هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: ققنوس میوزیک
پیام زده شده در: ۱:۳۸ یکشنبه ۱۰ خرداد ۱۳۹۴
#12

دافنه گرینگراسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۱ پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۲:۵۴ چهارشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1174
آفلاین
چشمان ویولت گرد شد.
- تو چی گفتی؟
- گفتم اگه بیاد کسب و کار محفل کساد می شه. می دونی چقدر...
- نه. اونو نمی گم. اون قسمت سوپ پیاز.

فروشنده به سر تاپای ویولت نگاهی انداخت و زیر لب زمزمه کرد: اون وقت میگن برای مردا باید همه چیزو دوبار توضیح داد.

ویول جلوتر رفت و به پوستر دستی کشید و کمی آن را بویید. نگاهی کرد و گفت: یکی از اینا می خوام.
فروشنده که دیگر به تنگ آمده بود گفت: نمی شود خواهر من. به زودی! میبینی؟ ب.ه.ز.و.د.ی. بزودی! یعنی هنوز نیومده. پرواضحه، نه؟ های خدای من...
- اونو که نمی گم. پوسترو می خوام.
-چی می خوای؟

ویولت ادای فروشنده را در آورد: پ.و.س.ت.ر. پوسترو می خوام.

فروشنده می خواست بحث پوسترفروشی نیست و چرا هرچی آدم ِ سه نقطه هست باید گیر من بیاید و ... را شروع کند. اما به این نتیجه رسید اگر ورشکست (شایدم برشکست. من نمی دونم. ) هم شود بهتر از این است که این زن را دقیقه ای بیشتر تحمل کند.

ویولت هم نه گذاشت و نه برداشت و پوستر را نه با جادو، نه به آرامی، کند و فروشنده را خلاص کرد.



تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟


پاسخ به: ققنوس میوزیک
پیام زده شده در: ۱۰:۴۲ جمعه ۸ خرداد ۱۳۹۴
#11

سلستینا واربکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۷ یکشنبه ۷ مهر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۷:۵۴ جمعه ۷ شهریور ۱۳۹۹
از کنده شدن تارهای صوتی تا آوای مرگ،فاصله اندک است!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 152
آفلاین
عکس ساحره ای زیبا با میکروفنی طلایی و ردایی به رنگ سبزیشمی با مهارت خاصی روی پوستر نقش بسته بود. ساحره با آرامش خاصی لبخند میزد و به نوشته پایین عکس که با جوهری به رنگ طلایی زینت پیدا کرده بود،اشاره میکرد.نوشته فقط یک کلمه بود:"بزودی"
ویولت محو تماشای پوستر بود و هیچ توجه ای به اطرافش نداشت.
فروشنده دوباره با صدایی بلند تکرار کرد:خانم با شما بودما پولتون!
فروشنده با ناامیدی از پاسخ ویولت تصمیم به امتداد دادن نگاه او گرفت و به پوستری رسید که خودش صبح به دیوار چسبانده بود.
-میشناسیش؟سلسیتنا واربکه بهترین خواننده تاریخ جادوگری،حاضرم به شلوار مرلین قسم بخورم که وقتی آلبومش بیاد کسب و کار محفل دوباره کساد میشه.آخ بیچاره ویزلی ها تازه داشتن مزه غذایی بجز سوپ پیاز میچشیدن،ای روزگار...

خانه ریدل

لردسیاه روی تخت سلطنتی سیاه خود تکیه داده بود و به خادمان و مهمان جدید خانه ریدل نگاه میکرد.

بلاتریکس گفت:چشم های باسیلیسک

-نه! مگه میخواین مردم از وحشت آلبومو حتی نگاهم نکنن!

آرسینوس درحالی که معجونی را در پاتیلی هم میزد گفت:
واقعا معجون ها به کدام سو میرون!؟

-نه اسم آلبوم باید هنری باشه؛باید جذاب باشه؛نباید انقدر طولانی باشه.

رودولف گفت:علاقه خاص به قمه تیز.

-اینم شد هنری!؟تازه احساسم نداشت.

بلاتریکس که از کوره در رفته بود با لحنی پرخاش جویانه گفت:احساس!صد دفعه بهت گفتم ما فقط به ارباب احساسمونو بروز میدیم.یه کاری نکن به شر و بدبختی بفرستمت.

لردسیاه:
جماعت مرگخوار:
سلسیتنا واربک:


تصویر کوچک شده


پاسخ به: ققنوس میوزیک
پیام زده شده در: ۱۷:۴۹ جمعه ۱ خرداد ۱۳۹۴
#10

الستور مودی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۸ پنجشنبه ۱۶ خرداد ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۳:۱۵ چهارشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۷
از دور مراقبتم!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 337
آفلاین
بازنویسی!


