هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: ورزشگاه ترنسیلوانیا
پیام زده شده در: ۲۳:۰۹ شنبه ۲۳ آذر ۱۳۹۲
#33

سالازار اسلایتیرین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۱۰ یکشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۰:۳۵ یکشنبه ۸ تیر ۱۳۹۳
از ما هم نشنیدن . . .
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 618
آفلاین
داوری دیدار ترنسیلوانیا و اتحاد ارغوانی در چارچوب رقابت های هفته ی دوم لیگ جزیره

بررسی پست های تیم مهمان ، اتحاد ارغوانی :

ویلبرت عزیز ، واقعا ازت ممنونم و بهت خسته نباشید میگم که تونستی تیمت رو حالا بعضا نصف و نیمه جمع کنی . نگران اون بازی قبلی هم نباشید ، دیگه گذشته ، به بازی های آیندتون فکر کنید.

ویلبرت اسلینکرد :

زیبایی نمایشنامه : 33
فضا سازی : 14
سوژه و ایده: 14
چهره پست: 5

هماهنگی نمایشنامه : 45

عدم داشتن غلط املایی : 10 امتیاز

مجموع : 88

ویلبرت اول پستت رو خیلی خوب شروع کردی ، فضا سازی و بیان حالات شخصیت هات هم خوب بود . اما از وسط پست به بعد کمتر دیده شد . نمیگم خیلی فضا سازی داشته باشید تو پست ها، اصلا به نظر خودم دیالوگ ها همیشه مهمترن ، اما اینجا مسابقه است به هر حال . این چیزا مهمه .


سلسیتا واربک :

زیبایی نمایشنامه : 27
فضا سازی : 12
سوژه و ایده: 10
چهره پست: 5

هماهنگی نمایشنامه : 25

عدم داشتن غلط املایی : 9 امتیاز

مجموع : 61


پستت برای یک مسابقه کوتاه بود ، فضا سازی هات کم بود ، هیچ سوژه و ایده ی خاصی نداشتی که به داستان ترزیق کنی . از همه مهم تر اینکه پستت با ویلبرت هماهنگ نبود . تو پست قبلی ویلبرت داشت فکر میکرد . بنابراین ما انتظار داریم بفهمیم که ویلبرت چه فکری کرد اما بدون هیچ توضیحی تو پست تو یهو میپریم توی گوچه دیاگون ، بدون هیچ مقدمه ای . اینا میرن ، خیلی شیک و مجلسی جارو میخرن و بر میگردن ، هیچ اتفاق خاصی نمیافته ، معلوم نمیشه اون پول از کجا اومد و . . .

ویلبرت اسلینکرد، اگِین :

زیبایی نمایشنامه : 31
فضا سازی : 13
سوژه و ایده: 13
چهره پست: 5

هماهنگی نمایشنامه : 45

عدم داشتن غلط املایی : 10 امتیاز

مجموع : 86
اصلا نفهمیدم که اون چک ها رو دامبلدور برای چی باید تو زمین به لودو میداد ، چرا چک ها وسط زمین و هوا نیم سوخته بودن؟
ولی باز به نظرم پست خوبی بود .



اتحاد ارغوانی : 79




بررسی پست های تیم میزبان ، ترنسیلوانیا :


آلبوس دامبلدور :

زیبایی نمایشنامه : 35
فضا سازی : 15
سوژه و ایده: 15
چهره پست: 5

هماهنگی نمایشنامه : 45

عدم داشتن غلط املایی : 10 امتیاز

مجموع : 90

خوب شد؟ نه، خــوب شد؟ نـــه ، خـــــــــوب شد که امتیاز کامل رو گرفتی؟ دلت خنک شد؟ الان دیگه صدبار اسمم رو وسط رول نمیاری دیگه به حق پیژامه ی مرلین ؟ در ضمن دیمن کیم دی؟


لینی وارنر:

زیبایی نمایشنامه : 32
فضا سازی : 14
سوژه و ایده: 13
چهره پست: 5

هماهنگی نمایشنامه : 43

عدم داشتن غلط املایی : 10 امتیاز

مجموع :85

پستتون پست خوبی بود ، فقط تا اونجایی که من یادمه بازی قبلی رو شما برده بودید نه فانوس . . .


دافنه گرینگراس :

زیبایی نمایشنامه :29
فضا سازی : 12
سوژه و ایده: 13
چهره پست: 4

هماهنگی نمایشنامه : 40

عدم داشتن غلط املایی : 9 امتیاز

مجموع :78

سبک خاص خودتون رو دارید و داشتن سبک مخصوص عموما چیزه خوبیه ولی این سبک شما یه خورده باعث گیجیه خواننده میشه. از طرفی وارد کردن سوژه های فرعی به داستان واقعا خوب و مفیده ولی باید به جا و به موقع وارد بشه ، پست شما منو یاد آشپزخونه ی فیلم گذشته میندازه ، شلوغ پلوغ . البته پست پایانی نوشتن هم واقعا کاره سختیه .



ترنسیلوانیا : 85



تیم ترنسیلوانیا توانست در یک بازی خانگی تیم اتحاد ارغوانی را با نتیجه ی 85 بر 79 شکست دهد و دومین برد پیاپی در زمین خود را به دست آورد .
به بازیکنان هر دو تیم خسته نباشید میگویم .


" -زندگي آنچه زيسته ايم نيست ، بلكه چيزي است كه به ياد مي آوريم تا روايتش كنيم ."
گابريل گارسيا ماركز




پاسخ به: ورزشگاه ترنسیلوانیا
پیام زده شده در: ۱۹:۱۴ پنجشنبه ۱۴ آذر ۱۳۹۲
#32

دافنه گرینگراسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۱ پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۲:۵۴ چهارشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1174
آفلاین
ترنسیلوانیا و اتحاد ارغوانی

پست سوم- آخر


حالا به همین ترتیب تمرینات پیگیری بشو و کی نشو. اینقَدَر پیگیریش کردن که به پایان رسید! حد ِ وسط قائل نمی شن؛ همینه دیگه. بی جنبه ها اِنقَدَر خوب پیگیری کردن؛ تموم شد.

بعد، از این که تمرین تموم شد؛ لینی بدو و کی ندو؛ خوار خوار بازیکن ِ ژولیده ِ در حال ِ جنگ برای نوبت حموم هم به دنبالش!

دامبلدور باز هم به وجد نیومده و با چشم های پر نفوذ، پر انژی و بدون هیچ قصد ِ بدی (!) به بازیکن های در حال ِ دور شدن، نگاه می کنه.

خلاصه، جونم برات بگه؛ همین جوری دور میشن و دور تر و دور تر... تا این که در افق ِ دور، زیر طلوع ِ آفتاب و مهتاب، در نور ِ کمسوی توآیلایت (از نوع وسط روز و شبی؛ نه فیلمش! ) و خورشید راه میرن.

یک دفعه، یادشون میاد که دامبلدوری و آلبوسی و پرسیوالی از نوع ِ والفریک براین هم وجود داره. همه با گام های مساوی با نیش ِ باز تا بناگوش و حالت "ما دامبل رو فراموش کردیم؟ نــــع! " بر می گردن.

فَرسیدن (پس رسیدن) به دامبلدور و او را بلند کردن و در حالی که ریش ِ نازنین او به زمین کشیده می شد؛ همراه خودشون بردن.

لینی که قسمت دست دامبلدور رو گرفته؛ سرش رو می خارونه و میگه:
- شپش از راه انتشار منتقل میشه؟ آخه، بر طبق این پدیده، شپش ها، از جایی که شپش بیشتر وجود داره؛ به جایی می رن که شپش کم تری وجود داره و...
- باشه... باشه...

لینی وارنر به تری خیره می شه و می گه:
- تو مگه تو رول دامبل محل رو ترک نکرده بودی؟
- واقعا؟ من نمی دونستم. شاید دوباره برگشتم!
- شاید!

