هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۱۶:۵۳ چهارشنبه ۲۳ فروردین ۱۳۹۶

آستوریا گرینگرس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۲۴ چهارشنبه ۲ فروردین ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۹:۳۴ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
از زير سايه ى ارباب
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 240
آفلاین
خلاصه:

گیاه مورد علاقه لرد سیاه داره خشک می شه و چاره اش، چند قطره اشک قدرتمند ترین جادوگر حاضر در محله. مرگخوارا راه های مختلفی رو برای درآوردن اشک لرد سياه امتحان میکنن اما موفق نمی شن و در نهايت تصمیم می گیرن لرد رو حتى براى چند دقيقه از خونه دور كنن تا قوى ترين جادوگر جمع، شخص ديگرى بشه.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

-خب كى داوطلب ميشه ؟

هيچ چوبدستى در پاسخ به پرسش بلاتريكس، بالا نيامد.

-خجالت بكشيد، مرگخواريد مثلا!

و باز هم هيچ داوطلبى وجود نداشت. اينبار آستوريا وارد عمل شد.
-خب...كراب، تو ميري!
-چرا...چرا من ؟
-چون تو خيلى وقته اينجايي و احتمالا يادته تو نيشگون گرفتن، چه مهارتى دارم!

آستوريا مصمم به نظر ميرسيد و متاسفانه، ناخن هايش زيادى بلند بود!
به نظر ميرسيد كراب چاره ديگرى ندارد. پس چندبار پلك زد تا مانع از ريختن اشك هايش و به طبع، ريمل گران قيمتش بشود و سپس با پاهاى لرزان، به سمت اتاق لرد سياه رفت و در زد.

-اگه رودولفى و اومدى غر بزنى، از پنجره خودت رو پرت كن بيرون. اگه هكتورى و معجون آوردى، خودت برو و خودت رو تو پاتيلت غرق كن. اگه دلفى هستي، بله! اجازه ميديم، برو تو خلوت تنهاييت بمير و اگه شخص ديگه اى هستى، ميتونى بياي تو.

به نظر ميرسيد كه اعصاب لرد سياه، در آن لحظه، تعريفى نداشت!




پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۱۳:۵۹ چهارشنبه ۲۳ فروردین ۱۳۹۶
#99

وینسنت کراب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۰ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۲:۵۴ سه شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸
از هر جا ارباب دستور بدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 595
آفلاین
مرگخواران که به هیچ روشی موفق به در آوردن اشک رودولف نشده بودند دوباره تشکیل جلسه دادند. مرگخواران ریونکلاوی جلوتر از همه نشسته بودند. هر چند حضور حشره ای مثل لینی ضریب هوشی افسانه ایشان را زیر سوال میبرد.

-خب...ارباب اشک نریختن. من میگم بریزیم سرش تا میخوره بزنیمش؟

مرگخواران چیزی را که شنیده بودند باور نکردند. بعضی حتی از این فراتر هم رفتند و گوش هایی را که این جملات را شنیده بود کندند و دور انداختند!

وای بر همه آن ها!

آرسینوس که گوینده سخنان گهربار بالا بود پشت نقاب لبخندی زد.
-چتونه بابا...منظورم کساییه که نتونستن اشک ارباب رو در بیارن. میگم بزنیمشون که ناموفق بودن. از همین رودولف شروع کنیم. من اول بزنم؟

مرگخواران نفس راحتی کشیده و گوش ها را مجددا سر جایشان چسباندند. در این بین چند گوش با هم قاطی شد و چند مرگخوار صاحب گوش های تابه تا شدند. بانز هم مقداری کتک خورد چون زرنگ بازی در آورده بود و شش جفت گوش را به صورت نامرئی خودش چسبانده بود.

-رز میگفت اشک قوی ترین جادوگر این مکان لازمه. نه؟

رز با حرکت برگ تایید کرد.