ظاهرا ایده های روونا همیشه هم خوب از آب در نمی آمدند. دزدیدن محفلی ها یک ژانگولر بازی بی مورد بود. همین باعث شد تا سیورس یک «نه!» تحویلش بدهد و بازهم ملت به فکر فرو بروند.

اندکی بعد

- نمی خواین بگین که تا حالا هیچ کار مفیدی نکردین؟
- اربابا! ما تلاش خودمون رو کردیم... رحم کنید ارباب! :worry:

مرگخواران نمی دانستند رحم اربابانه ی ولدمورت گل کرده یا فقط به خاطر مشغله اش است که هنوز کروشیویی نثارشان نکرده. چند ثانیه ای، مرگخواران ِ زانوزده، در سکوت منتظر دستور یا طلسم او شدند، تا اینکه لبخندی شوم زد و گفت:
- شانس آوردید...

ولدمورت دستش را در جیب ردای سیاهش برد و تکه کاغذی بیرون کشید. مکثی کرد و ادامه داد:
- که مدتی قبل ایـــن درخواست نقد بدستم رسید..

مرگخواران که نمی توانستند روی کاغذ را از فاصله ی چندمتری که با ولدمورت داشتند بخوانند، ربط درخواست نقد و ورشکست کردن ققنوس میوزیک را نفهمیدند!
- ..و من با این فرد آشنا شدم. هرچه سریعتر این فرد رو برامون بیارید. مراسم داغ زدن هم لازم نیست. هرچه سریع تر بی هیچ تشریفاتی به ما ملحقش کنید، به نظر می رسه این فرد تنها راه مقابله به مثل باشه. مقابله به مثل!

مورگانا گلویش را صاف کرد و با لحن ملایمی پرسید:
- چه کسی رو ارباب؟
- سلسیتنا واربک!

سیورس زیرلب گفت: «درود بر هوش و ذکاوت ارباب! »

کوچه ی دیاگون

- آخرین و بهترین آلبومای محفل! بدو بدو! زیر قیمت! تخفیف ویژه!
ویولت با حالت به صف طولانی مقابلش نگاه کرد. دستی برسر ماگت کشید و یکی از آلبوم های «یه جوجه ی آتشین» را از کیسه ی بزرگ کنارش بیرون کشید و به ساحره ی روبرویش داد.
- سیصد گالیون!

ساحره کیف پولش را باز کرد و با طلسم ِ شمارش، دقیقا سیصد سکه ی طلایی از آن خارج کرد. با توجه به حجم کیف، واضح بود که با جادو گسترش پیدا کرده است.
- خانم، پولتون!

اما حواس ویولت به چیز دیگری پرت شده بود! بر روی دیوار کناری، جایی که ویولت تازه به چشمش خورده بود یک پوستر ِ پر زرق و برق خودنمایی می کرد...

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
امیدوارم بدتر نشده باشه!


ویرایش شده توسط الستور مودی در تاریخ ۱۳۹۴/۳/۱ ۱۷:۵۷:۲۳

چوبدستی لازم نیست..
به یک ضربه ی عصایم بند هستید!

تصویر کوچک شده

×××××

تصویر کوچک شده


پاسخ به: ققنوس میوزیک
پیام زده شده در: ۲۰:۰۴ پنجشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۴
#9

ریتا اسکیتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۵ شنبه ۹ اسفند ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۳:۵۹ پنجشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۵
از شماها خسته شدم! از خودمم همین طور!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 243
آفلاین
خلاصه:

ملت مرگخوار توی خونه ی ریدل مشغول خوش گذرونی بودند و لرد هم داشت اعضایی که درخواست مرگخواری داده بودند رو رد می کرد که با کلیک روی صفحه با یک عدد پاپ آپ جادویی ( به یاد دافنه ) مواجه میشه که تبلیغ محفل برای موسیقی سبک محفلی خودشون بود. لرد هم که بینی چشم دیدن پول دار شدن محفل رو نداشت تصمیم می گیره تا با استفاده از یه راهی، جلوی پول دار شدن محفل رو بگیره! روونا طبق معمول با ایده های نابی که داره، ایده میده که مرگخواران آلبوم رو دانلود کنند و بعد با قیمت کم تر به مردم بفروشند. لرد هم دستور دانلود رو صادر می کنه و مرگخواران چون با تکنولوژی آشنا نیستند، تلاششون برای دانلود کردن آلبوم بی نتیجه پیش میره!

