هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: بازگشت به هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۱:۱۹ سه شنبه ۲۷ اسفند ۱۳۹۲
#5

باری ادوارد رایان


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۴۴ سه شنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲۰:۵۵ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۳
از چی بگم؟
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 274
آفلاین
فصل سوم نسخه نهایی
(بزودی فصل 1 و 2 نهایی رو هم میذارم

فصل سوم:دوباره در هاگوارتز

هری با سرعت به این طرف و آن طرف می دوید و وسایل لازم را بر میداشت.در حالی که به ساعتش نگاه میکرد با صدای بلند گفت:
-فقط يه ربع مونده.جین وسایل آماده است؟
جینی از طرف دیگر خانه با صدای بلند گفت:
-آره.فقط جارو مونده
هری به سرعت وارد انبار شد.لحظه ای مدال ها و جام های طلایی که برق میزدند توجهش را جلب کردند اما به سرعت جاروی صاعقه اش را برداشت و خودش را در جلوی در خانه آپارات کرد.
جینی که جا خورده بود با لحنی لرزان گفت:
-هری!مگه قرار نبود تو خونه آپارات نکنیم؟
هری به سرعت گفت:
-ببخشید عزیزم...خب رون و بقیه کجان؟
ناگهان صدای تق کوچکی آمد و رون و هرمیون در حالیکه دست رز را گرفته بودند ظاهر شدند.
رون به سرعت گفت:آماده ایم.رز هم اینجاست.بیل و فلور هم پیش هوگو هستن و جیمز و آلبوس و لی لی هم باید آماده باشن.
ناگهان جیمز از داخل خانه بیرون پرید و گفت:
-سلام عمو رون.سلام خاله هرمیون سلام رز.
جینی یادآوری کرد:
-تو و رز و آلبوس با هم می مونید و بازی می کنید.مراقب لی لی هم باشید.باشه؟
جیمز با بی حوصلگی گفت:
-باشه
و به داخل خانه رفت و به دنبال او رز هم رفت.
جینی چوبدستی اش را گرفت و گفت:
-آکسیو آذرخش(همان آذرخش معروف و قدیمی)
و جارویی پرواز کنان به سویش آمد.رون هم چوبدستی اش را گرفت و گفت:
-آکسیو پاک جارو999
و لحظه ای طول کشید تا چوب جارویی از خانه شان در چند متر آنطرف تر پروازکنان به طرفش آمد.رون و هرمیون هر دو سوار پاک جاروی قدیمی شدند.هری سوار صاعقه شد.جینی هم سوار آذرخش شد.
جینی گفت:آماده اید؟
همه با علامت سر نشان بله سر دادند.
جینی گفت:یک...دو...و...سه
با شماره سه هر 4 نفر به هوا پریدند و به سمت هاگوارتز پرواز کردند.چند دقیقه ای در پرواز بودند که بالاخره برج های هاگوارتز از دور نمایان شدند.باد سردی که در موهای هری میرفت و باعث میشد موهایش موج بخورند به همراه برج های آشنای هاگوارتز برای هری حس خوبی به همراه می آورد.به یاد شش سال تحصیل پشت سرهم و نبرد با ولدمورت و بعد از آن بازگشت دوباره به هاگوارتز,به یاد دامبلدور,اسنیپ,پدرخوانده اش سیریوس,به یاد آن روزهایی که تازه به هاگوارتز آمده بود,کوییرل,سنگ جادو,به یاد سال دوم تحصیلش,دابی و همه آن کارهای عجیبش,تالار اسرار,اولین رویارویی با جینی,سال سوم,دیوانه ساز ها,لوپین,ورم تیل,سیریوس,سال چهارم,سدریک دیگوری,مسابقه سه جادوگر,تولد دوباره ولدمورت,سال پنجم,محفل ققنوس,خانه شماره 12 گریموالد,کریچر,سال ششم,راز های ولدمورت,دامبلدور,سال هفتم, سالی که به همراه رون و هرمیون به دنبال جاودانه سازها گشتند,شکست ولدمورت و دوباره سال بعدش که برای کامل کردن تحصیلاتش و کارآگاه شدن همراه با رون و هرمیون به هاگوارتز رفت.