-خب به نظر من میتونیم اینو عوض کنیم. میتونیم ارباب رو حتی اگه شده برای چند دقیقه از اینجا بفرستیم بیرون. اون موقع قوی ترین یکی دیگه میشه که راحت میشه اشکشو گرفت و مشکل از بیخ حل میشه.

فکر خوبی به نظر میرسید. مرگخواران باید به بهانه ای لرد سیاه را از خانه ریدل ها بیرون میکردند.


ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۰:۴۸ جمعه ۲۰ اسفند ۱۳۹۵
#98

روبيوس هاگريد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۵ جمعه ۲۸ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱:۲۵:۳۴ جمعه ۱۷ آذر ۱۴۰۲
از شهری که کودک نداشت.
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 459
آفلاین
بلاتریکس با پر مهر ترین حالتی که یک بلاتریکس می تواند داشته باشد به لینی نگاه کرد اما این حشره ی یک دنده انگار قصد نداشت که با بال هایش یک حالی به چشم های اربابش بدهد. بلاتریکس که دید لینی از نگاهش نمی ترسد لبخندی زد و گفت:
-لینی؟
-بله؟
- نیگا کن آدم رو مجبور به چه کارایی میکنی...

لینی تغییر کرد، انگار که سنگ به سرش خورده باشد و خب، بلاتریکس بعد ها به طور عجیبی تاکید داشت که پای هیچ طلسمی در میان نبوده و بخاطر تاثیر نگاه گیرا و لبخند بُرّا و سخن بزرگانش بوده که لینی بلند شد برود زیر تانک.
بله... لینی بلند شد برود زیر تانک و چه فاجعه ای است وقتی یک لینی بلند می شود برود زیر تانک... چه فاجعه ای!
و فاجعه آن موقع تکمیل می شود که بروی زیر تانک اما تَقَّش در نیاید یا به قولی، نقشه عملی نشود.

ساعتی بعد - سنت مانگو - تخت بیمار، رودولف لسترنج

رودولف پرستاری که آمده بود برای درمانش را پسندیده بود و به همین دلیل داشت برای جلب توجه پیاز داغ قضیه را زیاد کرده و هی آخ و اوخ می کرد و غر می زد. بلاتریکس که اعصاب مسخره بازی های رودولف را نداشت، برای اینکه زود تر اتاق این مهره ی سوخته را ترک کند پرسید:
-رودولف...خلاصه و مفید بگو چی شد که الان ما اینجاییم و لرد رفتن دره ی گودریک و دارن هر موجود زنده ای رو که می بینن آتیش می زنن!
-هیچ وقت...بیگی اون پرستار رو نذا بره... هیچ وقت از محصولاتی که علامت استاندارد ندارن استفاده نکنید. هیچ وقت از باروفیو محصول نخرید.

فروشگاه لبنیات روستایی خسته

-باروفیو؟
-بله؟
-تو به رودولف پودر فلفل فروختی؟
-یک چیزی ره در همون مایه ها فروختم.
-میشه بگی دقیقا چی فروختی بهش؟
-چی شده؟ سرکار خانم راضی ره نبودن از کیفیت محصول؟
-
-صحیح...حقیقتا فلفل ارگانیک ره تموم کرده بودیم و در مرام روستایی نیسته که مشتری ره دست خالی از فروشگاه بین المللیش بدرقه کنه. همی باعث شد که جدید ترین محصول خانگی فروشگاه ره بدم بهش.

باروفیو این را گفت و به اعلامیه ای روی دیوار مغازه اشاره کرد که رویش نوشته شده بود:
نقل قول:
و هم اکنون خدمتی جدید از روستایی خسته!
پودر شیر بوفالو...
روزی یک قاشق از پودر ره بریزید روی آب جوش و معجزه ی شیر ره بفهمید.
برای خرید این پودر جادویی، جعبه ی قرمز ره از بخش شیریجات فروشگاه بین المللی روستایی خسته بخواهید.


