هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





بازمانده
پیام زده شده در: ۱۵:۲۸ چهارشنبه ۱۶ فروردین ۱۳۹۶
#1

ماتیلدا گرینفورتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۶ سه شنبه ۲۰ مهر ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۱:۲۱ سه شنبه ۲ اردیبهشت ۱۳۹۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 7
آفلاین
سلام من این فن رو حدود دو سه سال پیش نوشتم و تصمیم گرفتم اینجا هم بذارمش(تو یه انجمن دیگه با یه اسم دیگه ست و متاسفانه هنوز اسم قطعی براش انتخاب نکردم)امیدوارم خوشتون بیاد و بعضی جاهاش با چیزایی که رولینگ بعد از نوشتن کتاب اخر گفته مطابقت نداره
خوشحال می شم اگر بخونید و نظر و نقدتون رو بگید.
...
بخش اول:19 سال بعد

به چهره اش در آینه نگاه کرد چقدر زود گذشته بود و او از یک نوجوان تبدیل شده بود به مردی که حالا ازدواج کرده بود و سه بچه داشت بعد از همه ی دردسر هایی که از کودکی تا بزرگسالی اش داشته بود آرامش این سال ها ضرورت داشت خوشبختانه وضع در جامعه ی جادوگران کاملا آرام شده بود و گاهی جادوگرانی آشوبگر تاحدودی آن را بهم می ریختند،این اواخر پاتر و همکارانش کم کارتر شده بودند و آخرین پرونده ی پر سر و صدایی که داشتند مربوط به اختلافات دو کشور انگلیس و نروژ به خاطر قتل معاون دوم وزیر سحر و جادو انگلستان به دست سفیر نروژ بود این اتفاق به طور نامحسوس روی ارتباط ماگلی این دوکشور هم تاثیر گذاشت.
صدای آشنایی او را به خود آورد
به ساعت که نگاه کرد فهمید که گذر زمان را از دست داده تلفن را جواب داد صدای نگرانی گفت:هری معلوم هست کجایی؟

_اه...متاسفم عزیزم الان راه میفتم‌...به کلی ساعت رو فراموش کردم

_عجب با این کارات منو نگران میکنی پس ما برای شام منتظرتیم

_نه...

_امکان نداره!

لبخندی برصورتش نقش بست.کیفش را برداشت.در ذهنش به اتفاقات آینده فکر کرد دو هفته دیگر مدرسه ها شروع می شد و باید به کوچه دیاگون میرفتند جایی که همیشه به هری احساس عجیبی دست می داد احساسی مخلوط از شادی و غم ،شادی یادآوری خاطره ها و دیدن بزرگ شدن فرزندانش و از طرفی غم تمام شدن دوران کودکی و نوجوانی اش
با باز کردن در جینی را با قیافه ای طلبکارانه دید که البته لبخندی بامزه هم به لب داشت
هری خنده اش گرفت و در همان حال گفت:من واقعا متاسفم

_این دفعه رو می بخشم هری پاتر!

جینی جلو آمد و آن دو همدیگر را در آغوش گرفتند
جینی بچه ها را صدا زد لی لی با دیدن پدرش چشمانش برق زد و به سرعت خودش را به بغل پدرش رساند جیمز هم مثل همیشه چیزهایی که در طول روز تجربه کرده بود را البته با اغراقی شدید برای هری توضیح داد اما آلبوس به یک سلام ساده با پدرش اکتفا کرد
بعد از بحثی که هفته ی پیش بین ان ها در گرفت آلبوس سعی میکرد خودش را به پدرش نزدیک نکند او با پدرش صمیمیتی که لی لی و جیمز داشتند را نداشت و بیشتر اوقاتش را مشغول جروبحث با پدر و برادرش بود اما هری جلو رفت و او را در آغوش گرفت به چشمان سبز آلبوس نگاه کرد و با صدایی آرام گفت:هنوز باهام قهری؟...اگه پدرت ازت بخواد که اونو ببخشی قبول میکنی؟

اما آلبوس رویش را برگرداند و زیر لب گفت :فقط تظاهر میکنی...!در همان لحظه جینی،لی لی و جیمز کار چیدن میز را تمام کردند و صدای جینی پدر و پسر را به شام دعوت کرد هری هیچ وقت نمیتوانست از دستپخت فوق العاده ی جینی که مشخصا از مادرش به او به ارث رسیده بود بگذرد در حالی که مشغول خوردن غذا بودند هری گفت سه شنبه قراره بریم‌‌ کوچه دیاگون این باید واست جالب باشه آلبوس چون اولین چوب‌دستی و ردات رو میگیری ...وقتی که من همسن تو بودم با هاگرید به اونجا رفتم واقعا هیجان انگیــ...

-اینا رو سه سال پیش درست وقتی که از دیدن بازی کوییدیچ برمی گشتیم به جیمز گفتی!

-آلبوس !

جینی این را با لحنی خشن گفت
هری با چشمانش به پایین نگاه کرد و چهره پرهیجانش را اندوه گرفت

-درست میگی...اما ای کاش پدرتو اینجوری سنگ روی یخ نمی کردی

فضای سنگینی در اطراف آن ها شکل گرفت آلبوس که به نظر نمی آمد از رفتار خودش شرمنده شده باشد صندلی اش را عقب داد تا بلند شود و همان لحظه جیمز با بدجنسی گفت:آلبوس الحق که یه اسلیترینیه بی خاصیتی!

_دهنتو ببند صد بار گفتم من اسلیترینی نمی شم

_جدا؟...نگاهش کن داره گریه اش در میاد...آلبوس لوس

برادر کوچکتر در حالی که از عصبانیت می لرزید با تمام وجودش فریاد زد:خفه شو ...خفه شو ... خفه شو

-بسه دیگه

فریاد جینی پسرها را متوقف کرد صورتش سرخ شده بود و با خشونت به دو برادر نگاه میکرد

_آلبوس این اجازه رو نداری که به برادرت توهین کنی و جیمز انقدر سر به سرش نذار حالا هم جفتتون بهتره برید اتاقتون

آلبوس مانند یک آتش فشان فوران کرده با صدایی که بغض و عصبانیت در ان یکی شده‌بود گفت:از همتون بدم میاد هیچ کس اینجا من رو درک نمیکنه انگار که یه بچه ی سرراهیم اون هر‌کاری که میخواد میکنه و تشویق میشه ولی سهم من فقط سرزنشه.از جایش بلند شد، بی توجه به صدای‌پدر و مادرش به اتاقش رفت و در را با بیشترین نیرویی که داشت کوبید.با صدای کوبیده شدن در دیگر کسی حرفی نزد حتی جیمز. هری و جینی به این فکر میکردند که در کجای تربیت پسرشان اشتباه کرده اند








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.