هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: شوالیه های سپید
پیام زده شده در: ۱۷:۰۹ چهارشنبه ۱۴ اسفند ۱۳۹۲
#22

آلبوس سوروس پاترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۱ چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ جمعه ۲۸ آبان ۱۳۹۵
از همین پشت مشتا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 217
آفلاین
بیابان هپروت:

بعد از اینکه لارتن تخته چوب احضار روح رو پرت میکنه روی زمین،محفلی ها با دقت به تخته نگاه کردند.

تخته هیچ ویژگی خاصی نداشت،تخته ای با رنگ مشکی و تقریبا اندازه ی یک میز کوچک برای نوشتن تکالیف هاگ بود،تخته ی نسبتا انعطاف پذیری بود،ولی در حدود چند میل خم میشد و اگر بیشتر بهش فشار بیاوریم میشکند.

محفلی ها با تعجب به تخته نگاه میکردند و سعی در پیدا کردن ویژگی خاصی در تخته بودند.
سکوت عمیقی در بیابان حکم فرما بود که با سکوت محفلیا در هم آمیخته شده بود و میشد سکوت قبل از طوفان را در آن پیدا کرد !
بعد از مدتی هرمیون این سکوت تلخ رو شکست : لارتن،دیوونه شدی؟تخته چوب اوردی ریشو رو احضار کنیم؟هری اونو جوری ترکوند که کلا از تاریخ منها شد!
_هرمیون خب چرا نمی زاری توضیح بدم؟! واقعا که،مثلا تو خرخون هاگ بودیا یکم عقل نداری،از هری یاد بگیر مثل بچه ی مشنگ نشسته داره گوش فرا میدهد!

هری در کمال تعجب داشت به حرف های لارتن گوش میداد و سرشو به معنای اینکه چیز فهم شده هی بالا و پایین میبرد تا خسته شد و دیگر از این کار دست بر داشت.
هری که متوجه نگاه های عمیق محفلیا ها به خودش شده بود با تعجب پرسید:چتونه؟!پسر کله زخمی ندیدین؟!حتما باید لردو ببینین تا ... ناگهان لارتن حرف هری را قطع کرد: نه هیچی نشده بود فقط یکمی داشتی دقت میکردی که کمی عجیب به نظر میرسید،آخه معمولا توی هاگ...هرمیون حرف اونو قطع کرد:حرف پروفسور هارو گوش نمیدی و هی ازمون نمره کم میکردی.

هری که یکم داغ کرده بود با عصبانیت گفت:حالا هم که یه بار دارم گوش میدم شما ها یه کاری کنید که گوش ندما، من قاطیما :vay: ولم کنـــــــــــــــــــــید!

اعضای محفل برای اینکه قائله را ختم کنند بر روح تکه تکه شده ی دامبل درودی فرستادند و به ادامه ی صحبت های لارتن گوش فرا دادند:
_خب ببینید من نمی دونم این تخته چیه گفتم بیارم تا شما ها یه چیزی توش پیدا کنید

جیمز با حالت تعجبانه ای به لارتن گفت:
یعنی اینو الکی اوردی؟!تو یه گروهو به مسخره گرفتی!
_خنگه اینو که الکی نیوردم مگه من هریم الکی همه کاری بکنم؟!
_خب توضیح بده.
_وقتی تو سیرک عجایب بودم و بعد از نمایش داشتم غذامو میخوردم پیرمرد ریشویی آمد و وردی خواندو در باز شدو من دیده به دیده اش انداختم و آن این تخته را برای من پرت کرد و گفت بیا هروقت هری منو ترکوند با این احضارم کن طرز کارشو خودمم بلد نیستم گفتم تو یه چیزی ازش در بیاری تا الان این موضوع برام مبهم بود ولی الان میدونم باید چه کار کنم با این تخته!
_خنگه نمی دونی باید چیکار کنی که ... .
_خب...حق با توئه.

بعد از تمام شدن بحث لارتن با گروه سیلی از پیشنهادات بر سر او نازل شد :
_شاید باید بخوریمش!
_تخته ی تکالیف نیست؟
_تخته ای نبوده که دامبلو باهاش میزدن؟شاید باید باهاش خودمونو بزنیم

شاید ... شاید... این جمله ها ادامه داشت وپیشنهاد جالبی اراده نمیشد تا اینکه پیشنهاد رون باز سکوت عمیقی ایجاد کرد : شاید باید باهاش چوب دستی بسازیم!

محفلی ها از این پیشنهاد رون خوششان آمده بود،تا اینکه هرمیون مثل این آدمایی که خیلی حالیشونه این جمله رو گفت : اومدیمو چوب دستی ساختیم ، مغزشو چی بزاریم ؟! مغز خودمونو بزاریم؟
_اگه مغز تورو بزاریم که چوب دستی هنگ میکنه.
_نه اینکه اگه مغز تورو بزاریم چوب دستی خود به خود آوادا میزنه!