باورش نمیشد که همین 8 سال پیش بود که فهمید اسنیپ عاشق مادرش بوده,همین 8 سال پیش که در دوئلی بزرگ,ولدمورت را شکست داد.تقریبا 15 سال پیش بود که برای اولین بار با هاگرید به کوچه دیاگون رفت.هاگرید...هاگرید کجا بود؟هنوز هم در کلبه اش با فنگ و کج منقار بود؟هنوز هم شکاربان بود؟
هری در افکارش غوطه ور بود که صدای نگران جینی را شنید:
-هری!هری!باید فرود بیایم.داری یکراست به سمت برج ستاره شناسی میری.
هری به خودش آمد و با دستپاچگی سر دسته جارو را به طرف زمین گرفت و با تکان شدیدی فرود آمد.حالا درست در جلویشان,تنها حدود 50 متر جلوتر هاگوارتز قرار داشت.جایی که زمانی برای هری معنی خانه ای واقعی را داشت.
هری نگاهی به درختان جنگل ممنوعه انداخت و مخصوصا کلبه هاگرید.عجیب بود.دو خانه ی شبیه به هم قرار داشت.یکی تمیزتر و جدیدتر و آن یکی,خرابه ای سوخته بود.وضعیت اولین خانه ی هاگرید در هاگوارتز از وقتی در شب مرگ دامبلدور سوخته بود بسیار بدتر بود.شیشه هایش شکسته و دودکشش سرجایش نبود اما خانه ی دومی بسیار تمیز تر بود.
وقتی هری برای کامل کردن تحصیلاتش دوباره به هاگوارتز رفته بود خودش بهمراه رون,هرمیون,جینی,نویل و هاگرید کلبه را درست کرده بود.
صدای آشنایی از دور,برای بار دوم هری را از خاطراتش بیرون کشید.
-سلام بچه ها.هری,رون,هرمیون و جینی.از دیدنتون واقعا خوشحالم.
صدای نسبتا کلفت هاگرید برای آنها بسیار آشنا بود و معنی خاصی داشت.هر چهار نفر رویشان را به طرف منبع صدا برگرداندند.هاگرید با مرتب ترین و در عین حال زشت ترین کت چرمی اش با حواس پرتی به طرف آنها می دوید و دستش را تکان میداد.
هری با خوشحالی داد زد:هاگرید...
و به سمت هاگرید دوید.پشت سرش جینی و رون و هرمیون هم به سمت هاگرید دویدند.لحظه ای بعد هری درحالی که داشت در آغوش هاگرید له میشد گفت:
-واقعا از دیدنت خوشحالم.چه خبر هاگرید؟
هاگرید که حالا هری را رها کرده بود با خوشحالی گفت:
-همه چی کاملا روبراهه و حالا روبراه تر از همیشه.این چند سال اتفاقات زیادی افتاده.
هری که تازه متوجه رگه هایی از رنگ خاکستری در میان ریش انبوه هاگرید شده بود گفت:
هنوز هم شکاربانی؟حال فنگ و کج منقار و گراپ چطوره؟
-اونا خوبن و منم هنوز شکاربان و استاد موجودات جادویی ام.
و درحالی که با انگشت اشاره ی کلفتش به کلبه ی سوخته اشاره میکرد گفت:
-گراپ حالا اون جا زندگی میکنه.تا جای ممکن سعی کردم اونجا رو واسش راحت کنم.اونم از زندگی تو اونجا خوشحاله...خب دیگه...چرا منتظرین؟بریم...
و هر پنج نفر به سمت هاگوارتز به راه افتادند



