هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: ☆⚀کازینو دو دانه لودر⚅☆
پیام زده شده در: ۱:۳۶ جمعه ۲۳ مرداد ۱۳۹۴
#11

ویولت بودلر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۲۰ یکشنبه ۱ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۵۳ شنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۰
از اون یارو خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1548
آفلاین
- حالا از اینا بگذریم فرزند روشنایی، دقیقاً چطوری لودو رو بردی؟

جمعیت محفل که راستشو اگه بخواید، تو کلّ این سوژه کار خاصی نداشتن جز این که دور هم بشینن و سماق بمکن ( من شدیـــــداً اخراجم! ) در ادامه‌ی سماق‌مَکی‌شون، سؤالاشونم می‌پرسیدن.

ویولت هم بر حسب عادت چوبدستی‌شون اینطوری دور دستش چرخوند و.. چی؟ چوبدستی نی؟ تفنگه؟! خو کو اون قوه‌ی تخیّل لاکردار؟! فشور بیارید به سلّولای خاکستری و تخیّلی مُختون باو! غیر ریونکلایی‌آ! چی می‌گفتیم؟ ها! چوبدستی‌شو دور دستش چرخوند و گفت:
- بَه! حاجی‌تونو دسّ کم گرفتی پروفس؟! از وختی فهمِستیم ننه کدومه و بابا کدومه، این کاره بودیم ما! البته باس بگم شانس مانس هم ریدیفا.. تاپ استریت فلش پُشت ِ استریت فلش. اینجوریا خلاصه. آقامون کریس‌دی‌برگ اَعه تو اسپنیش ترین ما رو می‌فرستاد جلو، سه سوت فیتیله پیچ می‌کردیم..

شترق!
- آخ!

هری که بر اثر پس‌گردنی پروفس با میز ِ جلوش محشور شده بود، برگشت و دامبلدور رو نگاه کرد:
- چرا می‌زنین پروفسور؟
- خاک بر سرت کنن فیتیله نفتی ِ روشنایی.
- چرا پروفسور؟! کم هی هوراکراکس شکار کردم براتون؟ کم هی معجون به زور ریختم تو حلقتون؟ کم هی واستون خاطره گرفتم از هوریس سیبیل؟ کم هی زخمم درد گرفت؟ کم..

شترق!
هری دوباره با میز محشور شد.
- در ارتباط با هوراکراکس، اون مال ِ یه کتاب دیگه‌ست فرزند. ماجرای غار و معجون هم، عَی مرلین مستقیم بزنه تو روحت! خاطره رو هم که چاییدی! معجون شانس خوردن و خاطره گرفتنو نویل لانگ‌باتم هم از پسش برمیاد.

نویل دستشو برد بالا:
- با منید پروفسور؟! من پسر برگزیده‌م پروفسور؟!

شترق!
نویل هم در کنار هری با میز محشور شد.
- مُردی و تقریباً نصف شخصیتای کتاب رو به کُشتن دادی تا دو تا دونه هوراکراکس گیر بیاری! نیگا کن! نیم ساعت نکشیده یه هوراکراکس رو بُرده!

و به دنبال پایان جملاتش، جهت جور در اومدن با واقعیت ایفای نقش با ـی که باطناً خودش یه پا بود، هری رو از ایفای نقش به بیرون پرت کرد و پسر برگزیده دیگر هرگز و تحت هیچ شرایطی به ایفای نقش برنگشت و بشریّت سال‌های سال در آسودگی زیست و نویل لانگ‌باتم تبدیل به پسر برگزیده شد و کعنهو خار فرو رف تو چش ِ دشمنای آسلام!

- لـــــــــــــــــــــت!!

صدای هواری که بدون هیچ تردیدی متعلق به لودر بود، از وسط میدون گریمولد شنیده شد. و به دنبالش عربده‌ی وحشتناک دیگه‌ای:
- گراوپ هرمی خواست! ولی هرمی زن ِ گراوپ نشد چون گراوپ پول نداشت! حالا پول ِ گراوپ رو داد!

دوباره صدای لودر:
- لت!! اگه بُردتو می‌خوای قبل از این که این لهم کنه بیا شرّ اینو از سر من بِکَن تا لهم نکرده!

اعضای محفل ققنوس به حالت پوکر فیس ِ ریگولوسی به یکدیگر خیره شدند و می‌اندیشیدند آیا یک هوراکراکس ارزش "مراقبت از گراوپ برای بیست و چهار ساعت" را دارد یا نه.

همانطور که نویسندگان پیشین به حالت پوکر فیس ویولت بودلر را می‌نگریستند. و از خود می‌پرسیدند دقیقاً چطور لودوی در خانه‌ی مورگانا، وسط ِ میدان ِ گریمولد همراه با گراوپ ِ قاطی سر و کلّه‌ش پیدا شده است.

