن خاصره ی بنده در اون حادثه تغییر کرد، بدین شکل که استخوان هیپم رفت عقب و استخوان دنبالچه م اومد جلو. یعنی آناتومی بدن ِ من به کلی عوض شدااا. آآآآآآآخ...

تدی آب دهانش را قورت داد و سعی کرد لبخند بزند.
خم شد و فنجان چایی اش را برداشت و در تلاشش برای تغییر دادن موضوع بحث گفت: به هر حال اتفاق یه بار میفته.. حالا شاید توی ورزش پرش با نیزه شانس با شما یار نبوده و تشک فرود حالا به هر دلیلی یهو غیب شده.اما خب کوییدیچ ورزش نسبتا بی خطریه..

آقای همساده دست هایش را با شدت تکان داد و جمله ی تدی را ناتمام گذاشت:

فرمودید شانس آقای لوپین. بنده به هیچ عنوان به شانس اعتقاد ندارم. به نظر من، انسان خودش سرنوشت خودش رو رقم میزنه. در مورد کوییدیچ هم، بنده به شدت معتقدم که انسان باید در هر زمینه ای تجربیاتی داشته باشه. به روی چشم کاکو. به هر حال قسمت ِ ما هم، هم تیمی شدن با یک مشت جادوگر بوده دیگه.. آآآآآآآآآآآآآآآخ!

پایان فلش بک

- بسیار خب، داور اعلام می کنه که ماهیچه های مخطط آقای همساده کاملا جویده شده و این بازیکن قادر به حرکت نیست. علیرغم خنده های آقای همساده و اصرارش برای برگشتن به بازی، داور به رختکن علامت میده تا با برانکارد مصدوم رو از زمین خارج کنن. تیم کیوسی ارزشی مجبوره بدون دروازه بان ادامه بده!



پاسخ به: استادیوم المپیک
پیام زده شده در: ۲۳:۱۹ دوشنبه ۶ مرداد ۱۳۹۳
#25

ویولت بودلر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۲۰ یکشنبه ۱ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۵۳ شنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۰
از اون یارو خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1548
آفلاین

- خانم‎ها! آقایان! با اولین بازی از این فصل ِ لیگ ِ کوییدیچ در خدمت شما هستیم!

کیو.سی.ارزشی


Vs.


دو نصفه جارو


صدای جیغ و سوت و هورا و های تماشاچیا که فروکش می‌کنه، صدای گزارشگر می‌پیچه دوباره توی ورزشگاه:
- معرفی می‌کنم بازیکنای تیم ِ مهمان رو! دروازه‌بان ِ تیم، جوراب پشمی!

جوراب پشمی کنار نصفه جاروش برمی‌گرده که دس به سینه به دوربین نیگا کُنه، ولی مع‌الأسف طی این پروسه‌ی مشقّت‌بار برای یک جوراب، در خودش گره خورده و پروف که ید طولایی در باز کردن ِ گره‌های ریشی داره، به کمکش می‌شتابه.

- مهاجم ِ دو نصفه جارو، آلبوس پرسیوال والفریک بریان [ ] دامبلدور!

پروف دس از کلنجار رفتن با جوراب نازنینش می‌کشه، دس به سینه برمی‌گرده و با یه لبخند پروف‌وار-گلرت‌کُش به دوربین خیره می‌شه.

- لیلی لونا پاتر و لایِن آو دع فرهاد [ ] ، دو عضو دیگه‌ی خط ِ حمله‌ی این تیم!

دس به سینه. رو به دوربین. قیافه خفن.. اینو باس واسه همه‌شون تکرار کنم؟! شما قدرت تخیل ندارید؟!

- مدافعان ِ تیم.. که به نظر می‌رسن با هم درگیر باشن.. رکسان ویزلی و سوآرز!!

رکسان وسط ِ "منو گاز نگیر! منو گاز نگیر!! " و درگیری‌ش با سوآرز، برمی‌گرده سمت ِ دوربین ولی متأسفانه دیه نمی‌تونه دس به سینه بشه. سوآرز هم رو به دوربین فقط دندوناشو نشون می‌ده.

- و در نهایت! جستجوگر ِ تیم! یوآن آبرکومبی!

یکی‌شون بالاخره مث آدم برمی‌گرده سمت ِ دوربین و دس به سینه، می‌شه. با اتمام معرفی، بالاخره دو نصفه جارو می‌تونن از زمین بلند شن و در کمال ِ خوشوقتی، اوج بگیرن توی آسمون.

خب.. تقریباً در کمال خوشوقتی!

- هونصد هزار بار گفتم این مرتیکه سوآرز رو نیار توی تیم!
- به من چه ربطی داره؟! پیشنهاد خودت بود کاپتان!
- فرزندان من. به نیمه‌ی پر لیوان نگاه کنید، این فرزند روشنایی باعث شد ما تیممون یه اسم داشته باشه.

و یوآن و رکس، دس از کوبیدن تو سر و کلّه‌ی یکدیگر برداشته، به فرمت به پروف خیره شدند که کنارشون، سوار بر یک "نصفه" جارو داشت اوج می‌گرفت توی آسمون آبی. خب.. پروف اگه می‌خواست خوشبین‌تر باشه می‌تونست اشاره کنه که اونا حداقل تونستن از زمین بلند شن، در حالی که تیم ِ مقابل..

- الــِــکیه!! تصویر کوچک شده

- بابا پنجعلی سر جدّت سوار جارو شو!
- الِکیه! الِکیه! من باور نمی‌کنم چنین فردی وارد زمین کوییدیچی شده باشه که من خلق کردم. الِکیه!

جی‌کی‌رولینگ به عنوان مربی؟ البته.. انتخاب خوبی بود. ولی کدوم احمقی بابا پنجعلی رو آورده بود تو تیم به نظرتون؟
-

سؤالمو عوض می‌کنم، یه تیم، چند تا احمق ِ حرفه‌ای می‌تونه داشته باشه به نظرتون؟
- خعلی هم خوبــــــه!
-

فلش‌بک

تدی، جیمز و ویکی سه تایی جلوی در خونه‌ای لندنی، این پا و اون پا می‌کردن. جیمز مثل همیشه اولین کسی بود که سکوت رو شکست:
- من نمی‌فهمم چرا نباید با یوآخیم لو قرارداد ببندیم!