خوب زندگی کن. بزرگ شو و... کچل شو! بعد از من بمیر و اگه تونستی با لبخند بمیر. توی کارات دودل نباش. ناراحتی چیز باحالی برای به دوش کشیدنه ولی تو هنوز خیلی جوونی!


کوروساکی ایشین- بلیچ

تصویر کوچک شده




پاسخ به: بازگشت به هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۷:۲۸ جمعه ۲۳ اسفند ۱۳۹۲
#4

باری ادوارد رایان


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۴۴ سه شنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲۰:۵۵ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۳
از چی بگم؟
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 274
آفلاین
فصل 2:روز خوب
فردای آن روز جینی به همراه پسرش جیمز مشغول تمیز کردن و مرتب کردن خانه شدند اگر چه چون جیمز جادو بلد نبود باید همه کارها را با دست انجام داد اما به او خیلی خوش گذشت. آن روز یکشنبه بود.پس هری هم درخانه بود و مشغول کلنجار رفتن با جن های خاکی بود.خانه ی آنها در دهکده هاگزمید بود.دهکده ای که همه اهالی آن جادوگر بودند در نتیجه هرکس از جلوی پرچین مرتب و تمیز خانه ی پاتر ها رد میشد امکان نداشت هری پاتر را نشناسد و به او عرض ادب نکند.چمن های حیاط خانه ی پاتر ها بسیار مرتب و کوتاه بودند اما آن روز به خاطر حمله جن های خاکی پر از چاله شده بود.هری در حال مهار کردن جن های خاکی بود که صدای آشنایی را شنید که گفت:
-سلام هری.ما اومدیم.
هری سرش را بلند کرد و به اطراف نگاهی انداخت و جا خورد.هرمیون درحالی که کنار رون ایستاده بود به او لبخند میزد.در کنار رون هم دختری بود که به نظر یک یا دو سال کوچکتر از جیمز بود و موهایش هم رنگ موهای پدرش بود.
هری با لبخند گفت:
-سلام رون.سلام هرمیون.سلام رز.
بعد هم به طرف آن ها رفت و چوبدستی اش را در آورد و به طرف محلی که رون و هرمیون و رز ایستاده بود گرفت.ناگهان قسمتی از پرچین ناپدید شد.ویزلی ها وارد خانه شدند.رون لحظه ای به چاله های روی زمین خیره شد و با لبخند گفت:
-نگفته بودی جن خاکی داری.می تونستم کمک کنم.مامانم تمام کتاب های راجع به جن های خاکی رو داره.
هری آن هارا به داخل خانه اش راهنمایی کرد.هری از آن که رون و هرمیون را آن چنان شاد میدید تعجب میکرد.همان لحظه جغدی هوهو کنان وارد خانه شد و نامه ای جلوی هری انداخت.هری وقتی آدرس فرستنده ی آن را میخواند آن چنان شاد شد که کنترلش را از دست داد و با صدای بلند گفت:
-خدای من.از طرف تدیه!
رون در حالیکه چشمانش را تنگ میکرد گفت:
-تدی؟کدوم تدی؟
هرمیون با لحنی آمیخته به کنایه گفت:رون خیلی حافظه ات قویه!تدی لوپین خودمون دیگه.پسر لوپین و تانکس
-آهان...
و در حالیکه قهوه اش را می نوشید گفت:چی نوشته؟داره از ایتالیا بر میگرده؟
هری که تازه خواندن نامه را تمام کرده بود و از خوشحالی چشمانش برق میزد دوباره آن را برای رون و هرمیون و جینی خواند:

پدرخوانده ی عزیزم
من دارم از روم بر میگردم.اینجا همه چی عالی بود.تصمیم دارم دو سال آینده رو برای ادامه تحصیلاتم در مقاطع تحصیلی مشنگی به پیش شما بیام.ممنون بابت نیمبوس 4004.اینجا مخفیانه با دوستان جادوگرم کوییدیچ بازی میکنیم.
با احترام
تد ریموس لوپین

-باورنکردنیه!عزیزم,اون...واقعا داره میاد؟
این صدای جینی بود که از خوشحالی سر از پا نمی شناخت.
هری با خوشحالی گفت:
-آره.فوق العاده است.
هرمیون با لحن پر اشتیاقی گفت:
-آخرین باری که دیدمش 3 سال قبل بود.وقتی که میخواست بره.حتما تا حالا خیلی فرق کرده.
جینی گفت:قطعا.چون اون هم مثل مادرش میتونه چهره اش رو تا حدودی تغییر بده اما با قدرت کمتر.
تقریبا تا ساعت 12 همه بگو بخند کردند تا اینکه ویزلی ها بالاخره آماده رفتن شدند.رون بالاخره گفت که برای آن ها هم نامه ای از هاگوارتز آمده و قرار گذاشتند فردا راس ساعت 8 صبح با هم به هاگوارتز بروند.
آن روز روز خیلی خوبی برای هری بود.بعد از آهنگ جک هیلمن به نام(معجون عشقم)که از شبکه ی رادیویی جادوگران پخش شد,به پاترواچ گوش دادند.لی جردن با خواندن چند جوک که می گفت از جورج ویزلی گرفته است برنامه را به پایان برد.
جیمز در حالی که سر میز غذاخوری با جغدش اسکینتی بازی میکرد گفت:
-چرا ما این همه معروفیم؟چرا يه شبکه برای ما ساختن؟
جینی با مهربانی و در حالی که زیر چشمی به هری نگاه میکرد گفت:
-چون پدرت قبلا يه آدم بد بزرگ رو شکست داد.
و در حالی که بلند میشد گفت:خب دیگه جیمز وقت خوابه.
جیمز,اسکینتی را به بیرون فرستاد برای شکار و به سمت اتاق خوابش رفت.


