هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۵:۳۰ یکشنبه ۳ تیر ۱۳۸۶

بورگینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۴۸ دوشنبه ۲۵ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۵۶ چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۷
از دژ مرگ
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 518
آفلاین
سنت مانگو / نیمه شب
تمامی مرگ خواران بر روی مبل هایی لم داده و به خواب رفته بودند.
لردولدمورت که وضع وخیم موهای تنش دردسر ساز شده بود هم اکنون به خوابی ناز فرو رفته بود.

ناگهان هوریس ، یک چشمش را باز کرد و تمام اتاق و مرگ خواران را زیر نظر گزارند...
کمی بعد که از این نکته آگاهی یافت که هیچ مرگ خواری بیدار نیست ، با چابکی بر روی سرامیک لیز اتاق جستی زد که ناگهان...
_ کجا در میری شکم گنده ی سیبیلو؟

این لهجه تنها از یک نفر بر می آمد و او نیز کسی نبود جز حسن مصطفی که سر و مر و گنده جلوی هوریس ظاهر شده بود و با دست نمیذاشت او از اتاق خارج شود.

هوریس : تشنمه میخوام برم اب بخورم!
_ آب سرد همین جاست!
_ دست شویی هم دارم...
_ اینا همینه دست شوییه! تو همین اتاق!
_ ای بابا کله کچل وامونده برو کنار دیگه نمیزاره بریم بیرون اه!
حسن مصطفی همچنان ایستاده بود!
_ معلومه که نمیذارم کیک بوکش لرد گفته تا وقتی از خواب پا نشه هیچ کس نباید بیرون بره البته شاید بشه یک جورایی...
و با دست ادای پول شمردن در آورد!

هوریس : بابا پس تو هم حالیت میشه از این چیزا!بیا بابا جان اینو بگیر بزار ما دو دقیقه به حال خودمون باشیم!
و یک سکه ده گالیونی کف دست حسن انداخت و حسن نیز با فروتنی هرچه تمام تر به کنار رفت و راه را برای هوریس بازگذاشت.

هوریس با عجله از اتاق بیرون آمد و همینکه پایش را از اتاق بیرون گذاشت با منظره عجیب ولی نه چندان دور از انتظاری رو به رو شد!

محفلی ها در حالی که شلوار های کردی و کاملا جواتشان را پوشیده بودند و دستمال یزدی هایشان به دور گردنهایشان تاب خورده بود با خرناسه های خود ، کل تالار را بر روی سر خود میچرخواندند!

هوریس : باز این آلبوس چقدر بدبخته که اینا رو دور خودش جمع کرده!
و پاورچین پاورچین به راه افتاد تا پرسنل بخش و پیش پرستار محبوبش بشود...

داخل اتاق پرسنل، بخش قلب!
تق تق تق تق!
صدایی زنانه از داخل اتاق آمد که : "بفرمایید!"
هوریس با لطیف ترین حالتی که امکان داشت وارد اتاق شد در حالی که شکمش رو پیچ و تاب میداد به پرستار زن گفت : تصویر کوچک شده ببخشید که اومدم...یک چیزی رو می دونین ؟ باور کنین من امروز برای بار اول عاشق شدم ، عجب دردیه این عاشقی ، اصلاً به من میگفتن هوری کرگدن ، عشق ، مشق حالیم نمیشد که،ولی امروز با دیدن...
_ تصویر کوچک شده بسه مردیکه سیبیلو!
جمله های عاطفی(!!)هوریس توسط جمله ی پرخاش گرانه ی پرستار زن قطع شد.
_ ببین آقای سیبیلو ، من متوجه منظورتون نمیشم ، اصلاً هم به شما علاقه ای ندارم به خاطر اینکه سیبلاتون خیلی تابلو ، جوات و خزه و امروز دیگه هیچ کس سیبیل نمیزاره ، حالا میری بیرون یا انتظاماتو خبرکنم؟

هوریس : تصویر کوچک شده حیف...من دلم هوای تورو کرده بود!
و سر به زیر با دلی شکسته از اتاق خارج شد و در ظلمانی تالار از دیدرس پرستار که همچنان خشمگینانه با نگاهش او را دنبال میکرد خارج شد.