و حالا ادامه داستان با چاشنی ریتایانه:

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

رودولف خودش را با سرعت به محل وقوع حادثه می رساند و با زدن دکمه ی ستاره ای شکل کروم مذکور، صفحه را " بوک مارک " نموده و سپس برای جلوگیری از شیلتر شدن سایت، صفحه را با زدن ضربدر می بندد.
- اِ.. حاجی می خواستم دانلودش کنم! چرا زدی بیرون؟

- خوبیت نداره ترو.. امشب با هم ردیفش می کنیم.

در آن سوی اتاق که روونا چشم هایش را تازه باز کرده بود، به رفتار بی شرمانه ی این جادوگران سیبیل کلفت یک « نچ نچ » گفت و تصمیم گرفت تا خودش کاری کند.

مایل ها آن طرف تر - محفل

- خب.. یک میلیون و شیش صد و نود و سه هزار و صد و هشتاد نسخه ی دیگه امروز فروش کردیم.

صدای ریتا در میان دست و جیغ و هورا های ملت محفلی گم شد. محفل اگر همین گونه پیش می رفت، تا آخر ماه می توانست از دست ننه ی سیریوس و این خانه ی قدیمی هم راحت شود و مرکز فرماندهی خودش را تغییر دهد.
دامبلدور بلند شد و صدای هم همه خوابید.
- فرزندان روشنایی من! بیدار باشید و از همه ی شما می خوام تا فردا تمامی سایت هایی که نسخه ی آلبوم ما رو توی سایت خودشون به صورت رایگان گذاشتند رو هک کنید.
محفلی ها که مبانی پیشرفته ی هک را نزد پروفسور هایی صاحب نام در چین به نام های « چینگ چون چینگ » و « تینگ چون چینگ » یاد گرفته بودند، کامپیوتر های شخصی خود را در گوشه ای پهن کرده و مشغول بن کردن تمامی این وب سایت ها شدند.

- آفرین فرزندانم.. به زودی ارتشی خواهیم ساخت که بدی و پلیدی را نابود خواهد کرد.

اینجا بود که ملت محفلی تکبیر گویان ادامه دادند:
- دامبلدور اکبر.. دامبلدور اکبر.. ریش اوست رهبر.. مگر بر ضد ولایت محفل.. درود بر پرسیوال بزرگ.. درود بر هکر های محفل..

برگردیم سر جای اول - خانه ی ریدل

- 68 درصد.. 69 درصد.. تراورز! این چرا قطع شد؟

تراورز که تازه موفق به دانلود آلبوم شده بود، دوباره برگشت تا ببیند باز مرگخواران چه گندی را روی سیستم اِکس پی لرد بالا آوردند.

تراورز نگاهی به سایت مذکور کرد و تفکرات عظیمی کرد. خیلی عظیم.. خیلی خیلی عظیم! سپس ادامه داد:
- فکر کنم محفلی های همه ی سایت ها رو هک کردند. هیچ سایتی رو نداریم که بشه دانلود کرد.
با شنیدن این حرف، ندای « وای، بدبخت شدیم! نجینی ما رو خواهد خورد.. » به گوش همه رسید.

- صبر کنید.. من یه راه بهتر سراغ دارم.

صدای روونا راونکلاو همه ی زمزمه ها رو قطع کرد. او ادامه داد:

- بهتر نیست به جای اینکه بریم سراغ دانلود فایل ها، بریم سراغ خود محفلی ها و اعضای گروه ـشون رو بدزدیم؟


ویرایش شده توسط ریتا اسکیتر در تاریخ ۱۳۹۴/۲/۳۱ ۲۰:۳۷:۲۵

دلتنگ آن گوشه گیر قدیمی!

به امید بازگشتِ سیریوس بلک

گوشه گیرم، باز گشت!


پاسخ به: ققنوس میوزیک
پیام زده شده در: ۱۷:۵۵ پنجشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۴
#8

روبيوس هاگريد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۵ جمعه ۲۸ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱:۲۵:۳۴ جمعه ۱۷ آذر ۱۴۰۲
از شهری که کودک نداشت.
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 459
آفلاین
ترس و وحشت ، مرگخواران دور از تکنولوژی را فرا گرفته بود. لحظاتی پیش، لرد ولدمورت که خود هم در امر دانلود مهارتی نداشت، جمع را پیچانده و به سمت افق گریخته بود.
مرگخواران پشت کامپیتور نشستند تا تراورز که ظاهرا از همه ی آنها مهارت بیشتری داشت اعمال دانلود را انجام دهد.
-خوب گوش کنید... حاجیتون حال نعاره دوبار يه چيزيو بگه.اول باید این دکمه رو بزنیم.

تراورز دکمه مذکور را زد ولی در کمال تعجب هیچ اتفاقی نیافتاد.
-ععع اشتباه کردم. فک کنم این دکمه بود...

