هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۶:۴۲ چهارشنبه ۸ اسفند ۱۳۸۶

الیور وود قدیم


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۰ دوشنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۴۱ یکشنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۴
از دور
گروه:
کاربران عضو
پیام: 321
آفلاین
پست ماموریت ارتش دامبلدور ( الف – دال)


- ارتش دامبلدور ...

پرسی با تمام قدرت این کلمه را فریاد زد و به سرعت به سمت پیشخوان کافه رفت و پشت آن خزید ! چند نفر با شنل های سفید رنگ در حالیکه چوب دستی هایشان را آماده نگه داشته بودند به سرعت وارد کافه شدند . صدای برخورد قدم های آنها در صدای فریاد ایگور گم شد :
- استیوپیفای... !لعنتی ... بهمون حمله شده !

ایگور که کنار انتهائی ترین میز کافه نشسته بود با سرعت به سمت باب و بلیز که تازه از در پشتی کافه وارد شده بودند رفت ، بلیز نزدیک ترین میز را با اشاره ی چوب دستی بلند کرد و روبروی خودش قرار داد و پشت آن سنگر گرفت .

سارا که جلوتر از همه وارد کافه شده بود ، در حالی که سعی می کرد در برابر ورد ایگور جاخالی بدهد با صدای بلندی رو به آلبوس گفت :
- اون طرف رو داشته باش آل !
بعد رو به الیواندر کرد و گفت :
- پرسی رو از اونجا دور کن !

البوس سریع به سمت پیشخوان رفت ، الیواندر چوب دستی اش را به سمت سقف پیشخوان گرفت و اشعه ی نارنجی رنگی را به سمت آنجا فرستاد . اشعه با لوستر بزرگ بالای پیشخوان برخورد کرد . لوستر با صدای مهیبی بر روی زمین افتاد . گرد و خاک زیادی پشت پیشخوان ایجاد شد . پرسی با عجله و در حالی که سرفه می کرد از پشت پیشخوان به سمت جائی که بقیه ی مرگخوار ها قرار داشتند رفت . در راه با عجله آستینش را بالا زد و علامت شوم روی بازویش را فشار داد ، آثار خشم و درد در چهره اش به خوبی دیده می شد .

الیور و جرج به سمت مرکز کافه رفتند ، جرج با اشاره دست میزی که بلیز پشت آن سنگر گرفته بود را به الیور نشان داد ! الیور سرش را به نشانه ی تایید تکان داد و همزمان با جرج فریاد زد :
- اکسپلیارموس !

دو اشعه ی سرخ به سمت میز رفتند و آن را به سمت دیوار پرت کردند، صدای ناله ی بلیز از جائی که میز قبلا در آنجا بود به گوش رسید . باب با سرعت از پشت ستون بزرگ گوشه ی سالن بیرون آمد و فریاد زد :
- سکتوم سمپرا !

اشعه با سرعت به سمت جرج رفت و به او برخورد کرد ، جرج محکم به ستون پشت سرش برخورد کرد و روی زمین افتاد . الیور با وحشت به جرج نگاه کرد . سارا که پشت میز کوچکی سنگر گرفته بود جیغ کوتاهی کشید ، الیور اشعه ی نیلی رنگی به سمت باب فرستاد و با سرعت به سمت جرج رفت .
سکوت چند لحظه در کافه برقرار شد ، صدای نفس نفس پی در پی وکشیده شدن شنل روی زمین تنها صدای کافه بود ! ایگور در حالی که چوب دستی اش را محکم در دست گرفته بود فریاد زد :
- شما پنج تا بچه فکر کردین از پس ما بر میاین ؟ خبرمرگتون رو خودم به آلبوس می دم !

سپس با عجله بلند شد و در حالی که چوب دستی اش را به سمت الیواندر نشانه گرفته بود فریاد زد :
- آواداکدروا ...

اشعه سبز با فاصله ی کمی از کنار الیواندر که با ترس سر جایش ایستاده بود گذشت .البوس که پشت پیشخوان و در جائی که تا چند دقیقه قبل پرسی قرار داشت ایستاد بود از فرصت استفاده کرد و فریاد زد :
- اکسپلیار موس !