ویرایش شده توسط بورگین در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۳ ۶:۲۲:۰۰


Re: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۲۲:۳۷ شنبه ۲ تیر ۱۳۸۶

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
پرستاره داره یادداشت هاشو نگاه میکنه که احساس میکنه یه چیزی رفته تو چشمش!
پرستاره: این چیه؟
هوریس: ببخشید خیلی سرمو آورده بودم جلو حواسم نبود!
هوریس سیبیلاشو از چشم پرستاره میکشه بیرون.
هوریس: خوب من برای آزمایش آمادم!
همه
پرستار: ولی به من گفتن بیمار نمیتونه راه بره!
هوریس: مردم خیلی چیزا میگن .. مثلا جدیدا میگن لرد مو درآورده شما باور میکنین؟ نه؟ مثلا میگن چند تا مرگخوار با لباس های مبدل وارد بیمارستان شدن شما باور میکنی؟ خوب معلومه نه! اما عشق شوخی بردار نیست خواهرم...

هوریس همینجوری که حرف میزد پرستاره رو که در بغلش در حال لنگ و پاچه انداختن بود به صورت کاملا انتحاری از در اتاق خارج میکنه و به موازات آنها دو پرستار به همراه یک فرد بسیار معلوم الحال بیمار جدیدی رو وارد میکنند و روی تخت خواب بغلی میشونند و در این میان مرگخواران که متوجه وجود این فرد معلوم الحل شده بودند با ناراحتی و با دقت تمام به بیمار خیره میشن!

شلوار بیمار بر روی سرش کشیده شده به صورتی که جایی رو نمیبینه و پاهاشم دور گردنش گره خورده و روی سر تا سر پوستش حرف (S) هک شده!
استر: لارتن ... صد دفعه گفتم از غذاهای سارا خفنز بد نگو ببین به چه روزی افتادی؟
لارتن میاد حرف بزنه اما جای حرف زدن رو استر بالا میاره!
استر
مرگخوارا به طور غریزی

استر بر میگرده و با مرگخواران که در لباس های مبدل هستند و قابل شناسایی نیستند روبه رو میشه.
استر: کجاش خنده داشت!
بلیز: ما اصولا میبینیم محفلی ها ضایع میشن خندمون میگیره! آخ رابستن تو پای منو له کردی؟
استر: رابستن؟ اسمشو کجا شنیدم؟
پرسی: نه چیزه در اصل پسر خاله رابین هود با یه بالسیلیسک ازدواج کرده بعد ما هم اسم پسرشونو با ترکیبی از اسم این دو تا صدا میزنیم!
استر: ایول حاجی فیروز

در همون لحظه صدای جیغ و ویغ از بیرون اتاق به گوش میرسه.
- جییییییییییییییییییییییغ ولم کن سیبیلو!
- آقا ولش کن مگه خودت ناموس نداری؟
- به جون سیبیلام فکر کردم نفسش گرفته وگرنه تنفس مصنوعی بهش نمیدادم! آقا ولم کن این کارا چیه؟
- جییییییییییییییییییییییییییییییییییییغ!

مرگخوارا بلافاصله با شناختن صدای هوریس به بیرون هجوم میبرن و استر هم همینجوری دنبال بقیه راه می افته. در همون لحظه لرد به هوش میاد.
لرد: یکی منو ببره دستشویی .. آی دلم .. ! آیییی!
ممد کوماندو از زیر تخت میاد بیرون.
ممد: غصه نخور ارباب .. خودم میبرمت دستشویی .. تا ممدو داری غم نداری!
ممدکوماندو لرد رو میندازه رو کولش و دو تایی به سمت سرویس های بهداشتی بیمارستان راه می افتن!
لارتن در تخت مجاور: هوم گفت ارباب؟ چی؟ هوم!
و بیهوش میشه و بعد از به هوش اومدن هم چیزی به یاد نمیاره
ادامه دارد ....




Re: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۲۲:۳۳ شنبه ۲ تیر ۱۳۸۶

پرسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۸ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۴۶:۴۳ یکشنبه ۳ دی ۱۴۰۲
از تو میپرسند !!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3737
آفلاین
پرسی که با دیدن رفتار هوریس مثل ساحره های محفلی لبش رو گاز میگرفت با صدای کشداری گفت : رقت انگیزه !

ولی در نظر هوریس اینطور نبود ، در واقع از وقتی که او به جرگه مرگخواران پیوسته بود این اولین باری بود که با شادی بالا و پایین میپرید ؛ ولی خوب ، خوب توانسته بود کمبود شادی های گذشته اش را جبران کند .

