هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: زمين «كوييديچ كوچيك» گريمولد
پیام زده شده در: ۱۶:۱۴ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۷
#4

هرميون گرنجرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۰ شنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۰:۱۹ چهارشنبه ۲۱ شهریور ۱۳۹۷
از خلاف آمد عادت بطلب کام
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 109
آفلاین
ماموریت ارتش گریفیندور

موضوع: ترک دیوار!

اولیور وود با ردای کامل کوییدیچ و موی شانه زده و مرتب و کاپیتان طور در وسط رختکن گریفیندور ایستاده بود و سعی می کرد به اعضای مضطرب تیمش امید بدهد.
-هی، من میدونم این مسابقه سخته و اونا خیلی تیم خشن و درشت هیکلی اند، ولی ما از پسشون برمیایم... .

فرد و جرج برای دهمین بار با خوشحالی میان لحن جدی وود پریدند.
-اوه، مرسی وود!
-جداً خودمون نمیدونستیم که اونا قراره لهمون کنن.

آنجلینا با لحنی شوخ طبعانه به آنها پیوست.
-شلوغش نکنید بچه ها! اون غولای دو متری انگلیسی، بدترین تلفاتشون فقط دنده و جمجمه ی شکسته بوده.
-حق با آنجلیناست جرج. حداقل گریفیا انقدی کله گنده هستن که از جمجمه ی شکسته معاف بشن، ها؟... .

الیور وود چشم غره ای به هر سه تای آنها رفت و با نگاهی که انگار با آن میتوانست هر مخالفی را به سنگ تبدیل کند، تیکه پرانی آنهارا قطع کرد.
-بس کنید. ما از پسشون برمیایم. اگه هری بتونه زودتر اسنیچ رو بگیره... .

-وود؟

کتی بل که با حالت رویاگونه ای به ترک دیوار خیره شده بود، ادامه داد.
-اون ترک روی دیوار، خیلی جادویی و خوشگله... چی شد که به وجود اومد؟
-فکرکنم مشکلات مهم تری از ترک روی دیوار داشته... .
-اما من یه نقطه هایی اونجا میبینم. اون واقعا ترک جالبیه!

وود با لحنی عصبانی رو به آنجلینا زمزمه کرد.
-تو تضمین کردی که مخش تاب نداره! نیم ساعت دیگه بازی جام حذفی داریم و اون مشکلش ترک دیواره!
-اون سالمه وود. فقط داره فکرشو از مشکل منحرف میکنه!
-به هرحال، بهتره حق با تو باشه. هری؟ یادت باشه... .

-ترک دیوار شبیه زخم هریه. مگه نه آنجل؟! این خنده داره!

هری سرخ شد و آنجلینا لبخند زورکی ای به کتی زد.

-حتی ازش صدای تلق تلق هم میاد!

فرد و جرج با لبخندی سوژه را در هوا قاپیدند.
-هری؟ زخم تو هم تلق تلق میکنه؟!
-بذار فقط امتحان کنیم!

وود با دیدن فرد و جرجی که به طرف هری می رفتند، به نقطه ی انفجارش نزدیک می شد. ولی هنوز به مهاجمی مثل کتی نیاز داشت.
-کتی، میتونیم بعد بازی راجب ترک دیوار بحث کنیم، باشه؟ هی، کجا میری؟!

سوال آخر الیور وود عکس العملی به کتی ای بود که سعی می کرد از پهلو وارد ترک دیوار شود.

-اونجا یه چیزایی چشمک میزنه!
-نه اون فقط یه ترک... یا ریش مرلین!

کتی خودش را عقب کشید و به ترک دیوار که بزرگتر می شد و تا سقف می رفت، نگاه کرد. عرض ترک حالا به اندازه عبور یک آدم شده بود.

-از اون دیوار دور شید!

