هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: کلاس ریاضیات جادویی
پیام زده شده در: ۰:۱۱ دوشنبه ۱۶ تیر ۱۳۹۳
#10

ویکتوریا ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۴۷ سه شنبه ۱۳ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۰:۳۷ دوشنبه ۲۴ خرداد ۱۳۹۵
از ت نمیگذرم!! هیچ وقت!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 59
آفلاین
پست بدون امتیاز


1.رولی بنویسید و در اون به طریقی با یک استاد خفن ریاضی ملاقات کنین و ازش کمک بخواین که قضیه ی 5=2+2 رو اثبات کنید.


دم دمای غروب بود که از خونه زدم بیرون! اخه کدوم استادی جلسه ی اول ترم میاد کلاس؟ هان؟ تازه مشقم میده اندازه هیکل عمه مارچ! صب خسته و کوفته از در کلاس ریاضیات جادویی که اومدم بیرون ( کلی ام اعصابم خرد بود! استاد تدی در حین درس دادن تو گویی محل هیپوگریف به ما داد، نداد! ) هیچی دیگه زنگ زدم ایزاک ببینم عصر خونه س برم پیشش مشقامو با هم بنویسیم یا نه!


تازه لندنسل خریده بود. اول بار که اشتباه گرفتم یه پسره برداشته! میگم :

- اقای نیوتون ؟

- نه ممد ویزلی ام. بفرمایید!


منم گرخیدم گفتم احتمالا از فامیلای دور خودمونه سریع قطع کردم. ویزلیا همشون که مثه خونواده ی خودمون خفن نیستن!! شماره رو چک کردم و دوباره زنگ زدم. این دفعه خود ایزاک برداشت و هماهنگ کردم باهاش.


و الان داشتم می رفتم پیشش..یه نسیم خنکیم میومد دم افطاری! بعد این که با ایزاک تو بالکن کلپچ زدیم تو رگ، گف مشقاتو بیار بینم چی داری! کاغذ پوستیا ی اشفته مو جمع و جور کردم و با حالتی کوبوندم جلوش:

- هووم..اولیش که کاری نداره! باید از اخر به اول بیای! از رو 5 دو تا بردار! چند میشه؟

- 7؟

- ویکی؟

- 4؟

- اووه وضعتم که خرابه! نچ میشه 3! خب حالا با دو جمعش کن.

- اووم...


یاد کلاس صبح افتادم و لحظه ای چهره ی استاد تدی اومد تو ذهنم که جفت دستاشو برده بود بالا. دستمو اوردم و بالا و به دقت حساب کردم...

- ا راس میگی راس میگی 5 میشه! اقا دمت گرم! اجرت با مرلین!



2. رول کوتاه بنویسید که کلاس رو موفق شدین بپیچونین و بنویسین چیکارا کردین..کجاها رفتین..چه خبر!


ویکی کوله اش را روی دوشش انداخت و با عصبانیت نگاهی به مالکوم بداک انداخت که با چشمان اشک آلود به در زل زده بود:

- یعنی نمیاد؟

- نه مالکوم نه! پاشو بروتو کتابخونه درس جلسه ی بعدشو بخون!

- مطمئنی استاد نمیاد؟

- اوووف!! آره باو اگه قرار بود بیاد تا الان میومد!!

- باشه ! باشه من میرم ولی بدون پای من خسته ازین رفتن است!


ویکی اهی کشید:

- نزار طلسم جوش چرکی اندازه ی ترول رو روت امتحان کنم مالکوم!ا.. مالکوم؟ مالکوم؟ رفتی؟


در انتهای راهرو گرد و خاکی که از دویدن مالکوم بلند شده بود به چشم می خورد! ویکی لبخند موذیانه ای زدو سرعت قدم هایش را زیاد کرد... تدی در هاگزهد منتظرش بود!

(استاد کافیه یا بگم چیکارا کردم بعدش؟؟ )



۳. چند جور کلاس توی تدریس جلسه اول موجود بود؟ ۲ مورد با ذکر تفاوت


استاد اجازه؟ میخوام صادقانه بگم! ما این تیکه شو خواب بودیم ولی بعدا که جزوه رو خوندیم فک کنیم یکیشون اون پسره س که هی کتاب میخونه و یکیشون المجمعین ما همه مون رو هم که میشیم یه کلاس! فرقمونم اینه که اون کلاس جزئی از ماست ولی ما جزئی ازون نیستیم! بعدشم اون کلاس میتونه کلاس بزاره ولی همه ی یه کلاس با هم بخوان کلاس بزارن سخته ! مگه این که کلاس به نیابت از کلاس، کلاس بزاره!


ویرایش شده توسط ماندانگاس فلچر در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۱۶ ۱۱:۲۵:۴۳

اعتقاد دارم... به جادوی واقعی تو وجود ادمای واقعی !


پاسخ به: کلاس ریاضیات جادویی
پیام زده شده در: ۲۳:۴۵ یکشنبه ۱۵ تیر ۱۳۹۳
#9

الادورا بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۲ جمعه ۲۰ مرداد ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۲:۱۵ یکشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۴
از مد افتاد ساطور، الان تبرزین رو بورسه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 572
آفلاین
جونم دلو...بالاخره میشه رو یه قالبی زرد نوشت و مجبور نیستیم به نارنجی و سبز فسفری و جایگزین جات متوسل شیم!


سهمیه گیس سفید هافلپاف!


۱. رولی بنویسید و در اون به طریقی با یک استاد خفن ریاضی ملاقات کنین و ازش کمک بخواین که قضیه‌ی 2+2=5 رو اثبات کنید. (۲۰ امتیاز: خلاقیت ۵ امتیاز – پرورش سوژه ۱۰ امتیاز – ظاهر پست و رعایت اصول نگارشی، املایی: ۵ امتیاز)

-تموم نشد؟!
-نه...هنوز سه هزار و نهصد و هفتاد و یه شناسه دیگه مونده که چک شد!
-وقت نداشت..هرآن ارباب سر رسید...!

دو جن خونگی با اضطراب به لیست شناسه هایی که توی دست داشتن نگاه کردن و آه کشیدن. ده ها سپتیما وکتور، هزارها هرمیون گرنجر و میلیون ها ریاضی جادویی شناس و خرخون دیگه رو بررسی کرده بودن؛ بیشتر شناسه ها بسته شده، از ایفای نقش به بیرون پرتاب شده، تغییر هویت داده یا به جزایر بالاک سفر کرده بودن. رد گرفتن از بقیه هم کار آسونی به نظر نمی رسید.