تری از ملهکه دور میشه و دنبال مادر حقیقیش می گرده تا بالاخره جنسیتش رو بفهمه. بعد، مادرش رو پیدا می کنه و می فهمه که اونا بچه نداشتن. بعد گفتن حتی اگه ندونیم بچه مون پسره یا دختر؛ باز هم می خوایمش و بعدف خدا بهشون همین بچه رو داد و اونا تا آخر عمر ... بهرحال!

هیمن موقع، بالاخره پیاده روی طولانی ِ بازیکنان تموم میشه و به قلعه می رسن و یخورده عرقشون رو خشک می کنن و حموم.. خب، حموم که نمیرن.

دامبلدور رو دم پله پیاده کرده بودن و هنوز هم بچه بیچاره همون جا مونده بود. حتی براش رفتن سیب خریدن. یکی رو دم در، یکی رو توی خونه و یکی رو روی تختش گذاشتن. اما، دامبل توجهی نکرد.

الان باید چی می شد؟ لیــــــــــــــــــنی؟ یادم رفت سوژه رو. چی؟ ده دقیقه بیشتر وقت نداریم؟ آها! چی؟ رفتن گلرت و مینروا رو آوردن؟

شنیدین چی شد دیگه؟ همه بهار، دسته جمعی، رفتن دنبال گلرت و مینروا. گلرت که نمی اومد و لوس می کرد و می گفت من علامت یادگاران مرگ می خوام و مینروا هم که... خو، سلستینا شده بود.

هر جوری شد آوردنشون. یعنی امکان داشت دوست جون جونی ِ پیرمرد روزگار، خوش حالش کنه؟

مینروا، خیلی از سوژه ها به ماجرای عشق این دو پرداخته بودن؛ اما چون متاسفانه لرد ولدمورت از ماجرای خواستگاری خوشش نمی اومد؛ دیگه همین جوری مخفی موند!

هم انتظار داشتن دامبلدور از خوشحالی پشتک ِ واروو بزنه. تری گفت:
- پیرمرد ِ تنهای ما! فکر کنم الان وقتشه که اون انگشتر خواستگاری مینروا رو که داده بودی به بز ابرفورث، رو کنی!

اما دامبلدور چیزی نگفت. لن هم که تقریبا حوصله ـش سر رفته بود؛ در گوشی [که توی جمع کار ِ بسیار زشتی هست] به لودو گفت:
- بابا، بیخیال! آلبوس ِ سوژه ـت خیلی سمجه. خودتم که کنکور داشتی نیومدی؛ اینم سمج کردی رفت؟

لودو با دهن باز به لینی خیره شد. به خودش اشاره کرد.
- الان این کیه این جا وایستاده؟
- ریحانای جادویی؟!

وقتی گلرت و مینروا رو آوردن و آلبوس بدون هیچ ذوق و شوقی سرش رو اونور کرد؛ دیگه تری فهمید که مشکل، خیلی مهم تر از این چیزاست. مینروا و گلرت رو فرستاد پی کارشون و رفت و با کاپیتان، رابطه eye to eye و face to face برقرار کرد و با لحن دختر/ پسر ونه ـش پرسید:
- چته تو؟

آلبوس چیزی نگفت...

یک ساعت به شروع مسابقه:

هیچ اثری از تیم اتحاد ارغوانی دیده نمی شه. خبر نداشتن بازیکن ِ این تیم رو همه شنیده بودن. اما راست بودنش رو، کسی نمی دونست.

ترنسلیون توی زمین پرسه می زدن و استیکر هایی که روی آن نوشته بود "من خر جادویی هستم!" رو به پشت لودر می چسبوندن. اما اون بیچاره، اونقدر درس داشت که حتی حس نمی کرد چسبش رو.

عقربه های روی ساعت جادویی، به سرعت حرکت می کردن و حرکت و حرکت. 15 دقیقه گذشته بود. کمی بیشتر تا مسابقه نمونده بود و هنوز، هیچ اتحادی دیده نمی شد. نه ارغوانی و نه بنفش...

ترنسلیون، این بار، کمتر در حال وول خوردن دیده میشدن و بیشتر نشسته بودن. چسب ِ استیکر پشت لودو خاصیت چسبناکیش رو از دست داده بود و افتاده بود.

کلا همه علاف بودن واسه خودشون! ثانیه ها گذشتن و تا این که همه، به فتوای کاپیتان، شروع به لباس پوشیدن کردن (لباس کوییدیچ؛ منحرف! ). کاپیتان و سایر اعضا به دور و بر نگاه کردن.. هیچ اثری نبود ز ِ تیم حریف. مسابقه در حال شروع بود...

بالاخره مسابقه شروع شد و اتحاد ارغوانی نیومد. برف و بارون هم کاملا به صورت اتفاقی به محض شروع مسابقه شروع شد و گزارشگر ها و عوامل اجرا هم یخ زدن؛ مردن.

تنها ترنسلیون موندند با یک دستگاه اتوماتیک جادویی که تعداد گل ها رو میشمرد و امتیاز ها رو ثبت می کرد.
دافنه که همون اول کاری، با باد به اعماق آسمان ِ بیکران رفت و گم شد.

تری و لودو هم که وقت نداشتن و روشون حساب باز نمی کردن که بیان بازی کنن. داشتن درس می خوندن. انتظار نداشتی که بشینن بازی کنن و مسابقه بدن وقتی کنکور دارن؟ مثلا الگوی جامعه هستن.

خلاصه، موند یه عدد پیری ریشو یک لن و عوامل خارجی با بولدوزر.

دامبلدور که ناراحت و اخمو و گریان بود و قدر دنیا رو نمی دونست. اخم می کرد اون؛ گریه می کرد اون؛ ناله می کرد اون؛ قدر دنیا رو نمی دونست اون...

هی آه می کشید و ناله می کرد. یک دفعه، منفجر شد! نــــع! ریشش نــــه؛ خودش. همه عوامل دهنشون باز موند. کسی هم نرفت ببینه این دامبلدور که منفجر شد؛ چه بلایی سرش اومد.

- چی شد؟
- چه خفنز بود!

سومین فرد هم این جا ترجیح داد که سکوت رو برگزینه! یک دفعه، لینی گفت:
- دیدین داشت به چی نیگا می کرد؟
- چــــــــــــــــــی؟
- نمی دونم!

حرف لن تموم نشده بود که بولدوزر، سوار بر جاروی پرنده، با یک عالمه توانایی های منحصر بفرد، به مدل رباتی گفت:
- دامبلدور! جوزَ رازَ بزَ پزَ شزَ میزَ! اون... جوراب پشمی!
-

لودو اولین کسی بود که فهمید. دامبلدور همه ی این مدت جوراب پشمی می خواست و برای همین ناراحت بود؟ الان دیدتدتش (اون دید اون چیز رو) و از ذوق ترکید؟

همون موقع، چشم هایش سیاه می شه. سرش رو رو به بالا می گیره و میگه:
- انفجار ِ ما، انقلاب ِ نور بود... !

دامبلدور ِ ترکیده، نگاهی عاقلانه که تا به حال به لودو نیانداخته؛ بهش می ندازه و میگه:
- ترکیدن و این جمله تو، همانا و آخر و پایان مسابقه همانا!

همه مات و مبهوت به هم خیره می شن و کسی چیزی نمی گه.

وقتی همه به خودشون اومدن؛ نصف وقت بازی رفته بود و امتیاز ها مساوی بود. لودو داد زد:
- عجله کنید! هجوم القریبٌ! وای... :no:

همه دوباره به سمت پست های خودشون می رن و حتی تکه های دامبلدور هم هب صوت معلق پشت جارو می مونن. حالا این که نمی تونست اسنیچ رو بگیره؛ مهم نبود.

باد شدید می وزه. تیکه های زیادی از دامبلدور گم شده. دافنه رو باد برده و حتی 20 صفحه درس تری و لودو گم شده و اونا عصبانی ان. جاروی لینی کثیف شده و بولدوزر از بس بازی کرده لاغر شده. چه رقیب ِ سختی هست این باد...

