هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۲۳:۴۵ پنجشنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۲

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۹:۱۴:۰۸
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6952
آفلاین
اگلانتاین حتی قبل از این صحنه هم داشت به استعفا فکر می کرد. ولی با دیدن مراجعه کننده بعدی بطور کامل از ادامه حرفه سخت و مقدس پزشکی منصرف شد.

ولی لرد سیاه هم لرد سیاه بود. الکی که نبود. قدم قدم جلو می رفت و نگاه تیزش را به مردمک چشمان اگلانتاین دوخته بود.

اگلانتاین ناخودآگاه عقب عقب می رفت.
-چیزه... تعطیلیم...نیستیم ما. به دلیل پاره ای از تعمیرات و فوت تمامی بستگان درجه اول و دوم و ادامه تحصیل در جاهای بسیار دور فعلا تعطیل...

دستان لرد سیاه به طرفش دراز شد و یقه اش را گرفت.

اینجا بود که اگلانتاین شروع به داد و فریاد و هوار هوار و کولی بازی کرد.
- ارباب منو نکشین. من اشتباه کردم. نمی دونم چه اشتباهی ولی هر چی بفرمایین من همونو کردم. اغفال شدم. گول و فریب خوردم. بر من نیرنگ زده شد. کار لینی هم بود. اونو بکشین. کشتنش هم راحت تره. از نظر پزشکی برای سلامتی خیلی هم خوبه.

لرد سیاه که یقه اگلانتاین را گرفته بود او را کمی به طرف خودش کشید که در صورتی که اگلانتاین بانویی زیبا رو بود، صحنه زیبا و رومانتیکی می شد. ولی نبود و بسیار زشت و کریه بود.

-داشتی می رفتی روی جدول و چیزی نمانده بو با مخ پخش زمین شوی و ما از نعمت مشاوری ماهر بی بهره بمانیم. حالا بشین و مثل بچه آدم به سخنان ما در مورد دخترمان گوش فرا بده.




پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۳:۳۹ سه شنبه ۲۲ شهریور ۱۴۰۱

هافلپاف، مرگخواران

جیمز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۵۶ جمعه ۱۱ شهریور ۱۴۰۱
آخرین ورود:
۲۲:۲۰:۴۵ چهارشنبه ۲۵ بهمن ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
هافلپاف
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 14
آفلاین
"زندگی سخته. پول درآوردن از اونم سخت‌تره. از اون سخت‌ترَم دکتر بودنه. دکتر بودن واقعاً از شغل معدن هم سخت‌تره. آقا، اصلاً چی می‌شد اگه آدم با فوت کردنَم پول در می‌آوُرد؟ چی می‌شد مرلین‌وکیلی؟ یعنی فقط این زندگی برای زجر کشیدنه؟ مرده‌شور این زندگی رو ببرن! "

این جملات، جملاتی بودند که آگلانتاین در دفترچه خاطراتش می‌نوشت. او ناراحت، افسرده و خسته بود.
آگلانتاین، هنگامی که برای استخدام شدن در این شغل به بیمارستان سنت‌مانگو آمده‌بود، دورنمایی که از این شغل داشت کاملا متفاوت بود. او فکر می‌کرد که در بارانش، به‌جای آب، الماس خواهد بارید و کاسه توالتش، از جنس طلا خواهد شد و حتی احتمال می‌داد که به‌جای ادرارش، پروتئین و کربوهیدرات از او خارج خواهد شد. او ذره‌ای احتمال این را هم نمی‌داد که باید مشکلات شهین خانم در نی‌نی سایت را پیگیری کند، با اژدها‌های سرما‌خورده طی کند و اعتماد به نفس از دست رفته افراد را برگرداند.
این وضع دیگر برایش قابل تحمل نبود!
- لعنت! من پول می‌خوام! من شادی می‌خوام! من عمر از دست رفتمو می‌خوام! من پیپ طلامو می‌خوام!

آگلانتاین داد می‌زد، فریاد می‌کشید و شیون می‌کرد.
او قصد داشت، مشت محکمی به تخریب کننده‌های دورنما‌هایش بزند و دندان‌های آن‌ها را به غنیمت بگیرد. او قصد داشت خون تخریب کننده‌های دورنما‌هایش را با عسل بمکد و مانند اودین، به عمری جاودان دست بیابد! آری، او قصد داشت، ولی همیشه قصد داشتن به معنی رخ‌دادن کاری نیست.

