هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: مغازه ی لوازم موسیقی جادویی پریوت
پیام زده شده در: ۱۹:۲۳ شنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۶
#26

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۷ جمعه ۹ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۵:۰۶ پنجشنبه ۵ مرداد ۱۴۰۲
از محفل ققنوس
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 615 | خلاصه ها: 1
آفلاین
گیدیون از تعجب دهنش اینقد باز شد که با زمین تماس برقرار کرد اما سریعا یادش اومد که مغازه چون سالهاست بسته بوده هنوز بسیار کثیفه. سریعا با جفت دست ها دهنش رو بالا میاره.
-چی شد؟ این کجا رفت؟

سکوت دوباره مغازه رو فرا گرفته بود. گیدیون خیلی آروم به گیتار برق نزدیک شد و با پاهاش ضربه ای بهش زد. بعد از ضربه سریعا عقب رفت و پشت پیانو قایم شد. بعد از چند دقیقه که مطمئن شد اتفاقی نیفتاده دوباره به طرف گیتار برگشت و لگد دیگه ای زد.
این بار هم سریعا عقب رفت و پشت فلوت جادویی قایم شد. ولی فلوت مثل پیانو نمیتونست ازش در مقابل گیتار برق مراقبت کنه. برای همین فلوت رو برداشت و با اعتماد به نفس بیشتری به گیتار نزدیک شد. فلوت رو همچون چوب بیسبالی در درست گرفت تا اگر خبری از دود بنفش شد بتونه از خودش دفاع کنه.

دینگ دینگ

گیدیون به خاطر ترس زیاد باید به دنبال شلوار جدیدی میگشت. بعد از عوض کردن شلوارش به سمت فرد جدید برگشت و فریاد زنان گفت:
-نمیبینی دارم با یه موجود خطرناک دوئل میکنم ؟
- چرا دارم میبینم.

حتی گیدیون هم از اینکه یه نفر باهاش موافقت کرده تعجب کرد. شاید گیتار این فرد رو فرستاده تا اون رو هم با دود بنفشی غیب کنه. سریعا فلوت رو به سمتش گرفت و گفت:
-جلوتر بیایی با همین فلوت از وسط نصفت میکنم.
-نباشه نباشه ... جلوتر میام حتما.

گیدیون این حرف رو تهدیدی فرض کرد، فریاد زنان به آرنولد حمله کرد و دو نفر بعد از چند دقیقه کشتی به گیتار برق برخورد کردن. همون دود بنفش دوباره از گیتار بیرون اومد ، آرنولد و گیدیون رو بلعید.




پاسخ به: مغازه ی لوازم موسیقی جادویی پریوت
پیام زده شده در: ۱:۲۳ شنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۶
#25

آرنولد پفک پیگمیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۲ شنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۵:۵۹:۴۹ جمعه ۱۱ اسفند ۱۴۰۲
از هررررررررررچی که منفوره، خوشم میاد!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 95
آفلاین
سوژه‌ی جدید:


- نام کاربری؟
- رامین دامبلدور.
- رمز عبور؟
- شیش‌تا ستاره.
- از ورود شما متشکریم، گیدیون پریوت!

بعد از قرن‌ها توی پاساژ جادوگران لاگین کرده بود و هیچ‌کدوم از مغازه‌های تازه‌تأسیسِ دور و برش رو نمی‌شناخت.
بعد از مدت‌ها، کرکره‌ی مغازه‌ی خودش رو دوباره بالا کشید، وارد شد و لامپ‌ها رو روشن کرد.
- هوم، جنسا خاک گرفته‌ن... ولی خوبه. هنوز سر جاشونن. پس دانگ اینورا پیداش نشده.

در این لحظه، خودِ شخصِ شخیصِ دانگ وارد مغازه شد.
- ما اومدیم.
- اِ تویی دانگ؟ خوش اومدی.
- به‌به داش گیدیون عزیز! چه عجب از اینورا؟ مگه نگفته بودی از بس دور و برت یه مُشت مغازه‌ی نخاله موجوده که هیچ‌جوره برگشتنی نیسّی؟
- ... اممممم... خب... آدم به مرور زمان حرفش عوض میشه دیگه. بگذریم... مژده دارم برات. چون تو اولین مُشتری بعد از بازگشایی مغازه‌می، هرچی خواستی رو می‌تونی مُفتِ مُفت ببری!
- جون ما؟!

دانگ معطل نکرد و عین ندید بدیدها هرچی ساز موسیقی بود، چپوند توی گونیش و تا خواست بزنه به چاک، گیدیون فوراً گونی رو از چنگش در آورد.
- مرتیکه‌ی دله‌دزد! نگفتم تا این حد بی‌جنبه بازی در بیاری که. منظورم جنس تکی بود. فقط یه دونه!
- فقط یه دونه؟ چه خسیس... پس اون گرند پیانو رو رد کن بیاد.
- چه خبرته باو؟! گرند پیانو یه میلیارد گالیونه! قیمتش یه طرف، قیمت بقیه‌ی سازام یه طرف!
- عکهی! خب... پس چیو بردارم... نه، این بفروش نداره... اون کم بفروش داره...

