هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل



در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: کافه هاگزهد
پیام زده شده در: ۱۶:۱۳ پنجشنبه ۱۸ شهریور ۱۴۰۰
#51

آرتمیسیا لافکین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۷:۳۶ یکشنبه ۱۰ مرداد ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۱:۵۸ دوشنبه ۱۶ اسفند ۱۴۰۰
از فلورانس، خیابان نورلند
گروه:
کاربران عضو
پیام: 57
آفلاین
بلاتریکس نگاهی مچش انداخت سپس سرش را خاراند. به اطراف نگاهی انداخت سپس مالیفیسنت را کشید و روی صندلی نشاند.
_همینجا میشینی تا من برگردم! شیرفهم شد؟
مالیفیسنت سرش را به نشانه ی تایید تکان داد. بلاتریکس روبه بقیه ی اعضا گفت:
_بدویید سریعا دنبالم بیایید!
همه ی اعضا پشت سر بلاتریکس راه افتادند؛ آرکوارت که از همه عقب تر بود سریعا کنار مالیفیسنت رفت تا سخنی بگوید.
_آرکوارت مگه باتو نیستم؟
آرکوارت بدون اینکه حرفی بزند به دنبال بلاتریکس رفت. بلاتریکس انها را ب ه نزدیک ترین کلبه خرابه برد و گفت:
_برای اینکه بندازیمش تو معجون، میخواد بهش علامتم بدیم
_چی؟ ولی اون فقط مخصوص مرگخوارانه که

_تنها ارباب میتونه اون نقش رو روی دست بندازه

_نباید اینکارو بکنیم!

_اینارو خودم میدونم ایده بدین... ایده!

هیچ کس پاسخی نداد که ناگهان بلاتریکس گفت:
_فهمیدم! بزنین بریم

اما وقتی رفتند... صندلی تر بود ولی مالیفیسنت نبود.کل اکیپ دربه در دنبال مالیفیسنت بودند که گروهی را با لباس های سیاه در گوشه دیدند. وقتی نزدیک شدند مالیفیسنت را در وسط جمعیت پیدا کردند.
_اها... ایناهاش... این بهم یاد داد
کل زنان شرور دور مالیفیسنت بودند که با دیدن بلاتریکس به او حمله ور شدند.
_میشه امضا بدی

_به منم خنده رو یاد میدی؟

_لباساتو از کدوم فروشگاه خریدی؟
بلاتریکس از وسط جمعیت کنار آمد، به سمت مالیفیسنت رفت و گفت:
_اینا اینجا چیکار میکنن؟
_میدونی.... از خندم فیلم گرفتم استوری کردم

_دیگه بسه! ارباب تکلیفتو مشخص میکنه
بلاتریکس آستینش را بالا داد، چوبدستی را روی علامت گذاشت . چشمانش را بست و زیر لب متنی را میخواند. مالیفیسنت که ترسیده بود رو به پلاکس گفت:
_داره چیکار میکنه؟

_ارباب الان میاد
و ناگهان پوف.... مه غلیظی اطراف را فرا گرفت.
_برای چی گفتید بیام اینجا؟
همه ی اکیپ سریعا مالیفیسنت را با انگشت نشان دادند


Magic bridge for different hostsʕ´•ᴥ•`ʔ


پاسخ به: کافه هاگزهد
پیام زده شده در: ۱۵:۵۴ چهارشنبه ۱۷ شهریور ۱۴۰۰
#50

کروینوس گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۶ پنجشنبه ۳۱ تیر ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۵:۲۷ چهارشنبه ۲۹ تیر ۱۴۰۱
از عمارت پر شکوه گندزاده کش گانت!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 19
آفلاین
وقتی که مرگخواران نام "تدریس سیاه بودن" را شنیدن یکی یکی جلو آمدند و تریپ پروفسور به خود می گیرند.

-نگران نباش بلا! من خودم شیوه صحیح سیاه بودن رو یاد میدم و مدافع حقوق حشراتش می کنم، اونم به سبک سیاه!
-نگران نباش عشق من! کمالات و تشخیصش رو یاد میدم!
-منم بهش شیوه های صحیح شست و شو سیاه رو یاد میدم!

