هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: حمله!!!!!!
پیام زده شده در: ۲۰:۳۶ سه شنبه ۹ آبان ۱۴۰۲

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۲:۰۶:۱۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین
لینی که از خوش‌حالی در پوست خودش نمی‌گنجید و تا حالا تو عمرش اینقد احساس بزرگی و قدرت نکرده بود، دهنش رو باز می‌کنه و با تمام توان موهاهایی سر می‌ده.
- مــــــــوهـــــاهــــــاهـــــاهـــــــا!

ایوان که اون پایین پایینا بود و تو چشمای لینی بسیار ریز دیده می‌شد، به شدت فاصله خودش با کدوتنبل شدن توسط لرد رو کوتاه می‌بینه. پس فریاد می‌زنه:
- لینی! ارباب!

لینی درست متوجه نمی‌شه که منظور ایوان از این حرف چیه. یعنی لرد به اونجا اومده بود؟ اومده بود تا لینیِ بزرگ و قوی و مقتدر رو ببینه؟

لینی با همین تصور، با ذوق و شوق فراوانی برمی‌گرده تا لردو پیدا کنه و همین حرکت کافیه تا شاخکش با ترول برخورد کنه و درسته، اینقد قدرتش زیاد هست که ترول تعادلش رو از دست بوده و ازونور با صدای گرومپ بسیار بلندی بخوره به بغلی!

بله درست شنیدین. بغلی!

همین‌طور ترول‌ها یکی پس از دیگری می‌خورن به بغلی تا این که به صورت دومینویی همه‌شون می‌خورن زمین. شدت برخودشون با زمین به قدری زیاد بود که تمام خونه‌های اطراف از زمین کنده شده، چندین متر به هوا پرتاب می‌شن و دوباره سرجاشون برمی‌گرده. صدای برخورد رو هم بذارین نگم که چقدر بلند بود!




پاسخ به: حمله!!!!!!
پیام زده شده در: ۲۰:۱۹ سه شنبه ۹ آبان ۱۴۰۲

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
- نه... ببینین... دست نگه دارین!

ترول های غول پیکر اصولا مغزی در جمجمه نداشتن. ولی معنی حرکات لینی را فهمیده و دست نگه داشتن که ببینن این حشره ریز دقیقا چه دلیلی می خواد براشون بیاره که راهی دیار باقیش نکنن.

خود لینی هم نمی دونست. برای همین شروع کرد به نمایش احساسی!

- منو ببینین. نگاهی به من بکنین و نگاهی به خود. من در این جهان هستی چقدر جا اشغال کردم؟ شما چقدر؟ من چقدر اکسیژن مصرف می کنم و شما چقدر؟ من چقدر غذا می خورم؟ نه. از شما می پرسم... چقدر غذا...

سخنرانی بی سرو ته لینی حوصله ترول ها رو سر برد. یکی از اونا چماقش رو بلند کرد و توی سر لینی کوبید.

لینی بزرگ شد. بزرگ و بزرگتر... و اندازه یک ترول شد.

لینی حالا دیگه جای زیادی اشغال می کرد.


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۴۰۲/۸/۹ ۲۰:۲۳:۲۴



پاسخ به: حمله!!!!!!
پیام زده شده در: ۲۰:۱۷ سه شنبه ۹ آبان ۱۴۰۲

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۲:۰۶:۱۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین
دوریا دست کوینو می‌گیره که چیزی نمونده بود بدوئه، همین‌طور هی بدوئه، باز هم بدوئه، اینقد بدوئه تا به جمع عموهای ترولی برسه. ولی خب نه می‌دوئه و نه می‌رسه، چرا که دوریا مانع شده بود.

دوریا بعد از اطمینان از متوقف کردن کوین، به سمت لینی برمی‌گرده.
- این‌بار نوبت خودته لینی. بدو، همین‌طور هی بدو. باز هم بدو. اینقد بدو تا به ترولا و دامبلدور برسی و بتونی متوقفشون کنی! ارباب گفتن هالووین بی هالووین!

دوریا همزمان با گفتن این حرف و بدون توجه به ترول‌ها و دامبلدورِ ریش‌تراش، همراه با کوین می‌دوئه. همین‌طور هی می‌دوئه. باز هم می‌دوئه. اینقد می‌دوئه تا این که از بلبشو به قدری فاصله می‌گیرن تا بتونن دنبال بلاتریکس بگردن.

این وسط لینی غرغرکنان سرجاش باقی می‌مونه.
- من همین الان از عقده‌هام گفتم که نمی‌تونم. بعد تو می‌گی بدوام؟ همین‌طور هی بدوام؟ باز هم بدوام؟ اینقد بدوام تا به کـــــــــی، تــــــرول برسم؟ یه نگاه به هیکل من و هیکل اونا کردی اصن؟

ولی دوریا قبلا رفته بود و الان فقط مرگخوارِ سنگ قبری بود که شنونده حرفاش بود.