مرگخواران ساعت ها مشغول بازی با دکمه ها بودند که ممد مرگخواری از آن دور دور ها پریز به دست وارد کادر شد و گفت:
-اول باید اینو بزنی توی برق تراو.
-خودم میدونستم.خووب حالا دوباره دکمه ها رو میزنیم و بعلهه.

گفتن "بعله" همانا و پریدن مرگخواران به کیلومتر ها آنور تر همانا.
-آي قلبم.این چه وضعشه چرا یهو نور داد؟
-این رنگ ها بی معنی نیستن بچه ها بدبخت شدیم.اولش صفحه سیاه بود بعد سفید شد یعنی آینده سفیدی در انتظارمونه.
-تراورز که ظاهرا یک چیزهایی میفهمید قهقهه خنده سر داده و گفت:
-حاجیون!بیاین باو چیز خاصی نیست.چرا فرار میکنین.

مرگخواران ترسان و لرزان و ویبره زنان به کامپیوتر نزدیک شدند.
از آنجایی که خانه ریدل ها بسیار به روز بود، ساعت ها طول کشید تا سیستم عامل مشنگی بالا بیاید. تراورز لبخندی زد و با سرعت لاک پشت،نشانگر موس را بر روی گوگل کروم برد. زیرا این مرورگر جادوگران را بدون مشکل باز می کرد و این نشان از خفن بودن مرورگر مذکور است.
تراورز که از اينجا به بعد را بلد نبود، رو به مرگخواران کرد و گفت:
-حاجیون!یه نکته پزشکی میگم همتون ملتفت شین. استفاده زیاد از کامپیوتر باعث آسیب به چشم و کمر و گردن و پا و... میشه. به همین دلیل 5 دقیقه استراحت.

5دقیقه بعد
ترس مرگخواران از کامپیوتر اندکی کمتر نشده بود.زیرا تراورز با تعریفات خود،ازین دستگاه مشنگی غولی ساخته بود که استفاده از آن،جان آدم را به خطر می انداخت. استدلال مرگخواران برای تایید صحت حرف های تراورز این بود که در خانه ریدل، همه وسایل کشنده و شوم هستند.
تراورز که خود نیز باید دانلود کردن را آموزش میدید اما به رويش نمي آورد گفت:

-خوب ! برای اینکه دانلود کردن رو با عکس یاد بگیرید. من الان براتون آموزشش رو جست و جو میکنم ببینیم چن چندیم.
تراورز با افکت "" کلمه دانلود را تایپ کرده و در کمال از خدا بی خبری وارد اولین نتیجه جست و جو شد...
همانطور که می دانید اینترنت انگلیس شيل.ترين.گ ندارد و برعکس ، سرعت بالایی نیز دارد.اینگونه شد که در کسری از ثانیه ساحره ها چشمان خود را گرفتند.جادوگران از خجالت قرمز شدند و تراورز مات و مبهوت گفت:
-رودولف!ح... ح... حاجی بدو بیا.
- drool:


تصویر کوچک شده



«میشه قسمت کرد، جای اینکه جنگید، میشه عشقو فهمید، باهاش خندید
میشه سیاه نبود، سفید نکرد. میشه دنیا رو باهمدیگه ببینیم
رنگی
منو حس میکنی؟ نه؟ نه! تو سینه‌ت دیگه شده سنگی.
و سنگین. و سنگین‌تر بیا روی سطح برای روز بهتر...»



پاسخ به: ققنوس میوزیک
پیام زده شده در: ۱۱:۵۸ پنجشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۴
#7

مرگخواران

رودولف لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۷ شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۲۴ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰
از مودم مرگ من در زندگیست... چون رهم زین زندگی پایندگیست!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 1272
آفلاین
خانه ریدل ها

مرگخواران ترسان و لرزان به اربابِ عصبانیشان نزدیک شدند...بلاتریکس که نمیتوانست ناراحتی لرد را ببیند،با بغض گفت:
_ارباب...از کدوم یک از یارانتون خطایی سرزده؟!بگین تا یه کروشیو نثارش کنم!
_ارباب...معجون ضد عصبانیت بدم خدمتتون؟!
_ارباب...اونی که عبانیتون کرده رو نشون بدین تا بندازمش آزکابان!
_ارباب...میخوایین برای اینکه آروم بشین کسی رو بلاک کنم یا از گریفندور امتیاز کم کنم؟
_ارباب...اسم بده جنازه تحویل بگیر مشتی!حاجی وار میکنمش تو گونی میام!
_ارباب...تیرک چوبی قیر مالی شده حاضره...یه فندک میخواد فقط!
_ارباب...این عصبانیت رو توی مرگخوار نامه ثبت کنم یا نه؟!
_ارباب...روی قمه همیشه میتونید حساب ویژه باز کنید!
_ارباب...کتاب"راه هایی برای کنترل خشم"رو بهتون پیشنهاد میدم مطالعه کنید!
_ارباب...میخوایین آینده کسی رو سفید و پر نور تشخیص بدم؟!آخه سفیدی اوج زشتی هست!:sibyll:
_ارباب...یه آیه دریافت کنم در این مورد؟!
_ارباب...میخوایین که...
_بسه دیگه!