اعضای تیم همگی در دیوار مقابل جمع شدند و منتظر اتفاقی ماندند. نورهای طلایی رنگی از درون ترک چشمک می زدند. چند دقیقه ای در سکوت گذشت و تقریبا جو از تشنج درآمده بود که ناگهان دست طلایی رنگی از ترک بیرون آمد. هری جیغ کشید و غش کرد. وود چوبدستی اش را کشید.
-کی هستی؟ جلو نیا!

هیکل طلایی پوش به کلی از ترک بیرون آمد و به اطرافش نگاهی انداخت. او بازوبند کاپیتانی و دستکش و کلاه خود طلایی رنگی پوشیده بود و شنل قرمز رنگی به پشتش آویزان بود.
-آه! اینجا که شبیه همان رختکن خودمان است. ای جوانک پوست و استخوان! چوبت را پایین بیاور. گریفیون به روی هم چوبدستی نمی کشند.

اعضای تیم با تعجب این هیکل دومتری درخشان را که سعی داشت به آنها ادب یاد داده و خود را گریفی خوانده بود ورانداز کردند.

آنجلینا:
-گریفی؟ شما از توی دیوار اومدید!
-نه بانوی زیبا. ما در رختکن نشسته بودیم که ترکی بر دیوار دیدیم و دنبال بتی کِل که به درونش خزیده بود، آمدیم. اعضای تیم، امنه. بیایید.

بعد از فریاد هیکل مذکور، چند طلایی قرمز پوش دیگر هم از ترک دیوار بیرون آمدند. آنها کلاه خود نداشتند و قیافه هایشان کپی ای از اعضای حال حاضر تیم بود، با تفاوت های کوچکی از قبیل بازوان هیکلی و قد دومتری!
-اینجا چقدر زیبا و تمیزتر شده است.
-اینها را نگاه کن فورج! چه ریزه میزه و بامزه اند!

فرد و جرج به همدیگر نگاه کردند. آنها می دانستند که بامزه اند، ولی تا حالا کسی به عنوان عروسک های ریزه میزه به آنها اشاره نکرده بود.
-فردی، اون خیلی شبیه توئه!... ببخشید، شما از کجا میاید؟ چطور انقدر... .
-درشتید؟

-درشت؟ بهمان توهین شد؟
-نه جِرد، آنها بچه اند. ما از زمان سقراط حکیم و افلاطون فهیم می آییم. اینجا ساقی ندارید؟ گلویمان خشک شد.

اعضای تیم پلک زدند. باز هم پلک زدند، برخی حتی خودشان را نیشگون گرفتند، ولی هیکل های طلایی که ورژن بزرگ شده ی تیم فعلی بودند، همچنان جلویشان ایستاده بودند. بلاخره وود توانست چیزی بگوید.
-این امکان نداره! ما الان تو قرن بیستم ایم جناب. دوربین مخفیه یا کلک تیم حریفه تا مارو گیج کنن؟

-این جوانک چه می گوید؟ دوربین چیست؟
-شاید از سو تغذیه دارد هذیان می گوید. طفلکی!
-ما مسابقه داریم. بیایید بازگردیم.

کتی با عجله به سمت کاپیتان دومتری رفت و چشمانش را درشت کرد.
-دلیلی داشته که شما به اینجا اومدید. گریفیندور به شما نیاز داره. ما یه تیم غول پیکر جلومون داریم و اگه ببازیم حذف میشیم.

-وولیور، ما خودمان مسابقه مهمی داریم. اگر نباشیم فکر می کنند هراسیده و فرار کرده ایم.
-بیم ناک نباش جانجلینا. اگر پری زود اسنیچ را بگیرد، به مسابقه خودمان هم خواهیم رسید. دوستمان به کمک نیاز دارند.

کتی به وولیور اود، کاپیتان درشت ها، لبخندی زد.
-عالیه.

