هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: بازگشت به هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۲:۰۲ چهارشنبه ۲۰ فروردین ۱۳۹۳
#15

سارا کلن old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۷ شنبه ۳ اسفند ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۴:۲۹ دوشنبه ۱ تیر ۱۳۹۴
از همین دور و برا...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 355
آفلاین
ای بابا باری!
داستان رو بزار دیگه!



پاسخ به: بازگشت به هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۷:۱۱ دوشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۳
#14

باری ادوارد رایان


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۴۴ سه شنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲۰:۵۵ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۳
از چی بگم؟
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 274
آفلاین
ممنون از نظر هایتان!
آره به نظر من هم نویل و لونا بهترن تا کس دیگه ای.رولینگ میگه نویل با هاناآبوت ازدواج میکنه به نظرم مسخرس.چون در طول کتاب هیچ اشاره ای به بودن علاقه بین این دوتا و یا هیچ اثری از آشناییشون هم نیست اما نویل و لونا همدیگرو از ارتش دامبلدور خیلی خوب میشناسن
..
به به مستر جاگسن.خوشحالم که می بینم در مورد داستانم نظر دادید.ممنون.
در مورد این پست طولانی بگم که:من يه کم داستان رو تغییر دادم و بخاطر همین داستان تغییر یافته رو در یک پست گذاشتم.

پ.ن:والا ما يه غلطی کردیم اسم کامل باری رایان رو گذاشتیم.اسممون طولانی شد!


خوب زندگی کن. بزرگ شو و... کچل شو! بعد از من بمیر و اگه تونستی با لبخند بمیر. توی کارات دودل نباش. ناراحتی چیز باحالی برای به دوش کشیدنه ولی تو هنوز خیلی جوونی!


کوروساکی ایشین- بلیچ

تصویر کوچک شده




پاسخ به: بازگشت به هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۶:۲۹ شنبه ۹ فروردین ۱۳۹۳
#13

سارا کلن old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۷ شنبه ۳ اسفند ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۴:۲۹ دوشنبه ۱ تیر ۱۳۹۴
از همین دور و برا...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 355
آفلاین
ببخشید دستم خورد نظر ارسال شد:دی
و حالا ادامه ی نظرم رو میگم:
به نظر منم کار درست روکری.چون نویل و لونا بیشتر به هم میومدن تا لونا و اون پسره رالف که هیچکی به جز رولینگ نمی شناستش:دی



پاسخ به: بازگشت به هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۶:۲۱ شنبه ۹ فروردین ۱۳۹۳
#12

سارا کلن old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۷ شنبه ۳ اسفند ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۴:۲۹ دوشنبه ۱ تیر ۱۳۹۴
از همین دور و برا...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 355
آفلاین
پویا جان
اول این که ورودت به ایفای نقش رو تبریک میگم.(با اینکه خودم هنوز وارد ایفای نقش نشدم)
و اما هر چی جلوتر میری تجربت بهتر میشه و بهتر مینویسی.داستانت خیلی بهتر شده.فقط باید یه کم داستانت رو محکم تر بکنی
اما یه ایراد:توی فیلم به ما نشون دادن که نویل از لونا خواستگاری می کنه و ما هم حدس میزنیم که لونا پذیرفته باشه.در صورتی که تو کتاب این چنین نبوده و خود رولینگ میگه که لونا با پسری به نام رالف ازدواج می کند.(والا من خودمم نمی دونم که این پسره از کجا سبز شد!)متاسفانه اینجور که از نوشته هات هم می شد فهمید گفته بودی نویل ولونا...



پاسخ به: بازگشت به هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۵:۳۱ شنبه ۹ فروردین ۱۳۹۳
#11

جاگسنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۵ یکشنبه ۴ فروردین ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۴:۴۸ سه شنبه ۲۲ مهر ۱۳۹۳
از شیون آوارگان
گروه:
کاربران عضو
پیام: 201
آفلاین
سلام به مستر باری ادوارد رایا. ( عجب اسم طولانی)

اول از همه متاسفم که نتونستم به موقع بیام و یک به روز رسانی در مورد فن های جدید داشته باشم. امیدوارم در آینده دیگه این اتفاق ناخجسته برای من رخ نده.

