هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: هری پاتر و جادوی ایرانی
پیام زده شده در: ۱۲:۲۹ پنجشنبه ۸ آذر ۱۳۹۷
#3

فیلیوس فلیت‌ویک old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۲ چهارشنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۶:۳۲ پنجشنبه ۲۲ آبان ۱۳۹۹
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 60
آفلاین
هری ، رون و هرمیون به همراه دوست جدیدشان دلارام به سمت دیر گریفندور حرکت کردند .
در راه به دراکو مالفوی ، کراب و گویل برخورد کردند .

- به به ! پاتر می بینم که یه احمق دیگه رو هم به جمع تون اضافه کردید ، نکنه ...

و حرفش نیمه تمام ماند زیرا در همین لحظه طلسم سکوت از طرف دلارام به او برخورد کرده بود.

هرمیون که در شک این اتفاق بود گفت :
- اوه ؛ دلارام تو نباد به همین سادگی کنترل خودت رو از دست بدی ؛ اینجا ...

و بقیه حرفش را خورد چون اسنیپ به آنها رسیده بود .

- دوشیزه ایرانمنش ، بخاطر این کارتون 30 امتیاز از گریفندور کم میشه ، همچنین امروز بعد از کلاسای بعد از ظهر به دفتر من بیاید تا مجازات شخصیتون رو بتون اعلام کنم . مطمئنم پاتر به خوبی میتونه دفتر منو بهتون نشون بده .

مسیر آنها تا رسیدن به دیر گریفندور در راهرو های پیچ در پیچ هاگوارتز بدون کلامی حرف زدن طی شد ، دلارام حتی به تابلوهایی که در مورد اون پچ پچ میکردن هم هیچ اهمیتی نشون نداد ،

هری به تابلوی بانوی چاق فریاد زد :
- شمشاد رقصان !
- باشه هری ! چرا انقدر عصبانی هستی ؟ بفرمایید .

و راه دیر گریفندور را باز کرد .

دلارام بعد از رسیدن به دیر گریفندور غرید :
- اون اسنیپ همون آشغالیه که شما میگفتید ، اون یه عوضی به تمام معناست . من نمیفهمم چطور بخاطر یه طلسم سکوت ساده که به اون احمق دهن لق زدم باید مجازات بشم .

بچه ها از این حرکت دلارام تعجب کرده بودند ، هری گفت :
- بهت گفته بودیم دلارام ؛ اون یه عوضیه که بهترین تفریحش امتیاز کم کردن و مجازات کردن گریفندور و گریفندوری هاست .
ولی الان اتفاق خیلی خاصی هم نیافتاده 30 امتیاز رو براحتی میتونیم جبران کنیم .

و با رون به سمت سرسرا حرکت کردند .

دلارام بعد از اینکه کمی آرامتر شد به دیر گریفندور خیره شد و گفت :
- اوه ! اینجا چقد قشنگه . شومینه ، مبل راحتی ، یه فضای راحت اینجا فوق العاده است .
- آره همینطوره منم روز اولی که اومدم یه همچین واکنشی داشتم ، نظرت چیه یه دور توی هاگوارتز بزنیم ؟
- آه منم خیلی دوست دارم هاگوارتز رو ببینم
و دست در دست یکدیگر به سمت محوطه بیرون هاگوارتز حرکت کردند .

- اینجا راهرو های اصلی هاگوارتزه که تغییر مسیر میدن و میتونه با اونجا به هرجایی از هاگوارتز که میخوای بری .
این تابلو ها هم اکثرا جادوگرای بزرگی هستن که بعد از مرگشون از اونا تابلویی در اینجا نصب شده . تابلوی محافظ دیر گریفندور هم که دیدی اسمش بانوی چاقه .

بعد از رسیدن به محوطه بیرونی قلعه هرمیون گفت :
- این کلبه ، کلبه ی هاگرید نگهبان هاگوارتزه ، اون یه نیمه غوله ؛ آدم خیلی خوبیه هر وقت کمک نیاز داشتی میتونی روش حساب کنی .
اینجا هم دریاچه هاگوارتزه که توی اون مردمان آبی زندگی می کنن ؛ اونا زبون خیلی عجیبی دارن که در حال حاظر کسی جز پروفسور دامبلدور بزرگ زبون اونا رو بلد نیست ، اون سمت هم جنگل ممنوعه است ، که همونطور که از اسمش معلومه رفتن به اون قدغن هستش توی اون سانتور ها ، مانتیکور ها ، مارها و کلی جانور ناشناخته زندگی میکنن . سعی کن هیچ وقت به سانتور ها نزدیک نشی چون اونا قوانین خاصی دارن که اجازه نمیده انسان ها به قلمرو شون نزدیک بشه .