شفادهنده که با مشاهده حرکات هوریس لحظه به لحظه چهره اش بیشتر در هم کشیده میشد ، از بالای عینکش به هوریس نگاه کرد و با صدای زیری گفت : ببخشید میشه آستین بیمار رو بالا بزنید !

هوریس که آب از لب و لوچه اش جاری شد بود با خوشحالی گفت : بععععععععلهههه که میشه ، چرا که نشه ، بیا ، بیا اصلا این مریض ما با این همه ریش و پشمش برای خودت ، ببر تا یک هفته معاینش کن

بلیز که لحظه به لحظه عصبی تر میشد ، با صدای نسبتا بلندی گفت : بورگین ، برو اونو گمش کن این ور !

بالاخره بعد از مدت بلندی کلنجار رفتن بورگین با هوریس نتوانست ، او را به این طرف بکشد تا شفادهنده به کار خودش برسد !

البته شفاهنده هم از رفتار او خسته شده بود : اه ، آقا این چه وضعشه برو عقب بینم ، سیبیلتو جمع کن باب ! خجالت نمیکشه مردیکه شونصد ساله با اون سیبیلاش ! من شفادهنده ام اگر به معالجه این بیمار نرسم میمیره ! ایییییییییشششش !

بورگین که کاملا تحت تاثیر قرار گرفت با صدای بلندتری گفت : راست میگه دیگه ، بیا عقب بینم ! بیناموسیم حدی داره ، اه زدی رو دست همه جواتای بیناموس

بالاخره اوضاع آروم میشه و پرستار میره که به یادداشت هاش رسیدگی کنه

======

بلیز جان مثلا من رزرو کرده بودما ! در هر صورت مشکلی نداره رول ها به هم میان !


ویرایش شده توسط پرسی ویزلی در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۲ ۲۲:۵۷:۳۶
ویرایش شده توسط پرسی ویزلی در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۲ ۲۲:۵۹:۳۲

چای هست اگر مینوشی ... من هستم اگر دوست داری


Re: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۹:۲۸ شنبه ۲ تیر ۱۳۸۶

بورگینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۴۸ دوشنبه ۲۵ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۵۶ چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۷
از دژ مرگ
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 518
آفلاین
هوریس در حالیکه با حسرت به لرد نگاه میکرد : تصویر کوچک شده هییییعییی ... لردی زدی رو دست من ... هیییعیییی! فکر میکردم خودم سگ سیبیل ترینم!

ناگهان از پنجره که باز بود صدا های عجیب غریبی اومد!
_ بوووق بوووق عر عر مو مو

ولدی که صاف نشسته بود رو تختش و تازه داشت حالش بهبود می یافت دوباره تشنج بهش دست داد و سپس دمر رو تختش افتاد!

ملت : تصویر کوچک شده
بورگین : هوووم ... فکر کنم دوباره بیهوش شده ... این صداهای بوق جوونا کار دست لردی داد! هیییعیی!

ناگهان در باز شد و سامانتا ولدمورت با تیپی اسپرت در آستانه در ظاهر شد!
او شلواری جین پوشیده بود که سرزانوهاش سوراخ شده بود تیشرتی تنش کرده بود که عکس اسکلت بر روش هک شده بود و یک آدامس انداخته بود گوشه لپش و انگار داشت لنگه کفش میجوید!

بلیز : اه سامانتا...چرا اومدی؟اینجابابات بستریه!برو بیرون؟!
سامانتا بدون توجه به حرف های بلیز هراسان به طرف دکتری رفت که در حال معاینه لرد بود...

_ دکی جون... حال بابام چطوره؟گفتن خوب شده بود حالش ولی دوباره خراب شد؟!

دکتر در حالی که گوشی اش را از گوشش بیرون می آورد سری به علامت تاسف تکان داد و گفت : متاسفانه پدرشما به علت صداهای گوشخراش بوق های جوانان دوباره به حال وخیم در اومدن!

سامنتا : بابا جوووون... همش تقصیر من بود! من بودم که هی بوق بوق بازی میکردم... من رو ببخش

و سپس سامانتای آشفته حال همراه با دکتر بیرون رفتند .

دو ساعت بعد
تمامی مرگ خواران با نگرانی به لردولدمورت چشم دوخته بودند که همچنان بیهوش بر روی تختش افتاده بود.

ناگهان صدای تق تق در شنیده شد.
_ مسئول بخش هستم...برای ازمایش بیمار اومدم.

