هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: بستني فروشي فلوريان فورتسكيو
پیام زده شده در: ۱۸:۱۳ چهارشنبه ۴ مرداد ۱۴۰۲

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۱۸:۳۱
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6946
آفلاین
- با قند و شکر آخه؟

کوین لبخندی زد و سرش را تند تند به طرف پایین تکان داد.
- آره آره. من خوردم قبلا. شیرین بود. با قند و شکر درست می شه. این قند و این هم شکر. درست کن.

فلورین فهمیده بود که این بچه حرف حساب سرش نمی شود.
- باشه. درست می کنم. چطوری باشه؟

- اومممم... خنک!

فلورین کمی تقلا کرد.
- باشه باشه. خنک. باید یادداشت کنم. ولی باید دستامو باز کنی خب. الان یادم می ره ها. زود باش باز کن.

کوین هول شد. بچه بود به هر حال. جلو رفت تا دست های فلورین را باز کند.

- سخته! گره سفتی زدم!

- ما می تونیم باز کنیم.

صدا نا آشنا بود. کوین و فلورین به سمت صدا برگشتند و لرد سیاه و مرگخواران را با چوب دستی های بیرون کشیده دیدند.

- بچه جون... ظاهرا چیزی رو برداشتی که متعلق به ماست.

کوین نگاه معصومانه اش را به فلورین دوخت.
- ولی اون قراره برام‌ بستنی درست کنه. قول داد... خنک!




پاسخ به: بستني فروشي فلوريان فورتسكيو
پیام زده شده در: ۰:۰۴ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۴۰۲

گریفیندور، مرگخواران

کوین کارتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۴ چهارشنبه ۱۴ تیر ۱۴۰۲
آخرین ورود:
۱۹:۱۳:۳۳ یکشنبه ۱۳ اسفند ۱۴۰۲
از تو قلب کسایی که دوستم دارن!
گروه:
ایفای نقش
گریفیندور
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 150
آفلاین
صدای لرد به قدری بلند بود که مرگخواران با سرعت صاف ایستادند و فلورین فورتسکیو را رها کردند.

- حالا نگفتیم که ولش کنید! بگیریدش.

آنها دوباره به سمت فلورین بخت برگشته هجوم بردند و او را زیر دست و پاهایشان له کردند.

_ یاران ما این چه وضعشه!؟ فقط یکی! یکی بگیردش.
-چشم ارباب.

مرگخواران بسیار حرف گوش کن بودند. فوری به صف شدند و طبق گفته ی لرد سیاه، یکی یکی رفتند و فلورین را زیر دست و پاهایشان له کردند.
صبر لرد داشت تمام می شد.
- شما چتون شده آخه؟فرمودیم فقط یک نفر بگیردش. آن یک نفر را هم خودمان انتخاب می کنیم.

نگاه لرد از روی تک تک مرگخواران گذشت و روی سدریک که خوابیده بود ثابت ماند.
- بلندشو سدریک! وسط سخنرانی ما می خوابی؟

سدریک که با شنیدن فریاد لرد چنان با ترس از خواب پریده بود که روحش فرصت نکرده بود به بدنش باز گردد، بی روح لرد را نگریست.
عصبانیت لرد سیاه بابت این واقعه دو برابر شد.
- حالا کارت به جایی کشیده که بی روح ما رو می نگری؟

روح سدریک که از بالا نظاره گر ماجرا بود؛ وقتی متوجه وخامت اوضاع گشت، فوری خود را به بدن صاحبش رساند و از راه دهان وارد کالبدش شد. با بازگشت روح، جانی تازه در بدن و رگ های سدریک دمیده شد و او توانست شرایط را آنالیز کند و متوجه ارباب عصبانی اش شود.

- ارباب من خواب نبودم.
ما هم باور کردیم!
- باور کنین ارباب! درسته چشمام بسته بودن ولی هوش و حواسم فقط به شما بود.
- اگه راست میگی زود برو فلورین را آن طور که ما گفتیم بیاور.