-می تونم بکشمت؟
-نه... آبجی بلاتریکس روستایی ره نکش... روستایی صادقه...سر شوهرت ره کلاه نذاشتم. از همی پودر برا خواهر زادم هم بردم.

سپس دستش را که به وضوح داشت می لرزید برد توی یکی از همان جعبه های قرمز و یک مشت پودر در آورد و از ترس بلاتریکس همه را یک جا خورد و با دهان پر گفت:
-عگاه ره بکن. عین عودر عد در عد اورگانیک ره هست.
- مجبورم میکنید... همه تون مجبورم میکنید.
-

نیم ساعت بعد - دارالمجانین لندن

-اسمت چیه؟
-باروفیوی روستایی هستم ، فرزند بابام روستای لیتل میش آباد سفلا.
-چرا داشتی وسط یک محله ی مشنگی می دوییدی و همزمان جیغ می کشیدی و به آسمون طلسم های قهوه ای رنگ میفرستادی؟
-بلاتریکسِ لستنرج و شهریارِ فدایی داشتن با چوب دستی دمبالم می کِردن میخواستن من ره بزنن.
- خودتم که چوب دستی دستته!
-من با این چوب دستی بازی میکنم.
-میخوایم بستریت کنیم.
-ینی من ره بندازیدم تیمارستان؟
-بله.
-
-حرفی نداری؟
-چرا...ببخشیدم!


ویرایش شده توسط روبيوس هاگريد در تاریخ ۱۳۹۵/۱۲/۲۰ ۱۰:۲۴:۱۱

تصویر کوچک شده



«میشه قسمت کرد، جای اینکه جنگید، میشه عشقو فهمید، باهاش خندید
میشه سیاه نبود، سفید نکرد. میشه دنیا رو باهمدیگه ببینیم
رنگی
منو حس میکنی؟ نه؟ نه! تو سینه‌ت دیگه شده سنگی.
و سنگین. و سنگین‌تر بیا روی سطح برای روز بهتر...»



پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۱۶:۳۱ جمعه ۱۳ اسفند ۱۳۹۵
#97

آماندا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۰ یکشنبه ۵ دی ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۵:۵۵ چهارشنبه ۱۵ دی ۱۴۰۰
از همه جا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 225
آفلاین
- تو برای این ما را کشانده ای اینجا؟
- ببینید ارباب، دل من ضعیفه اگه یک بار بشکنه...
- بهتر است از این به بعد بی دلیل من را نکشانی اینجا وگرنه خودت را میشکنم!
- ارباب غلط کردم.
- از اونجایی که من ارباب خیلی بخشنده ای هستم این یک بار میبخشمت.

اما لرد با خودش فکر کرد که نمیتواند مرگخواری که او را بی دلیل به جایی کشانده است را ببخشد مخصوصا اگر آن مرگخوار رودولف باشد بنابراین...
- کروشیو.

[حداقل بذار جمله رو تموم کنم!
- سکوت، زود برگرد سر سوژه وگرنه یک کروشیو هم حروم تو میکنم! ]

رودولف که هنوز در حال شکنجه شدن بود در دلش پرسید:
- پس اون حشره ی کوچولو کجا مونده؟

البته بلاتریکس هم همین سوال را داشت تا اینکه جوابش را گرفت؛ بلاتریکس دید لینی پشت عده ای از مرگخواران مخفی شده است. بدون آن که لرد متوجه ی او شود پیش لینی رفت و پرسید:
- پس چرا نمیری؟
- بابا من جوونم آرزو دارم!
- زود باش برو اونجا ببینم.
[- ببینم تو چرا شکلک لرد ولدمورت گذاشتی برای خودت؟
- چون لرد وقتی عصبانی میشه از این شکلک استفاده میکنه و الان تو هم من رو اونقدر عصبانی کردی که باید از این شکلک استفاده کنم! ]



پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۱:۲۷ چهارشنبه ۱۱ اسفند ۱۳۹۵
#96