- اون دهنتو ببند آگلانتاین! وقتی صداتو می‌شنوم تمرکزم برای دستشویی شماره دو از بین می‌ره. پس دهنتو ببند وگرنه دفعه بعد دهنتو به‌جای کاسه توالت می‌ذارم!
- وای چقدر خشن! چقدر شما جذابی آقایی!
- مخلص شمام هستیم خانومی!‌‌‌ می‌خواین بیام اونور کمی براتون چَه چَه کنم؟
- وای بفرمایین آقایی. من الان تو وقت استراحتم.
- تو مگه نمی‌خواستی بر***؟
- به تو چه فضولِ بد ریخت و قیافه!

آگلانتاین سرخورده شد. حتی مدیر بیمارستان نیز به او اهمیت نمی‌داد. او دیگر از این کارِ بدون حقوق، استراحت و مزایا خسته شده‌بود. او می‌خواست برود و رویاهایش را زندگی کند.

- هی، آگلانتاین. می‌گم یه بیمار داریم که اعصاب نداره. نظرت چیه که درمانش کنی، دوستِ دوست‌داشتنیِ من؟

آگلانتاین، به مدیری که از اتاق پرستاران بیرون آمده‌بود، نگاهی انداخت و پس از آن لرد ولدمورتی را دید که چوبدستی‌اش را در پشت یقه‌ی مدیر بیمارستان قرار داده‌بود.

- ما مایلیم با دکتر ملاقاتی درباره‌ی دخترمان داشته‌باشیم.


ویرایش شده توسط جیمز در تاریخ ۱۴۰۱/۶/۲۲ ۱۳:۴۵:۴۳
ویرایش شده توسط جیمز در تاریخ ۱۴۰۱/۶/۲۲ ۱۳:۴۶:۴۵
ویرایش شده توسط جیمز در تاریخ ۱۴۰۱/۶/۲۲ ۱۵:۵۵:۴۳
ویرایش شده توسط جیمز در تاریخ ۱۴۰۱/۶/۲۲ ۱۷:۲۴:۲۸

او نیست با خودش،

او رفته با صدایش اما،

خواندن نمی تواند.


پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۲:۳۹ دوشنبه ۱۳ تیر ۱۴۰۱

پتونیا دورسلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۵۴ سه شنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۱:۵۲ یکشنبه ۱۹ تیر ۱۴۰۱
از دست همسایه های حسود و تنگ نظر!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 7
آفلاین
قصه از آنجایی شروع شد که عمه مارج در آسمان در حال ستاره چیدن بود. همان لحظه ماموران وزارتخانه به سرعت وارد عمل شدند و عمه مارج بادکنکی را به اتفاق ستاره های زیر بغلش به سنت مانگو انتقال دادند.

روز بعد

-جناب، بنده یه شفادهنده م. به مرلین قسم برای عیادت مریضتون باید به پذیرش مراجعه کنین.
-چیزی به اسم شفادهنده وجود نداره. اینو خوب تو گوشت فرو کن!

شفادهنده نفس عمیقی کشید. این بیستمین دفعه ای بود که این مسئله را برای ورنون دورسلی توضیح می داد. بلاخره صبرش لبریز شد و بدون توجه به داد و فریاد های ورنون با نهایت سرعت از صحنه خارج شد.

-این اقدام توهین آمیزتو به مقامات گزارش میدیم آقا. این عمل شما کاملا مغایر با سوگند بقراط...
-اون بقراطم سواد نداشت ورنون. من خودم شنیدم صغری خانم خواهر کبری خانم، همسایه بغلیمون می گفت که بقراط مدرکش فیک بوده برا همین سواد نداشته و برای درمان بیمارا دست می کرده تو گوششون بعد هر چی پیدا می کردو نوش جان می کرد و نظر می داد که طرف مریضه یا نه!
-مرتیکه دیوانه! لابد اونم مثل اینا عجیب غریب بوده دیگه! خلاصه که عملت مغایر با اصول پزشکی...