دعوا های هرمیون و رون ادامه داشت ، هیچ کس متوجه تفکر عمیق هری نبود ! هری بعد از مدتی شروع به صحبت کردن زد که :
شاید تکه های روح دامبلدور رو باید بزاریم!

باز سکوت عمیقی ایجاد شد ! توجه محفلی ها به تکه های پرپر شده ی روح دامبلدور که در آسمان بیابان معلق بود جلب شد تا اینکه همه با هم گفتن :
شــــــــــــــــــــــــایـــــــــــــــــــــــد !

...


برای شرکت در بزگترین همایش جادوگران سال اینجا کلیک کنید .


زوپس! بلاک! زمستان! دیگر اثر ندارد!
حتی اگر شب و روز، بر ما برف ببارد!




تصویر کوچک شده


باشد که هیچ کس نباشد باشد که فقط که خودم باشم.

گروهک تروریستی الهافلیه ...


پاسخ به: شوالیه های سپید
پیام زده شده در: ۱۳:۵۴ شنبه ۱۱ آبان ۱۳۹۲
#21

آلبوس دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۳ چهارشنبه ۲ بهمن ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۵۶ سه شنبه ۱۶ دی ۱۳۹۳
از تو دورم دیگه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 586
آفلاین
خلاصه:
بعد از مرگ آلبوس دامبلدور، محفلی ها با طلسمی از دامبلدور مواجه میشن که بهشون مهلت چهل روزه ای داده تا محفل رو قوی کنن وگرنه همشون به صحرای هپروت تبعید میشن. از طرف دیگه نامه ای از دامبلدور رو می بینن که پس از رمزگشایی بهشون می گه که ولدک می خواد به خونه ی گریمولد حمله کنه. محفلی ها هم با انجام دستورالعمل نامه ی دامبلدور یه دروازه به ناکجا باز می کنن و سرانجام همشون به صحرای هپروت تبعید میشن! (مثلا قرار بود تبعید نشن! )

تو صحرای هپروت هری از دست روح دامبلدور که ظاهر شده بود و شاکی میشه و آواداکداوراهای میلیونی به سمتش می فرسته.. روح دامبلدور نمی تونست دوباره بمیره ولی روح هری در اثر این کشتار(!) میشکنه و تکه تکه میشه و به اطراف می پره و یه تیکه ش میره تو وجود نجینی..

آها راستی! این صحرای هپروت سیصد متری خونه ی ریدل بوده.. و کلا توی این سوژه هیچ چیز چرا نداره. هستن دیگه نپرسید چرا!
***



اگر تا به حال تجربه شخصی این اتفاق را نداشتین، اگه در اطراف شما هم کسی از این تجربه ها نداشته و از هیچ کس این تجربیات رو نیاموختید و نشنیدید و نمی دونید چه خواهد شد.. اگر مایل به دانستن هستین به کانون بیایید! هووم؟ حالا راه نیوفتید بیاید اینجا! اینجا که کانون نیست. صرفا خواستیم یه چیزی دور همی گفته باشیم برای ایجاد تعامل بیشتر!

شما هم لازم نیست به کانون برید، الان خودم براتون می گم..
اگر تا به حال نمی دونستید حداقل از این به بعد بدونید که با سکوت و وقار این ادا اطوارهای متشخصانه و معصومه راه به جایی نمی برید تازه خطر جانی هم به همراه داره!

نیمه ی روح پاتری نجینی که ماشالا ماشالا، چش نخوره ایشالا از صدتا خاله پیرزن نق نقو تر و پر سرو صدا تر بود، همین جور از سر نجینی می رفت تا دمش و برمی گشت در حالی که غر می زد و فکش از موتور هواپیما هم سریعتر در حرکت بود.

اون نیمه ی مثلا موقر و متشخص تامکی هم یه گوشه دست به سینه نشسته بود تا در کتب تاریخی سالهای بعد اسمش رو توی خوب ها بنویسن و براش پنج شیش تا ستاره هم بذارن ولی روح هری که از این حرفا سرش نمی شد!

نیمه ی هری پاتری اول خواست اکسپلیارموس بزنه دید چوب نداره پس به روش های متداول مشنگی روی اورد. ابتدا با یه جسم سخت کله ی کچل روح تامک رو مورد رحمت قرار داد بعد یه هویج انداخت تو دهنش تا داد و بیداد نکنه و روح متشخص ولدمورت رو به درخت بست و رفت به سمت مرکز فرماندهی!

