هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: نقل قول های شیرین
پیام زده شده در: ۱۲:۵۸:۳۵ یکشنبه ۱ بهمن ۱۴۰۲
#6

هافلپاف

نیوت اسکمندر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۱۱:۴۴ یکشنبه ۲۴ دی ۱۴۰۲
آخرین ورود:
دیروز ۱۲:۰۳:۵۶
از کجا انقد مطمئنی؟!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
هافلپاف
پیام: 147
آفلاین
درود
هیچکس در حرفه نویسندگی آنچنان قلم بی نقصی ندارد که بتوان گفت نویسنده چیره دستی است. اما گاهی نوشته ای هرچند کوتاه، از نیوسنده ای بی تجربه چنان با تو ارتباط می گیرد که گاهی فکر می کنی شاید بحث تجربه در میان نباشد!
شاید مسئله اصلی دل است! باقیش ول است!

نقل قول:
قبل از اینکه بیشتر به غر زدن ادامه دهد، کسی در زد. آهی کشید و زیرلب زمزمه کرد: شاید باید آرومتر می‌گفتمشون ..
به طرف در رفت و همزمان برای دیدن چهره ای حداقل عصبانی، آماده شد اما برخلاف انتظارش وقتی در را باز کرد، اولین چیزی که پس استشمام عطر غلیظ گلی که نمیشناخت، دید، دختری با لبخندی ملایم و نگاهی آرام تر از آن که بخواهد بابت شنیدن آن جمله ها ابراز ناخشنودی کند، بود که پشت در ایستاده بود.
موهای پلاتینی روشن اش، چشم های نقره ای شفاف و پوست بیش از حد سفیدش باعث شده بودند شبیه روحی سرگردان به نظر برسد. نگاه رولف به گوشواره های بنفش نامتعارف اش افتاد که اصلا مشخص نبود چه شکلی داشتند.


پست

همیشه آدما اونجوری که ما فکر میکنیم نیستن، اکثر اوقات اینطوری نیست!
چون ما از دلشون خبر نداریم!



نقل قول:
تدی با تعجب نگاهی به سنگ داخل دستانش انداخت.
-اما قانون...
-اما نداره! قانون ها هم برای زیرپا گذاشتنن دیگه. تازه بابا و دایی و زن دایی هم خودشون قوانین رو زیرپا می ذاشتن.

پست

پایند بودن به قوانین، اونم به صورت همیشگی...
یکم دست و پای خلاقیت مارو میبنده!
بعضی وقتام باید شل کنی بابا!



نقل قول:
جیغ بلندی، از برای دردی که در پهلویش حس میکرد، کشید. چاقو، تا انتها درون پهلوی او، فرو رفته بود. دیگر نتوانست تحمل کند و چشمانش را بست.
تمام خاطرات خوشش به یادش افتاده بود. از لحظه ای که کلاه گروهبندی او را در گروه گریفیندور قرار داده بود، تا گردش هایی که با دوستانش رفته بود. در میان تمام این خاطرات واضح، در رویایی تار، غوطه ور شد.
زن جوانی که نهایتا ۲۵ سال سن داشت، با موهای بافته شده خرمایی و چهره ای شبیه به تلما، در حال نوازش کودک کوچکی بود که روی گهواره خوابیده بود.


پست

گاهی وقتا که آدم دنبال یچیزیه که ازش استفاده کنه تا از دردش فرار کنه، چیزی جز یمشت خاطره شیرین به ذهنش نمیاد...
به همین خاطر میگن خاطرات خوشتونو زیاد کنین تا درد کمتری بکشین. ولی مراقب باشین!
خاطرات خوش بعضی موقعها خودشون دردن!



نقل قول:
پیرمرد نگاهی به اطرافش انداخت؛ انگار برایش سوال شده بود چرا کلبه اش از غیب ظاهر شده. البته لوسی کم و بیش می دانست چرا؛ او به "کلبه ی آقای تولیو" فکر کرده بود و بعضی خانه ها، کافی بود به آنها فکر کنی تا پیش رویت ظاهر شوند.


پست

به دست آوردن چیزایی که می خوای گاهی به اندازه فقط فکر کردن بهشون، ساده بدست میان!
همه چیز اونقدی که فکر میکنی، پیچیده نیست!