لوک چالدرتون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۸ جمعه ۱۸ تیر ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۶:۵۶ چهارشنبه ۳۰ فروردین ۱۳۹۶
از منم خفن تر مگه وجود داره؟!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 103
آفلاین
رودولف همانند مرد سر به زیری که بود [آری، جان عمه ی محترمه ـش ] علامت مرگخواریش را فشرد. بعد همگی سرود ملی خانه ریدل را همان طور که لرد دستورداده بود، سر دادند: ... پیامت ای ارباب، مرگ، شکنجه، سلب جان ماســــت. مرگخوارررران، پیچیده در خانه ریدل فریــــــادتان، پاینده مانی و جاودان، جمهوری مرگخواری ریدل.

با به پایان رسیدن سرود، یک عدد لرد سیاه خشمگین نمایان گردید.
- این دفعه دیگه چیه؟ مگه نگفتیم فقط برای کارای مهم علامت مقدس رو فشار بدین؟ برای کارای غیرضروری فقط میس بندازین.

بلاتریکس به رودولف اردنگی زد که برود با ارباب صحبت کند. رودولف که متناوبا قالب تهی می کرد، سر تکان می داد.
- من جوونم، زن. آرزو دارم. می خوام دوماد شم، برا مامان رودولف کلی نوه نبیره بیارم با یه عیال باکمالات... ام... نه این که تو کمال نداشته باشیا، ولی...
- ارباب! رودولف با شما کار داره.

لرد که داشت کراب را که لبه ی ردایش را رژلبی کرده بود کتک می زد، فرمود: اجازه می فرماییم بناله. نه! صبر کنین، غر که نیست؟

رودولف که با یک سیخونک-له ویوسـا به طرف ارباب پرت شده بود و داشت نشیمن گاهش را می مالید، گفت: سلام ارباب.
- علیک، مرگخوار. چه خبرا؟
- فاین. ثنک یو اند یو؟
- وری ولکام. گودبای، لِتس گو.

[ لرد سیاه با خوشحالی به دوربین نگاه می کند: با اکسین چنل، شما هم می توانید انگلیسی حرف بزنید.
رودولف با خوشحالی می پرسد: برایمان اکسین چنل آورده ای! سپاس!
همه مرگخواران با تنها پرداخت ماهانه چونصد گالیون و 10 دقیقه در روز به تمام زبان های دنیا مسلط می شوند تا تمام ملت ها و اقوام وقبایل را به دین مرگخواری و راه رستگاری دعوت کنند.]

- ارباب جون، نمی دونین چی شد دیشب! داشتیم با کراب و بلا یه دست هفت خبیث می زدیم که یه دفعه کراب برد.
- خوب؟

رودولف که واقعا مانده بود چه بگوید که ارباب را مدت طولانی تر نزد خود نگه دارد تا آن حشره ی بی مصرف سر برسد، من من کنان گفت: ام، همین دیگه. کراب برد. دلمون شکست.


روایت است لوک آنقدر خفن است که نیاز به امضا ندارد.


پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۲۳:۴۵ دوشنبه ۹ اسفند ۱۳۹۵
#95

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۰۳:۴۴ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6959
آفلاین
خلاصه:

گیاه مورد علاقه لرد سیاه داره خشک می شه. چیزی که بهش احتیاج دارن چند قطره اشک قدرتمند ترین جادوگر حاضر در محل هست. ولی در آوردن اشک لرد به این سادگیا نیست.مرگخوارا راه های مختلفی رو برای درآوردن اشک لرد امتحان میکنن اما موفق نمی شن. تصمیم می گیرن یه نفر داوطلب بشه و به چشم های لرد فلفل بپاشه!

................

-من به فلفل حساسیت دارم!
-من به پاشیدن حساسیت دارم!
-منم به ارباب حساسیت دارم!
-منم که ریزم!