اشعه سرخ به ایگور برخورد کرد . پوزخند ایگور روی لبانش محو شد و بعد با شدت به زمین برخورد کرد . الیور در حالی که جرج را کشان کشان به گوشه ای هدایت می کرد فریاد زد :
- امیدوارم دیگه همچین ادعایی نکنی ! بعید می دونم سالم از اینجا بیرون بری .

پرسی با نگرانی به بلیز و ایگور که به گوشه ای افتاده بودند نگاه کرد . دوباره دستی بر روی جای زخمش کشید و با صدای آهسته ای گفت :
- بهتره اینجا رو ترک کنیم ! اگه تو این وضع ارباب اینجا بیاد به ضررمونه ! من سرشون رو گرم می کنم . باید اینجا رو ترک کنیم !

سارا سرش را از پست میز بالا آورد و نگاهی به سمت مرگخوار ها انداخت . الیور در حالی که چوب دستی اش را روبرویش گرفته بود ایستاد ! پرسی با صدای فریادی بلند زد و اشعه قرمز رنگی را به سمت الیور فرستاد . اشعه در میانه ی راه به میز چوبی کهنه ای برخورد کرد و میز را آتش زد . آتش به سرعت زبانه گرفت و به میز های دیگر کشیده شد ، مرگخوار ها با سرعت از در پشتی خارج شدند ، الیواندر با خوشحالی به الیور و بعد به سارا نگاه کرد ، سارا چند لحظه سکوت کرد و بعد با چهره ای مصمم گفت :
- بهتره سریعتر اینجا رو ترک کنیم ، قبل از اینکه برگردن ! کارمون رو خوب انجام دادیم !


این روزها که می گذرد
شادم
این روزها که می گذرد
شادم
که می گذرد
این روزها
شادم
که می گذرد...

«قیصر»


Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۵:۳۰ سه شنبه ۲۵ دی ۱۳۸۶

ایگور کارکاروفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۳ شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۲
از اتاق خون محفل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 3113
آفلاین
محفلي ها به تفريح و شادي در خانه ريدل پرداخته بودند و مرگخواران هم دست بسته با قيافه اي پر از علامت سوال بهشون خيره شده بودند.

همگي دور آتشي جمع شده بودند و ميرقصيدند.اصلا هيچكدوم به اين موضوع توجه نداشتن كه چه مقامي دارند.حتي دامبلدور هم با اون سن و ريشش ميرقصيد و هر از گاهي پشت يكي از محفلي ميزد و با صداي بلند فرياد ميكشيد.سيريوس و ليلي اوانز با هم ميرقصيدند.بالاخره بعد از فرار جيمز از محفل،او ميتونست با عشق حقيقيش،ليلي باشه.دختري كه آرزوي لحظه اي با اون بودن رو داشت.تمام ثانيه هايي كه تنها در خونه شماره 12 زندگي ميكرد فقط به او فكر كرده بود.هزاران بار خودش رو لعنت كرده بود كه چطور به دوستش،دوست صميميش ميتونه خيانت بكنه.ولي عشق او به ليلي باعث ميشد اين ها رو ناديده بگيره.عجب جذابيتي داره اين ليلي كه همه عاشقشن

بر اثر اينكه دهن مرگخواران بسي بيشتر از حد ممكن باز شده بود،چسب هاي روي آن هم كنده شده بود و حالا آنها ميتونستن به راحتي صحبت بكنن.آناكين جك هاي بي ناموسي كه جديدا از دوستاش ياد گرفته بود رو تك تك به ياد مي آورد و به مرگخوارا ميگفت و با هر جك چهره و قيافه لرد رو به نزديك تر ميگرديد.

ساعتها بعد..خانه ريدل!


محفلي ها هنوز در حال خوشحالي كردن بودن.اينقدر شادي كرده بودن،غذا و نوشيدني خورده بودن كه كم كم توانشون داشت از بين ميرفت.در اين بين مرگخوارا هم ساكت نبودن و با شعار هاي مختلف جو عمومي رو تحت تاثير قرار داده بودند.