تکه های دامبلدور همین جوری دنبال همون جوراب پشمی ای هستن که اون دیده بودتدش و می خواستدتش و نتونست بگیردتش و ناراحت کردتدش!

خیلی گل زدن سخت بود. هرچقدر سعی می کردی تا گل بزنی؛ باد گلت رو می برد.

همه نا امید شده بودن. چجوری می شد چنین مسابقه ی نا عادلانه ای رو برد؟ بالاخره هر جوری که شده بود؛ همه رفتن جلوی باد و بالاخره یک گل رو زدن و همین طور گل های بعدی و بعدی و بعدی...

قبل از این که 16 مین گل به ثمر برسه؛ تیکه های گم نشده اش، اسنیچ رو دیدن و به طرز عجیبی اون رو بدون این که بهش دست بزنن؛ گرفتن. بازی تموم شد و رسما، اون ها برنده اعلام شدن!

همون موقع بود که همه در مورد جمله "انفجار ما، انقلاب نور بود؛ تفکر کردند!


تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟


پاسخ به: ورزشگاه ترنسیلوانیا
پیام زده شده در: ۰:۳۰ پنجشنبه ۱۴ آذر ۱۳۹۲
#31

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۵۳:۱۷
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
ترنسیلوانیا و اتحاد ارغوانی

پست دوم



و در همین حینی که دامبل و هیولای عزیز در حال درد و دل و کمی هم کشمکش هستن، هجوم تعداد زیادی از مرگخوارا (همون 5 نفر اعضای تیم ) به درون "گوشه" شوکه شدن اونا هیولا رو موجب میشه.

هیولا که از ورود ناگهانی این همه مرگخوار، به دنبال نشونه ای از علامت شوم در بالای "گوشه" میگرده، قبل از اینکه به خیال خودش مورد حمله ی مرگخوارا قرار بگیره و جان به جان آفرین تسلیم نمایه، دمشو میذاره رو کولش و میگرخه.

بعد از بلند شدن مقادیر اندکی صدای قام قام از جانب بولدوزر، لودرـه سوار بر بولدوزر با غرور میگه:

- داشتین ابهتو!

وزیر دیگر با پس گردنی محکمی که نثار لودر میکنه، باعث میشه لودر از آغوش بولدوزر کنده بشه و با صدای بومبی پخش زمین و جلوی دامبل رها بشه.

در کمال تعجب و حیرت همگان، دامبلدور در مقابل هیچ کدوم از این اعمال انجام شده واکنشی نشون نمیده و فقط با چهره ای آکنده از غم، به آسمون خیره شده.

لودر به زحمت از رو زمین بلند میشه و شروع به ماساژ دادن دستش که زیر هیکلش له شده میکنه و در همین حین میگه:

- هی بروبچز. این چشه؟

دافنه موشکافانه قدمی به جلو برمیداره و دستشو جلوی صورت دامبلدور تکون میده. عکس العمل دامبل هم چیزی نیست جز بی توجهی و خیره شدن به سمت دیگه ای از آسمون.

دافنه رو به بقیه میگه: فک کنم حالش خوش نیس!

لینی دست به سینه وایمیسه و درحالیکه پشتشو به اونا کرده میگه: کی اهمیت میده؟

تری هوشمندانه جواب میده: خیر سرمون کاپیتانمونه ... باخت به فانوسو به یاد بیارین!

و حبابی از تفکرات بالای سر تک تکشون نقش میبنده و خاطره ی باخت مفتضحانه شون به تیم فانوس، به وضوح داخل حباب ها ظاهر میشه و هرکدوم صحنه ی وحشتناکی از باخت رو درون خودشون به تصویر میکشن.

تری با خوش حالی بشکنی میزنه و با این حرکت حبابا به همون ترتیبی که تشکیل شده بودن میترکن و نگاه صاحباشونو به تری جلب میکنن.

- یکم آروم باش دختر! ندیدی غرق تفکریم؟

تری با ذوق و شوق شروع به توضیح دادن میکنه و میگه: دقت کردین دقیقا از بعد از همون باخته که دامبلدور کم پیدا شده و حالا تو این وضعیت پیداش کردیم؟ فک نمیکنین دلیلش همون تمرین نکردنامون و در نتیجه باخته؟

- آفرین تری! خوب فکرمو خوندی، منم داشتم به همین فکر میکردم.

همون موقع چکشی از ناکجاآباد تو دستای تری ظاهر میشه و ثانیه ای بعد یکراست رو سر لودر که این جمله رو گفته بود فرود میاد. لودر هم به همین مناسبت دوباره در آغوش بولدوزر میفته و جماعت مرگخوار برای شادمان کردن دامبل، رهسپار دیار تمرین میشن و بولدوزر هم غرش کنان لودرو با خودش حمل میکنه ...

زمین تمرین - صبح روز بعد:

خورشید با بی رحمی تمام در وسط آسمون خودنمایی میکرد و هیچ کس رو از اشعه ی سوزانش در امون نمیذاشت. بدون شک هر رهگذری، با وجود این آفتاب، خیس عرق میشد و موندن تو خونه رو به بیرون اومدن ترجیح میداد.

از طرفی باد نسبتا شدیدی در جریان بود و هر وسیله ی سبکی مثل برگ درختا و انواع و اقسام پلاستیک و امثالهم رو که تو راهش میدید، با خودش حمل میکرد و در پهنه ی آسمون رهاش میکرد.

این بدترین شرایط برای تمرین واسه مسابقه کوییدیچ بود. اما هیچ کدوم از اینا مانع تمرین تیم ترنسیلوانیا نمیشد، چون اونا از شکست قبلی درس گرفته بودن و از طرفی خوب شدن کاپیتانشون، در گرو همین تمرینات و قوی جلوه دادن تیم بود.

- پاس بده اینور!

صدای تری به زحمت به گوش دافنه میرسه و دافنه با حرکتی تماشایی از بلاجری جاخالی میده و کوافلو یکراست وسط دستای تری میفرسته. تری کوافلو میگیره و با سرعت جلو میره و آماده برای پرتاب کردنش به درون حلقه ها میشه.

وزیر دیگر دستاشو جلوی صورتش میگیره تا خورشید مانع دیدش نشه و با پوزخندی منتظر کوافلیه که قراره به سمتش بیاد. تری دستشو به نشونه ی پرتاب کوافل تکون میده و وزیر میاد جهت بگیره که در آخرین لحظه کوافل به جای اینکه درون حلقه ها بره، به لینی پاس داده میشه و ... گل!

وزیر که گول خورده بود با بدخلقی چشماشو تیز میکنه و آماده ی حمله ی بعدی مهاجمای تیم میشه که شیء طلایی رنگی توجه اونو به خودش جلب میکنه.

-ای بابا! حالا هیچ وقت این اسنیچ نیستا، یه امروز که نمیخوایمش شونصد بار از جلوی چشمای من رد شد. من واقعا نمیدونم وقتی جستجوگرمون یعنی دامبلدور نیست، با چه هدفی این اسنیچو تو زمین به امون مرلین ولش کردیم؟

لودر اشاره ای به صندلی ای که در وسط خط کشی های کناره ی زمین قرار داشت و دامبلدور همچون مجسمه ای بی جان و با علائم حاد افسردگی بر روی آن جلوس فرموده بود، میکنه و میگه:

- اینو گذاشتیم بلکه دامبلدور با دیدنش به وجد بیاد! ایده خودم بود!

- آره با این وضعیت نه یک بار، بلکه صد بار دامبلدور به وجد میاد.

و گفتگو همینجا به پایان میرسه و تمرینات بدون دامبلدور ادامه پیدا میکنه. بالاخره بعد از ساعت ها تمرین سخت، لینی دستی به پیشونیش میکشه و عرق که چه عرض کنم، مشتی آب رو به کنار میزنه و ناله کنان میگه:

- خیلی هوا گرمه ... خیلی اوضاع خیطه ... خیلی باد شدیده ... خیلی تمرین سخته ... باو پاشین بریم استراحت!

