هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: زمان برگردان مرگخواران
پیام زده شده در: ۱۵:۱۰ پنجشنبه ۵ بهمن ۱۳۹۱
#48

آماندا بروکل هرستold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۳ دوشنبه ۱۲ دی ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۳:۳۵ جمعه ۱۰ فروردین ۱۳۹۷
گروه:
کاربران عضو
پیام: 497
آفلاین
ایوان درحالی که دست دامبلدور را گرفته بود او را کشان کشان از اتاقی به اتاق دیگر میبرد.آلبوس که از حوصله اش سر رفته بود گفت:
- چرا دور خودت می چرخی؟ اگه با من کاری نداری ولم کن برم! تزیینات صندلی لرد مونده.
- ولت کنم که اینجا رو تبدیل به تالار عروسی کنی؟ دور خودم نمی چرخم، دنبال یه ساحره ام.
- چرا؟
- میشه ساکت شیو فقط نگاه کنی؟
ایوان این را گفت و به سمت آماندا، که گویا تنها ساحره بی کار در خانه بود رفت.
-سلام آماندا! نمیدونی چقدر خوشحالم که میبینمت!
اما آماندا خوشحال بنظر نمی رسید.
- خب؟کاری داری؟
- میدونی...تو یکی از بهترین و ماهر ترین ساحره هایی هستی که تاحالا دیدم.
- خیلی مشکوک حرف میزنی...بگو چی میخوای!
ایوان ردای لرد را از دست دامبلدور بیرون کشید و به آماندا نشان داد.
-این مال منه؟ وای خیلی ممنون...به چه مناسبتی؟
ایوان که استخوان های صورتش سرخ شده بود گفت:
- تو چقد خنگی آماندا! این ردای لرده!
- این؟ لرد جدید داریم؟ ساحرست؟
-بی خودی ذوق نکن.فقط بگو میتونی این چیزاشو در بیاری یانه؟
قبل از اینکه آماندا بتواند جواب بدهد، صدای بی روح لرد که به علت سر و صدای بیش از حد پایین آمده بود، آنها را از جا پراند:
- ایوان! دامبلدورو کجا ول کردی بره؟ کروشیو! برو پیداش کن و ببرش پیش بلاتریکس تا یه چیزی یاد بگیره. وقتی داشتم از کنار اتاق گلرت رد میشدم صدای شکستن شیشه شنیدم. به بلا گفتم نکشتش...شما دوتا برین جای بلا.
ایوان و آماندا نفس راحتی کشیدند و به سمت اتاق گلرت براه افتادند.
- در ضمن، یه نفر ردای منو برداشته. اگه کار یکی از مرگخوارا باشه... طوری میکشمش که هر روز آرزوی مرگ کنه!



پاسخ به: زمان برگردان مرگخواران
پیام زده شده در: ۱۲:۱۲ چهارشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۱
#47

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۳۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
گردانندگان سایت
پیام: 1506
آفلاین
بلا که شدیدا روی لرد تعصب داشت و نمیتونست ببینه کسی اینطوری در موردش صحبت کنه یک لحظه بیخیال طلسم و جادو و چوب جادو شد و با کله اش میکوبه توی صورت گلرت! گلرت که غافلگیر شده بود به روی صندلی پرتاب میشه و از اون طرف میخوره زمین!
بلا تابی به موهای وزوزیش میده و میگه: ببین آدم! دفعه آخره که دارم بهت اخطار میدم. در مورد ارباب اینطوری صحبت نکن وگرنه امنیت جانیت رو تضمین نمیکنم!