دانگ در حال سبک سنگین کردن گزینه‌های انتخابیش بود. گیدیون کمی فکر کرد و بعد، خزترین، ضایع‌ترین و زپرتی‌ترین جنس موجود توی مغازه‌ش رو جلوی دانگ گرفت.
- بیا! اینو ببر و قال قضیه رو بکن.
- سر کار گذاشتی ما رو؟ این که جارو دستیه.
- خب ظاهرش اینجوریه. ولی واقعاً یه گیتار الکتریکه... اگه مُفت نمی‌خوایش می‌تونی بری و فردا دوباره برگردی و پولَکی بخریش.
- مگه مغز تسترال خوردم؟ قبوله بابا. ظاهراً چاره‌ای نی. همینو رد کن بیاد. با فروختن جارو دستی هم میشه پول خوبی تو جیب زد.

دانگ گیتار الکتریک رو گرفت و نگاه دقیقی بهش انداخت.
همین‌که سیم گیتار رو لمس کرد، ناگهان جیغی کشید، تبدیل به دودِ بنفش‌رنگی شد و به درونِ گیتار جذب شد!

گیدیون:


Rock 'n' Roll 'n' Rule 'n' Role!


پاسخ به: مغازه ی لوازم موسیقی جادویی پریوت
پیام زده شده در: ۱۵:۲۲ یکشنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۴
#24

اسپلمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۲۸ جمعه ۹ مرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۰:۵۵ دوشنبه ۱۱ مرداد ۱۳۹۵
از محفل ریدل های ققنوس
گروه:
کاربران عضو
پیام: 55
آفلاین
پست پایانی!


رون به همراه گیتار جدیدش که یک جان پیچه و بد شانسی میاره،به طرف خانه حرکت میکنه.
در راه کمی خسته میشه و تصمیم میگیره اندکی استراحت کنه.سپس بر روی یک چهارپایه روبه روی یکی از مغازه ها مینشینه.......

(که ناگهان...)

-شپلق!!!

ضربه ای وحشیانه به وسیله مغازه دار مهربان بر کمر رون وارد میشه و میگه:
-اینجا جای استراحته لعنتی؟!

و رون درحالی که بوسه ای بر زمین میزد،میگوید:
-خب نمیتونستی کمی محترمانه تر بگی؟
-شرت کم!

رون درحالی که روی هوا معلق بود،به صورت صحنه آهسته میگه:
-گیییییییییتتتتااااارررررمممممم.....

سپس گیتارش مثل خودش پرتاب میشه اما بر شیشه مغازه بستنی فروشی اثابت میکنه.
-آهای!صاحب این گیتار بی صحاب کیه؟!
-بنده.
- ...........قووووودااااااا.........بوووووووم!!!!!!

رون به صورت لنگ لنگی و چش و چال خونی،به راهش ادامه میده و هرچی پول داره و نداره،بابت خسارت بستنی فروشی پرداخت میکنه.
سپس تصمیم میگیره با گیتار زدن در وسط کوچه،پولی جمع کنه.

درهمین حال

لودو در تعقیب رونه و با خودش تکرار میکنه که به زودی پیداش میکنه.

در همین حال
-دونه دونه چیکه چیکه اشکام......میریزه روی کاغذای خیس......

رون درحاله خوندنه آهنگه که ناگهان هزاران دمپایی به طرفش پرتاب میشه و پا به فرار میزاره و از بی کسی،وارد دنیای ماگل ها میشه.

حال رون تنهای تنها روی پل ایستاده و به دره آبی خروشان زیر پایش مینگره

(که ناگهان)


-شپلق!!!

رون از روی پل با تیپای لودو سقوط میکنه و وارد آب های خروشان میشه.

حالا لودو گیتار رو در دست میگیره و پس از قهقه ای میگه:
-بالاخره...بالاخره...به دستش اوردم!

ناگهان یک لامبرگینی به سرعت به طرف لودو حرکت میکنه و لودو خودش رو از ترس توی آب و گیتار رو بر روی سقف ماشین میندازه.
و بازم ناگهان،لامبرگینی به همراه گیتار،توی دره پرتاب میشن و سپس دریا خشک میشه.


قصه ما به سر رسید.





ویرایش ناظر:این سوژه به پایان رسیده و این تاپیک آماده تزریق سوژه جدید است!