بلاتریکس دهانش را باز می کند که چیزی بگوید، اما هجوم مرگخواران به او این اجازه را نمی دهد. مرگخواران به سمت مالفیسنت حمله ور می شود و اول از همه رودولف شروع به آموزش سیاه بودن می کند...
-ببین داداش! اولین چیزی که باید یاد بگیری چشم چرونیه! یعنی اینکه ساحره با کمالات رو از بی کمالات و اینارو از نیمه کمالات تشخیص بدی! این خیلی مهمه...

اما رودولف قبل از اینکه بیشتر درباره کمالات و انواع آن صحبت کند، توسط لینی به حرکت در می آید و لینی او را به گوشه ای پرت می کند و بعد با حالت پروفسورانه گفت:
-نه خیــــر! اولین نکته حقوقه حشراته! برای سیاه بودن باید حقوق حشرات رو رعایت کنی و جزء مدافعاش بشی، اصلا بذار همین اول کار یه پیکسل مدافع حقوقه...

اما قبل از اینکه لینی هم به حرفش خاتمه دهد، گابریل به سراغش آمد و او را در مشتش له کرد و بر روی زمین انداخت و خودش با سرعت شروع به صحبت کردن کرد...
-هیچ کدوم از اینا مهم نیست! مهمترین چیز، شست و شو هست مالفیسنت! بببن قشنگ یه دوره باید آشنایی با انواع شوینده رو بگذرونی، برای این کار هم من یه کتاب نوشتم، بذار الان امضاش کنم و بدم بهت...

گابریل کتاب را امضا می کند و همراه یک بسته وایتکس و جوهر نمک به او می دهد. اما قبل از اینکه بخواهد تدریس تخصصی را شروع کند، آرکوارت به او تنه ای می زد و خودش در جای او می ایستد و به مالفیسنت لبخندی می زند و می گوید:
-ســـان! مهمترین و فوق تخصصی ترین چیز، چاقو کشیه! اگه چاقو کش خوبی نباشید، نمی تونید سیاه باشید. پس این چاقو رو برید باهاش گردن یکی رو بزنید، سان!

آرکوارت چاقو را به او می دهد و مالفیسنت با تعجب به چاقو خیره می ماند و سپس آرکوارت نیز چاقویش را می کشد و می خواهد به مالفیسنت حمله کند، که بلاتریکس چاقوی هردو را می گیرد و آرکوارت را به گوشه ای پرت می کند و شروع به صحبت می کند:
-تو اینارو ول کن! مهم ترین چیز در سیاه بودن که یکی رو از بقیه متمایز می کنه، خنده سیاهه! الان دقت کن به من، ببین چطوری می خندم؛ هاها هی‌هی هی‌هی هــوهـوهو! حالا تمرین کن!
-هی‌هی هاها! این درسته، نه؟
-نه، نه! ببین اول دو تا "ها" بعدش دو جفت "هی‌هی" و در نهایت هم سه تا "هو" که اولیش یکمی کشدار تر باشه. حالا تمرین کن...
-هاهاها هی‌هی هی‌هی هــوهـوهو! این درسته دیگه؟ چون یه حس سیاهی بهم داد!
-دقیقا! به نظر تو هم تو این امر مستعد هستی! خب دیگه حالا می تونی بپری تو معجون!

مالفیسنت کمی فکر کرد. او برای مدت مدیدی فکر کرد، تا اینکه بلاخره به نتیجه ای رسید و گفت:
-خب این خنده خیلی احساس سیاهی بهم داد اما از اون علامتا که رو ساعد چپتون هست هم می خوام! اگه اون رو روی دست من هم حک کنین، دیگه واقعا می پرم تو همون چیزتون... آهان، معجونتون!


ویرایش شده توسط کروینوس گانت در تاریخ ۱۴۰۰/۶/۱۸ ۱۱:۰۱:۳۹



پاسخ به: کافه هاگزهد
پیام زده شده در: ۱۳:۲۵ چهارشنبه ۱۳ مرداد ۱۴۰۰
#49

آلانیس شپلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۳۹ چهارشنبه ۱۲ خرداد ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ دوشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 128
آفلاین
- تو به چه جرئتی با من این طوری حرف می زنی؟ هان؟ اصلا تو کی هستی که بخوای با من حرف بزنی؟

-بلا!

