خب، از حق نگذریم، تدی و جیمز اهمیت خاصی به بی کلاه موندن سر پیرمرد نمیدادن چرا که راستشو بخواین کلاهی که سر خودشون رفته بود انقدری بزرگ بود که بتونه کل محفل رو حتی با شمول ویزلیا پوشش بده.
_این آخری...
جیمز سعی کرد خوشبین باشه.
_من بوی... پهن رو...
بعد، متوجه شد که خوشبین بودن سخت تر از این حرفاست.
_وجدانا به کجا داریم میریم؟!
از اونجا که ناموسا و وجدانا به جایی داشتن نمیرفتن، همگی تصمیم گرفتن یه لحظه چشاشونو ببندن و ویولت رو تصور کنن که-
بسیارخب، باشه.
همه چشاشونو باز کردن.
وسط تمام این خزعبلاتی که در آن واحد داشت اتفاق میفتاد، پشمک رو داریم که چه میکنه این بازیکن. آفساید نیس، ظفر پور، بله درسته توحید ظفرپور، یه گل، یه گل، گــــــــل، گــــــــــــل، و نههه... گل نمیشه.
_فرزندانم! منم ببینم منم ببینم!
خب... میتونیم تو این مورد به جرئت بگیم که... هممم... آفساید بود. پشمک رو میگم. آفساید بود. جیمز تدیا تصمیم گرفتن قبل از اینکه گشنیز چهاربرگِ جهانِ ورزش های مشنگی، آرون رمزی، گل جدیدی رو به ثمر برسونه و این بار شترش یه راست در خونه ی گریمولد بخوابه، پروفسورشون رو بین دو نیمه بسرعت از زمین خارج کنن.
و راستشو بخواین، تو اون گیر و دار که جیمزتدیا مکرر ارور میدادن و درایور های جیمز بسرعت در حال دیلیت شدن بودن و رمز اکانت تدی به حالت "خود پخشی" دچار شده بود و خودش خودبخود پخش میشد و آلبوس گردن می کشید تا دفترچه رو ببینه و ماهرخ های بسیار تو هوا پیچ و تاب میخوردن و مامورین اطلاعات در پی دستگیری شون بودن، ببخشید که انقد ناگهانی میگم، واقعا ببخشید، ولی خب تعارف نداریم که یهو در خورد شد یه گاومیش قهوه ای که کنار سرش یه پاپیون صورتی زده بودن، اومد تو.
پایتخت رو دیدین؟! اونجوری اومد تو.
ندیدین؟! برین از اونایی که دیدن بپرسین چجوری اومد تو.
و خب راستشو بخواین وقتی تو زندگی یهو یه بختک سرت آوار میشه، حالا چه بسا بختک مذکور یه پاپیونم تنگ زلفونش زده باشه، اولین سوالی که از خودت میپرسی اینه که بختک مورد نظر چجوری به اینجا راه پیدا کرده.
"خب یکی آوردتش."
سرور های جیمز قبل از اینکه کلا به حالت "نو ریسپاند تو پیجینگ" دچار بشن، تونستن این یه جمله رو پردازش کنن. و میدونین... کاشکی اون کابل هنگ کرده ی لامصب فیوزش پریده بود و جمله ی بعدی رو با افتخار اعلام نمیکرد.
"بوی پهن میاد."
خب... میومد دیگه. بوی... پهن میومد. تدی احساس کرد اون صحنه رو قبلا یه جا دیده.
_من... بوی پهن رو...
_دوسته دارم!
خب... عاملِ به اونجا رسیدنِ گاومیش مذکور... همون لحظه پشت سر گاومیشش که بدلایل نامعلومی ظاهرا به پروفسور دامبلدور علاقمند شده بود، داخل اتاق پرید. بدون اینکه مهلتی برای هضمِ داده ها بده، عرض اتاق رو بسرعت طی کرد و آلبوس رو بغل کرد.
_همه تونه دوسته دارم! تو ره دوسته دارم! تو ره خیلی دوسته دارم!
بنظر میرسید که صاحب گاومیش بعد از مدت کوتاهی دوسته داشتن، متوجه شد تارگت مورد نظرش دقیقا همونی نیست که آخرین دفعه دوسته داشته. پس آلبوس رو رها کرد و البته مدیونین اگه فکر کنین آلبوس هم کوتاه اومد. نخیر. بگذریم.
_اینجا خونه ی گریمولده نیسته مگه؟
_هس فرزندم، خیلی هس! تو بخوای عوضش میکنم البته واست!
_ام... خونه ی گریمولده مال خونواده ی بِلَکه نیسته مگه؟
_بود فرزندم! تو بخوای برشون میگردونم واست!
_پسر بچشونه ره لطفه کنی فقط، ممنون میشم.
تدی و جیمز به هم خیره شدن. تو عمق نگاهشون یه استیصال و بدبختی عجیبی موج میزد.
_بعد از این همه سال این اومده اینجا دنبال "پسربچه" ی بلکا؟
_ها چن سال شده مگه؟
_ام... از اون موقع که بلکا پسر بچه داشتن... یه بیس سالی...
_ها میدونی، تا الانه رومه نمیشد بیام بگم!
تدی و جیمز، برگشتن به دامبلدور خیره شدن که هنوزم ول کن نبود.
_ام... چی رو روت... مثکه ایشون هم عاشق...
_خب من دیگه یه دقیقه هم اینجا نمیمونم.
_خب که چی بشه؟ دو نفر دیگه عاشق یه نفر دیگه شدن که از قضا طرف مرتیکه ی بچه خوشگل بیناموسه و البته احتمال میدم پروفسورمونم عاشق یه نفر از این دوتا عاشقا شده باشه که الان داریم مشاهده میکنیم، حالا اینارو کلا ول کن چه دخلی به تو داره؟
_میمیره یه دفعه بذاره من مث بچه ی آدم دیالوگ بگم.
ولی میدونین... سوال یه میلیون دلاری رو فقط تو چشمای گاومیش لعنتی میشد خوند.
"لامصبا، حالا میخواین با یه چاقوکشی که عاشق یه عوضی شده و یه دامبلدوری که عاشق یه روستایی شده که اون روستایی ام عاشق همون عوضی بوده ده بیس سال و حالا اومده که بهش بگه، چیکار کنین؟ عوضی رو از کجا برا روستایی گیر بیارین؟ چاقوکش رو چجوری نگر دارین که چیزی نفهمه؟ تمام اینارو چجوری جمع کنین؟ نظرتون چیه پرتشون کنین همشونو تو خیابون؟ چیه این حرکات ارزشی؟
"
و راستشو بخواین رسما میشد از بیست نمره امتحان گرفت با این همه سوال یه میلیون دلاری که البته اگه تقسیم کنیم یکی دو دلار به هر کدومشون میرسه، ولی با این حال حتی خود گاومیش هم جوابی نداشت بده.