هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: ماجراهای خانواده پاتر
پیام زده شده در: ۱۳:۴۹ شنبه ۲۰ دی ۱۳۹۳
#14

هرمیون گرنجرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۴ سه شنبه ۸ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲:۱۱ جمعه ۲۸ مهر ۱۳۹۶
از اتاق خون محفل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 239
آفلاین
هری و رون که از علف های زیر پاشون متوجه شدن مدت زمان زیادی هست صبر کردن ، حوصلشون کم کم سر رفت و دنبال برنامه ریزی جدید بودن که یه دفعه احساس کردن کسی پشتشون وایستاده. به سرعت چوب دستی هاشون رو از جیبشون در آوردن و برگشتن و آماده طلسم کردن شدن که یه دفعه رون کمی شوکه شد و به عقب رفت و پاش به چند تا از همون علف ها گرفت و افتاد زمین.
-پرسی ؟
-سلام رون ، اا سلام هری پاتر خلافکار.

پرسی به رون نزدیک شد و دستش رو گرفت تا از زمین بلندش کنه. رون که هنوز از دست پرسی شاکی بود ، دستش رو کنار زد و خودش به سختی از جاش بلند شد و طبق معمول در همین بین چوب جادوش رو شکست.
-شنیدم که از هاگوارتز اخراج شدین؟ حتما منتظرید که مامان و بابا از خونه برن تا برید وسایلتون رو بردارید فرار کنید ها؟
-به تو چه ربطی داره ما چیکار میخوایم بکنیم ؟
-ببین رون ، ما مشکلاتی قبلا داشتیم ولی الان میتونیم به همدیگه کمک کنیم.من میرم پیش مامان و بابا و ماجرایی سر هم میکنن تا از خونه برن ، در عوضش تو باید یه سری مدرک که از خرابکاری های بابا تو وزارت خونه رو نشون میده واسم پیدا کنی و بهم تحویل بدی.
-ببین مو قشنگ ، اگر فکر کردی من به بابام خیانت میکنم ، مشخصه که از ویزلی ها نیستی و از سر کوچه آوردنت.

پرسی لبخندی زد و بعد با صدای بلند شروع به داد و بیداد کرد.هری و رون کمی به همدیگه نگاه کردن و بعد به طرف خونه ویزلی ها نگاهی انداختن و متوجه شدن که مالی و آرتور از در خونه اومدن بیرون تا منشا صداها رو بشنون.
-باشه باشه ، قبوله. تو برو اونا رو بفرست یه جا دیگه ، منم اون مدارک رو میارم بهت تحویل میدم.

پرسی چشمکی به هری و رون زد و با ازشون دور شد تا خانواده ویزلی ها رو از اونجا دور کنه.

طرف سیاه ها:

لرد که به تازگی از خواب بیدار شده بود ، کمی چشاش رو مالید و نگاهی به نجینی انداخت که با عصبانیت به اسنیپ نگاه میکرد و سریعا بهش چیزی گفت تا مانع حمله دوباره نجینی به اسنیپ بشه. بعد از جاش بلند شد و در حالی که همچنان پتو دورش بود به اسنیپ نزدیک شد و گفت:
-پس گفتی که ویزلی ها جلوی مسافر خونه جمع شدن تا برن پیش پاتر ها؟
-نه نه قربان ، پاترها دم مسافر خونه جمع شدن برن پیش ویزلی ها.
-ها
-نه باب گیج شدم ، منظورم اینه که هری پاتر جلوی خونه ویزلی هاست و میخواد بعدش بره مسافرت.
-ها خب مشکلت چیه الان که پاتر ها تورو دعوت نکردن باهاشون بری مسافرت ؟ یا اینکه چرا ما مرگخوارا رو هیچوقت مسافرت نمیفرستیم ؟

اسنیپ که متوجه شده بود لرد هنوز به طور کامل از خواب بیدار نشده بود ، چوب دستیش رو در آورد و وردی روش اجرا کرد. لرد تکونی خورد و چند بار سرش به دیوار خورد و بعد که انگار تازه به هوش اومده بود ، اسنیپ رو کریشیویی کرد و بعد به طرف نجینی برگشت و گفت:
-انگار روی منوی غذای امروز ، هری پاتر هست نجینی جان.