دلارام گفت :
- راستی من یادم رفت اسمتو بپرسم اسمت چیه ؟
- هرمیون ، هرمیون گرنجر پدر و مادرم ماگلن و در استرالیا زندگی میکنن .

بعد از گشت و گذار در محوطه ی هاگوارتز دلارام و هرمیون به سمت سرسرا حرکت کردند .

- راستی دلارام کلاسای بعد از ظهر دارن تموم میشن دفتر اسنیپ توی طبقه پنچم قرار داره وقتی به طبقه پنجم بری متوجهش میشی ؛ امیدوارم مجازات سنگینی برات انتخاب نکرده باشه .
و بعد ، با یکدیگر خداحافظی کردند .


ویرایش شده توسط فیلیوس فلیت‌ویک در تاریخ ۱۳۹۷/۹/۸ ۱۲:۴۲:۲۲


پاسخ به: هری پاتر و جادوی ایرانی
پیام زده شده در: ۱۴:۱۵ دوشنبه ۵ آذر ۱۳۹۷
#2

هرمیون گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۸ جمعه ۲۷ مهر ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۹:۴۱ چهارشنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۰
از مشهد
گروه:
کاربران عضو
پیام: 117
آفلاین
هری همراه رون و هرمیون به سرسرای بزرگ رفت و سر میز گریفیندور نشست تا صبحانه بخورد.کنار هرمیون دختری با چهره شرقی نشسته بود که هری تا ان لحظه او را ندیده بود.هری به رون و بعد به هرمیون نگاه کرد و با ابرو به دختر اشاره کرد اما هیچ کدام او را نمیشناختند.
دختر قد نسبتا بلند و اندام متناسب و ظریفی داشت و صلیب نقره ای رنگی را به گردنش اویزان کرده بود.چشم های مشکی اش زیر ابروهای کمانی و پرپشت مشکی کمی خواب الود به نظر می امد و موهای موج دار بلند و سیاهش تا کمرش میرسید.ظاهرا متوجه ایما واشاره های هری و رون و هرمیون شده بود.لبخند دوستانه ای زد و گفت:
-من دلارام هستم.دلارام اریامنش.همین امروز به هاگوارتز اومدم.
سپس دستش را جلو اورد و با هر سه انها دست داد.هرمیون گفت:
-خیلی خوش اومدی.ایرانی هستی؟
-بله.پدرم کاراگاهه و به عنوان نیروی کمکی فرستادنش اینجا.من که خیلی راضیم.تو ایران مدرسه جادوگری درست و حسابی نداریم.من تو یه مدرسه کوچیک درس میخوندم.البته اونجا شبانه روزی نبود.هفت ساعت در روز میرفتم مدرسه.چیز زیادی هم یادمون نمیدادن من مجبور شدم بیشتر از صدتا کتاب بخونم تا یه چیزی یاد بگیرم.
هرمیون که ظاهرا ملاکش برای جذابیت علاقه مندی به کتاب بود مشتاقانه پرسید:
-چه کتابایی خوندی؟چیا یاد گرفتی؟
دختری انگشت هایش را بالا اورد و همانطور که یکی یکی انها را میبست گفت:
-تارخچه جادوگری ایران...جادو در قرون وسطا....افسون های ابتدایی و کاربردی...استاندارد طلسم ها....ااا....نمیدونم کتاب زیاد خوندم الان اسم همشون یادم نیست.و اینکه چی یاد گرفتم خیلی چیزا.مثلا طلسم بازداری طلسم جمع اوری.سپر مدافع و طلسم تغییر پذیری....
هرمیون وسط حرف او پرید و گفت:
-وای تو طلسم تغییر پذیری رو بلدی؟منم خودم اونو یاد گرفتم.خیلی سخت بود.تقریبا دو هفته تمرین کردم.
-اره.اره سخت بود.واسه منم حدودا همون دوهفته طول کشید.
رون گفت:
-تو مدرسه قبلیت هم تو گروه گریفیندور بودی؟
دلارام لبخند زد و گفت
-نه ما گروه بندی نداشتیم.گفتم که مدرسمون شبانه روزی نبود.امروز صبح که رسیدم پرفسور مک گونگال توی دفترش منو گروه بندی کرد و گفت که توی خوابگاه دخترا یه تخت واسم میزاره.خیلی جالب بود.
هری گفت
-توهم سال هفتمی هستی؟
-اوهوم.
-به هرحال به هاگوارتز خوش اومدی.
-ممنونم.شما با قطار میاین مدرسه نه؟من رو امروز پدرم به مدرسه رسوند.خیلی دوست دارم بدونم قطار هاگوارتز چطوریه.
رون گفت:
-شبیه قطارای معمولیه.فقط قرمزه و هیچ بزرگسالی هم توش پیدا نمیشه.البته غیر از ساحره چرخ دستی
دلارام ابرویش را بالا برد و گفت:
-خب حالا اولین کلاس چیه؟
هری با قیافه زاری نالید:
-معجون سازی اونم دو جلسه پشت سر...
دلارام اجازه نداد حرف هری تمام شود و با خوشحالی گفت:
-وااای من چقدر خوش شانسم اولین کلاسم بعد از ورود به مدرسه معجون سازیه اخ جون.
رون هم صورتش را درهم کشید و گفت:
-بزار برسیم سر کلاس ببینم بازم این حرفو میزنی یا نه.
دلارام متعجب گفت:
-چرا؟
هری گفت:
-اخه اسنیپ خیلی احمقه.فقط با بچه های اسلیترین خوبه با بقیه طوری رفتار میکنه که انگار دشمن خونیشن.
دلارام گفت:
-نه نه نمیتونه اینجوری باشه.
هرمیون گفت:
-متاسفانه همینجوریه.
دلارام لبخند زد و گفت:
-من دوستش دارم.
رون گفت:
-تو که هنوز ندیدی چه جونوریه.
دلارام با همان لبخند جواب داد:
-ندیدمش اما چون استاد معجون سازیه دوستش دارم.
هری رون و هرمیون شانه هایشان را بالا انداختند و همه مشغول خوردن صبحانه شدند.
بعد از صبحانه به دخمه ها رفتند و پشت در کلاس منتظر شدند تا اسنیپ در را باز کند.هری رون و هرمیون هرسه طوری به دلارام نگاه میکردند که انگار میخواستند با زبان بی زبانی به او بگویند‹‌فقط چند لحظه صبر کن الان از معجون سازی متنفر میشی›
در کلاس باز شد و پرفسور اسنیپ به بچه ها گفت که داخل بروند.
همه وارد کلاس شدند.دلارام همراه هری و رون و هرمیون پشت میزی نشست و با اشتیاق فراوانی به اسنیپ نگاه کرد.اسنیپ تک تک دانش اموزان را از نظر گذراند تا به دلارام رسید.او با همان صدای زمزمه مانند همیشگی اش گفت:
-ظاهرا ما یه دانش اموز جدید داریم.دوشیزه...
دلارام لبخند زد و گفت:
-اریامنش هستم دلارام اریامنش.
اسنیپ گفت:
-بگو ببینم دوشیزه اریامنش.اگه ریشه اسیاب شده گل سوسن رو به محلول دم کرده گیاه افسنتین اضافه کنیم چی به دست میاد؟
دلارام که انگار از سوال ناگهانی اسنیپ جاخورده بود دوبار پلک زد.لبش را با زبانش خیس کرد و دهانش را باز کرد تا چیزی بگوید اما اسنیپ گفت:
-نمیدونی؟باشه یه چیز دیگه میپرسم.اگر پادزهر بیزوار لازم داشته باشیم کجا باید دنبالش بگردیم؟
دلارام مبهوت از اینکه فرصت پاسخ گویی پیدا نکرده بود به چهره اسنیپ نگاه کرد و بازهم قبل از اینکه بتواند چیزی بگوید اسنیپ گفت:
-بازهم نمیدونی؟یه سوال دیگه میپرسم.فرق گیاه تاج الملوک با زهر گرگ چیه؟
دلارام پلک زد و اسنیپ پوزخند زنان گفت
-یه کودن دیگه به گریفیندور اضافه شده.تبریک میگم.
اسلیترینی ها خندیدند و گریفیندوری ها به انها چشم غره رفتند.در این میان هرمیون که کنار دلارام نشسته بود زمزمه کرد
-دیدی گفتم؟
ناگهان دلارام گفت
-پرفسور ممکنه چند کلمه صحبت کنم؟
اسنیپ از این درخواست جا خورد و دلارام گفت
-ترکیب ریشه اسیاب شده گل سوسن و دم کرده گیاه افسنتین معجون قدرتمندی به وجود میاره که یه خواب اور قویه و میتونه خطرناک باشه چون بعضی وقتها فردی که اونو بخوره به خواب ابدی میره و هیچوقت بیدار نمیشه.پادزهر بیزوار در واقع یه سنگه که جون انسان رو تقریبا در برابر تمام سم ها حفظ میکنه و تو معده بز پیدا میشه و در اخر گیاه تاج الملوک فرقی با زهر گرگ نداره هردوی اونها یک گیاهن و به اسم گل الاله شناخته میشن که گل دوطبقه ایه با پنج گلبرگ در هر طبقه و رنگش هم بنفش صورتی یا زرده.
اسنیپ لحظه ای مبهوت ماند اما بعد اخم هایش را درهم کشید و مثل همیشه وسط کلاس ایستاد و گفت
-دستورالعمل...روی تخته نوشته شده.مشغول شین.
هری به یاد اولین جلسه معجون سازیش افتاد.اسنیپ دقیقا همان سوال هارا از او پرسیده بود اما او نتوانسته بود به هیچ کدام از انها جواب بدهد.سرش را تکان داد تا ذهنش را متمرکز کند و به تخته نگاه کرد.باید معجونی به اسم معجون کوچک کننده درست میکردند.