.یادگار گذشتگان.


سفر کردم که از یادم بری، دیدم سفر لازم نبود
خود همین کارها که کردی، رفتنت واجب نمود


پاسخ به: نقل قول های شیرین
پیام زده شده در: ۱۰:۳۱ جمعه ۱۶ تیر ۱۴۰۲
#5

گریفیندور، مرگخواران

کوین کارتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۴ چهارشنبه ۱۴ تیر ۱۴۰۲
آخرین ورود:
۱۹:۱۳:۳۳ یکشنبه ۱۳ اسفند ۱۴۰۲
از تو قلب کسایی که دوستم دارن!
گروه:
ایفای نقش
گریفیندور
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 150
آفلاین
هری ریگولوس بلک: این خاصیت خانه است. مهم نیست که چقدر طول بکشد، مهم نیست که از کجا، مهم نیست که چطور.. به آن برمی گردی.

ویولت بودلر: لبخندی زد و به سمت لرد برگشت. از ظواهر چنین بر می آمد که او با دقت در حال نوشتن آخرین خط نفرینش است، ولی ویولت می دانست او دوستی است که با گوش هایش می بیند و با چشمانش، می شنود. آدم مگر چندتا از این دوست ها دارد که بخواهد نشناسدشان؟

رودولف لسترنج: برای باخت به دنیا آمده... برای برد زندگی می کند..

تد ریموس لوپین: مزه خونه به همینه... همیشه می دونی درش به روت بازه... می تونی سرتو بندازی پایین و بیای تو و لازم نباشه توضیح بدی به کسی که چیکاره ای اونجا... چون جوابش معلومه... خونت اونجاست.. حتی اگر فقط گهگداری بهش سر بزنی.

ویولت بودلر:
صبح ها هم چیز مسخره ای بودند. هرکسی که گفته بود روز بعد همه چیز بهتر به نظر می رسد، احمقی بیش نبود. صبح روز بعد، همین که چشمانت را باز میکنی و روی تخت می نشینی، تمام چیزهایی که شب پیش و شب های پیش ترش با تقلایی نفس گیر از خاطر برده بودی، هجوم می آوردند. خاطره ی خنده ها. خاطره ی چشم ها.
خاطره ی نفس ها.

جیمز سیریوس پاتر:

- من همیشه بهت حسادت کردم.. اهمیتی نمیدم که چند سالمه و چه موقعیتی دارم. من در مورد اون.. در مورد همه ی آدمایی که بهشون اهمیت میده، همیشه حسود بودم!..این فقط تو نیستی ویکتوریا.. من به همه ی آدمایی که هر روز می بیننش حسودی میکنم.. من به همه ی آدمایی که بهش میگن "رفیق" حسودی می کنم..من اونقدر احمقم که حتی به گرگینه هایی که شبا باهاشون میره شکار حسودی میکنم!..

لردولدمورت:

زانوهایش خم شد و روی زمین افتاد.باورش نمیشد.با عصبانیت به پاهایش نگاه کرد.باید میرفت و ارتشی دیگر تشکیل میداد.کارهای زیادی برای انجام دادن داشت.او بی رحم بود.او سنگدل بود.سعی کرد از جا بلند شود.ولی نتوانست.هیچ نیرویی برایش باقی نمانده بود.
حتما خسته شده بود.شاید هم سردش بود.تنها چیزی که میدانست این بود که اجساد پشت سرش اهمیتی برایش نداشتند.
فریادی کشید.بلند تر از هر صدایی که در طول جنگ در آن محوطه طنین انداخته بود.
آنها همه دار و ندارش بودند...



پ.ن: یسری از دیالوگای پستای جدی که در دوران طفولیت و حتی عضو نبودن تو سایت یادداشت کردم. بنابراین نمی تونم لینک بدم.