صدای پایی که به نرمی به آشپزخونه هافلپاف نزدیک می شد، هر دو رو از جا پروند. نازلیچر دماغ سربالا و قلمیش رو چین داد و همزمان با بستن چشمها، گوش های بادبزنیش رو دو دستی گرفت. فیلیچر که رابطه عاطفی خاصی با نازلیچر داشت سعی کرد لرزش پاهاش رو مخفی کنه و جلوی اون وایسه!

بعد از چند ثانیه انتظار کُشنده، پیکر تکیده اربابشون توی چارچوب در ظاهر شد. واقعا نیازی به حدس زدن نبود که کی چند ثانیه بعد سر میرسه و روح هردوشون رو به لرزه در میاره، جفتشون قدم های الا رو از ده فرسخی هم میشناختن! ارشد خسته ی هافلپاف در حالی که چوبدستش رو با بی حواسی و از سر عادت توی هوا می چرخوند-و برای جن ها حرکت ساطور معروفش رو تداعی می کرد!- به فیلیچر نزدیک شد، تا جایی کمرش رو خم کرد که صورتش روبروی صورت جن بدبخت قرار بگیره و پرسید:
-خب؟

همین یه کلمه ی ساده کافی بود تا فیلیچر جان به جن آفرین تقدیم کنه و داغ رسیدن به نازلیچر تا ابد به سینه ش بمونه! الا پوفی کرد و کاغذ هایی که فیلیچر با سقوطش به زمین انداخته بود جمع کرد، نازلیچر رو که با ناز و ادا به فیلیچر نگون بخت زل زده و حضور فرشته مرگ تو دوقدمیش کلا از ذهنش پاک شده بود مرخص کرد، و مشغول خوندن شد:
-این که ونیزه و ما حوصله نداریم کل ونیز رو شنا کنیم دنبالش بگردیم...این که عضو محفله و ما عمرا دست به دامان یه محفلی نمیشیم برا دو امتیاز چرک کف دست! این هم که معلوم نیست هویتش دقیقا چیه، لرده، باربادوسه،...این یکی هم که از همه دوره و معلوم نیست چند وقته گوشه انزوا اختیار کرده و علمش رو به روز نکرده ...صبر کن ببینم، این دیگه چیه؟

برگه ای که به نظر اشتباهی بین لیست شناسه های فیلی قرارگرفته بود توجهش رو جلب کرد. دو سه باری خوندش و بعد، با افکار شومی به سمت کتابخونه راه افتاد!

کتابخونه هاگوارتز-لَختی بعد


ویولت که بعد از شاهکار جهانی‌ش با کُلاه و ظلم و ستم‌های وارده بر گروه ریونکلاو، توسط لن و لودو با اردنگی از برج ریون پرت شده بود*، به همراه کلاس دوم متوسطه** و سوارز کول[nee بودلر!] بعد از مدتی سرگردونی و بلیت زدن به این مدیر و اون ناظر برای گرفتن مجوز اقامت توی یکی از این همه خونه و ویلای آباءاجدادی و کافه و مهمونخونه که تو سایت ریخته و خاک میخوره، که نهایتا همه خورده بودن به در بسته، به این نتیجه رسیدن که «اینجا جهان آرام است» و در نتیجه با استفاده از استراتژی «کنگر خوردن و لنگر انداختن» موفق شدن یه جا اون پشت مشتا تو همون کتابخونه که «اونجا جهان آرام است» اتراق کنن و به زندگی دانش آموزیشون تو هاگوارتز ادامه بدن...از شبانه روزی پروفراگ بدتر به نظر نمی رسید!

باری، ویولت رو به راحتی میشد توی کتابخونه خفت کرد، و این دقیقا کاری بود که الا انجام داد؛ درست چند لحظه بعد از اینکه بودلر اولی کاغذ تکلیف ریاضیات جادویی رو توی کیفش گذاشته بود، پیداش کرد و جلوش نشست.
-تو ریاضیات مشنگی بلدی؟!

ویولت نگاه جادوکار اندر درخواست نقدی به الادورا انداخت و در حالی که یکی یکی روبان ها رو از دست و پا و صورت و اقصی نقاط دیگر بدنش باز میکرد، سر تکون داد:
-گیرم بلد باشم، که چی؟

الا تکلیف ریاضیاتش رو در آورد و روی میز بینشون گذاشت:
-خب که هیچی! پروفسور گفته پروفسورشون گفته ریاضیات جادویی خیلی آسون تره! به عنوان جادوکار محفلی سیفید ایفای نقش، به من کمک می کنی؟
- چی به من می ماسه این وسط دوری؟

الا لحظه ای به فکر فرورفت، و بعد گوشیش رو در آورد.
-چند تا انیمه دست اول چطوره؟

چشم های ویولت لحظه ای برق زد و چرخ دنده های ذهنش به راه افتاد.
-امممم...حله!

چند دقیقه بعد

الا شاد و خوشحال برگه جواب رو از ویولت تحویل گرفت و به طرف تالار خودشون راه افتاد تا سر فرصت درس ادبی به نازلیچر بی عرضه ش بده. ویولت بعد از اینکه مطمئن شد الادورا از صدا رسش دور شده، با خوشحالی به گوشی الا خیره شد و برادرش رو صدا زد:
-بیا ببین با یه ورق از خط خطی های سانی چی تیغ زدم از مرگخوار جماعت، کِل!


*نقل نعل به نعل از خود ویول!
**در سوال آخر توضیح داده خواهد شد!


۲. رول کوتاه (در حد چند خط) بنویسید که کلاس رو موفق شدین بپیچونین و بنویسین چیکارا کردین..کجاها رفتین.. چه خبر! (۷ امتیاز)

[در حد چند خط؟!]
الادورا با اضطراب به اطرافش نگاه کرد. کسی دیده نمیشد، ولی باز هم نگران بود یهو یکی سر و کله ش پیدا بشه و...فاتحه! زمزمه کرد:
-تو مطمئنی کسی ما رو اینجا نمی بینه؟!

همراهش نیشخندی زد که تا عمق دندون پر شده عقلش دیده شد و جواب داد:
-مطمئنم، واسه چی انقدر نگرانی آخه؟! فوقش ببیننمون چی میشه مگه؟

الا در جواب اخم هاش رو توی هم کشید و طره ای از موهایی که توی صورتش میومدن کنار زد. غر غر کرد:
-یواش! ... هیچی، یه خرده آبروی آباء و اجدادی من از بین میره، یه نموره وجهه شخصیتیم جلوی سال اولیا میره رو هوا ، پدربزرگ بلک احتمالا تو گورش می لرزه، و از اون بدتر ممکنه دانگ به جرم تخطی از قوانین ایفای نقش و رفتار خارج از چارچوب شخصیت بلاکم کنه!
- اگه نمیخوای یا مثلا ترسیدی میتونی برگردیا...برو با بچه ها کوییدیچ کوچیک بزن! خودت گفتی همیشه میخواستی تستش کنی...