چندی بعد پرستاری زیبا در آستانه در ظاهر شد...
هوریس : تصویر کوچک شده
------------------------------------------------


ویرایش شده توسط بورگین در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۲ ۱۹:۴۷:۱۰


Re: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۸:۴۷ شنبه ۲ تیر ۱۳۸۶

مالسیبر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۱۱ چهارشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۵:۳۷ پنجشنبه ۷ تیر ۱۳۸۶
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 56
آفلاین
ملت مرگخوار سر انجام پس از تلاش های فراوان لرد را وارد اتاق میکنن.

---------------------------یک ربع بعد-------------------------
لرد در حالی که بیهوشه بر روی تخت ولو شده بوده و ملت مرگخوار دورش وایسادن
ایگور:ای ارباب،ای سرور،ای نفس و.....
بلیز:این الان نمیشنوه تو چی میگی
ایگور: خوب که چی؟؟
بلیز:به کارت برس!!

در همین لحظه ساحره ای زیبا که پرستار بوده وارد اتاق میشه.و به طرف لرد که روی تخت خوابیده بوده میره و شروع به معاینه میکنه و یک چیزایی رو روی برگه که دستش بوده یادداشت میکرده
رابستن:ببخشید،من یکم کسالت دارم میشه بعدش منو معاینه کنید . تنگی نفس دارم فکر کنم با تنفس مصنوعی و اینا درستش بشه.
ساحره درحالی که اینجوری رابستن رو نگاه میکرده از اتاق خارج میشه

کمی بعد یک جادوگر که دکتر بوده میاد داخل اتاق و ملت دورش جمع میشن.
بلیز:چی شده جناب دکتر
دکتر در حالی که نگاه به پرونده ها میکنه با یک لبخند ضایع به ملت میگه:تبریک میگم بیمار حامله است
ملت:
رابستن در حالی که ریشه لرد رو میکشیده :همین رو میگی این با این ریشاش بچه داره
دکتر دوباره پرونده ها رو نگاه میکنه:اوووه...مثل اینکه اشتباه شده ،بله....بیمار شما متاسفانه رفته تو کما و موی بدنش هم به طور شدیدی در حال رشده .از دست ما کاری بر نمیاد.باید صبر کنید به هوش بیاد.شاید یک روز،شاید دو روز ،شاید یک سال طول بکشه .فقط دعا کنید.

--------------------------------------یک ربع بعد------------------------------
ملت مرگخوار گرداگرد تخت لرد که حالا زیر مو های بدنش گم شده بوده نشسته بودن و دعا میکرن
بلیز:ای مرلین تو رو به ریشت قسم حال این رو خوب کن.
ایگور:قول میدیم آسلامی بشیم دیگه کار بد نکنیم
بورگین:قول میدیم دیگه بیناموس بازی در نیاریم

در این لحظه صدایی میگه:همانا دعای شما اجابت میشه

و ناگهان آفتابه ای از پنجره پرت میشه داخل و میخوره توسر لرد.لحظه ای بعد لرد دستاشو تکون میده و چشماشو باز میکنه
ملت مرگخوار:
لرد در حالی که عصبانی بوده:این پتو رو از روم وردارید گرممه
ملت:کدوم پتو؟؟؟
رابستن:هی بچه ها موهاشو میگه(موهاشو:مو های بدن لرد)


ویرایش شده توسط مالسیبر در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۲ ۱۸:۵۵:۰۵
ویرایش شده توسط مالسیبر در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۲ ۱۸:۵۸:۰۷
ویرایش شده توسط مالسیبر در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۲ ۱۹:۳۰:۴۶

سلطان طلسم فرمان lord of imperius curse


Re: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۷:۳۷ شنبه ۲ تیر ۱۳۸۶

پرسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۸ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۴۶:۴۳ یکشنبه ۳ دی ۱۴۰۲
از تو میپرسند !!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3737
آفلاین
و بعد از ادای این جمله توسط رابستن همگی مرگ خواران به طرف پلکان مارپیچ حرکت کردند و این در حالی بود که هیچ نمی دانستند سرانجامشان چه خواهد شد.

طبقه هفتم

مرگ خواران با تب و تاب هر چه تمام سعی در رساندن لرد سیاه به بخش بیماری های قلبی بودند و با سرعت هر چه تمام تر تختی رو که لرد سیاه روش خوابیده بود رو هل میدادند .

یکی از ساحره ها کمی جلوتر در حال معالجه بیماری بود که گویا از بیماری کچلی رنج میبرد و در حالیکه به سمت بیمار خم شده بود قطره رو به آرامی روی سر جادوگر میریخت ، که ناگهان ...