اما بحث سلامتی لرد وسط بود خب!

پس لینی بال می‌زنه. همین‌طور هی بال می‌زنه. باز هم بال می‌زنه. اینقد بال می‌زنه تا این که چشم باز می‌کنه و می‌بینه از کنار دامبلدورِ تلو تلو خور عبور کرده و الان وسط پنج تا تروله!




پاسخ به: حمله!!!!!!
پیام زده شده در: ۲۰:۰۵ سه شنبه ۹ آبان ۱۴۰۲

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۳۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
گردانندگان سایت
پیام: 1506
آفلاین
فک دوریا، لینی و کوین آنقدر از تعجب باز ماند که فقط دو سه میلیمتر با زمین فاصله داشت:
- ئهههههههه این دیگه چی میگه این وسط!

آنها فکر میکردند که این سیرک در همینجا به پایان میرسید اما زهی خیال باطل! چون چند لحظه بعد به صورت ریتمیک با صدای گرومب گرومبی به ارتفاع چند سانت از روی زمین بلند میشدند و دوباره به پایین میفتادند!

کوین با ذوق کودکانه اش به جایی اشاره کرد و گفت:
- اوووو عموهای ترولی! هورا این بهترین هالووین دنیاست!

-عموهای ترولی؟!
حق با کوین بود، پنج ترول غول پیکر که سعی کرده بودند با گونی قرمز و ریش مصنوعی خودشان را شبیه بابانوئل کنند چماق هایشان را روی هوا تکان میدادند و پیش می آمدند!

دامبلدور با دیدن ترول ها برایشان دست تکان داد و همان طور که به خنده "موهاهاهاها" طورش ادامه میداد جرعه ای از نوشیدنی کره ای اش سر کشید و تلو تلو خوران به مسیرش ادامه داد!


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


پاسخ به: حمله!!!!!!
پیام زده شده در: ۱۹:۳۸ سه شنبه ۹ آبان ۱۴۰۲

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
- آخ آخ... تو دیگه از کجا پیدات شد؟
- از سر قبر بابام.

کوین و دوریا به مرگخوار دقت کردند. واقعا هم سنگ قبر پدرش بود. مرگخواران برای هالووین خیلی از خود و خانواده هایشان مایه می گذارند.

کوین در حالی که در جا می زد رو به دوریا کرد.
- خب اینو ولش. بازم بدوییم؟

دوریا یقه لینی وارنر را که در حال پرواز و عبور بود گرفت و روی صندلی تازه ظاهر شده ای نشاند.
- الان برای من توضیح بده که به چه دلیلی اینقدر به دویدن علاقمندی. چرا ملت رو در پست هات می دوانی؟ هدفت چیه؟

لینی دستمالی برداشت و شروع کرد به اشک ریختن.
- من از بچگی تو مسابقات دو شرکت می کردم. ولی می بینی که. این وضعیت جسمی منه. این طول و عرض و ابعاد پاهای منه. من عقده ای شدم.

کوین که در این مدت یک دور، دور کره زمین زده و برگشته بود، رو به دوریا کرد:
- خب... بازم بدوییم؟

- هاهاهاها... هالوووین مبارک....

صدای خنده دامبلدور بود که خودش را به شکل ریش تراش در آورده بود و خیلی احساس خوشگلی می کرد وبا خوشحالی به سمت خانه ریدل ها می رفت.


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۴۰۲/۸/۹ ۱۹:۴۶:۵۰



پاسخ به: حمله!!!!!!
پیام زده شده در: ۱۹:۳۷ سه شنبه ۹ آبان ۱۴۰۲

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۲:۰۶:۱۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین
کوین می‌خواست بدوئه. همین‌طور هی بدوئه. باز هم بدوئه. اینقد بدوئه که هرچه سریع‌تر به خاله بلا برسه و بتونه دست در دستش به پارک بره.

اما فعلا دستی که تو دستاش بود، دست بلا نبود و دست دوریا بود. و دوریا هم تمام تلاشش رو می‌کرد که تا جای ممکن ندوئه. همین‌طور هی ندوئه. باز هم ندوئه. اینقد ندوئه تا هرچه دیرتر به بلاتریکس برسه.

البته واقعا هم نیاز به تلاش زیادی نداشت! چون کوین بچه بود و خودش ساحره‌ای بالغ. پس چندان هم نیاز به زور زیادی نداشت تا مانع دویدن کوین بشه.