خوب زندگی کن. بزرگ شو و... کچل شو! بعد از من بمیر و اگه تونستی با لبخند بمیر. توی کارات دودل نباش. ناراحتی چیز باحالی برای به دوش کشیدنه ولی تو هنوز خیلی جوونی!


کوروساکی ایشین- بلیچ

تصویر کوچک شده




پاسخ به: بازگشت به هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۷:۲۰ جمعه ۲۳ اسفند ۱۳۹۲
#3

باری ادوارد رایان


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۴۴ سه شنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲۰:۵۵ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۳
از چی بگم؟
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 274
آفلاین
میگم يه چیزی کمه.من از موقع نوشتنش تو آمپاز بودم که جیمز چندسال از آلبوس و لیلی بزرگ تره!!!کلا ریاضیات از ذهنم پرید.حالا شما به بزرگی خودت ببخش.فکر کن جیمز 5 سال از آلبوس و 6 سال از لی لی بزرگتره.O_o
قطعا باید يه تغییری تو نسخه نهایی ایجاد کنم.


خوب زندگی کن. بزرگ شو و... کچل شو! بعد از من بمیر و اگه تونستی با لبخند بمیر. توی کارات دودل نباش. ناراحتی چیز باحالی برای به دوش کشیدنه ولی تو هنوز خیلی جوونی!


کوروساکی ایشین- بلیچ

تصویر کوچک شده




پاسخ به: بازگشت به هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۷:۲۰ پنجشنبه ۲۲ اسفند ۱۳۹۲
#2

سارا کلن old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۷ شنبه ۳ اسفند ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۴:۲۹ دوشنبه ۱ تیر ۱۳۹۴
از همین دور و برا...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 355
آفلاین
پوپرای عزیز!
شماذکر کردی که جیمز 5ساله بود.آلبوس1سال ازجیمز کوچکتر بود،لی لی هم 2سال از آلبوس کوچکتر بود،پس بنابراین هرسه ی آن ها باید میبودند.
حتی اگر هم منظورت این بود که در آن لحظه آن جا حضور نداشتند باز هم نمی شد!چون که هری آن ها راصدا نزد ویک پدر بین فرزندانش فرق نمی گذارد.



بازگشت به هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۷:۲۶ چهارشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۹۲
#1

باری ادوارد رایان


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۴۴ سه شنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲۰:۵۵ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۳
از چی بگم؟
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 274
آفلاین
با سلام
این اولین تاپیک من و اولین فن فیکشن ام هست.نامش. بازگشت به هاگوارتزه.امیدوارم خوشتون بیاد و نظر دادن رو فراموش نکنید.
بازگشت به هاگوارتز
فصل1:نامه از هاگوارتز