ویرایش شده توسط رودولف لسترنج در تاریخ ۱۳۹۵/۳/۱۴ ۱۴:۴۱:۲۶

casper


پاسخ به: مغازه ی لوازم موسیقی جادویی پریوت
پیام زده شده در: ۱۹:۴۶ جمعه ۲۳ مرداد ۱۳۹۴
#23

فنگold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۷:۳۶ جمعه ۶ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۶:۱۸ چهارشنبه ۲۹ خرداد ۱۳۹۸
از سگدونی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 103
آفلاین
در منزل ویزلیون

- رونالد ویزلی ! چقدر من باید به تو بگم که باو ! دیوانه، مشنگ، تریزومی 21، ما فقیریم، پول نداریم، پدرت دویست جا قسط میده. برای چی میری هر آشغالی رو میخیری میاری اینجا؟

این جمله خشانت بار از میان حلقوم مالی ویزلی، مادر خانواده بیرون آمد که کفگیر بدست داشت و به طور پی در پی و در حالت رگباری به شیرازیخانه پسرش رون، ضرباتی مهلک وارد میساخت. رون محکم توسط دو دائاش دوقلوی همیشه خندانش محکم به کف پذیرایی خانه خوابونده شده بود.

[نکته بهداشتی: خطر خطر خطر ! خطر بی ناموسی به شدت غلیط و جهان شمول ! در این نقطه از پست به طور عاجزانه خواهشمندیم اولیای گرامی، مربی های مهد، خاله های خوش سخن و همه دست ان در کاران بزرگوار چشمان کودکانشونو درویش کنن. می تونن از کاسه در بیارن حتی. ناظر گرامی هم زودتر این قسمت از پست رو جدا کنه و داخل تشت حاوی عصاره برادر حمید بشورتش ! ]

در منظره ای که شما خوانندگان گرامی تجسم می کنید، شلوار رون به شکل معکوس عقب نشینی کرده بود و یک هلوی دوقلوی بهم چسبیده سیفید میفید کک مکی ویزلی ای نمایان شد. اما از اونجا که نگارنده رول کور رنگی داره و نمیتونه رنگی وصف کنه چه خبره و چون آستاکبار مدیران زوپس پرست نمیذاره، ترجیح میده تصویر پیش روی شما رو شطرنجی کنه تا ملت برن هویج شون رو بخورن.

[نکته زناشوئی: هیچ گاه با عجله قضاوت نکنید ! ]

رون: آآآخ ! نزن مادر جان ! نزن. به جان پرسی حقوق ماه اول کارمه.

مالی در حالیکه کف گیرش را بلند می کرد تا ضربه دیگری وارد کند صدایش رو بلند تر کرد و گفت:

- دروغ نگه بچه ! تو کارت کجا بود. مرغ دست تو نمیدن تا سر کوچه ببری... کار؟

در این حین جینی با وسیله ای ماگلی به نام آی پاد داشت منظره کتک خوری بردارش را به طور آنلاین برای کانالی در یوتیوب مخابره میکرد و چارلی هم بعد از پارک دوبل زدن دو تا اژدها توی حیاط خونه شون، وارد میشه و با منظره آشفته صندوق عقب سرخ شده رون و گیتار خاک گرفته روی مبل مواجه میشه....

- اینجا چه خبره !

قبل از آنکه کسی بتواند جواب سوال چارلی را بدهد، بدشانسی ناشی از آلت گیتاری هورکراکسی در خانه ویزلی ها را زد و خیلی اتفاقا در خود ویزلی ها زد. آتش دو اژدها به سادگی کله پوکی چارلی، خانه ویزلی ها را به آتش کشاند...


وزارت سحر و جادو – مقر وزیر

- امکان نداره آقای بگمن. آقای وزیر سرشون شلوغه. جلسه دارن.

لودو با عصبانیت لگدی به شیکم مجسمه شوالیه نیزه به دست کنار در دفتر وزیر میزنه که به موجب آن مجسمه واکنش نشون میده و نیزه رو تا ته فرو میکنه تو حلق لودو. لودو با کمک چوبدستی دل و روده اش رو از بدنه نیزه جدا میکنه و میذاره سر جاش. بعدش رو به منشی وزیر میکنه و میگه:

- نا سلامتی خودم روزی روزگاری در جادوگران، وزیر این مملکت بودم ها ! برای من کلاس میذاره؟ شما عرض کردید بنده اومدم؟ به اسمم اشاره کردید؟

منشی: بله قربان ! ما اشاره کردیم اما جناب وزیر فرمودن جلسه دارن و نپذیرفتن شمارو. قربان ما ماموریم و معذور.