یک ربع بعد-زمین کوییدیچ


لی جردن،گزارشگر مسابقه ، با هیجان فریاد می زد:
-تیم گریفیندور پنج دقیقه تاخیر داشته. مثل اینکه دارن از اعضای تیم تست دوپینگ میگیرن! آیا گریفیندور از مسابقه محروم میشه یا مثل همیشه مارو غافلگیر میکنه؟

صدای هو کشیدن جمعیت با صدای خنده و تشویق درهم آمیخته بود. صدای طرفداران هردوطرف کرکننده بود، اما همه ی صداها با ورود ناگهانی تیم گریفیندور خاموش شد.

جرد و فورج با سینه ی سپر کرده و بازوان ماهیچه ای به سمت پست هایشان رفتند و چماق هایشان را به نشانه تهدید به دستشان می کوبیدند. جانجلینا آنسون و بتی کِل با قد دومتری و نگاه مصمم در پست مهاجم قرار گرفتند. قیافه ی کاپیتان تیم انگلیسی وقتی که وولیور اود به سمتش رفت تا با او دست بدهد، دیدنی بود... .

هیچکس نمی دانست چطور اعضای تیم گریفیندور در طی یک ساعت اینهمه رشد کرده بودند، ولی تست های پزشکی وضعیت آنهارا کاملا عادی اعلام کرده بود، بدون هیچ جادویی!

صدای تشویق بلندتر از قبل به گوش می رسید و وبعد از اینکه وولیور اود با لبخندی دست کاپیتان حریف را در دستانش خورد کرد و سپس به روی جارویش پرید، بازی کوییدیچ با سوت مادام هوچ شروع شد.


lost between reality and dreams


پاسخ به: زمين «كوييديچ كوچيك» گريمولد
پیام زده شده در: ۰:۳۴ چهارشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۵
#3

ویولت بودلر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۲۰ یکشنبه ۱ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۵۳ شنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۰
از اون یارو خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1548
آفلاین
قرار نبود اوضاع اینطور باشد.
فی‌الواقع زمانی که ویولت را به علت ضیق بودجه با اردنگی از کیو.سی ارزشی بیرون پرت کردند و او مثل این انیمه‌های ژاپنی قسم خورد انتقامش را (؟) از ظالمانی که شهرش.. زندگی‌ش.. خواهر کوچکترش (؟!).. حالا یک چیزی‌ش را ویران کرده بودند، بگیرد، اصلاً فکر اینجایش را نکرده بود.

- بودلره! هم‌تیمی‌ت ره مشکل ره داره.

ویولت که در کنار جیمز و تدی، با دهانی نیمه‌باز به داور مسابقه می‌نگریست، نگاهش را برداشت و به دراگومیر خیره شد. به عنوان مثال، هم‌تیمی‌ش در حال حاضر گوریلی با موهای بلند بود که برعکس روی جارو نشسته بود و سیگار دود می‌کرد. مضاف بر آن، جارویش هم داشت کم کم از خاکستر سیگار او کفری می‌شد و هر آن، بیم ِ رم کردنش می‌رفت.

- کدوم مشکلشو می‌گی؟!

فلش‌بک

- گوش ره بگیرید ببینین چی ره می‌گم. روستایی بیچاره شده ره تا این مسابقه‌ی کوییدیچ کوچیک ره برگزاری ره کنه. داوره ره نداشته ره. دانگ از مرلین بی خبره نصف وزارتخانه ره خالی ره کرده، رفته با عیال سابق دامبلدوره، ترقه ره بازی بکنه. مرلین ره هم که گور به گوره ره شده ره.. یه داوره ره پیدا ره کردم، فقط..

جیمزتدیا دقیقاً برعکس ویولتی که دستش را زیر چانه‌ش زده و از چیزی به شدت عصبی به نظر می‌رسید، با هیجان و نگرانی توأم نگاهشان به اعماق حلقوم، نای، تارهای صوتی و حتی پیچ اثنی‌عشر باروفیو نفوذ کرده و انتظار ادامه‌ی جمله‌ش را می‌کشیدند.
- فقط؟!
- داوره ره نمی‌دِنه قراره داوره کوییدیچ کوچیکه ره باشه.
- هن؟!