تدی [ تا چند روز دیگه دچار به تیک ِ عصبی از فشار وظایف کاپتانی و -صادق باشیم- حضور هم‌زمان ویولت و جیمز و ویکی توی تیمش ] آهی کشید. "مطابق با شخصیتت رفتار کُن! تدی صبور و منطقی و آرومه! مطابق ِ شخصیتت رفتار کن!"
- برای بار هزارم، اولین واکنشش اینه که با همون جارو ها می‌زنه توی سرمون وقتی بگیم هی! ما یه مشت جادوگریم که اومدیم تو رو ببریم برای تیم ِ کوییدیچمون!
- فصل ِ قبل..
- دائاش! مربی قبلی‌مون یه تخته‌ش کم بود!

ویکی پرید وسط حرفشون:
- پس من می‌رم که زنگ بزنم.

و قبل از این که جیمز یا تدی جلوش رو بگیرن، انگشتش رو روی زنگ فشار داد که بلافاصله، یه خانوم با موهای بلوند پشت در ظاهر شد و چون قیافه‌ش بیشتر از "فلاوریوس!" شبیه ِ "کروشیو!" بود، ویکی سریعاً نبض قضیه رو گرفت تو دستش:
- سلام خانوم رولینگ. من ویکتوآر ویزلی هستم و اینا، جیمز و تدی..
- اوه..

بچه ها یه نگاهی با هم رد و بدل کردن. آیا یه هوادار متعصب با خوندن کتاب هفت، چماقشو تو سر رولینگ کوبیده بود؟
- عزیزان ِ من.. می‌دونستم شماها وجود دارید! می‌دونستم تا عشق و امیدی هست، چه باک از بوسه‌ی دیوانه‌سازان..

جیمز، فوق تخصص گند زدن به حال و احوال رومانتیک ِ مردم:
- البته اینو ویدا اسلامیه گفته!

شترق! [ پس‌گردنی کاملاً به موقع ِ تدی و بی‌اعتنایی مطلق ِ رولینگ به مسئله‌ی ایراد شده از طرف جیمز و تلاش ویکی برای حفظ ِ لبخند ِ تدی‌خر‌کُن‌ش ~~> ]

- پس همه‌چی همونطوری بود که به من الهام شده بود؟ تنها با یه اکسپلیارموس جلوی ولدمورت ایستاد؟ اوه.. آلبــــوس!!

انیمیشن فروزن رو دیدین؟ اونجایی که آنا و اولاف واسادن به کریستوف نگاه می‌کنن این شکلی:

تصویر کوچک شده


جای دختره، تدی رو بذارید و جای آدم‌برفی‌ـه، جیمز رو که از گوشه‌ی دهنش به تدی می‌گه:
- یارو کلاً مخش پاره‌سنگ ور می‌داره!

و داشتن به مسیر برگشت فکر می‌کردن که:
- هی.. عیبی نداره.. گریه نکنین.. ما اومدیم شما رو ببریم که مربی تیم ِ کوییدیچ ما شید!

تدی، خیره به ویکی که داشت به رولینگ دستمال می‌داد تا دماغشو پاک کنه و آروم آروم می‌گفت جریانات "یه مقدار" با چیزی که اون نوشته فرق داره، گفت:
- جیمز؟
- هوم؟
- پیشنهاد کی بود که ویکی رو بیاریم تو تیم ِ "کوییدیچ"؟
- خودت فک می‌کنی این شاهکارا کار کیه تدی؟

دوباره می‌پرسم.. چندتا احمق حرفه‌ای توی یه تیم هستن به نظرتون؟

صدایی از دور دست:
- خعلی هم خوبـــــــــــــه!
- درررررد..!

پایان فلش‌بک

بر فراز آسمون آبی، اعضای تیمی که چند تا نصفه جارو بودن [ آوردن سوآرز توی تیم، معایب خودش رو داره، قبول دارید که؟ ] داشتن سعی می‌کردن خودشون رو با جاروهای گاز گرفته شده‌شون تطبیق بدن [ فرض کن دامبل با اون همه ریش و پشم روی یه نصفه جارو! داریم مردُم؟! می‌شه اصن؟! ] و خوشحال بودن که تونستن همه‌ی اعضای تیمشون رو بیارن توی زمین..

فلش‌بک اِگین!

- ورود حیوانات وحشی به زمین بازی ممنوعه.

مأمور دم ِ در به هیچ صراطی مستقیم نبود. خب شما هم اگه حالا با یه بینی ِ گاز گرفته شده، می‌تونستید خودتونو برادر گم‌شده‌ی لردک جا بزنین، امکان نداش رضایت بدین باعث و بانی‌ش قِسِر در بره.

رکس کم کم داشت جوش میاورد:
- دارم بهت می‌گم حیوون نیست!! حیوون نیست!! حیوون نیست!! جیگرم!!

با کلافگی برگشت سمت یوآن که یه گوشه داشت واسه خودش سوت می‌زد.
- یوآن با شلغمت بزن توی سر ِ این!

یوآن با نیشی گسترده، شلغمش رو از جیبش در آورد تا بزنه توی سر یارو که..
-

همیشه همینه. همیشه آدما در مواجهه با یه واقعه‌ی ناخوشایند اولش شوکّه می‌شن. بعد کم کم دو ناتی‌شون میفته و...
- سوآآآآآآرز!!

اوه. یکی شلغم شانس یوآن رو گاز زده.