نگاه پتونیا از سبیل مشابه شیر دریایی ورنون که با ارتعاش صدایش در اثر عصبانیت میلرزید به سوی تابلوی پشت سر وی افتاد.

"تمامی اقشار جامعه جادویی موظفند گواهی سلامت خویش را هر چه سریع تر از بیمارستان سنت مانگو دریافت کنند."

سپس چشم پتونیا به پسری هم سن و سال دادلی افتاد که برای دریافت گواهی وارد اتاق میشد.
-ورنون باید بریم برا خونواده مون گواهی سلامت دریافت کنیم.
-ولی پتونیا این برای عجیب غریباست نه ما.
-وا مگه دادرز من چیش از اون پسره کمتره که نباید گواهی سلامت داشته باشه؟!

یقینا این جمله نقطه ضعف آقای دورسلی بود، حتی با وجود اینکه هنوز هم مصممانه اعتقاد داشت که چیزی به نام سنت مانگو و شفادهنده وجود ندارد؛ این را خوب در گوشتان فرو کنین!

داخل اتاق

-نام و نام خانوادگی خانم؟
-پتونیا دورسلی...می دونین پتونیا به معنی گل اطلسیه! یکی از زیبا ترین گل هاست. وقتی به دنیا اومدم اسممو گذاشتن گل اطلسی چون منم به همون اندازه زیبا و فرخنده و فرح بخش بودم. از اون روز بود که تصمیم گرفتم حیاط خونمو همیشه پر از گل های اطلسی کنم. ولی می دونین وای از چشم حسود و بخیل! هر بار که این گل های اطلسی حیاطمو این همسایه هامون می دیدن هی چشمشون می زدن. انقدر چشم زدن که پژمرده شون کردن. الهی کور شه اون دوتا چشم حسودشون! این دادلی منم اونا چشم زدن. از وقتی چشم خورده ها، شده پوست استخون! یه لقمه غذا از گلوی این گنجشک کوچولو پایین نمیره که نمیره. الهی به زمین گرم بخوره باعث و بانیش! آقا مهندس ورنون...همسر عزیزمو میگم...باهام موافقه. به نظر ایشونم دادرز قشنگم خیلی لاغر شده. البته که به لطف زحمات شبانه روزی آقا مهندس، زندگیمون از رونق اقتصادی بسیار خوبی برخورداره، در واقع از خوب بیشتر، ما خانواده بسیار غنی و ثروتمندی هستیم. اینم البته مایه حسادت شهین خانم همسایه هست! نمی دونین خانواده اینا چقدر بدبخت و بیچاره س که! واقعا مایه تأسفه چنین خانواده ای توی محله آبرومند پریوت درایو! از زندگیشون بدبختی میپاشه بیرون. پاشونو هر جا میذارن ها...بد یمنی رو با خودشون یدک میکشن! چند وقت پیش داشتم تو وب سایت معتبر نی نی سایت دنبال مقاله ای میگشتم پیرامون "چگونه از بد یمنی و بد شگونی همسایه های خویش در امان بمانیم؟" که دیدم "اتحاد زنان خسته ۶۰۷" اونجا پست زده و نوشته که باید تو کفش همسایه ها پیاز، تخم مرغ، گوجه، روغن، نمک و فلفل به میزان لازم بریزیم برای دوری از چشمای حسودشون. از اون روز به همسر عزیزم گفتم که یه کامیون از این مواد اولیه برام سفارش بده تا تو کفش تک تک همسایه ها بریزم. یه لیستم از طریق رصد یک هفته ای محله از پنجره خونه فراهم کردم تا کاملا تعداد همسایه های حاضر و غایب دستم بیاد. می دونین من که به شخصه از کاهش آمار چشمگیر چشم خوردگی در محله کاملا رضایت داشتم...ولی نمیدونم چرا بعد یه مدت همسایه هامون کفشای قدیمیشونو انداختن دور و بجای کفش ماهیتابه جلوی درشون گذاشتن.



پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۲۰:۳۷ پنجشنبه ۹ تیر ۱۴۰۱

جیانا ماریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۰ جمعه ۸ مرداد ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۸:۱۲:۴۱ جمعه ۲۲ دی ۱۴۰۲
از ایران_اراک
گروه:
کاربران عضو
پیام: 175
آفلاین
جیسون که تعجب کرده بود و همزمان به خنده افتاده بود گفت:
- داری شوخی می کنی؟
- نه کاملا جدی ام مگه نگفتی مرض داری؟

جیسون پس گردنی ای به آگلاتاین زد .کلید وینزگارموت از جیب ردا اگلاتاین توی چاه فاضلاب افتاد.

- وااااااااای.... اصلا حالیت هست چی کار کردی؟ مت اگه دستم...حتی اگه مرض هم داشته باشی کارت رو توجیه نمیکنه مردک.
-چی؟

جیسون دندان های نیشش را به اگلاتاین با حالت تحدید آمیزی نشان داد. اگلاتاین که هنوز نفهمیده بود اون کیه دست کم فهمید که نباید سر به سرش بگذاره و اعتراض کنه.

- ببخشید جناب من ... من خودم مقصر بودم ... الان میرم درش میارم.

جیسون که تقریبا یقه اگلاتاین رو گرفته بود ولش کرد.
- سریع تر...هیچکس مدت ها بود من رو اینقدر عصبانی نکرده بود.نه تستسترال ها و نه اشباح...مراقب خودت باش!

در حالی که اگلاتاین به راه تاریک و بد بوی پیش رویش نگاه می کرد جیسون اون رو با لگدی داخل چاه پرت کرد.

- خب کار بعدی چی بود؟

جیسون با بی خیالی به راهش ادامه داد و اگلاتاین را در فاضلاب رها کرد.


اکسپکتو پاترونوس


قدم به قدم تا روشنایی از شمعی در تاریکی تا نوری پر ابهت و فراگیر!!
می جنگیم تا اخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!
برای عشق!!
برای گریفندور!!




پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۲۲:۲۶ سه شنبه ۷ تیر ۱۴۰۱

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۹:۱۴:۰۸
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6952
آفلاین
این بسیار عالی بود. اگلانتاین کلید را در جیب ردایش گذاشت و به سمت گرینگوتز به راه افتاد. می توانست در مسیر هم چند مریض را به دام بیندازد.

رفت و رفت و رفت...

تا این که نرفت!

چرا که به شخصی که همچون میخ در وسط پیاده رو ایستاده بود برخورد کرد و متوقف شد.
-هوی... مرض داری؟

- شایدم داشته باشم!

اگلانتاین چیزی را که شنیده بود باور نمی کرد...

مرض داشت!

به یاد اولین جمله کتاب درسی اش در دانشگاه افتاد:

به شخصی که مرض دارد، مریض گفته می شود.

بدون هیچ تلاش خاصی بیمار جدیدش را پیدا کرده بود.

نور آفتاب از روبرو می تابید و اگلانتاین هنوز موفق به دیدن چهره بیمار و کشف هویتش نشده بود.
با این حال، کاغذ و قلم پرش را در آورد و ذوق زده از بیمار پرسید:
- خب... چه امراضی در شما موجوده؟ بگین... یادداشت می کنم. اسم و مشخصات رو هم باید بگین.




پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۸:۲۶ جمعه ۲۶ شهریور ۱۴۰۰

بریج ونلاک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۴۸ یکشنبه ۱۷ مرداد ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۶:۱۵ شنبه ۲۸ خرداد ۱۴۰۱
از کچل بودن، دست نمی کشم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 33
آفلاین
-این دیگه چه وعضه شه! من اعتصاب می کنم! اعتصـــــاب!
اگلانتاین دست از بد و بیراه گفتن، نمی کشید. هنوز هم جای سوختگی هایی که اژدهای چارلی برایش گذاشته بود، به شدت درد می کرد؛ اما مجبور بود کار کند چرا که حال بدهی درمان نصفه و نیمه اش را نیز باید می پرداخت.
او همینطور در راهرو های بیمارستان راه می رفت و به دنبال بیمار می گشت که در نهایت... آن را نیز پیدا کرد.

-دکتر!

بله، او به دنبال بیمار بود ولی بیمار او را پیدا کرده بود. او بی معطلی سرش را برگرداند و گفت:
-عه... بیـــــمار! بیا بدهی‌ت رو... بیا درمانت کنم!