دافنه که به دلیل وزش باد و وزن اندکی که داشت، مدام در دست باد رها میشد و همراه اون چپ و راست و بالا و پایین میرفت، در یک لحظه که باد اونو جلوی لینی میندازه سریع میگه:

- فقط یکم دیگه ... الانه که دامبل به وجد بیاااااا...

بقیه ی حرفای دافنه و صد البته خود دافنه همراه باد اوج میگیرن و سمت دیگه ای میرن و انتهای حرفش به گوش کسی نمیرسه.

تری که درست موازی با لینی پرواز میکرد، نگاهی به پایین میندازه و میگه: این دامبل که من میبینم، اصلا به وجد بیا نیست!

حق با تری بود. دامبلدور همچنان بر روی همان صندلی مذکور نشسته بود و هیچ گونه علائم حیاتی جز آه و فغان و ناله از خودش نشون نمیداد. از طرفی وزش باد، باعث شده بود که کلهم ریش و سیبیل و موی دامبلدور همانند پرچمی کنار صورتش به اهتزاز در بیاد و صحنه ی خنده داری رو بوجود بیاره.

- چیلیک چیلیک!

تری با شنیدن صدای دوربین عکاسی، به سرعت به دنبال منبع صدا میگرده و با دیدن لودر که زیرلب چیزایی رو با بولدوزر میگفت و بعدش با صدای بلندی زیر خنده میزد، به سمتش حرکت میکنه.

- تو داری چه غلطی میکنی لودر؟

لودر سر تری رو میگیره و یکراست به سمت دامبلدور میچرخونه و میگه: آخه تو خودت نگاش کن، خداییش خنده دار نیست؟

تری به زحمت کله شو از میون دستای لودر بیرون میکشه و میگه: این به جای تمرین کردنته؟

لودر دست از خندیدن برمیداره و با چشمش اشاره ای به خورشید سوزان و با دستش اشاره ای به باد میکنه. همون موقع زمین و زمان دست به دست هم میدن و به شدت تغییر جبهه میدن تا لودر رو ضایع نموده و اونو وادار به تمرین کردن بکنن.

ابر بزرگی که البته با هدف خاص نویسنده باران زا هم نیست، جلوی خورشیدو میگیره و نسیم ملایم و لذتبخشی جای خودشو به باد شدید قبلی میده.

آسمون رو به لودر:

تری به سمت لودر برمیگرده و نیشخند شیطانی ای تحویلش میده و همین باعث میشه که همه با جدیت تمام دوباره سر تمریناتشون برگردن.

در اولین حرکت، لودر بلاجریو که به سمتشون میاد با حرکت فوق گولاخانه ای از یک متری تری دور میکنه و به اوج آسمونا میفرسته. تری چشمکی به لودر میزنه و کوافلیو که لینی به سمتش پرتاب کرده میگیره و بلافاصله به دافنه که برای اولین بار از شروع تمرین تا اون موقع، تونسته بود راحت جاروشو کنترل کنه میفرسته و ... به همین ترتیب تمرینات پیگیری میشه!


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۲/۹/۱۴ ۱:۲۱:۱۴
ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۲/۹/۱۴ ۱۰:۴۳:۵۸

🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: ورزشگاه ترنسیلوانیا
پیام زده شده در: ۲۲:۴۵ چهارشنبه ۱۳ آذر ۱۳۹۲
#30

آلبوس دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۳ چهارشنبه ۲ بهمن ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۵۶ سه شنبه ۱۶ دی ۱۳۹۳
از تو دورم دیگه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 586
آفلاین
ترنسیلوانیا و اتحاد ارغوانی

پست اول


بر بالای بلند تپه ی هزار اردک.. هوم نه نه.. اردک نه، هزار هیولای ومپایرِ وحشت انگیزِ رعب آورِ خیلی خیلی ترسناک، اینقدر که آور آور گفتم آلزایمر بر من فشار آورد و یادم رفت چی می خواستم بگم! هوومم.. حمیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد!
- رعب آورِ خیلی خیلی ترسناک، در کانون پرورش ومپایرها و تولد اولین خون آشام ها.. راستی تبرک!

تبرک و مرض.. می فرمودیم. در کانون پرورش ومپایرها و تولد اولین خون آشام ها و مرکز تولید فیلم و سریال هالیوود و ساخته شدن سریالهایی همچون ومپایر دایریز، هتل ترنسیلوانیا و حتی د اورجینالز.. واستا ببینم بازم فضاسازیم خراب شد!؟ نه خوبه.. همه ی عوامل و بازیگرها حضور دارن، حتی دیمن سالواتوره _که خیلی از ایمـا.. سالازار اسلایترین خوش تیپ تره _ و الینای جیگر و صدای سلنا گومز و دریغ از یه پسر سیفید اما ؛ خلاصه همه و همه سر صحنه ی فیلمبرداری حاضر بودند و ترنسیلوانیایی ها هم همانند دیگران در این محل خون آشام پرور سالازار چرخ می زدند!

(ببینم.. فضاسازی به اندازه ی کافی شد یا نه بابا پیری؟! )

لودر (لودو، عادت کنین به شنیدن اسم جدیدش! ) بله.. لودر سوار بر بولدوزر(!) از جلوی ربکا مایکلسون رد میشه و یه چشمک به علاوه ی یه بوق مهیب بولدوزری می زنه، ربکا و بقیه هم از وحشت این بوق صحنه رو به سرعت خالی می کنن و لودر می مونه و.. هیچی دیگه همون بولدوزر بوقی! لودر بر میگرده به بولدوزر میگه:

- می بینی بولی جان؟! هیشکی ما رو نمی خواد.. من آرزوها دارم واسه خودم! عرررررررر!
- بق بق بقوووو!
- ای قربونت برم عزیزم که اینقد موتور نازکی! :bigkiss:

و لودر سوار بر بولدوزر نیش گازی گرفت و به تاریکی های پشت صحنه رفت تا به این موضوع فکر کنه که آیا تعداد دی ان ای های یک لودر و یک بولدوزر به همدیگه می خوره یا نه!!

آن طرف تر هم.. وزیر که تمام سال در حال بوسیدن و خاراندن پاچه ی ملکه ی بزرگوارست، از این می گذریم و به لینی وارنر می رسیم که هفته ی پیش در بین تماشاچیان فانوس _که با پول خریده شده بودند_ با مسوت اوزیل آشنا شده و به طرز بی ناموسانه ای در حال راز و نیازن!

کمی آن طرف تر داف در حال گرفتن شماره های میلیونی از خلق هالیووده و دلیلشم اینه که دافه خو! بازم اون طرف تر تری با کتاب ادبیاتی در دست داره به معنای اسمش می پردازه:
- آهنی، چیزی که از آهن ساخته شده.. پشمکی، پشمک فروش.. نفتی، نفت فروش.. تری...

و تری با رسیدن به معناهای گسترده ای برای اسم مورد نظر و دریافتن این که آب محل هم قطعه، به سرعت محل رو تر ترک می کنه!

آقای داور بذا یه دقیقه فکر کنم ببینم کیا رو نگفتم هنوز.. لودر،بولدوزر، لینی، داف، وزیر، تری.. اعضای پارسالم که مهم نیستن، امتیازی به پست اضافه نمی کنن فقط می مونه.. دامبلدور! کجاست!؟


فاطی ها و ممدها و هر گونه ی دیگری از این قبیل جاسم جات پشت صحنه دوان دوان به هرسویی شتافتند و هم نوا با هم یک صدا می خوندن که دامبل کجاست؟ خبر داری؟ رو پشت بوم؟ رو انباری؟! و همین جور همه جاها رو گشتند، حتی زیر بوم نقاشی کلاوس، یا زیر شنل کنت دراکولا، زیر باندپیچی های مومیایی؛ حتی یه سری از ممدها که شک کرده بودن به خلا بچه های سیفید به مکان های مختلفی سرک کشیدن ولی چیزی پیدا نشد.