گلرت به سختی از روی زمین بلند میشه و با رداش خونی که از دماغش فوران میکرد رو پاک میکنه و میگه: چته دختره وزوزی؟! وحشی میشی چرا! انسان باش. حالا که اینطوری شد میدونم اون لردت رو چیکار کنم!
گلرت با این حرف پاش رو از قالیچه پرنده اش دراز تر کرده بود. خون جلوی چشمای بلا رو گرفته بود و در حالی که خون داخل رگ هاش به جوشش افتاده بود موهاش رو از روی صورتش میزنه کنار، آستین هاش رو بالا میزنه و میگه:نه مثل اینکه باید اون روی تسترالم رو نشونت بدم!
گلرت: :worry:

کمی آن طرف تر در طبقه پایین ایوان در به در دنبال آلبوس میگشت: آهای دامبل. کجایی؟ بیا بیرون. میدونم داری یه خرابکاری جدید میکنی. بیا بیرون وگرنه اون ریش هات رو کز میدم! خودت با زبون خوش بگو داری چیکار میکنی.
دامبلدور در اتاق کناری رو باز میکنه و با افتخار میاد بیرون. توی دستش ردای لرده و نیشش که تا بناگوش بازه نشون میده باید گند بزرگی به بار آورده باشه.
ایوان: اون ردای لرده؟ دست تو چیکار میکنه. بدش من ببینم!
این رو میگه ردا رو از دست دامبل در میاره. اما همین که ردا رو به دست میگیره احساس میکنه یه جای کار میلنگه. با ترس ردا رو باز میکنه و نگاهش به گلدوزی ها و ملیله دوزی هایی میفته که روی ردای لرد نقش بسته!

ایوان: یا سالازار کبیر! این دیگه چه کوفیته!؟
دامبل با خوشحالی دست هاش رو به سینه میزنه و میگه: خیلی قشنگ شده نه؟ تازه میخواستم چندتا گل سفید و صورتی هم روی لبه هاش بدوزم که تو نذاشتی. اگه ده دقیقه دیگه بهم وقت بدی برات آماده اش میکنم!
ایوان:بیچاره شدم!!


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


پاسخ به: زمان برگردان مرگخواران
پیام زده شده در: ۰:۳۴ چهارشنبه ۲۷ دی ۱۳۹۱
#46

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:
لرد قصد داره با زمان برگردان به زمانی برگرده که آریانا کشته میشه.لرد فکر میکنه اگه بتونه جلوی کشته شدن آریانا رو بگیره موفق میشه که دامبلدور و گلرت رو بطرف سیاهی بکشونه.
لرد و مرگخوارا به خونه دامبلدور میرن و هر دو جادوگر رو راضی میکنه که باهاش برن.لرد به مرگخوارا دستور میده این دو تا رو تبدیل به جادوگرای سیاه بکنن.(دامبل زیادی سفیده و گلرت زیادی سیاه!)!

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

-نه دامبل، نه! این کارو نکن.ارباب از این کارا بدشون میاد.

آلبوس تور سفید رنگی را روی دسته صندلی مخصوص لرد انداخت.
-چرا باید بدش بیاد؟ببین چقدر خوشگل شد؟تازه به دستگیره همه درها روبان صورتی زدم.بعد از این کار خیال دارم برم سراغ اون خزنده دوست داشتنی.فکر میکنم با یه پاپیون خوشگلتر میشه.

ایوان روزیه با عصبانیت رومیزی توری زا از روی میز برداشت.بطرف دامبلدور رفت.
-لرد از این کارا خوشش نمیاد.ببین.اینو بکن تو کله ات.صورتی رنگ مزخرفیه.سفید رنگ بسیار زشتیه.اصلا رنگ نیست.سفیده!هیچی نیست.تو از سفید و صورتی متنفری.:vay:

دامبلدور به ایوان نگاه نمیکرد.چند دقیقه بود که به شنل سیاهرنگ لرد که روی دسته صندلی جا مانده بود خیره شده بود و به این موضوع فکر میکرد که چه گلدوزیهای زیبایی میتواند روی آن انجام بدهد.


یک طبقه بالاتر، اتاق گلرت:

بلاتریکس گلرت را با کناب به صندلی بسته بود و با حالتی عصبی جلویش قدم میزد.
-ببین جناب گریندل والد.ما هم سیاهیم.ولی تو دیگه زیادی سیاهی.اینو بفهم!به ارباب نمیشه دستور داد.میزنه لت و پارت میکنه.:vay:

گلرت که ظاهرا هنوز چوب دستیش را در دست داشت با اشاره کوچکی طنابها را باز کرد.
-شماها هم اینو بفهمین که اگه اون سیاهه، من سیاهترم!اصلا کجا رفت این تام خوشگل ما.میخوام کمی سربه سرش بذارم! .