ترس مثل خوره به جان سدریک دیگوری افتاد. وضعیتش مانند دانش آموزی بود که سر کلاس خوابش برده و معلم مچش را گرفته و خیلی ناگهانی او را برای حل تمرین صدا می کند.
در واقع خواب سدریک آنقدر عمیق بود که حتی یک کلمه از حرف های لرد را نشنیده بود؛ چه برسد که بخواهد اجرایشان کند. به نظر می رسید باید خودش را تسلیم کند و حقیقت را بگوید.

- ارباب فلورین نیست!

گویا شانس با سدریک خیلی یار بود. مثل همان بچه ای که با ترس می رود پای تخته تا سوال ها را حل کند و ناگهان زنگ تفریح می خورد. حالا که جانش نجات یافته بود؛ باید همراه با دیگران دنبال فلورین می گشت.

کمی آن طرف تر

فلورین با طناب به صندلی ای بسته شده بود و تقلا می کرد تا رهایی یابد. پسر بچه خیلی کوچکی مقابلش ایستاده بود و طناب ها را محکم می کرد.

- بچه تو دیگه چرا؟
- چون می حوام مهمونی بگیرم.

پسرک که کوین کارتر بود؛ دست از سفت کردن طناب ها کشید و به سمت بوته ها رفت و چند کیسه از پشت آنها بیرون آورد.
- من کاری باهات ندارم. تاژه رفتم برات اژ ارباب شکر و قند گرفتم آوردم. فقط اژت می حوام برای من بشتنی درشت کنی همین! بعدشم میژارم بری.




...I hold them tight, never letting go
...I stand here breathing, next to those who are precious to me







پاسخ به: بستني فروشي فلوريان فورتسكيو
پیام زده شده در: ۱۱:۴۷ یکشنبه ۲۱ شهریور ۱۴۰۰

بریج ونلاک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۴۸ یکشنبه ۱۷ مرداد ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۶:۱۵ شنبه ۲۸ خرداد ۱۴۰۱
از کچل بودن، دست نمی کشم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 33
آفلاین
-طلسم فرمان روش اجرا می کنیم!
-اما اینو که من گفتم!
-اسکورپیوس؟
-آی، نزن! نزن! باشه بابا تو گفتی اصلا!
-

لرد که طاقتش از نظاره کردن دعوای بلاتریکس و اسکورپیوس تمام شده بود، با حرص و خشونت گفت:
-بس کنید دیگه این دعوا ها رو! این فرمول مخفی چی شد پس؟

مرگخواران حال گوشه ای کز کرده بودند و همه سرشان را پایین گرفته بودند تا ناراحتی خود را از استیضاح لرد نشان دهند، این سکوت برای مدت طولانی ای ادامه یافت؛ تا اینکه لرد دوباره با عصبانیت گفت:
-معلوم هست چی کار می کنید؟ دِ زود باشید این فرمول رو دو دستی تقدیم ما کنید!

مرگخواران با تذکر لرد به خود آمدند و همه چوبدستی هایشان را درآوردند تا به فلورین فورتسکیو حمله کنند؛ اما قبل از اینکه حمله کنند، لینی با تعجب دستش را به سمت زمین گرفت و گفت:
-پس این فلورین کو؟

و بعد صدای نخراشیده و نابهنجار رودولف را از کلبه کنار در ورودی خانه ریدل شنیدند که می گفت:
-یه ساحره قِل قِلی در اینجا دیده می شه... نیمه کمالـاته! نیمه کــمـــالــــاته!

بلاتریکس با شنیدن جمله آخر رودولف عصبانی شده بود و چهره اش به سمت قرمز شدن می رفت، اما او می دانست که در این زمان چیزی مهم تر از رودولف نیز هست. پس او انگشتش را به سمت فلورین فورتسکیو گرفت، که به زور سعی در حرکت کردن می کرد و بعد نعره زد:
-بــــگیریـــــدش!

و بعد سیلی از جمعیت بر روی فلورین فورتسکیو ریخت! فلورین فورتسکیو در زیر مشت و مال مرگخواران نزدیک بود دار فانی را وداع بگوید، اما قبل از آن لرد که آدمی متفکر بود و می دانست با مرگ فلورین فورتسکیو به چیزی بدست نمی آورند؛ با صدایی بلند گفت:
-بــــس کنـــیــــد!