با این فریاد لرد،سکوت خانه ریدل ها را فرا گرفت...لرد چند ثانیه ای با خشم به مرگخوارانش نگاه کرد و بعد ادامه داد:
__محفل ققنوس داره با فروش آلبوم های موسیقی پولدار میشه...و این فاجعه است...اگه محفل پولدار بشه کلی سوژه خنده در مورد فقر و نداری و بدبختی و سوپ پیاز مالی ویزلی رو از دست میدیم...باید جلوی پولدار شدن محفل رو بگیریم!
_من یه راه حل دارم ارباب...مثل همیشه!

همه نگاه ها به سمت گوینده این دیالوگ،یعنی روونا راونکلاو برگشت...
_خب...راه حلت چیه روونا؟!
_الان عرض میکنم ارباب...ببینین...ما تو انگلیس هستیم...تو ایران نیستیم که قانون کپی رایت داشته باشیم...اینجا میتونیم این البوم ها رو دانلود کنیم و بعد آلبوم رو بزنیم رو سی دی...سی دی ها رو هم با قیمت کمتر میفرستیم تو بازار...اینجوری مردم میان سی دی هایی که ما زدیم رو میخرن...اینجوری هم ما کسب درآمد میکنیم و هم محفل ورشکست میشه!

به نظر لرد این راه حل روونا هوشمندانه به نظر میرسید...پس چانه اش را خاراند گفت:
_خب...راه حل بدی نیست...شروع کنید به دانلود کردن...

لرد این جمله را گفت ولی هیچ کدام از مرگخوارها از سر جایشان تکان نخوردند...
_چیه عینهو تسترال من رو نیگاه میکنید؟!گفتم برید دانلود کنید...نکنه بلد نیستین چه جوری؟!
_خب...اِم...راستش ارباب...به دستور شما ما از وسایل و تکنولوژی مشنگی دوری کردیم...واقعیتش اینه که بلد نیستیم!
_به ما مربوط نیست...من میرم استراحت کنم...شما باید یه جوری این البوم رو دانلود کنید...حالا میخواین برین یاد بگیرید،میخواین برین یه محفلی رو بدزدین و بیارین بهتون یاد بده یا دانلود کنه خودش،میخواین هر کاری کنید،بکنید...من این آلبوم رو دانلود شده میخوام!


ویرایش شده توسط رودولف لسترنج در تاریخ ۱۳۹۴/۲/۳۱ ۱۲:۴۴:۵۶



پاسخ به: ققنوس میوزیک
پیام زده شده در: ۱۱:۴۷ پنجشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۴
#6

الستور مودی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۸ پنجشنبه ۱۶ خرداد ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۳:۱۵ چهارشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۷
از دور مراقبتم!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 337
آفلاین
جدیدش!

خانه ی ریدل، مانند همیشه پر بود از شلوغی های خاص خودش. شاید این شلوغی به خاطر یکجا جمع شدن افرادی بود که هیچ سنخیتی باهم نداشتند!

وسط تالار اصلی خانه ی ریدل، آتش بزرگی برپا شده بود. ساحره ای با تشویق کسانی که دور آتش جمع شده بودند، داخل آن می پرید و از آن بیرون می آمد. سمت دیگر دو دختر جوان بر سر مردی که بی ملاحظه به آنها خیره می شد و ماهیچه های بازویش را باحالتی نمایشی منقبض می کرد، فریاد می کشیدند.
در گوشه ای هم پیرمردی چشمانش را بسته بود و با صدای بلند کلمات نامفهومی را تکرار می کرد، انگار که چیزی به او وحی می شد..

شاید تنها کسی که در این شلوغی دیده نمی شد، لرد ولدمورت بود! در گوشه ای، پشت یک میز قدیمی نشسته بود و در لپ تاپش، پست های جدید ِ« خادمان لرد سياه به او مي پيوندند» را می خواند. اصلا رضایت بخش نبود!
-اینا هیچ کدوم به درد نمی خورن.. این هم که هنوز یه رول هم ننوشته..


با سرعت پاسخ سوالات را از نظر می گذراند.
نقل قول:
5-به نظر شما محفل ققنوس از چه راهي قادر به سير کردن شکم ويزلي هاست؟
از طریق فروش آلبومهای ققنوس میوزیک. اتفاقا" درآمد خوبی هم دارند!
- نچ نچ نچ! هیچ طنز خاصی تو پاسخ دادن به سوالا به کار نبرده. اصلا خلاقیت به خرج نداده. فعالیت هم که نداره!