در حالی که مأمور دم در، دامبل، جوراب پشمی، لیلی، رکس، شیرفرهاد و خانواده‌ی محترم آقای رجبی [ ] رفتن تا نذارن یوآن سوآرز رو بخوره، سوآرز مورد ِ بحث، بند چرمی‌ای که به گردنش بود رو جوییده و موفق شده بود وارد زمین بشه. دیدید؟ همیشه باید نیمه‌ی پر لیوان رو ببینید "فرزندان روشنایی"!

پایان فلش‌بک

روی زمین، همین که جاروی بابا پنجعلی با سواری که چارچنگولی بهش چسبیده بود و این بار، بر خلاف همیشه اصرار داشت که «منم "نـ"بـــَـر!» تو آسمون اوج گرفت و پشتش، بقیه اعضای تیم بالاخره موفق شدن برن هوا؛ تدی سوار به جارو، برگشت سمت ویولتی که با یه نیش ِ از بناگوش در رفته بهش نگاه می‌کرد.

- تو موفق شدی تدی!

"مطابق ایفای نقشت رفتار کن! نفس عمیق! تو صبوری.. تو صبوری.."
- چی باعث شد اونو برداری بیاری تو تیــــــــــــــــــــم؟!!

ویولت واس اولین بار تو عمرش یه جواب کاملاً منطقی به جز "بَ رَ بَ بَ! " یا "اگه می‌تونی منو بیگی! " داشت.
- خودش خیلی اصرار کرد که "منم ببـــر!" خب.

تدی خیلی دلش می‌خواست با نهایت سرعت سر خودش رو بکوبه به یکی از دروازه‌ها یا -ترجیحاً- سر ویولت رو، ولی..
- هی دائاش. عمو پنجعلی اولین مشکلمون بودا.

اشاره‌ی سر ِ جیمز به سمت بقیه‌ی بازیکنای مجازی، تدی رو متوجه این مهم کرد که بازی سختی پیش ِ رو دارن..

خیلی سخت!!


But Life has a happy end. :)


پاسخ به: استادیوم المپیک
پیام زده شده در: ۲۲:۳۴ دوشنبه ۶ مرداد ۱۳۹۳
#24

ماندانگاس فلچر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۶ شنبه ۶ اردیبهشت ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۸:۰۵:۵۲ دوشنبه ۱۶ بهمن ۱۴۰۲
از مرگ برگشتم! :|
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 416
آفلاین
هفته اول مسابقات کوییديچ


کيو.سی.ارزشی - دو نصفه جارو

زمان: از ساعت 00:01 روز 7 مرداد ماه - 23:59 روز 11 مرداد ماه

* قبل از شروع مسابقه قوانین را به دقت مطالعه کنید.



پاسخ به: استادیوم المپیک
پیام زده شده در: ۱۵:۲۴ جمعه ۱۸ بهمن ۱۳۹۲
#23

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۱۵:۰۶ جمعه ۲۴ فروردین ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین
ترنسیلوانیا Vs. اتحاد ارغوانی
پست پایانی



برای به درد نیاوردن سر خوانندگان عزیز (داور) اصن بی معطلی میریم سراغ ـه ...

روز بازی - رختکن ترنس:

- تری موهاتو چسبناک کردی؟

تری که جلوی آینه وایساده بود، با شنیدن اسمش برمیگرده و درحالیکه قوطی روغن موی اسنیپو بالا گرفته جواب میده: بـــلـــــه! ... یعنی آره.

تری یه لحظه به یاد دوران حضور دامبلدور تو تیم میفته و تو خیالاتش تصور میکنه که الان دامبل جلوش وایساده و در خطاب به حرفش میگه:

- دختر این چه طرز بله گفتنه، انگار خواستگاریش اومدن که اینطوری میگه.

بنابراین در آخرین لحظه، حرفشو تغییر میده و همون "یعنی آره" ی مذکورو میگه. لودو بی توجه به چهره ی در هم رفته ی تری، به سمت کوییرل برمیگرده، اما قبل از اینکه بخواد چیزی بگه کوییرل میگه:

- آماده س، خوب سفتشون کردم نیفته.

لودو با حرکت سرش ابراز رضایت میکنه و نگاهشو به بالای لینی میدوزه.

- پیکسی؟ نوک بالاتو تیز کردی؟ میخوام چش و چال ملتو نشونه بریا!

- حله بابا حله! میخوای روت امتحانش کنم تا مطمئن شی؟

لودو با دیدن برق خیره کننده ای که از بالای لینی ساطع میشه، چند قدم ازش فاصله میگیره و میگه: نه نه مرسی، نمیخوام. هوکی، بهتره یکم سیبیلاتو کلفت تر کنی مرد!

هوکی سری تکون میده و مشغول ور رفتن به سیبیلاش میشه. دافنه از اونور رختکن قل میخوره و یکراست جلوی پای لودو وایمیسه و دهنشو باز میکنه. طولی نمیکشه که سرتاسر فضای رختکنو دود و غبار پر میکنه. لودو سرفه کنان بازیکنانو به بیرون از رختکن هدایت میکنه و میگه:

- کارت عالی بود دافنه ... ولی بهتره اینارو نگه داری واسه تو زمین!

زمین بازی:

بازیکنان پشت سر لودو و به صف، از رختکن خارج میشن. بلافاصله نسیم خنکی شروع به وزیدن میکنه و صورتای اونارو نوازش میده. بازیکنای تیم حریف، از قبل بیرون اومده بودن و حالا مشغول سوار شدن رو جاروهاشون بودن.

با نمایان شدن تمامی بازیکنان ترنس، نگاه تک تک بازیکنای اتحاد ارغوانی به ممدی در انتهای صف تیم ترنس میفته که به جای جستجوگر غایب ِ تیم، قراره نقش جغندر رو بازی کنه تا حداقل تعداد اعضای تیم به 7 تا برسه و اجازه ی شرکت تو بازی رو داشته باشن. همزمان با خیره شدنشون به ممد مذکور، پوزخندی بر لبانشون نقش میبنده و با تمسخر نگاهی بین هم رد و بدل میکنن و این ریختی میشن.