پاسخ به: زمان برگردان مرگخواران
پیام زده شده در: ۱۲:۰۶ جمعه ۲۴ آذر ۱۳۹۱
#45

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۳۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
گردانندگان سایت
پیام: 1506
آفلاین
لرد آستین ردای بلاتریکس رو میکشه سمت خودش و زیر گوشش میگه: تا همین الان نزدم این مرتیکه تیکه تیکه نکردم از جلوی چشمم دورش کن. سریعا!
بلا دوباره برای اینکه به لرد اطمینان بده دست لرد رو با محبت میگیره و بعد سریع از جاش میپره و به گلرت میگه: شما با من بیا من توجیهت میکنم.
... با تو نمیام، گفتم میخوام اون پشت در اتاقم نگهبانی بده!

بلا که خودش بدتر از لرد دندون هاش رو از شدت عصبانیت بهم فشار میداد یقه گلرت رو گرفت و اون رو کشون کشون از اتاق بیرون برد. بعد از رفتن اون دوتا لرد چندتا نفس عمیق کشید تا به اعصابش مسلط بشه. بعد به سایر مرگخواران حاضر رو کرد و گفت: ببینین چی میگم. خوب گوش کنین. وظیفه شما از الان آدم کردن این دوتا موجوده. اول باید اون دامبل صورتی! رو تبدیل به یه مرگخوار سیاه و بی وجدان کنین. الان از لحاظ روحی در آستانه این اتفاق قرار داره. فقط کافیه یه تنلگر محکم بهش بزنین. از طرف دیگه اون گلرت زبون نفهم رو توجیه کنین که اینجا من اربابم. من رئیسم و من قدرت مطلقم. حالیش کنین حرف مفت بزنه میدم تسترال ها برای میان وعده دو لقمه اش کنن!

لرد پس از این سخنرانی یک نفس و طولانی نفس عمیق دیگه ای کشید و از روی صندلیش بلند شد تا به سمت اتاقش بره و کمی استراحت کنه. از وقتی با این دو شاهکار خلقت سر و کله زده بود دچار سردرد وحشتناکی شده بود.
بعد از رفتن لرد، روفوس به مورفین گفت: ببینم مورفین، به نظرت چطوری میتونیم دامبل رو سیاه کنیم؟
مورفین با افتخار بسته سفید رنگی از جیبش بیرون کشید و گفت: باور کنین این بژته میتونه شیاه شیاه کنه دامبل رو! تلنگر که هیش، اردنگیه!

روفوس با تاسف سری تکون داد و به لودو نگاه کرد. لودو که قیافه متفکری به خودش گرفته بود گفت: به نظرم من و تو فعلا بریم سراغ دامبل و بانز. ببینیم بانز از پس این پیری بر اومده یا نه. اگه نتونسته بود کاری بکنه، اونجا به صورت سرپایی فکر میکنیم!
لودو قبل از اینکه از اتاق خارج بشه برگشت و گفت: راستی یکیتون هم بره سراغ بلا و گلرت. بلا اعصاب درست و درمون که نداره، یهو دیدی زد نفله کرد این یارو رو!


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


پاسخ به: زمان برگردان مرگخواران
پیام زده شده در: ۱۴:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۳۹۱
#44

وینسنت کراب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۰ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۲:۵۴ سه شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸
از هر جا ارباب دستور بدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 595
آفلاین
بدین ترتیب گلرت و آلبوس به همراه ارتش سیاه به خانه ریدل بازگشتند.