خب، همه چیز رو هم که من نباس بهتون بگم! نفر بعدی یه فلش‌بکی چیزی بزنه ماله بکشه رو این قسمت! بجنبین، اصن ربطش بدین به کش تنبون مرلین! همه‌چی از نظر من شخصاً به کش تنبون مرلین ربط داره!


ویرایش شده توسط ویولت بودلر در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۲۳ ۱:۴۲:۰۴

But Life has a happy end. :)


پاسخ به: ☆⚀کازینو دو دانه لودر⚅☆
پیام زده شده در: ۲۱:۰۶ سه شنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۴
#10

گلرت پرودفوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۵۷ سه شنبه ۵ اسفند ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۹:۱۳ یکشنبه ۱ خرداد ۱۴۰۱
از قلعه ی نورمنگارد
گروه:
کاربران عضو
پیام: 512
آفلاین
چهار-پنج ساعت از زمانی که شرط را به ویولت بودلر باخته بود میگذشت. باید هرچه سریع تر هورکراکس را پیدا می کرد. اولین جایی که بعد از همراه شدن با ریگولوس به آن سر زدند، خانه ی مورگانا بود. خانه ای اربابی با بوته های گل رز فراوان.

مورگانا را نمیشد مانند ریگولوس به زور قمه به حرف آورد. برای همین، لودو چاره ی دیگری اندیشید. او در این کار پیشکسوت محسوب می شد و از رودولف لسترنج نیز سابقه ی درخشان تری داشت. شکمش را تو داد، دستی به موهایش کشید و برای اینکه بیشتر تاثیر گذار باشد، با چوبدستیش دسته گلی را ظاهر کرد.

کیلومترها آنطرف تر، کازینوی دو دانه لودر!
همه جا در حال لرزیدن بود. میزها به سقف می چسبیدند و دوباره بر روی زمین قرار می گرفتند. اما این تاثیر یک زلزله نبود! این لرزش ها به خاطر هیجان زده شدن گراوپ بود که "چوبدستیش گل داد! چوبدستیش گل داد!" گویان بالا و پایین می پرید..! گراوپ به سرعت آنجا کازینو را ترک کرده و به سمت جایی که لودو بگمن قرار داشت حرکت کرد.

خانه ی اربابی مورگانا لی فای
صاحب خانه با لباسی برازنده بر روی مبل مخصوصش نشسته بود و در حالی که موهای بلندش تا روی زمین ادامه داشت، مشغول بازی با آنها بود.
- خوب لودو جان، چه خبر از این ورا؟! کم پیدایی..!

لودو بگمن که به همراه رودولف لسترنج، هکتور گرنجر و ریگولوس بلک، همچنان تلاش می کردند که خود را در تنها مبل عمارت نگه دارند و از مبل بر روی زمین نیوفتند، نگاهش را از هکتور که در حال چیزخور کردن ریگولوس بسته بندی شده در بانداژ، با معجونی اختراعی بود، برداشت و سرش را از جهتی که با قمه های رودولف برخورد نکند گرداند تا با مورگانا چشم در چشم شد.
- راستش یکی از جان پیچ های ارباب گم شده و گفتیم شاید به صورت اتفاقی پیش تو باشه...


مکانی نا معلوم!
مرلین در حال قرار دادن کش تنبانش در جای خود بود. مدتها بود که به دلیل نداشتن کش تنبان، توانایی مبارزه با هر دو دست را از دست داده بود اما اکنون مانند پرنده ای که از شَرِ بند رها شده باشد، احساس آزادی می کرد؛ زیرا او نیز از شَرِ بند، رها شده بود. البته از شر بند تنبان!


هوش بی حد و مرز، بزرگترین گنجینه ی بشریت است!

!Only Raven
!Only Raven

تصویر کوچک شده

!I am THE PROUDFOOT
!Only Raven
OnlyRaven


پاسخ به: ☆⚀کازینو دو دانه لودر⚅☆
پیام زده شده در: ۳:۱۵ چهارشنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۴
#9

ریگولوس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۷ پنجشنبه ۶ فروردین ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۷:۵۴ پنجشنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۸
از یو ویش.
گروه:
کاربران عضو
پیام: 279
آفلاین
ریگولوس در حالیکه قهوه اش را هم میزد به صفحه پیوند ها فکر میکرد که ناگهان در با لگدی باز شد و یک قمه کش، یک انسان دوست و یک بچه ژیگول درون اتاق هجوم آوردند. ریگولوس با خونسردی همیشگی اش از جا بلند شد و با پوکرفیسی خسته به مضحک ترین گروه سه نفره ای که تابحال ملاقات کرده بود خیره شد.رودولف وسط اتاق ایستاد و شروع به نعره زدن کرد.

_جانپیچ!
_ام... رودولف دوست خوبم... جانپیچ... چه حرف آموزنده و جالبی... خب بعدش... ؟!
_چرا مزخرف میگی مرتیکه... جانپیچ کو؟!
_ام... رودولف دوست عزیز و مهربانم... من باید بدونم؟
_یعنی میخوای بــــگی نمیدونیــــــــــــ؟

ریگولوس ناخوداگاه سه متر به هوا پرید، و البته هکتور و حتی لودو هم.
_ام... رودولف ای انسان مورد علاقه ی من... من نمیدونم جانپیچ کجاست...