...I hold them tight, never letting go
...I stand here breathing, next to those who are precious to me







پاسخ به: نقل قول های شیرین
پیام زده شده در: ۲۲:۳۲ سه شنبه ۲۲ شهریور ۱۴۰۱
#4

هافلپاف

نیکلاس فلامل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۳ دوشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۹
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۱۵:۳۱
از تارتاروس
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
هافلپاف
ناظر انجمن
پیام: 212
آفلاین
نقل قول:
آسمون، امروز آبی‌تر از همیشه بود. لااقل از پنجره‌ی کوچیک‌ اتاقت این‌شکلی به نظر می‌اومد. دم‌دم های سپتامبره. صبح‌های بارونی و عصرهای آفتابی و گرم. با این‌که هیچ‌وقت از جنوب لندن و لیتل وینگینگ خوشم نمی‌اومد ولی خب، انگاری غروب قشنگی داره و این دل‌گرم‌کننده‌ست. این روز‌ها مجبورم می‌کنن فکر نکنم. کسی، چیزی نمی‌گه و منم که فقط سرِ پام. ولی من، تو رو می‌شناسم. اگه حقیقت رو بدونی هم، باز سرزمین ناشناخته رو رها نمی‌کنی به احتمال پیدا کردن جایی بهتر. به زعم خودت باید شونه به شونه‌ی سایه‌ها حرکت کنی. فکر می‌کنی لحظه‌ات که برسه، انگار که رعد و برق ورد‌ها و سکوت گلوله‌ها، موسیقی متن پایانی‌ات باشه، خودت رو باید قربانی کنی و ما رو تنها بذاری. با قلب‌هایی شکسته و روحی پشیمان.


پست کامل


تصویر کوچک شدهتصویر کوچک شدهتصویر کوچک شده


پاسخ به: نقل قول های شیرین
پیام زده شده در: ۱۱:۴۸ سه شنبه ۹ شهریور ۱۳۹۵
#3

ربکا جریکو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۱۶ شنبه ۱۵ خرداد ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۷:۱۳:۱۰ جمعه ۱۱ اسفند ۱۴۰۲
از Recycle Bin!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 49
آفلاین
ساده و عامه‌پسند:
نقل قول:
لرد ولدمورت:

ماندانگاس دستش را به طرف جورابش برد و چوب دستی بسیار کوتاهی را از آنجا خارج کرد.
آمبریج یا ولع چوب دستی را گرفت و در حلقومش فرو کرد! به این امید که شاید بتواند چیز مهمی را که در معده پنهان کرده بود بالا بیاورد!

-آهای...شما دو تا!
-ما دوتا؟
-نه! شما دو تای دیگه!
-ما دو تا؟
-شما که همون قبلیا هستین.گفتم دو تای دیگه!
-من دو تا؟
-تو هم که یه نفری...گفتم دو تا!
-خب چیکار کنم؟ من که نمی تونم دو تا بشم.
-دو تا نشو.دهنتو ببند بذار اون دو تا جواب بدن!آهای...گرگینه هه و بچه کوچیکه...دستور رسیده شما دو تا نباید کنار هم باشین.زیادی بهتون خوش می گذره.یکیتونو باید ببرم سلول روبرو!


و این یکی:

نقل قول:

ویولت بودلر:

- پروف تو به سوروس هم اعتماد داشتی، نه؟
- البته، عشق خاصیت سوروس بود، همونطور که خاصیت ویولته.

جیمز و تدی به همدیگه نگاه کردن. تفاوت ِ "خاصیت" کسی که عاشق لیلی اوانز/پاتر می‌شه با "خاصیت" کسی که عاشق ریگولوس بلک می‌شه انقد فاحش بود که حتی نمی‌دونستن از کجا شروع کنن!

:جا:

نتیجتاً جیمزتدیا از اونجا! شروع کردن.


نخندیدین؟ ای بوق بهتون! حالا این یکی رو داشته باشین:

نقل قول:

مورچیز گانت:

عطر تند پشکل ها لرد سیاه و مرگخوارانش را به خلسه می برد و آنگاه بود که لرد سقوطش را پذیرفت و در دل با ابرقهرمان موقرمز اینگونه نجوا کرد:

رونالد!
تکرار غریبانه روزهایت چگونه گذشت؟
وقتی سرخی موهایت،
در پشت ملافه های بیدزده ی مالی پنهان بود،
با من بگو از لحظه لحظه های عقده های کودکی ات،
از فقر معصومانه دست هایت…
آیا می دانی که در هجوم تحقیرها و فقرهای آرتور
و در گیر و دار ملال آور دوران زندگی ات در تراکم جمعیت خفقان آور بارو
حقیقت پسر برگزیده بودنت نهفته بود؟

رونالد!
اکنون آمده ای تا دست هایت را
به ضامن بویناک بمب های پشکلی بسپاری،
در عطر بیکران پشکل ها
به پرواز درآیی!
و اینک رونالد!
تکیه بر سریر پشکلین قدرت در انتظار توست …
در انتظار توست ...