پاسخ به: ماجراهای خانواده پاتر
پیام زده شده در: ۲۳:۳۵ پنجشنبه ۱۸ دی ۱۳۹۳
#13

سیوروس اسنیپ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۴ یکشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۴:۲۸ پنجشنبه ۲ اردیبهشت ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 499
آفلاین
خلاصه: جیمز و لیلی پاتر جدیدا اخطارهایی از مدرسه هاگوارتز به دستشون می رسه مبنی بر اینکه وضعیت تحصیلی تنها پسرشون هری به شدت بده اما اونها به این اخطارها توجهی نشون نمیدن و حتی معلم معجون سازی بخت برگشته رو با خفت از خونه بیرون می ندازن تا اینکه کمی بعد در نصفه شبی هری رو با سه تا چمدون پشت در خونه می بینن که عنوان میکنه از مدرسه اخراج شده و برای همین از طرف والدینش مورد سرزنش قرار میگیره و از خونه قهر میکنه و میره تا در کنار خانواده ویزلی ها زندگی کنه.اما وقتی به پناهگاه می رسه متوجه میشه رون هم وضعیتی مشابه خودش داره. پس هردو تصمیم میگیرن یواشکی به داخل خونه برن و لوازم مورد نیازشون رو بردارن و بزنن به دل صحرا این درحالیه که لیلی و جیمز به شدت نگرانن مبادا لرد سیاه و مرگخواران به دنبال پسرشون باشن...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

بالاخره جیمز از شدت عصبانیت چوبدستی اش را بیرون کشید.
- از سر راهم برو کنار زن!نیروی عشق چه کوفتیه؟اینا مال قصه هاست...اینارو مزخرفاتو کی از خودش درآورده؟اینا همه ش خرافاته!

لیلی که از برخورد جیمز اصلا خوشش نیامده بود با غیظ گفت:
- بکشش کنار چوبدستی رو...دیگه کارت به جایی رسیده که روی من چوبدستی میکشی؟ واقعا خاک بر سر من که اون اسنیپ چرب و چیلی رو ول کردم اومدم زن تو شدم.گول ظاهرتو خوردم و فکر کردم خوشبختم می کنی ولی تنها چیزی که از تو نصیبم شد بدبختی بود.اون از رفیق بازیات که آخرش همون رفقای بوقیت بهمون خیانت کردن و زندگیمونو به بوق دادن و سر جوونی جوون مرگ شدم و بچه م یتیم شد.حالا هم که دوباره زنده شدیم رو من چوبدستی میکشی...بوق عظمی بر تو!

جیمز به لیلی خیره شده و می کوشید فکش را از روی زمین جمع کند.بی شک لیلی از فرط ناراحتی به خاطر رفتن تنها پسرشان کاملا دیوانه شده بود!
- این مزخرفات چیه میگی زن؟بیا...بیا بریم کنار شومینه دراز بکش...حالت خوب نیست ناراحت هری هستی من درک می کنم...

لیلی با عصبانیت دست جیمز را کنار زد.
- منظورت چیه؟می خوای بگی من دیوونه م؟شرم به تو که فقط از مردونگی اسم مردو یدک می کشی!اسنــــــــیـــــپ عزیــــــــــزم!چرا من تسترال شدم جوابت کردم؟ کجایی بیای منو از دست این عینکی دیوونه و اون پسر کله زخمیش نجات بدی؟

جیمز:

کمی آنسوتر حتی آنسوتر از جاییکه هری و رون به انتظار ایستاده اند- خانه ریدل ها

لرد سیاه در حال دیدن خواب هفتمین هورکراکسش بود.
- نه بهش دست نزن...میگم دست نزن...آواداکداورا!

ناگهان و بی مقدمه در اتاق با شدت باز شد و سبب گشت تا لرد بی رحمانه از خواب پریده و با سقف یکی شود.نجینی که کنار تخت در سبد مخصوصش به خواب رفته بود فس فس اعتراض آمیزی سر داد.
اما اسنیپ درحالیکه با لباس خواب در آستانه در اتاق ایستاده بود به او توجهی نکرد.
- سرورم...مژده بدین...همین الان زاغی برام خبر آورده پاتر کله زخمی و دوستش تک و تنها جلوی آلونک ویزلیا دیده شدن.ظاهرا میخوان دور از چشم بقیه برن مسافرت!