و اما نظر من به عنوان خواننده در مورد داستان شما:

این سوژه به نوعی ژانر پلیسی رو به من القا کرده و باید جالب باشه. منتها به عنوان یه خواهش هر فصل رو جداگانه ارسال کنید. نیازی به مرور نیست چرا که اگر داستان گیرایی خودش را داشته باشه خواننده را مجبور می کنه تا سری به نوشته های قبلی شما بزنه.

در ادامه باید بگم اگر کمی در نوشتن حوصله به خرج بدید و زمانی رو صرف پردازش فضا کنید و با عجله از صحنه ها نگذرید داستان جذابیت فوق العاده ای پیدا می کنه.

با آرزوی موفقیت. منتظر ادامه داستان از سوی شما هستم.



پاسخ به: بازگشت به هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۰:۳۴ سه شنبه ۵ فروردین ۱۳۹۳
#10

باری ادوارد رایان


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۴۴ سه شنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲۰:۵۵ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۳
از چی بگم؟
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 274
آفلاین
بازگشت به هاگوارتز
فصل1:نامه از هاگوارتز


-بسه رون چقدر میخوای ادامه اش بدی؟
-هری آروم باش.انگار یک چیزایی داره دستگیرم میشه.این یارو آگوستوس که...
-خیله خب باشه.من میرم دیگه تقریبا ساعت 9 شده.جینی نگران میشه.جیمز و آلبوس هم همینطور.تو هم برو.هرمیون هم قطعا نگران میشه.برای کنترل رز و هوگو به تو احتیاج داره.
-من تا قضیه آگوستوس رو نفهمم جایی نمیرم.
-پس به زور از جات بلندت میکنم.
هری و رون در این گفتگو بودند که همان لحظه مردی وارد اتاق شد.موهایش کوتاه و سفید و بینی عقابی داشت و لبخند گرمی بر لب داشت.تقریبا میانسال بود. گفت:
-خب پاتر و ویزلی,ماجرای جدید چیه؟
رون با بی حوصلگی گفت:ماجرای آگوستوسه.بیلی بیزحمت فضولی نکن.
-باشه.اومدم بگم رییس گفت برین وگرنه مجبور میشه به زور بیرونتون کنه.
رون هم بالاخره دست از کار کشید و به هری نگاهی انداخت و گفت:
-باشه.بریم هری.
و بدون حرف اضافه ای و بدون هیچ توجهی به خداحافظی بیلی با آنها از وزارت سحر و جادو بیرون آمدند.هری و رون هردو سوار یک جاروی دراز که رویش نام (صاعقه ی رقصان) به چشم میخورد شدند.هری گفت:صاعقه بزن. و جارو به هوا پرید.چند دقیقه طولانی با سکوت گذشت.در نهایت بالاخره رون گفت:
-ممنون بخاطر سواری هری!
-قابلی نداره.
و دوباره سکوتی حکمفرما شد.بعد از چند دقیقه هری بالاخره دسته ی جارو را به طرف پایین گرفت و به طرف زمین رفت و به آرامی فرود آمد.هری و رون از جارو پایین آمدند.هری خمیازه ای کشید و گفت:
-فردا یکشنبه اس.باید بیای خونه ی ما.جینی گفت اگه برادرش رو نبینه...
-باشه.باشه...
-پس خدافظ
-خدافظ
هری یکراست وارد خانه ای شد که در حیاط آن فرود آمده بود اما رون وارد حیاط چند خانه آنطرف تر شد.
-سلام هری.
این صدای جینی بود که درحالی که روی کاناپه نشسته بود و روزنامه ای را میخواند با خوشحالی گفت.
هری گفت:
-سلام جینی.جیمز و آلبوس و لی لی کجان؟
جینی گفت:
آلبوس بالا خوابه.لی لی هم الان خوابش برد و جیمز...
همین لحظه پسری با موهای ژولیده و قد کوتاه از پله های طبقه بالا پایین آمد.به نظر 4 ساله بود.با خوشحالی داد زد:
-سلام بابا!
هری به آرامی گفت:
-سلام جیمز.
-بابا. اسکینتی. يه نامه آورده.
هری تازه متوجه نامه ای که در دست پسرش بود شد و جلو رفت و آن نامه را گرفت و با صدای بلند خواند:

جناب هری پاتر عزیز
به اطلاع شما میرسانیم که در روز 28 ماه ژوییه در مدرسه ی علوم و فنون هاگوارتز جلسه ای برای تعیین مدیر هاگوارتز برگزار میشود.از این رو شما و خانواده محترمتان به این مدرسه جهت تماشای مراسم تعیین مدیر جدید دعوت شده اید.
با احترام
پروفسور م.مک گونگال
مدیر موقت هاگوارتز

هری چند بار عینکش را جابه جا کرد تا مطمئن شود.پروفسور مک گونگال؟مدیر موقت؟اما همین چندسال پیش بود که جایگزین دامبلدور و اسنیپ انتخاب شد.7 سال پیش.زمانی که از هاگوارتز فارغ التحصیل شد.اما موضوع مهمی نبود.بازگشت به هاگوارتز فوق العاده بود.
جینی گفت:
-بیست و هشتم؟اون که پس فرداست.چرا زودتر اطلاع ندادن؟
-مهم نیست.
جیمز با اشتیاقفت:
-بابا!بابا!هاگوارتز کجاست؟پروفسور مک گاناگگاگال کیه؟
هری خندید و گفت:
-مک گونگال نه گاناگگاگال.هاگوارتز يه مدرسه ی جادوگريه.وقتی بزرگ شدی همه چیو راجع بهش بهت میگم.همه چیو.
جینی با ناراحتی سرش را تکان داد و گفت:
-کاش 27ام بود.بیست و هشتم میخواستم يه مصاحبه با پیتر بگمن راجع به جام جهانی کوییدیچ داشته باشم.هنوز تصمیم نگرفته جام جهانی کجا برگزار بشه.آبرو بره!
-مهم نیست جین.به بعد موکولش کن.نمیدونم برای رون هم نامه فرستاده یا نه.
*************************************
پایان فصل 1

فصل 2:روز خوب
فردای آن روز جینی به همراه جیمز مشغول تمیز کردن و مرتب کردن خانه شدند اگر چه چون جیمز جادو بلد نبود باید همه کارها را با دست انجام داد اما به او خیلی خوش گذشت.آلبوس هم طبقه بالا ماند و مراقب لی لی بود.آن روز یکشنبه بود.پس هری هم درخانه بود و مشغول کلنجار رفتن با جن های خاکی بود.خانه ی آنها در دهکده هاگزمید بود.دهکده ای که همه اهالی آن جادوگر بودند در نتیجه هرکس از جلوی پرچین مرتب و تمیز خانه ی پاتر ها رد میشد امکان نداشت هری پاتر را نشناسد و به او عرض ادب نکند.چمن های حیاط خانه ی پاتر ها بسیار مرتب و کوتاه بودند اما آن روز به خاطر حمله جن های خاکی پر از چاله شده بود.هری در حال مهار کردن جن های خاکی بود که صدای آشنایی را شنید که گفت:
-سلام هری.ما اومدیم.
هری سرش را بلند کرد و به اطراف نگاهی انداخت و جا خورد.هرمیون درحالی که کنار رون ایستاده بود به او لبخند میزد.در کنار رون هم دختری بود که به نظر یک یا دو سال کوچکتر از جیمز بود و موهایش هم رنگ موهای پدرش بود.
هری با لبخند گفت:
-سلام رون.سلام هرمیون.سلام رز.
بعد هم به طرف آن ها رفت و چوبدستی اش را در آورد و به طرف محلی که رون و هرمیون و رز ایستاده بود گرفت.ناگهان قسمتی از پرچین ناپدید شد.ویزلی ها وارد خانه شدند.رون لحظه ای به چاله های روی زمین خیره شد و با لبخند گفت:
-نگفته بودی جن خاکی داری.می تونستم کمک کنم.مامانم تمام کتاب های راجع به جن های خاکی رو داره.
هری گفت:
-موضوع مهمی نیست.هوگو کجاست؟
هرمیون گفت:
-پیش فلور و بیل.دیشب اومدن خونمون و بخاطر اینکه ویکتوریا میخواست موندن.هوگو هم پیششون موند تا با ویکتوریا بازی کنه.
هری آن هارا به داخل خانه اش راهنمایی کرد.هری از آن که رون و هرمیون را آن چنان شاد میدید تعجب میکرد.همان لحظه جغدی هوهو کنان وارد خانه شد و نامه ای جلوی هری انداخت.هری وقتی آدرس فرستنده ی آن را میخواند آن چنان شاد شد که کنترلش را از دست داد و با صدای بلند گفت:
-خدای من.از طرف تدیه!
رون در حالیکه چشمانش را تنگ میکرد گفت:
-تدی؟کدوم تدی؟
هرمیون با لحنی آمیخته به کنایه گفت:
-رون خیلی حافظه ات قویه!تدی لوپین خودمون دیگه.پسر لوپین و تانکس
-آهان...
و در حالیکه قهوه اش را می نوشید گفت:
-چی نوشته؟داره از ایتالیا بر میگرده؟
هری که تازه خواندن نامه را تمام کرده بود و از خوشحالی چشمانش برق میزد دوباره آن را برای رون و هرمیون و جینی خواند:

پدرخوانده ی عزیزم
من دارم از روم بر میگردم.اینجا همه چی عالی بود.تصمیم دارم دو سال آینده رو برای ادامه تحصیلاتم در مقاطع تحصیلی مشنگی به پیش شما بیام.ممنون بابت نیمبوس 4004.اینجا مخفیانه با دوستان جادوگرم کوییدیچ بازی میکنم.

تد ریموس لوپین

-باورنکردنیه!عزیزم,اون...واقعا داره میاد؟
این صدای جینی بود که از خوشحالی سر از پا نمی شناخت.
هری با خوشحالی گفت:
-آره.فوق العاده است.
هرمیون با لحن پر اشتیاقی گفت:
-آخرین باری که دیدمش 3 سال قبل بود.وقتی که میخواست بره.حتما تا حالا خیلی فرق کرده.
جینی گفت:
-قطعا.چون اون هم مثل مادرش میتونه چهره اش رو تا حدودی تغییر بده اما با قدرت کمتر.

تقریبا تا ساعت 12 همه بگو بخند کردند تا اینکه ویزلی ها بالاخره آماده رفتن شدند.رون بالاخره گفت که برای آن ها هم نامه ای از هاگوارتز آمده و قرار گذاشتند فردا راس ساعت 8 صبح با هم به هاگوارتز بروند.
آن روز ,روز خیلی خوبی برای هری بود.بعد از آهنگ جک هیلمن به نام(معجون عشقم)که از شبکه ی رادیویی جادوگران پخش شد,به پاترواچ گوش دادند.لی جردن با خواندن چند جوک که می گفت از جورج ویزلی گرفته است برنامه را به پایان برد.
آلبوس در حالی که سر میز غذاخوری با جغد جیمز , اسکینتی بازی میکرد گفت:
-چلا ما این همه معلوفیم؟چلا يه شبکه بلای ما ساختن؟
جینی با مهربانی و در حالی که زیر چشمی به هری نگاه میکرد گفت:
-چون پدرت قبلا يه آدم بد بزرگ رو شکست داد.
و در حالی که بلند میشد تا لی لی را تا اتاق خوابش همراهی کند گفت:
-خب دیگه جیمز و آلبوس وقت خوابه.
آلبوس,اسکینتی را برای شکار به بیرون فرستاد و با جیمز به سمت اتاق خوابش رفت.
-----------------------------:-::::---