صدای فریاد آرسینوس که «گاف مکســـور!» را اعلام می کرد، باعث شد ولدمورت سری بلند کند و به اطراف نگاه کند.
واقعا" خانه ی ریدل به کدام سو می رفت؟!
دیگر حوصله اش سر رفته بود. یک «تایید نشد!» ِ خشک و خالی نوشت و روی دکمه ی ارسال کلیک کرد. اما نگهان یک پنجره ی جدید باز شد!


نقل قول:
تــبــریــک!
شما برنده شده اید! اگر این پنجره را ببندید دیگر برای شما باز نخواهد شد!


شما برنده ی نود درصد تخفیف برای پکیج کامل آلبومهای گروه ققنوس میوزیک با ارزش 6783000 گالیون شده اید.

لیست آلبومها:
یه جوجه ی آتشین
با صدای آلبوس دامبلدور
3000
300گالیون
...


کلمه ی «مسخره ها!» اولین کلمه ای بود که از ذهن ولدمورت گذشت.. اما صدم ثانیه ای طول نکشید که چشمانش بر روی اسم دامبلدور قفل شد. به یاد پاسخی افتاد که به فرم عضویتش داده بودند!
- لعنت! پس محفل از اینجا درآمد کسب می کنه! نـــــه، من همچین اجازه ای نمیدم...!

ملت مرگخوار از کارهای عجیب و غریبشان دست برداشتند و متعجب به ولدمورت نگاه کردند!

اندر خانه ی شماره ی 12
- سیصد گالیون دیگه! این آلبوم آخریه عجب فروشی داشته پروفسور!

هری این را گفت و پشت میز نشست تا به بقیه ملحق شود. آثار گالیون هایی که دقیقه به دقیقه به حساب محفل واریز می شدند در چهره ی همه نمایان بود! هری به خیالبافی های تدی و جیمز در آنسوی میز گوش داد.
- می تونم یه یویوی جدید با شتاب رفت و برگشت بالا بخرم!
- می تونیم شیون آورگان رو بدیم بره و من یه جای بهتر واسه گرگ شدنم پیدا کنم!
- می تونم یه تنگ گنده ی جدید.. اصن یه استخر اختصاصی واس ِ آقای بلوپ بگیرم!
- می تونم دو تا بلیط مستقیم به جزایر قناری بگیرم.. من و ویکی!

جیمز جیغی کشید و گفت:
- منم میام! منم میـــام!
- باشه، همگی باهم!

هری لبخندی زد، چه چیزی می توانست این شادی را از محفل بگیرد؟!


چوبدستی لازم نیست..
به یک ضربه ی عصایم بند هستید!

تصویر کوچک شده

×××××

تصویر کوچک شده


ققنوس میوزیک
پیام زده شده در: ۱۶:۱۶ چهارشنبه ۲۴ فروردین ۱۳۹۰
#5

گودریک گریفیندورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۹ یکشنبه ۱۲ دی ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۲:۱۹ پنجشنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۹
از تالار گریفندور
گروه:
کاربران عضو
پیام: 976
آفلاین
بالاخره بعد مدتی طولانی توانستند وارد سالن شوند اما جمعیت آنقدر زیاد بود که نتوانستند جلو بروند و همون جا کنار باجه بلیط ایستادند تا کنسرت را تماشا کنند.

بعد از یک ساعت مردی به سکو آمد و میکروفن را گرفت تا صحبت کند اما قبل از اینکه صحبت کند کمی موهایش را تکان داد و باعث شد تمام دختران و زنان حاضر در سالن قش کنند. ()

-به نام آفریننده ققنوس ... سلام بر جادوگران عزیز ... امروز آهنگ هایی رو خواهیم خوند که مطمئنم باعث می شه تمام زنانی الان در زمین غلت می خورند بیدار بشن و شما مردان قش کنید! ... خب کنسرت از همین الان آغاز می شه ...

مرد به سمت گیتار خود رفت و پنج نفر دیگر نیز به سکو آمدن ...

مردی که جلوتر از همه قرار گرفته بود و اتفاقا" اسمش آلبوس بود بعد از امتحان کردن میکروفن کار خود را شروع کرد:

نازی نازی امشب دلم مست تویه ... نازی نازی امشب دلم مست تویه ...