لبخند ابلهانه ی روی صورت ریگولوس بنظر میرسید آخرین لبخند عمرش باشد.

رودولف ابتدا سرخ شد و سپس به رنگ لبو در آمد. و سپس هم کدو! البته کدویی که در خون غرق شده باشد. و البته در پس زمینه لودو هفت رنگ شده بود. و چقدر حیف که هکتور توی کادر نبود.

_میگی به کدوم خری دادیش یا بزنم مغزتو بپاشم زمیــن؟

ریگولوس که کم کم داشت مثل هکتور ویبره میرفت زمزمه کرد:
_خب... باشه میگم... نزدیک نیا میگم! ببین رودولف... حتما متوجهی که این اتاق جزو اموال عمومیه... هر وقت خودم خونه خریدم بیا داغونش کن خب؟ و حتما این رو هم میتونی درک کنی که خونواده م منتظرن... بنابرین-
_ریگولوس دهن باز میکنی یا نه؟
_بسیار خب... چرا عجله میکنی پسرم گفتم که میگم! داشتم میگفتم... این رو هم حتما میتونی تصور کنی که شلوار من-
_ریگولوس!
_باشه بابا باشه... یادم نیست!
_ریگولوس؟
_بله رودولف؟
_میکشمت.

نیم ساعت بعد

رودولف به زور آب قند راضی شده بود که ریگولوس را زنده نگه دارد، و ریگولوس همچنان پشت کاناپه پنهان شده بود. رودولف همچنان حالش درست حسابی سر جایش نیامده بود و قمه هایش که تا همین چند دقیقه پیش دانه دانه در می آورد تا توی فرق سر ریگولوس بکوبد و هکتور آنهارا از دستش در می آورد و گم و گور میکرد، گوشه و کنار خانه پنهان شده بودند. سکوتی که سر تا سر خانه را در بر گرفته بود با صدای لودو که بطرز عجیبی نگران بود شکست:
_حالا... جانپیچ بی جانپیچ؟

هکتور آهسته به ریگولوس که از پشت مبل فقط موهایش مشخص بود خیره شد.
_اینطوری که نمیشه...

و صدای رودولف همه را از جا پراند:
_معلومه که نمیشه! این مرتیکه ی بوقی چه فکری کرده جانپیچ اربابو... ای خدا... مرتیکه ی بوقی بیا جوابگو باش! تسترال پدر مادر تسترال! ای شیطونه میگه بزنم مغزشو بپاشم-ولم کنین من میخوام اینو بکشم!

نیم ساعت بعد

این بار ریگولوس با لیوان آب قند روی کاناپه ولو شده بود و رودولف پشت مبل چمباتمه زده بود، البته صرفا به این دلیل که خود مبل در اثر برخورد با قمه ی رودولف فنرش بالا زده بود. سکوتی که سر تا سر خانه را در بر گرفته بود با صدای لودو که بطرز عجیبی نگران بود شکست.
_حالا... جانپیچ بی جانپیچ؟

هکتور آهسته به رودولف که از پشت مبل فقط موهایش مشخص بود خیره شد.
_اینطوری که نمیشه...

و صدای اعراض آمیز ریگولوس که از عاقبت این مکالمه خبر داشت بالا رفت:
_همین جمله هارو تا صبح میخواین تکرار کنین تا بالاخره منو بکشه؟

و صدای رودولف همه را از جا پراند...
_باید به تک تک مرگخوارا سر بزنیم. و اینم بگم... تا زمانی که بیگناهی شون ثابت نشه باهاشون مثل یه مجرم رفتار میکنم. بیست و چهار ساعت بلک... اگر تا بیست و چهار ساعت دیگه جانپیچ پیدا نشه دماری از روزگارت در میارم که اون سرش ناپیدا...
_داداش فیلم فارسی زیاد میبینیا.

ریگولوس با چشم غره ی رودولف سریعا حرفش را پس گرفت و خودش را جمع کرد.

_تو هم با ما میای بلک.
_من رودولف...؟!
_ممکنه وقتی طرف رو دیدی یادت بیاد. همین الان راه میفتیم.


تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده


پاسخ به: ☆⚀کازینو دو دانه لودر⚅☆
پیام زده شده در: ۱۴:۵۰ پنجشنبه ۲۱ خرداد ۱۳۹۴
#8

مرگخواران

رودولف لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۷ شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۲۴ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰
از مودم مرگ من در زندگیست... چون رهم زین زندگی پایندگیست!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 1272
آفلاین
خلاصه:لودو بگمن کازینو ای افتتاح کرده که توی اون شرطبندی هم میکنن...توی یکی از این شرط بندی ها خود لودو با ویولت بودلر بر سر جانپیج لرد شرط میبندن...لودو میبازه و باید تا 24 ساعت دیگه جانپیج لرد رو به ویولت بده...اما جانپیج لرد پیش لودو نیست...به پیشنهاد آرسینوس جیگر،لودو میره تا از هکتور یا رودولف که گفته میشه شاید لرد به اونها یه جانپیج رو داده،جانپیج بگیره...
___________________


لودو کمی فکر کرد...رودولف به هکتور گفت که یکی از مرگخواران جانپیج لرد را گم کرده...اگر لودو جانپیج را پیدا میکرد میتوانست آن را برای خود بردارد و آن را به ویلوت دهد!
_هی...هی...صبر کنید...صبر کنید!
_چیه لودو؟!
_صبر کنید..منم باهاتون میام...منم میخوام کمکتون کنم جانپیج لرد رو پیدا کنید!
_چرا؟!
_چی چرا؟!خب مگه من مرگخوار لرد نیستم؟!مگه من دل ندارم؟!
_خب آخه از تو بعیده...نکنه فکرای شومی تو سرته؟!
_نه...فقط از روی انسان دوستی میخوام کمک کنم!

رودولف و هکتور هرچه را میتوانستند باور کنند،نمیتوانستند باور کنند در وجود لودو چیزی به اسم "انسان دوستی" وجود دارد!با این حال با همراهی لودو موافقت کردند...
_خب...جاپیج چیه؟!دست کی بوده؟!کجا گم شده؟!کی گمشده؟!کجا بریم؟!
_چته لودو؟!چرا عجله داری؟!دونه دونه...
_باید تا قبل 24 ساعت پیدا کنیم جاپیج رو آخه!
_قبل 24 ساعت؟!چطور؟!
_هرچه زودتر بهتر...از این نظر گفتم!
_خب...جاپیج یه کِشه...کشِ مربوط به زیر شلواری مرلین!
_نه بابا؟!من میگم چرا پس مرلین هی زیر شلواریش از پاش میوفته...نگو لرد کشش رو برداشته!
_آره...جانپیج رو داده بودن دست ریگولوس...ریگولوس هم گمش کرده!
_پس اول بریم پیش ریگولوس ببینیم داستان چیه!

بِدین سان(ادبیات رو حال کردین؟!) هکتور،رودولف و لودو به سمت اتاق ریگولوس حرکت کردند...


ویرایش شده توسط رودولف لسترنج در تاریخ ۱۳۹۴/۳/۲۱ ۱۶:۱۴:۰۴



پاسخ به: ☆⚀کازینو دو دانه لودر⚅☆
پیام زده شده در: ۱۲:۱۴ پنجشنبه ۲۱ خرداد ۱۳۹۴
#7

فیلیوس فلیت ویکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۹ یکشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۳:۰۵ یکشنبه ۱۶ تیر ۱۳۹۸
از پیش اربابم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 317
آفلاین
-چی شده لودو؟ معجون میخوای؟
-

هکتور به سمت دیگه ای رفت، مثل این که دنبال چیزی میگشت. پس از مدتی با لبخند گفت:
-اهان ایناهاش. معجون ضد آب دهن! اگه اینو بخوری دیگه اینجوری نمیشی.
-عه مگه من چمه؟! نه بابا دیگه آب دهنم نمیاد. هکتور؟
-چیه؟
-میخواستم بگم... این بوی چیه داره میاد؟

هکتور و لودو هر دو به پاتیل نگاه کردن. دود ابی رنگی از ان بیرون میامد.
-وای نه... معجونم. زود باش خسارتشو بده! نمیدونی چقدر براش زحمت کشیده بودم.
-اما آخه...
-اما نداره. حالا هم حرفتو بگو و زود برو.
-میخواستم بپرسم که...

ناگهان در با شدت باز شد و رودولف با عصابانیت وارد شد.
-ارباب کارت داره هکتور.
-چی شده؟ چرا عصبانی هستی؟
-مثل این که یکی از بچه ها هورکراکسی که ارباب بهش داده بود رو گم کرده باید بریم پیداش کنیم.

هکتور و رودولف هر دو به سرعت خارج شدند و لودو تنها موند. لودو عصبانی شده بود. هکتور و رودولف از هیچکودوم نمیتونست هورکراکس رو بگیره.
-وای من باید چیکار کنم.

محفل

-مطمعنی؟ یعنی میتونه بیاره؟
-اره باو جلو اون همه مردم قول داد.
-پس فرزندان روشنایی من، هری اونو نابود میکنه، بعد میره پیش ولدمورت، بعد اونو نابود مبکنه و میشه یه قهرمان.


ویرایش شده توسط پروفسور فلیت ویک در تاریخ ۱۳۹۴/۳/۲۱ ۱۲:۲۷:۰۰

Only Raven


پاسخ به: ☆⚀کازینو دو دانه لودر⚅☆
پیام زده شده در: ۱۷:۲۶ جمعه ۷ فروردین ۱۳۹۴
#6

ریتا اسکیتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۵ شنبه ۹ اسفند ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۳:۵۹ پنجشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۵
از شماها خسته شدم! از خودمم همین طور!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 243
آفلاین
دور تر از آنچه فکرش را میکنید! شاید هم فکرش را بکنید، مرلین میداند..