- ساکت شو پلاکس! دارم با این آدم پیر خرفت حرف می زنم. معلوم نیست مرگخواره یا جاسوس محفل! الکی خودشو مرگخوار جا زده. مثلا من بلاتریکسم ها! چطور جرئت کرده این طوری با من حرف بزنه؟

- بلاتریکس!

- پلاکس! بس کن دیگه! تو هم مثل این نمی فهمی کی باید حرف بزنی؟ واقعا براش متاسفم. مثلا داره با یک لسترنج حرف می زنه ها. قبلا کسی جرئت نمی کرد جلوی من حتی دهنش را باز کنه!

- بلاتریکس لسترنج!

بالاخره بلاتریکس نگاهش را از آن مرگخوار می گیره و به پلاکس نگاه می کنه که با ترس و لرز به بوم خیره شده.
- چته پلاکس؟ چرا حرف منو قطع میکنی؟

- اونجا را نگاه کن.

در سمتی که پلاکس اشاره می کرد، مالفینست در حال خارج شدن از بوم بود...

- اخ جون!
- نیافتادیم تو کتاب!
- عالی شد!

- چی شده؟ من کجام؟ شما کی هستید؟

بلاتریکس جواب مالفینست را داد.
- من بلاتریکسم، بلاتریکس لسترنج. و اون ها هم مرگخوار هستند. ما سیاه ترین و تاریک ترین ارتش در دنیاییم، و تو! تو باید بری تو معجون ما!

- شما سیاهین؟ چه خوب! فوق العاده است! میشه به منم یاد بدین؟ من بلد نیستم. حتی بلد نیستم شیطانی بخندم. ببینید: ها هی هی هو... نه ... هی هی هی هی ... اینکه خنده ی معمولی است...ها هی ها هی...ای بابا! دیدین گفتم نمی تونم!

- مگه تو تو داستان شرور نیستی؟

- آره... نه... یعنی تقریبا، من فقط نقش بازی می کردم اما من دلم می خواد واقعا سیاه باشم! اگه بهم یاد بدین،می رم تو معجون!

بلاتریکس مرگخواران را جمع کرد.
- بهش یاد بدهید سیاه باشه، اگه نباشه نمی تونیم بندازیمش تو معجون! زود باشید! مثل اینکه خیلی دوست داره سیاه باشه!


ویرایش شده توسط آلانیس شپلی در تاریخ ۱۴۰۰/۵/۱۳ ۱۳:۲۹:۲۱


پاسخ به: کافه هاگزهد
پیام زده شده در: ۱۰:۱۴ جمعه ۲۵ تیر ۱۴۰۰
#48

رابرت هیلیارد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۲ چهارشنبه ۲۳ تیر ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۷:۲۲ یکشنبه ۲ آبان ۱۴۰۰
از بغل ریش بابا دامبلدور!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 80
آفلاین
-یورورو!
ناگهان این صدا از پلاکس در آمد و همه با نگاهی عاقل اندر سفی به او نگاه کردند.
-چی میگی پلاکس؟!
-خب... راستش هیچی، فقط می خواستم این سکوت از بین بره!
و بعد بلا با نگاهی ترسناک به او نگاه کرد، تا که ناگهان یکی از مرگخواران گفت:
-هی، داره یه نور چند رنگ ازش خارج میشه!
-به چه جرئت وسط نگاه من پریدی؟! نکنه از جونت سیر شدی؟!
-نه! غلط کردم!
و بعد همه با دست به نوری که از تابلو خارج می شد اشاره کردند و پلاکس با صدایی بلند گفت:
-داااااره کااااااار می ککککککنه! شایدم نه...
و بعد بلا که داشت چوب دستی اش را برای کروشیو زدن به. آن مرگخوار آماده می کرد، ناگهان متوجه صدای پلاکس شد و به بوم نگاه کرد...
-چی شده؟ یعنی اون مرگخوار راست می گفت؟
و بعد با نگاهی ترس و خفناک به مرگخوار بیچاره نگاه کرد.
-خب تو راست می گفتی... اما این دلیل بر اشتباه بودن حرف من نیست!