باروفیو به اِوا بودنش ادامه داد.
- و شما نباید بذارید داوره بفهمه داره کَبِدی ره داوری ره نمی‌کنه.

برای اولین بار در طول تاریخ، واکنش جیمز، تدی و ویولت به چیزی، نه تنها یکسان، که عیناً شبیه واکنش لرد بود:
- کبدی دیگه چه کوفتیه؟!

پایان فلش‌بک

قرار نبود اوضاع اینطور باشد.

دراگومیر خیلی دلش می‌خواست دهانش را باز کند و از اعماق تهش، جیغ بزند. دلش می‌خواست اولین علامت راهنمایی رانندگی دم دستش را در سر جارویی بکوبد که حالا به دلیلی نامعلوم، در حال جفتک انداختن بود. دلش می‌خواست علامت دیگری را در حلق ویولت فرو کند: " فقط روی جاروت بشین و هیچ کاری نکن، خب؟! "

ولی علامت راهنمایی رانندگی‌ای در آن نزدیکی‌ها نبود. او تنها می‌توانست با یک دستش حلقوم جاروی رم‌کرده بر اثر آتش گرفتن دُمش را بفشارد و در حالی که بر روی جارو، میگ‌میگ‌وار از این سوی زمین "فیــــــــشت!" به آن سوی زمین پرواز می‌کرد، با دست مُشت شده‌ی دیگرش توی سر (؟!!) جارو بکوبد.
- بمیر لعنتی! بمیر!

و راستش را بخواهید، اگر علامت راهنمایی رانندگی‌.. یا احیاناً یکی از دروازه‌ها را از زمین در آورده و در حلق ویولت فرو می‌کرد، دیگر کسی نبود که مانند پرچمی در باد تکان‌خورنده به دُم (؟!) جارویش آویزان باشد و "غغغغغ! غغغغغغغ!" کنان سعی کند جارویش را به توقف وادارد.

- پس کبدی به این شکل بازی می‌شه.

لرد همانطور که متفکرانه به تیم ویولت-گوریل بلوند می‌نگریست، این را گفت و بعد، نگاه منتظرش را به جیمزتدیا دوخت:
- کدوم یکی از شما قراره نقش پرچم ِ جاروی اون یکی رو بازی کنه؟

جیمزتدیا با هم نگاهی رد و بدل کردند و هم‌زمان آبشار کلمات از دهانشان بیرون ریخت.
- هر تیمی استراتژی خودشو داره..
- .. ویولت و دراگومیر دارن از تاکتیک پرچم‌شونده استفاده می‌کنن..

داور از همه‌جا بی‌خبر مسابقه به دراگومیر نگاه کرد که حالا دودستی داشت سعی می‌کرد جارویش را خفه کند.
- فقط ماییم یا این استراتژی چندان موفق به نظر نمیاد؟

فقط او بود.
استراتژی حقیقتاً موفق به پرچم کردن حداقل یک نفر در آن زمین شده بود.

فلش‌بک

"دانگ، حاجی.
هیپوگریفش زاییده شیش قلو. شنفتم زدی تو کار بازارسیاه بازیکنای کوییدیچ. هم‌تیمی لازمم و دس و بالم خالی. بلغاری [با عجله خط می‌زند. صدای عمه مارج در پس‌زمینه‌ی ذهنش می‌پیچد: «بلغاری بزن! » ] بازیکن اهل بلغارستان چی داری تو دس و پرت؟! کرامی.. چیزی.. هرچی داری بفرس بیاد!
"

با اطمینان نامه را در حلق قورباغه‌ی نامه‌رسانش فرو کرده و از پنجره پرتش می‌کند بیرون.

پایان فلش‌بک

قرار نبود اوضاع اینطور باشد.