و بعد اگلانتاین دست بیمار را گرفت و وقتی به نزدیک ترین صندلی رسید کسی را که رویش نشسته بود، بلند کرد و خودش نشست و صندلی کناری را برای بیمار روبه رویش گذاشت و با دست به او مفهوم «بشین» را نشان داد.
بیمار نیز نشست. بیمار کله ای کچل داشت و این اشک بود که شر شر از چشمانش می ریخت.
اگلانتاین رو به او گفت:
-مشکلت چیه؟

بیمار وقتی که اگلانتاین این را گفت، با حالتی که انگار اگلانتاین شمشیری در قلبش فرو کرده باشد، می گوید:
-دکتر! به این کله من نگاه کنین، کچــــله! کچـــــل! من می خوام کچل باشم! اما... اما... هر بار توسط دخترا مثل کسی که خلاف کرده، به نظر میام... ای مــــرلــــیــن!

اگلانتاین شروع به نوشتن می کند. او کلا دست به نوشتنش خوب بود، اما مانند هر دکتر بد خط بود.

-دکتر... میرم درخواست کار میدم، میگن چون کچلی نه... آخه چقدر تبعیض!
-چه کاری؟
-مدلینگ! از بچگی آرزوم این بود، مدل بشم! حتی خوش هیکلم هستم! ببینین اصاً!

اگلانتاین سرش را از روی برگه هایش بلند می کند و به او خیره می شود. هیکل بدی نداشت، ولی شبیه یک دراز بود!

-دردم چیه دکتر؟ درمانش چیه دکتر؟ میمیرم؟ نمیرم تروخدا! من جوون مرگ میشم!

اگلانتاین چشمانش را مثل کسی کرده بود، که در فکر فرو رفته است و دیگر دست از نوشتن برداشته بود. اما این حالت متفکرانه طولی نکشید که به سرانجام رسید و اگلانتاین با حالتی خرسند گفت:
-هر چی پول داری رو بده به ما، اون موقع شاید، شاید، شاید زنده بمونی!
-اما دکتر... اگه زنده نمونم، دیه میدین؟
-نـــه! نــــه!

سپس اگلانتاین کمی فکر کرد. چرا دیه نمی دادن؟ اگر بیمار می مرد دیگر زنده نبود که بیاید دیه بگیرد! پس او سریع برای اصلاح حرفش گفت:
-معلـــومه!
-اما همین الان گفتین نه...
-منظور این بود که نگران نباشید!
-خب باشه، کجا باید پرداخت کنم؟
-همین بغـ... به من!
-اما پولای من الان پیشم نیس که...

اگلانتاین فکر کرد. اگر پول نداشت پس چه فایده ای داشت؟ پس باید می رفتند پول هایش را می آوردند. اما تا آمد این را به بیمار بگویند، صدای دویدن آمد.

-عه... کجا؟ پول چی شد؟

بیمار فرار کرده بود!
منشی با شنیدن داد و فریاد اگلانتاین به پیشش آمد و گفت:
-چی شده دکتر؟ چرا انقدر داد می زنید؟
-فرار کرد.. دِ برین دنبالش! اون کچله رو بگیرین!
-بریج ونلاک رو می گین؟ اون فرار نکرد که! کلید گرینگوتزش رو به ما داد بریم هزینه ویزیت رو برداریم!


کچلی رو عشقه!


پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۳:۵۴ سه شنبه ۱۶ شهریور ۱۴۰۰

آموس دیگوری


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۰ پنجشنبه ۲۹ آبان ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۱:۴۶ پنجشنبه ۱۵ مهر ۱۴۰۰
از بچم فاصله بگیر!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 89
آفلاین
خلاصه : قانونی وضع شده که همه باید از سنت مانگو گواهی سلامت روحی و جسمی بگیرن. هر کسی که بیماری روحی یا جسمی داشته باشه، با توجه به شدت بیماریش باید هزینه پرداخت کنه. ولی واقعیت اینه که بودجه سنت مانگو تموم شده ومی‌خوان با نسبت دادن بیماری های روحی و جسمی مختلف به مردم، کسب درآمد کنن. سنت مانگو اگلانتاین رو فرستاده که به مردم گواهی سلامت بده.