تقققققق ، پوففففففففففف

تخت لرد سیاه با آخرین سرعتی که میکشیده به ساحره برخورد میکنه و باعث میشه ساحره نیم متر شوت بشه هوا !
بلیز که سعی داشت از واژگون شدن تخت جلوگیری کنه با صدای بلندی میگه : ای بابا ، آخه ساحره ام وسط راهرو اونم این شکلی مریض درمون میکنه ؟ والا تو قزوینم از این چیزا نیست

هر کدوم از مرگخوارا برای کمک به بلیز سمت تخت لرد میرن ، بالاخره ساعت بورگین کار دستش میده و باز میشه !

بورگین : ای بابا ساعت من باز شد ، شما برید الان میام !
هوریس که با دو تا دستش شکمش رو گرفته بود به سمت انتهای راهرو میدویده که ...
هوریس با بیشترین میزان خشانتی که میتونه فریاد میزنه : اه !!! حواستو جمع کن ! مثل توله نیزل میای سمت آدم ! اه پاتو بردار سیبیلمو له کردی

بورگین که حواسش کاملا پرت شده بود با صدای کشداری گفت : ببخشید !

بالاخره بعد از یک ساعت گرد و خاک کردن مرگخوارها با هم دیگه و دیگران به اتاق 275 میرسند !

بخش بیماری های قلبی ، اتاق 275


چای هست اگر مینوشی ... من هستم اگر دوست داری


Re: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۶:۲۴ شنبه ۲ تیر ۱۳۸۶

بورگینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۴۸ دوشنبه ۲۵ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۵۶ چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۷
از دژ مرگ
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 518
آفلاین
داخل بیمارستان
داخل بیمارستان غلغله بود...
ساحران پرستار سفید پوش در سرتاسر بیمارستان با عجله حرکت میکردند...

بلیز زیر لبی به پرسی که درست در کنارش با چشمانی گرد شده به اطرافش نگاه میکرد گفت : میدونی چیه؟الان دقیقاً وسط یک عده جادوگر و ساحره تمام مثبت گیر افتادیم و فقط کافیه لو بریم اون وقت باید لرد تو ازکابان مارو شکنجه کنه!

میشد اضطراب و ترس را در صدای بلیز به وضوح خواند...

رابستن که نزدیک لرد بود به هوریس گفت : الان بهتره بریم یک اتاق بگیریم برای لرد!
و همراه با هوریس به طرف پزیرش سنت مانگو حرکت کردند.

رابستن در حالی که خم شده بود تا از نیم دایره ای که در شیشه درست شده بود با فردی که در آن طرف نشسته بود حرف بزند گفت : ببخشید خانم ولی ما یک مریض خیلی بد حال داریم که گویا قلبشون گرفته و باید سریع تر برسونیمش به یک اتاق و سریع تر از اون ، ایشون باید مورد معالجه قرار بگیرند.

صدا از اون طرف اومد که گفت : لطف کنید اسمشون رو بگید...
رابستن و هوریس :

سرانجام هوریس به حرف آمد و گفت : کنتی ولدی
رابستن : تصویر کوچک شده

ولی گویا کسی که در پزیرش کار میکرد اسم را بدون هیچ شک و شبهه ای قبول کرده بود.

سرانجام کسی که در پزیرش کار میکرد خطاب به رابستن گفت : شما میتونید کنتی لردیتون رو ببرید به اتاق 275 در طبقه هفتم بخش بیماری های قلبی.

هوریس و رابستن بدون هیچ حرفی دوباره به طرف جایی رفتند که دیگر مرگ خواران همراه با لردولدمورت قرار داشتند.

بورگین با استینش عرقی را که بر پیشانی اش نشسته بود پاک کرد و گفت : خب ، بالاخره چی شد؟درست شد؟

رابستن در حالیکه علامت تصدیق را با تکان سر نشان میداد خطاب به بورگین گفت :آره ببرینش به اتاق 275 در طبقه هفتم بخش بیماری های قلبی.یک پرستار هم میاد اونجا و معاینش میکنه.