-رووول نويس نداشتن،جاش مالدبر گذاشتن..روول نويس نداشتن،جاش مالدبر گذاشتن!
همچنين بيلوبرد هاي براشون از آسمون انداخته شده بود و اونها هم بيلبورد ها رو در كنار خودشون نصب كردن تا همگان بر قدرت رول نويسي محفل آگاه شوند.

نقل قول:
بروبچ باصفاي محفل ققنوس:

نقل قول:
چون پهلوانان نمي ميرن. چون هميشه در اذهان سفيدها باقي هستند. چون هرگز كچل نمي شوند. چون دندونهايشان نمي ريزد. چون كچل و بوقي نيستند. چون بدون تاييد در گروه پست نمي زنند و تا به غلامي پذيرفته نشده اند از بوقستاني ها دفاع نمي كنند.

(مشك آن است كه خود ببويد نه آنكه عطار بگويد)!

در اين بين كه فضاي خنده داري ايجاد شده بود همه حتي حيوانات ريز هم پرواز كنان براي ديدنش به خانه ريدل آمده بودند.
پشه اي سياه در اعماق تاريكي و بالا سر محفلي ها چرخ ميزد و ميخنديد.بال هايش رو همچون گل هاي خوشبو تكان ميداد و با حركت هاي موزون صحنه اي زيبا پديد آورده بود.صداي ويز ويز مگس همچون موسيقي هاي زيبا براي محفلي ها بود و آنها حالا با توجه به اون در حال رقص آروم بودند.(يعني همه اين كارا توسط يه مگس انجام شده!؟فقط يه مگس!؟عجب!)

-هوي آني..اون مگسه چقدر آشنائه..ياد يكي از دوستام افتادم،ديدمش !
-عجب!تو دوست هاي حشره هم داري مگه؟باب تو ديوونه شدي به خدا!

اگر واقعا فكر ميكنيد اين كار ها توسط يه مگس انجام ميشه،واقعا در اشتباه بزرگي هستيد.هميشه اشتباهات كوچك باعث موفقيت در كارهاي بزرگ تر ميشه.پس شما ميتونيد از الان حدس هاي در اين مورد بزنيد و براي ما ارسال نماييد.(با تشكر مسابقات روابط ميان مرگخواران و جادوگران)!

آميكوس كرو بيرون خانه ريدل ايستاده و منتظر كسي بود.همينطور سوت ميزد و آهنگ ميخوند و به ماجرا هاي درون خانه ريدل فكر ميكرد.با سر و صداهاي درون خونه ريدل متوجه يه سري قضايا شده بود.بعد از يه سفر تفريحي به جزاير بالاك و آفتاب گيري و اينا حالا وقتش بود انجام ماموريت انجام بده.

از دور موجودي ريز،سياه و ترسناك پديدار شد.آميكوس لبخند زنان به اون موجود خيره شد.كم كم اون موجود نزديك تر شد..حالا نزديك تر و... .باور كردني نبود،اون موجود مگس بود.همون مگسي كه بالا سر محفلي ها پرواز ميكرد و آهنگ مينواخت!
آيا حمله مگسي در كار بود؟آيا اونها ميخواستن به كمك مگس محفلي ها رو از خونه ريدل بيرون بكنن؟

مگس بر روي زمين نشست و ناگهان غباري همه جا رو فرا گرفت و ديد مردم رو بست.حالا هيچكس اونجا رو نميديد.بعد از چند دقيقه كه كم كم دود ناپديد ميشد،مردم با قيافه اي متعجب به فردي كه حالا اونجا قرار داشت خيره شدند.اون موجود ريز مگس نبوده،بلكه او يك مرگخوار به نام .... .

--------------------------------
سوروس به صورت خيلي دوستانه اين حرف رو دارم بهت ميزنم.