آرسینوس رو به حشره سخنگو کرد.
-حالا بهانه های مسخره قبلی رو تا حدودی قبول داریم...هر چند مرگخواری که به ارباب حساسیت داره به نظر من بهتره نفس نکشه. آواداکداورا!...داشتم چی می گفتم؟...آهان...بهانه های قبلی رو قبول داریم...ولی ریز بودن دیگه چه جور بهانه ایه؟

لینی دست های نازکش را به آرسینوس نشان داد.
-مگه نشنیدی می گن فلفل نبین چه ریزه؟ دست های من نازکه. میزان فلفلی که می تونم حمل کنم خیلی کمه...ریزه...اون میزان فلفل اصلا دیده نمی شه. و عمل هم نمی کنه.

لینی داشت بهانه می آورد. ولی بقیه مرگخواران هم داشتند بهانه می آوردند.سوزاندن چشم های لرد سیاه، مسئولیت سنگینی بود.
برای همین وقتش رسیده بود که کسی قاطعانه وارد عمل بشود.
بلاتریکس با خشونت جلو رفت.
-خوب گوشاتونو باز کنین...رودولف...تو یه مشت فلفل می گیری تو دستت. می ریم سراغ ارباب. به بهانه ای شروع به صحبت با ایشون می کنی که بتونی بهشون نزدیک بشی. بعد مشتتو باز می کنی و در اون لحظه لینی بال بال زنون از جلوی تو رد می شه. بادی که در اثر بال زدنش ایجاد می شه فلفل رو تو چشم ارباب می پاشه.برای هردوتون روشن شد؟

لینی و رودولف قربانیان بی گناهی بیش نبودند. نقشه تصویب شده بود!




پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۲۱:۵۶ جمعه ۱۵ بهمن ۱۳۹۵
#94

وینسنت کراب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۰ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۲:۵۴ سه شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸
از هر جا ارباب دستور بدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 595
آفلاین
-من میگم ارباب رو قلقلک بدیم!

همه نگاه ها به طرف کراب برگشت. مرگخواران به کراب زل زدند و به زل زدنشان ادامه دادند که شاید کراب متوجه قضیه بشود. ولی نشد که نشد. لایه های ضخیم کرم پودر مانع رسیدن اکسیژن به مغز کراب میشد.

-خب کراب؟ تو قراره این کار رو انجام بدی؟

کراب با ترس و وحشت فراوان زبان خودش را گاز گرفت و پیشنهادش را هم درسته قورت داد.

-جوک بگیم؟ من جوکای خنده داری سراغ دارم. از یه کچله میپرسن اسم شامپوت چیه؟ میگه من شامپو لازم ندارم از شیشه پاک کن...چیه؟ ...چرا اینجوری نیگا میکنین؟ جلو نیا! میزنما!

بعد از با خاک یکسان شدن مرگخوار پررو، جلسه ادامه پیدا کرد.

-کرابو بدون آرایش نشونشون بدیم؟ به جان خودم ظرف ده دقیقه قهقهه میزنن.

صدایی از فضایی خالی به گوش رسید.
-قدیمی ترین مرگخوار حاضر در این جا کیه؟

حشره ای آبی رنگ شاخکش را بلند کرد.
-منم!

بانز با حالتی متفکر به طرف لینی رفت و شرلوک وار شروع به قدم زدن دور او کرد. ولی چون کسی این حرکات خفن بانز را نمیدید، همگان معترض شدند!
-خب حرفتو بزن! چرا لال شدی؟

بانز دست از حرکات خفن نامرئی برداشت.
-تو لینی! با این قدمتت، چند بار تا حالا دیدی ارباب اونقدر بخنده که اشک از چشماشون جاری بشه.

لینی دستش را زیر چانه گذاشت.
-بذار فکر کنم...فکر کنم...فکر کنم...خب...کردم...هیچ بار!

بانز نمیفهمید لینی چرا برای چیزی که هرگز ندیده بود لازم بود فکر کند. ولی پیشنهادی داد که با وجود ترسناک بودن بسیار عملی بود!
-کلید این مشکل در دستان منه. ولی کمی دل و جرات میخواد. چشماتونو باز کنین و ببینین.