بالاخره هر دو تیم حاضر و آماده و سوار بر جارو، دور داور به پرواز در میان و منتظر شروع مسابقه میمونن. سالازار اسلایترین، نگاهی به بازیکنان هردو تیم میندازه و بعد از دقایقی خیره شدن به ممد ِ جستجوگر ِ تیم ترنس، آهی میکشه و سوتشو تا جلوی دهنش بالا میاره.

- با صدای سوت من بازی شروع میشیه ... آماده باشیدیه ... یک ... دو ... سه ... شروعیه!

بالاخره سالازار در سوتش می دمه و بازی رسما آغاز میشه. گزارشگر اسبق هاگوارتز و گزارشگر جدید فدراسیون کوییدیچ یعنی لی جردن هم همزمان آماده برای سخنرانی میشه:

- به نام مرلین و ... توی حلقه! گل! گل برای ترنس!

تماشاگران ترنسی با ذوق و شوقی باور نکردنی به هوا بلند میشن و شروع به تشویق کردن تیمشون میکنن. بقیه هم با نگاهایی متعجب سعی میکنن بفهمن که الان دقیقا چه اتفاقی افتاده!

ترنسیا به محض شروع مسابقه و در دست گرفتن کوافل، با سرعت زیادی جلو میرن و همون ثانیه اول، اولین گلو به ثمر میرسونن.

- داشتم میگفتم! به نام مرلین، اینجانب لی جردن گزارشگر ِ دائمیه فدراسـ... ای بابا بازم گل! 20-0 به نفع ترنسیلوانیا.

در حالیکه کوافل به دست سلسی افتاده بود و مدام اونو به ارنی و جینی پاس میداد و پس میگرفت، تری متوجه میشه و جلو میاد و سعی میکنه در لحظه ای که کوافل توسط جینی پاس داده میشه و به سمت ارنی میره خودشو بندازه وسط.

تری درست وسط جینی و ارنی قرار میگیره و با دیدن کوافل که جلو میاد پیچ و تابی به موهاش میده و کوافل اندرون هزارتوی موهاش گرفتار میشه. تری تکون دیگه ای به موهاش میده و با چشمانی که شرارت ازش میباره سه بازیکن حریفو از نظر میگذرونه و کوافلو به سمت لینی رها میکنه.

لینی کوافلو میقاپه و تا حلق بیدل جلو میاد و بالاشو به شدت تکون تکون میده و بعد از در اومدن صدای آخ و اوخ بیدل، کوافلو درون حلقه پرتاب میکنه.

بازی به همین ترتیب ادامه پیدا میکنه و دافنه با چندین بار دودافشانی و کوییرل با چندین بار بمب افکنی حریفو از جلو راشون بر میدارن و زمینه رو برای گل زنی مهیا میکنن.

- نتیجه 400 به 60 به نفع تیم ترنسیلوانیاس و چیزی نمونده که اتحاد ارغوانی هفتمین گلشو به ثمر برسونه که ... ععع! هوکی در یه حرکت عجیب با صورتش به سمت کوافل شیرجه میره و بعد از برخورد کوافل به سبیلای بلند و چخماقیش، کوافل تغییر جهت میده و دوباره دست بازیکنان ترنس میفته.

هوکی با ذوق و شوق درحالیکه با دستاش سیبیلاشو نشون ِ ملت میده، حرکت مارپیچی و ماهرانه ای با جاروش در میاره و نیمی از ورزشگاهو به جنبش ِ حاصل از ذوق و شوق در میاره.

- مثل اینکه ویلبرت بالاخره اسنیچو پیدا کرده، چون به شدت سرعتشو زیاد کرده و داره جلو میره ... از اون طرف لینی بی توجه به حرفای من و انگار نه انگار که الانه که اسنیچو حریف بگیره جلو میره و کوافلو به دافنه پاس میده.

بابا لنگ دراز سریعا متوجه میشه و به سمت بلاجری میره و اونو مستقیما به سمت دافنه نشونه میره. کوییرل نزدیکشون میشه و بعد از یه نشونه گیری حسابی، عمامه شو در میاره و به جلو پرتاب میکنه.

عمامه پیچ و تاب خوران جلو میره و بعد از گذشتن از بالای سر فلیت ویک و مقادیری پایین انداختن سیر و به راه انداختن بمباران هسته ای، در راه به بلاجر برخورد میکنه و اونو درون خودش جا میده. عمامه ی بلاجر به دست(!) همچون بومرنگ جلوی چشمان حیرت زده ی تیم اتحاد ارغوانی دور میزنه و یکراست به سمت کوییرل میاد.

- حمله کنین بچه ها!

کوییرل عمامه شو میقاپه و بعد از رها کردن بلاجر اونو سمت بیدل میندازه و باعث میشه حواسش پرت شه و تمرکزشو رو جاخالی دادن از بلاجر بذاره. دافنه از فرصت استفاده میکنه و سریعا نوک جاروشو کج میکنه و وقتی درست جلوی حلقه ها قرار گرفت، کوافلو درون حلقه ها شوت میکنه.

صدای فریاد لی جردن بلند میشه و سرتاسر ورزشگاهو به هلهله میندازه:

- بلافاصله بعد از گل دافنه و رسیدن امتیازای ترنس به 410، ویلبرت موفق میشه سرخگونو بگیره و امتیازای تیمشو به ...

لی چند ثانیه برای محاسبه کردن ارقام سکوت میکنه و بلافاصله میگه: 210! تیم ترنسیلوانیا با امتیاز 410 و دویست امتیاز بیشتر برنده ی این مسابقه میشه ...

صدای هورا و تشویق و سوت و کرنای تماشاگرا به هوا بلند میشه و کل ورزشگاه به جنبش در میاد ... این است نتیجه ی تمرین سخت و مهارت فوق العاده ی بازیکنان ترنسیلوانیا!

___________________


بازیکنان ترنسیلوانیا، خسته از بازی موفقیت آمیزی که صبح انجام داده بودن، جلوی تلویزیون جادویی ای ولو شدن و منتظر شنیدن اخبار پیروزیشون هستن.