در میان بوق های ممتد و یک سره ی ماشین هایی که پشت ترافیک کلافه کننده ی محله فقیر نشین لندن منتظر بودند و زیر لب از هیچ فحش و ناسزایی دریغ نمی کردند،دخترکی بنفش پوش با قاصدک های سفید میان ماشین ها لی لی میکرد!
- دختر.. مگه کوری؟ پیاده رو برای تو ساختن!
دخترک در حالی که قاصدکی را فوت می کرد، گفت:
- امروز یه شرط بزرگ رو بردم داوش. مهم نیست بقیه کارا!

دخترک ایستاد.. رو به رویش خانه ای قدیمی بود! خانه شماره دوازده گریمولد! باید این خبر خوش را به همه میداد!

بیایم اینور داستان! جایی که..


درنگ درررنگ ددددررررنگ!

صدای پاتیل هایی که دانه دانه روی زمین می افتاد، هکتور را از اتاقش بیرون کشید!

- آرسینوس.. این سومین باره که با آپاارات هات مغازه رو به گند میکشی! من موندم که وزارت خونه چجوری تو رو قبول کــ.. اِ! لودو، تویی؟

-

- چرا اینجوری به من نگاه میکنی؟

-

- لودو؟ مطمئنی سالمی؟ چیزی شده؟ارباب فرستاده دنبالم؟

-

- لودو، داری کم کم ترسناک میشی.. نکنه تاثیر معجون آخریه؟

هکتور به آب دهان آویزان شده ی لودو که روی زمین میریخت نگاهی کرد! مطمئن بود که لودو از او چیزی می خواست! حال آنکه من و شما میدانیم لودو چه می خواهد و اینکه هکتور چه جوابی به او میدهد را در پست بعدی خواهیم دید!


ویرایش شده توسط ریتا اسکیتر در تاریخ ۱۳۹۴/۱/۸ ۱۲:۲۲:۴۵
ویرایش شده توسط ریتا اسکیتر در تاریخ ۱۳۹۴/۱/۸ ۱۲:۲۴:۱۴

دلتنگ آن گوشه گیر قدیمی!

به امید بازگشتِ سیریوس بلک

گوشه گیرم، باز گشت!


پاسخ به: ☆⚀کازینو دو دانه لودر⚅☆
پیام زده شده در: ۱۵:۲۲ جمعه ۱۷ بهمن ۱۳۹۳
#5

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۷
از وزارت سحر و جادو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1513
آفلاین
لودو همچنان که با تمام سرعت از دفترش خارج میشد ناگهان توسط گراوپ بلند شد.
- گراوپ؟! چه غلطی میکنی؟! چرا همچین میکنی؟!
- حقوق... گراوپی حقوق این ماهشو خواست!
- دقیقا چرا حقوق میخوای اونوقت؟!
- چون گراوپ به وظیفش عمل کرد و حالا هم حقوقشو خواست!
- تو هیچ حقی نداری گراوپ!
- یعنی لودو حقوق به گراوپ نداد؟
- نه گراوپ! تو تا هزار سال آینده هم منو نگه داری حقوقی نمیگیری!
- پس گراوپ مجبور شد لودو رو له کرد!

لودو چندان حرف گراوپ را جدی نگرفت تا اینکه گراوپ او را روی یکی از دستانش گذاشت و دست دیگرش را بالای سر او قرار داد تا او را له کند، پس لودو فریاد زد:
- باشه باشه! بهت حقوق میدم! حالا بذار برم و هورکراکس ارباب رو پیدا کنم!

گراوپ اینبار با لبخندی که دندان های کج و کوله اش را نشان میداد لودو را رها کرد و گفت:
- لودو کی حقوق به گراوپ داد؟

لودو که روی زمین امن قرار گرفته بود نیشش را باز کرد و در همان حال که دور میشد گفت:
- وقت گل چوبدستیم حقوقت رو میدم!

گراوپ با حالتی که حاکی از نفهمیدنش بود نگاهی به لودو انداخت.
- پس گراوپ تا موقع گل دادن چوبدستی لودو صبر کرد!

لودو همچنان که به سختی میکوشید از میزان درک و فهم گراوپ به خنده نیفتد از میان مشتری ها عبور کرد و از کافه خارج شد... به محض اینکه هوای آزاد صورتش را لمس کرد با خود فکر کرد:« عجب دوره زمونه ای شده... یک زمان ما از همه میکندیم... حالا اون آرسینوس اومده به من میگه دو برابر پول میخواد! آخه مگه با 50 گالیون نمیشد زندگی گذروند که حالا میخواد 100 گالیون از من بگیره؟! اونم از اون گراوپ که اومده و از من حقوق میخواد... آخه بگو لامصب غول رو چه به حقوق؟! تو همین که زنده ای خودش خیلیه! بعد حقوقم میخوای؟!»