سرانجام ویولت به شکل ِ لبخندزن در آستانه‌ی جنون، دراگومیر به شکل ـی که از میان دودهایش، یک باریکه‌ی مشخص از دود سیگار بیرون می‌آید و آشکارا، لحظه به لحظه غلظت کینگ ـش بیشتر می‌شود، جیمزتدیا به شکل مخلوطی از و با این حس که اگر در برابر تیم پشمک حاجی عبدالله و سه چهار حاجی دیگر بازی می‌کردند، بازی سخت‌تری پیش رو داشتند، سر بر جاروهایشان می‌شوند.

دراگومیر یک بار دیگر، برعکس.

- خب پس با علامت شوم ما، شما پرتاب طلسم‌های..؟ توپ قلقلی مانند..؟ به سمت همدیگه رو شروع می‌کنید. بازی زمانی که طلسم طلایی قلقله زن گرفته بشه..؟ به پایان می‌رسه.. باروفیو.

باروفیو که وسط علائم چشم و ابروی "شما ره سر جدتون ره به طلسم قلقله زنه ره نخندینه!" متوقف شده بود، با چهره‌ای طور به سمت لرد برگشت:
- ارباب؟!
- این چه قیافه‌ایه در برابر ما گرفتی؟
- ارباب.. این ره.. این حقیره.. از شدّت هیجان دوئله، سکته‌ی ناقص ره کرده ره.. نصف صورتشه فلج ره شده.

احتمالاً الان متوجه شدید که باروفیو تا آخر عمر مجبور شد به آن شکل بماند و دیگر هرگز آن آدم قبلی نشد.

- به نظر ما چهره‌ت در این حالت از قبل جذاب‌تره. بگذریم. تمام این بازی چه ربطی به کبدی داره که اسمش رو کبدی گذاشتند؟

باروفیو متأسفانه حتی اگر دلش می‌خواست هم نمی‌توانست دیگر شود و همانطور پاسخ داد:
- ارباب خشونت بازی ره به حدی بالا ره هسته، که آی کبدی ره لازم داره.. آی کبدی ره لازم داره..

لرد به شدت معتقد بود چیزی آنجا ایراد دارد. ولی خب راستش را بخواهید، خیلی سخت است در برابر باروفیویی که نیمی از صورتش بر اثر سکته از کار افتاده و با جدیت به شما خیره شده بایستید و به چیزهایی که ایراد دارند بیاندیشید. بنابراین چوبدستی‌ش را بالا بُرد.
- مورس موردر.

طلسم‌های قلقلی سیاه و طلسم قلقلی سرخ و طلسم قلقله‌زن ( ) در فضا آزاد شدند و چهار بازیکن، هرکدام به سویی اوج گرفتند.

- بمیـــــــــــــــــر لعنتی! بمیـــــــــــــــر!

او و جارویش با سرعتی غیر طبیعی به سمت یکی از سه میله‌ی دروازه‌ی خودشان می‌رفتند. ویولت آب دهانش را قورت داد و به لحظه‌ای فکر کرد که دراگومیر آن میله را از زمین در آورده و قصد تار و مار همه‌شان را کند.

مطمئناً قرار نبود اوضاع اینطور باشد.

- می‌کشمــــــــــــــــت!!

لعنتی.
متوجه هستم که نویسنده نباید خودش را قاطی کند، ولی اگر شما هم یک جایی از پستتان به دراگومیری برمی‌خوردید که حالا مسلح به یکی از میله‌ی دروازه است و مثل گوریل دارد آن را دور سر خودش می‌چرخاند، مجبور به دخالت می‌شدید.

حسی به ویولت می‌گفت اگر یک ساندویچ بلغاری با کلاه‌گیس بلوند روی آن جارو نشسته بود، اوضاع بهتر می‌بود.

- ارباب.. بازی ره متوقفه ره نمی‌کنید؟ میله‌ی دروازه ره..
- سکوت کن. ما تازه داریم از دوئل لذت می‌بریم.