در خیابان هایی که جیمز و تدی، آواره اش بودند!

-تد ما چند ساله که اینجاییم؟

تد به ساعتش نگاه کرد و گفت:
-فکر کنم کمتر از بیست ساعت اینجا باشیم!
-یعنی هنوز یه روزم دنبال این مرده، فلورین فورتسکیو نبودیم؟
-نه!

جیمز با دو زانو بر روی زمین افتاد و با ناراحتی گفت:
-پس چرا من انقدر خستم؟
-شاید بخاطر این باشه که تا حالا انقدر راه نرفتی!

جیمز به سایه درخت کنارشان اشاره کرد و جهشی به سمتش کرد و گفت:
-من میخوام بخوابم!

اما قبل از اینکه بخوابد، به جسم سنگینی برخورد کرد. آن یک جسم نبود، بلکه یک انسان بود...

-بابا بزرگ آرتور!
-عه... جیمز!
-شما اینجا چی کار می کنین؟
-عه... خب راستش دنبال فلورین فورتسکیو هستم! ببین رو این جایی که هست مشخص شده!

جیمز دستگاه را از دست او قاپید و پرسید:
-اسمش چیه؟
-مولایب بود، فکر کنم! یکی از وسایل مشنگا بود...
-مولایب... بذار اینجا که ذره بین هست بنویسم "خونه ولدک اینا"...

موبایل در نتیجه، اولین گزینه ای که آورد «خانه ریدل» بود. جیمز با مشت روی نتیجه زد و بعد موبایل به صفحه قبلی بازگشت و با صدای بلند گفت:
-بزن به چاک جاده! در ابتدا یک کیلو متر به جلو پیش بروید...

مثل اینکه جیمز و تد راه یافتن فلورین فورتسکیو را پیدا کرده بودند!


کچلی رو عشقه!


پاسخ به: بستني فروشي فلوريان فورتسكيو
پیام زده شده در: ۲۳:۱۲ پنجشنبه ۱۸ شهریور ۱۴۰۰

کروینوس گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۶ پنجشنبه ۳۱ تیر ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۵:۲۷ چهارشنبه ۲۹ تیر ۱۴۰۱
از عمارت پر شکوه گندزاده کش گانت!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 19
آفلاین
وزارت‌خانه

آرسینوس قبل از اینکه به دنبال فلوریان فورتسکیو برود، ایده ای به ذهنش میاید و بعد به داخل دفتر خود در وزارت‌خانه می‌رود و نقاب خود را در می‌آورد و پشت میزش می‌شیند...
-هوممم! شاید ایده دوئل بدرد نمی‌خورد... اما خب شاید پول بتونه شور و اشتیاق برای پیدا کردن فلورین فورتسکیو رو به وجود بیاره!

او برگه‌ی سفیدی را که بر روی میزش بود، به سمت خود کشید و قلم پرش را در مرکب قرمز رنگی فرو می‌کند و بعد شروع به نوشتن می کند...
نقل قول:
اطلاعیه مهم!
اعضای وزارت سحر و جادو!
هم‌اکنون اینجانب وزیر سحر و جادو، آرسینوس جیگر؛ از این تریبون اعلام می‌کنم که هر کس بتواند فلورین فورتسکیو و فرمول معجزه آسای او را پیدا کند، به جایزه نقدی ای با مقدار پانصد گالیون دست میابد.

وزیر سحر و جادو،
آرسینوس جیگر!


آرسینوس بعد از اینکه اطلاعیه را نوشت، قلم پرش را به گوشه ای پرت می‌کند و با سرعت نقابش را می‌پوشد و بعد با صدای بلند منشی اش را صدا می‌کند...
-منـــشــی! این رو تو وزارت پخش کن! لازم نیست، کپی کنی و تعداد بیشتری اطلاعیه چاپ کنی، خود اعضا این کار رو انجام میدن!