خونه ی ریدل ها - خارج از ذهن نجینی:
نجینی روی زمین چمباتمه زده و مدام فس فس داره با خودش زمزمه می کنه. مرگخوارها هم انواع کتابهای آشپزی و مارشناسی رو در طرح ها و رنگ های مختلف در دست دارن و به دنبال یه راه حل اشتها زا برای نجینی هستن.

تامک هم خودش شخصا کاری برای انجام دادن نداره چون روال کاری توی خونه ی ریدل اینجوریه که تام یه دستوری صادر می کنه، مرگخوارا می رن که انجامش بدن ولی نمی تونن به همین خاطر پیش اربابشون می رن، شکنجه های لازم رو دریافت می کنن، ممدهای کشته شده به دست لرد رو دفن می کنن و دوباره سر ماموریتشون برمی گردن .. از این رو تامک فعلا وقت استراحتشه!

در میان این چرخه ی تکراری همیشگی ارباب و مرگخواری، ناگهان نجینی از جاش بلند میشه(!) و شیرجه می زنه به سمت صندلی ولدمورت. همونجور مثل یه وزغ دراز پرید و به صندلی رسید، از صندلی بالا رفت و روی پشتی صندلی، بغل گوش تامک، نشست و دمش رو به حالت لایک مانندی گذاشت رو سرش!

- نجینی بابا.. خل شدی عزیزکم؟ می خوای عزت و وقار ما و خودت رو به سخره بگیری؟ این چه وضعیه!؟
( هووم؟! شما فسس و فیسس نشنیدین؟ مار زبونید؟ هورکراکس ولدک نشان؟ از گوگل ترنسلیت استفاده کردید؟! در هر صورت به ما ربطی نداره! )
- خل؟! خل دیگه چیه تام! ارواحی که شر و پلیدن تو کالبد خزنده ها می رن.. من یه روح پاکم کالبد پرنده ها رو بیشتر دوس دارم.. ببین.. من الان یه هد هدم!! :pretty:
-

بیابان هپروت:
پس از پراکندگی کامل ارواح تیکه پاره ی هری و رفع خطر جانپیچ شدگی محفلی ها از مخفی گاهشون بیرون می پرن و دوباره دور هم جمع می شن.
- الان می خوایم چیکار کنیم!؟
- باید یه یویوی صورتی پررنگ با رفت و برگشت سریع برام نذر کنین تا روح پروف بیاد کمکمون!؟
- چی؟ پسره ی فرصت طلب ما الان وسط یه دردسر جدی هستیم!
- هرچی باشه از نارگیل که جدی تر نیست!
- من یه راه حل بهتر دارم!

قبل از این که بحث جیمز و تدی به پنجول و پنجول کشی تبدیل بشه صدای لارتن توجه همه رو به خودش جلب کرد. لارتن که لبخند فوق وسیعی به صورت داشت، وسط جمع اومد و یه تخته رو انداخت دقیقا وسط معرکه!

- همینه! تخته ی احضار روح.. دامبلدورو احضار می کنیم که بهمون کمک کنه!
-




ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۲/۸/۲۴ ۱۰:۵۹:۳۶

باید از چیزی کاست.. تا به چیزی افزود!تصویر کوچک شده


پاسخ به: شوالیه های سپید
پیام زده شده در: ۱۰:۳۱ جمعه ۳ آبان ۱۳۹۲
#20

الادورا بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۲ جمعه ۲۰ مرداد ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۲:۱۵ یکشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۴
از مد افتاد ساطور، الان تبرزین رو بورسه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 572
آفلاین
ایوان معترض میشه که:
-ولی ارباب! ما که داشتیم مهیا میشدیم به محفل حمله کنیم، چیزی به ساعت دوازده نمونده!

-کروشیو ایوان! تا پرنسس ارباب شام نخورده هیچ کس اسم محفل رو هم نمیاره!

ایوان که تازه به صحنه بازگشته بود دوباره ویبره زنان از کادر به بیرون منتقل میشه. لرد از ایوان چشم بر میگیره و نگاه پرنفوذش رو به یاران مستأصلش میدوزه...

-خب؟

لینی جسارت به خرج داد و پرسید:
-خو ارباب دقیقا مشکل پرنسستون چیه؟یعنی منظورم اینه که چرا شام نمیخوره؟

-همه چیز رو ما نباید به شما برسونیم پیکسی! خودتون یه جوری مشکل رو حل کنید!!

لرد با گفتن این جمله از جا بلند میشه، ردای پر هیبتش رو میتکونه، با عظمت خاصی راست میشه و از اتاق بیرون میره.
بلا که چشماش به شکل قلب در اومده با نگاهش لرد رو بدرقه میکنه...در نهایت شیفتگی!:دی الا صورت بلا رو به زور برمیگردونه اون وری، و از قلب قلبی شدنش جلوگیری میکنه؛میدونین که واسه خاندان اصیل زاده خوبیت نداره دخترشون ...اهم! بره!بره!مورفین جمعیت رو کنار میزنه و به نجینی نزدیک میشه:
-برین کنار ،خودم حالش رو سر جا میارم!