الا تمام شهامتی که توی این دو سده عمر داشت جمع کرد و نفس عمیقی کشید.
-هنوزم میخوام...
-پس آماده ای؟

الا چشم هاش رو بست و منتظر موند.
-آماده م!
-با شمارش من، یک...دو...سه...!

دو ساحره ی نه چندان جوان، لحظه ای به هم نگاه کردن؛ اول آلیس، و با کمی تعلل پشت سرش الا، جیغ کشان به طرف چاله های آبی که آلیس پیدا کرده بود دویدن تا از توی گودال ها بپرن و به هم آب بپاشن... بعضی وقتا آدم باید بیخیال اتیکت و این حرفا بشه!

و الا بیخود نگران بود،هیچکس اونجا نبود تا جلف بازی های یه پیرزن دویست ساله و یه دیوونه میانسال رو ببینه،... اگه سوسک زیبایی که روی یکی از درخت ها نشسته بود، با علامت های دور شاخک هاش ندید بگیریم!


۳. چند جور کلاس توی تدریس جلسه اول موجود بود؟ ۲ مورد با ذکر تفاوت (۳ امتیاز)

یه کلاس که یه چی رو اعلام کرد که ما نگرفتیم چی بود، و دوم متوسطه س!
یه کلاس هم بود که کلاس خوبی بود چون سراپا بود و در راه آرمان های اربابی می کوشید!
یه کلاس هم بود که قبلش قراره هر کاری خواستن سال اولیا بکنن و مجاز از ساعت تدریس بوده لابد! چون نه کلاس اولی و نه کلاس دومی زمان نیستن که قبل و بعد داشته باشن، البته کلاس اولی یه قبل داره بولدوزر، یه بعد داره سوارز[خودش چه آتیش پاره ای باشه معلوم نیست!]، ولی خوب نمیشه کاری کرد توشون!
یه کلاس دیگه هم بود که جا بود چون گفته شد اینجا کلاسه و نتیجه میگیریم اشاره داشته به یه مکانی که اونجا بوده. اونجا کجاست؟ کلاسه! معلمش چارشنبه س، یه خورده بی حواسه!


ویرایش شده توسط الادورا بلک در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۱۵ ۲۳:۵۳:۱۹



پاسخ به: کلاس ریاضیات جادویی
پیام زده شده در: ۲۳:۰۹ یکشنبه ۱۵ تیر ۱۳۹۳
#8

گيديون پريوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۳ پنجشنبه ۱۴ آذر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲:۵۳ چهارشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۹
از ش دور بمون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 533
آفلاین
***تازه وارد گریفیندور کبیر***

۱. رولی بنویسید و در اون به طریقی با یک استاد خفن ریاضی ملاقات کنین و ازش کمک بخواین که قضیه‌ی 2+2=5 رو اثبات کنید. (۲۰ امتیاز: خلاقیت ۵ امتیاز – پرورش سوژه ۱۰ امتیاز – ظاهر پست و رعایت اصول نگارشی، املایی: ۵ امتیاز)

- درو باز کنید.

جلوی در دفتر کار استاد بزرگ ریاضی، ادوارد لوپز ایستاده بود. محل کار استاد لوپز،ساختمانی بلند و سفید رنگ بود. ساختمانی چند طبقه که به نظر می آمد همه ی آن ها مال وی بود. گیدیون پریوت پس از پایان کلاسش یعنی ریاضیات جادویی به کتابخانه رفت و در چندین کتاب به اسم ادوارد لوپز برخورد. بنابراین به محل کار وی رفت.

گیدیون زیر لب غر زد:

- استاد لوپین هم چه سوال هایی میده، آخه 2+2 میشه 5؟

چند لحظه بعد در باز شد. مردی قد کوتاه و چاق جلوی در بود. وی چشمان درشتی داشت، کت و شلواری به رنگ سفید پوشیده بود و کفش های سیاه به پا داشت. گیدیون با خوشحالی گفت:

- وای سلام استاد، باور نمی شه شمارو از نزدیک میبینم. برام افتخار بزرگیه که با شما ملاقات می کنم.

مرد که به نظر گیج شده بود گفت:

- شما دنبال استاد لوپز میگردید؟

لبخند بر روی لب گیدیون خشک شد. سپس با شگفتی گفت:

- یعنی شما آقای لوپز نیستید!؟
- نه من خدمتکار ایشون هستم. کاری داشتید؟

گیدیون کاغذ توی دستش را به خدمتکار نشان داد، سپس با تاسف گفت:

- میخوام برام یک مسئله ریاضی رو اثبات کنند.

خدمتکار کنار رفت و گیدیون داخل شد. داخل ساختمان نیز مثل بیرونش سفید بود. تمام وسایل بسیار قیمتی و ارزشمند بودند. همین طور که راه می رفت به وسایل اطرافش نگاه می کرد. او و مرد چاق به آسانسوری رسیدند. گیدیون با خواندن نوشته ی روی آن آهی کشید:

آسانسور خراب است.


سپس با اکراه به طرف پله ها حرکت کرد. طبقه ی اول را با آمادگی کامل و چابکی طی کرد. طبقه ی دوم را نیز همین طور. سوم را همین طور. طبقه ی چهارم به نفس نفس افتاد.
چند دقیقه بعد
طبقه ی پانزدهم بود، گیدیون در حالی که چهار دست و پا از پله ها بالا می آمد زیر لب به کارگردان، تهیه کننده و تمام دست اندر کاران فیلم لعنت فرستاد. سپس به سختی ایستاد و به در رو به رویش که عدد 30 روی آن نقش بسته بود، نگاه کرد.

- تق تق تق تق ( افکت در زدن )

چند دقیقه بعد در باز شد. وقتی در باز شد گیدیون مرد قد بلندی را دید که ریش پروفسوری داشت و شلوار مخمل و پیراهنی آستین کوتاه به تن داشت. بدون اینکه حرفی بزند داخل شد و به طرف میزی که بر روی آن پارچ آب قرار داشت حمله کرد. در حالی که با ولع آب می خورد با دهان پر گفت:

- سلام...قلپ قلپ قلپ. خوبــ... قلپ قلپ...من... قلپ قلپ... قلپ قلپ.