و بعد منشی با سرعتی سرسام آور اطلاعیه را به آبدارچی و از آبدارچی به بخش های مختلف می‌فرستد.
گویا آرسینوس، اعضای وزارتش را به خوبی می‌شناخت! نیم ساعت نگذشت که همه‌ی وزارت‌خانه از قضیه اطلاعیه سردرآوردند، و یک به یک پشت دفتر وزیر صف کشیدند، تا از او اجازه بگیرند از وزارت‌خانه بیرون بزنند و به دنبال فلوریان فورتسکیو بروند! آرسینوس وقتی هجوم جمعیت را دید، از دفترش بیرون آمد و چوبدستی اش را روی گلویش گذاشت و با صدای بلند گفت:
-آقایون همه می تونن برن! زود باشید! بعدم گفتم انقدر جلوی دفتر من جمع نشید!

و بعد همه‌ی آقایان از آنجا متفرق شدند و به سمت شومینه ها و پودر پرواز هجوم بردند. اما در همین حین کارکنان زن وزارت که تعدادشان کم هم نبود، جلوی دفتر صف کشیده بودند؛ یکی از زنان گفت:
-یعنی چی آقای وزیر؟ یعنی زن ها آدم نیستن؟ تفاوت تا چه حد؟ تبعیض تا چه حد؟
-خب، خب... زنا هم برن! دِ برین دیگه!

سپس زنان هم سریع به سمت شومینه ها رفتند و در صف عریض و طویل قرار گرفتند، تا به دنبال فلوریان فورتسکیو بروند!
طولی نکشید که وزارت خالی از کارکنان شد. حتی آقای ویزلی هم وقتی بوی پول به مشامش رسیده بود، به دنبال فلوریان فورتسکیو رفته بود.

خانه‌ریدل!

مرگخواران دور فلوریان فورتسکیو حلقه زدند و تک تک شروع به ایده دادن برای نحوه گرفتن فرمول مخفی اش کردند...

-با کمالات بشه، خودش اعتراف می‌کنه!
-یکمی مورفین بهش تزریق بکنیم؟
-با وایتکس بشوریمش؟
-حقوق حشرات یادش بدیم؟
-ساما! با چاقو تیکه پارش کنیم؟
-نظرتون چیه با طلسم فرمان مجبور به گفتن فرمول کنیمش؟


ویرایش شده توسط کروینوس گانت در تاریخ ۱۴۰۰/۶/۱۹ ۹:۴۵:۲۷
ویرایش شده توسط کروینوس گانت در تاریخ ۱۴۰۰/۶/۱۹ ۱۰:۱۳:۲۰



پاسخ به: بستني فروشي فلوريان فورتسكيو
پیام زده شده در: ۸:۵۵ سه شنبه ۲۹ مهر ۱۳۹۹

هافلپاف، محفل ققنوس

گابریل تیت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۳۵ چهارشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۶:۵۸:۲۸ چهارشنبه ۱۶ اسفند ۱۴۰۲
از کتابخونه
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
هافلپاف
محفل ققنوس
پیام: 558
آفلاین
همینطور که آرسینیوس با نقاب در خیابون های لندن به دنبال فلورین فورتسکیو میگشت، جیمزتدیا در راه خونه ولدک اینا تصوری از اینکه قرار دقیقا درمحل حادثه قرار بگیرن، نداشتن.

-میگم ها...چرا اینقدر خونهی ولد اینا دور شده؟
-هااااااا!...نمی دونم، راست میگی ها.

اما خونه ی ولدک اینا دور نشده بود؛ جیمزتدیا گم شده بودن!

کمی بعد:

-داره شب میشه و ما هنوز نرس...یدیم.
-
-عه!...بلند شو جیمز.
-به نظرم بهتره بریم زیر یک درخت، فردا هم میتونیم دنبالشون...بگردیم.
-باشه!