لرد در جلسه ای اضطراری و بسیار سری مرگخواران را توجیه کرد که از این لحظه باید در سیاه کردن روح و روان این دو جادوگر بکوشند!ولی درست در لحظه ای که لرد با جدیت در حال توجیه مرگخواران بود چشمش به دامبلدور افتاد.
لرد:آلبوس،داری چیکار میکنی؟
آلبوس لبخند منزجر کننده ای زد و بیل کوچکی را برداشت و گفت:این باغچه احتیاج به رسیدگی داره.این گلای سیاه و دلگیر چیه اینجا کاشتین؟بذار چند بوته رز صورتی براتون بکارم دلتون وا شه.
وقتی لرد چند بوته رز صورتی را در ذهنش تصور کرد دلش بشدت وا شد!و درحالیکه از شدت وا شدگی دندانهایش را روی هم فشار میداد به بانز گفت:سریع برو حالیش کن که رز گل بیریختیه و صورتی رنگ نفرت انگیزیه.
بانز دوان دوان بطرف آلبوس رفت.گلرت صمیمانه دستش را روی شانه لرد گذاشت:آروم باش تام.این آلبی از اول اینجوری بود.من خیلی سعی کردم اصلاحش کنم.نشد.ذاتش صورتیه.حالا اتاق خواب مخصوص منو که مطمئنم همه امکانات رو داره نشونم بده که میخوام کمی استراحت کنم.در مدتی که استراحت میکنم ترجیح میدم پشت در اتاق بمونی و نذاری کسی مزاحمم بشه.:pretty:


ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: زمان برگردان مرگخواران
پیام زده شده در: ۱۴:۵۲ دوشنبه ۶ آذر ۱۳۹۱
#43

بانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ شنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۳۸ دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۸
از زیر سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 539
آفلاین
گلرت شروع به اعتراض میکنه:من امکان نداره بمیرم.من جادوگر بزرگی هستم.کسی نمیتونه منو بکشه.کچل گستاخ.
لرد سعی میکنه توهین آخر رو نشنیده بگیره و آرامش خودشو حفظ کنه.با همون وقار و سنگینی به سخنرانیش ادامه میده:شما دو نفر ارتش بزرگی رو تشکیل خواهید داد که فقط از شما دو نفر تشکیل میشه.بعد جوگیر میشین و به جنگ گروههای بزرگتر میرین و این وسط گلرت کشته میشه و سر آلبوس بی کلاه میمونه.متوجه شدین؟:vay:
آلبوس با چشمانی پر از اشک به گلرت نگاه میکنه.
تو باید با ما بیای گلرت.این کچل گستاخ راس میگه(لرد به سختی این یکی رو هم نشنیده میگیره).علاوه بر این نمیبینی این جادوگرای ضعیف و بیچاره(مرگخوارا)چقدر به ما احتیاج دارن؟ما میتونیم تواناییا و دانش و تجربه بی پایانمونو در اختیارشون بذاریم.این کچل که چیزی برای یاد دادن به اینا نداره.

گلرت به فکر فرو میره.حق با آلبوسه.یه ارتش حاضر و آماده جلوشه.فقط کافیه کمی روشون کار کنه.چشماشو میبنده و جواب میده:باشه.منم باهاتون میام.


چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


پاسخ به: زمان برگردان مرگخواران
پیام زده شده در: ۱۴:۳۴ پنجشنبه ۲ آذر ۱۳۹۱
#42

دافنه گرینگراسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۱ پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۲:۵۴ چهارشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1174
آفلاین
بلاتریکس موهایش را عقب کشید و گفت:ببین،جنا خاکستری،اگه نیای لولو تو رو میخوره.بعد میسپرنت دست این!
و به مورفین اشاره کرد.
-بعد از این که با این یخورده گشتی،مخت هنگ میکنه و موتاد میشی.بعدشم میبریمت رو عرشه کشتی که شهید ولدی اهدا کده بود،بعد تو خودتو پرت میکنی پایین.بعد هزار فرسخ زیر دریا ر میبینی و بعد یه نور زرد به چشت میخورهپ و اون موقعه که مردی.

آلبوس دامبلدور سرش را پایین انداخت و گفت:برای گلرت یک دقیقه سکوت میکنیم.
-اما من که نمردم آلبوس!