در این هنگام مغز لودو به دلیل تفکر بیش از داغ شد و لودو به سختی به زمین افتاد و حتی هیکلش از رو فرم هم رو فرم تر شد و کمی تا قسمتی عظله ای شد!

لودو که هیکلش به شدت ورزشکاری شده بود یک نگاه به خودش کرد و گفت:
- عجب چیزی شدم... برم یکم غنی سازی کنم!

همین که این فکر شوم به ذهن لودو وارد شد چربی های نهفته اش ناگهان باز شدند و هیکل او دوباره به حالت قبلی اش برگشت.

او که سخت از این تغییرات پریشان شده بود و به هرچه شرط بندی و قمار است لعنت میفرستاد دوباره به یاد هورکراکس لرد افتاد و پس از مقادیری تفکر با صدای پاقی که موجب بیدار شدن تعدادی از همسایه ها شد به سمت هکتور آپارات کرد.



پاسخ به: ☆⚀کازینو دو دانه لودر⚅☆
پیام زده شده در: ۱۳:۳۳ جمعه ۱۷ بهمن ۱۳۹۳
#4

مرگخواران

رودولف لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۷ شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۲۴ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰
از مودم مرگ من در زندگیست... چون رهم زین زندگی پایندگیست!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 1272
آفلاین
_زکی! نه باو...همین الان میخوامش!

همه نگاه ها به طرف لودو برگشت که شر شر عرق میریخت و در عرض چند ثانیه به دلیل عرق ریزی پیاپی چندین کیلو وزن کم کرد و به اصطلاح توی چند ثانیه هیکلش اومد رو فرم!
لودو که خودش رو توی منگنه میدید هیچ فکری به ذهنش برای فرار نرسید...تنها تونست این جمله رو بگه:
_باشه...تا 24 ساعت آینده هورکراکس ارباب رو میام میدم بهت!

ویولت زیر چشمی نگاهی به لودو کرد و گفت:
_خیله خو...پس من میرم فردا همین موقع میام هورکراکس رو ازت میگیرم!

ویولت بعد از گفتن این جمله از جاش بلند شد و لی لی کنان کازینو رو ترک کرد!
لودو هم گیج و منگ به طبقه بالا که دفترش بود برگشت و خودش رو روی صندلیش پرت کرد...
_چه غلطی خوردم! حالا هورکراکس ارباب از کجا گیر بیارم؟!

هنوز لودو تو فکر این بود که چه غلطی بخوره که صدای در زدن آرسینوس جیگر که میخواست بیاد تو اتاق لودو،رشته افکار لودو رو پاره کرد...
_لودو...میشه بیام تو؟!
_میشه؟!چه با ادب شدی...قبلا مثل تسترال در رو باز میکردی میومدی تو!
_خب آخه الان یه چیزی ازت میخوام!

آرسینوس وارد اتاق شد و یکراست رفت و یه جعبه پر از شیشه معجون گذاشت روی میز لودو...
_اینم اون معجون هایی که خواستی...فقط یکم هزینه تهیه اش بالاتر رفت...واسه همین دو برابر قرار قبلیمون باید بسلفی!
_چی؟!من خودم از همه میکنم...تو میخوایی از من بکنی؟!
_هرجور میلته...اگه میخوایی برو از هکتور معجون بگیر بنداز توی حلق مشتریات تا فردا بیان به جرم مسمومیت و قتل مشتری ها کازینو رو پلمپ کنن!

لودو نگاهی به آرسینوس کرد و گفت:
_باشه...ولی فردا بیا تا ببینم چی میشه...فعلا باید ببینم واسه هورکراکس ارباب چه غلطی بخورم!
_چه غلطی بخوری؟!مگه هورکراکس ارباب رو نداری؟!
_معلومه که ندارم!
_خب من فکر میکردم ارباب به تو هم حداقل یکی از هورکراکس هاشون رو داده...ولی خب واسه چی ناراحتی؟!میتونی بری از یکی از اونایی که هورکراکس ارباب دستشونه،هورکراکس رو بگیری.
_از کجا بدونم هورکراکس ارباب دست کیه آخه؟!بعدش هم...چرا اونا باید اونا هورکراکس ارباب رو بدن بهم؟!
_خب...ببین...مثلا احتمالا یکیشون دست رودولف باشه...مگه ارباب یکی از هورکراکس هاشون دست بلا نبود؟!شاید یکی هم دست رودولف باشه...در ضمن...اگه به رودولف وعده چندتا ساحره رو بدی راحت هورکراکس رو بهت میده! یا هکتور...دست اونم میتونه باشه...وعده پیدا کردن مشتری واسه معجون هاش بده...یا آشا...بهش میتونی وعده شکار پیکسی رو بدی!یا سیوروس...میتونی...هی کجا میری...دارم حرف میزنم!