حتی از آن فاصله هم می‌توانست زبان کوچک جیمز را به هنگام یک نفس جیغ کشیدن و از برابر میله‌ی دروازه جا خالی دادنش ببیند.

حالا حتی جیمزتدیا هم فکر می‌کردند قرار نبود اوضاع اینطور باشد.


But Life has a happy end. :)


پاسخ به: زمين «كوييديچ كوچيك» گريمولد
پیام زده شده در: ۲۱:۵۲ سه شنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۵
#2

دراگومیر دسپاردold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۱ چهارشنبه ۵ اسفند ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۲۰:۰۵ پنجشنبه ۳۰ دی ۱۳۹۵
از وصل تو گر نیست نصیبم، عجبی نیست!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 10
آفلاین
اوووف.

یه محیط تاریک و مه آلود و سوت و کور و اینایی هس. چش چشو نمی بینه، چش در و دیوارو نمی بینه، کف زمینو نمی بینه و کلن همه جا به ناپیدایی دماغ لرد وسط صورتش هس؛ اونم فقط به این دلیل که راوی هنو قد پشم از محیط ایده نداره که بخواد توصیفش کنه. خلاصع؛ تنها چیزی که تو محیط مشخصه، یه سه چارتا هیاکل عادمیزاد طور بید که مث خیار تو تاریکی وایسادن.
- خب رِه عِزیزان. همی طور که مستِحضِرین، همی هِفته جیمزتدیا و ای بنفش با اون گوریلش، کوییدیچ کوچیکشون گرفته و خِ-رِه مارِم ول نمی کنن. ازوجا که خعلی یهویی شد این قِضیه، امیدوارِه به حضور سبز کدومتون باشیم واس داوِری؟تصویر کوچک شده


این هیاکل در تاریکی یه نمور جنبش می کنن.
- من که این هفته باید برم به ننه ی پارتنر گرامیم یه سر بزنم. عیده و صله رحم و اینا؟ یه مادر سیریوسیه که نرم داستانم می کنه... باید برم حتما. اصن از همین الان راهی ـم جون شما.

- هوی دانگ رِه! ما رِه مرغ گل باقالی فرض رِه کردی؟ تو پارتنه رِت کجا بودَه که نِنِه ی مادر سیریوسش کجا رِه باشه؟ وایسا رِه بینِم! بیا داوری رِه بر عهده بیگیر بی بُته...

و متاسفانه قبل این که حرفش به پایان برسه یکی از اون هیاکل در تاریکی نرم نرمک صحنه رو ترک گفته و گوینده متوجه می شه جا تره و ماندانگاسی دیه وجود نداره.
- خب رِه... دامبل عزیزِم، تو عشقِت رِه نَمی وِرزی به ای کوییدیچ کوچیکه ای بی داوِرا؟

از بین هیاکل باقی مونده در صحنه، یکی یه حرکت ظریفی به اون بخشش که در تاریکی معلوم هس میده و صدای پشم، پارچه و خاشاکِ خشک به گوش می رسه:
- هاا فرزندم! همین هفته ی پیش یه شاه بوف جنگلی تو ریشم دو تا تخم گذاشت، بعدم این تخمای بی نواشو به امید من ول کرد، رفت! الان اینا ننه بابایی ندارن، تنها کسی که می تونه از گرمای عشق بهرمندشون کنه منم. می خوام حرکات ناگهانی نکنم که در بیان، به من به چش ننه ـشون نگاه کنن، من بهشون عشق بورزم، اونا به من بورزن! هی من به اونا، اونا به مـ...تصویر کوچک شده


و خب، در حین صوبتش عشق از در و دیوار و لای تاریکی و سوراخ دماغ حضارمی زنه بیرون و صحنه رو ور می داره و هیاکل پوشیده در تاریکی رو می شوره و رو کول خودش سوار می کنه ببره. هیکل گوینده ی اولم که علی رغم تلاشای بی نتیجه ش به همراه باقی هیاکل رو موج عشق شناور شده، همین طور که داره از صحنه میره بیرون، از لا به لای عشقای آغشته به ریش و پشمی که داشتن تو دهن و دماغش فرو می رفتن قُل قُل می کنه:
- مرررر- قشغشلقلقل - ررِه لین رِه! مرلین دستم به رِدات مرلین! بیا خوبی کن رِه و ای لامصب رِه داوری بِکـ...