لرد،بلاتریکس را نار زد و گفت:اگه قبول کنین و به گروه من بیاین،به نفع خودتونه!من از آینده میام.جایی که هرکسی توش نمیتونه دووم بیاره.شما باید برای منافع مهم تر کار کنین!منافع مهم تر!شما...
بلاتریکس در حال دست زدن گفت:سخنرانی بسیار خوبی بود،اربابم.ازتون متشکریم.

لرد با جدیت گفت:ساکت.
سپس رو به آلبوس و گلرت با صدای دلنشین و همون حالت چاپلوسانه ریدلیش گفت:من میدونم که براتون قبولش سخته.اما ا اومدن به ارتش من میتونین از اون اتفاق بد جلوگیری کنین.آلبوس،این اتفاق بد که تو آینده میوفته و من میخوام جلوشو بگیرم،مرگ گلرته!

-مرگ گلرت؟


تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟


پاسخ به: زمان برگردان مرگخواران
پیام زده شده در: ۳:۴۴ پنجشنبه ۲ آذر ۱۳۹۱
#41

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:

لرد قصد داره با زمان برگردان به زمانی برگرده که آریانا کشته میشه.لرد فکر میکنه اگه بتونه جلوی کشته شدن آریانا رو بگیره موفق میشه که دامبلدور و گلرت رو بطرف سیاهی بکشونه.
لرد و مرگخوارا به خونه دامبلدور میرن و با اون و گلرت مواجه میشن و لرد وانمود میکنه که گلرت باعث مرگ آریانا شده و دامبلدورو با خودش همراه میکنه.الان نوبت راضی کردن گلرته!

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
گلرت از جا بلند شد و عینکی به چشم زد.لرد سیاه که کلا به هر نوع عینکی آلرژی داشت چوب دستیش را بیرون کشید.ولی بلا با محبت بازوی لرد را گرفت.گلرت کم کم به لرد نزدیک شد و با دقت چهره نه چندان زیبای او را بررسی کرد.
-شما گفتین اگه مرگخوار نشم ارباب زیباتون ناراحت میشه؟شما...دقیقا به همین(اشاره به لرد) میگین زیبا یا ارباب دیگه ای هم دارین؟!

لرد سیاه دست محبت آمیز بلا را کنار زد.
-میکشمش...نه...جلوی منو نگیرین.کسی که نمیتونه این همه زیبایی رو ببینه سزاوار مرگه.:vay:

بلاتریکس در حالیکه از فرصت استفاده و دستهایش را دور گردن لرد حلقه کرده بود به سختی جلوی لرد را گرفت.
-ارباب صبر کنین.شما الان باید چهره زیبا و مهربونی از خوتون ارائه بدین.میدونم سخته.یعنی...چیز...قسمت مهربونش سخته.ولی سعی خودتونو بکنین.فکرشو بکنین.گلرت و دامبلدور مرگخوارای شما میشن.اینجوری چه ارتش قدرتمندی میتونین داشته باشین.

لرد کمی آرامتر شد.حق با بلاتریکس بود.به هر قیمتی که شده باید گلرت را هم با خودش همراه میکرد.




پاسخ به: زمان برگردان مرگخواران
پیام زده شده در: ۱۵:۱۷ پنجشنبه ۱۸ آبان ۱۳۹۱
#40

دافنه گرینگراسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۱ پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۲:۵۴ چهارشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1174
آفلاین
آلبوس دامبلدور 17 ساله با شنیدن این حرف گفت:هی،هی،کجا داری میری؟
من کی گفتم؟آریانا کیه؟گلرت بره مرگ بخوره؟پس من چی؟تازه اصن این آدمایی که
مرگ میخورن چی هستن؟اصن من کی گفتم گلرتی جونم بره مرگ بخوره؟
اون بدون من هیچ جا نمیره.اصن اون همین جا پیش من بمونه.خو،منم اون وقتا که جوون و خام بودم،تریاک و کوکایین و و سلیمانزیراکارونسوو میکشیدم.
مورفین با شوق و ذوق زیادی گفت:چی؟من میخوام؟گفتی شلیمانژیراکارونشوو؟منم میخوام...