ویرایش شده توسط سیوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۳/۱۰/۱۸ ۲۳:۴۶:۱۴
ویرایش شده توسط سیوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۳/۱۰/۱۸ ۲۳:۴۹:۴۰
ویرایش شده توسط سیوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۳/۱۰/۱۹ ۰:۱۷:۱۸
دلیل ویرایش: خوشم اومد؟کسی اعتراضی داره؟10 نمره ازش کم میشه!


پاسخ به: ماجراهای خانواده پاتر
پیام زده شده در: ۱۸:۲۶ پنجشنبه ۱۸ دی ۱۳۹۳
#12

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۷
از وزارت سحر و جادو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1513
آفلاین
جیمز یک نگاه به لیلی کرد، یک نگاه هم به یادداشت هری و سپس سینه اش را با دو دست گرفت و همین که میخواست دوباره بیهوش شود، لیلی فریاد زد:
- لازم نکرده بیهوش بشی! در حال حاضر باید هری رو پیدا کنیم.

جیمز سریعا دستش را از روی سینه اش برداشت و به لیلی گفت:
- باید به دامبلدور خبر بدم، به نظرم فقط اونه که میتونه کمکمون کنه.

لیلی که پلک چشمش همچنان با حالت عصبی ای میپرید گفت:
- نه.... به هیچ وجه نباید دامبلدور از این قضیه خبردار بشه! اگه محفل فعالیتی انجام بده ممکنه اسمشو نبر هم خبر دار بشه.

همان لحظات، مقابل خانه ی ویزلی ها:

هری که هم گرسنه بود ، هم سردش بود و هم خوابش می آمد به رون تشر زد:
- اوففف.... چرا اینا نمیان بیرون؟ :vay:
- چمیدونم... سابقه نداشته این موقع کسی خونه باشه، همیشه این موقع خونه تنها بودم.
- خوب پس حالا چیکار کنیم؟
- مرض و چیکار کنیم! باید وایسیم ببینیم خونه تخلیه میشه یا نه.
- خوب چهار ساعته الان منتظریم! پاشو بریم همشون رو اکسپلیارموس بزنیم بیایم.
-

سمت جیمز و لیلی:

جیمز که با حرف های لیلی قانع نشده بود به شدت تقلا میکرد تا به در برسد ولی لیلی مثل کنه روی سرش چسبیده بود.

جیمز که دیگر به شدت خشمگین شده بود و مثل لیلی پلکش میپرید نعره زد:
- لیلی! یه کاری دست خودمو خودت میدم ها! ولم کن بذار برم پیش دامبلدور، اون میتونه هری رو قبل از ولدمورت پیدا کنه.
- نه! من نمیذارم، ما خودمون باید پیداش کنیم! من با نیروی عشق میتونم اینکارو بکنم.

بالاخره جیمز از شدت عصبانیت چوبدستی اش را بیرون کشید.


ویرایش شده توسط آرسینوس جیگر در تاریخ ۱۳۹۳/۱۰/۱۸ ۱۸:۵۰:۳۵
ویرایش شده توسط آرسینوس جیگر در تاریخ ۱۳۹۳/۱۰/۱۸ ۱۸:۵۳:۴۸
ویرایش شده توسط آرسینوس جیگر در تاریخ ۱۳۹۳/۱۰/۱۸ ۱۹:۲۰:۴۲


پاسخ به: ماجراهای خانواده پاتر
پیام زده شده در: ۱۶:۰۳ پنجشنبه ۱۸ دی ۱۳۹۳
#11

روونا ریونکلاو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۳ دوشنبه ۱۹ آبان ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۹:۴۲ یکشنبه ۷ بهمن ۱۳۹۷
از این شهر میرم..:)
گروه:
کاربران عضو
پیام: 336
آفلاین
آن سو تر، خانه پاتر ها

جیمز چشمانش را با کلافگی بست. لیلی بهت زده گوشه مبل قرمز کز کرده، و رنگ از رویش پریده بود. پرش پلک هیستریکش را نیز نمی شد ندیده گرفت. منظره جالبی نبود. چهار ساعت از رفتن هری گذشته بود و ویزلی ها نیز او را ندیده بودند. چند لحظه بعد، زمزمه مرتعش لیلی در خانه پیچید:
- جیمز؟

به ناچار چشمانش را باز کرد:
- بله؟

- هری کجاست؟

نفس عمیقی کشید.کاش پاسخ این پرسش را می دانست!
- نمیدونم عزیزم... کاش می دونستم!

- یه چیزی بگم؟ ینی میشه...

