خلاصه:
فلوریان فورتسکیو معجونی کشف کرده که مثل طلسم فرمان عمل می کنه. خورنده ها رو وادار به اطاعت می کنه. و این معجون به دست لرد سیاه رسیده.
***
تا به حال روز ژدید اعلام کرده اید؟!
***
سوروس همیشه دوست داشت سرش را با غرور بالا بگیرد. وقتی که با لی لی ازدواج کرد. زمانی که لقب بهترین معجون ساز قرن را از طرف لرد سیاه گرفت. لحظه ای که معجون کشف شده را به اربابش داد و آن دو با هم دنیا را فتح کردند.
اما هرگز نتوانست. سوروس جادوگر بدبختی بود!
- ام... ارباب... فقط یه چیزی کم داره. :worry:
***
زیر تگرگ بستنی خورده اید؟!
***
- کم داره؟! همین شیشه معجون را بر سرت بکوبیم؟ کروشیو بزنیم گامویش های باروفیو به حالت شیر بریزند؟
- فقط یه هزارپا می خواد ارباب.:worry:
لرد سیاه کمی آرامتر شد. هزارپا و صاحبش در همین نزدیکی ها بودند.
- دای!***
با چشم های باز خوابیده اید؟!
***
در باز شد و موجودی شیرجه زنان وارد اتاق شد. مثل این که دای بوده است.
- بله ارباب؟
- پشت در اتاق ما ایستاده بودی؟
- نه ارباب. از اونجایی که من ستاره پر نورم همیشه هم آماده ام.
- از رودولف جوگیرتر هم پیدا شد.
لاله رو به ما بده. برای ساخت معجون مان هزارپا لازم داریم.
دای ترکید. دای کم نور شد. در اعلام روز ژدید دیر کرد حتی!
***
به ریگولوس تشبیه شده اید؟!
***
- ولی ارباب... لاله که هزارپا نیست. لاله چیزه...ام... آهان، لاله یه
اوکاپیه! او لاله را به سختی به دست آورده بود. فرهاد کوه کن همان دای بود، فقط نمی خواست ریا شود.
- اوکاپی؟ خب این مشکل ما نیست.این که چگونه چنین موجود بزرگی را روی شانه خود جا داده اید هم برای ما مهم نیست. سریعا یک هزارپا پیدا کنید.
- من؟
- ما اربابیم دای. ارباب ها دنبال هزارپا نمی روند!
***
با شعار "گوربابای درس" زندگی کرده اید؟!
***
- آخه...
- زود باش دای! ما تصمیم داریم هر چه سریعتر وزیر را مجبور به اطاعت از خودمان کنیم.
***
عنتونین چیزی را در آورده اید؟!