مردی که کمی عقب تر ایستاده بود و قیافه ی فشنی هم داشت جلوتر آمد و رپ خواند:

-بیابیانترسآرهمنهمونمکهخیلی
دوستدارهمنهمونیمکهخیلیدوست
داشتاماحالادیگهدوستندارمنامردچرا
منوترککردی؟

سیریوس با تشویق تماشاگران عقب تر رفت و گودریک گریفندور که باعث قش زنان حاضر شده بود ، جلوتر آمد و بار دیگر باعث شدن زنان و دخترانی که تازه به هوش آمده بودند ، بار دیگر قش کنن.()

-من از خدا نمی گزرم اگه از تو بگزره و آتیش به جون من بزنه ... شب تا صبح پیش کی سر می کنی؟ ... بوی هوس می ده تنت ...

در این هنگام دختری وارد سکو شده و پرید تو بغل گودریک پرید و کنسرت را بهم زد.

دامبلدور: با تشکر از همه ی کسانی که در کنسرت ما حضور یافتن و باعث بهتر شدن کنسرت گروه ما شدن ... اونطور که می بینید دیگر نمی توانیم کنسرت را ادامه دهیم اما شما برای شنیدن بقیه آهنگ ها می تونید به همین بقالی سر کوچه برید و آلبوم ما رو بخرید ... خدانگهدار

ولولی در میان جمعیت افتاد و همه به سمت بقالی سر کوچه هجوم آوردن اما در این میان آنتونین و ایوان با نگاه هایی کینه توزانه به اعضا گروه ققنوس نگاه می کردند که حالا در حال جدا کردن دختر ناشناس از گودریک بودن ، اما بارتی در میان آن ها نبود!

-بارتی کجاست؟

آنتونین هراسان به این ور و اون ور نگاه کرد و در آخر بارتی را که دوان دوان به سمت بقالی سر کوچه می رفت ، یافت اما روی پیشانیش هم یک امضا درشت خود نمایی می کرد.

-زود باش ... باید جریان رو به لرد بگیم ...


ویرایش شده توسط دلوروس آمبریج در تاریخ ۱۳۹۲/۹/۱۴ ۱۴:۲۲:۱۵

تصویر کوچک شده


Re: ققنوس میوزیک
پیام زده شده در: ۲۱:۱۴ شنبه ۲۰ فروردین ۱۳۹۰
#4

سيريوس بلك قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۰۰ یکشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۶:۲۲ چهارشنبه ۷ مرداد ۱۳۹۴
از موتور خونه جهنم !
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1086
آفلاین
بارتی به همراه دو مدیر کله گنده خود به دیاگون آپارت کرد.
تق

- هوی یارو... برو پایین!

به دلیل جمعیت بسیار زیادی که در کوچه دیاگون جمع شده بودند، آنها درست روی سر یک بنده خدا فرود آمدند. بارتی از او معذرت خواهی کرد و به همراه آنتونین و ایوان به گوشه ای رفتند و نظاره گر جمعیت شدند. درست در کنار بانک گرینگوتز، مکانی ایجاد شده بود و در کنار آن دکه ای قرار داشت که بلیط می فروخت.

بارتی:
- آنتونین برو سه تا بلیط بگیر بیار بریم.

او به سمت جمعیت رفت و بعد از ده دقیقه با سه بلیط و سه کاسه لوبیای داغ () بازگشت. آنتونین لوبیا ها را به ایوان و بارتی داد و گفت:
- بخورین تا از دهن نیفتاده. کنسرت تا بیست دقیقه دیگه شروع میشه. گفتم اینا رو بزنیم تو رگ بیکار نباشیم.

بارتی:
- دمت جیز!

- آخه من چه گناهی در حق تو کردم؟ پنجاه بار بهت نگفتم؟ تو نمی دونی معده من به لوبیا حساسه نفخ می کنم؟ من اصلا" لوبیا می بینم معدم شروع می کنه به تولید گاز! امشبم نوبت منه برم نجینی رو ماساژ بدم. می دونی که از بوی بد خوشش نمیاد. اربابم که با کوچکترین صدایی عصبی میشه. من از دست تو چیکار کنم؟

این ایوان بود که با عصبانیت این حرف ها را زد. آنتونین که سعی می کرد جلوی خنده اش را بگیر گفت:
- حالا خودشو ناراحت نکن. یه شب که هزار شب نمیشه. تو بخور امشب من میرم جات.

بعد از خوردن لوبیا ها به سمت جمعیت رفتند تا وارد سالن شوند.