افکار نیمه پاتری نجینی:
-اییشش!!اییششش!! روح والای انسانیتتون کجا رفته؟ بنی آدم اعضای یکدیگرند چی شد؟ این بود آرمان های ما؟ آدم خواری؟ اعتیاد؟ شهروند هزاره سوم؟ اییش!ایششش!!

افکار نیمه ولدمورتی نجینی:
-...

*این نیمه ترجیح داده سکوت اختیار کنه و وقار خودشو حفظ کنه!:دی

صحنه متوقف میشه...نوشته ژاپنی سفید رنگی گوشه کادر ظاهر میشه، موزیک تیتراژ پخش میشه و راوی صداش رو تو گلویی میکنه:

-تا هفته بعد ادامه دارد...!
‏[‏دی دی دی دین دی دییییی،دییییین!]

اونور صحنه،جایگاه تماشاگران:

-خب؟

-خب هیچی ، تا هفته دیگه اینا همین طوری می مونن دیگه! از رو هوا موندن ما که سخت تر نیست!

-هوم، راست میگی! یادش یه خیر جوونای مردم رو میذاشتیم سر کار:دی

سوباسا اینو میگه و میخنده، دست کاکرو رو میگیره و از سالن سینما بیرون میزنن!:دی


ویرایش:نظر به اینکه دوازده شب وقت شامه، عصرونه رو عجالتا بیخیال شین:-"




پاسخ به: شوالیه های سپید
پیام زده شده در: ۹:۵۰ جمعه ۳ آبان ۱۳۹۲
#19

رون ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۱۳ جمعه ۲۷ بهمن ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۳:۲۶ پنجشنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۴
از اسمون داره میاد یه دسته حوری!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 305
آفلاین
خانه ریدل

- اواداکداورا!
لرد سیاه که روی تختش نشسته بود و نجینی را نوازش میکرد، به کالبد بی جان یکی از مخالفانش نگاه کرد و گفت: نجینی، عصرونه...نجینی؟
- فســــو فــس!
لرد ناگهان از جایشان پرید و گفت:
- فـــــــــــــــــسو فــــــــــــــــس؟ فس فسکی؟
- فــــــــسو فــس!
تمام خوانندگان پست به حالت در امدند و لب به اعتراض گشودند. ناگهان نویسنده از جیبش یه مترجم در اورد.

فلش بک

- نجینی، عصرونه...نجینی؟
- نمیخوام! بدم میاد!

لرد ناگهان از جایشان پرید و گفت:

- نمیخوای؟ بدت میاد؟ میخوای یکی دیگه رو بدم بخوری؟

- نمیخوام! بدم میاد!
ناگهان لرد با حالت مخوفی رو به یارانش کرد و گفت:
- تمام شما موظفید مشکل نجینی را حل کنید.


شیفته یا تشنه؟

مسئله این است!


پاسخ به: شوالیه های سپید
پیام زده شده در: ۱۴:۰۲ چهارشنبه ۲۰ شهریور ۱۳۹۲
#18

مروپی گانت old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۱۶ شنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۴:۳۴ جمعه ۲۳ بهمن ۱۳۹۴
از درس ِ علوم، جمله بگریزی؛ به!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 297
آفلاین

هری داشت با چوبدستی روی زمین نقشه‌های استراتژیک و گولاخش رو پیاده می‌کرد و هیچ‌کس از خودش نمی‌پرسید که این پسره تو کل کتاب به جز آویزون بودن به نقشه‌های دامبلدور و هرمیون، کِی خودش تونسته مغزشو به کار بندازه که این دفعه‌ی دومش باشه! و همه در کمال جدیت داشت به نقشه‌های هری گوش ِ جان می‌سپردند:

- این در ورودی ِ خانه‌ی ریدله. بگو خب!
- خب!

با چوبدستی‌ش چند تا نقطه روی زمین ایجاد کرد و ادامه داد:
- اینا هم ما هستیم، بگو خب!
- خب!

همین لحظه لرزه‌ای نواحی فوقانی تا تحتانی ِ کله‌زخمی رو در بر گرفت و همونطور که بندری می‌زد گفت:
- محفلیان عزیز، ما در سیـ... سیـصـ... مادر جــــان... ما در سیصـــَ... دامبولی الهی کچل شی... ما در سیصــــَد متری ِ خانه‌ی ریدل هستیــــــــم!