لودو زیر لب چند تا کلمه بی تربیتی خطاب به آرسینوس زمزمه میکنه و میره تا مقر وزیر رو ترک کنه اما حین خروج چشمش به اتاقی میوفته که روی درش زده "تالار اندیشه". لودو که به زودی نسخه مودب مرلینگاه رو شناسایی میکنه، اذن دخول میگه و وارد میشه و فکرها به سرش میزنه. ناگهان جوگیر میشه و از داخل ریش دیکتاتوریش یه شیشه معجون مرکب چی چیده در میاره. دستش رو می ماله روی شونه اش و مقادیری تار مو و کرک و پشم مجهول رو میریزه داخل شیشه معجون مذکور.

دو دیقه بعد لرد ولدمورت به جای لودو بگمن ظاهر میشه. در این حین نویسنده این رول خیلی شاکی میشه و میزنه پشت بگمن و میگه:

- تو بدون زمینه سازی قبلی من از کجا موی ولدمورت رو پیدا کردی؟ یعنی میخوای بگی موی روی شونه ات مال لرده؟
لودو: هاع !
نویسنده: این مو دقیقا متعلق به کجای لرده؟ ولدمورت که مو نداره. لیزر کرده از بیخ !
لودو:
نویسنده: این مو رو شونه تو چیکار میکنه؟ مگه داریم کسی اینقدر به لرد نزدیک بشه؟
لودو:

نویسنده به امام زاده آوریل دخیل می بنده، بیخیال میشه و برمیگرده پشت کامپیوترش تا رول ارزشیشو ادامه بده.

لودو در پوست ولدمورت یک ساعت وقت داشت. خنده ای شیطانی بر لبانش نقش بست. گرچه در محدوده بوق دانش طلسم ها و جادوی ولدمورت هم نبود اما ظاهر آن کفایت می کرد تا به کارش جهت دهی کند. تالار اندیشه را ترک کرد و مسیر برگشت به سمت اتاق وزیر را پیمایید.

حین حرکت، ملت عابر داخل سالن منتهی به دفتر وزیر با مشاهده هیبت او یکی پس از دیگری مثل جنازه نقش بر زمین می شدند.

لودوی ولدمورت نما پشت دفتر وزیر ایستاد. چوبدستی اش را تکان داد و در دفتر وزیر گشوده شد. افراد حاضر در جلسه که به غیر از خود وزیر همگی ساحره هایی خفن بودند به اتفاق به سمت چارچوب در برگشتند و با مشاهده چهره ولدمورت سریعا بساط شون رو جمع کردند و جلوی شلوارها و ساپورت هاشون گرفتن تا رد تابلوی آثار ولدمورت-ادراری اونها پوشیده بشه. سپس یکی پس از دیگری از در پشتی دفتر وزیر فلنگو بستن !

آرسینوس که پشت صندلی وزارت خشکش زده بود من من کنان گفت:

- عررررباب ! این وقت روز؟ شما؟ ‌اینجا؟‌

لودوی ولدی نما با کمی تقلید از صدای پر ابهت اربابش فرمود:

- آرسینوس ! به من گفتن تو لودو رو راه ندادی اینجا به بهانه جلسه ! جلسه ات رو هم دیدم. مشتی ساحره الاف رو جمع کردی اینجا گل میگین و خار میشنوین؟ چه جسارتا ! کروشیو !

لودو با نهایت لذت یک کروشیو روانه شیکم آرسینوس میکنه. آرسینوس چند تا پشتک ممتد میزنه. لودوی ولدی نما سریع دک و پوز شادشو جمع میکنه تا لو نره. بعدش چند قدم به آرسینوس نزدیک تر میشه و ادامه میده:

- یک مجوز پلمپ همین الان صادر کن برای دکون موسیقی پریوت توی هاگزمید !

آرسینوس: ارباب ! مجوز؟ ارباب شما خودتون مجوز کل عالم هستید. شما مجوز میخواین چیکار. بزنید ویران کنید هر چی رو میخواین قربان.

لودو کمی فکر کرد و دید که آرسینوس راست میگوید. لرد ولدمورت مجوزی نیاز نداره. ارباب اونها صاحب همه عالمه و هر کاری بخواد میکنه. اما مساله اینجاست که او فقط یک ساعت در پوست ولدمورته.

لودوی ولدی نما: هووومک. تو کاریت نباشه. امروز تصمیم گرفتم قانون مند باشم به طور استثناء ! تو مجوزو صادر کن. همین الان.

آرسینوس وزیر قبل از دریافت کروشیوی دیگری سریعاً کاغذی برداشت و شروع به یادداشت حکم پلمپ کرد. در طول مدتی که حکم نوشته میشد، دائما افکار وسوسه برانگیزی درباره تداوم حیات در پوست لرد ولدمورت درون مغز لودو خانه می کرد که هر کدام او را چند قدم از یافتن هورکراکس دور می ساخت و یک گام به قدرت طلبی و سوء استفاده های پایدار نزدیک ! اما کمبود مو در پیکر اربابش دامنه درخشش این افکار را کمتر می کرد.