کوین که می‌بینه دوریا با کم‌ترین سرعت ممکن در حال حرکته، سعی می‌کنه راهکارهای دیگه‌ای رو برای سرعت بخشیدن برای رسیدن به خاله بلا در پیش بگیره.
- خاله دوریا! عمو ایوان دشت‌تنهاش‌ها! قرار نشد کمک بیاریم براش؟

دوریا انگار که سطل آب سردی رو سرش خالی کرده باشن ناگهان تکون شدیدی می‌خوره.
- درسته! ارباب... کدو تنبل! بدو بریم!

بنابراین کوین و دوریا می‌دوان. همین‌طور هی می‌دوان. باز هم می‌دوان. اینقد می‌دوان تا این که دوتایی با مخ با سنگ قبری برخورد می‌کنن. البته سنگ قبری که واقعا سنگ قبر نبود، بلکه مرگخواری بود که برای تغییر چهره هالووینش چنین ریختی به خودش گرفته بود!


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۴۰۲/۸/۹ ۲۰:۰۱:۴۶



پاسخ به: حمله!!!!!!
پیام زده شده در: ۱۹:۲۴ سه شنبه ۹ آبان ۱۴۰۲

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۳۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
گردانندگان سایت
پیام: 1506
آفلاین
ایوان فرصتی برای مخالفت کردن یا جواب دادن پیدا نکرد. چون در همان لحظه صدای جیغ گوشخراش زنی تمام محوطه را پر کرد. برای لحظه ای لرد بدون آنکه شمع های اتاقش را روشن کند سرش را از پنجره بیرون آورد و فریاد زد:
- صداتوووون رو ببررررررید! ایوان زودتر همه جا رو ساکت کن تا جمجمه ات رو به عنوان کاسه معجون به هکتور اهدا نکردم!

و بعد پنجره را با صدای بلندی بهم کوبید که همین صدای بلند پنجره هم باعث تشدید سردردش شد و فحش دیگری نثار ایوان کرد! ایوان مستاصل به اطراف نگاه کرد و یک بنشی را دید که کمی عقب تر از آن ها در حال جیغ کشیدن بود.

دوریا که گوش هایش را گرفته بود گفت:
- این اینجا چیکار میکنه دیگه؟!

ایوان خیز برداشت و با سرعت عملی مثال زدنی کلاه مشکی بنشی را از روی سرش برداشت و آن را در حلقومش چپاند و به طور موقت صدایش را خفه کرد! ایوان همان طور که نفس نفس میزد گفت:
- هالووین کوفتیه دیگه! همه این موجودات مزخرف امشب آزادن! تا من اینو خفه میکنم تو دست کوین رو بگیر و ببرش پیش بلا و راضیش کن که با کوین بره پارک! یکی دیگه از مرگخوارها رو هم خبر کن بیاد اینجا، شاید کمک لازم داشته باشم!


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


پاسخ به: حمله!!!!!!
پیام زده شده در: ۱۸:۵۷ سه شنبه ۹ آبان ۱۴۰۲

اسلیترین، مرگخواران

دوریا بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۵ پنجشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
امروز ۶:۴۹:۰۸
از جنگل بایر افکار
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
اسلیترین
مرگخوار
گردانندگان سایت
ناظر انجمن
مترجم
پیام: 308
آفلاین
دوریا وقتی نگاه کوین را دید فهمید که مجموعه کلمات اشتباهی را به زبان آورده است. چرا نگفته بود «برات یه عالمه بستنی می‌خرم.»؟ سعی کرد درستش کند.
-نظرت در مورد یه عالمه بستنی چیه؟

کوین با انگشتان کوچکش چشم‌هایش را مالید و سرش را به نشانه‌ی مخالفت تکان داد.
-می‌خوام با خاله بلا برم پارک.

دوریا دهانش را باز کرد و دوباره بست. یکبار دیگر سعی کرد چیزی بگوید اما فایده‌ای نداشت؛ هیچ کلمه‌ای از دهانش خارج نمی‌شد.

-بچه مسخره کردی ما رو؟

ایوان در حالیکه سعی می‌کرد استخوان چکشی گوشش را جا بیاندازد با لحنی کوبنده این را گفت.
چشمان کوین دوباره پر از اشک شد و لبانش به لرزه افتاد.
دوریا سریع شروع به صحبت کرد.
-باشه قبوله!
-دیوونه شدی نکنه؟ میخوای بلاتریکس شکنجه‌ت کنه؟

دوریا با خشم به سمت ایوان برگشت.
-یا شکنجه‌ي بلاتریکسه یا مرگ توسط ارباب! به جای غر زدن بیا یه راهی پیدا کنیم تا بلا رو راضی کنیم با کوین بره پارک!