و امواج عشق یه ترکی در دیوار صحنه ایجاد می کنن و یه باریکه ی نور میاد و می خوره به هیکلِ عاخر و مشخص می شه که چوب لباسی ای بیش نیس؛ گویا مرلین - علیه الرحمه - در حالت انقراض هس و قصد نداره تا قرن های دیگه فعالیتی از خودش نشون بده بعد از لیگ عاخر. القصه، صحنه و تمام مایحتویش شسته و برده می شن و چند لحظه بعد، به جز یه مشت پشم و خس و خاشاک شناور در تاریکی، چیز دیگه ای دیده نمی شه.

***


محیط روشن می شه. باروفیو تو مسیل یک جریان پویایی که هم چنان با فشار داره از سوراخای در و دیوارِ یکم عقب تر می زنه بیرون، وایساده و داره گوشه ی آستینشو می چلونه؛ یه مایع رقیق صورتی - قرمز آغشته به پشم و اکریل، از پایین آستینش جاری می شه.
- خب رِه... حالا چه خاکی به سِرِه ـمون بریزیم؟تصویر کوچک شده


بعد، سرشو میاره بالا و شروع می کنه در افق محو شه که... عع! همون لحظه یه چیز سیاه شناور لوکوموتیو طور، به سرعت از جلوی افق رد می شه. ازونجایی که توصیف فصیح اون "چیز" به غایت رسا هس، راهنمایی می کنم که....
- لرده رِه!

... احسنت. باروفیو با نگاهش، لردو که داره بعد از یه روز عاروم، خعلی ملیح و شناور طور بر می گرده خونه ی ریدل دنبال می کنه و در همون لحظه، ایده ی بسیار درخشان و شگفت انگیزی پیش چشماش به حرکت در میاد؛ ینی می خوام بگم در اوج ناامیدیتون، زندگی هنوز قشنگیاشو داره.
- لرد ای هِفته رِه نگف بیکارِه؟ ینی ممکنه داوری رِه واس ما...؟تصویر کوچک شده


و در حالی که داره با هر قدمش از عشق چلپ و چولوپ می کنه، راه می افته به سمت خونه ی ریدل.

***


محیط بعدی. باروفیو پشت در اتاق لرد، به حالت لنگ در هوا وایساده و بدبختی و بیچارگی از سر و ریختش می باره. نصفیش هنو عشقیه، نصفیش پشمی و نصفیشم به گرد راه آلوده. خلاصه این که ذره ای کالری در وجودش نمونده که دیه واس هیچی انرژی بذاره جز پیدا کردن هر داوری که ممکنه واس مسابقه ی لامصب اینا.
- تق تق!تصویر کوچک شده


- داخل شو.

و باروفیو داخل می شه. لرد وسط اتاق، رو یه صندلی گهواره ای چوبی رو به پنجره نشسته و داره پیام امروز می خونه؛ ژست فرهیخته ی مکش مرگ مایی داره خلاصه.

باروفیو میاد، به یه حالت سر به زیر طور جلوی لرد وایمیسه.
- ای بزرگواررِه! مَزاحمتون شِم!

لرد سرشم نمیاره بالا.
- مزاحممون شو.

- عرضِم به حضور انور و بزِرگ اخترره ـتون که...!