ویرایش شده توسط گابریل تیت در تاریخ ۱۳۹۹/۷/۲۹ ۹:۰۵:۱۶

only Hufflepuff
تصویر کوچک شده


پاسخ به: بستني فروشي فلوريان فورتسكيو
پیام زده شده در: ۰:۰۶ پنجشنبه ۱۴ دی ۱۳۹۶

آرنولد پفک پیگمیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۲ شنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۵:۵۹:۴۹ جمعه ۱۱ اسفند ۱۴۰۲
از هررررررررررچی که منفوره، خوشم میاد!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 95
آفلاین
مرگخوارا، فلورین رو خیلی زودتر از اونچه که انتظار می‌رفت، گیر انداخته بودن و همین اول کار، چندین مرحله از محفلی‌ها و وزارتی‌ها جلو افتاده بودن. مربی‌شون «لرد گواردیوالله ولدمورت» بود دیگه. انتظار دیگه‌ای نمیشد ازشون داشت.

امّا داستان از زاویه‌ی «محفل» و از زاویه‌ی «وزارت» چطور می‌گذشت؟
اول بریم یه نگاهی به نماینده‌های محفل بندازیم.

بله! جیمزتدیا به دنبال فلورین فورتسکیو یک‌نفس در حال دویدن بودن. خیابون‌ها، بیابون‌ها، دشت‌ها، جنگل‌ها، دریاها، کوهستان‌ها و خلاصه همه‌جا رو گشتن، امّا خبری از فلورین نبود که نبود.
- میگم جیمز. این فلورین کو پس؟ چرا پیداش نمی‌کنیم؟
- لابد داریم اشتباه می‌گردیم.
- مگه میشه؟ هیچ آبی و خشکی‌ای نمونده که نگشته باشیمش!
- نمی‌دونم... فعلاً بریم خونه‌ی ولدک اینا یه خورده خوش بگذرونیم، فردا باز دنبال فلورین می‌گردیم.
- اوهوم، بریم.

و جیمزتدیا هم رفتن خونه‌ی ولدک اینا.
جایی که فلورین توسط مرگخوارا دستگیر و همونجا اسیر شده بود.

وزارت‌خونه

وزارتی‌ها از محفلی‌ها چندین مرحله پرت‌تر بودن و اصلاً هنوز نماینده‌ای رو انتخاب نکرده بودن که بره دنبال فلورینِ دستگیر شده!
امّا طبق گزارشات اخیر، آرسینوس تورنمنت دوئلی رو بین اعضای کابینه‌ش برگزار کرده بود که قهرمان این تورنمنت، می‌رفت سراغ فلورین.
فینالیست‌های این تورنمنت، جیسون و لایتینا بودن که مبارزه‌ی نفس‌گیر و هیجان‌انگیزشون رو از زبون گزارشگر می‌شنویم:
- در سمت چپ، جیسون رو با دوبنده‌ی آبی و در سمت راست، لایتینا رو با ردای قرمز تمام‌پوشش () می‌بینیم. مسابقه شروع میشه. هردو کشتی‌گیر در حالت سرشاخ قرار می‌گیرن. جیسون می‌جهه و میـــره که یه فیتیله‌پیچ روی لایتینا اجرا کنه امّا نـــه! لایتینا دستشو می‌خونه و خاکش می‌کنه و ۲ امتیاز می‌گیره! ماشالا به این شیرزن! حالا یه بارانداااااااااز از جیسون! و بازی ۲-۲ مساوی میشه! خیلی آماده نشون میده این جیسون! حتی از دس بلند کردن روی خانما هم خجالت نمی‌کشه! حالا هم میره که یه اشکل‌گربه اجرا کنه امّا لایتینا با یه حقه‌ی کثیف، لگدی به نقطه‌ی حساس جیسون می‌کوبه و خاکش می‌کنه و بلندش می‌کنه و یه فنِ جرمن سوپلکس روش اجرا می‌کنه! جیسون حال مقاومت کردن نداره! لایتینا هم دوباره یه جرمن سوپلکس اجرا می‌کنه! جیسون واقعاً دیگه نای نگاه کردن هم نداره! لایتینا هم جرمن سوپلکس سوّم رو میـــــره که اجرا کنه که... اوه اوه! چی شد! رینگ نمی‌تونه وزن‌شون رو تحمل کنه و درهم می‌شکنه و هردو ناک‌اوت میشن و متأسفانه این مسابقه بدون برنده به پایان می‌رسه و در نتیجه، هیچ خبری از نماینده‌ی وزارت‌خونه برای دستگیری فلورین فورتسکیو نخواهد بود!