بلاخره حکم نوشته شد و آرسینوس آن را مهر زد...


ویرایش شده توسط فنگ در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۲۳ ۱۹:۵۳:۲۱
ویرایش شده توسط فنگ در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۲۳ ۱۹:۵۹:۰۳
ویرایش شده توسط فنگ در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۲۳ ۲۰:۰۳:۵۸
ویرایش شده توسط فنگ در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۲۳ ۲۱:۰۰:۱۲
ویرایش شده توسط فنگ در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۲۳ ۲۲:۲۴:۱۷

----------



پاسخ به: مغازه ی لوازم موسیقی جادویی پریوت
پیام زده شده در: ۱:۵۶ جمعه ۲۳ مرداد ۱۳۹۴
#22

ویولت بودلر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۲۰ یکشنبه ۱ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۵۳ شنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۰
از اون یارو خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1548
آفلاین
لودو خسته.. لودو دل‌شکسته.. لودو پراشو بسته.. لودو لبه‌ی جوق نشسته.. لودو اینجا سوژه.. لودو اونجا سوژه.. لودو.. عَی مادر بگرید لودو.. عی خون به جیگر ِ پدر لودو..

خلاصه لودو همی‌جو که در بدبختی‌آی خودش اندر حکایت جان‌پیچ‌های لرد که تا حالا توی دو تا تاپیک به فنا داده بودشون، مستغرق بود، به یک‌باره نوری در اعماق مغز ظلمانی‌ش درخشیدن گرفت، سر از جیب ِ مراقبت بُرون آورد و..

[ - تصویر کوچک شده


ورود ناگهانی مردی دستار به کلّه بسته وسط ِ کادر:

نویسنده:

مرد ِ دستار به سر، کعنهو کوییرل بگی نگی!
- کپی رایت لامصّب! کپی رایت بی فرهنگ! کپی رایت!!

و سپس نویسنده همان طور که نظاره‌گر دور شدن ِ "سعدی" و بیرون رفتنش از کادر بود، با خود اندیشید بنی آدم اعضای یک پیکرند و باید به حقوق یکدیگر احترام بگذارند! :پیام اخلاقی ]

هاع.. خلاصع!

نوری و اینا رو می‌گفتم!

- دستور وزیر؟! جیگر هم که خودش مرگخواره!

و در آرزوی انتقام، بی توجه به هوراکراکس لرد که ازش دور و دورتر شده و به سمت خانه‌ی.. پر جمعیت و.. ویران‌گر ِ .. ویزلیا!! می‌رفت، راه ِ وزارتخونه رو پیش گرفت!

چی؟ هوراکراکس به این راحتیا نمی‌پوکه؟! اختیار دارید. اختیار دارید. ویزلیا رو دست ِ کم گرفتینا!


But Life has a happy end. :)


پاسخ به: مغازه ی لوازم موسیقی جادویی پریوت
پیام زده شده در: ۲۳:۲۶ چهارشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۹۴
#21

آلبوس دامبلدور old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۲ جمعه ۱۶ مرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۲:۴۶ چهارشنبه ۲۲ دی ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 178
آفلاین
خلاصه:
جدیدترین جانپیج لرد یک گیتاره.این گیتار که شوم و نحسه،دست هرکسی باشه باعث بدشانسی و بدبختیش میشه...طی حوادثی این گیتار بلاخره به دست هاگرید میرسه...از طرف دیگه لودو هم به عنوان یه مرگخوار که دنبال این جانپیج لرد هست، هاگرید رو تعقیب میکنه و به مغازه موسیقی میاد و میفهمه هاگرید گیتار به فروشنده، فروخته و فروشنده هم گیتارو به رون فروخته.

______________________________________________________________________

- گیدیون؟
- بله لودو؟
- اون ویزلی کدوم وری رفت؟

گیدیون، صاحب مغازه ی لوازم موسیقی، از پشت میز بلند شد و از مغازه بیرون آمد و به دو طرف نگاهی انداخت. لودو پشت سر گیدیون از مغازه خارج شد و مسیر سر او را دنبال کرد. گیدیون بعد از مدتی با خنده به سمت مغازه رفت. لودو به سرعت جلوی گیدیون را گرفت و با عصبانیت فریاد زد:
- پیری! منو مسخره کردی؟ اون ویزلی کجا رفت؟
- هرکسی برای استراحت میره کجا؟

لودو با شنیدن این حرف، چیزی به یادش نیامد، برای همین به حلال مشکلات، گوگل مراجعه کرد. او در اینترنت جادویی جستجو کرد اما با سرچ " محل استراحت" خانه های چند میلیون گالیونی در کنار دریا ظاهر شد که بعید بود رون ویزلی پول همچین خانه هایی را داشته باشد.