در آخر بانی بنت در حالی که ممد ها همچنان می خوندن "دامبل کجاست!؟" یه گوشه با آتیش زدن کلاه دامبلدور و زخم و زیلی کردن خودش یه طلسم مکان یاب انجام داد و ارشمیدس وار فریاد زد: "این گوشه!" و همه به اون گوشه سرازیر شدن..

در گوشه
دامبلدور کنار هیولای فرانکن اشتاین نشسته و با هم دارن به سلامتی تنهایی غصه می زنن! دامبلدور که اشک تو چشماش نشسته و غم دنیا توی دلش و بار سنگین مسئولیت خودش و محفل و ترنسیلوانیا و هری و جامعه رو دوششه؛ مظلومانه دستشو تو ریشش انداخته و با بغض به فرانک میگه:

- هــی فرانکی! تو از هیولا بودنت راضی ای؟!
- من ترجیح می دادم هیولا نباشم.. شاید اون موقع به جای پروفسور چندتا آدم دیگه دوستم داشتن، خانواده داشتم.. با هم می رفتیم مسافرت، سوار قایق می شدیم.. کریسمس می گرفتیم!
- و کادوهای کریسمس! می دونم فرانکی.. هیولا بودن خیلی سخته.. بیا بغلم!
- برو بابا هیولای بدترکیب.. تو رو چرا بغل کنم؟ می رم دافو بغل می کنم!
-


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۲/۹/۱۳ ۲۳:۰۳:۴۸

باید از چیزی کاست.. تا به چیزی افزود!تصویر کوچک شده


پاسخ به: ورزشگاه ترنسیلوانیا
پیام زده شده در: ۱۹:۰۸ چهارشنبه ۱۳ آذر ۱۳۹۲
#29

ویلبرت اسلینکرد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۱۲ جمعه ۲۴ خرداد ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۹:۲۹:۱۱ پنجشنبه ۱۲ بهمن ۱۴۰۲
از م ناامید نشین.. بر میگردم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 416
آفلاین
اتحاد ارغوانی


پست آخر، ویلبرت اسلینکرد


بازی آغاز شده بود. هوا از روز گذشته کمی بهتر شده بود اما باد هنوز هم می وزید. دامبلدور ریش سفیدش را همانند یک شال به دور گردن خود پیچیده بود! ویلبرت با چشمانش به دنبال گوی زرین و براقی بود که با گرفتن آن می توانست بازی را به نفع خودش تمام کند اما با وجود دامبلدور، کمی مشکل بود. گرفتن اسنیچ طلایی رنگ به معنای قاپیدن پیروزی در آرواره های شکست بود.
لی جردن، گزارشکر مخصوص بازی کوییدیچ، گزارش بازی رو شروع کرد:

- خب، بازی با سوت سالازار اسلیترین آغاز شده و کوافل فعلا در دست لینی وارنز هست. وای! چه سرعتی داره! ولی لینی با یک بلوجر مواجه میشه. بلوجر بهش اصابت نکرد ولی کوافل از دستش افتاد. حالا بازیکنان تیم اتحاد ارغوانی به سمت دروازه وزیر دیگر پیش می روند. کوافل بین بازیکنان رد و بدل میشه. از سرنتی پیتی به بانو ویولت، از بانو به آنجلینا و حالا یک ضربه ی تماشایی و ... .
نگاه ویلبرت به سوی دروازه ی حریف رفت و کوافل رو در دست وزیر دیگر دید. حواسش را جمع کرد و فقط بر روی اسنیچ متمرکز شد. اما سوالی ذهنش را درگیر کرد. دامبلدور کجاست؟ به دور و برش نگاهی انداخت و دامبلدور را دید که به سوی چیزی حرکت میکند. به سرعت به سمت دامبلدور رفت و در پشت او قرار گرفت. می توانست شئ جلوی دامبلدور را ببیند اما آن اسنیچ نبود! بلکه یک تکه کاغذ نیم سوخته بود. از کنار دامبلدور به زحمت رد شد و دستش را دراز کرد... .
دنیا در اطراف سرش در حال چرخش بود. نمی توانست جلوی خود را ببیند ولی فهمید که در حال سقوط است. صدای ضعیفی از لی جردن را شنید.

- وای! خدای من... اون اسلینکرد، جستجوگر اتحاد ارغوانیه که سرعت به سمت زمین میره. الآنه که برخورد کنه... وای!!!

ویلبرت به جارو چسبیده بود و به زحمت خود را بر روی آن نشاند و با یک حرکت از زمین دور شد. کمی آنطرف تر سلسیتنا واربک درخواست وقت استراحت کرد که سالازار با آن موافقت نمود. ویلبرت به سمت زمین رفت و از جارو پیاده شد. بر روی زمین سرد و خاکی دراز کشید و چشمانش را بست. سعی کرد اتفاق گذشته را بیاد بیاورد. یادش بود که همراه دامبلدور دنبال یک ورق می رفتند ولی ادامه ی داستان را یادش نمی آمد. چشمانش را باز کرد. صورت پریشان واربک و جانسون را دید که کنار او نشسته اند. ویلبرت گفت:
- بچه ها الآن چند چندیم؟

- ده - سی به نفع اون ها. تو حالت خوبه؟ می تونی ادامه بدی؟ :worry:

- آره. البته که آره. ما باید این بازی رو ببریم!

سپس بلند شد و بر جارویش سوار شد. به سمت آسمان پرواز کرد و با سوت داور، بازی ادامه یافت.

لی جردن گفت:
- خب، مثل اینکه مشکلی برای جستجوگر تیم اتحاد ارغوانی پیش نیومده و بازی داره ادامه پیدا میکنه. تری بوت و دافنه گرینگراس به سمت دروازه پیش میرند و گـــــــــــــل!! بازی چهل - ده به نفع ترنسیلوانیا.

ویلبرت چیزی دید. طلایی رنگ و با سرعت سرسام آور به دور یکی از حلقه های دروازه ی تیم حریف می چرخید. نیم نگاهی به دامبلدور کرد. معلوم بود هنوز اسنیچ را ندیده. ویلبرت نفسی عمیق کشید و به سرعت به سوی اسنیچ حرکت کرد. نگاهش از روی اسنیچ برداشته نمی شد. به اسنیچ نزدیک شد. اسنیچ هم وجود او را احساس کرده بود به سرعت پیش می رفت. ویلبرت هر لحظه نزدیک و نزدیک تر میشد. با گوشه ی چشمش به دامبلدور نگاه کرد که از او را تعقیب می کند. سعی کرد راه دامبلدور را سد کند ولی دامبلدور به سمتی دیگر رفت و تغییر مسیر داد. دامبلدور جلوتر از ویلبرت حرکت می کرد و به اسنیچ نزدیکتر میشد. نفس همه ی تماشاچیان در سینه حبس شده بود. دامبلدور دست خود را دراز کرد تا اسنیچ را بگیرد ولی... .
یک بلاجر درست از جلوی چشمان ویلبرت رد شد به دامبلدور خورد. دامبلدور جهت مسیرش را تغییر داد تا از سقوط خود جلوگیری کند. حالا ویلبرت مانده بود و اسنیچ. ویلبرت دست خود را دراز کرد و گوی زرین را در دست خود گرفت! او موفق شده بود. ویلبرت بازی را تمام کرده بود. بازی را آنها برده بودند.
بازیکنان هر دو تیم به سوی رختکن بازگشتند. ویلبرت از دو مدافع تیم خواست تا بگوییند کدامشان آن بلاجر را به طرف دامبلدور فرستاده ولی کار هیچکدام از آنان نبود! حنایی گفت:
- اون از طرف لودو یا بلدوزر بود!