بعد ازچند دقیقه، پارچ خالی را روی میز گذاشت. استاد لوپز با قیافه ی بهت زده به گیدیون نگاه کرد. سپس با صدای آرامی گفت:

- اتفاقی افتاده پسرم؟

گیدیون برگه ی سوالاتش را بالا گرفت وگفت:

- استاد من اومدم اینجا که بهم اثبات کنید 2+2 میشه 5.

ادوارد با قیافه ی متفکری به پسر بچه ی مو سیاه کوچک نگاه کرد. گیدیون از این فرصت از استفاده کرد و ساندویچ پنیر، کره روی میز را برداشت و به کاغذش توی دستش نگاه کرد. سپس به این ترتیب شد که او یک گاز از ساندویچ می زد یک نگاه به کاغذ می کرد، یک گاز از ساندویچ می زد یک نگاه به کاغذ میکرد اما این روند با اشتباه مواجه شد. یعنی یک نگاه به ساندویچ کرد یک گاز به کاغذ زد.

سپس به تندی کاغذ را از دهنش تف کرد و گفت:

- هی اینو ببین.

با این حرف به طرف خط کش آهنی روی میز رفت و آن را با دستش گرفت و شروع به شمشیر بازی کرد. و نمی دانست همین طور که دارد بازی میکند نیمی از وسایل استاد را با خط کش آهنی اش نصف یا تکه تکه کرده است.استاد که تازه به خودش آمده بود به طرف گیدیون دوید و خط کش را از او گرفت. گیدیون به طرف پرگار رفت و آن را برداشت سپس سوزن آن را توی دهن استاد گذاشت و با مدادش یک دایره زیبا روی صورت استاد کشید.

تا آمد سراغ خط کش های نقشه کشی برود. استاد یقه اورا گرفت و بلند کرد. سپس در حالی که از عصبانیت، از گوش هایش دود می آمد گفت:

- بیا بهت نشون بدم چرا دو به علاوه دو میشه پنج.

بعد از این حرف به سوی میز کارش رفت، روی کاغذش چیزی نوشت و به گیدیون داد.

چند دقیقه بعد


گیدیون بیرون خانه ایستاده بود و فریاد زد:

- دستتون درد نکنه استاد.

سپس به کاغذ نگاه کرد و نوشته ی روی آن را خواند:

استاد عزیز.
من، ادوارد لوپز، استاد درس ریاضی، اعلام میکنم که به جان مادرم دو به علاوه دو 5 می شود
.


[b]2.رول کوتاه (در حد چند خط) بنویسید که کلاس رو موفق شدین بپیچونین و بنویسین چیکارا کردین..کجاها رفتین.. چه خبر! (۷ امتیاز)


به طرف جنگل ممنوعه دوید. با هماهنگی با بقیه بچه ها قرار بود که کلاس پیشگویی را پیچونند و نروند سرکلاس. هیچکس سر کلاس نرفته بود، حداقل گیدیون امیدوار بود این باشد. وقتی به جنگل ممنوعه رسید، به اطراف نگاه کرد که مبادا کسی فهمیده باشد. منتظر باقی دانش آموز ها شد. کم کم بقیه هم از راه رسیدند. قرار بود که با باقی دوستانش با هم مسابقه تسترال سواری بدهند. بعد از چند دقیقه فریاد هایی فضا را پر کرد:
- آماده ی باخت باش.
- بشین بابا، بپا با اون تسترال مردنیت آخر نشی.
- فکر کردید، تسترال من پوز همه رو می زنه.
گیدیون با نیشخند گفت:

- مراقب باشید توی باد سرعت تسترال من گم نشید.

چند دقیقه بعد چندین تسترال به همراه بچه هایی که کری می خواندند در فراز آسمان هاگوارتز به پرواز در آمدند.
۳. چند جور کلاس توی تدریس جلسه اول موجود بود؟ ۲ مورد با ذکر تفاوت (۳ امتیاز)
2 نوع استاد.
یکیش کلاس بودلر که به روایتی برادر سانی و ویولت بودلر می باشد. دیگری هم کلاس است که به معنی کلاس شما می باشد. راستش تفاوت های زیادی دارد. مورد اول زنده است، یک سرپرست به اسم ویولت دارد و انسان است. اما کلاس شما کلاس درس است، جان ندارد، انسان نیست و تمام و کمال در اختیار شماست.


ویرایش شده توسط گيديون پريوت در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۱۵ ۲۳:۱۵:۳۶

ارزشی نیمه اصیل!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: کلاس ریاضیات جادویی
پیام زده شده در: ۲۱:۰۳ یکشنبه ۱۵ تیر ۱۳۹۳
#7