آرسینوس که سرگرم تماشای این مسابقه بود، پاپ‌کُرنش رو پرت کرد یه گوشه و کراواتش رو صاف کرد.
- بی‌عرضه‌ها! عرضه‌ی نماینده شدنم ندارین! به شماها نیازی نیس! خودم میرم!

نقابش رو به صورتش زد و رفت تا فلورین فورتسکیو رو پیدا کنه.


Rock 'n' Roll 'n' Rule 'n' Role!


پاسخ به: بستني فروشي فلوريان فورتسكيو
پیام زده شده در: ۱۸:۳۷ جمعه ۲۶ آبان ۱۳۹۶

ریونکلاو، مرگخواران

لایتینا فاست


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۳ شنبه ۱۴ مرداد ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۷:۲۷:۲۲ شنبه ۲۶ اسفند ۱۴۰۲
از زیر بزرگترین سایه‌ جهان، سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
مرگخوار
ریونکلاو
ایفای نقش
گردانندگان سایت
پیام: 371
آفلاین
خلاصه:
فلورین فورتسكيو به ساخت فرمولی شگفت انگیز برای درست کردن بستنی، دست پیدا کردن و از این راه کلی گالیون کسب کرده و بین همه معروف شده. محفل جیمز و تدی، مرگخوارا مورفین و تام ریدل و وزارتخونه هم کاندیدا رو فرستاده تا فلورین رو گیر بندازن و فرمول رو به دست بیارن.

***


همین طور که "دایی جان" دست دومادش، تام ریدل رو گرفته بود و سعی میکرد به صورت خیلی نامحسوس از کادر خارج شده و از زیر بار مسئولیت فرار کند.

- اون بیرون میخوان منو بگیرن. یه فرمول نوشتما ببین چه وضعیتی شده. یه گرگینه و دوستش و یه مشت آدم دیگه دنبالم میگردن. تازه شانس آوردم وزارت خونه رو کلا نابودن کردن یه قصر جاش ساختن و گرنه قرار بود کاندیدا هم دنبالم باشن. فکر کنم گمم کردن. دنیای بدی شده اون بیرون، خوبه که اینجا...

فلورین بعد از این که بی توجه به جایی که هست؛ گزارش آنلاینی از وضعیت بیرون داده بود، سرش رو بلند کرد و هزاران چهره که با لبخندهای شیطانی و مرگخوارانه بهش خیره شدن مواجه شد.
- اوه... فکر کنم اشتباه اومدم.
- نه، داداچ اشتبا نیومدی شوما. بیا دشتو بده ببرمت جایی باید باشی.

مورفین که موفق شده بود از زیر بار مسئولیت فرار کنه و بار مسئولیت هم پوکر فیس داشت نگاهش میکرد، دست فلورین رو گرفت و اون رو کشون کشون وسط جمع مرگخوارا انداخت.

- خب چیکارش کنیم؟
- بگیم برامون بستنی درست کنه؟
- موز شکلات باشه، اون ساحرهه اون روز داشت رد میشد میگفت موزشکلات دوست داره.
- نه بستنی با طعم قهر باشه.

کم کم سیل سفارشات فلورین رو با خودش برد. فلورین داشت غرق میشد، اون سفارشات-شش نداشت تا توی سیلشون بتونه نفس بکشه. فلورین کم کم داشت از اولین خاطره ای که داشت تا آخرین حرکات زندگی و حتی فرمول اسرار آمیزشو مرور میکرد تا به سوی مرلین بشتابه اما یهو یه دست اونو نجات داد.

- اینها! فرموله نوکه مغزشه، بیایم تا خاطره هاش ریست نشده ورش داریم. به نظر من که میتونیم از سینی‌ای چیزی به عنوان اهرم استفاده کنیم و سرشو باز کنیم. بعدش میتونیم فرمول رو از مغزش...

مرگخواران نگاهی به همدیگه انداختن و لازم نبود کسی چیزی بگه تا بفهمن موندن فلورین تو دست لایتینا ایده ی خوبی نیست.