لرد لدومورت آهی کشید وزیر لب گفت:وای.اولین کاری که بعد از راضی کردن این دو تا تسترال احمق میکنم،اینه که برم مخترع هرچی مواد و این جور چیز هاست رو آوداکداورا میکنم...

و بعد در حالی که سعی در حفظ خونسردی داشتبا صدایی بلند تر خطالب به آلبوس دامبلدور گفت:
مرگخوار یعنی خدمتکاران و نوکران و دوستان من.من به تو لطف میکنم و میگم که تو بیاییتو گروه من.گلرت گریندوالد هم میاد.به همراه تو.
گلرت که تازه از شوک در اومده بود گفت:هی،هی،صبر کن ببینم.صبر کن ببینم..گفتی جادوگر سیاه؟من جادوگر خاکستریم..مگه نه آلبوس؟
لرد ولدمورت به شک افتاد که چرا از اول سعی کرد این ها رو به طرف خودش بکشونه.امکان نداشت گلرت گریندلوالد و آلبوس دامبلدور حتی در این سن این همه خنگ باشند.ضربه ای آهسته به نشانه دارم دیوونه میشم به بلاترکس زد و گفت که اگر زودتر این دوتا را راضی نکند،مجبور میشود با راه خشنی وارد عمل شود.
بلاتریکس هم برای جواب رو به دو مرغ عاشق کرد و گفت:اگه قبول نکنین ارباب زیبا و مهربون و خوش قیافمون نارحت میشه و ...
بلاتریکس در این لحظه انگشتش را به نشانه مرگ در گلویش فشرد.لرد با ناراحتی زیر لب زمزمه کرد:بدتر از این که نمیتونست باشه.
اما با حرکت بعدی گریندلوالد از حرف خود پشیمون شد...


تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟


پاسخ به: زمان برگردان مرگخواران
پیام زده شده در: ۱۴:۰۹ پنجشنبه ۱۸ آبان ۱۳۹۱
#39

پنه لوپه كلير واترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۳ سه شنبه ۱۴ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۳:۳۴ پنجشنبه ۲ آذر ۱۴۰۲
از وزارت سحر و جادو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 300
آفلاین
مورفین گفت: برو بچه، برو، ... خودتی. فکر کردی من نمیدونم اون موقعی که با دامبلدور دویل میکردی یه چیزی زده بودی، اون آریانای بدبختم تو زدی کشتی، برو خودتو سیاه کن فنچ.
گلرت گفت: منظورت اینه که من موتادم؟ ممممممممممممممن هه.
بلاتریکس با صدای آهسته به مورفین گفت: مگه نشنیدی ارباب چی گفت؟ ما نباید اینو عصبی کنیم یه دیقه جلو دهنتو بگیر بزا ببینم چیکار میتونم بکنم.
گلرت گفت: چی دارید در گوشی میگید؟ ها؟ میخواید از زیر زبونم بکشید بیرون که چی میزنم؟ هه هه کور خوندید، عمرا اگه بگم.
چش تمامی مرگخوارها چهارتا شده بود، بلا به مورفین گفت: غیب گوییت خوبه ها!!!
در همین زمان لرد سیاه دوباره ظاهر شد ولی اینبار تنها نبود، با آلبوس اومده بود. گلرت باتعجب گفت: سلام دامبلدور. چطوری؟ از کی ندیده بودمت، چه خبرا؟؟؟
دانبلدور گفت: به لطف ارباب سیاه من به حقیقت پی بردم. پس تو بودی که خواهرم رو کشتی؟ چرا هیچوقت به من نگفتی که یه موتادی؟
گلرت دهانش از تعجب وا مونده بود و نمیتونست چیزی بگه، ارباب سکوت رو شکست و گفت: گلرت دامبلدور ازت میخواد که عضو مرگخوارا بشی تا جونت رو بهت ببخشه.
گلرت از شنیدن این حرف کم مونده بود، سکته کنه...


ما تشنگان قدرتیم نه شیفتگان خدمت







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.