- مرد حسابی مارو گیر اوردی؟ ویزلی از این ویلا ها داره؟

گیدیون سرش را کج کرد تا عکس های مورد نظر را در گوشی لودو ببیند که با توجه به پیام های بالای صفحه متوجه شد لودو از طریق تِلِگجغد، واتس بوق، جادوگر اف کلنز و غیره با دوستان مرگخوار خود به چت کردن میپردازد و این اطلاعاتی بود که از مغز او به دامبلدور تله پاتی شد.

- من یه محفلیم نمیتونم بهت بگم رفیقم کجا رفت.
- از این کارت پشیمون میشی پیره مرده هویج کله!

دقایقی بعد - شهرداری هاگزمید

- یعنی چی نمیشه!

ریگولوس که پشت میز شهردار هاگزمید نشسته بود درحالی که عینک نیم دایره ی دامبلدوری به چشم داشت و دستش هم جیب لودو را میکاوید، به او خیره شد. با دست دیگرش قهوه ی مخصوص را به هم زد و گفت:
- لودو تو که خوب میدونی، الان یه جغد دونی هم بخوان ببندن دلیل میخواد چه برسه به مغازه موسیقی.
- ریگولوس ما جفتمون مرگخواریم، یه کاری بکن.
- به جز دلیل، دستور یک وزیر لازمه.


به یاد گیدیون و هری.

قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی !!!‏
برای عشق !!!!
برای گریفیندور ‏.


پاسخ به: مغازه ی لوازم موسیقی جادویی پریوت
پیام زده شده در: ۲۰:۴۶ چهارشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۹۴
#20

اورلا کوییرکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۰ دوشنبه ۵ مرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۹:۰۸ جمعه ۲۳ شهریور ۱۳۹۷
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 477
آفلاین
هاگرید تصمیم گرفت از گریه کردن دست بکشد و به دنبال راه حل بگردد. او با گیتارش بلند شد و هری و لودو را له و لورده کرد. هاگرید فکر کرد"خونه رو دامبلدور ساخته بازم میسازه" و بعد به سمت دفتر دامبلدور به راه افتاد.

دفتر دامبلدور چند دقیقه بعد


- آقای محترم ما بودجه نداریم.
- به من چه که ندارید.
- وزارت خونه به ما پول نمیده. تو میدونی من پنج تا شغل دارم؟
- جان من؟
- جان تو.

هاگرید و پروفسور دامبلدور با صدای بلند با همدیگر دعوا میکردن؛ طوری که در کلاس ها خبری از تدریس نبود و همه ساکت بودند تا بتوانند دعوای این دو را بشنود.

هاگرید نعره کشان بر روی میز مشت میکوبید و پروفسور دامبلدور هم برای اولین بار با فرمت( ) با هاگرید صحبت میکرد. هاگرید لحظه ای خواست روی صندلی بنشیند اما حواسش نبود و نزدیک بود روی گیتار بنشیند که پروفسور دامبلدور با فریادش او را از این کار بازداشت.
- گیتار!!

هاگرید گیتار را برداشت و خم شد تا روی صندلی بشیند اما آن شکست و او تالاپی روی زمین افتاد.
- شما میخواین من نباشم.
- من اینو نمیگم. شما پنجا گالیون بیار من خونه ات رو درست میکنم.
- باشه!

سپس هاگرید گیتارش را برداشت و با گام هایی محکم از اتاق بیرون رفت.

کوچه دیاگون


هاگرید مردم را کنار میزد و تند تند جلو میرفت.
- این مغازه کجاس... آها پیداش کردم.

هاگرید درِ مغازه ی لوازم موسیقی جادویی پریوت محکم هل داد و باعث شکسته شدنش شد. او جلوی پیشخوان ایستاد و با خودش حرف زد.
- حیف که مجبورم که گیتارم رو بفروشم. من پول لازمم.

فروشنده پشت به هاگرید نشسته بود و محو خواندن کتابش بود.
- شما چیزی گفتین؟

هاگرید دوباره به خودش آمد و گیتار را به سختی روی میز گذاشت و با صدای بم هاگرید فروشنده سریع برگشت. هاگرید با بغض گفت:
- میخوام اینو بفروشم.

فروشنده گیتار برداشت و پس از بررسی های فراوان نظرش را اعلام کرد.
- پنجاه گالیون میدم بابتش...

هاگرید از خوشحالی دادی کشید ولی فروشنده به حرفش ادامه داد.
- ولی خسارت درِ یازده گالیونه!

فروشنده 39 گالیون روی میز گذاشت. هاگرید آن ها را برداشت.او گریه کنان و ناامید از خوشبختی دوباره، از مغازه بیرون رفت.

از آن طرف لودو سرگردان در کوچه دیاگون، پس از پرس و جو های فراوان به مغازه ی لوازم موسیقی جادویی پریوت رسید. فروشنده گفت:
- چه کمکی میتونم بکنم؟
- من همون گیتاری رو میخوام که یه غول دورگه الان به شما فروخت.
- به آقای رون ویزلی فروخته ام.