فصل سوم:دوباره در هاگوارتز

هری با سرعت به این طرف و آن طرف می دوید و وسایل لازم را بر میداشت.در حالی که به ساعتش نگاه میکرد با صدای بلند گفت:
-فقط يه ربع مونده.جین وسایل آماده است؟
جینی از طرف دیگر خانه با صدای بلند گفت:
-آره.فقط جارو مونده
هری به سرعت وارد انبار شد.لحظه ای مدال ها و جام های طلایی که برق میزدند توجهش را جلب کردند اما به سرعت جاروی صاعقه اش را برداشت و خودش را در جلوی در خانه آپارات کرد.
جینی که جا خورده بود با لحنی لرزان گفت:
-هری!مگه قرار نبود تو خونه آپارات نکنیم؟
هری به سرعت گفت:
-ببخشید عزیزم...خب رون و بقیه کجان؟
ناگهان صدای تق کوچکی آمد و رون و هرمیون در حالیکه دست رز را گرفته بودند ظاهر شدند.
رون به سرعت گفت:آماده ایم.رز هم اینجاست.بیل و فلور هم پیش هوگو هستن و جیمز و آلبوس و لی لی هم باید آماده باشن.
ناگهان جیمز از داخل خانه بیرون پرید و گفت:
-سلام عمو رون.سلام خاله هرمیون سلام رز.
جینی یادآوری کرد:
-تو و رز و آلبوس با هم می مونید و بازی می کنید.مراقب لی لی هم باشید.باشه؟
جیمز با بی حوصلگی گفت:
-باشه
و به داخل خانه رفت و به دنبال او رز هم رفت.
جینی چوبدستی اش را گرفت و گفت:
-آکسیو آذرخش(همان آذرخش معروف و قدیمی)
و جارویی پرواز کنان به سویش آمد.رون هم چوبدستی اش را گرفت و گفت:
-آکسیو پاک جارو999
و لحظه ای طول کشید تا چوب جارویی از خانه شان در چند متر آنطرف تر پروازکنان به طرفش آمد.رون و هرمیون هر دو سوار پاک جاروی قدیمی شدند.هری سوار صاعقه شد.جینی هم سوار آذرخش شد.
جینی گفت:آماده اید؟
همه با علامت سر نشان بله سر دادند.
جینی گفت:یک...دو...و...سه
با شماره سه هر 4 نفر به هوا پریدند و به سمت هاگوارتز پرواز کردند.چند دقیقه ای در پرواز بودند که بالاخره برج های هاگوارتز از دور نمایان شدند.باد سردی که در موهای هری میرفت و باعث میشد موهایش موج بخورند به همراه برج های آشنای هاگوارتز برای هری حس خوبی به همراه می آورد.به یاد شش سال تحصیل پشت سرهم و نبرد با ولدمورت و بعد از آن بازگشت دوباره به هاگوارتز,به یاد دامبلدور,اسنیپ,پدرخوانده اش سیریوس,به یاد آن روزهایی که تازه به هاگوارتز آمده بود,کوییرل,سنگ جادو,به یاد سال دوم تحصیلش,دابی و همه آن کارهای عجیبش,تالار اسرار,اولین رویارویی با جینی,سال سوم,دیوانه ساز ها,لوپین,ورم تیل,سیریوس,سال چهارم,سدریک دیگوری,مسابقه سه جادوگر,تولد دوباره ولدمورت,سال پنجم,محفل ققنوس,خانه شماره 12 گریموالد,کریچر,سال ششم,راز های ولدمورت,دامبلدور,سال هفتم, سالی که به همراه رون و هرمیون به دنبال جاودانه سازها گشتند,شکست ولدمورت و دوباره سال بعدش که برای کامل کردن تحصیلاتش و کارآگاه شدن همراه با رون و هرمیون به هاگوارتز رفت.باورش نمیشد که همین 8 سال پیش بود که فهمید اسنیپ عاشق مادرش بوده,همین 8 سال پیش که در دوئلی بزرگ,ولدمورت را شکست داد.تقریبا 15 سال پیش بود که برای اولین بار با هاگرید به کوچه دیاگون رفت.هاگرید...هاگرید کجا بود؟هنوز هم در کلبه اش با فنگ و کج منقار بود؟هنوز هم شکاربان بود؟
هری در افکارش غوطه ور بود که صدای نگران جینی را شنید:
-هری!هری!باید فرود بیایم.داری یکراست به سمت برج ستاره شناسی میری.
هری به خودش آمد و با دستپاچگی سر دسته جارو را به طرف زمین گرفت و با تکان شدیدی فرود آمد.حالا درست در جلویشان,تنها حدود 50 متر جلوتر هاگوارتز قرار داشت.جایی که زمانی برای هری معنی خانه ای واقعی را داشت.
هری نگاهی به درختان جنگل ممنوعه انداخت و مخصوصا کلبه هاگرید.عجیب بود.دو خانه ی شبیه به هم قرار داشت.یکی تمیزتر و جدیدتر و آن یکی,خرابه ای سوخته بود.وضعیت اولین خانه ی هاگرید در هاگوارتز از وقتی در شب مرگ دامبلدور سوخته بود بسیار بدتر بود.شیشه هایش شکسته و دودکشش سرجایش نبود اما خانه ی دومی بسیار تمیز تر بود.
وقتی هری برای کامل کردن تحصیلاتش دوباره به هاگوارتز رفته بود خودش بهمراه رون,هرمیون,جینی,نویل و هاگرید کلبه را درست کرده بود.
صدای آشنایی از دور,برای بار دوم هری را از خاطراتش بیرون کشید.
-سلام بچه ها.هری,رون,هرمیون و جینی.از دیدنتون واقعا خوشحالم.
صدای نسبتا کلفت هاگرید برای آنها بسیار آشنا بود و معنی خاصی داشت.هر چهار نفر رویشان را به طرف منبع صدا برگرداندند.هاگرید با مرتب ترین و در عین حال زشت ترین کت چرمی اش با حواس پرتی به طرف آنها می دوید و دستش را تکان میداد.
هری با خوشحالی داد زد:هاگرید...
و به سمت هاگرید دوید.پشت سرش جینی و رون و هرمیون هم به سمت هاگرید دویدند.لحظه ای بعد هری درحالی که داشت در آغوش هاگرید له میشد گفت:
-واقعا از دیدنت خوشحالم.چه خبر هاگرید؟
هاگرید که حالا هری را رها کرده بود با خوشحالی گفت:
-همه چی کاملا روبراهه و حالا روبراه تر از همیشه.این چند سال اتفاقات زیادی افتاده.
هری که تازه متوجه رگه هایی از رنگ خاکستری در میان ریش انبوه هاگرید شده بود گفت:
هنوز هم شکاربانی؟حال فنگ و کج منقار و گراپ چطوره؟
-اونا خوبن و منم هنوز شکاربان و استاد موجودات جادویی ام.
و درحالی که با انگشت اشاره ی کلفتش به کلبه ی سوخته اشاره میکرد گفت:
-گراپ حالا اون جا زندگی میکنه.تا جای ممکن سعی کردم اونجا رو واسش راحت کنم.اونم از زندگی تو اونجا خوشحاله...خب دیگه...چرا منتظرین؟بریم...
و هر پنج نفر به سمت هاگوارتز به راه افتادند.



