Then..نقل قول:
خلاصه!!
موجوداتی بیچهره که از طریق شاخکهای اختاپوسمانندشون جادوی وجود ساحرهها و جادوگرها رو میکِشن و اونا رو نابود میکنن اما ویولت، ورونیکا و ریگولس میفهمن جادوگرهای خیلی قوی بر اثر برخورد با شاخکا تبدیل به جادوخوار میشن، امّا ضعیفترا فقط میترکن! توجه: توی یه محدودهای از حضور جادوخوارها نمیشه آپارات کرد.
اورلا، برایان، ریتا، یوآن، رز و لاکریتا متحد شدن و به ترتیب، گروههای دو نفره برای تحقیق، نجات و عضویابی تشکیل دادن. اورلا و برایان رودولف لسترنج در حال مرگ رو پیدا میکنن که آخرین کلماتش اینه: "دستشون.." و وقتی از دست جادوخوارهایی که اونجان فرار میکنن، به سوزان برمیخورن.
تدی، جیمز، ویکتوریا، هاگرید و آریانا با همن و میخوان وارد انگلستان شن.
ویولت بودلر و ورونیکا اسمتلی و ریگولس بلک هم متحد شدن و حالا توی خونهی گریمولدن. ریگولس که متوجه شده جادوی خیلی زیادی داره، دنبال راه نجاته. ویولت میخواد به کلاوس که توی هاگوارتز پناه گرفته برسه و ورنی هم هس دیه!
And Now..!نکتهی کوچکی در مورد زمان وجود دارد که همزمان، بهترین و بدترین خصوصیت آن است: "گذشتن".
زمان همواره و همیشه، میگذرد. تاریکترین شبها و روشنترین صبحها.. زیباترین لحظات و تلخترین ثانیهها.. اولین بوسه و آخرین خداحافظی.. اولین باری که دست دو نفر در هم گره میخورد و آخرین باری که یکی از آنها چمدانش را برای رفتن میبندد.. بار اولی که کودکی مادرش را میخواند و بار آخری که.. کودکی مادرش را میخواند..
تمامشان میگذرند..
****
ریگولوس بلک زمانی که مطمئن شد ویولت و ورونیکا هردو به خواب رفتهاند تا این شب طولانی را به پایان برسانند، پاورچین پاورچین از اتاقش بیرون آمد. انحنای غریبی، انتهای لبش را به سمت بالا کشیده بود. نمیدانست اگر محفلیها میفهمیدند هوراکراکس لرد ولدمورت دقیقاً بغل گوششان، در اتاق زیرشیروانی ِ خانهی گریمولد بود، چه میکردند.
راز او همین بود. قابآویز اسلیترین را میخواست. شاید به کمک آن میشد لرد ولدمورت را پیدا کرد. شاید میشد در پناه او، خودش را نجات دهد. شاید میتوانست جادوی درخشانش را زیر سایهی لرد پنهان سازد..
کفپوش زیر پایش جیرجیر کرد و لحظهای خشکش زد. گوش خواباند تا مطمئن شود "متحدان"ـش بیدار نشدهاند. صدای تپ تپ خفهای به گوشش خورد که احتمالاً مربوط به جغدهای نشسته بر روی پشتبام گریمولد بود. محتاط و گوش به زنگ، آرام در ِ اتاقک زیرشیروانی را گشود.
و شاخکی وحشیانه به سمتش هجوم آورد..!
****
سپیدهی صبح اما تنها چیزی نبود که دست نوازش بر زخمهای تاریک ِ لندن میکشید. در ایستگاه قطار، نور درخشان طلسمهایی که سکوها را یکی پس از دیگری منفجر میکردند تا مسیر جادوخوارها را ببندند نیز به یاری روشنایی خزندهی نزدیک صبح میشتافت و رخوت بامدادان را میزدود.
یوآن همانطور که پیکر سنگین و بیحرکتی را روی شانهش انداخته و با تمام توان میدوید، از روی شانهش به پشت سرش نگریست و فریاد زد:
- پیشنهاد کدوم تسترالی بود که گروه نجات شیم؟!