- بدش من اونو تا قهر نکردم، خب چطوری فرمولو از زیرزبونش بکشیم بیرون؟

لیسا به مرگخواران و فلورینی که دست به دست میشد نگاه کرد.

- میتونیم شکنجه‌ش کنیم تا بالاخره خودش فرمول رو لو بده.

مرگخواران نگاهی شیطانی به هم انداختن. این میتونست شروع کار اونا برای پیدا کردن فرمول باشه.



The MUSIC is making me growing
The only thing that keeps me awake is me knowing
There's no one here to break me or bring me down

Onlyتصویر کوچک شدهaven


پاسخ به: بستني فروشي فلوريان فورتسكيو
پیام زده شده در: ۱۰:۰۸ شنبه ۵ تیر ۱۳۹۵

تام ریدل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۷ یکشنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۴:۱۵ شنبه ۲۹ شهریور ۱۳۹۹
از جوانی خیری ندیدم ای مروپ
گروه:
کاربران عضو
پیام: 529
آفلاین
فکر کرد! آنقدر فکر کرد که حالش بعد از مدتی از "" به "" تغییر یافت و دیگر نتوانست فکر کند. اینجا بود که فهمید کمی آستکبار می‌تواند چقدر مفید باشد. اولین کسانی که تیر دامبل بهشان نشانه رفت، جیمزتدیا بودند!
- جیمزتدیا! کوچول موچولای من! با اینکه از نظر سنی کوچیکترین اعضای محفل به حساب می‌آین اما با سابقه ترینشونم هستید.حالا چطور ممکنه رو ولش! مث اینکه یادتون رفته ما توی دنیای شخماتیک جادویی زندگی می کنیما. توی این ماموریت خطیر من فقط به شما می‌تونم اعتماد کنم.
- پروف جون تو ما داریم فن‌فیکشن می نویسیم. دیگه ماموریت از ما گذشته. میدون رو واسه‌ی جوون ترا خالی میکنیم.
- به آینده محفل فکر کنید. به شکم گرسنه‌ی برادران و خواهران آسلامی‌تون! در نبودتون من فن فیکشن رو براتون ردیف می کونم.
- دست به فن فیکشن نمی زنیا. حالا کوجا باس بریم؟

خانه‌ی ریدل - ور دل ارباب!


همونطور که از خوندن رول لوئیس ژون با خبر شدید، دوران رکود اقتصادیه. کارخونه‌ها خوابیدن و کارگرا حقوق نمی گیرن. بازار ها نمی چرخه و مغازه دارا دارن مگس می پرونن. اما در این میان فلوریان پدرسوخته با بستنی هاش خوب پولی به جیب زده. خلاصه اینکه مرگخواران هم بیکار نیستند و مثل پلانکتون باب اسفنجی به فکر دزدیدن فرمول سری بستنی هستن.
- فرمول سری باس واس ما بشه. یعنی کلیش باس واس ما بشه. یعنی نــــــه، کلیومش باس واس ما..
- یکی این حاجی رو از برق بکشه! کدوم از شما بی خاصیت ها عرضه‌ی بدست اوردن فرمول طلایی این بستنی رو داره؟

در میان یابو آب دادن مرگخواران، مورفین در گوشه‌ای مشغول حرف زدن با تلفن زغال سنگی اش بود و اصلا نمی دانست که داشت خودش را در چه دامی می انداخت..
- آره داداژ فردا بارمون میرشه. من خودمم شعی میکنم تا فردا برشم منچشتر! البته میگن منچشتر یونایتد خوش آب و هوا تره!

بعد از قطع شدن مکالمه و دیدن چهره های مرگخواران متوجه شد که قضیه از چه قراره!
- ژون شوما نمیشه!
- میشه دایی جان! دست این دومادتونم بگیر با خودت ببر بلکه توی دو سه تا سوژه اسم این بنده خدا هم وارد بشه.
- ارباب ژون من رو از گرفتن مسئولیت پدرتون معاف کنید. هرجا میره بی ناموسی راه میندازه مرتیکه پدرشگ!
- تا حالا میزان دیکتاتورشیپی منو توی بقیه رولا ندیدی؟ همینه که هست. باس برید منچستر!