قبل از این که اعضای محفل در راستای همدردی با هری همه به امر شریف ِ بندری زدن تمسک بجویند، یک بار دیه روح ِ شریف ِ دامبلدور بر آنها ظاهر شد و این‌بار هری دیه چشاشو باز کرد و دهنش رو بسـ.... هوم! برعکس بود! دهنشو باز کرد و چشماشو بست:
- لعنتی! تو مردی! چرا نمی‌فهمی که مردی!؟ چرا اینور و اونور تو تاپیکا ظاهر می‌شی! تو مردی! مردی! مردی!

در همین لحظه خشم چنان بر هری مستولی می‌شه که تموم آموزه‌های آسلامیک شریف ِ دامبولیسم رو فراموش می‌کنه. منوی مدیریت رو از تنبون ِ مامان‌دوز ِ گل‌گلی‌ش در میاره، توضیحات پروفایلشو با پروفایل لرد جابه‌جا می‌کنه و عربده می‌کشـــــــــــــــه:
- کروشیو! آواداکداورا ! دوبل کروشیو! سوبل کروشیو! آواداکداورای ِ روحی! بِکَن برو دیه لامصب!

دامبل که البته روح بوده و این مسائل دنیوی توجهش رو جلب نمی‌کرده، ولی محفلیا به شکل ِ تخمه‌شکان شاهد لحظات خشم عله‌ی کبیر بودن.

همین لحظه پرسی با دقت به هری ِ آوادا زن نیگا می‌کنه متوجه می‌شه یه چیزای نیمه‌درخشان و عجیب غریب، ازش بیرون می‌پرن و بعضاً در بقیه محو می‌شن. می‌گه:
- بچه‌ها. اینا چیه که از هری به بیرون پرتاب می‌شه؟

هرمیون، علامه‌ی دهر، آماده برای پاسخگویی به سرعت جواب می‌ده:
- هری داره آواداکداورا می‌زنه و در واقع داره دامبلدور رو می‌کشه. کشتن باعث می‌شه روح پاره پاره بشه، پس الان اینا روح ِ هری ـن که به تعداد آواداکداورا هاش از جسمش دارن می‌پرن بیرون و هیچ بعید نیست افراد نزدیک بهش تبدیل به هوراکراکس شده... چـــی؟! یا قمر ِ بنی مرلین! پناه بگیریــــــــــــــــــــــــــــــد!

هرکدوم از محفلیا به سمتی شیرجه می‌زنن، غافل از این که یکی از تیکه‌های روح ِ هری به سیصد متر اونورتر پرتاب شده، ور ِ دل ِ تیکه‌ی روح لرد ولدمورت، توی ِ نجینی....!




دوستش بدارید که آنچه می‌توانست، انجام داد تا دوستش بدارند...


پاسخ به: شوالیه های سپید
پیام زده شده در: ۱۴:۴۶ سه شنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۲
#17

آلبوس سوروس پاترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۱ چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ جمعه ۲۸ آبان ۱۳۹۵
از همین پشت مشتا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 217
آفلاین
ادامه:
همه ی محفلی ها با هم با وسایلشون با چوب دستیاشون با حیوونا شون و با گل هاشون و با همه چیشون افتادن توی یه بیابون


همشن که گیجو میج بودن کم کم کم کم کم ...


از زمین بلند شدن و بعد از اینکه دیدین زنده ان این طوری شدن


هری که خیلی خیلی احساس غرور میکرد گفتش که :
اصلا حال کردید چطوری اوردمتون اینجا؟(خیلی قیافه ی جنتلمنی به خودش گرفته بود)
رون که از تکون های سیاهچاله داشت بالا می اورد گفتش :
دهنتو ببند بابا نمی بینی هر چی شام خوردم دارم بالا میارم؟؟ الان کی به من شام میده ؟؟؟ هر میون که بلد نی نیمرو هم بپزه ...

بقیه هم که هر چی ببینم اعمم از چوب دستی و هر حیوونی به سرعت میبلعنش ...
خب پس چی به منه بنده خدا خواهد رسید؟ :vay: :vay:

بعدش کل محفلیا از این سخنرانی غم انگیز رون منقلب شدن
بعدش یهو یه نور طلایی خیلی خیلی خیلی خیره کننده ی جلوشون ظاهر شد ...