اوون کالدون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۸ یکشنبه ۸ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۰:۲۴ چهارشنبه ۱۲ فروردین ۱۳۹۴
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 96
آفلاین
1_
اوون روزها و ساعت ها ذهنش مشغول قضیه ریاضی5+2=2 بود...بلاخره تصمیم گرفت برود پیش خفن ترین استاد ریاضی تد ریموس لوپین!اما از اونجا که پرفسور لوپین هنوز درگیر تهیه مصاحبه و این حرف ها بود،تصمیم گرفت نزد دومین استاد مسلم ریاضی جناب پرفسور هاگرید!برود و از او این سوال رو بپرسید...
اوون با عجله به سمت در اصلی هاگوارتز رفت تا از قلعه خارج بشه اما جلوی در فلیچ رو دید که دنبال یک دانش آموز که بیرون تختش باشه میگرده...مگه ساعت چند بود؟!اوه!اوون به قدری که ذهنش مشغول حل این مسئله بود که زمان رو فراموش کرده بود و تازه متوجه شده بود که ساعت 2 نصف شب هست...با این حال باز هم تصمیمش عوض نشد و مصمم بود که بیش استاد بزرگ هاگرید برود اما اولش باید از شر فلیچ راحت بشه...
اوون منتظر بود تا گربه فیلچ از اون فاصله بگیره و همینطور هم شد!وقتی که گربه از میدان دید فلیچ خارج شد اوون به سراغ گربه رفت و لگدی به گربه زد و گربه رو به طبقات بالا شوت کرد!فلیچ هم به دنبال گربه که میو میو میکرد به طبقه بالا رفت و این فرصت پیش اومد که اوون از قلعه خارج بشه و همینطور هم شد!
اوون به سمت کلبه هاگرید دوید ولی وقتی به اونجا رسید و در زد کسی در رو باز نکرد...در همین لحظه بود که با خودش گفت:اینجاست که جادو به درد میخوره!
پوب دستیش رو در اورد و گفت:الاهمورا...ودر باز شد.اوون چوب دستیش رو بالا برد و وارد کلبه تاریک شد.صدای بسیار عجیب غریب و ترسناکی از درون کلبه میومد که انسان رو وادر به وحشت کردن میکرد...اوون یک لحظه فکر کرد که اینجا کلبه وحشت هست نه کلبه هاگرید!اما کمی که جلو تر رفت هاگرید رو دید که خوابه.به هرحال کلبه هستش دیگه،قصر که نیست!کلا چند متره؟!و این صدای ترسناک،خر و پف هاگرید بود.
اوون سعی کرد که هاگرید رو بیدار کنه اما هاگرید خوابش سنگین تر از این حرف ها بود!بلاخره اوون تونست با با ترفند های مشنگی مثل قلقلک دادن کف پا به وسیله ریش و این جور چیزها هاگرید رو از خواب بیدار کنه...
هاگرید:ها...کیه؟!چی شده؟!!
اوون:تعظیمی کرد و گفت:منم استاد هاگرید...
هاگرید با تعجب از اینکه اوون به اون تعظیم کرده و گفته استاد گفت:چه جوری اومدی تو؟!
اوون:به سختی و مشقت!
هاگرید:واسه چی اومدی؟!
اوون:سوالی داشتم حضرت آقا!سوال ریاضی...
هاگرید که نزدیک بود شاخ در بیاره گفت:سوال ریاضی؟!از من؟!اون هم این موقع شب؟!خب سوالت چیه؟
اوون:هاگرید عزیز!چگونه 5=2+2 میشود؟!
هاگرید:نه تنها 5=2+2 میشود بلکه ممکن است 2+2 مساوی با ماهی یا فیل بشود!این جا دنیای جادوگری و این ریاضی هم ریاضی جادوگری هست...الکی نیستش که!حالا هم برو بذار بخوابیم...
و گفته شده که اوون تا به حال در تمام عمر اینقدر قانع نشده بود!


2_
اوون داد زد:تعطیله!!!
همه دوستان فریاد زدند:ههههههههه!!!
در اصل اوون پیچونده بود...اوون به سمت خوابگاه هافلپاف حرکت کرد و رفت خوابید!میخوایی خوابش رو هم تعریف کنم؟!
از این جامع تر و چند خط تر!!!هم مگه میشه؟!


3_
دو نوع کلاس بود که شامل نوع اول و نوع دوم میباشد.
تفاوت این دو هم در این هست که در نوع اول،آخرش با ل تموم میشه و در نوع دوم،آخرش با م...


ویرایش شده توسط اوون کالدون در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۱۶ ۱۳:۴۴:۱۴


پاسخ به: کلاس ریاضیات جادویی
پیام زده شده در: ۲۰:۱۱ یکشنبه ۱۵ تیر ۱۳۹۳
#6

ويكتور كرام old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۳ یکشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۱:۱۲ دوشنبه ۲۸ تیر ۱۳۹۵
از ت متشكرم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 15
آفلاین
تازه وارد اسليترين

۱. رولی بنویسید و در اون به طریقی با یک استاد خفن ریاضی ملاقات کنین و ازش کمک بخواین که قضیه‌ی 2+2=5 رو اثبات کنید. (۲۰ امتیاز: خلاقیت ۵ امتیاز – پرورش سوژه ۱۰ امتیاز – ظاهر پست و رعایت اصول نگارشی، املایی: ۵ امتیاز)

ويكتور مشغول نامه نوشتن براي استاد رياضي،ممد تيزهوش،بود.

نقل قول:
دو به علاوه دو چه جوري ميشه پنج؟


جواب نامه:

نقل قول:
اين قضيه مربوط به رياضيات گرگينه هاست.برو از پروفسور گري بك بپرس.اون بهترينه.


[b]وسط كوه ها،غار فنرير گري بك


از سقف غار آب ميچكيد.قنديل هايي هم سر راه بودند.بوي موجودي مثل گرگ و بوي خون به مشام ميرسيد.ويكتور لحظه اي مكث كرد و به فكر افتاد: امشب كه ماه كامل نيست،هست؟
صداي زوزه به گوش ويكتور رسيد.ماه كه كامل نيست،ولي اين صدا...صداي گرگ نبود،نه صداي گرگينه بود.بوي گرگينه نزديكتر شده بود.گردن ويكتور را گرفته بود.
ويكتور:فقط يه سوال دارم.
-بپرس تا گازت نگرفتم.
-دو به علاوه دو چه جوري ميشه پنج؟
-اول بايد يه قربوني برام بياري.از خونواده ويزلي ها،يا اينكه قربونيم تو باشي.
-نسيه قبول نمي كني؟
-نه.

در هاگوارتز

ويزليها همه جا جلوي چشمتن مگر اينكه بهشون نياز داشته باشي.انگار همشون غيب شدن.از شونصد دانش آموز هاگ پونصد تاشون ويزلين ولي امروز هيچ ويزلي اي در حياط و راهرو نبود.بالاخره در حياط يك ويزلي پيدا شد.
-ممد ويزلي!
-
-بيا بريم يه دوري بزنيم.چه طوره بريم كوهنوردي؟
-

در غار

-پيداش كردم.اينم قربونيت.
-بيارش جلو تر.

چند ثانيه بعد

ممد ويزلي تبديل به گرگينه شده بود.
-حالا جوابم رو بده.
-دو به علاوه دو ميشه پنج.چرا؟اثباتش اينه:
طبق قضيه جمع گرگينه اي a+b=a+b+1.قانع شدي؟

۲. رول کوتاه (در حد چند خط) بنویسید که کلاس رو موفق شدین بپیچونین و بنویسین چیکارا کردین..کجاها رفتین.. چه خبر! (۷ امتیاز)

-اجازه؟
-بله آقاي كرام.
-با پرفسور اسنيپ كار دارم.اينم نامه.
ويكتور نامه جعلي را به پروفسور فليت ويك نشان داد.
-باشه،برو.

به زمين كوييديچ رفتم.تيم كشي كرديم و يه دست كوييديچ حسابي زديم.
-آقاي كرام،اجازه نداريد اين جا باشيد.
-من بازيكن حرفه اي كوييديچ هستم و از فدراسيون نامه دارم.اينم نامم.
-زياد سر و صدا نكنيد.بقيه سر كلاسن.