هری چاقویش را برداشت تا گیاه سبزی مانندش را خرد کند که چشمش به دلارام افتاد که با شوق و خوشحالی وصف ناپذیر درحالی که مدام لبخند میزد مشغول اندازه گیری پودری بود که باید از ان استفاده میکردند.هری مشغول خرد کردن شد و با خودش فکر کرد
-چه خوشحالیه این دیگه.
هری به یاد نداشت که در کلاس اسنیپ خوشحال بوده باشد اما ظاهر دلارام نشان میداد که از درست کردن معجون لذت زیادی میبرد.
هری مشغول درست کردن معجونش شد.نمیدانست چقدر گذشته است که با صدای دلارام به خودش امد
-پرفسور معجون من امادست.
در سمت راست هری رون به ساعتش نگاه کرد و ارام به هری گفت
-هنوز نیم ساعت از وقتمون مونده.لعنتی من هنوز به جوشوندنشم نرسیدم چطوری این کارو کرد.
رون فرصت نکرد بیشتر حرف بزند چراکه اسنیپ به سمت میز انها می امد.
اسنیپ ملاقه دلارام را برداش و مقداری از معجونش را بالا اورد و دوباره داخل پاتیل ریخت.رون به معجون سبز رنگ و زلال دلارام نگاه کرد و نگاه متاسفی به معجون سرمه ای رنگ خودش انداخت.اسنیپ گفت
-خب چطوره امتحانش کنیم؟یکی از هم گروهیات چطوره؟
چشم های دلارام کمی درشت شدند که نشان از تعجبش میداد.
-اما...پرفسور اگه...اشتباهی کرده باشم...
-اونوقت دوستت مسموم میشه.خب من بهت حق انتخاب میدم.روی کی امتحانش کنیم؟
دلارام لحظه ای با نگرانی گریفیندوری هارا از نظر گذراند و بعد با چهره ای مصمم گفت
-خودم میخورمش.
اما اسنیپ گفت
-مثل اینکه نفهمیدی گفتم یکی از همگروهیات.خب چطوره خودم انتخاب کنم.ویزلی بیا اینجا.
رون با ترس و لرز جلو رفت و ملاقه پر از معجون رو از اسنیپ گرفت.دلارام دستهایش را جلوی دهانش گرفت و با نگرانی به رون نگاه کرد. وقتی رون معجون رو سر میکشید او با دست چشم ها و صورتش را پوشاند.
رون ملاقه را به دست اسنیپ داد و ایستاد.ناگهان عطسه بلندی کرد و به اندازه یک پسربچه پنج ساله در امد.دلارام با صدای تحسین های حیرت زده گریفیندوری ها با احتیاط انگشتانش را از هم باز کرد تا از لای انها نگاهی به رون بیندازد.همینکه رون پنج ساله را دید لبش به لبخند خوشحالی بازد شد و گفت
-موفق شدم.وای
اسنیپ رون را به اندازه طبیعی اش برگرداند و بدون اینکه حرفی بزند پشت میزش برگشت.
وقتی بعد از کلاس از پله های دخمه بالا میرفتند هرمیون گفت
-دیدی چقدر وحشتناکه؟
دلارام لبخند زنان گفت
-دوسش دارم.
رون اعتراض کرد
-چطور میتونی دوسش داشته باشی؟اون یه هیولاست
-نه من دوسش دارم.به نظر من ادم نفرت انگیز وجود نداره.من همه ادما رو دوست دارم.تازه اون استاد معجون سازیه و من عاشق معجون سازیم پس هرچیزی رو که به معجون سازی مربوط باشه دوست دارم.


&وفاداری و شجاعت در رگهای من جریان دارند&


هری پاتر و جادوی ایرانی
پیام زده شده در: ۲۱:۳۶ یکشنبه ۴ آذر ۱۳۹۷
#1

هرمیون گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۸ جمعه ۲۷ مهر ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۹:۴۱ چهارشنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۰
از مشهد
گروه:
کاربران عضو
پیام: 117
آفلاین
سلام به همه.این تاپیکو درست کردم تا شما عزیزان بتونین با خوندن یه فن فیکشن جدید لذت ببرین.
من و فیلیوس فلیت ویک تصمیم داریم با همکاری هم فن فیکشن ‹هری پاتر و جادوی ایرانی›رو بنویسیم.
امیدوارم همراهی شما عزیزان رو داشته باشیم.
پت اول فن فیک فردا همینجا قرار میگیره.








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.