بابا دامبلدور!

یه ریونی خفن...

Only Raven


پاسخ به: کافه هاگزهد
پیام زده شده در: ۶:۵۴ جمعه ۲۵ تیر ۱۴۰۰
#47

جیسون سوان


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۴ سه شنبه ۱۸ خرداد ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۲۰:۴۲:۰۵ جمعه ۶ بهمن ۱۴۰۲
از پشت سرت
گروه:
کاربران عضو
پیام: 146
آفلاین
لرد سیاه به مرگخوارا ماموریت داده که کارای غیرقانونی انجام بدن. مرگخوارا به شهر بازی میرن و تصمیم میگیرن با بچه ها معجون خطرناک درست کنن و بدن مردم بخورن. اما بعد از یک سری اتفاقات متوجه میشن هیچ بچه ای شرور نیست و برای تهیه معجون بهتره از شخصیت های شرور داستان های ماگلی استفاده کنن. برای احضار این شخصیت ها باید اول پلاکس اونا رو بکشه بعد با یه افسون به این دنیا آورده بشن اما کوچکترین اشتباه تو اجرای اون افسون میتونه باعث فاجعه و پرت شدن اون ها به درون دنیای داستان ها بشه.

***

یک روز بعد

-پلاکس ، تموم شد؟
-نمیشه... نمیتونم ، انگار تمام ذوق و قریحه هنریم از بین رفته.

پلاکس که برای کشیدن مالفیسنت و جوکر تلاش زیادی کرده بود حالا دیگر خسته شده بود و نمی‌توانست روی نقاشی اش تمرکز کند‌.
مرگخواران در میان بوته هایی که به خاطر صبر کردن زیر پایشان سبز شده بود مشغول استراحت بودند و در این میان با هم صحبت می‌کردند.

-حالا باید چیکار کرد؟
-کروشیو به همتون. یعنی هیچ کس ایده بهتر نداشت؟ اسم خودتونم گذاشتید مرگخوار؟
-بلا خودتم ایده بهتر ...
-کروشیو. من نظر خواستم؟

کتی در حالی که قارقارو را در آغوش گرفته بود و او را نوازش میکرد گفت:
-حالا بهش نگید ولی جوکرشم قدیمیه به درد نمیخوره. اگه میخواید افسون اثر کنه باید جدیده رو می‌کشید.
-همین مالفیسنت هم به اندازه کافی شرور هستا. فعلا همین یکیو بیاریم معجونش کنیم تا بعدی ها هم برسن.
-معجون؟

هکتور که گیرنده های شنوایی اش به نام معجون حساسیت داشت از واگن بیرون آمد و شروع به ویبره زدن کرد.
-دستم ... دستم خط خورد.

مرگخواران می‌دانستند وقت زیادی تلف کرده اند و اگر به زودی با گزارشی از شرارت هایشان نزد لرد باز نمی‌گشتند اتفاقات بدی انتظارشان را می‌کشید.
-همون نقاشی مالفیسنت رو بدید.

بلاتریکس نقاشی را از پلاکس گرفت و به ملانی داد.
ملانی نقاشی را در هواشناور کرد و ورد مربوطه را تکرار کرد. همه سکوت کرده بودند و به اطراف نگاه می‌کردند. تغییری احساس نمیشد. آیا اشتباهی رخ داده بود؟





پاسخ به: کافه هاگزهد
پیام زده شده در: ۲۲:۱۷ شنبه ۱۹ تیر ۱۴۰۰
#46

مایکل رابینسون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۲ دوشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۲:۴۵ چهارشنبه ۱۵ دی ۱۴۰۰
گروه:
کاربران عضو
پیام: 66
آفلاین
و بعد مایکل رابینسون شاد و خندان از راه رسید...

-سلام بلا و پلاکس!

-سلام مایکل.

-چه خبر؟

-هیچ!!!