با کلافگی میان حرف لیلی پرید:
-بگو، چی می خوای بگی؟

لیلی نگاه مضطربی به جیمز انداخت. دستی به موهایش کشید. آب دهانش را قورت داد:
- مطمئنی که اون... ینی... خب... به هر حال اون یه پسر معمولی نیست!

نگاه تندی به زن ترسیده کرد:
-منظورت رو واضح بگو!

لیلی صدایش را صاف کرد. انگار جرعت بیشتری یافته بود:
- مطمئنی که خطری از جانب اسمشو نبر تهدیدش نمیکنه؟



هوش بی حد و مرز، بزرگترین گنجینه ی بشریت است!
Only Raven



I only wanted to have fun
learning to fly, learning to run :)


تصویر کوچک شده

{ بعد از هزاران سال.. حالا جاش روی سر صاحب اصلیش امنه.. }


پاسخ به: ماجراهای خانواده پاتر
پیام زده شده در: ۱۱:۵۱ پنجشنبه ۱۸ دی ۱۳۹۳
#10

گودریک گریفیندورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۹ یکشنبه ۱۲ دی ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۲:۱۹ پنجشنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۹
از تالار گریفندور
گروه:
کاربران عضو
پیام: 976
آفلاین

جلوی خونه ی ویزلی ها


هری با صدای مهیبی مقابل خانه ی ویزلی ها ظاهر شد! رون ویزلی هم که بهمراه هری از مدرسه اخراج شده بود ، ناگهان از بین درخت اومد بیرون و پیش هری آومد.

- « اینجا چیکار می کنی پسر؟ اصلا پای چپت کو؟ »

هری که تازه متوجه نبود پای چپش شده بود ، تعادل خودش رو از دست داد و روی زمین ولو شد.

- « فک کنه اپارات ناقص کردم! نکران نباش الاناست که برسه! »

در همین هنگام اعضای جدا شده ی هری که بیشتر از یک پا بودند با سرعت به سوی هری آمدند و بهش متصل شدند. رون دست هری را گرفت و او را بلند کرد بعد گفت: « خب نگفتی! اینجا چیکار می کنی؟ »

هری موهایش را کمی خاراند بعد گفت: « خب راستش نمی تونم با پدر و مادرم کنار بیام .... هیم .... واسه همین اومدم پیش شما بمونم! »

رون چند بار پشت سر هم پلک زد و بعد صورتش رو نزدیک هری کرد و دوباره شروع به پلک زدن کرد تا هری کاملا متوجه شکه شدنش شود بعد گفت: « زده به سرت؟ پسر من از ترس مادرم حتی نتونستم در خونمونو بزنم حالا می خوای تو هم بیایی پیش من بمونی؟! »

هری گفت: « پس چیکار کنیم؟ »

رون لبخندی شیطانی زد و گفت: « راستش من فکرشو کردم! من می خواستم وقتی خونه خالی شد ، برم تو و چندتا وسایل بردارم و آواره دشت و بیابون بشم! می فهمی چی میگم؟ تنها .... شب های پرستاره .... ولگرد .... آزاد .... رها .... عشق و حال »

هری که آب دهانش آویزان شده بود ، گفت: « منم باهاتم! »

و با هم رفتند پشت درخت قایم شدند و منتظر فرصت مناسب شدند تا وسایل سفر دور و دراز خود را بردارند.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: ماجراهای خانواده پاتر
پیام زده شده در: ۲۲:۴۳ چهارشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۳
#9

هری پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۵۱ چهارشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۶:۳۷ جمعه ۳۰ مرداد ۱۳۹۴
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 224
آفلاین
- نه پسرم نیازی نیست خودم پاترونوس میزنم.
- اصن راه نداره مامان، خودم میفرستم، تازه اینجوری بهت ثابت میشه منو به ناحق اخراج کردن.

هری با این حرف، نفس عمیقی کشید، عینکش را صاف کرد، چوبدستی خود را از جیبش در آورد و آماده ی اجرای پاترونوس شد. لیلی در حالی که لبش را میگزید به این صحنه نگاه کرد، بعد از چند ثانیه سکوت بالاخره لیلی گفت:
- پسرم من بهت اعتماد دارم، نیاز نیست خودتو ثابت کنیا. :worry:
- نه مامان جان خیالت راحت، کلی تو مدرسه اجرا کردم، کارمو بلدم.