و بعد از ادای این جمله توسط رابستن همگی مرگ خواران به طرف پلکان مارپیچ حرکت کردند و این در حالی بود که هیچ نمی دانستند سرانجامشان چه خواهد شد...
-------------------------------------------------------------------


ویرایش شده توسط بورگین در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۲ ۱۷:۰۴:۳۲


Re: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۰:۲۸ شنبه ۲ تیر ۱۳۸۶

رابستن لسترنجold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۶ چهارشنبه ۲۳ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۵۲ یکشنبه ۲۰ آبان ۱۳۸۶
از آمپول می ترسم !!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 646
آفلاین
لحظه ای سکوت برقرار میشه . بعد ممد کوماندو از جا میپره و طی یک حرکت بدن لرد رو میذاره روی شونه ش و به سمت در میره که ناگهان یقه ش از پشت توسط حسن کشیده میشه .
حسن به سمت ممد کوماندو میره و بدن ولدی رو ورمیداره و آروم میذاره روی زمین ، ممد کوماندو به سمت لرد میاد تا بلندش کنه و ببرتش به سنت مانگو .
حسن در حالی که با یه دست گردن لرد رو چسبیده بود و با دست دیگر ممد کوماندو را عقب می زد میگه : خیلی خطرناکه .اون مریضه .
در همین لحظه حسن متوجه میشه که بر اثر فشار دستش بر روی گردن لرد ، صورت ولدی به رنگ بنفش درآمده بود .
حسن :
بورگین : بریم دیگه .
بلیز : نه خیر ! صبر کن . ما باید حساب شده عمل کنی نمی تونیم عین کلنگ پاشیم بریم سنت مانگو .
رابستن : خب مثلا چی میشه ؟
ملت :
رابستن نیشش تا بناگوش باز شد وبا این کار می خواست حرفش رو توجیه کنه .
ممد کوماندو : خودوم دوروستش موکونوم .

چند ثانیه بعد :
ممد کوماندو در حالی که گرد و خاک ناشی از این کار خطیر را از روی لباسش می تکوند میگه : روم به گلاب ، دیوار به روتون...شرمنده اگه بد شد ...بفرمایید اینم آینه ...خودتون رو توش ببینین .
صداهایی از ملت بلند میشه که هرکدام به نشانه ی احساس خاصی بود .
بلیز ریش بلندی به فکش چسبونده بود ، پرسی صورتش رو به رنگ سیاه درآورده بود ، حسن کچل کرده وتی شرتی پوشیده بود که جلویش جمله ی ( با علمک گاز بازی نکنیم) نوشته شده بود ،رابستن کلاه گیسی پرپشت و بلند روی کله ش گذاشته بود ، فورتسکیو مدل موشو عوض کرده بود ، هوریش شورتش رو تعویض کرده بود و بورگین ساعت مچیشو عوض کرده بود .
ملت پس از نگریستن به آینه به قیافه ی هم نگاه کرده واز شدت خنده روی زمین افتادند .
ممد کوماندو : حالا باید هویت لرد رو هم مخفی کونیم .
بعد از جیبش ( در جیب ممد کوماندو همه چیز یافت می گردد ) یه بطری درمیاره وبه سمت لرد میره . بر روی بطری برچسب زرد زنگی زده شده بود با این مضمون :

ــــــــــــــــــــ محلول رشد موی سریع ــــــــــــــــــــ
نحوه ی استفاده : یک قطره از محلول را در آب حل کرده واستفاده کنید ( هر قدر تعداد قطرات افزایش یابد مو بیشتر رشد می کند)
اخطار : به هیچ وجه توسط نوزادان زیر 18سال و بیماران قلبی استفاده نشود .
عوارض جانبی : امکان دارد فرد تا یک ماه ، گاهی دشمنانش را به صورت حیوانات اهلی مشاهده نماید .

ممد کوماندو جلو میره و کل محلول رو تا آخرین قطره روی سر ولدی خالی میکنه .
چند ثانیه بعد :
جیـــــــــــــــــــــــــــــغ ! وااااااای ! دامبل جنایت کار ناقض حقوق بشر بهمون حمله کرده ! جریوس ! ...منفجریوس ! بی ناموسیوس ! اوناهاش ریشش رو مگه نمی بینی ؟ قزوینوس ! مگس کش !
ــ هی هی ! صبر کن ! نزن! ..بهت می گم نزن ! صبریوس !
بلیز پس از تلاوت این جملات به لرد اشاره می کنه که در اثر افسون های مرگخواران به حالت عجیبی در آمده بود . ( نکته ی مفهومی : به علت استفاده ی بی رویه از محلول رشد موی سریع ، ولدی مقداری بس زیاد مو در میاره وملت اونو با دامبل اشتباه میگیرن )
ممد کوماندو : خب دیگه ! باید بیریم !مو لردرو ور میداروم !
چند لحظه بعد مرگخوارن غیب میشن و به صورت چند خفاش ریز در میان .