[color=000000]۳. چند جور کلاس توی تدریس جلسه اول موجود بود؟ ۲ مورد با ذکر تفاوت (۳ امتیاز)[/b][/color]

1)كلاس بودلر:جان دارد،كنت الاف گردنش رو گرفته بود.
2)كلاس درس:بي جان است.الف گردنش رو نگرفته بود.


جارويي خواهم ساخت
پرت خواهم كرد به هوا


پاسخ به: کلاس ریاضیات جادویی
پیام زده شده در: ۱۹:۰۲ یکشنبه ۱۵ تیر ۱۳۹۳
#5

ویولت بودلر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۲۰ یکشنبه ۱ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۵۳ شنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۰
از اون یارو خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1548
آفلاین
سهمیه‌ی خرس گنده‌ی ریونکلاو


سؤال اول!


- یویویی دارم خوشگله.. فرار کرده ز دستــــــم..
- آخه دو به اضافه دو چطوری می‌شه پنج؟!
- دوریش برایم مشکله.. کاشکی اونو می‌بستــــــــــــــــــــم..
- من استاد خفن ِ ریاضیات از کجا گیر بیارم آخه بی‌مروت؟!
- ای گودی، چی‌کــــار کنـــــــــــــم!!

ویولت که بعد از شاهکار جهانی‌ش با کُلاه و ظلم و ستم‌های وارده بر گروه ریونکلاو، توسط لن و لودو با اردنگی از برج ریون پرت شده بود بیرون حالا داشت توی کتابخونه آنچه روبان در جهان بود، دور موهاش، دور گوشاش، دور چشاش، دور دماغش، دستاش، و حتی اگه کار بیخ پیدا می‌کرد دور ِ گردنش [ ] می‌پیچید تا بلکه اون چرخ‌دنده‌های معروف مغزش به کار بیفتن و یه غلطی بکنن ولی دریغ از یه صدای "قیــــژ!" از توی مغزش. دریغ! تف به این فلک دون و بوقلمون! تف!

اون آواز مزخرفی هم که می‌شنویدید [ من از بچگی با این فعل مشکل داشتم آقای مجری. :فامیل دور ] مال جیمز سیریوس پاتر بود که طبق روال مرسومه، همیشه وسط ِ رولای این و اون سر و کله‌ش پیدا می‌شه تسترال! خو پاشو برو توی رول خودت! ما اینجا داریم مشخ می‌نویسیما!

اگه هم با خودتون می‌گید مگه مادام پینس مُرده که جیمز اینطوری صداشو انداخته رو سرش توی کتابخونه، باس خدمتتون عرض کنم کـــه.. بلـــه! ایشون بعد از هونصد سال خدمت صادقانه به جامعه‌ی هاگوارتز، مدیران، دانش‌آموزان، استادان، فیلچ‌ها و ویکتور کرام‌ها، ساعاتی پیش دار فانی را وداع گفته و چهارنعل به سوی دار باقی شتافتند تا نظم و سکوت را برقرار سازند. روحش شاد.. و یادش.. چیز باد. همون.

حالا ممکنه سؤال کنید که مسئول بعدی کتابخونه مگر مُرده بود، که باس به اطلاع برسونم مسئول بعدی کتابخونه، که ممد تقی آلبوس پرسیوال والفریک بریان دامبلدور با گفتن ِ «من به تو اعتماد دارم پسرم. » منصوبش کرده بود، متأسفانه در کمال صحت و سلامت داشت آواز "یویویی دارم خوشگله!" رو می‌خوند. طبعاً وختی استاد ریاضیات جادویی هاگوارتز تدی گُرگه باشه، مسئول کتابخونه هم می‌شه اون ایکبیری دیه!

و خب.. واقعیت اینه:

صبر هر آدمی، اندازه‌ای داره!



- می‌شه ساکت شـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی؟!!

و برای اولین بار در طول تاریخ:
- خبالا..

نه نه. ابداً نگران نشید. این واقعه‌ی شعف‌انگیزناک‌آلود، دقایق زیادی به طول نمی‌انجامه. ارواح خاک ِ ننه‌م که نمی‌انجامه. می‌شناسم این جوجه پاترو. به مرلین اگه بی‌انجامه. می‌دونم دیگه، عمراً اگـ..
- خب حالا داری چیکار می‌کنی مگه؟!

دیدید؟ من که بهتون گفتم.

ویولت همونطور که داش فِک می‌کرد روبانای این دوره زمونه چقد مزخرف شدن، "پوف"ـی کرد و گفت:
- مشق کوفتی ِ ریاضیات جادویی می‌نویسم. یه نابغه‌ای [ جیمز: هووی! ] به این نتیجه رسیده که خعلی فانه ما بریم پیش یه استاد خفن ریاضیات تا واسمون اثبات کُنه دو به اضافه دو می‌شه پنج!
- همین؟!

خب. بالاخره جیمز رو تدی بزرگ کرده. باس هوش درخشانش به یکی رفته باشه دیه.
- آم.. خب در جریانی که..
- معلومه که دو به اضافه دو می‌شه پنج! همه اثباتش رو بلدن!

ویولت با فکر این که «بدبخ شدم. زد به سرش. تدی منو می‌کشه. » و با ظاهر گفت:
- جدی؟! بیا اثباتش کن بینم جوجه‌پاتر!

جیمز با استایل قلم پر ویولت رو می‌گیره، روی کاغذ در حد دو ثانیه می‌نویسه و کاغذ پوستی ویولتو برمی‌گردونه سمتش:

" دو به اضافه دو می‌شه پنج، چون من می‌گم و همه می‌دونن.. هرچی من می‌گم، همونه!

جیمز سیریوس پاتر"


-
.
.
.
-
.
.
.
-
.
.
.
-

سؤال دویُّم!


طبعاً اگه تدی سر کلاس نی، تو دفترش هم نی، با جیمز هم که نی، پس هوش ریونکلاوی من می‌گه که فخط یه جا می‌تونه باشه.

با یه نفره که می‌شه حواسش پرت شه از کلاس و دیر بیاد. با ویکیه. قطعاً با ویکیه و چشم و دل جیمز روشن! چشم و دلش روشن!

ویولت تقریباً سینه‌خیز، نصف مسیر دور دریاچه به سمت ِ پشتش رو طی کرده بود که بالاخره تونست ببیندشون. به بهونه‌ی کوییدیچ و بلاجر و اسنیچ و "عمرناش بتونی اون حمله خفن‌های ویکتور کرام رو بری! " و " واسا و تماشا کن! " و کشوندن کل کلاس تو زمین کوییدیچ، تونسته بود همه‌شون رو یکی دو ساعتی سرکار بذاره. و.. چی؟! میکروفون توی هاگوارتز کار نمی‌کنه؟! برو عامــــــــو! اون مال ِ قبل از این بود که ویولت بودلر ِ مخترع پاشو بذاره توی قلعه!