-می خوام رو پلاکس کروشیو بزنیم پس چوبدستی را داریم تمیز می کنیم!

-وووووووواووووووو! پس من دیگه میرم سراغ غذام!

-حالا بودی پیشمون!

-نه نه دیگه با اجازه می خوام برم شکار مشنگ...

-باشه پس مرلین یارت!



پاسخ به: کافه هاگزهد
پیام زده شده در: ۱۴:۳۴ یکشنبه ۱۳ تیر ۱۴۰۰
#45

لوسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۰۶ سه شنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۲۲:۱۶ دوشنبه ۱ خرداد ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 252
آفلاین
- اوم اره. البته که میشناسم... فقط بلا من فکر می کردم که اون شخصیت خوبه ست اخه رنگی رنگی بود...

بلاتریکس چوبدستی اش را تنظیم می کرد تا کروشیو را به سمت پلاکس روانه کند و پلاکس که اوضاع را خطرناک می دید، بحث را منحرف کرد.
-رنگ ندارم بلا!
اما بی راه هم نمی گفت.

-ایوا! رنگ!
ایوا دست در حلقش برد و از گوشه و کنار معده اش چندین رنگ مختلف خارج کرد.
-پلاکس! شروع کن تا کروشیو نیومده!
-ب..بله چشم.

پلاکس نقاش قابلی بود برای همین در عرض چهار ساعت پرتره ی زیبایی از جوکر تحویل بلا داد.

- ولی این فقط یدونست... جادوگرم که نیست... بلا! باید مالفیسنت رو هم بکشه.
- بکش پلاکس!

پلاکس کم کم داشت پشیمان می شد از اینکه نقاشی مرگخوران بود. اما دیگر راه برگشتی نداشت.
این شد که مجبور، شروع به کشیدن کرد
- تموم شد!
بفرما!
-این چیه؟ این بهش میخوره شرور باشه؟
بلاتریکس کاغذ و رنگ رو از دست پلاکس گرفت و سخت مشغول شد.
۷ ساعت بعد
-خیلی هم قشنگه!
- اها اینو میگفتی؟ الان میکشم!
بفرما!


ویرایش شده توسط لوسی ویزلی در تاریخ ۱۴۰۰/۴/۱۳ ۱۵:۲۶:۳۳
ویرایش شده توسط لوسی ویزلی در تاریخ ۱۴۰۰/۴/۱۳ ۱۵:۳۰:۴۰

قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.