پسر برگزیده چشمانش را بست تا خاطره ی خوب فکرش را پر کند، لیلی همچنان با نگرانی به صحنه نگاه کرد. جیمز که کسی به او نگاه نمیکرد زیر چشمی نگاهی به هری و لیلی انداخت، امیدوار بود که با فیلم هندی کردن اوضاع در سنت مانگو، شرایط بازگشت هری را مهیا کند.

- اکسپکتوپاترونوم!

گوزن شاخداری از داخل چوبدستی بیرون جهید و شروع به جست و خیز در نشیمن کرد. هری با سرعت دنبال گوزن دوید و گفت:
- برو سنت مانگو... بگو بیان اینجا بابامو ببرن اونجا... وایسا ... دارم با تو حرف میزنم!

لیلی در آن وضعیت سر خود را با شدت تمام به دیوار کوبید و پس از آن، بلافاصله ی روی زمین افتاد. جیمز که خودش را تا آن موقع به مریضی زده بود از جا پرید و مچ هری را که همچنان به دنبال پاترونوسش بود، گرفت و داد زد:
- پسره ی نا خلف! ... صد بار بهت نگفتم یه کارو درست انجام بده؟من و مامانت چه قدر باید خرابکاریاتو جمع کنیم؟؟

جیمز به سرعت به سوی لیلی دوید و سعی کرد او را به هوش بیاورد. ناگهان صدای پاقی شنید و وقتی برگشت اثری از هری پاتر نبود و به جای آن یادداشتی بر روی میز دید. نگاهی به برگه انداخت و با صدای بلند خواند.

- پدر عزیزم! من از سرکوفتهای شما خسته شدم و به خانه ی ویزلی ها میروم. خداحافظ تا ابد!

جیمز با عصبانیت فریاد زد:
- از دست این پسر! :vay:




به یاد گیدیون پریوت!

قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی !!!‏
برای عشق !!!!
برای گریفیندور ‏.



تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده


پاسخ به: ماجراهای خانواده پاتر
پیام زده شده در: ۱۸:۳۱ چهارشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۳
#8

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۷
از وزارت سحر و جادو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1513
آفلاین
جیمز یک لحظه مثل منگ ها به چهره ی هری نگاه کرد و سپس نعره زد:
- لیلی! پاشو بیا ببین این یارو کیه؟

لیلی که تازه از تخت بیرون آمده بود و موهایش دست کمی از موهای بلاتریکس نداشت با عجله از پله ها پایین آمد و گفت:
- نمیتونی حتی ببینی کی دم دره! آخه چقدر تو بی خیر و بی مسئولیتی مرد.
- امممم.... نه چیزه لیلی این یارو چقدر شبیه منه نه؟
- اااا.... راست میگی این قیافه ی منگل وارانش خیلی به تو شبیه جیمز.

هری که کم کم داشت از ناباوری و تعجب پدر و مادرش خسته میشد گفت:
- باو! خوب از هاگ تا اینجا پیاده اومدم! بذارید بیام تو دیگه.

لیلی که خیالش راحت شده بود گفت:
- هری، میشه توضیح بدی این موقع سال اینجا چیکار میکنی؟
- خوب داشتم میگفتم دیگه! اخراجم کردن.
- چیکارت کردن؟

هری که دیگر داشت قاط میزد نعره زد:
- اخراج!

جیمز یک نگاه به لیلی کرد و سپس یک نگاه به هری و سپس ناگهان قلبش را با دست گرفت و با صورت پخش زمین شد.

- یعنی در این حد خوشحال شد از برگشتنم؟

لیلی جیغی زد و ناگهان روی هری پرید و با ضربه ای هری را روی چمدان هایش انداخت و نعره زد:
- آخه من چیکار کنم با تو بچه؟ این همه پول مدرس.... چیز یعنی من و بابات خودمونو واسه تو قربانی کردیم! بعد تو داری میگی اخراج شدی؟

هری که فهمید ایندفعه بر عکس همیشه کسی از دیدنش خوشحال نشده برای اینکه گند کاریش را جبران کند سریع گفت:
- من یه پاترونوس بفرستم به سنت مانگو بیان بابا رو ببرن، بلکه حالش خوب شه.