ویلبرت به سمت دامبلدور رفت. سوالی ذهنش را درگیر کرده بود. آن کاغذ ها چه بودند؟
با دامبلدور دست داد و گفت:
- پروفسور، سوالی دارم؟

- می دونم که می خواهی درباره ی کاغذ ها از من بپرسی!

ویلبرت انگشت به دهان ماند. سپس دامبلدور اضافه کرد:
- من با لودو بگمن قراری داشتم که در ازای بازی در تیم به اون پول زیادی بدم. اون چک های پول بود و احتمالا الآن مفقود شدند. لودو هم بی کار ننشست و ...

ویلبرت ادامه صحبت های دامبلدور را پیش گرفت و گفت:
- و اون بلاجر رو به سمت شما هدف قرار داد و شما به اون برخورد کردید و من اسنیچ رو گرفتم.

دامبلدور گفت:
- دقیقا! و تیم شما هم پیروز میدان شد. آفرین! بازی خوبی رو انجام دادی!

ویلبرت کمی با خودش کلنجار رفت و سپس سرخ شد.




پاسخ به: ورزشگاه ترنسیلوانیا
پیام زده شده در: ۰:۲۹ چهارشنبه ۱۳ آذر ۱۳۹۲
#28

سلستینا واربکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۷ یکشنبه ۷ مهر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۷:۵۴ جمعه ۷ شهریور ۱۳۹۹
از کنده شدن تارهای صوتی تا آوای مرگ،فاصله اندک است!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 152
آفلاین
اتحاد ارغوانی

پست دوم،سلسیتنا واربک



کوچه دیاگون

خورشید درآسمان می درخشید اما باز هم باد سرد آن روز عابران کوچه ی دیاگون را آزار میداد با این حال کوچه بسیار شلوغ و پر از جادوگر و ساحره هایی بود که به ویترین مغازه ها زل زده بودند.
آنجلینا و سلسیتنا در حال قدم زدن در کوچه چشمشان به ویترین مغازه ای پر از چوب جارو افتاد.

آنجلینا گفت:سلسیتنا موافقی یک سری به آن مغازه بزنیم؟

و سلسیتنا به آرامی با حرکت سر موافقت خودشو اعلام کرد و هردو وارد مغازه شدند.

فروشنده کمی به آن دو نزدیک شد و گفت:میتونم بهتون کمک کنم؟

آنجلینا با حالتی مشتاقانه گفت:بله ما دنبال آخرین مدل جاروی پرواز هستیم درکدوم قفسه دنبالش بگردیم؟

فروشنده به قفسه ی کنارش اشاره کرد وگفت:آخرین مدل های جاروی پروازی را در آن قفسه قرار دادیم میتونید ببنید!

سلسیتنا به قفسه نزدیک شد و مدل جاروی 2013 را در قفسه دید وگفت:فکر کنم این برای من مناسب باشه!
آنجلینا هم جارویی را که شباهت زیادی به جاروی واربک داشت برداشت .

و آن دو پس از حساب کردن جاروها، با صدای پافی غیب شدن و دوباره به زمین کوییدیچ برگشتن.

زمین کوییدیچ


ویلبرت در حال معلوم کردن مسئولیت ها و گفتن نکاتی به دیگر بازیکنان بود که به محض رسیدن واربک و جانسون تمرین شروع شد.

سرنده پیتی در دروازه و حنایی هم به عنوان مهاجم در زمین روبه رو،آنجلینا به عنوان مهاجم و سلسیتنا به عنوان دروازه بان در زمین عقبی شروع به تمرین کردن و ویلبرت که داشت به تمرین بازیکنان نگاه می کرد تغریبا از نتیجه ی کار آنها راضی بود.

1ساعت بعد ورزشگاه ترنسیلوانیا

تماشاگران دوتیم کم کم وارد سالن شدند و در جاهای خودشون نشستند.هواداران تیم اتحاد ارغوانی لباس هایی به رنگ ارغوانی برتن داشتن و با صدای بلند تیم خودشونو تشویق میکردن واین باعث خوشحالی اعضای این تیم بود!
ویلبرت بلاخره بعد از صحبت های زیادی با مسئولین توانست اجازه ی بازی بانو ویولت را بگیرد و او نیز به ترکیب تیم اضافه شد.

اعضای تیم ترنسیلوانیا وارد زمین شدن، لینی ردای تغریبا بلند و زیبایی را برتن داشت که به او جذابیت خاصی داده بود.
دافنه خنده ی شیطانی بسیار ترسناکی بر لب داشت!
اما آلبوس مثل همیشه با لبخندی مهربانانه و دلنشین وارد زمین شد.
لودو هم با صدای بلدوزر بلندی کنار آلبوس ایستاد که باعث مشکلات شنوایی بسیاری از تماشاگران دو تیم شد!

تماشاگران:
لودو:

با سوت داور (سالازار اسلیترین) بازی آغاز شد...


ویرایش شده توسط سلسیتنا واربک در تاریخ ۱۳۹۲/۹/۱۳ ۰:۳۸:۳۲
ویرایش شده توسط سلسیتنا واربک در تاریخ ۱۳۹۲/۹/۱۳ ۰:۵۹:۲۰

تصویر کوچک شده


پاسخ به: ورزشگاه ترنسیلوانیا
پیام زده شده در: ۲۳:۱۶ دوشنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۲
#27

ویلبرت اسلینکرد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۱۲ جمعه ۲۴ خرداد ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۹:۲۹:۱۱ پنجشنبه ۱۲ بهمن ۱۴۰۲
از م ناامید نشین.. بر میگردم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 416
آفلاین
اتحاد ارغوانی


پست اول، ویلبرت اسلینکرد



نسیم، صورت خواب آلودش را نوازش میکرد. خورشید هنوز بر کوچه های لندن نتابیده بود. ویلبرت، در حالی که چشمانش را می مالید وارد وزارت خانه ی سحر و جادو شد. وزارتخانه از روز های دیگر شلوغ تر بود. عکس وزیر بر دیوار های وزارتخونه خودنمایی می کرد. ویلبرت مسیر بخش کاراگاهان وزارتخانه را در پیش گرفته بود. هیچ کس نبود. همه برای تعطیلات کریسمس به مسافرت رفته بودند اما ویلبرت که کسی را نداشت! بنابراین به پشت میز خود رفت ولی با چیز عجیبی مواجه شد!
جغدی سفید با چشمان کهربایی ولی بسیار کوچک بر روی صندلی اش جا خوش کرده بود! تا به حال این جغد را ندیده بود ولی تا لحظاتی بعد متوجه میشد که جغد کیست زیرا نامه ای به پایش بسته شده بود. نامه را باز کرد. متن نامه را خواند. بار اول متوجه نشد برای همین دوباره خواند و سعی کرد با صدایی که تنها خودش بشنود، متن را بخواند:


با سلام!
ویلبرت عزیزم! زمانی که این نامه رو داری میخونی من دیگه نیستم! احتمالاً در راه جزایر شمالی هستم. دیروز طی نامه ای که به سالازار فرستادم از کاپیتانی تیم اتحاد ارغوانی انصراف دادم. بازی رو باید بدون من انجام بدین. موفق باشی.
با احترام، پروفسور سینسترا


ویلبرت مات و مبهوت به نامه نگاه کرد. سپس محل کار خود را ترک کرد و به سوی زمین کوییدیچ به راه افتاد.

ساعاتی بعد، استادیو ساحره پرداز!

سلستینا واربک در حالی که سر و وضع خود را مرتب می کرد وارد استادیو شد. استادیو ساحره پرداز یکی از بهترین استادیو های ضبط صدا بود. واربک، بانوی خوش آواز دنیای جادوگری، برای ضبط کردن آهنگ جدیدش به این استادیو آمده بود.