میکروفون رو فرستاد جلو، صدای خش خش و بعد..
- تدی مو قشنگ ِ من..
- پرنسسم..
- اوق!
[ اهم. این آخریه صدای خود ویولت بود که به این نتیجه رسید: «چه نیازی هس خودم به حرفاشون گوش کنم؟! » و سریعاً گوشیو از گوشش درآورد و فقط گذاشت ضبط شه. ]

یه ذره سرش رو آورد بالا تا دید بهتری داشته باشه.. آها.. آره.. یه کم صمیمی‌تر.. بجنب تـ..
- ثبت لحظه‌های بودلر، در خدمت ِ شماست!

ویکی و تدی همینطوری خشک شده خیره موندن به ویولت.
- تازه، ثبت لحظه‌های بودلر، صدای شوما رو هم به صورت ضبط شده داره. و جیمز خعلی دوست داره صداتون رو بشنوه! من باس برم جیمزو ببینم!

خب، یه گُرگ همیشه گُرگه! شما نمی‌تونید از یه گرگ باج بگیریــــــد!

- می‌کشمـــــــــــــــــــــــت!!

و دیالوگِ :
- اگه می‌تونی..

با دیدن ماهیت واقعی یه گرگ، تبدیل شد به:
- لعنــت! مامــــــــــــــــــــــــان!!

سؤال سِیُّم!


دو مدل داشتیم از این کلاسا. یکی‌شون داوش حاجی‌ته، یکی‌شون هم کلاس حضرتعالیه. والا تفاوت که ندارن، ولی شباهتاشون اینه که هیشکدوم آزارشون به احدی نمی‌رسه، اُلاف از جفتشون متنفره و ویولت با جفتشون در تضاد شدیده.

زت زیاد استاد.



ویرایش شده توسط ویولت بودلر در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۱۵ ۱۹:۵۱:۳۹

But Life has a happy end. :)


پاسخ به: کلاس ریاضیات جادویی
پیام زده شده در: ۱۸:۲۱ یکشنبه ۱۵ تیر ۱۳۹۳
#4

ویلیام آپ ست old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۹ سه شنبه ۲۷ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۷:۴۲ دوشنبه ۱۹ آبان ۱۳۹۳
از دهکده هاگزمید
گروه:
کاربران عضو
پیام: 35
آفلاین
راونکلاو !

1.
روز خوبی بود . ویلیام به دنبال استادِ استادان ، تد ریموس لوپین بود .
ناگهان استاد را در حیاط هاگوارتز در حال قدم زدن دید.
با عجله به سمت استاد رفت گفت :
- استاد ، استاد ؛ یک لحظه کارتان دارم .
استاد نگاهی به پشت سرش انداخت و گفت :
- اوه ، ویلیام . پسر مک گونگال . درسته ، نه ؟ با من کاری داشتی ؟
- بله استاد ، از شما سوالی داشتم .
- سوال ، چه سوالی ؟
- سوال درباره ی یک جواب در ریاضی .
- اوه ، مشتاق ریاضی . واقعا کلاه کارش درسته ! خب سوالت را بپرس.
- استاد ، چه طور ممکن است دو به علاوه دو ، جوابش پنج بشود ؟
- تو هنوز این را بلد نیستی ؟ چه طور ممکن است ! باشد ، به تو توضیح می دهم ، اما ؛ جوابش را خودت به دست خواهی آورد .
- چشم استاد ، چشم .
- ای مشتاق ریاضی ، جواب را بگشا ! 2+2 ما در اینجا چند تا 2 داریم ؟
- 2 تا !
- آیا در ترتیب نویسی ترکیب فرق می کنید ؟
- خیر
- پس می توانیم در نوشتن تعداد اعداد ، تکرار2 را 1 در نظر بگیریم . حالا ما در صفحه ی جادویی دو عدد 2 و یک عدد 1 داریم . اگر این اعداد را جمع کنیم چند می شود ؟
- 5 ، اما ...
- اما چی ؟ صبر داشته باش . حالا برای امتحان از روش دیگری می رویم ، ریاضی 5 بُْْعدی !
- ریاضی پنج بُعدی !؟
- بله ، ریاضی چند حرف دارد ؟ ر=1، یـ = 2 ، ا = 3 ، ضـ = 4 ، ی = 5 .
ما 2 را در 5 بُعد جمع می کنیم ، جواب می شود 10 . بَعد ، 10 را در اعداد موجود در صفحه ی جادویی تقسیم می کنیم ؟ چه اعدادی در صفحه وجود دارد ؟
- همه ی اعداد 2 است !
- بله ، همه ی اعداد 2 است و 10 تقسیم بر 2 می شود ، 5 .
- ممنونم استاد . کمک شما را هیچ وقت فراموش نمی کنم.

2.
ویلیام مشتاق در کلاس درس منتظر استاد نشسته بود . استاد دیر کرده بود و ویلیام گاه گاه ، نگاهی به بچه ها در بیرون کلاس می انداخت که در حال بازی کوییدیچ بودند
. ویلیام هر دقیقه بلند می شد تا به بیرون کلاس برود ، ولی با خود می گفت :
- نه بهتر است الان نروم . ممکن است استاد بیاید و من از کلاس عقب بمانم.
ساعت همینطور به جلو حرکت می کرد . همه منتظر استاد بودند . ویلیام عزمش را جزم کرد . ایستاد ، به سمت در رفت . ناگهان ...
استاد داخل شد و ویلیام به سرعت در جایش نشست .

3.
1-کلاس : مکانی برای درس دادن به دانش آموزان
2-کلاس : برادر ویولت که در کلاس بود !


ویرایش شده توسط ویلیام آپ ست در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۱۵ ۱۸:۲۷:۵۷
ویرایش شده توسط ویلیام آپ ست در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۱۵ ۱۸:۳۰:۴۴
ویرایش شده توسط ویلیام آپ ست در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۱۵ ۱۹:۱۵:۲۷
ویرایش شده توسط ویلیام آپ ست در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۱۵ ۲۱:۲۳:۱۹
ویرایش شده توسط ویلیام آپ ست در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۱۵ ۲۱:۲۸:۰۲



پاسخ به: کلاس ریاضیات جادویی
پیام زده شده در: ۱۷:۳۱ یکشنبه ۱۵ تیر ۱۳۹۳
#3

محفل ققنوس

تد ریموس لوپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۳۰ سه شنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۵۵ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
از دور شبیه مهتابی‌ام.
گروه:
محفل ققنوس
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1495
آفلاین
ریاضیات جادویی – جلسه‌ی اول


- یه ربع تاخیر کرده، بریم به پروفسور فلچر بگیم.