حالا اگلانتاین برگشته بیمارستان و اژدهای چارلی سوزوندش.

**********


آگلانتاین چشماشو باز کرد و خودشو توی تخت بیمارستان دید که انواع و اقسام سرم و دم و دستگاه بهش وصل بود.
خیلی طول نکشید تا یادش بیاد چه اتفاقی افتاده.

همون لحظه، یه پرستار وارد اتاق شد.
- چیکار می‌کنی آقا؟! باید استراحت کنید!
- من که دارم استراحت میکنم.

پرستار تازه کار که کل دوران تحصیلش، و حتی کودکیش، برای گفتن این جمله تمرین کرده بود، ضایع شد.
- خب، میخوای هم استراحت نکن.
- خانم پرستار، من چند وقته اینجام؟ بیست سال؟
- یه ربع حدودا. طلسمای فوق قوی روت اجرا کردیم تا باز سالم شدی.
- یعنی بیست دقیقه هم نشد؟

پرستار این حرفشو نشنید گرفت. سریع یه کاغذ در آورد و بهش داد. با دیدنش، برق از سر آگلانتاین پرید.
- بدهی چرا؟! من کارمند همینجام!
- همینه که هست! می‌دونی هزینه هر کدوم از این دستگاه چقده؟ اگه نمیخوای کارتو از دست بدی پاشو ادامه بده!

آگلانتاین با عصبانیت قلم کاغذشو برداشت و بیرون رفت و همچنان که زیر لب نفرین میکرد، دنبال بیمار جدید میگشت.


گاد آو دوئل

با عصا


پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۶:۳۳ جمعه ۱۲ شهریور ۱۴۰۰

چارلی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۲۶ جمعه ۵ شهریور ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۵:۳۰ چهارشنبه ۲۹ تیر ۱۴۰۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 32
آفلاین
- آقا! آقا! هوی دکتر!

اگلانتاین حال با شنیدن صدا از عالم شل کردن سرکیسه آقای ویزلی و خبرنگاران درآمد و به سمت صاحب صدا برگشت...
- هوی بــ... منظور اینه که سلام!
- سلام، داش!
- خب مشکلتون چیه؟ نه، نه! اول خودتون رو معرفی کنید، بعد مشکلتون رو بگین! شما کی هستین؟ به شدت شبیه نفر قبلی هستین! نکنه برادر دوقلوش هستین؟

مرد سرش را خاراند و گفت:
- مگه نفر قبلی کی بوده؟
- یه نفر تاس با نام آقای ویزلی... چه دروغگویی هم بوده! خیلی معروف بود ولی می گفت پول نداره! مرلین ما رو از دست چنین آدمایی دور نگهداره!
- با این مشخصاتی که میگین، این آدم خیلی شبیه پدر من بوده... ولی حالا بریم سراغ من! من چارلی ویزلی ام، فرزند دوم مالی و آرتور ویزلی و برادر زاده گیدیون پریــــ...
- بـــــاشــــه! فهمیدم کی هستین! مشکلتون رو بگین زودتر!
- خب حقیقتا مشکل من نیست... یعنی هستا! اما در مورد حیوونمه... یه نیگا به بیرون بندازین!

اگلانتاین به جلوی پنجره رفت و با دیدن صحنه خارج از بیمارستان؛ ترسید، گرخید و چند قدم از کنار پنجره عقب رفت و با صندلی اش برخورد کرد و افتاد. زبان او بند آمده بود...

- اژدهام رو دیدی دکتر؟ خیلی وعضش خرابه نه؟ بیچاره این مدت دچار افسردگی شده! منم شنیدم شما می تونین نجاتش بدین... میشه کمک کنین؟ خودمم نمی دونم چشه! تخصص من اژدها هاست اما این یکی جسمش مشکل نداره! عقلش هم همینطور! بلکه مشکل از روحشه... که تخصص من نیست!

اگلانتاین کمی "اته پته" کرد و بعد با لکنت گفت:
- این... اژد... هاعه؟
- نه، مار پرنده است! اژدهاعه دیگه! گوی آتشین چینیه!