- خب، عزیزم! فقط روی صدات تمرکز کن. باشه؟ وای!!! این دیگه چیه؟

جغدی قهوه ای رنگ دقیقا از بالای سر مدیر استادیو به سمت سلستینا واربک حرکت کرد و بر روی دست وی نشست. واربک نامه ی بسته شده به جغد را باز کرد و با دقت آن را خواند. سپس به سمت کت بنفش رنگ خود رفت و با صدایی بلند گفت: « امروز ضبط تعطیله! من کار دارم. » و افراد داخل استادیو را با سوال های بسیار تنها گذاشت!

ساعتی بعد، کیلومتر ها آنطرف تر، زمین کوییدیچ!

ویلبرت در کنار زمین منتظر بود. هوا سرد بود. باد به چشمان ویلبرت می خورد و ویلبرت چشمانش را نیمه باز نگه می داشت. از دور نقاطی پدیدار شدند. آنجلینا جانسون و سلستینا واربک به ویلبرت نزدیک می شدند. ویلبرت می توانست ببیند که هر دوی آنان کلاهشان را سفت چسبیده اند تا باد آن ها را با خود نبرد. آنجلینا و سلستینا به ویلبرت پیوستند و در اتاق رختکن مشغول صحبت شدند.
سلستینا با چهره ای پریشان گفت:
- یعنی ما باید بدون دروازه بان بازی کنیم؟

ویلبرت که سعی می کرد آرام باشد، گفت:
- نه، البته که نه! من نظرم اینه که... تو دروازه بایستی.

- نه! من نمیتونم! پس کی جای من رو بگیره!

ویلبرت نگاهی به ترکیب تیم انداخت:


دروازه‌بان: پروفسور سینسترا

مدافعین: سلستینا واربک، حنایی

مهاجمین: آنجلینا جانسون، بانو ویولت، سرندی پیتی

جستجوگر: ویلبرت اسلینکرد (c)


سپس ورقه را تا کرد و در جیب ردایش گذاشت. سپس گفت:
- به نظر من حنایی می تونه کار دو دفاع رو انجام بده. آنجلینا هم باید به عنوان حمله بازی کنه. یه مشکل کوچیک هم داریم. اون هم اینه که بانو ویولت توی بیمارستان بستریه و تا مسابقه نمیتونه حاضر بشه ولی من سعی می کنم که با مسئولین صحبت کنم تا برای فردا بتونه به بازی بیاد. خودم هم که جستجوگر تیم هستم. پس قرارمون برای فردا صبح قبل از مسابقه تا بتونیم تمرین کنیم.

آنجلینا در فکر فرو رفته بود. بعد مدتی گفت:
- ویلبرت، من یه مشکل خیلی بزرگ دارم.

- هان؟ چه مشکلی؟

- چوب جارو ندارم!

سلستینا که به این مکالمه گوش میداد، گفت:
من هم ندارم!

- حالا چی کار کنیم؟

ویلبرت در حالی که بر سر خود می زد به راه چاره ی فکر میکرد ولی چه راهی؟


ویرایش شده توسط ویلبرت اسلینکرد در تاریخ ۱۳۹۲/۹/۱۱ ۲۳:۲۳:۴۴



پاسخ به: ورزشگاه ترنسیلوانیا
پیام زده شده در: ۸:۵۹ دوشنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۲
#26

سالازار اسلایتیرین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۱۰ یکشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۰:۳۵ یکشنبه ۸ تیر ۱۳۹۳
از ما هم نشنیدن . . .
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 618
آفلاین
ترنسیلوانیا Vs اتحاد ارغوانی

شروع مسابقه : دوشنبه 11 آذر

پایان مسابقه : پنج شنبه 14 آذر

داور : سالازار اسلایترین


" -زندگي آنچه زيسته ايم نيست ، بلكه چيزي است كه به ياد مي آوريم تا روايتش كنيم ."
گابريل گارسيا ماركز




پاسخ به: ورزشگاه ترنسیلوانیا
پیام زده شده در: ۱۶:۵۶ شنبه ۹ آذر ۱۳۹۲
#25

سالازار اسلایتیرین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۱۰ یکشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۰:۳۵ یکشنبه ۸ تیر ۱۳۹۳
از ما هم نشنیدن . . .
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 618
آفلاین
داوری دیدار ترنسیلوانیا و فانوس در چارچوب رقابت های هفته ی اول لیگ جزیره

داور : سالازار اسلایترین

بررسی پست های تیم میزبان ، ترنسیلوانیا :

بزرگترین و مبهم ترین نکته ای که قبل داوری این مسابقه ممکنه برای دیگران پیش بیاد اینه که : چرا چهارتا پست؟!

قوانین مسابقات

نقل قول:
3- كل تعداد نمايشنامه هاي هر تيم حداقل بايد 3 پست باشد و همچنين حداقل سه بازيكن بايد در بازي شركت كنند


طبق این قانون "حداقل" باید سه پست باشد ، یعنی ممکنه تیمی بخواد سوژه ی خودش رو در شش پست به سرانجام برسونه . این مسئله هیچ اشکالی نداره جز اینکه داور بدبخت باید چشش درآد تا پست ها رو بخونه .

اما نکته ی دیگه اینه که بازیکن ذخیره ی شما حق بازی در این مسابقه رو نداشت ، بازیکن ذخیره یعنی بازیکنی که جای بازیکن دیگه ای میاد و بازی میکنه . مثلا اگه لینی این هفته سرش شلوغ بود و نمی تونست شرکت کنه ، دافنه که بازیکن ذخیره است میومد و بالای پست با عبارتی مثل ( تعویض در تیم ترنسیلوانیا) پستش رو ارسال میکرد .
هفته ی اول هستش و تا لیگ و نحوه ی بازیها جا بیافته طول میکشه .

آمّا داوری ها :

لودو بگمن :

زیبایی نمایشنامه : 33
فضا سازی : 13
سوژه و ایده: 15
چهره پست: 5

هماهنگی نمایشنامه : 45

عدم داشتن غلط املایی : 10 امتیاز

مجموع : 88

لودو پستت واقعا نمونه ی یک پست "خوب" بود . میخواستم توی عدم هماهنگی نمایشنامه ازت امتیاز کم کنم ولی دیدم که تو سوژه رو شروع کردی ، پس توی این ناهماهنگی مقصر به نظر نمیای.


لینی وارنر :

زیبایی نمایشنامه : 31
فضا سازی : 13
سوژه و ایده: 14
چهره پست: 5

هماهنگی نمایشنامه : 35

عدم داشتن غلط املایی : 9 امتیاز

مجموع : 75

تو پست قبلی لودو گفت ساعت 1 نیمه "شب" سالازار و گودریک با هم بودن و در نهابت گودریک با حیله یه امضایی از سالازار میگیره .
طبعا ما انتظار داشتیم که بفهمیم ماجرای اون کاغذ ها چی بود ، چیزی که باید تو پست های بعدی ، یعنی پست شما و باقی اعضای تیمت مشخص میشد . در ضمن لودو گفته بود که گودریک رفت .
اما فلش بک های شما به این ماجرا آدم رو گیج میکنه ، کی این دوتا تو روز با هم رفتن فدراسیون؟ بعدا ماجرایی بود که لودو گفت ، یا قبلش . تکلیف اون کاغذهای امضا شده چی شد؟ ربطی به کیسه های طلا داشت؟
خلاصه من که نفهمیدم چی شد .


آلبوس دامبلدور :

زیبایی نمایشنامه : 33
فضا سازی : 13
سوژه و ایده: 15
چهره پست: 5

هماهنگی نمایشنامه : 45

عدم داشتن غلط املایی : 10 امتیاز

مجموع : 88

کلا به خاطر اون پویانمایی! کذایی که به نظرم زیاد کار قوی ای هم نبود بی خیال فضا سازی درست و حسابی شده بودی دیگه . ولی در مجموع پست شما هم وزیردامبل جان ، پست خوبی بود .


