خلاصه: لرد و مرگخواران یه کمد رویا دارن که باهاش میتونن وارد رویای دیگران در خواب بشن، لرد می خواد که وارد خواب محفلی ها بشه. توی کمد و یه موجود به اسم رویا هست که توی رویای بقیه عشق پرتاب می کنه و رودولف با اون میره و توی خواب های بقیه هست. لرد و بلا و هکتور هم توی خواب هری بودن و حالا رفتن توی خواب دامبلدور که دامبلدور داشت لرد رو بغل می کرد. لرد به هکتور دستور میده یه کاری بکنه از هم جدا شن ولی هکتور با معجوناش میزنه لرد و دامبلدور رو با هم ترکیب می کنه و دامبلمورت درست میشه. تا میان این مشکل هم رفع کنن دامبلدور از خواب پا میشه و خوشبختانه یا بدبختانه لرد و مرگخواراش تا وقتی که دامبلدور بخوابه توی مغزش هستن.
...............................
لرد درحالی که سرش رو گرفته بود سعی می کرد اون خاطره دامبلمورت رو از سرش بیرون کنه.
_وای! یعنی صورت زیبای من با ریش های دامبلدور... چقدر زشت!
لرد به بلا و هکتور نگاه کرد که توی مغز دامبلدور پرسه می زدن و دنبال چیزی برای نجاتشون می گشتن. لرد بلند شد و به جایی که دامبلدور نگاه می کرد نگاه می کرد که مثل یه پرده سینما بود. دامبلدور هنوز داشت ریش هاشو شونه می کشید.
ولی کم کم کارش تموم شد و به سمت دستشویی رفت...
_بلاتریکس! ما رو ببر یه جای دیگه! نمیخوایم وقتی دامبلدور قضای حاجت می کنه ما هم ببینیم!
بلا در حال گشتن بود که یهو هکتور گفت:
_ارباب! این در چیه؟
لرد به بلا به در نگاه کردند که روش نوشته بود( پله ای برای رفتن به دیگر قسمت های بدن.)
لرد به مرگخوارانش نگاه کرد و را افتاد تا به دیگر قسمت های بدن دمبلدور برود. هرچی بود بهتر از الان و اینجا بود!
لرد در حالی که خواست از پله بره پایین مشت محکمی به یه قسمت از سر دامبلدور زد.
_
آخ!! دامبلدور در حالی که سرش رو گرفته بود گفت:
_مثل این که یکی به مشت بزنه تو سرت!
لرد با خوشحالی به بقیه نگاه کرد و از پله پایین رفت تا به دیگر قسمت های بدن لرد نگاه کنه و بهش مشت بزنه. ولی یهو دامبلدور رفت پیش محفلی ها و گفت:
_بشینین اینجا فرزندان روشنایی! میخوام خوابی که دیدم رو براتون تعریف کنم!
لرد به محفلی ها نگاه کرد و استرس گرفت!
نباید میذاشت دامبلدور حرفی بزنه!
سریع باید از پله پایین میرفت و زبون دامبلدور رو پیدا می کرد!