اگلانتاین هنوز ترس و وحشت در چهره اش آشکار بود. حل مشکل یک اژدها؛ کار بسیار سختی بود. چارلی دست او را گرفت و بلندش کرد و با صدای بلند گفت:
- بیا بریم برای معاینه اش!

اما اگلانتاین از راه دور می خواست او را معاینه کند! پس با حالت تِیک آف کشیدن وسط راهرو های بیمارستان چارلی را از حرکت ایستاند و بعد با وحشت و رعشه ای که بر تنش افتاده بود، گفت:
- نه! نــه! نـــــه! من... من... از راه دور... معایـــــنه مــــی کـــــنم!
- اما اگه تشخیصت اشتباه باشه چی؟

اگلانتاین با شنیدن این حرف چارلی خنده اش گرفت و کمی از وحشتش کاسته شد و با پوزخند گفت:
- من و اشتباه؟! هه! هههه! به من می گن اگلا مصحح!

اگلانتاین از پنجره نگاهی به اژدها انداخت. باز هم نگاه کرد و باز هم نگاه کرد ولی به نتیجه ای نرسید! چرا که اژدها هر لحظه غرش می کرد و زمین لرزه ای هشت ریشتری تشکیل می داد. پس اگلانتاین تصمیم گرفت روحیه متقلبش را از خواب بیدار کند...
- مرضش رو فهمیدم!
- عه؟ واقعا؟ چیه؟
- اژدهات هاره! هار!
- هار؟ من که تموم واکسناش رو زدم! گواهی پزشکیش هست!

و بعد چارلی کارتی را به اگلانتاین نشان داد که رویش نوشته بود "گواهی سلامت اژدها". حال اگلانتاین تصمیم گرفت از روحیه دروغگویی اش استفاده کند و چارلی را سرکیسه کند. پس با آرامش پیپش را بر دهان گذاشت و گفت:
- ویروساش برگشتن! اگه ۸۰۰ گالیون بدید به ما، حداقل می تونم بگم نمی میره...
- نه، نه، نمیره! عزیزدلم نمیره! ممنون آقای دکتر! حالا بذار به جاهای دیگه نشو...

حرف چارلی تمام نشده بود، اگلانتاین با حرص و جوش گفت:
- اگه پول رو ندین، بلافاصله میمیره!
- اما من این همه پول رو از کجا بیارم؟
- من نمی دونم! حالا اگه می خوای می تونی بدیش من تا مشکل حل شه...
- اما اون از جون خودمه!

ژوووووووووووووووووه!

اژدها با آتشی که از دهانش خارج می شد اگلانتاین را سوزاند! چارلی با خجالت و عصبانیت رو به اژدها گفت:
- اژدهای بد! دکتر داشت کمک می کرد!

اما اژدها بی توجه به او رویش را برگرداند و شروع به ذوب کردن زنجیر هایی که بهش متصل بود، کرد.

- هی! هــی! داری چی کار می کنی؟ من سرت سیصد گالیون پول دادم...

اما اژدها بی توجه به او، قل و زنجیرش را پاره کرد و شروع به پرواز کردن کرد. چارلی با عجله رو به اگلانتاین سوخته، گفت:
- ممنون ازتون آقای دکتر! راست می گفتین هار شده! فقط اون تیکه مرگش از تشخیصتون اشتباه بود که حالا مهم نیست! من میرم دنبالش، شمام مراقب خودتون باشین! مرلین یارتون!

او به اگلانتاین لبخند زد و بعد سوار جارویش شد و شروع به پرواز کرد. اما اگلانتاین هیچ چیز نگفت، چون هنوز درد سوختنش تمام نشده بود و اگر جایی از بدنش را تکان می داد آن درد صد برابر می شد! اما او برای اینکه نشان دهد چقدر به کارش وفادار است، با صدایی گرفته گفت:
- بـــــعـــــ...ـــدی!


ویرایش شده توسط چارلی ویزلی در تاریخ ۱۴۰۰/۶/۱۲ ۱۷:۱۶:۰۳

اژدها... از جلو نظام!


پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۲۱:۲۲ سه شنبه ۲ شهریور ۱۴۰۰

جیانا ماریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۰ جمعه ۸ مرداد ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۸:۱۲:۴۱ جمعه ۲۲ دی ۱۴۰۲
از ایران_اراک
گروه:
کاربران عضو
پیام: 175
آفلاین
رنگ از روی جادوگر پرید و همان جا از حال رفت.