پاسخ به: بستني فروشي فلوريان فورتسكيو
پیام زده شده در: ۲۳:۲۲ یکشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۵

چارلی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۷ دوشنبه ۱۰ اسفند ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۱:۳۳ پنجشنبه ۷ مرداد ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 83
آفلاین
محفل ققنوس


دامبلدور با حالت " " به یاران ققنوس خیره شد و گفت:
-فرزندان روشنایی! کی داوطلب این کاره؟
هیچ کس پاسخی نداد. ظاهرا فرزندان روشنایی سخنان پیرمرد را نشنیده بودند.

-فرزندان روشنایی! کی داوطلبه؟

بازهم پاسخی شنیده نشد.

-فرزندان! جوابم رو بدین!

البته اگر بخواهیم صادق باشیم، محفلی ها شنیدند. خیلی خوب هم شنیدند، اما هیچ کس نمی خواست داوطلب این کار شود بنابراین؛ محفلی ها تصمیم گرفتند خود را به نشنیدن بزنند که در بیشتر موقعیت های سخت جواب می داد.

دامبلدور نگاهی به اعضای محفل انداخت؛ رز ویبره زنان اتاق زیر شیروانی را تخریب کرده بود و داشت می رفت که اتاق های طبقه دوم گریمولد را نیز با خاک یکسان کند. اورلا گوشه ای نشسته بود و هر از گاهی، "لعنت بر سیاهی گویان" طلسمی را به سمت وسایل گریمولد شلیک می کرد تا مبادا مرگخواری، مجرمی، چیزی در آنها پنهان شده باشد. چارلی که چشم ویولت را دور دیده بود، گوشه ای ایستاده بود و داشت با یک موبایل مشنگی حرف می زد و قسم میخورد که اژدهایی که قصد فروشش را دارد، متعلق به یک خانم شفادهنده بوده که با آن تنها به سنت مانگو می رفته و بر می گشته است. لوئیس با چوبدستی اش، سرش را به شکل یک گلوله آتش در می آورد و قاه قاه می خندید.
جیمز هم گوی زرینی از جیبش بیرون آورد و مشغول بازی با آن شد.

دامبلدور فهمید که نمی تواند از چنین اعضایی انتطار کمک داشته باشد اما دامبلدور به همه اعتماد داشت و عشق می ورزید! بنابراین ریشش را جمع کرد، حالت "" را به خود گرفت و به آشپزخانه رفت تا کمی فکر کند!


قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.


تصویر کوچک شدهتصویر کوچک شده
آخرین دشمنی که نابود می شود، مرگ است.


پاسخ به: بستني فروشي فلوريان فورتسكيو
پیام زده شده در: ۱۴:۵۷ چهارشنبه ۲۶ خرداد ۱۳۹۵

دای لوولین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۳ چهارشنبه ۱۳ آبان ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۲:۲۹ جمعه ۲۰ دی ۱۳۹۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 292
آفلاین
وزارت

مسئولین وزارت در جلسه ای پشت درهای بسته دور هم جمع شده بودند.
- ... به هرحال ما باید اون فرمول مخفی رو به دست بیاریم و بعدش به یه بهانه ای بستنی فروشی فلوریان رو ببندیم و خودمون ازش استفاده کنیم.
- چجوری؟

وزارتیون به هم نگاه کردند. هی به هم نگاه کردند. سپس سوت زنان به سقف نگاه کردند.

- انتخابات...کاندیدا...

ممد جیگَر روی میز پرید و دیالوگ بالا را فریاد زد. وی برای اعلام همبستگی بیشتر با وزیرقبلی از ماسک استفاده می کرد، البته جز جناب جیگِر هیچکس نمی توانست زیر ماسک نفس بکشد. حق کپی رایت چی اصلا؟

بله، ممدجیگَر هم در راه آباد سازی وزارت شهید شد.

- چی گفت؟
- باید کاندید ها رو بفرستم برای دزدی! هر کی موفق شد وزیر می شه!


این بدترین شکنجه دنیاس، اینکه صبر کنی و بدونی هیچ کاری از دستت ساخته نیست.

the hunger game | 2012 | Gary Ross


تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.