ای بابا! بازم نخندیدین؟ عکهی! پَس گو تو د هِل و برین با همون رامبد جوان حال کنین!
و راستی! الآن دیدم لوک گفته این تاپیک شامل جمله‌های توی چتر و اینا هم می‌شه. پس دوباره مورچیز رو داریم که یه بار گفت:

نقل قول:
ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﻣﭽﮑﺮﯾﻢ! ﺑﺎ 7 ﺍﻣﺘﯿﺎﺯ ﻫﻢ ﻣﯿﺸﻪ ﺻﻌﻮﺩ ﮐﺮد.


ویرایش شده توسط ربکا جریکو در تاریخ ۱۳۹۵/۶/۹ ۱۲:۴۴:۲۷
ویرایش شده توسط ربکا جریکو در تاریخ ۱۳۹۵/۶/۹ ۱۳:۰۰:۲۰

خدافظ جادوگران!
Fox Life!


پاسخ به: نقل قول های شیرین
پیام زده شده در: ۱۰:۲۵ سه شنبه ۹ شهریور ۱۳۹۵
#2

لوک چالدرتون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۸ جمعه ۱۸ تیر ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۶:۵۶ چهارشنبه ۳۰ فروردین ۱۳۹۶
از منم خفن تر مگه وجود داره؟!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 103
آفلاین
من خیلی منتظر بودم نقل قول های خنده دار رو یه جایی بگم. دیگه شرمنده ضایع بازی رو. :دی

نقل قول:
آشاold نوشته:
- شنیدی لودو زن گرفته؟
- نــــه بابا! ... چی میگی؟ کی به لودو زن میده؟
- کراب!
- کراب؟ مگه کراب دختر داره؟
- نه!
- هی وای من! زن خودشو داده؟
- نه! خودش زن لودو شده!
- چی میگی؟ یعنی چی؟ مگه میشه؟
- نمی دونم والا! شده دیگه! ... اول یه عده اومدن شکایت کردن خواستن به خاطر تشویش اذهان عمومی وفساد فی العرض از هاگورتز بیرونشون کنه ولی دامبلدور نذاشت. گفت من مثل یه مرد پشتشونم.


این عـــالی بود. مخصوصا اون یه تیکه ی "من مثل یه مرد پشتشونم."

نقل قول:
جیمز سیریوس پاتر نوشته:
جمله اش را که تمام کرد، ریشش را فرو کرد توی یقه ردایش و همانجا نشست. زانوانش را بغل گرفت و شروع به گریه کرد.
ویزلی ها که همگی دست یکدیگر را گرفته بودند، از سمت چپ صحنه وارد شدند و زنجیر وار دور دامبلدور حلقه بستند در حالیکه می خواندند:
- این تام ریییدل، اینجا نشسته، گریـــه میکنه، زاری میکنه، از برای مـــن، پرتقال من، یکی رو بزن!


تصور کنین دامبلدور رو درحالی که خیلی عادی اون همه ریش و پشم رو می کنه تو یقه ی رداش. من دیگه حرفی ندارم. و آها! من اصلا این شعره رو یادم نبود. یه حس نوستالژیک خاصی بم دست داد. :دی
اینم لینکش.