- همونطور که میبینین، بوقک زنجانی، مدیر عامل تیم کوییدیچ ترنسیلوانیا به جرم اختلاس از گرینگوتز و گرفتن وام های کلان دستگیر شده و دیوانه سازها در حال انتقال اون به آزکابان هستن. جزئیات بیشترو از کمیل میشنویم ...

بازیکنان ترنس یهو سرجاشون خشک میشن و پاپ کورنای توی دهنشون، همینطور که دهنشون باز مونده به بیرون سرازیر میشن و رو زمین میفتن. اولین کسی که به خودش میاد لودوئه که با وحشت میپرسه:

- چی؟ بوقک زنجانی؟ مدیر عامل تیم ترنس؟

لودو سعی میکنه مسائل و اتفاقات افتاده رو درک کنه و بعد از دریافتن کل ماجرا و اینکه تمام مهربونیا و آزاد شدنش به خاطر پولای اختلاسی بوقک زنجانی بوده، به سمت بازیکنای تیم برمیگرده.

بعد از اندکی به اونا خیره شدن، آب دهنشو قورت میده و میپرسه:

- یعنی من الان دوباره باید برم آزکابان؟


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۲/۱۱/۱۸ ۱۵:۲۹:۴۵
ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۲/۱۱/۱۸ ۱۵:۵۰:۰۳



پاسخ به: استادیوم المپیک
پیام زده شده در: ۶:۲۸ جمعه ۱۸ بهمن ۱۳۹۲
#22

تری  بوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۵ یکشنبه ۱ اردیبهشت ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۴:۲۲ چهارشنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۰
گروه:
کاربران عضو
پیام: 474
آفلاین
ترنسیلوانیا Vs. اتحاد ارغوانی
پست دوم



- بازش کن عمویی ... اومــــ ... آهـــا ... بازتر ... اومــــ ... هرچی بیشتر بازکنی...اومــــ ... سریعتر و راحت تر درمیاد ... اومــــ ... به نفع خودتم هست، اینجوری اذیت میشیا! اومــّـــــــــ :bigkiss:

لودو با وحشت به صحنه مقابلش مینگریست؛ مرگخوار دلنازکی نبود اما خروج روح از طریق دهان در چند قدمی ... دیوانه ساز ها از زمان سکونت مورفین در محل زندگیشان شدیدا خوش برخورد و نرم شده بودند اما به نظر بوسیدن خشن اما بدون دنگ و فنگ قدیم آنها کمتر وحشتناک به نظر برسد!

- مرلینا خودت رحم کن آروم باش لودو آروم باش ... به خاطر یه جرم کوچیک اقتصادی که کار به بوسه نمیرسه

- زندانی بگمن! ملاقاتی داری.

لودو در حالی که از خود میپرسید چه کسی به ملاقاتش آمده لخ لخ کنان آهسته آهسته پله های طبقات متعدد آزکابان را پایین آمد. وقتی به اتاق ملاقات رسید متوجه شد باید میپرسید چه کسانی و پاسخ نیز افرادی بودند که آن ها را فورا از ذهنش حذف کرده بود!
اکیپ پنج نفره ی هم تیمی هایش در ترنس از پشت شیشه برایش دست تکان میدادند. لودو با چشم های گرد شده جلو رفت و گوشی مشنگی را برداشت.

- آه لودو کاپیتان با مسئولیت و غیور ما! مژدگونی بده

- چی شده؟

- ما که بدون تو نمیتونستیم به تمرینات ادامه بدیم کاپیتان! اینه که سند گذاشتیم بیاریمت بیرون

لودو احتمال میداد به اشتباه مقداری از چیز مصرفی دیوانه ساز ها در غذایش ریخته شده باشد یا شاید او را بوسیده بودند و عقل و روح و روانش زایل شده بود یا بدلیل بیخوابی در زندان این توهمات و هذیانات سراغش آمده بود، تنها چیزی که از صحت آن اطمینان داشت واقعی نبودن این اتفاقات بود ... اما واقعی بود!

_________________


لودو پس از استقبال با شکوه اعضا و کادر تیم و هواداران حلقه های گل را از گردنش خارج کرد و ضمن پوشیدن لباس تمرین، تاکتیک هایی که باید تمرین میشد را متذکر شد و باز هم در کمال تعجب بازیکنان به دقت نکات را به خاطر سپرده و حتا یادداشت میکردند!

بالاخره تمرینات آغاز شد و لودو مقابل همه وارد زمین شد ...

- برف به این سرت بند اومد به کنار ... کل یخ زمین هم باز شد؟!

- نه خوب ... در واقع هنوز هوا برفیه اما به کمک پروفسور کوییرل یک سقف کاذب روی زمین ایجاد کردیم که همیشه هوایآفتابی رو بازتاب بده و هوکی هم به کمک دوستاش زمین رو تمیز کرد کاپیتان

- یا من تو زندان کله م به یه جایی خورده یا شماها دسته جمعی یه چیزیتون شده

لودو توپ ها را هوا کرد و تمرینات پرشور و پرفشار تیم آغاز شد ...

- همونطور که میدونید ارباب از تیم جدا شدن و الان هم نقل و انتقالی انجام نمیشه در نتیجه ما باید بدون جست و جوگر بازی کنیم، باید قبل از این که جست و گرشون اسنیچ رو گیره اختلاف رو به 150 و بیشتر رسونده باشیم، مهاجم ها به تمرینات ویژه و اضافه نیاز دارن ...