با اعلام کلاس، کلاس سراپا شد.
- من کی تو رو اینطوری بزرگ کردم؟ بریم به فلچر بگیم چی بشه؟ من میگم بلاجرو کش بریم، کوئیدیچ وسطی بزنیم!

هیجان بچه‌ها با پیشنهاد ویولت بیشتر شد و پیشنهادهای دیگه‌ای مث کار گذاشتن بمب کود حیوانی پشت دفتر مدیریت، پیچوندن مدرسه و برگزاری کلاس شعر و قر کنار دریاچه به شیوه‌ی پسرا دست، دخترا رقص – حالا برعکس، و حتی پیدا کردن نقشه‌ی غارتگر و سفر به هاگزمید از گوشه و کنار کلاس بلند شد و بین اون همهمه کسی به میز معلم نگاهم نمیکرد. به جز مالکوم بداک که از ساعت سه صبح بسط در انتظار شروع کلاس نشسته بود و با دیدن تدی چشمان سیاهش برق زد.

- بچه ها ساکت!‌

و همهه‌ها ادامه داشت.

- ساکت نوگلای باغ دانش!

همچنان همه مشغول کیف بستن بودند.

- ععععععععععوووووووووووعوووووو

سکوت مطلق.

- خوعووبه... ویولت برگرد تو... ریونا لوسترو ول کن بیا پایین.. اولاف گردن کلاسو ول کن... ویلیام، آپ‌ست نباش!... اوووف... خیله خب.. دیر شد که دیر شد... داشتم سوالای مصاحبه با اون وزیر سابق ملعونو می‌نوشتم... فک کردین حقوق معلمی کفاف میده؟ می‌دونین ویکی ننه باباشو فرستاده که تا کی این دختره رو الاف.. تو نه اولاف... الاف نگه میداری و بیا دستشو بگیر ببر سر خونه زندگی. فک کردین ما لوپین‌ها مث مالفویا به ثروتمون معروفیم؟ زندگی خرج داره.. شما که نمی‌دونین، میدونین؟ هر کی هم غر بزنه، میفرستمش پیش فیلچ!‌ بله آقای پریوت؟

گیدیون دست لرزونشو پایین آورد و من من کنان گفت:

- آقا اجازه ..گلاب به روتون...میشه برم دستشویی؟
- نخیرم قبل کلاس هر کاری دارین میکنین از این به بعد.. دیگه چیه؟
- آقا اجازه خب تاخیر داشتین... ما هم تازه‌واردای سال اولی کوچولو موچولو.. تحملمون کمه..زیر بار فشار قهرمان کردن گروهمونم هستیم تازه...
- خیله خب.. زود برگرد فقط.

گیدیون بعد از مکثی کوتاه گفت:
- حل شد آقا... ادامه بدین شما!

تدی نفس عمیقی کشید و کیفشو کنار گذاشت. بعد مثل اون آقا معلم خوبه تو انجمن شعرای مرده رفت روی میز ایستاد و گفت:
- دم را غنیمت بشمار!

کلاس:

تدی دستی به دمش کشید و ادامه داد:
- ولی شما ها که دم ندارین! واسه همین باید از دستاتون استفاده کنین... ده تا انگشت تموم چیزیه که لازمتون میشه! درس امروز در مورد عمل پسندیده ی جمعه! یادتون باشه اینجا کلاس ریاضیات جادوییه و هر چی از ریاضیات مشنگی یادتون دادن فراموش کنین...یه مشت جفنگیات بوده.. اینجا هر چی من میگم همونه و اینجا کلاسیه که دو و دو میشه پنج! و در واقع درس اولتون همینه.

و با دمش ضربه‌ای به تخته زد:

نقل قول:
۱. رولی بنویسید و در اون به طریقی با یک استاد خفن ریاضی ملاقات کنین و ازش کمک بخواین که قضیه‌ی 2+2=5 رو اثبات کنید. (۲۰ امتیاز: خلاقیت ۵ امتیاز – پرورش سوژه ۱۰ امتیاز – ظاهر پست و رعایت اصول نگارشی، املایی: ۵ امتیاز)

۲. رول کوتاه (در حد چند خط) بنویسید که کلاس رو موفق شدین بپیچونین و بنویسین چیکارا کردین..کجاها رفتین.. چه خبر! (۷ امتیاز)

۳. چند جور کلاس توی تدریس جلسه اول موجود بود؟ ۲ مورد با ذکر تفاوت (۳ امتیاز)


ویرایش شده توسط تد ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۱۵ ۱۸:۰۷:۱۷

تصویر کوچک شده


پاسخ به: کلاس ریاضیات جادویی
پیام زده شده در: ۱۰:۴۹ یکشنبه ۱۵ تیر ۱۳۹۳
#2

ماندانگاس فلچر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۶ شنبه ۶ اردیبهشت ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۸:۰۵:۵۲ دوشنبه ۱۶ بهمن ۱۴۰۲
از مرگ برگشتم! :|
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 416
آفلاین
درود

کلاس ریاضیات جادویی در این ترم توسط پروفسور تد ریموس لوپین در تاریخ های زیر تدریس خواهد شد:

نقل قول:
یکشنبه، 15 تیر، ریاضیات جادویی (تد ریموس لوپین)
یکشنبه، 29 تیر، ریاضیات جادویی (تد ریموس لوپین)
یکشنبه، 12 مرداد، ریاضیات جادویی (تد ریموس لوپین)
یکشنبه، 26 مرداد، ریاضیات جادویی (تد ریموس لوپین)
یکشنبه، 9 شهریور، ریاضیات جادویی (تد ریموس لوپین)
یکشنبه، 23 شهریور، ریاضیات جادویی (تد ریموس لوپین)




کلاس ریاضیات جادویی
پیام زده شده در: ۱۰:۴۷ یکشنبه ۱۵ تیر ۱۳۹۳
#1

ماندانگاس فلچر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۶ شنبه ۶ اردیبهشت ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۸:۰۵:۵۲ دوشنبه ۱۶ بهمن ۱۴۰۲
از مرگ برگشتم! :|
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 416
آفلاین
درود

در این کلاس درس ریاضیات جادویی تدریس خواهد شد.









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.