قسمت ورودی که به سالن اصلی راه داشت با عکس های مختلفی از ققنوس و عبارت های ققنوس میوزیک تزیین شده بود. دیوار ها سرخ جگری بوده و از سقف بلند آن چلچراغی عظیم و سرخ رنگ آویزان شده بود که نور قرمز و سفید می تاباند. میان هر چراغ، مجسمه های کوچک کریستالی از ققنوس قرار داشت.
وسط سالن باحه هایی به صورت خطی کنار هم قرار گرفته بودند و مسئولان داخل آن با گرفتن بلیط اجازه عبور می دادند. میان باجه ها توسط میله و زنجیر جدا شده بود. در طرف دیگر سالن (پشت با جه ها) در دو لنگه عظیم و طلایی رنگی قرارداشت که به سالن اصلی باز می شد.
بارتی، ایوان و آنتونین در صف یکی از باجه ها قرار گرفتند تا بلیط خود را بدهند و وارد سالن شوند...

----------------

پوستم کنده شد واسه همین چهار خط


ویرایش شده توسط سيريوس بلك در تاریخ ۱۳۹۰/۱/۲۰ ۲۱:۱۷:۳۱


ققنوس میوزیک
پیام زده شده در: ۱۸:۴۲ جمعه ۱۹ فروردین ۱۳۹۰
#3

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۶ دوشنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۱۲ پنجشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۴
از جايي به نام هيچ جا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 788
آفلاین
فردای آن روز – خانه ریدل ها


لرد سیاه با عصبانیت و قیافه ای در هم، روی صندلی مخصوص غذا خوری اش نشسته بود. پیش بند مخصوصش را به گردن داشت و چنگالش را درون بشقاب خالی اش فرو می کرد. بلاتربکس پشتش ایستاده بود و رگ های گردن اربابش را ماساژ میداد. در مقابل لرد، میز دراز غذاخوری بود و تا چشم کار می کرد دسرهای دست نخورده رنگارنگ خودنمایی می کردند و درست در کنار میز دراز غذا خوری، مرگخواران سفره ی پلاستیکی پاره پاره ای را پهن کرده بودند و نون و ماست می خوردند.

لرد: «آنی ! آنی مونی ! زود باش پسر ! مارو الاف غذا کردی ! »

درب آشپزخانه گشوده شد و آنی مونی با شتاب به سمت لرد دوید. ماهی زنده ای را که همچنان می پرید و جون میداد را در درون بشقاب لرد سیاه انداخت، تعظیمی کرد و کنار بلاتریکس ایستاد.

لرد چوبدستی اش را به سمت ماهی که درون بشقابش بالا و پایین می پرید گرفت و لب گشود:

«آواداکاداورا ! »

آنی مونی: «ارباب ! مُرده ! توجه نکنید زیادی وول میخوره ! این اعصابشه. تازه با یه آواداکاداورا از رودخونه گرفتمش ! »

لرد: «ببینم آنی مونی، ماهی رو سی تی اسکن بردی دیگه؟ هان؟ استخوون نداشته باشه؟! »

بلاتریکس: « ببین ! آنی، ماموگرافی، سونوگرافی، بردی ماهی رو ؟ حامله نباشه یه وقت ؟! بچه اش توی شکم مبارک ارباب رشد میکنه ها...اون وقت ارباب... »

لرد: «کافیه بلا ! فک کنم متوجه هستی اربابت از چه جنسیه. »

بارتی از انتهای سفره ی درویشانه مرگخواران بلند شد و به سمت لرد سیاه رفت:

«بابا ! بابا ! اجازه میدی امشب با ایوان و دالاهوف برم کنسرت توی دیاگون ؟! گروه ققنوس اجرا داره. »

لرد: «بشین سر درست بچه ! خاله بلا میگه هنوز یاد نگرفته درست طلسم کروشیو رو به کار بگیری ! بشین سر تمرین ! »

بارتی: «تولــــــــو خداااا ! بابا ! پلیز ! همین یه دفعه ! »

لرد که ماهی را از ناحیه دمش در یک حرکت همانند اسپاگتی بلعید، با اکراه خاصی راضی به نظر رسید و گفت:

«باشه ! با ایوان و دالاهوف میری و با اونا میایی ! در ضمن. به اسم ققنوس آلرژی دارم. منو یاد محفلی ها میندازه. امیدوارم ربطی به اونا نداشته باشه. واسه همین هر سه تا تون با لباس مبدل میرین. جو گیر هم نشید وسط کنسرت، لباس هاتون رو در بیارین بندازین هوا یا بدین این گروه امضا کنه. حالا دور شین میخوام به نجینی غذا بدم ! »

بارتی: «چشم بابایی ! قول میدم جای Tشرتم، بذارم روی پیشونی ایوان امضا بدن. مرسی بابایی ! »

بارتی رو به ایوان و دالاهوف کرد که هنوز سر سفره نون و ماست میخوردند، اشاره ای کرد تا از سفره کنده شوند و عازم دیاگون شوند و بلیط های کنسرت گروه ناشناس ققنوس را تهیه کنند... !


"Severus...please..."
تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.