- ما همه تا هر زمانی که لازم باشه به تمرین ادامه میدیم کاپیتان

______________


- اینطور که به ما گفتن در دوره مدیرعامل قبلی به جز کاپیتان تیم که صددرصد قراردادشو گرفته بقیه بازیکنا مشکلات زیادی داشتن! ما هم اولا برای این که نشون بدیم چقدر خوش حسابیم 50% قرارداد ها رو واریز کردیم و برای پیروزی در بازی این هفته 500 میلیون گالیون پاداش درنظر گرفتیم. من از همین تیریبون به هوادارا قول قهرمانی این فصل رو میدم و فصل بعد هم میریم برای ستاره سوم

خبرنگاران جادوگر تی وی بوقک زنجانی، مدیر عامل جدید ترنس را دوره کرده بودند تا سوالات بیشمارشان را از او بپرسند که او ضمن عذرخواهی از همه به مقصد نامعلومی آپارات کرد ...


Only Raven!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: استادیوم المپیک
پیام زده شده در: ۵:۱۰ جمعه ۱۸ بهمن ۱۳۹۲
#21

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۲ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
از در عقب، صندلی جلو!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1316
آفلاین
ترنسیلوانیا Vs. اتحاد ارغوانی
پست اول


لرد سیاه روی تخت مجللش در گوشه ی تاریک اتاقش نشسته بود. گل سرخی که مادرش به بهانه ی روی ردای سیاهش چسبانده بود و چشمان ماری که در آغوش گرفته بود و نوازش میکرد تنها چیز هایی بودند که در آن تاریکی مخوف میدرخشیدند و برای فردی که مقابل تخت زانو زده بود مشخص بودند. ابهت لرد ولدمورت به تنهایی برای تحت تاثیر قرار دادن هر انسان شجاعی کافی بود، اما نورپردازی اتاق که او را در تاریکی و باقی را در روشنایی قرار داده بود این ابهت را دوچندان میکرد.

- زودباش لودو! روزه ی سکوت گرفتی؟ فتوای جدید مرلینه؟

لودو با تقلب گرفتن از جهت صدا سرش را به سمت اربابش بلند کرد و گفت:

- نه ارباب ... راستش ... جسارته میخواستیم بپرسیم چرا شما توی تمرینات شرکت نکردید؟

لودو حتا بدون دیدن چهره لرد هم میتوانست حس کند که لحظه به لحظه برافروخته تر میشود، با صدایی لرزان ادامه داد:

- البته میدونیم که شخصی به عظمت شما نیاز به تمرین نداره اصلا! اما خوب چون در روز های گذشته قدم رو تخم چشم ما میگذاشتید و اقتخار حضور میدادید خواستیم بدونیم چه مشکلی پیش اومده یا مرلین ناکرده چه خطایی از ما سر زده

- هوم! ما مسافرت بودیم لودو؛ ایجنت های یکی از تیم های کوییدیچ کشور های عربی تحت تاثیر بازی درخشان ما قرار گرفتن و از ما دعوت به عمل آوردن برای بستن قرارداد، برای یک فصل 6 میلیارد گالیون به علاوه ی کاپیتانی صدرنشین لیگ امارات رو به ما دادن

- اما ارباب! شما با ما قرارداد دارید

- خوب حتما یک بندی چیزی پیدا میشه که بتونیم فسخ کنیم اگه نشد هم خودمون اضافه ش میکنیم! اربابیم دلمون میخواد! حرفی داری؟

___________________


برف شدیدی در کمپ مرحوم ریونی میبارید. جاروسواری با ردای آبی رنگ با سرعت زیاد از رختکن خارج شد و لحظه ای بعد تبدیل به توده ای سفید رنگ شد و زاااارپ سقوط کرد کف زمین! توده سینه خیز به رختکن بازگشت و خودش را به شومینه رساند و پرید توی شومینه. 5 دقیقه بعد که دوباره تبدیل به جاروسوار آبی پوش شده بود از شومینه خارج شد و فریاد زد:

- اوهوی بوقیا چرا چسبیدین سر جاتون؟ بیاین بیرون دیگه!

- ما اعتصاب کردیم! تا قراردادمون پرداخت نشه تمرین بی تمرین

لودو سری تکان داد و نزد تری رفت و به آرامی طوری که بقیه متوجه نشوند گفت:

- عزیزم تو یکی که قراردادتو گرفتی! تو هم نمیای سر تمرین؟

- اگه منظورت اون 300 میلیون گالیونیه که هفته ی پیش واریز کردی به حساب گرینگوتزم، اون یکی از 10 قسط مهریه م حساب میشه! بعد از این که مهریه مو دادی میرسیم به قراردادم و من تا وقتی که همه بدهی ها صاف نشه تمرین نمیکنم

لودو فهمید آخرین نفری که ممکن است دست از لجبازی بردارد تری است و در حالی که صدای شعار "بازیکن بیغیرت نمیخوای نمیخوایم!" از سوی هواداران حاضر در تمرین به گوش میرسید سراغ دافنه رفت ...

- هی داف! میگم ...

- چته؟ من که مشکل مالی ندارم! من توی این سرما اگه بیام تو زمین کل آوند هام یخ میزنه ... فکر نکنی عرق پیراهن دارم یا باغیرتما، اینو گفتم که بدونی حتا اگه قراردادم پرداخت شه هم تمرین نمیکنم و حالت گرفته شه

لودو به سمت کوییرل رفت که در حال جایگزین کردن سیر های یخ زده ی عمامه اش با سیر های تازه بود!

- پروفسور ... شما که انقدر منضبط هستین حتما توی تمرین شرکت میکنید دیگه؟

- لطفا برای درخواست شرکت من در تمرین بلیت بزنید.

-

هوکی لک زده گوشه ای از رختکن نشسته بود و به دور دست ها خیره شده بود ...

- هی مرد! روی منو زمین ننداز، بیا بریم تمرین کنیم رفیق! به مردونگیت قسمت میدم ...

- من به مردونگیم شک دارم اونوقت تو منو بش قسم میدی؟ میخوای بی هویتیمو به رخم بکشی؟ ایششششش

لودو سراغ آخرین امیدش رفت!

- لینی! تو که عرق راونی داری، غیرت داری، توو که تیمو تو این شرایط تنها نمیزاری؟ نمیزاری نماینده ریون شکست بخوره؟

احتمالا لودو موفق شده بود این یک نفر را تسترال کند و بدون پرداخت قرارداد از او بازی بگیرد اما ...