دیدن که یه پیرمرد خیلی خیلی ییلاق و ریش پروفوسوری خیلی خیلی خیلی بلند و پشمالو جلوشون ضاهر شده
اوه اوه ... دیدن دامبلدور میباشد
دامبلدور اول گفتش سلام
بعدش همه با هم گفتن سلااااااااااام
_حالتون خوبه؟؟
_بعععععععععععععلههههههههههههههههه
_کی از همه زرنگتره ؟؟؟
بعد این جمله همه فهمیدن که دامبلدور سر کارشون گذاشته ...به غیر از یک نفر...
اونم هری بود که داد زد
من من من من
بعدش رون که از کنف شدن هری خیلی خوشحال بود گفتش :
میبینم که بعضیا آی کیو شون در حد جلبکه
هری هم که نفهمیده بود کی رو میگه گفتش :
کیا؟؟
در این لحظه :
قیافه رون :
قیافه محفلی ها :
قیافه دمبلدور:
بعد از اینکه هری ضایه شد همه فحفلیا برگشتن و به آلبوس نیگا کردن که ببینن چی میگه
آلبوس:
اهم اهم ... الو صدا میاد؟؟
_بله میاد امرتون؟؟
_این جا کجاست؟
_مدرسان شریف
_چی؟
_مدرسان شریف
_کجا؟
_مدرسان شریف
بعد از این آلبوس میگه :
بیستودو دو تا شیش ...
بعد از اینکه آلبوس مدرسان شریف رو به اونا معرفی میکنه به ادامه ی صحبت هاش میرسه و میگه که :
بسم الله الرحمن رحیم و بهی نستعین انهو خیرو ناصرا و مبین

حبیبنا و طبیب قلوبنا العبدل معید المصتفل انجد (این تیکشو یادم نیست)و فالرض به ابل قاسمه محححححححححححححممممممممممممد (محفلی ها صلوات میفرستن :kiss: )

بقیشم یادش نیست آلبوس ...
_خب سلام بر اعضای با پشتکار محفلی و همین طور مو قرمزای عزیز...
_ممنون آلبوس بگو چیکار داشتی نیم ساعت الافمون کردی(صدای هری بود) :vay: :vay: :vay: :vay:
_باشه بابا چرا موهاتو میکنی ...موهات قشنگ بود...
آلبوس در ادامه ی صحبت هاش میگه که :
خب میدونید که من شما رو با استفاده از سیاه چاله اوردم یه جای خوب .... میدونید کجا؟؟؟
_نه آلبوس
اوردم به قععععععععععععععر جججججهههههههههنم
این قیافه ی محفلی ها : :vay: :vay: :vay:
رون که خیلی خیلی ترسیده بود گفتش :
یعنی ما الان تو جهنمیم ؟
_یه جورایی ...
_یعنی چی یه جورایی؟؟
_یعنی اینکه ...
_صب کن بینم جهنم آتیش داره اینجا آتیش نداره که !!آلبوس منو مسخره میکنی؟
_عه نه نه بزار ...
در این لحظه تمام محفلی ها که بعد از مسخره شدن توسط آلبووس عصبانی بودن بر سر او ریختن و اورا تا پای مرگ بردن و حتی 1 پاعو نصفی هم در گور بردن
و پس از آن جرج که خیلی عصبانی بود در یک جهش ناگهانی موهای آلبوس را گرفت و از سرش جدا نممود تا اون نیز به دنیای کچلان بپیوندد ...
پس از این درگیری بسیار وحشت انگیز ناک آلبوس از شدت درد به خود نالید و در رفت ولی محفلی ها میخواستند به جان او سوء قسط بنمایند در این حال آلبوس ناله میکند که :
بچه ها چرا دیگه ول نمی کنید؟؟شما از بچه های محفلید یا از خانه ی ریدلید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
در این لحظه محفلی ها به خود آمدند و خون از جلوی چشمانشان به فژا رفت ...
آلبوس گفت :
شما اومدید به 300متری خانه ی ریدل!!!!!!که تقریبا جهنمی بس سوزان است
همه محفلیا در ذهن خود قوطه ور شده و در افکار خود غرق شدن ...
در این لحظه آلبوس گفت :
شما باید به خانه ی ریدل حمله کنیدددددددد و اونجا رو تصرف بوگولید
جیمزگفت: آلبوس چرا ما را به این جهنم بسیار بسیار سوزان روان کرده ای؟؟مگر تو بس کندذهنی؟؟یا ذهنت قد نداده؟؟پیر شده ای آلبوس؟؟
_چی...؟؟
_ما چگونه آن لرد سیاه و 6 میلیون مرگخوار کند ذهن را شکست دهیم؟؟
آلبوس که نمی دانست چه گفته است در فکر فرو برفت و فروبرفت و فروبرفت ...

تا اینکه دیگر فرو نرفت و ضایه شد ...از بس که ضایه شد خواست آنجا را ترک کند تا غرغرغر های هری را نشنود ...
ناگهان آلبوس غیب شد و نوری سبز حدود 5 ثانیه در آنجا ماند و او نیز به کل محو شد و بعد از 1 دقیقه محفلی ها همین طوری: به اون جا نگاه کردن و کلا محو شدنشو تماشا کردن ...
ناگهان هری گفت:ما باید به اون خونه حمله ور بشویم ...
و محفلی ها که از اون نیز کند ذهن تر بودند و بسی عقل خود را همراه با آلبوس محو کرده بودند به حرف او گوش دادند و جلسه ای برای برنامه ریزی حمله به آنجا درست کردند ....