-زنده ای؟

اگلانتاینپیش خودش فکر کرد چهره جادوگر خیلی آشناست!

چند دقیقه بعد

-بله .... بله ... حدود 10000000 گالن هزینه ی شما میشه.

جادوگر بیچاره التماس می کرد تا شاید هزینه ترخیصش کمی کمتر شود .

-نه راه نداره
-امّا....لطفاً....من این همه پول ندارم!
- یادتون رفته ما شما رو از مرگ نجات دادیم؟
-بله و برای این از شما هزاران بار ممنونم ولی...
-ولی نداره.

وقتی اگلانتاین مشغول قانع کردن جادوگر بود که از بیماری ای که وجود ندارد نجاتش داده ناگهان در های بیمارستان باز شد سیل عظیمی از خبرنگاران به سمت جادوگر آمدند.

-آقای ویزلی...آقای ویزلی لطفا این طرف رو نگاه کنید!
-آقای ویزلی ......نه لطفا این طرف رو نگاه کنید!
-آقای ویزلی...آقای ویزلی....... لطفا این طرف رو نگاه کنید!

جادوگر که فهمید هویتش لو رفته از هوش رفت و پرستار ها خبرنگار ها را بیرون کردند و اگلانتاین تازه فهمید چه طعمه ای گیرش آمده!

-خب... خب... چه طعمه چرب و نرمی!


اکسپکتو پاترونوس


قدم به قدم تا روشنایی از شمعی در تاریکی تا نوری پر ابهت و فراگیر!!
می جنگیم تا اخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!
برای عشق!!
برای گریفندور!!




پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۳:۴۲ دوشنبه ۱ شهریور ۱۴۰۰

دافنه گرینگرس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۳ یکشنبه ۱۷ مرداد ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۳:۳۱ چهارشنبه ۱۰ فروردین ۱۴۰۱
از لندن ، خیابان بیکر
گروه:
کاربران عضو
پیام: 51
آفلاین
جادوگر زیرک گفت : بله اینطور است ! حالا بگویید چرا مریضان باید به اندازه شدت بیماریشان هزینه بدهند؟ها؟
اگلانتاین بدون اهمیت به جمله جادوگر پاسخ داد:اگر شما مامور هستید آیا کارت یا چیزی دارید که من مطمئن شوم مامورید؟
جادوگر باری دیگر با زیرکی پاسخ داد:جواب سوال را با سوال نمی دهند دکتر! زمانی که آمدند و در سنت مانگو را تخته کردند میفهمید که من مامور هستم یا نه !
جادوگر باورش شده بود که مامور است انگار که سال ها مامور بوده و در خیلی جاها را تخته کرده!
اگلانتاین که هراس به جانش افتاد کمی پیش خود فکر کرد .اگر این جادوگر مامور نباشد چی؟ اگه مامور باشد چی؟ولی من مطمئنم مامور نیست پس بگذار درسی به او بدهم که یادش بماند با دکتر جماعت طرف نشود!
اگلانتاین پاسخ داد: چرا اینقدر موضوع را عوض می کنی؟من در محاسبات ذهنیم متوجه شدم که ۴۰ دقیقه دیگر به رحمت مرلین می روید! برای ما که فرقی ندارد، می توانید همین حالا کل مال اموالت را بدهی . اگر مردی هم باز مال و اموالت مال ماست!
جادوگر داشت باورش می شد که دقایقی دیگر می میرد. اما پیش خود گفت که اگر اگلانتاین واقعا یک دکتر باشد پس چرا علائم بیماری را نمی گوید؟ پس برای اینکه مطمئن شود که او راست می گوید پرسید: پس قبل از مرگم حداقل بگوید علائم بیماری چیست؟چه بلایی قرار است سر من بیاید؟
اگلانتاین با جوابی کوبنده گفت: در ساعات آخر عمرت به فکر فرو می روی و در فکر به اتاق قرمزی میرسی که بدون اینکه کنترلت دست خودت باشد درش را باز می نمایی و یک راس به رحمت مرلین می روی......


واقعیت توهم است . طلا بخر!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.