- آقای بگمن؟!

- خودم هستم! شما؟

- بنده نماینده وزارت سحر و جادو هستم، تا آخرین لحظه ای که خبر دارم باید جزء کابینه وزیر لوپین باشم! شما به جرم فرار مالیاتی و ثبت مبلغ دروغین در قرارداد آقای ل.و در هیئت کوییدیچ شهر لندن بازداشت هستید و به آزکابان منتقل میشید!


هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


پاسخ به: استادیوم المپیک
پیام زده شده در: ۱:۰۵ جمعه ۱۸ بهمن ۱۳۹۲
#20

پروفسور فلیت ویک old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۳۷ چهارشنبه ۱۷ مهر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۹:۲۷ سه شنبه ۱۲ فروردین ۱۳۹۳
از خوابگاه اساتید هاگوارتز
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 288
آفلاین
همون موقع :
استادیوم صدهزار میلیون نفری المپیک آفریقا (جادوییش البته )




- خب، من تونستم شما ها رو با سرویس فرس کلسِ تمام VIP ِ فوق اتوماتیکِ بخش فیل داری فدراسیون با سرعت باد به اینجا بیارم

یک عده از افرادِ خوش سیما با لباس های کوییدیج و رنگِ آبی که احتمالا بازیکنان تیم ترنسیلوانیا می شدن، روبروی رئیس فدراسیون کوییدیچ ایستاده بودن و با چشمانی که عطش مسابقه در اون ها موج می زد، رئیس رو نگاه می کردن.

- من فقط به خاطر ریونکلا، این خطر رو قبول کردم. حالا هم شاید برنده اید، چون اونا به بازی نمی رسن، احتمالا الان فقط چند صد کیلومتر از چند صد هزار کیلومتر رو پیمودن، اونم با اتوبوس مش ممدلی!

همه بازیکنا پوزخندی زدند و باز هم به رئیس خیره شدند.

- بیاید از این طرف ...

و در حالی که به ساختمان شیک کنار استادیوم اشاره می کرد، به ساعتش نگاه کرد. چند دقیقه دیگه بازی شروع می شد و خبری از اتحاد ارغوانی نبود!

- بوم ... بوم ... بوم .. بوم !

صدای بوم بوم ها، هر لحظه تند تر می شد. زمین داشت ویبره می رفت و صدای بلندی هم از خودش در می آورد. رئیس فدراسیون و تیم ترنس، رنگی جز سفید در اجزای صورتشون دیده نمی شد.

تیم ترنس :

- ( )

رئیس فدراسیون :
- ( )

با افزایش صدا، اون ها هم بیشتر ترغیب شدن اون سکونِ مجسمه وار رو ترک کنن و با تمام وجودشون ... فقط بدون! و بالاخره، عامل صدا نزدیک و نزدیک تر شد و الان دیگر رئیس فدراسیون و تیم ترنس هم در حال فرار به سمت ساختمان و در جهت آمدن آن زمین لرزه بودند.

اما زمین لرزه ای در کار نبود. این صدای پای انسان ها بود! هزاران انسان کم کم بدن های لخت و پتی خودشون رو نمایان کردند و بر همگان واضح شد که اونها کسانی چیز آدم خواران افریقایی نیستند! :hungry1:

و حالا، ترنس بدو، آدم خوارا بدو ....! این دو گروه از پی هم با چنان سرعتی می دویدند که تا چندین کیلومتر از خواب عصرگاهی محروم شدند.

تیم ترنسیلوانیا و رئیس فدراسیون معلوم نیست تا کجا دویدند ولی آخرین مشاهدات، حاکی از وارد شدن آن ها به یک جنگل انبود در چند صد متری استادیوم است که همه مسیر را خودشان دویده بودند!

آدم خواران نیز از استادیوم بیرون رفتند؛ اما تیم اتحاد ارغوانی بالاخره پس از رسیدن ده ها امداد غیبی و ساعت ها گم شدن در صحرای برهوتِ آفریقا، بالاخره پس از چندین ماه، به استادیوم رسید. پس از رسیدن اتحاد ارغوانی، ملت آستکبار سیتزِ جادوگران، مرگ بر آستکبار سر دادند و بر هر مآستکباری لعن فرستادند!

در این بازی هیچ تیمی برنده نشد اما تیم ترنسیلوانیا و رئیس فدراسیون، مفقود الاثر شد!


دربرابر شرارت وزیر و مدیر خیانت کار و مفسد و چیزکش جامعه ساکت نمی مانیم ... !


تصویر کوچک شده

با هم، قدم به قدم، تا پیروزی ...


- - - - - - - - - - - - - - - - -


تصویر کوچک شده

تا عشق و امیدی هست؟ چه باک از بوسه دیوانه سازان!؟


پاسخ به: استادیوم المپیک
پیام زده شده در: ۰:۱۴ جمعه ۱۸ بهمن ۱۳۹۲
#19

ویلبرت اسلینکرد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۱۲ جمعه ۲۴ خرداد ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۹:۲۹:۱۱ پنجشنبه ۱۲ بهمن ۱۴۰۲
از م ناامید نشین.. بر میگردم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 416
آفلاین
اتـــــــــــــــــــحــــــــــــــاد ارغــــــــــــــــوانــــــــــــــی



پست دوم

{ اسلین کرد شبستری! جستوجوگر }



پارکینگ فدراسیون لغزنده بود! ویلبرت در بین راه، چند هزار بار زمین خورد و بلند شد، هی افتاد و دوباره بلند شد تا به محل اجاره ی اتوبوس ها رسید.

- اهم اهم! ببخشید، یه اتوبوس می خواستم برای شاخ آفریقا.

مردی که پشت پیشخوان خوابیده بود، با چشمان بسته جواب داد:

- نداریم آقا!