لودو اما در حالی که اورکتش رو پوشیده بود به سرعت به سمت در خروجی رفت و گفت:
_وقت ندارم!باید برم سراغ گیر اوردن هورکراکس...


ویرایش شده توسط رودولف لسترنج در تاریخ ۱۳۹۳/۱۱/۱۷ ۱۴:۱۶:۱۷



پاسخ به: ☆⚀کازینو دو دانه لودر⚅☆
پیام زده شده در: ۰:۰۹ شنبه ۴ مرداد ۱۳۹۳
#3

کنت الاف old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۱۶ جمعه ۶ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۰۰:۴۹ جمعه ۲۴ آذر ۱۴۰۲
از یتیم خانه های شهر
گروه:
کاربران عضو
پیام: 206
آفلاین
لودو به خدمتکارانش دستور داد تا ورق ها را بیاورد.
- بفرمایید بانو.
لودو ویولت رو به یک میز خالی دعوت کرد. البته الان هر جا رو میخواستن سریع خالی می شد چون همه نگاه ها به این دو نفر بود. ورق ها رو اوردند. لودو ترق و تروق انگشتانش را در اورد. نباید می باخت.

دقایقی بعد

لودو عرق را از روی پیشانیش پاک کرد. اوضا به نفع او نبود.
- وقت استراحت!
- داری جا میزنی؟
- این حق منه که وقت استراحت بخوام. فلور، دو تا نوشیدنی.
ویولت لبخندی عمیقی زد و به هورکراکسش می اندیشید.

بوقی! پست قبلو نیگا! طنزه! گند نزن به این تاپیک!
- باشه باو!


دوباره دقایقی بعد!

- تمام!
ویولت قهقه ای زد و رو به لودو دستش رو دراز کرد تا چیزی را که میخواست بگیرد. لودوی بیچاره هم که پس از شونصد تا باخت یاد نگرفته بود دیگه شرط بندی نکنه خیره به کف دست ویولت نگاه میکرد.
- ولی... ولی امکان نداره!
- گـــراوپ!
گراوپ که مسئول تنبیه جر زنان بود دیگه رئیس مئیس نمیشناخت. باید وظیفه اش رو اجرا می کرد.
- نه! باشه هورکراکس رو بهت میدم، ولی وقت میخوام.
لودو با درماندگی به جمعیتی نگاه می کرد که نفسهایش حبس شده بود.


ویرایش شده توسط کنت الاف در تاریخ ۱۳۹۳/۵/۴ ۰:۳۱:۵۶


پاسخ به: ☆⚀کازینو دو دانه لودر⚅☆
پیام زده شده در: ۱۶:۱۴ جمعه ۲۷ تیر ۱۳۹۳
#2

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۲ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
از در عقب، صندلی جلو!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1316
آفلاین
سوجه نو


شب جمعه بود و کازینو جای سوزن انداختن هم نداشت.

مطابق معمول بار شلوغ ترین قسمت کازینو بود، جایی که کسی شرط نمیبست و قمار نمیکرد؛ جادوگران مجرّد و حتا متاهل شبانه روز نشسته بودند آنجا و مدام درخواست یک بطری دیگر میکردند ... شمّ اقتصادی لودو باعث شده بود حاضر شود ماهانه دستمزد گزافی را به فلور، گابریل و بقیه اقوام پریزاد و نیمه پریزاد آن ها دهد تا با لباس فرمی شامل پیراهن دکلته و دامن مینی ژوپ به عنوان گارسون در آن قسمت فعالیت کنند و الحق که جواب هم داده بود و چندین برابرِ این حقوق، برمیگشت!

ماندانگاس فلچر شیّاد گوشه ای نشسته بود و با نویل لانگباتم سر مسابقات تسترال سواری شرط میبست ...

- تسترال شماره 13!

- شونصد دفه اس داری سر شماره 13 میبندی ... این دفه من 13 رو میخوام

- خوب باشه ... من رو تسترال 7 میبندم، 20 گالیون!

- 60 تا!

- قبوله ...

دقایقی بعد فریاد شادی ماندانگاس به هوا خواست!

- هــــی! من بردم! 60 تا رو اخ کن بینیم

- پس چرا هر دفعه 13 برنده میشد ... تو داری یه تقلبی میکنی دانگ

- پسر اصلا استعداد نداریا! خوب 13 نحسه معلومه که میبازه، باس رو عدد جادویی ببندی! رو 7!