پاسخ به: کافه هاگزهد
پیام زده شده در: ۸:۰۰ یکشنبه ۱۳ تیر ۱۴۰۰
#44

آبرفورث دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۲ سه شنبه ۱۹ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۰:۴۷ یکشنبه ۲۷ شهریور ۱۴۰۱
از کافه هاگزهد
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
پیام: 514
آفلاین
- همممم....هممم....
بلا فریاد زد : هممم و زهرماااااااار چقدر هم هم میکنیییییی!!
پلاکس که با فریاد بلا از جا پرید با حالتی عصبی جواب داد :
خب دارم به شخصیت های منفی دنیای ماگل ها فکر میکنم و وقتی میرم تو فکر همم همم میکنم و دست خودم نیست.
لینی : پس دست کیه؟ نکنه دست ماست؟ بیا بگرد من که دستم چیزی نیست...
بلا و بقیه:
ملانی : واییی....بسسسه دیگه.
بلا رو به ملانی دوباره فریاد زد : اینجا فقط مننننننن میگم چی بسسس هست چی بسسسسس نیست .....
صدا از هیچکس درنمیومد. همه عصبی و سردرگم بودن، ولی با این که دل خوشی از رئیس بازی های بلا نداشتن خوب میدونستن کل کل با بلاتریکس عاقبت خوشی نداره.
بلا: خب حالا هر کی یه شخصیت منفی ماگلی که میشناسه بگه .
همه که منتظر حرف زدن بودن با همهمه شروع کردند : - بتمن .... - سوپرمن .... - اسپایدرمن ...
- منم جغد من
همه به لینی نگاه دامبل اندر ولدی (ترجمه ماگلی : عاقل اندر سفیه) انداختند که جغدمن چه داستانی بوده که هیچکس نشنیده.
لینی: چرا اینجوری نگاه می کنین.همتون چیزای خودتونو گفتین منم جغدمو گفتم. تازه من اسپایدر خودمم دارم و رو به فنریر ادامه داد چرا اسپایدرتو !!! اسپایدر من ... و رو به ملانی چرا بَت تو ... بَت من و کمی فکر کرد و گفت : اوه راستی من بَت ندارم.
ملت مرگخوار از این همه پرت بودن لینی سر در گریبان فرو برده و با خنده های عصبی به همدیگه نگاه میکردند و منتظر بودند یکی جواب این طفلی رو بده.
بلا: حالا میفهمم چرا ارباب جوری کچل شده که هیچوقت یه تار مو هم درنمیاره. شما مرگخوارا مرز های خنگ بودن و بی اطلاعی رو درنوردیدیننننننن.
و رو به لینی بیچاره کرد و گفت : اینا اسماشونه بتمننننن سوپرمننننننن نه اینکه جدا جدا بخونی . اون " من " جزئی از اسمشونه نه شرح مالکیتشون، میفهمیییی.....؟؟؟؟!!!! و رو به بقیه مرگخوارا کرد و ادامه داد: شما ها اگه داستانای ماگل ها رو خونده بودین یا حتی یه فیلم ماگلی دیده بودین میدونستین اینایی که گفتین قهرمانن نه شخصیت شرور تازه ابرقهرمان نه قهرمان خالی.
پلاکس پرسید: جدی؟؟ولی بتمن مثل ما سیاه پوشه ها ... من فکر میکردم مرگخوار باشه حتی
بلا: واااایییییی.... دارم احساس میکنم از ارباب هم کچل تر شدم. چی میگی پلاکس؟!؟؟! توی دنیای بتمن یکی از شرورترین شخصیت هاش جوکره . اگه واقعا میشناسیش نقاشیشو بکش چون من که دیگه امیدی ندارم دوباره ازتون بخوام شخصیت منفی ماگلی بگین تا بیاریمش.

حالا همه با توضیحات بلاتریکس منتظر پلاکس بودن که جوکر رو نقاشی میکنه یا نه؟

===================
سلام به همه هری پاتری ها
اولین پستم بعد از این همه سال دوری از سایت رو اومدم کافه خودم.
اوقات خوشی داشته باشید باشیم باشند .........



ویرایش شده توسط آبرفورث دامبلدور در تاریخ ۱۴۰۰/۴/۱۳ ۸:۲۵:۲۶

تصویر کوچک شده


پاسخ به: کافه هاگزهد
پیام زده شده در: ۱۹:۴۴ شنبه ۱۲ تیر ۱۴۰۰
#43

لوسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۰۶ سه شنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۲۲:۱۶ دوشنبه ۱ خرداد ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 252
آفلاین
- تو باز دوباره غرق افکار شدی؟ باز افکارت رو با صدای بلند گفتی؟ بزنم خودتو و افکارتو باهم یکی کنم؟ برای چی باید خشکمون بزنه؟ مگه اونا چیزی بیشتر از چند تا بچه ی کوچیک و احمقن؟
-ببخشید بلا.

بلا بی تفاوت فنر را به سمت دیگ کشید و در دیگ را باز کرد.
همه ی مرگخواران با دیدن صحنه ی درون دیگ خشک شان زد!
بچه ها، معصومانه یکدیگر را در بغل گرفته و خوابیده بودند.
قارقارو هم روی یکی از بچه ها خواب بود.
کتی دویید و قارقارو را برا
داشت.
-قاقارو!
مرلین رو شکر! ارباب رو شکر!

بلا از کوره در رفته بود، خطا زده بودند، بچه ها زیادی معصوم بودند!