-آه...بسه رون چقدر میخوای ادامه اش بدی؟
-هری آروم باش.انگار یک چیزایی داره دستگیرم میشه.این یارو آگوستوس که...
-خیله خب باشه.من میرم دیگه تقریبا ساعت 9 شده.جینی نگران میشه.جیمز هم همینطور.تو هم برو.هرمیون هم قطعا نگران میشه.برای کنترل هوگو به تو احتیاج داره.
-من تا قضیه آگوستوس رو نفهمم جایی نمیرم.
-پس به زور از جات بلندت میکنم.
هری و رون در این گفتگو بودند که همان لحظه مردی وارد اتاق شد.موهایش کوتاه و سفید و بینی عقابی داشت و لبخند گرمی بر لب داشت.تقریبا میانسال بود.با محبت گفت:خب پاتر و ویزلی,کارآگاهان حرفه ای وزارت سحروجادو باز درگیر ماجراهایشان هستند.ماجرای جدید چیه؟
رون با بی حوصلگی گفت:ماجرای آگوستوسه.بیلی بیزحمت فضولی نکن.
-باشه.اومدم بگم رییس گفت برین وگرنه مجبور میشه به زور بیرونتون کنه.
رون هم بالاخره دست از کار کشید و به هری نگاهی انداخت و گفت:باشه.بریم هری.
و بدون حرف اضافه ای و بدون هیچ توجهی به خداحافظی بیلی با آنها از وزارت سحر و جادو بیرون آمدند.هری و رون هردو سوار یک جاروی دراز که رویش نام (صاعقه ی رقصان) به چشم میخورد شدند.هری گفت:صاعقه بزن. و جارو به هوا پرید.چند دقیقه که به نظر رون خیلی طولانی بود با سکوت گذشت.در نهایت بالاخره رون گفت:ممنون بخاطر سواری هری!
-قابلی نداره.
و دوباره سکوتی حکمفرما شد.بعد از چند دقیقه هری بالاخره دسته ی جارو را به طرف پایین گرفت و به طرف زمین رفت و به آرامی فرود آمد.هری و رون از جارو پایین آمدند.هری خمیازه ای کشید و گفت:فردا یکشنبه اس.باید بیای خونه ی ما.جینی گفت اگه برادرش رو نبینه...
-باشه.باشه...
-پس خدافظ
-خدافظ
هری یکراست وارد خانه ای شد که در حیاط آن فرود آمده بود اما رون وارد حیاط چند خانه آنطرف تر شد.
-سلام هری.
این صدای جینی بود که درحالی که روی کاناپه نشسته بود و روزنامه ای را میخواند با خوشحالی گفت.
هری گفت:سلام جینی.جیمز کجاست؟
همین لحظه پسری با موهای ژولیده و قد کوتاه عینکی دایره ای از پله های طبقه بالا پایین آمد.به نظر تازه 5 ساله شده بود.او داد زد:سلام بابا!
هری گفت:آه.سلام جیمز.
-بابا. اسکینتی. يه نامه آورده.
هری تازه متوجه نامه ای که در دست پسرش بود شد و جلو رفت و آن نامه را گرفت و با صدای بلند خواند:

جناب هری پاتر عزیز
به اطلاع شما میرسانیم که در روز 28 ماه ژوییه در مدرسه ی علوم و فنون هاگوارتز جلسه ای برای تعیین مدیر هاگوارتز برگزار میشود.از این رو شما و خانواده محترمتان به این مدرسه جهت تماشای مراسم تعیین مدیر جدید دعوت شده اید.
با احترام
پروفسور م.مک گونگال
مدیر موقت هاگوارتز

هری چند بار عینکش را جابه جا کرد تا مطمئن شود.پروفسور مک گونگال؟مدیر موقت؟اما همین چندسال پیش بود که جایگزین دامبلدور انتخاب شد.7 سال پیش.زمانی که از هاگوارتز فارغ التحصیل شد.اما موضوع مهمی نبود.بازگشت به هاگوارتز فوق العاده بود.
جینی گفت:بیست و هشتم؟اون که پس فرداست.چرا زودتر اطلاع ندادن؟
-مهم نیست.
جیمز با اشتیاقفت:بابا!بابا!هاگوارتز کجاست؟پروفسور مک گاناگگاگال کیه؟
هری خندید و گفت:مک گونگال نه گاناگگاگال.هاگوارتز يه مدرسه ی جادوگريه.وقتی بزرگ شدی همه چیو راجع بهش بهت میگم.
جینی با ناراحتی سرش را تکان داد و گفت:کاش 27ام بود.بیست و هشتم میخواستم يه مصاحبه با پیتر بگمن راجع به جام جهانی کوییدیچ داشته باشم.هنوز تصمیم نگرفته جام جهانی کجا برگزار بشه.آبرو بره!
-مهم نیست جین.به بعد موکولش کن.نمیدونم برای رون هم نامه فرستاده یا نه.
*************************************
پایان فصل 1


خوب زندگی کن. بزرگ شو و... کچل شو! بعد از من بمیر و اگه تونستی با لبخند بمیر. توی کارات دودل نباش. ناراحتی چیز باحالی برای به دوش کشیدنه ولی تو هنوز خیلی جوونی!


کوروساکی ایشین- بلیچ

تصویر کوچک شده









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.