مرگخواران چشمایشان را که باز بود بازتر کردند. روی فضای خالی در هوا پودر قرمز رنگی نمایان شد.

-فلفل! یکیتون باید داوطلب بشه. اینو ظاهرا اشتباهی بپاشه تو چشم ارباب. فوت هم میتونین بکنین. بدون شک اشکشون درمیاد. حالا کی این کار رو انجام میده؟


ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۱:۴۶ دوشنبه ۲۷ دی ۱۳۹۵
#93

آریانا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۵ چهارشنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۸:۳۸ سه شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 371
آفلاین
- نظر من اينه که ارباب با نيش عقرب هممون رو مى کشه. پس عقرب رو بيخيال شيد.

مرگخوارا به نشونه ى موافقت سرى تکان دادن. همه با آريانا موافق بودن. هميشه همه با آريانا موافق بودن. آريانا دختر باهوشى بود و همه ى جوانب رو در نظر مى گرفت. آريانا هوش سرشار فرازمينى داشت. آريانا يکى براى همه و همه براى يکى بود. آريانا بهترين اکسپليارموس زن بود. آريانا پتروس و ريزعلى بود. آريانا...
- آريانا!
- بله؟ :grin:
- با خودت حرف نزن!

آريانا نگاهى به دور و برش مى کنه. همه ى مرگخوارا داشتن نگاهش مى کردن.
- اغراق کردم؟

مرگخوارا پووفى مى گن و برمى گردن سر قضيه ى اصلى. چندتا از دخترهاى مرگخوار وقتى گفتن پووف، تار مو از رو صورتشون رقص کنان رفت کنار. و دل رودولف که هنوز داشت روح مى گرفت ضعف رفت.


مرگخوارا تو زندگيشون معمولا سعى در خوشحال کردن کسى نداشتن. احتمالا آخرين خاطره ى همه شون، کشيدن ناخن ماگل، کشتن محفلى، کشتن، شکنجه و هر چيزى که باعث درد بشه هستش.

- بياين ببينيم خودمون به چى مى خنديم شايد ايده اى براى ارباب هم پيدا شد!
- من کلا نمى خندم.
- عقرب اينجانبمان.
- يه محفلى مرده.
- معجون.
- يه محفلى در حال مرگ.
- معجوون.
- يه محفلى در حال خفه شدن.
- معجوووون.

يک ساعت بعد

- يه محفلى...
- معجوووووووووون.
- کله زخمى گريان...
- چى؟
- معجووون!
- با تو نبودم هک! کله زخمى گريان! كله زخمي گريان بيارين. :hungry1:


Do you hate people
I don't hate them...I just feel better when they're not around




پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۱۹:۱۵ شنبه ۲۵ دی ۱۳۹۵
#92

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۰۳:۴۴ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6959
آفلاین
-ارباب!
-ارباب و کوفت! ارباب و مرگ! چته باز تو؟
-ارباب...روش عملی و موثری برای دستگیری یه روح سراغ دارین؟

لرد سیاه سراغ نداشت. ولی کم آوردن در خونش نبود.
-سراغ داریم. ولی ما برای بدست آوردن این روش ها سال ها زحمت کشیدیم و عرق ریختیم. قرار نیست دو دستی تقدیم تو کنیمش. شما هم زحمت بکشین و بیاموزین!

نکته مثبت ماجرا این جا بود که لرد سیاه پروژه رفتن پیش هری پاتر خندان را که مشخص نبود قرار بود چه دردی را از چه کسی دوا کند، به بته فراموشی سپرده بود.

در حالی که رودولف با تور پروانه گیری در تعقیب پیوز بود، مرگخواران در گوشه ای دیگر تشکیل جلسه دادند.