جلوی در سنت مانگو :
عابر پیاده ای همین طوری داشته راه میرفته که جلوی پرسی وایمسته و با تعجب میگه : من شمارو جایی ندیدم ؟
پرسی صورتش از ترس سفید میشه ولی چون صورتش رو رنگ کرده بوده چیزی دیده نمیشه ، پرسی میگه : نه ابدا ! امکان نداره تو منو بشناسی ! چرا فکر میکنی من پرسی ویزلی ام ؟ چرا فکر میکنی ما همه مرگخواریم و اون پشمالوئه لردمونه ومی خوایم ببریمش سنت مانگو ؟ از کجا فهمیدی ما تغییر چهره دادیم تا کسی ما رو دستگیر نکنه ؟ ها ؟
مرگخوارن حرف پرسی را با حرکت سر تایید می کنند و به سرعت وارد بیمارستان میشن .
عابر پیاده : منظروم این بود که شما شاید حاجی فیروز باشید .

ادامه دارد...


ویرایش شده توسط رابستن لسترنج در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۲ ۱۲:۴۵:۰۷



Re: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۲۱:۵۷ جمعه ۱ تیر ۱۳۸۶

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
زمان: سه نصف شب
مکان : خانه ریدل!

- آخه این چه وضعشه؟ همش ده تا زندانی؟ تا اومدم شکنجشون کنم همشون مردن! ببینم باز رفتین چهارتا افغانی از سر میدون آوردین من شکنجشون کنم؟ نگفتم باید آدم درست حسابی بیارین؟
بلیز: ارباب چی کار کنیم .... این آلبوس با آمریکا مستکبر دست به یکی کرده ما رو تحریم کردن. دیگه از این دور و ورا آدم رد نمیشه اوناییم که میان راه گم کردن یا سر به بیابون گذاشتن!

در این لحظه بلیز یه اشاره میکنه و بورگین و پرسی شدت ماساژ دادن شونه های لرد رو دو برابر میکنند اما از اونجایی که لرد بسیار تیز بود متوجه این کلک میشه ولی چون ماساژ دادن خیلی بهش حال میداد چیزی نمیگه!

لرد: چاره ای ندارم همتون باید صف بکشید یکی یکی شکنجتون کنم وگرنه امشب خوابم نمیبره!
بلافاصله صدای همهمه میپیچه!
ناگهان ممد کوماندو از میان ابری از ناامیدی میپره جلو و بین لرد و مرگخوارا قرار میگیره....
ممد کوماندو: منو شکنجه کن! بهشون چی کار داری؟ منو جای همشون شکنجه کن! پس منتظر چی هستی؟ منو شکنجه کن همه رو راحت کن!

لرد که بسیار تحت تاثیر این جانفشانی قرار گرفته بود چوبدستیشو میاره بالا و اونقدر ممد کوماندو رو شکنجه میکنه که چشمای ممد کوماندو از دماغش میزنه بیرون!
لردکه جو گیر شده بود ممدکوماندو نصف جون رو با لگدی میزنه کنار و میگه:
- خوب هوریس نوبت توئه بیا میخوام روت فن سیبیل آتشین رو اجرا کنم!
هوریس: اهه؟ ... نخیر من این همه شب روز بیدار موندم مرتب بهشون کود دادم آب دادم تا به اینجا رسیدن حالا سیبیل آتشین رو من اجرا کنی؟
- ای پیر مرد گستاخ ... آواداکدورا !
- جییییییییغ ویییییییییییییییغ پناه بگیرید!

همه مرگخوارا با سر میرن رو زمین و در طی این حرکت انتحاری مرگخواران پنج کشته و بیست مفقود الاثر میدن که بعدها سه تن از این افراد مفقود الاثر را در آشپزخونه محفل میابند و این در حالیست که کریچر هرگونه ارتباط رو با این افراد به شدت تکذیب میکرد و میگفت به دست گروهی از ساحرین اغفال شده بود و اعمالش دست خودش نبوده!

لرد: همتونو شکنجه میکنم ... هموتون در بین انگشتان من خورد میشید! همتون باید مقابل قدرت من زانو بزنید ..همتون ... آه آه آه .... !
رابستن: هوم بچه ها اون بالا چه خبره این صدا های بیناموسی مال چیه؟
بلیز: فکر کنم لرد گولمون زد ما نفهمیم. حسن میدونم خیلی خطرناکه حسن ولی یه سر و گوش آب بده!
حسن مصطفی سرشو آروم از پناهگاهش میاره بیرون!
حسن: جیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییغ!!!