ویرایش شده توسط آرسینوس جیگر در تاریخ ۱۳۹۳/۱۰/۱۷ ۱۸:۴۹:۰۵
ویرایش شده توسط آرسینوس جیگر در تاریخ ۱۳۹۳/۱۰/۱۷ ۱۹:۳۳:۰۵
ویرایش شده توسط آرسینوس جیگر در تاریخ ۱۳۹۳/۱۰/۱۷ ۲۰:۰۴:۱۵
ویرایش شده توسط آرسینوس جیگر در تاریخ ۱۳۹۳/۱۰/۱۷ ۲۲:۴۴:۱۶
دلیل ویرایش: به جای ب نوشته بودم f! چیز خاصی نبود.


پاسخ به: ماجراهای خانواده پاتر
پیام زده شده در: ۱۶:۳۶ چهارشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۳
#7

سيريوس بلك قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۰۰ یکشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۶:۲۲ چهارشنبه ۷ مرداد ۱۳۹۴
از موتور خونه جهنم !
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1086
آفلاین
در همین لحظه جیمز با عصبانیت میره به سمت در و میگه:
- چیه بابا چیکار داری؟ چارتا رول گذشته همه اش خواب تو خواب شده الان اعصاب مصاب ندارم دیگه!:vay:

گیش! گیش! بوم!

جیمز بعد از اون جمله یه سیلی به لیلی و یکی به سوروس میزنه و سر خودشم به دیوار میکوبه تا مطمئن بشه این دفعه دیگه خوابی در کار نیست.

بعد از دقایقی که لیلی سره جیمز رو پانسمان کرد، سوروس رو به اتاق نشیمن دعوت کردن تا بالاخره ببینن قضیه از چه قراره.
جیمز با اکراه ظرف شیرینی رو به طرف سوروس گرفت.

- بفرمایین دهنتون شیرین کنین! کوفت بخوری...
- عزیزم چیزی گفتی؟

سوروس شیرینی رو برداشت و گفت:
- نه چیز خاصی نگفت... پاتر ها کلا چیز خاصی ندارن که بگن.

جیمز ظرف شیرینی رو روی میز کوبید و گفت:
- اولا که عزیزم رو با من بود! تو حرف نزن! خودم بخوام جواب میدم. دوما حالا که رات دادم بیای تو واسه من لات بازی در نیار! اینجا دیگه هاگوازتز نیستا! سره کوچه رو دیدی؟ وزارتخونه پایگاه باسیج زده! سیریوس یه بیسیم هم داده به خودم. کافیه که ندا بدم بیان! خلاصه حواستو جم کن!

سوروس کاملا حرفای جیمز رو نادیده گرفت و گفت:
- من اومدم اینجا تا در مورد پسرتون توی هاگوارتز حرف بزنم. ایشون به شدت در دروس مختف ضعیفه! اکثر معلما براش کلاس جبرانی گذاشتن که هزینه هاش رو هنوز پرداخت نکردین... به اخطاریه هایی هم که واستون اومده بی توجه بودین.

جیمز که حوصله اسنیپ رو نداشت گوی زرینی رو از جیبش در آورد و مشغول بازی شد.

- ... خلاصه اینکه خانواده ای به بی توجهی شما نوبره! اینکه من اومدم، صلاحدید مدیریت مدرسه بوده و جایگاهی که ایشون برای اعتبار و آبروی شما قائله.

- خب... بوق زدنات تموم شد؟ لیلی عزیزم، یه کیسه طلا از جیب ردام در بیار بده آقا بره پی کارش.

لیلی با چشمانی اشک بار به جیمز گفت:
- مرد تو اصلا گوش دادی ببینی چی میگه؟ میگه پسرمون داره اخراج میشه. این امتحانات آخرین فرجه اش برای حضور در هاگوازتره. میگه نه انضباطش در حدیه که بشه تحملش کرد و نه درساش! فقط چپ و راست توی قلعه داره پاترونوس میزنه! از کل عمرش این بچه یکی خلع سلاح رو یاد گرفته یکی هم این پاترونوس! مرد اصن به من گوش میدی چی میگم؟ آخه تو چقد بی مسئولیتی؟ همه رفیقات وزیر و وکیل و دکتر مهندس شدن تو همینجوری نشستی خونه! به مرلین با سیریوس ازدواج می کردم الان بهم میگفتن خانوم وزیر! اه!

بعد از این نطق کوبنده، زیره گریه زد و به درون اتاقش رفت و در رو بهم کوبید! ( حالا جرئت داری برو بازش کن، با عشق هم نبسته )

- خوب شد؟ همینو میخواستی مریض؟ برو بیرون از خونه من!