برای شرکت در بزگترین همایش جادوگران سال اینجا کلیک کنید .


زوپس! بلاک! زمستان! دیگر اثر ندارد!
حتی اگر شب و روز، بر ما برف ببارد!




تصویر کوچک شده


باشد که هیچ کس نباشد باشد که فقط که خودم باشم.

گروهک تروریستی الهافلیه ...


پاسخ به: شوالیه های سپید
پیام زده شده در: ۱۳:۴۸ پنجشنبه ۷ شهریور ۱۳۹۲
#16

نویل لانگ باتم


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۲۲ یکشنبه ۲ تیر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۷:۳۶ دوشنبه ۲۴ مهر ۱۴۰۲
از كسي نميترسم...
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 114
آفلاین
هرميون كه خسته شده بود، عرق پيشاني اش را با سر آستيش پاك كرد و با صدايي آهسته گفت:

-اجازه ميديد من نتيجه رو بگم؟

ريموس با بي حوصلگي گفت:

-خب بگو ديگه! معطل چي هستي؟

هرميون سرش را به نشانه تاييد تكان داد. سپس در حالي كه به نامه خيره شده بود، گلويش را صاف كرد و گفت:

-خب اينجا نوشته كه... با استفاده از ورد "كاتيوس" يه سياهچاله بزرگ و وحشتناك روي ديوار ايجاد ميشه و ما رو... اِ... با خودش ميبره!

محفلي ها:

مودي با عصبانيت غريد:

-چـــــــــي؟ ما رو با خودش ميبره؟ كجا؟

سيريوس نيز حرف مودي را تاييد كرد:

-راست ميگه ما رو كجا ميبره، هرميون؟

هرميون شانه بالا انداخت و با نگراني پاسخ داد:

-نميدونم. دامبلدور كه نميخواد ما رو به خطر بندازه. حتما توي يه جاي امن ظاهر ميشيم!

رون كه زير چشمي به هري نگاه ميكرد، گفت:

-خب حالا كي ميره ورد رو اجرا كنه؟ من يكي كه نيستم! گفته باشم!

همانطور كه انتظار ميرفت، سرها به سمت هري چرخيد. هري آب دهانش را قورت داد. او به اطراف نگاه كرد و وقتي ديد همگي به او زل زده اند، آهي كشيد و با صدايي لرزان گفت:

-باشه. من اينكارو ميكنم!

او چوبدستي اش را از جيب ردايش بيرون آورد و به طرف ديوار قدم برداشت. دستانش از شدت ترس ميلرزيدند. چوبدستي را رو به ديوار گرفت و پس از چند لحظه مكث، با صدايي رسا فرياد زد:

-كاتيوس!

جو اتاق پذيرايي، بطور ناگهاني تغيير يافت. توده اي عظيم و سياه، ديوار را در بر گرفت و به دنبال آن طوفاني وحشتناك به راه انداخت. تمامي افراد و وسايل، بين زمين و هوا، با سرعت به دور اتاق ميچرخيدند. همگي، همانند يك قطار، به يكديگر چسبيده بودند. خانم بلك در تابلويش با بلندترين صدايي كه ميتوانست، فرياد ميكشيد. گلدان ها يكي پس از ديگري خرد ميشدند. ديوار ترك هاي زيادي برداشته بود.

ناگهان سياهچاله ى عظيم، كه لحظه به لحظه بزرگ و بزرگ تر ميشد، شروع به چرخيدن كرد و پس از چند ثانيه، تمامي افراد را بلعيد...


ميدوني بزرگترين اشكال زندگي واقعي چيه؟
تو لحظات حساس موسيقي نداره!