ریتا سکوی دیگری را منفجر کرد و با فریادی جواب او را داد:
- پیشنهاد کدوم تسترالی بود که بریم آملیا بونز رو از وسط جادوخوارا بکشیم بیرون؟!
روباه مو نارنجی میخواست با فریاد دیگری رسماً اعلام کند کود ِ هیپوگریف با غلظت ِ بالا خوردهاست، که به یکباره ایستاد.
ریتا محکم به او برخورد کرد، اما یوآن تکان نخورد.
نیشخندی سرتاسر صورتش را پوشاند.
و آرام گفت:
- همون تسترالی که الان داره سکوی نه و سه چهارم رو میبینه..!
****
زمان ِ سخت ِ ریگولوس بلک گذشت.
زمان ِ شادی ِ ریتا و یوآن هم همینطور..!
****
- عاااااااااااااا!!
ریگولوس بلک شتابان خودش را به عقب پرتاب کرد و ارّهای، همزمان هجوم آورد.
شاخک ِ یکی از دو جادوخوار ِ خانهی گریمولد به لطف ارّهبرقی ورونیکا اسمتلی قطع شد!
و صدای جیغ وحشتناکی در خانهی گریمولد پیچید!
****
یوآن آبرکرومبی همراه با آملیا سوزان بونز ِ بیهوش خودش را داخل قطار هاگوارتز پرتاب کرد و ریتا پشت سرش، در ِ قطار را با تمام قدرت بست.
-
چطوری میتونن از سکو رد شن؟!روباه که پهلوهایش تیر میکشید، به پشت کف قطار افتاد و در حالی که به سختی میتوانست هوا را فرو دهد و برآوَرَد، سری به نشانهی بی اطلاعی تکان داد.
****
شاخک بعدی به قصد ِ ورونیکا آمد که اینبار، چاقوی ویولت چرخید و جیغ دوم لرزه بر اندام ِ هر سه نفر انداخت. جادوخوار دوم هجوم آورد و ریگولوس بلک، ناخودآگاه یقهی ویولت را گرفت و او را عقب کشید. همزمان با عقب کشیده شدن ِ ویولت، ارهبرقی ورونیکا شاخک ِ دیگری را قطع کرد.
- اینجا دیگه جای موندن نیستعااااااا!!
ویولت با شانهش ریگولوس را که هنوز در شوک بود، عقب زد تا بتواند کنار ورونیکا جلوی پیشروی جادوخوارها را بگیرد. ریگولوس بلک در آن لحظه از یک خلالدندان هم بیمصرفتر بود، اگرچه میشد حداقل خلالدندان را در شاخک ِ آن لعنتیها فرو کرد. و ضمناً، خلالدندان نیمههای شب در اتاق ِ زیرشیروانی را نمیگشود و هر سه نفرشان را به داستان نمیداد!
- اینا دیه چه کوفتین آخه! داشتی چه غلطی میکردی گولو!؟
ریگولوس متحیر به دو نفری نگریست که میان او و دو جادوخوار ایستاده..
و آخرین دفاعش بودند.
چوبدستیش را بیرون کشید.
- بیاید عقب.
صدایش مثل همیشه آرام و مسلط بود، ولی ورونیکا و ویولت هر دو شنیدند.
ظاهراً حالا آنها تنها کسانی بودند که صدایش را میشنیدند.
و عقب پریدند.
-
ریداکتو!سقف خانهی گریمولد پایین آمد و زیر پای ِ ویولت، ورونیکا و ریگولس هم خالی شد. با سقوطی دلهرهآور از جادوخوارها فاصله گرفتند و..
پاق!****
صدای سوت ِ قطار هاگوارتز که بنا بر عادت ِ هرسالهش، بدون راننده و این بار، بدون ِ دانشآموز در آستانهی به راه افتادن بود، با صدای پاق ِ ناشی از ظاهر شدن ِ سه نفر و سقوطشان بر روی سقف قطار، در هم آمیخت.
ظاهراً قطار حالا قرار بود شش مسافر به مقصد هاگوارتز داشته باشد..!