جیمز با دستانش به سمت در اشاره می کرد و شعله های خشم در چشمانش زبانه می کشید.
سوروس لب هایش را بر هم فشرد، از جایش برخاست، ردای مشکی اش را تکانی داد و از خانه خارج شد.

یک ماه بعد


صبح یکی از روز های زمستان بود. امتحانات ترم هاگوارتز تمام شده بود. جیمز و لیلی در آغوش یک دیگر نخوابیده بودند چون هوای اتاق به اندازه کافی گرم بود و نیازی به آغوش گرم نبود. مثل آدم یکی اینور تخت یکی اون ور تخت خوابیده بود.
در با صدای تق تق اشاره کرد که یک نفر پشتش است.

- عزیزم در میزنن.
- احتمالا سیریوسه... فیفا پونزده آورده.
- عزیزم اونکه خودش کلید داره.
- ها؟ آها راس میگی.

جیمز به سختی از رخت خواب گرم و نرمش بیرون آمد و به سمت در رفت و آن را گشود. در آستانه در پسری با سه چمدان در پشت سرش ایستاده بود و با چهره ای خنگول مآب و خندان به جیمز زل زده بود.
- سلام پدر... اخراج شدم


ویرایش شده توسط سيريوس بلك در تاریخ ۱۳۹۳/۱۰/۱۷ ۱۶:۴۳:۱۴

تصویر کوچک شده


پاسخ به: ماجراهای خانواده پاتر
پیام زده شده در: ۱۳:۴۹ سه شنبه ۱۶ دی ۱۳۹۳
#6

فلورانسو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۰ پنجشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۹:۰۴ چهارشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۴
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 350
آفلاین
ليلى با ديدن چهره ى سيوروس، آب دهنش رو قورت داد. جيمز از عصبانیت آب دهنش رو قورت داد. سيوروس که پشت در بود از اضطراب آب دهنش رو قورت داد. خواننده ها ناخواسته آب دهنشون رو قورت دادن. نویسنده آروم آب دهانش رو قورت داد، چى قرار بود سر پست بياد؟ مرلین بخير کنه.

سيوروس دستش رو مشت کرد و با پشت انگشت اشاره در رو دوباره کوبيد. ليلى به صورت جيمز نگاه کرد که لحظه به لحظه سرخ تر مى شد، بايد او را آرام مى کرد. کمى دورخيز کرد، پاهایش را جمع کرد، رفت هوا و در بغل جيمز فرود آمد.
- جيمز عزيزم سرخ ميشى شبیه آقاجون خدابيامرزم ميشى.

جيمز دهنش رو باز مى کنه و بعد دوباره مى بنده، دوباره باز مى کنه و بعد مى بنده، دوباره باز مى کنه اما قبل از اينکه ببنده نگاه هاى عصبانی ليلى اجازه نميده و حرفش رو مى زنه.
- اين همونيه که عاشق تو بود؟
- کى عاشق من نبود؟ چيز..بله عزيزم.
- اين همونيه که موهاى چرب داره؟
- بله عشقم.
- ليلى من اينو مي کشم.

ليلى دوباره مى پره هوا و اين بار روى فرش پايين مياد. اما قبل از اينکه حرفى بزنه، سيوروس براى سومين بار در رو مى کوبه و نگاه جيمز و ليلى دوباره به سمت در برمى گرده.

- ليلى من اينو مى کشم.

و سریع در رو باز مى کنه. نگاه آن دو رقیب به هم تلاقی مى کنه و بعد طلاق مى کنه. جيمز برمى گرده تو خونه و با يه قمه برمى گرده. قمه رو چند بار فرو مى کنه تو شکم سيوروس.
- حسابتو مى رسم.

بعد چشماى سيوروس رو از کاسه درمياره و با سنگ شروع به له کردنش مى کنه.

تق تق تق

ليلى جيغ مى زنه.
- نه، نه..نه!

تق تق تق

- ليلى پاشو در ميزنن. چقدر مى خوابى؟
- نه..
- يعنى چى نه؟ پاشو!
- نه..نه..

و بعد از خواب بيدار ميشه و مى فهمه خواب ديده. از روى تخت بلند ميشه و به سمت در ميره و سيوروس رو پشت در مى بينه.
- واى يا مرلين!


تصویر کوچک شده


I'm James.