فصل چهارم
پیشنهاد فوق العاده

هری,رون,هرمیون,جینی و هاگرید بالاخره روبروی مجسمه های گراز هاگوارتز بودند.در سرسرای ورودی باز بود و میشد صندلی های زیاد تالار اصلی و کسانی که روی آنها نشسته بودند را دید.هر 5 نفر وارد سرسرای ورودی شدند.هیچ تغییری به چشم نمیخورد.حتی هاگوارتز همانقدر قدیمی به نظر می آمد که قبل از نبرد هاگوارتز بود.هر چهار نفر وارد تالار اصلی شدند.هری با اینکه سعی میکرد بی توجه به راهش ادامه دهد میتوانست نگاه های دیگران و پچ پچ های در گوشی شان را حس کند.
-هری,جینی,رون,هرمیون,هاگرید!بیایین اینجا.
هر پنج نفر سرشان را به سمت منبع صدا برگرداندند.نویل سر جایش بلند شده بود و برای آنها دست تکان میداد.هر پنج نفر به سمت نویل رفتند و یکی یکی او را درآغوش گرفتند و احوالپرسی گرمی با او کردند و کنارش نشستند.میز آن ها در گوشه ای از تالار اصلی بود و راحت میشد ابتدای تالار را دید.هاگرید چند دقیقه ای پیش آن ها نشست و بعد خداحافظی کرد و به سمت میز استادان رفت.هنگامی که هاگرید از آنها دور میشد نویل گفت:
-ما هم خیلی زود میایم.
در همین لحظه رون با خوشحالی گفت:
-یعنی تو هم يه استاد شدی؟
نویل گفت:
-آره.جای پروفسور اسپراوت رو گرفتم.شما چی کار میکنید؟
جینی گفت:
-هری و رون کارآگاه آرور شدن.من گزارشگر کوییدیچ و هرمیون << تهوع>> رو ادامه میدن.
نویل گفت:
-چه خوب .راستی کتاب جدیدمو خوندین؟
و خیلی سریع کتابی از کیف چرمی اش بیرون کشید و به رون که کنارش بود داد و ادامه داد:
-آلبوس دامبلدور,اسطوره ای فراموش نشدنی.
هری به جلد قهوه ای آن دقت کرد,زیر نام کتاب,با حروف طلایی نام نویل نوشته شده بود و زیر آن عکس دامبلدور بود که با مهربانی لبخند میزد.رون کتاب را ورق زد و به ترتیب آن را به هری,هرمیون و جینی داد.
نویل گفت:
-میدونید نگهش دارید.
جینی گفت:
-لونا کجاست؟نمی بینمش.
نویل گفت:
-يه کار فوری براش پیش اومد.خیلی ناراحت شد که نتونست بیاد.میدونید که سردبیر روزنامه ی بزرگی مثل پیام امروز بودن چه کار سختیه.
و بلند شد و نگاهی به میز اساتید انداخت و گفت:
-خب.بیایین بریم.
رون با تعجب گفت:
-کجا؟
نویل خنده ای کرد و گفت:
-میز اساتید.
-ولی ما که استاد نیستیم.
-مهم نیست.مک گونگال خودش از من خواست که حتما اونجا باشید.مهم نیست استاد نیستید.مقام شما از استاد هم بالاتره.شما بزرگترین جادوگر سیاه هزاره اخیر رو نابود کردید...حالا زودتر بیایین دیگه.!
هری,رون,هرمیون و جینی بلند شدند و پشت سر نویل راه افتادند.
*************************************