دافنه گرینگراس :

زیبایی نمایشنامه : 25
فضا سازی : 10
سوژه و ایده: 10
چهره پست: 5

هماهنگی نمایشنامه : 40

عدم داشتن غلط املایی : 7 امتیاز

مجموع : 72
نوشتن پست پایانی معمولا کار سختیه ، چون باید توی یه پست کار نفرات قبلی رو به ثمر برسونی و داستان رو تموم کنی .
رفتار آلبوس در برابر چرالی اصلا به کاراکتر دامبلدور نمیخوره ، پیام های اخلاقی هم با چوبش داشتی میکردی تو حلق مخاطب، خیلی گل درشت بودن و نمیشه به پای طنز کار گذاشت . پردازش شخصیت ها خیلی خشک و مقوایی بود و اون گزارشگر ها هم که بماند ، نفهمیدیم چطور یهو وارد داستان شدن .
انتظار میرفت که داستان اون کاغذ ها معلوم شه ، و تصویر بهتری از برگذاری مسابقه بسازی اما مطمئنم تلاشت رو کردی ، ولی بدون که انتظار از تو بیشتر از این حرف هاست .


ترنسلیوانیا : 81



بررسی پست های تیم مهمان ، فانوس :

گودریک گریفیندور :

زیبایی نمایشنامه : 21
فضا سازی : 8
سوژه و ایده: 8
چهره پست: 5

هماهنگی نمایشنامه : 45

عدم داشتن غلط املایی : 10 امتیاز

مجموع : 76

داستان هیچ کششی نداشت ، هیچ اتفاق خاصی توش نمیافته ، فضا سازی توی این پست نبود ، اون 8 نمره رو فقط به خاطر توضیح حالت های شخصیت ها دادم . در ضمن شما توی این بازی مهمان بودید ، یعنی بازی تو ورزشگاه ترنسیلوانیا انجام میشه نه زمین کوییدیچ مدرسه. به این نکات خواهشا دقت کنید .

چارلی ویزلی :

زیبایی نمایشنامه : 23
فضا سازی : 8
سوژه و ایده: 10
چهره پست: 5

هماهنگی نمایشنامه : 45

عدم داشتن غلط املایی : 8 امتیاز

مجموع : 76

شما هم فضا سازی نداشتی ، خواهشا تیمی روی این قضیه کار کنید .

مینروا مک گونگال :

زیبایی نمایشنامه : 21
فضا سازی : 8
سوژه و ایده: 8
چهره پست: 5

هماهنگی نمایشنامه : 45

عدم داشتن غلط املایی : 9 امتیاز

مجموع : 75

کلا توی این سه تا پست ، هیچ داستان خاصی اتفاق نیافتاد ، انگار خیلی سرسری نوشته شده بوند و روی بازی اصلا فکری نشده بود .

فانوس : 76


ترنسیلوانیا توانست در یک بازی خانگی 81 بر 75 تیم حریف را مغلوب کند و اولین 3 امتیاز خود را در نیم فصل اول دشت کند .


ویرایش شده توسط سالازار اسلایتیرین در تاریخ ۱۳۹۲/۹/۹ ۱۷:۰۱:۵۰
ویرایش شده توسط سالازار اسلایتیرین در تاریخ ۱۳۹۲/۹/۱۱ ۹:۰۶:۰۰

" -زندگي آنچه زيسته ايم نيست ، بلكه چيزي است كه به ياد مي آوريم تا روايتش كنيم ."
گابريل گارسيا ماركز




پاسخ به: ورزشگاه ترنسیلوانیا
پیام زده شده در: ۰:۱۶ شنبه ۹ آذر ۱۳۹۲
#24

مینروا مک گونگال old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۱ چهارشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲۲:۰۲ چهارشنبه ۲۳ تیر ۱۳۹۵
از تیمارستان
گروه:
کاربران عضو
پیام: 35
آفلاین
تیم فانوس

پست سوم - آخر



بازی در حال اجرا بود. تیم فانوس با اعضای مجازی و واقعی خود در هوا دور هم جمع شده بودند. اعضای تیم فانوس دستای خود را روی هم گذاشته بودند تا شعار تیمشان را بدهند!

چارلی: « هوی پویول! باید دست من روی دست آنجلینا باشه! گم شو برو! »

گودریک آه بلندی کشید و داد زد: « چارلی ، آنجلینا مجازیه! وجود خارجی نداره! »

چارلی کمی در فکر فرو رفت و بعد ناگهان گفت: « راس میگی! ولی مینروا که مجازی نیست! دست کی روی دست مینروا هست؟! » چارلی شروع به کنار زدن دست ها کرد و بالاخره توانست دست پر از چین و چروک مینروا را زیر دست گودریک پیدا کند.

چارلی: « خجالت نمی کشی گودریک؟! تو چند قرن سن داری! »

گودریک که خیلی کفری شده بود ، دست مینروا گرفت و او را کنار زد و گفت: « اصلا دخترا شعار نمیدن! خودمون شعار میدیم! »

تیم فانوس بعد از شمردن یک دو سه ، همگی با هم داد زدند: « فانوس چیکار می کنه؟ سوراخ سوراخش می کنه! »


طرف دیگر میدان


آلبوس: « لودو مواظب باشی ها! اینا انگار سوراخ کن آوردن! »

لودو: « »


بعد از مدتی سالازار به وسط میدان آمد و در سوت خود دمید و توپ را به هوا پرتاب کرد. گودریک با سرعت شروع به پرواز کرد و توپ را قاپید! لینی و لودو نیز به سرعت به دنبالش رفتند. گودریک سعی می کرد با حرکات مارپیچ آنها را از خود دور کند اما آن دو مثل سایه به دنبالش می آمدند.

در همین بین دامبلدور با احترام خاص و حرکات خاص خود به طرف مینروا رفت: « سلام مینری جونم! چه لباس خوشگلی پوشیدی! »

مینروا کمی پرواز کرد و از البوس دور شد. البوس کمی متعجب شد و مینروا گفت: « برو کنار! من دیگه با تو کاری ندارم! دیدم چجوری لینی رو بغل کرده بودی! »

البوس که اکنون دو هزاریش افتاده بود ، خنده ای کرد و گفت: « آه مینری جون! تو چقدر شوخ طبی! اون دختر جوان جای نتیجه ی منه! درضمن تو در این لباس جذاب تر از اون به نظر میایی! »

مینروا: « واقعا؟ »

آلبوس سرش را به نشانه ی تایید تکان داد و به کنار مینروا رفت. دستش را گرفت و آن دو در افق دست در دست هم محو شدند. در طرف دیگر بازی بازیکن های مجازی که اصلا همان اول بازی شارژشان تموم شد و افتادن زمین!

اما در طرفی گودریک همینطور با سرعت حرکت می کرد و لودو و لینی دنبالش بودند. گودریک سعی می کرد بین سکوی تماشاگران پیچ بزند و آنها را دور بزند اما نمی توانست! ناگهان لینی و لودو در یک حرکت عاقلانه ، گودریک را محاصره کردند.

لودو: « گرفتیمت! توپو بده! »

لودو و لینی کمی با دقت به گودریک نگریستند اما نتوانستند توپ را در دستش بیابند! گودریک نیز شکه شده بود و سعی داشت توپ را پیدا کند اما نتوانست!

لینی: « پس ما واسه چی از اول بازی دنبالت می کردیم؟! »

گودریک: « »

هر سه نفر انها خسته و کوفته در اطراف زمین همینطور بی هدف دنبال توپ می گشتند. اما نمی دانستند که جستجو گر زرنگ تیم فانوس یعنی چارلی ، از جیبش یک اسنیچ تقلبی در آورده بود و آن را بالا برده بود!

سالازار جلو آمد و نیم نگاهی به چارلی کرد و گفت: « آفرین مو قرمزه! خب فانوس 150 بر صفر می بره! پایان بازی! »

چارلی: « »

گودریک: « »

مینروا: « 5 امیتاز به گریفندور به خاطر حرکت های عشقولانه قشنگ البوس ، اضافه می کنم!:aros: »


پایان










شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.