-اون زاموژسلی بی مصرف با اون اسمش اونقدر خندیده که اشکش در اومده...ارباب هم می تونن مسلما!
-و تو قراره ارباب رو بخندونی؟
-اصلا دیده شده ارباب بخنده؟
-من یه بار دیدم! وقتی گفتم من یه رز جادویی هستم، ارباب خندید!
-خب چون نیستی!
-کاسبرگامو بکنم تو چشت؟ دارم باهات حرف می زنم خب! چی بیشتر از این می خوای؟

در این میان آرسینوس پیشنهاد کرد:
-از همون اسم درازه بپرسیم که برای چی داشته می خندیده. شاید همون روش روی ارباب هم موثر بود.

-نام این جانبمان اسم دراز نمی باشد و لادیسلاو پاتریشوا خانزفا کاردلکیپ جورامونت پتیران عاصدیغ زاموژسلی می باشد...و داشتیم به دینگی می خندیدیم که دنگ خطابش می کنیم که داشت روی ما پیاده روی می کرد و در این میان اشتباهی سهوی هم انجام داده و دنگ را دینگ خالی خطاب...

-خب...نمی تونیم تو لباس ارباب عقرب بندازیم که...اگه بندازیمم اصلا فکر نمی کنم بخندن! کسی نظری نداره؟


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۵/۱۰/۲۵ ۲۲:۳۹:۳۴



پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۲۱:۳۳ جمعه ۲۴ دی ۱۳۹۵
#91

پیوزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۱ جمعه ۱۵ آبان ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱:۰۵ شنبه ۲۸ تیر ۱۳۹۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 49
آفلاین
-آآآآآآآآآآآآآآآی نفس کش!!
-ای درد بی درمون،مرض،بوق،بوق تر، کوفت بگیره اون چوبتو!

همه به شبح احمق و دیوانه پیوز-مردی که مرد(تیکه به هری )-خیره شدند. پیوز با نگاه های ترسناک مرگخوارانی که شدیدا قصد کشتار این شبح را داشتند ولی نمیتوانستند، مواجه شد.
-اوه ذتس تو شط! :worry: فک کنم راهمو اشتباهی اومدم! (نشانه سرویس شدن دهان)
-واسا بینم جیگـــــــّــــر!

آرسینوس ناگهان پرشی ترسناک به سمت رودولوف که گویا به اشباح هم نظر داشت کردو محکمو استوار گفت:
-صدبار گفتم من کسره دارم!!! جیگــــــــــــــــــــــــــــــِــــــــــر !!
-ولی اون که با تو نبود.
-لوسیوس چندبار گفتم تو کار من دخالت نکن؟! تو داری به کدام سو میری؟

چند دقیقه ای سکوت برقرار شد و چالش مانکن با قدرت هرچه تمام تر حتی طبیعی تر از ملت تمرین کرده بود، جالب ترین وضع به ولدمورت تخصص داشت، چوبش را در مماخ کوچولو اش فرو برده بود و به آرسینوس نگاه میکرد! پیوز هم لبی به این سو و ابروانی به آن سو داشت... آرسینوس در این 3 دقیقه و 56 ثانیه فرصت کافی برای تفکر برای این گندی که زده بود داشت، ولی فکر نمیکنم در مخیله اش توان رفع این اشتباهش را نداشت و نمیتوانست جبرانش کند، پس سعی کرد خود را به آرامی از جمع دور شود و در دستشویی فرصتی برای گریه کردن پیدا کند، زیرا به دلایل این که! لرد همچنان به آرسینوس نگاه میکرد تا هضم کند که این آبرو ریزی چگونه میخواهد لاپوشانی شود ولی قبل هضم بلوینا بلک که تفکر بسیار زیادی راجع پیوز کرده بود سکوت را شکست.
-رودولوف! بگیرش! شاید بتونه مارو پیش هری پاتر خندان ببره!


ویروسر!

آیم ناثینگ برو!


کن آی هّو ا لیدل پرّویسی پلیز؟!


عمق داره!

مــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیجنگم بــــــــــــــــــرای خودم...!

تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.