-از همه ی شما دوستان عزیز نهایت تشکر رو دارم که امروز به اینجا اومدید.ما امروز میخوایم مدیر جدید هاگوارتز رو انتخاب کنیم...
و بعد از کمی مکث ادامه داد:از همه ی نامزد های پست مدیریت هاگوارتز دعوت میکنم که به این ردیف بیان.
پروفسور مک گونگال به نشانه ی پایان تشویق دستش را بالا برد و جمعیت ساکت شدند.در میان سکوت موقت جمع,چند نفر از میان جمع بلند شدند و به میز اساتید آمدند.
بعد از چند دقیقه سکوت,پروفسور مک گونگال ادامه داد:
-خیلی خیلی ممنونم.ابتدا اسامی نامزد ها رو خدمتتون عرض می کنم و سپس رای گیری می کنیم...
بعد از تمام شدن رای گیری و انتخاب شدن دوباره مینروا مک گونگال به عنوان مدیره جدید هاگوارتز,پروفسور اسلاگهورن به سمت هری آمد و به آرامی در گوشش گفت:
-هری,میتونم يه لحظه وقتت رو بگیرم؟
هری به سرعت بلند شد و گفت:
-بله پروفسور حتما!!!
و پشت سر پروفسور اسلاگهورن به راه افتاد.آنها از تالار اصلی بیرون رفتند.همین طور که از پله ها پایین می رفتند,اسلاگهورن گفت:
-میدونی چرا امروز در ردیف استاد ها نشستی هری؟
-نه پروفسور
-راحت باش هری.خودمونی صحبت کن و منو هوریس صدا کن.
-باشه
-خب.احتمالا تا الان خانم ویزلی و گرنجر و آقای ویزلی هم فهمیدن.خب مینروا گفت که اگه مدیر بشه قطعا شما هم پروفسور می شین و برای هر کدومتون پستی در نظر گرفته...آقای ویزلی به عنوان مربی پرواز...خانم گرنجر بعنوان استاد درس افسون ها....خانم ویزلی به عنوان داور کوییدیچ و شما...من چند بار به مینروا گفتم شما باید درس معجون سازی رو به عهده بگیرید چون در این درس خیلی فوق العاده بودید اما مینروا به حساب جلسات مخفی ارتش دامبلدور در سال پنجم تحصیلتون...شما رو به عنوان استاد دفاع در برابر جادوی سیاه انتخاب کردند.
با این حرف جنجالی در ذهن هری ایجاد شد.هر چهار نفرشان استاد هاگوارتز می شدند؟اما...کاش چند سال زودتر میشد نه حالا که هر کدامشان کاری داشتند.ناچارا باید رد می کرد.
اسلاگهورن ادامه داد:
-فلیت ویک بازنشسته شد.استاد درس دفاع در برابر جادوی سیاه هم استعفا داد.مادام هوچ و الکساندرا هم استعفا دادن و پست هاشون رو خالی کردن.نظرت چیه هری؟
هری با لحنی سرشار از ناراحتی و افسوس گفت:
-متاسفم اما ما در حال حاضر...
-مینروا فکر این جاشو هم کرده.الان چند مرگخوار آزاد باقی مونده؟
-خب...تقریبا...فقط 1 نفر.نیکلاس آگوستوس.البته اگه تبرئه شده ها رو حساب نکنیم.
-خب دیگه...یکی از قسمت های خوب آرور بودن همینه.شما نباید هر روز سر کار باشید.
-اما..
-بقیه هم همینطور...حالا چی میگی هری؟
-خب...بچه ها...
-اونا هم به هاگوارتز میان.
و دستش را روی شانه ی هری گذاشت و ادامه داد:
-میتونی تصمیم بگیری.فعلا بیا بریم.بازی داره شروع میشه.