- نه من مطمئنم 13 برنده شده همونطور که 8 دفه ی قبل برنده شد تو میخوای سر منو کلاه بزاری

- عجب تسترالی سوار شدیما! تو که مرگو ندیدی پسر جان، ما تو محفل هر روز میبینیمش باش غذا میخوریم سر یه سفره ... تو الف دال فوقش سکته ناقص بتونی ببینی که اونم دیگه شخصیت ساختگی تایید نمیکنم پس شانس همونم نداری! بت میگم 7 برده! میخوای دبّه کنی؟ لودو

لودو که در طبقه دوم با کت و شلوار مشکی نشسته بود روی صندلی اش و ضمن ناز کردن گربه و پک زدن سیگار برگ از زیر کلاه شاپو تمام کازینو را تحت نظر داشت بشکنی زد و گراوپ را فراخواند. گراوپ مسئول گرفتن حق برنده ها از جرزن ها بود، اما در واقع در نقش برگرداننده ی نتیجه به نفع کسانی بود که در پشت صحنه با لودو زد و بند میکردند!
گراوپ از همان طبقه بالا خم شد و نویل را با دو انگشت گرفت و آورد بالا مقابل صورتش ...

- چرا شرط عمو فلچر رو نداد؟ دوست داشت له شد؟ گراوپ قورت داد؟

نویل که تغییر رنگ ردای سفیدش خبر از تغییر گروه او به هافلپاف میداد دست در جیبش کرد و کیسه گالیون هایش را درآورد و انداخت روی میز تا گراوپ رهایش کند. او هم کرد!

- بیا! بگیر! سگ خور! همش حرومت ... من دیگه شرط نمیبندم

- عه به این زودی جا زدی پسر؟ فک میکردم یه گریفیندوری واقعی هستی! یه جادوگر سفید جیگر دار که دیگه کم کم میشه سفارششو پیش بچه های بالا کرد تا ترفیع بگیره و به محفل بپیونده! ترسوی بزدل

- کی گفته من میترسم؟ یکم دیرم شده فقط!اصن بازم باهات میبندم تا ببینیم کی ترسوئه

در همین حین که نویل داشت در ترجمه ی شجاعت، "کلّه‌خر" را به جای "شیردل" وارد فرهنگنامه ها میکرد در گوشه ای دیگر از کازینو تد ریموس لوپین مشغول شطرنج جادویی با ویکتوریا ویزلی بود که سرانجام ویکی پیروز میدان شد!

- خوب عزیزم ... هر چیزی که دوست داشته باشی میتونی ازم بخوای

تدی به هیچ وجه نمیفهمید مرتکب چه اشتباه مهلکی شده!

- هرچی؟ زیرشلواری

- ویکی؟ خواهش میکنم!

- چیه؟ نکنه میخوای شرطو ندی؟ گراوپو صدا کنم؟

- نه نه نمیخواد ... نمیشه یه چیز دیگه بخوای؟

- گرا ...

- هیســــــــــ ... پاشو بیا بریم یه جای خلوت تر اینجا که نمیشه

پشت سر تد و ویکی که به مقصد نامعلومی کازینو را ترک کردند، ویولت بودلر، ساحره ای که اعلامیه هایی با تصویر او و متن "وانتد، الایو!" به همراه قیمتی نجومی 10هزار گالیون از طرف شوهرش کنت الاف در سرتاسر هاگزمید روی دیوار ها چسبیده بود، وارد کازینو شد!

صدای بلند همهمه به یکباره خوابید و به جز افراد چشم چرانی که روی مبل های بار لم داده بودند همه نگاه ها جلب ویولت شد ...

- بودلر! شجاع شدی ... همین الان از کازینو من برو بیرون تا تحویل شوهرت ندادمت؛ بزن به چاک!

- اگه میتونی منو بگیر میدونی که من مث یه قاصدک که فوتش کرده باشی سه سوته تو هوا غیب میشم، اما این شانسو بت میدم که باهام بازی کنی

- بازی؟!

- آره! شرطی، اگه تو بردی میتونی منو تحویل الاف بدی و جایزتو بگیری ... اما اگه من بردم؟

- ولت میکنم بری

- ولم میکنی برم؟! بیخیال! من همین الانشم میتونم برم، تو که نمیخوای 10هزار گالیون رو مفت از دست بدی؟ آخرین پیشنهادتو بده!

لودو چشم هایش را بست و خودش را با 10هزار گالیون تصور کرد ... سفر تفریحی به پاتایا پایتخت فرهنگی تایلند و تاسیس شعبه دو دولودر در آنجا، خرید خانه ریدل به همراه باقی خانه ها و زمین های لیتل هنگلتون علیا و سفلا، انحصار تولیدات خشخاش و ماریجوانا و فروش با قیمت گزاف به دولت مورفین و ... با تصور این ثروت و کار هایی که میتوانست با آن بکند سرمست شد و بلادرنگ اولین چیزی که به ذهنش رسید را بر زبان راند!

- هورکراکس ارباب چطوره؟

با شنیدن این جمله حتا حواس باری ها (ادوارد رایان نه! ساکنین بار منظور است!) نیز از پاهای بلند و کشیده ی گارسون ها پرت شد ...

- قبول

لودو مقابل چشمم آن همه جادوگر و ساحره شرط بسته بود؛ به این راحتی ها نمیتوانست بزند زیرش!


ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۲۸ ۲:۰۷:۰۴
ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۹۳/۵/۴ ۰:۴۱:۵۷

هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.