نقل قول:
دوباره جیمز سیریوس پاتر نوشته:
رون با ابروهای درهم کشیده زمزمه کرد:
- از مرده‌ت هم خیری به ما نمیرسه دامبلدور. چرا همیشه معما میگی جای جواب آخه.
هرمیون با چشم‌هایی تنگ به جیمز نگاه میکرد اما او را نمی‌دید.
- تا نگردی آشنا، زین پرده رمزی نشنوی.. گوش نامحرم..تا نگردی آشنا..رمز..نامحرم.. هری!!
هری و رون از جا پریدند. جیمز هیجانزده به زن‌دایی اش نگاه می‌کرد.
هرمیون برای یک لحظه با ناباوری به هری نگاه کرد، بعد بدون اینکه چیزی بگوید از دفتر هری بیرون دوید.
جیمز مات و مبهوت به در باز پشت سر زندایی‌اش نگاه کرد، پرسید:
- کجا رفت!؟
هری و رون که به نظر نمی‌رسید خیلی تعجب کرده باشند، یکصدا جواب دادند:
- کتابخونه وزارت.


طولانی ترین پست جدی و احتمالا طولانی ترین پستی بود که خونده بودم. برای چنین تیکه ای حاضرم حتی دوباره هم بشینم بخونمش. منم همیشه برام سوال بود که چرا این جا همه فکر می کنن پست جدی پست گریه داره. اگه این جوری باشه کوچیک ترین لطیفه ای نباید تو کتابایی که می خونیم باشه و جیمز اینجا قشنگ این موضوع رو نشون داده. نیشم الآنم که دارم می نویسم بازه.

نقل قول:
یه بنده خدایی نوشته:
- هـــــــوشـــــ ... نچ نچ نچ ... کیش کیش کیش ... هـــــــــوی ... پیشته عجب گوسفند گاویه ها


ماجرا اینه که یه جوونی داره یه جورایی یه گوسفند رو رام می کنه و به گوسفند می گه گاو. تو رول اگه ببینین بامزه تر می شه.
لینک؟ عاه عاه! :دی

نقل قول:
رودولف لسترنج نوشته:
ماندانگاس دزد بود،دست کج بود،قالتاق بود،آب زیرکاه بود،شرخر بود،ولی خب شریف هم بود!


یک استفاده خیلی جالب از سوژه ی برون و درون سایتی که بعضیا ممکنه متوجه نشن ولی من به شخصه خیلی باهاش حال کردم. :دی
لینک پست
.

و آها، مهلت ویرایشم تموم شده باری پست قبل ولی می تونین حتی جمله های باحال چتر رو این جا نقل قول کنین یا جمله های باحال پخ و تالار خصوصی هاتون رو. (ترجیحا چیزای کم اهمیت که مختص به تالار یا خصوصی نیست وگرنه جزایر بلاک در انتظارتونه. :دی)


روایت است لوک آنقدر خفن است که نیاز به امضا ندارد.


نقل قول های شیرین
پیام زده شده در: ۲:۲۹ دوشنبه ۸ شهریور ۱۳۹۵
#1

لوک چالدرتون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۸ جمعه ۱۸ تیر ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۶:۵۶ چهارشنبه ۳۰ فروردین ۱۳۹۶
از منم خفن تر مگه وجود داره؟!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 103
آفلاین
شما رو نمی دونم ولی برای من خیلی پیش اومده یه تیکه ای از یه پست رو بخونم و خیلی ازش خوشم بیاد. حالا یا خیلی بخندم (لبخند بزنم حتی) یا یه صحنه ی احساسی باشه که حس پوچی، ترس، ناراحتی و ... بهم بده.

این جور موقع ها میایم اون تیکه رو نقل قول می کنیم این جا. زیرش هم عین بچه ی جادوگر لینک می دیم.

الآن یه عده میان می گن عاغا، ما نمی خوایم لینک بدیم. قبول نکنی کلهم پست نمی زنیم. به این جور افراد هم می گیم به ایستگاه کینگزکراس که هری تو فیلم 7 رفت توش. لینک ندین. زور دارین دیگه. :دی

حالا ممکنه کل پست خوب باشه ولی حوصله نداریم به جادوکارا جغد بزنیم که رول رو بذاره تو موزه یا کلا اصن نمی خوایم و از چشم و ابروی طرف خوشمون نمی آد و نمی خوایم رولش بره تو موزه. کل پستشو نقل قول می کنیم همین جا که هم دل خودمون شاد شه، هم بقیه بخونن و هم نویسنده خوشحال شه و آیندگاه هم بیان فیض ببرن و والسلام.








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.