پایان فصل چهار




خوب زندگی کن. بزرگ شو و... کچل شو! بعد از من بمیر و اگه تونستی با لبخند بمیر. توی کارات دودل نباش. ناراحتی چیز باحالی برای به دوش کشیدنه ولی تو هنوز خیلی جوونی!


کوروساکی ایشین- بلیچ

تصویر کوچک شده




پاسخ به: بازگشت به هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۱:۰۳ چهارشنبه ۲۸ اسفند ۱۳۹۲
#9

باری ادوارد رایان


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۴۴ سه شنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲۰:۵۵ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۳
از چی بگم؟
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 274
آفلاین
ممنون


خوب زندگی کن. بزرگ شو و... کچل شو! بعد از من بمیر و اگه تونستی با لبخند بمیر. توی کارات دودل نباش. ناراحتی چیز باحالی برای به دوش کشیدنه ولی تو هنوز خیلی جوونی!


کوروساکی ایشین- بلیچ

تصویر کوچک شده




پاسخ به: بازگشت به هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۰:۵۳ چهارشنبه ۲۸ اسفند ۱۳۹۲
#8

گيديون پريوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۳ پنجشنبه ۱۴ آذر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲:۵۳ چهارشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۹
از ش دور بمون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 533
آفلاین
از نظر محتوا یک خورده مشکل داره همون سن جیمزو اینا
ولی روی هم رفته خوبه آفرین


ارزشی نیمه اصیل!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: بازگشت به هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۰:۴۹ چهارشنبه ۲۸ اسفند ۱۳۹۲
#7

باری ادوارد رایان


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۴۴ سه شنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲۰:۵۵ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۳
از چی بگم؟
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 274
آفلاین
آره تغییر میدم.

ممنون شما لطف داری.چیز دیگه ای ندارم بگم جز در تایید حرف های شما.


خوب زندگی کن. بزرگ شو و... کچل شو! بعد از من بمیر و اگه تونستی با لبخند بمیر. توی کارات دودل نباش. ناراحتی چیز باحالی برای به دوش کشیدنه ولی تو هنوز خیلی جوونی!


کوروساکی ایشین- بلیچ

تصویر کوچک شده




پاسخ به: بازگشت به هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۳:۱۶ سه شنبه ۲۷ اسفند ۱۳۹۲
#6

سارا کلن old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۷ شنبه ۳ اسفند ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۴:۲۹ دوشنبه ۱ تیر ۱۳۹۴
از همین دور و برا...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 355
آفلاین
پوپرای عزیز.
میشه بگی منظورت از به زودی فصل 1و2 نهایی روهم میزارم یعنی چی؟
یعنی می خوای تغییرشون بدی؟
کار خوبی میکنی همون طورکه توی اولین نظرم گفتم.مشکل داره.
اما خوب چون اولین فن فیکشنته،خوب بود.
من یه انتقاد از بچه های سایت دارم:
دوستان بی ذوق چرانظر نمی دید؟بیچاره اولین فن فیکشنش بود.آدم وقتی نطرات دیگران رو میبینه دلگرم میشه.اگه یه فن فیکشن ببینم که نظری نداده باشید سریع نظر میدم.خداییش اگه من یه فن فیکشن بنویسم کسی نظر نده من می دونم وشماها.








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.