لینی جلو آمد.
-بلا...
- درد چیه؟ بگو!
- بلا بچه ها برای معجون شرارت زیادی معصومن،شاید شیطون باشن؛ ولی هیچکدوم شرور نیستن.
بچه ها خیلی معصومن...
- زهرمار! اینو که خودمم میدونستم!
-نه من یه فکری دارم...
بهتره از شخصیت های منفی قصه ها استفاده کنیم، تازه بعضیاشون ساحره ن،میتونن کمک کنن...
تام ادامه داد:
-اره اره! یه افسون برای احضارشون هست، اول پلاکس باید نقاشیشون رو بکشه، بعد با یه طلسم احضار میشن.
ملانی دنباله ی حرف تام را گرفت.
- این افسون رو میشناسم، فقط خطرناکه، باید خیلی با دقت اجرا بشه. حتی اشتباه در لحن و تلفظ کلمات ورد میتونه به جای احضار اونا ما رو به داخل داستان ها پرت کنه.

نقشه ی دقیقی بود، شخصیت های منفی هم زیاد بودند.
پلاکس که در فکر نقاشی بود گفت:
-کیا رو احضار کنیم؟
- شخصیت های زیادی هستن... شخصیت های داستان ماگلی که از داستان های خودمون شرور ترن...
-اره مثلا مالیفیسنت،اِوِلی...
- ولی اینا کار های وحشتناکی کردن!
-یادم باشه به ارباب بگم تو رو پرت کنن بیرون.
اخه به توهم میگن مرگخوار؟


ویرایش شده توسط لوسی ویزلی در تاریخ ۱۴۰۰/۴/۱۳ ۱۲:۳۴:۲۲

قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.


پاسخ به: کافه هاگزهد
پیام زده شده در: ۱۱:۵۰ شنبه ۱ خرداد ۱۴۰۰
#42

رکسان ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۲۰ جمعه ۲۰ فروردین ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۷:۱۱ یکشنبه ۶ تیر ۱۴۰۰
از قلعه هاگوارتز
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 31
آفلاین
هیچ بچه ای توی دیگ نبود!!!!
چی شده بود؟؟
فقط قاقارو یه گوشه خوابیده بود!
کتی دویید و قاقارو رو از ته دیگ برداشت.
-قارقارو!!!!!
این بچه هایی که تا یک دقیقه پیش حاضر نبودن از دیگ بیرون بیان،الان کجا بودن؟؟؟

-این لعنتیای ........(سانسور شده) کجا رفتن؟

که ناگهان صدای مامان مروپ که داشت قصه میخوند از ته ون شنیده شد.
نگاه همه به ته ون برگشت
چندتا بچه کنار مامان مروپ نشسته بودن و به قصه گوش میکردن
چندتا دیگه هم کرم میریختن


-بیاین مرگخوارای مامان واستون بد ها رو جدا کردم همونایی هستن که دارن کرم میریزن برشون دارین و ببرینشون اما حق ندارین به بچه های خوبم دست بزنین فهمیدین تمشک های مامان؟

بعد رو به بچه ها گفت
-خب توت فرنگی های مامان داشتم میگفتم..... اینطور شد که آقا غوله...... (ادامه ی داستان رو برای بچه ها گفت)

مرگخوارا اومدن و بعد از کلی دوییدن دور ون بچه های بد رو گرفتن و تحویل هکتور دادن

---
لطفا در رول های بعد اینطور بشه که مامان مروپ به بچه ها علاقه مند میشه و میخواد اون ها رو به خونه ی ریدل بیاره که با مخالفت مرگخوارا مواجه میشه و.........


𝓗𝓪𝓹𝓹𝓲𝓷𝓮𝓼𝓼,𝓬𝓪𝓷 𝓫𝓮 𝓯𝓸𝓾𝓷𝓭 𝓮𝓿𝓮𝓷 𝓲𝓷 𝓽𝓱𝓮 𝓭𝓪𝓻𝓴𝓮𝓼𝓽 𝓸𝓯 𝓽𝓲𝓶𝓮𝓼, 𝓲𝓯 𝓸𝓷𝓮 𝓸𝓷𝓵𝔂 𝓻𝓮𝓶𝓮𝓶𝓫𝓮𝓻𝓼 𝓽𝓸 𝓽𝓾𝓻𝓷 𝓸𝓷 𝓽𝓱𝓮 𝓵𝓲𝓰𝓱𝓽 ✨







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.