لودو: :vay:


ویرایش شده توسط اورلا کوییرک در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۲۱ ۲۱:۰۲:۵۸

خودم، آخرین چیزی بودم که برایم باقی می‌ماند تصویر کوچک شده

Onlyتصویر کوچک شدهaven
تصویر کوچک شده



پاسخ به: مغازه ی لوازم موسیقی جادویی پریوت
پیام زده شده در: ۱۵:۵۳ چهارشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۹۴
#19

هافلپاف، محفل ققنوس

رز زلر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۹ پنجشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱:۳۱ دوشنبه ۲۹ آبان ۱۴۰۲
از رنجی خسته ام که از آن من نیست!
گروه:
ایفای نقش
محفل ققنوس
هافلپاف
مترجم
کاربران عضو
پیام: 1125
آفلاین
در زمانی که لودو در حال انجام محاسبات گرفتن گیتار ارباب بود، دختری خودش را در وسط سوژه پرتاب کرد و مسلما کسی جز نویسنده نبود! نویسنده ی ویبره زن ، جیغ بنفش کشید:
- بوقیا! تسترال ها! مادر سیرویس ها! منو از سوژه پرت می کنین بیرون؟ سقف رو روی سرتون خراب کنم؟ نه بکنم؟ بــکنــم؟ بـــــــــکنـــــــــــــم؟

به دنبال پرت شدن نگهانی رز به دورن سوژه، لاک و وندلین هم به منظور جلوگیری از شهید شدن سوژه به دست رز وپیدا کردن جان پیچ دنبالش پرتاب شدند.

لاک زد تو سر نویسنده و گفت:
- داری سوژه رو شهید می کنی!
رز دستش را دور حلقه ی فر مویش انداخت و گفت:
- خو می گی چیکار کنم؟
لاک:

در طول دعوا های لاک و رز، لودو و هری جرئت به خرج دادند و از دو طرف به هاگرید نزدیک شدند. نگاه هاگرید به صورت دایره وار می چرخید ، از سمت راست شروع می شد اول به جنازه ی سگ محبوبش می رسید و بعد به درختانی که محل دیدار عاشقانه ی او و مادام ماکسیم بودند و پس از آن در سمت چپ به قلعه ی آرزو هایش منتهی می شد.

لودو و هری در تلاش بودند تا مخفیانه نزدیک شوند و مانند فردو بیگنز و سام که از چشم سائرون مخفی می شدند، ازچشم هاگرید مخفی بمانند البته هاگرید هیچ ربطی به سائرون نداشت و لودو و هری هم به فردو و سام شباهتی نداشتند. ولی با تمام این ها؛ هردو به روی شکم روی زمین دراز کشیدند و با آرنج هایشان به سمت جلو حرکت کردند.

در آن طرف قضیه وندل و لاک که دیدن خیلی از سوژه عقب افتادند تصمیم گرفتن چیزی را به عهده ی نویسنده نگذارند و خودشان عمل کنند ولی چون خیلی از سوژه عقب بودند فرصت نقشه کشیدن نداشتند پس همان طور که به سوژه وارده شده بودند، به سوی هاگرید دویدند و نویسنده ی سوژه شهید کن هم پشت سرشان ویبره زنان راه افتاد.

لیزر نگاه هاگرید با دیدن لاک و وندل روشن شد و هاگرید گیتار را بالای سرش گرفت و با صدای بلند و خارج از نت خواند:
- هرچی می خوای با خودت ببر گیتار رو با خودت نبر!

لودو و هری:



ویرایش شده توسط رز زلر در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۲۱ ۲۳:۲۱:۴۲



پاسخ به: مغازه ی لوازم موسیقی جادویی پریوت
پیام زده شده در: ۱۰:۲۵ چهارشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۹۴
#18

رون ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۸ پنجشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۱:۱۱ دوشنبه ۱۷ بهمن ۱۴۰۱
از
گروه:
کاربران عضو
پیام: 742
آفلاین
اشک های جاری شده از چشم های هاگرید، بر روی صورت پر ریش و مویش جاری می شد و بدون اینکه بتواند ذره ای آنها را تر کند، با ناامیدی به سمت زمین سرازیر می شدند.

هاگرید که اکنون عذای خانه ی فرو ریخته و سوخته اش را داشت، در گوشه ای همان نزدیکی ها نشست و با همان حالت قبلی، با دست راست(!)گیتار را گرفت و با دست دیگرش وحشیانه به سیم های گیتار حمله کرد. دقایقی بعد هاگرید در حالی که با صدای گوش خراشش فریاد می زد و آواز می خواند، اشک هایش با صورت شلنگ های آبی به هر سویی آب بخش می کرد و گیاهان و گل ها را از شدت نمک موجود در آن، به نابودی منجر میکرد. همان طور که با صدایش عده ای از اهالی هاگوارتز را مدهوش می کرد.