دوربین روی لرد زوم کرده. چهره لرد مثل گچ سفید شده و در حالی که قلبشو گرفته روی زمین با لبخند مضحکی ولو شده. بلافاصله جمعی از کارشناسان کارآزموده دور لرد جمع میشن تا اوضاع رو از نزدیک مورد بررسی قرار بدند.
کارشناس1: داره میمیره! به تنفس مصنوعی احتیاج داره!
کارشناس2: باید ببریمش سنت مانگو اینجوری تلف میشه!
کارشناس1: ولی چطوری؟
ادامه دارد .................

------------------------
پست بعدی رو بی زحمت یک مرگخوار ادامه بده که با سوژه آشنایی داره تا همه بفهمن ماجرا چیه.


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۱ ۲۲:۰۳:۰۵



Re: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۴:۵۸ شنبه ۱۹ اسفند ۱۳۸۵

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
پیرمرد خطاب به هری:کمکی از دست من برمیاد قربان؟
هری که خیالش از بابت قیافه کریچر راحته مثل یه جنتلمن با غرور جواب میده:میل دارم افتخار معاینه فرزندم را به اطباء این بیمارستان اعطا کنم...
کریچ ناخوداگاه شیشکی میکشه ...
نگهبان در حالی که کریچ را چپ چپ نگاه میکرد گفت:برای این بیمارستان انجام این وظیفه افتخار بزرگی خواهد بود/لطفا از این طرف بیائید....
هری در حالی که گوش کریچ را گرفته دنبال پیرمرد میره...
کریچ:اخ اخ نکش نکش بابا این گوشه فنر انعطاف پذیر که نیست...
هری:حالا واسه من شیرین زبون شدی؟ و در همین حین گوششو محکم تر میکشه/کریچ:بابا باشه باشه به ریش مرلین قسم که دیگه شیشکی نمیکشم...اخخخخخخخخخ
در همین لحظه پیرمرد جلوی در ورودی یکی از بخشای بیمارستان توقف میکنه و میگه:قربان اینجا بخش اطفاله!
هری بعد از تشکر با همون حالت جنتلمن مابانه بهمراه کریچ وارد بخش کودکان میشه و با غرور خاصی بسوی بخش پذیرش قدم برمیداره و در حالی که کرواتش را مرتب میکنه دستی به موهاش میکشه و اونارو پریشون میکنه!با خودش فکر میکنه: بابا چه فازی داد امروز!اگه میدونستم ورود به بیمارستان مشنگا اینقدر راحته و تازه میشه اینقدر کلاس گذاشت زودتر میومدم...

...شترق....

هری سراسیمه برمیگرده و با کمال ناباوری میبینه که کریچ بشکل اولش دراومده و از اون بدتر چشمای کل حاضرین در محل به اونا خیره شده!....یه دفعه یکی فریاد میزنه:جن...جن...جنها به بیمارستان حمله کرده...
*****************
هری و کریچ تنها کسانی هستاند که در اون بیمارستان مشنگی باقی مانده اند...
کریچ در حالی که داره گریه میکنه میگه:بابا بابا هیچ کس منو دوست نداره همه از من میترسن...
هری:همش تقصیر این کوئیرله...کوئیرل الهی که خدا ذلیلت کنه زیر زمینت کنه ...الهی تو خونه رو دست مامان بابات بترشی..اوهوم..یعنی اینکه زن گیرت نیاد ...
اخه من چند بار باید به این میگن از شوخی شهرستانیها با من نکنه!...حالا خدا رحم کرد مدت زمان جادوی تغییر قیافتو بیشتر تعیین کرده بود که تونستیم بیائیم داخل بیمارستان اگه این اتفاق وسط خیابون میفتاد چی؟! اون وقت که نمیشد گفت مردم تخیلاتی شدند...مگه اینکه دستم بهت نرسه اون گیساتو...اوهوم یعنی اون موهاتو دونه دونه میکنم...
بعد به طرف کریچ میره و گوششو محکم میگیه و میگه:بیا پیش من دستتو بده به من باید غیب شیم بریم تا سر و کله پلیسا پیدا نشده...کریچ:اخ اخ بابا نکش
هری:تو ساکت شو که هرچی میکشم از دست تو ذلیل مرده ی درازگوشه!...








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.