ویلبرت به کلی عصبانی شد، چوبدستی خود را در آورد، شیشه ی پیشخوان را شکست و خرخره ی اجاره دهنده ی بدبختِ از مرلین بی خبر را گرفت. چوبش را زیر گلوی مرد فشار داد و گفت:

- آقا، یه اتوبوس درست و حسابی، با تمامی امکانات مثل: دستشویی، حموم، آبدارخونه و ... بهم میدی وگرنه خودت می دونی و من و این چوبدستی!

مرد اجاره دهنده سر خود را تکان داد و از جیب خود یک سِویچ سیاه رنگ در آورد و یه ویلبرت داد. ویلبرت خرخره ی اجاره دهنده ی بدبختِ از مرلین بی خبر را ول کرد و سِویچ را گرفته و به سمت پارکینگ به راه افتاد. نگاهی به شماره ی سِویچ کرد. پس از مدتی اتوبوس مذکور را پیدا کرد و در آن را باز کرد. اتوبوس را روشن کرد و راهی شاخ آفریقا شد!

در راه در آوردن اتوبوس از پارکینگ

ای مرلین! من الآن ابن بابا لنگ دراز رو چه جوری با این پاهای درازش بیارم تو این اتوبوس کوچیک!
آهان فهمیدم! درستش می کنم...

در راه سفر شاخ آفریقا!

- واویلا لیلی ، دوسِت دارم خیلی، تـــو لیلی تو مجنون ، تو شادی مــو دلخون ...

چند ثانیه بعد ...

- اتوبوس مش ممدلی، نه بووق داره، صندل...

اما این شعر خوندن ها با فریادی از طرف ویلبرت پایان یافت.
ویلبرت گفت:

- ما را باش با کیا هم سفر شدیم. ای بابا! بیدل! ترسترال شماره یک! اون شیشه رو بده بالا! تا آخر راه یخ می کنیم. هـــــــــــــــوشَــــــــــــه! ترسترال شماره دو... یه سر برو رو سقف ببین بابالنگ دراز چطوره؟ می ترسم یه وقت بند های باربند شل شده باشه. بچه ها محکم بشینید، به جاهای خطرناک رسیدیم. م...ح...ک...م بشی...ن...ی...د!
هوا داشت تاریک می شد. هوا هم سرد تر! حتی به اندازه ی کافی سوخت نداشتند تا به مرز آفریقا برسند، چه برسد به شاخش! جاده ی پر پیچ و خمی در پیش رو بود. شاید به مرگ منتهی می شد ولی باید از آن می گذشتند.

- عمو! من بستنی می خوام!

با شنیدم این جمله، همه ی نظر همه ی نگاه ها به صاحب صدا جلب شد، حتی راننده!

- این دیگه کیه؟ کدوم ترسترالی اینو اورده اینجا؟

فلیت ویک به سوی ویلبرت که راننده بود، برگشت. اما چیزی مانع شد تا حرفش را نزند!

- تصـــــــــــــــــــــادف!

شترق! ( افکت برخورد اتوبوس با درخت! )

بعد از ساعاتی بیهوشی

ویلبرت چشمانش را باز کرد اما با دیدن صحنه ی رو به رو خشکش زد! اتوبوس از وسط به دو نیم تبدیل شده بود و تمامی اعضا به بیرون پرتاب شده بودند. بچه ای هم که کسی نمی دانست کیست، شروع کرد به گریه کردن!

-اونقه... اونقه... اونقه... اونقه...

کم کم تمامی اعضا با صدای بچه از کما بیرون آمدند.
ویلبرت اطراف رو دقیق میپایید و از خودش می پرسید که چه خاکی بر سر کند؟ ، اما سوال اینه که وظیفه یه منتظر ِ واقعی چیست؟ آیا یه منتظر نباید برای تعجیل در فرج و ظهور اقدامی بکند؟ جایگاه منتظر در جهان امروز و در تقابل با غرب و آستاکبار چیست؟

ویلبرت داشت در اعماق فکر هایش غرق می شد، تا اینکه دو یک عدد پرنده که مشغول پریدن بودند یک فقره کثافت کاری ِ تیره رنگ رو روی سر ویلبرت آزاد می کنند؛ و همانا مرلین پاداش ِ منتظران را خواهد داد !

ویلبرت سرشو تکون میده تا شاید از شر کثافت کاری راحت بشه، اما به طور اصولی کثافت کاری ها خعلی چسبنده و لزج هستن، و از قضا این پرنده ها گویا مبتلا به آسهال بوده... بگذریــم، تصویر سازی از کثافت کاری اشاره شده رو به ذهن پویای مخاطب وا می گذاریم...

- هی! یه فکری! الآن از مرلین می خوام که به مقدار لازم، جاروی پرنده نصیبمون کنه!

خوب شما چی فکر میکنین؟ فکر میکنین مرلین جارو ها رو میده؟ فکر میکنین اگه بهش بگیم جاروی پرنده می خوایم به ما جارو میده؟ الکی جو نده خواننده عزیز، پاسخ مثبته!

بعد از فرمان ویلبرت، امداد غیبی ِ حق تعالی دهان آستاکبار رو خورد میکنه و منتظران ِ واقعی رو حمایت میکنه! دهان دشمنان آسلام رو هم عنایت میکنه!مرلین تعالی درجا دست به معجزه میبره و تا ویلبرت جارو بده، کاری کرد که بیاد، چی بیاد؟ آب که پا نداره بیاد دوست من، جاروی پرنده میاد دیگه!

در حالی بچه در وسط این داستان هنوز ونگ می زد، تعدادی جارو از آسمان پر ستاره ی شب ظاهر شد و به سوی متحدین ارغوانی رنگ آمد! ویلبرت در حالی که روی دو پا به سختی ایستاده بود، فریاد زد:

- بچه ها، بلند شید! باید با جارو به شاخ آفریقا بریم!

اما کو بچه ها؟ همه کف زمین افتاده بودند و شست هاشون رو میک میزدند و ویلبرت رو با مشکلاتش تنها گذاشتند!









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.