Tranquil Departure
,Out beyond ideas of wrongdoing and rightdoing
.there is a field. I’ll meet you there
*
.I believe in poems as I do in haunted houses
.We say, someone must have died here
*
You are NOT the main character in everybody's story
*
Il n'existe rien de constant si ce n'est le changement
*
Light is easy to love
Show me your darkness


پاسخ به: حمله!!!!!!
پیام زده شده در: ۱۸:۲۷ سه شنبه ۹ آبان ۱۴۰۲

گریفیندور، مرگخواران

کوین کارتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۴ چهارشنبه ۱۴ تیر ۱۴۰۲
آخرین ورود:
۱۷:۲۳:۳۹ سه شنبه ۲۸ فروردین ۱۴۰۳
از تو قلب کسایی که دوستم دارن!
گروه:
ایفای نقش
گریفیندور
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 155
آفلاین
-طبلم! طبل قشنگمو حراب کردین! حرابکارا!

کوین جیغ و داد می کرد و مشت هایش را محکم روی زمین می کوبید.
ایوان و دوریا که حس می کردند از چاله رد شده و داخل چاه افتاده اند؛ فوری از روی زمین برخاسته و سمت کوین دویدند.

- کوین گریه نکن. آروم باش. یکی دیگه شو برات می خریم. لطفا فقط آروم باش.

دوریا با اضطراب درحالی که نگاهش به پنجره ی اتاق لردسیاه بود اینها را می گفت و سر کوین را نوازش می کرد بلکه گریه هایش قطع شود.

- طبل جدید نمی حوام. فقط طبل حودم عالی بود. چرا ژدین ترکوندینش؟

ایوان جلو آمد و سعی کرد به زبانی که برای بچه قابل فهم باشد توضیح دهد.
- ببین ارباب بیمار شدن و اصلا تحمل سر و صدا رو ندارن. تو هم داشتی سر و صدا می کردی و ما هم مجبور بودیم یجوری جلوت رو بگیریم دیگه.
- آره اگه مجبور نبودیم که این کار زشتو نمی کردیم. الانم اگه گریه نکنی بهت هر چی دلت بخواد میدیم باشه؟

کوین نگاه متعجب و پر از اشکش را به دوریا دوخت. اگر گریه نمی کرد می توانست صاحب هرچیزی که دلش می خواهد شود.
ایده ی جدیدی به ذهنش رسید.


...I hold them tight, never letting go
...I stand here breathing, next to those who are precious to me





تصویر کوچک شدهتصویر کوچک شده



پاسخ به: حمله!!!!!!
پیام زده شده در: ۱۸:۰۲ سه شنبه ۹ آبان ۱۴۰۲

اسلیترین، مرگخواران

دوریا بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۵ پنجشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
امروز ۶:۴۹:۰۸
از جنگل بایر افکار
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
اسلیترین
مرگخوار
گردانندگان سایت
ناظر انجمن
مترجم
پیام: 308
آفلاین
ایوان و دوریا هنگامی که به طبل نزدیک می‌شدند هر دو تمام تلاششان را کردند تا صدای فریاد از دردشان (در مورد ایوان صدای از هم گسستن مفاصل و پرت شدن هر کدام از استخوان‌هایش به گوشه‌ای) بلند نشود. اما آن‌ها حساب یک چیز را نکرده بودند.
وقتی شما اسباب بازی یک کودک را از او می‌گیرید، باید خطر گریه‌های او را به جان بخرید.
همانطور که دوریا نفسش از درد برخورد با زمین بند آمده بود و ایوان به دنبال استخوان رکابی گوشش می‌گشت، کوین کوچک قصه‌ی ما، لب‌های لرزانش را از هم باز کرد و صدای گریه و جیغش به هوا برخاست. این صدا برای دوریا و ایوان یک آژیر قرمز چرخان محسوب می‌شد.
ایوان که تازه استخوان رکابی‌اش را پیدا کرده بود آن را رها کرد و دستش را به سمت صورت کوین برد تا جلوی دهانش را بگیرد.
دوریا به حالت اسلوموشن دستش را به سمت ایوان دراز کرد تا جلوی او را بگیرد. چون او دیده بود که کوین دارد سرش را می‌چرخاند اما دیر شده بود.
استخوان انگشت ایوان محکم به لُپ کوین خورد.
قدرت جیغ‌های کوین افزایش پیدا کرده بود.



Tranquil Departure
,Out beyond ideas of wrongdoing and rightdoing
.there is a field. I’ll meet you there
*
.I believe in poems as I do in haunted houses
.We say, someone must have died here
*
You are NOT the main character in everybody's story
*
Il n'existe rien de constant si ce n'est le changement
*
Light is easy to love
Show me your darkness







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.