آب دهنشو قورت می ده؛ یه لحظه مکث می کنه و بعد مث رگبار مسلسل ام2 برونینگ که رو تانک می بندن، جملاتو بی هوازی میده بیرون.
- ای بزرگواررِه! داوِر لازَم داریم رِه! محتاج رِه حضور گِرم و سخاوتمندانه ی شما رِه هستیم! هیشکی نیه ـس داوِری رَه برامان بکنَه! ما بی داور، ما بی کس، لرد ما غریب رفتیم رِه، بیا داوِری رِه بر عهده بَگیر! اَی لردَ الوارد! (جمع مکسر لرد هس.) اَی سخاوتمِند! اَی بزرگ دِست! ای حامی رِه مظلومان! اَی داوِررِه بی داوران!تصویر کوچک شده


و بعد که ساکت می شه، چنان سکوتی رو فضای اتاق نقش می بنده که انگار تمامی بشریت با هم در یک لحظه از توانایی سخن گفتن ساقط شدن. بدیهتا لردم تحت تاثیر چنین لحظات شگرفی که هر بنی بشری رو یه لحظه منقلب می کرده قرار می گیره و بالاخره به باروفیو توجه می کنه.
- داوری؟ کی داوریمون رو نیاز داری؟

باروفیو که متوجه می شه موقعِ مودِ خوب لرد مزاحمش شده و لذا اگه بخواییم مودب باشیم در اعضا و جوارح داخلیش عروسی هس، گریه شوق و سجده ی شکر و دست افشانی و اینا می کنه:
- همی هفته رِه؟ فِردا پِسفِردا روزی اینا.تصویر کوچک شده


- خب، داوری چی هست اصلا؟

- کـ...

و باروفیو که داشت می رفت بگه "کوییدیچ کوچیک رِه"، وسط دست افشانی و سجده ی شکر و گریه ی شوق و اینا، یهو خشکش می زنه. نکته ی بارزی رو که تمام مدت به خاطر حوادث طبیعی مختلف فراموش کرده بوده به یاد میاره و دنیا پیش چشماش تیره و تار می شه؛ لرد نه تنها قد پشم هیپوگریف از کوییدیچ حالیش نیس، بلکه جمع بندی لرد و کوییدیچ در یه جمله، شیری تر از جمع بندی نجینی و پونه تو یه جمله ی دیه خواهند بود.
- کـ... کـ...

- ؟

در اینجا باروفیو رو هول ور می داره و نخستین چیزِ "ک" داری رو که به ذهنش می رسه، بلغور می کنه.
- کَ..کـ..ـکَبِدی رِه... کَبدی!

لرد با همو ژست مکش مرگ مای قبلیش، این بار به چشای باروفیو خیره می شه.
- کبدی دیگه چه کوفتیه؟

و باروفیو می فمه که این عاخرین تیرش واس صید عاخرین داور موجود برای کوییدیچ کوچیک فرداعه.
- یه مِدِل دِوئل رِه جادوییهَ دِسته جمعیَه!تصویر کوچک شده






+عذرخواهی می کنم بابت ویرایش.


ویرایش شده توسط دراگومیر دسپارد در تاریخ ۱۳۹۵/۶/۳۰ ۲۳:۰۷:۱۴

Lying in the gutter, aiming for the moon
Trying to empty out the ocean with a spoon
.Up and up, up and up

تصویر کوچک شده


زمين «كوييديچ كوچيك» گريمولد
پیام زده شده در: ۲۲:۴۵ یکشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۹۵
#1

جروشا مونold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۵۳ دوشنبه ۴ مرداد ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۰:۰۲ سه شنبه ۲۰ مهر ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 35
آفلاین
اين جا محل برگذارى و حتى برگزارى بازى هاى دوستانه ى كوييديچ كوچيكه!

اگر علاقه مند هستيد، با دوستاتون هماهنگ كنين، دو تا تيم بشين و از طريق تاپيك هماهنگى بازى ها، براى يه دور كوييديچ كوچيك مهمون ما باشين!

لذت ببريد!


ویرایش شده توسط هری پاتر در تاریخ ۱۳۹۵/۶/۳۰ ۱۲:۲۵:۴۹







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.