ملت هاگوارتز که از این صدا به رنج آمده بودند، به سرعت بیرون آمدند تا علت این صدا ها را جویا شوند و در همین حین به هاگرید که اشک هایش همه جا را آبیاری مرگباری می کرد، برخورد کردند.

وضعیت هاگرید به صورتی بود که هیچ کس جرئت نزدیک شدن به او را نداشت. حتی فردی در آن بین حتی کوچکترین تلاشی برای نزدیکی به هاگرید نمی کرد که هری پاتر هم در میان آنها به چشم می خورد.

هری که گوش هایش را گرفته بود، به هاگرید نگاه می کرد و برای او ابراز نگرانی میکرد اما به خود جرئت نمی داد که نزدیک او شود چرا که هاگرید آن قدر وحشی شده بود که حالا درخت های جنگل هم یکی به یکی می سوخت و خاکستر می شدند.

فنگ هم که تنها کسی بود که در نزدیکی هاگرید بود، با ترس به صاحب خود نگاه کرد و پارسی کوچک کرد.

هاگرید که پارس سگش را شنید از گیتار زدن وحشیانه دست برداشت و به چهره ی معصوم فنگ نگاه کرد و با همان چهره که ازش آب سرازیر بود، به او گفت:
-فنگ خوبه تو تو خونه نبودی مگر نه الان مرده بود. حالا حداقل من یه دوست و همراه دارم.

فنگ در لحظه ای بعد، در حالی که از درد به خود می پیچید، جان به جان آفرید و مرد!

هاگرید که تحمل دیگر تحمل دردی به ان بزرگی را نداشت بار دیگر گیتار زدن وحشیانه ی خود را از سر گرفت. که منجر به اغاز دوباره ی فاجعه های قبلی شد.

درخت ها بار دیگر شروع به افتادن و سوختن کردن و کار به انجایی رسید که حتی قلعه ی هاگوارتز را هم لرزاند.

لودو بگمن که در میان حاضران بود، با خود گفت:
-باید فکری کنم. اون گیتار اربابه باید از اون غول دورگه بگیرمش.

سرانجام تدبیری اندیشید.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: مغازه ی لوازم موسیقی جادویی پریوت
پیام زده شده در: ۱۲:۵۰ شنبه ۲۳ خرداد ۱۳۹۴
#17

مرگخواران

رودولف لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۷ شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۲۴ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰
از مودم مرگ من در زندگیست... چون رهم زین زندگی پایندگیست!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 1272
آفلاین
خلاصه:جدیدترین جانپیج لرد یک گیتاره.این گیتار که شوم و نحسه،دست هرکسی باشه باعث بدشانسی و بدبختیش میشه...طی حوادثی این گیتار بلاخره به دست هاگرید میرسه...از طرف دیگه لودو هم به عنوان یه مرگخوار دنبال این جانپیج لرد هست و هاگوارتز رو داره میگرده!
-------------

هاگرید که همچنان با مهارت خاصی تمام آکوردها را اشتباه میکرد و فقط با دست راست(!)دسته ی گیتار را گرفته بود و با دست چپ سیمهای گیتار رو مورد حمله قرار داده بود،به یاد مادام ماکسیم و شکست عشقی خودش آواز میخواند!
در همین حین صدایی شکسته شدن چیزی از کلبه اش،توجه اش را جلب کرد...هاگرید بلند شد و وارد کلبه اش شد.اما وقتی در کلبه را باز کرد،تمام کلبه شروع به لرزش کرد...هاگرید هم از ترس چند قدمی به عقب رفت...کلبه چند ثانیه ای لرزید و ناگهان به صورت کامل فرو ریخت!
هاگرید هم از اینکه چرا یکهو و بدون دلیل کلبه اش فرو ریخته بود تعجب کرد و با بهت گفت:
_آخه چراااااااااا؟!

سپس نگاهی به گیتارش و بعد نگاهی به ویرانه های کلبه اش انداخت و پس از آنکه نفس عمیقی کشید گفت:
_اوف!خوب شد گیتارم تو کلبه نبود...در ضمن...از همین مصالح و ویرونه ها میتونم دوباره کلبه ام رو بسازم!

اما همین که این را گفت،ویرانه های کلبه به صورت ناگهانی شروع به آتش گرفتند کردند!
هاگرید هم تا این صحنه را دید،گیتار را بغل کرد و گفت:
_واقعا چرااااااااااا؟!


ویرایش شده توسط رودولف لسترنج در تاریخ ۱۳۹۴/۳/۲۳ ۱۳:۲۵:۳۷








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.