پاسخ به: شوالیه های سپید
پیام زده شده در: ۱۰:۰۳ پنجشنبه ۷ شهریور ۱۳۹۲
#15

رون ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۱۳ جمعه ۲۷ بهمن ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۳:۲۶ پنجشنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۴
از اسمون داره میاد یه دسته حوری!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 305
آفلاین
وقتی هرمیون بر میگرده تا نتیجه رو به محفلی اعلام کنه میبینه که همه خوابیدن غیر رون. رون با حالت عاشقانه ای گفت: من منتظرت بودم عزیزم .
- ممنون رونکم! میشه بقیه رو بیدار کنی؟
- البته.
رون تک تک به سراغ محفلی ها میرفت تا اون هارو بیدار کنه، وقتی به بالین سیریوس رسید گفت: سیریوس جان پا نمیشی هرمیون نتیجه رو اعلام کنه؟
ناگهان دست سیریوس به سرعت بلند شد و گردن رونو گرفت. حال که چشمانش هم باز شده بود رون به وضوح قرمزی توی اون هارو میدید، البته در حال خفگی!
ریموس که شاهد این صحنه بود چوبدستیش رو رو به سیریوس گرفت که اورا بی هوش کند ولی کریچر فریاد زد: نه اون کارو نکن.
کریچر با پاهای کوتاهش به سمت سیریوس و رون می دوید و زمزمه میکرد:
سیریوس بچه ارومیه! اون می خوابه بی دردسر! سیریوس بچه ارومیه! اون می خوابه بی دردسر.
ناگهان دست سیریوس شل شد و چشمانش هم به حالت عادی برگشت و به رون نگاه می کرد که روی زمین افتاده بود و گردنش را گرفته بود.
هرمیون با تعجب گفت: نه... اون نمیتونه...
کریچر ادامه حرف هرمیون رو گرفت: چرا اون یه پاساکنیه!
هری که معلوم بود هیچی نفهمیده گفت: چی چیه؟
اینبار سیریوس با سری پایین برای همه توضیح داد:پاساکنی. یه بیماری نادر که وقتی کسی به ان مبتلا میشه وقتی ناگهانی بیدارش میکنن وحشی میشه...
کریچر توی حرف سیریوس پرید و گفت: و فقط با سرود مورد علاقه اش اروم میگیره.
فرد زد زیر خنده و گفت: اون سرود مورد علاقته؟
- اون لالایی مادرم بود.
هرمیون که خسته شده بود همش بالا ی سکو ایستاده بود گفت: میزارید من نتیجه رو بگم؟


شیفته یا تشنه؟

مسئله این است!


پاسخ به: شوالیه های سپید
پیام زده شده در: ۱۵:۵۲ شنبه ۲ شهریور ۱۳۹۲
#14

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۱۵:۰۶ جمعه ۲۴ فروردین ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین
خانه ریدل:

- ایوان بپا استخوناتو جا نذاری! ما به همه ش نیاز داریم.

لرد هشدارکنان اینو به ایوان میگه و استخونای ایوان از خجالت به رنگ صورتی روشن در میان و صدای زیری از دهن ایوان خارج میشه:

- همه ش یه بار جا گذاشتم ارباب! من آبرو دارم واسه خودم، هردفعه تکرار نکنین دیگه.

- یه بار؟ فقط یه بار؟ پرنسس ارباب به خوبی یادشه زمانی رو که با استخونی که تو اینجا جا گذاشته بودی داشت خفه میشد.

نجینی به نشانه ی تایید فش فش ترسناکی تحویل جمع میده. ایوان که رنگ استخوناش به صورتی جیغ رسیده شروع به ویبره رفتن میکنه.

لرد که از کارش رضایت داره کروشیوی نثار ایوان میکنه که با این کار ایوان با سرعت بیشتری ویبره میره و همینطور ویبره کنان از در خارج میشه و دیگه دیده نمیشه.

- بسیار حال نمودیم. کی گفته نجینی ارباب با استخونای ریزه میزه ی ایوان خفه میشه؟ هرگز!

نجینی دوباره فش فش کنان به تایید حرفای لرد میپردازه. همون موقع سه ساحره همراه با در به درون اتاق پرتاب میشن.

- در بزنین! در! برای شونصد هزارمین بار! :vay:

رز پاشو رو دو نفر دیگه میذاره و زودتر خودشو از رو زمین جمع میکنه و فریاد زنان میگه:

- کل سوراخ سمبه های میدان گریمولدو پیدا کردیم، هیچ چیز جز خود خونه از چشمان تیز بین ما دور نیست!

آماندا با قدرت ومپایریش فلورو که روش پهن شده به یه طرف پرتاب میکنه و با صدای پرقدرت ادامه میده:

- کل ارتش هم آماده ی حمله س.

دهن فلور همونطور که رو زمین پهن شده شروع به تکون خوردن میکنه و کلماتی از این قبیل ازش خارج میشه:

- فقط منتظر دستور هستن که تا ساعت 12 خودشونو به جایگاهشون برسونن.

همون موقع، خانه 12 گریمولد:

هرمیون بعد از مدت ها تلاش و فکر و فسفر سوزوندن و امثالهم بالاخره رمزگشایی میکنه و رو به جمع محفلی میکنه تا نتیجه رو بهشون اعلام کنه!




پاسخ به: شوالیه های سپید
پیام زده شده در: ۱۵:۲۶ شنبه ۲ شهریور ۱۳۹۲
#13

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۱۵:۰۶ جمعه ۲۴ فروردین ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.