پاسخ به: ماجراهای خانواده پاتر
پیام زده شده در: ۱۸:۳۱ یکشنبه ۱۴ دی ۱۳۹۳
#5

هرمیون گرنجرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۴ سه شنبه ۸ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲:۱۱ جمعه ۲۸ مهر ۱۳۹۶
از اتاق خون محفل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 239
آفلاین
خلاصه :
لیلی و جیمز مهمونی کریسمس خونشون گرفتن و قرار شده که محفلی ها و مرگخوار ها رو در دو روز متفاوت دعوت کنن تا شاید بتونن هر دو رو راضی به صلح کنن. این وسط اشتباهی رخ میده و اشتباها هر دو گروه با هم دعوت میشن. در هنگام جنگ دو گروه ، لیلی ناگهان از خواب بیدار میشه و با قیافه نگران جیمز مواجه میشه.

---

لیلی از جاش بلند میشه ، پارچه ای که رو میز بوده رو بر میداره و صورت خیسش رو پاک میکنه. کمی به جیمز نگاه میکنه و بعد با شرمندگی سریع از جلوش دور میشه و میره تو اتاق و در رو میبنده.
جیمز که از این رفتار شوکه شده بود ، سریعا خودش رو به پشت در رسوند و سعی کرد که در رو باز کنه. چند تا ورد خوند ولی چون لیلی با قدرت عشق در رو بسته بود ، کاری نمیشد کرد.

-عزیزم بیا در رو باز کن ببینم چی شده ؟ یعنی اینقد استرس داره معلم معجون سازی نوه هامون رو ببینیم ؟
-آخه تو نمیدونی اون کیه ... من روم نمیشه بیام بیرون جیمز. من ... من ...

جیمز که بالاخره متوجه شده بود نیاز نیست این همه زحمت واسه باز شدن یه در بکشه ، رفت تو انبار و آچار های مشنگیش رو آورد. آچار ها رو به سمت در دستگیره در برد و اون رو باز کرد و به همین راحتی قدرت عشق لیلی شکست (یاد بگیر لرد ولدمورت ، با چوب میزدی تو سری هری نوزاد ، این همه به دردسر نمیفتادی ).
جیمز به آهستگی وارد اتاق شد و جلوی لیلی نشست و گفت :
-اصلا ببینم هری چیکار میکنه که ما باید با معلم های نوه هامون حرف بزنیم اینقد اذیتشون نکنن ؟ بچه ترتیب کردیم همش دنبال نابودی جان پیچ هاست ، یه ذره به خانوادش فکر نمیکنه. :vay:

لیلی از جاش بلند شد و به طرف پنجره رفت. چند ثانیه ای فکر کرد و بعد برگشت و به سمت جیمز رفت. به آهستگی دستای جیمز رو گرفت و گفت :
-یادته تو چه کارهای اشتباهی تو این مدت زندگیمون انجام دادی ؟ یادته یه بار گفتم حواست به غذاها باشه من برم دیاگون یه سر ، برگشتم دیدم غذاها سوخته ، تو داری با سیریوس بازی های کامپیوتری مشنگی میکنی ؟
-آره ، کلی هم عذرخواهی کردم. میخوای هیچوقت اون ماجراها رو فراموش کنی؟
-آره و من تورو بخشیدم و الان هم خیلی دوست دارم. فقط قبل از اینکه بگم اسم استاد معجون سازی کیه ، خواستم یادآوری کنم بهت. استاد معجون سازی که قراره بیاد خونمون ، سوروس هست.
-سوروس کیه ؟ منظورت سیریوس هست ؟ سیریوس رفته معلم هاگوارتز شده ؟
-نه سیریوس دیوانه ، سوروس ، یادته اون پسره مو مشکیه که ژل زیاد میزد به سرش ، کلش روغنی بوده همیشه ؟ یادته یه روز تبدیلش کردین به قورباغه دادید به معلم حیوانات جادویی تا روش آزمایش انجام بده ؟ سوروس دیگه ، سوروس اسنیپ.

جیمز یه دفعه با سرعت لامبورگینی از جاش میپره و تا میاد مغزش تمام این اطلاعات رو تحلیل کنه و چیزی از عصبانیت بگه ، صدای در اومد. هر دو پاتر ها خودشون رو به پنجره رسوندن. سوروس اسنیپ در طرف دیگه در منتظر وایستاده بود.









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.