"سعي كن رول هات شفاف تر باشن،جوري كه خواننده منظور صحنات رو با دو بار خوندن بفهمه.در غير اين صورت سخت ميشه ادامه دادش.اميدوارم با علاقه رول بنويسي و براش وقت بذاري.اگر چه رولهاي بسيار زيبا تر از اين ازت ديدم،ولي اين رولت يه مقدار مشكل داشت..وظيفه من نقد و ايراد گيري نيست و يه نصيحت دوستانه بود."


ویرایش شده توسط [fa]ايگور کارکاروف[/fa][en]IGΘЯ[/en] در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۲۵ ۱۵:۳۴:۰۳
ویرایش شده توسط [fa]ايگور کارکاروف[/fa][en]IGΘЯ[/en] در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۲۵ ۱۵:۴۸:۴۱

بعضی اوقات نیاز به تغییر هست . برای همین شناسه بعدی منتقل شدم !

شناسه هایی که باهاشون در جادوگران فعالیت داشتم :

1-آلبوس دامبلدور
2-مرلین



Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۳:۵۶ دوشنبه ۲۴ دی ۱۳۸۶

سوروس اسنیپold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۰۲ دوشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۵:۳۱ سه شنبه ۱۶ بهمن ۱۳۸۶
از اينا مي خواي؟!!!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 115
آفلاین
گراپ همچنان روي مغز سر اسنيپ بالا پايين مي پره و مرگخواران ژانگولر از ديدن اين صحنه عبرت مي گيرن و انگشت حيرت به دهان مي گزند و در بحر عجب مستغرقن... آلبوس پس از انجام عملياتي سخت و مشكل مشغول خوردن ليواني از معجون هاي مفيد براي بدن پس از انجام عملياته كه براي سلامتي و تقويت بنيه خيلي مفيدن. البته مي شه از عوارض جانبي موجود در اين معجون به سادگي گذشت چون چيز مهمي نيست.

گراپ در حالي كه مشغول بالا پايين پريدن روي سوروسه در يك آن جرقه اي در حوالي نقطه اي كه به شما مربوط نيست مشاهده مي كنه و دست به نقطه از صحنه خارج مي شه و لوكيشن رو به مقصر مرلينگاه ترك مي كنه تا رفع حاجتي كند و به زودي برگردد.

در اثر لرزش ها و تكان و پس لرزه هاي شديد گراپ گذشته از انفجاري كه در گوشه ي ديگري از زمين رخمي ده و يك آتشفشان ايجاد مي شه ؛ ايگور و بوليز هم كه به يك تخته فرش پاتريس_ يه تختشون كمه _ در جوار هم به زمين چسبيده بودند در اثر اين تكان ها با وضع زننده و ناجوري پشت و رو مي شن و در اين لحظه ي حساس و هيجان انگيز است كه عوارض جانبي معجون تقويت بنيه ي دامبل بروز پيدا مي كنه و اتفاقي كه براي لرد افتاده براي اونها هم مي افته فقط با اين تفاوت كه اين در ملا عام بود
بروبچ باصفاي محفل ققنوس:

پس از اتمام مراحل واكنش آلبوس بر روي دو قرباني مفلوك و ناگزير و پس از تمام تشويقات بروبچ اتاق فرمان افراد حاضر در صحنه به مراسم خوشحالي مي پردازند. از اين پيروزي از اين شادي!

(آلبوس: بيب بيب..!
محفل:‌ هورررررااااا! )×3


با پراكنده شدن جو نيكي و سفيدي و انرژي هاي مثبت در فضا بار ديگر سوروس به زندگي ادامه مي دهد. چون پهلوانان نمي ميرن. چون هميشه در اذهان سفيدها باقي هستند. چون هرگز كچل نمي شوند. چون دندونهايشان نمي ريزد. چون كچل و بوقي نيستند. چون بدون تاييد در گروه پست نمي زنند و تا به غلامي پذيرفته نشده اند از بوقستاني ها دفاع نمي كنند.( قابل توجه بعضيا)


صداي زننده اي از طرف گراپ كه دچار مسمويت معجوني شده مياد و بر رئاليسم پست صحه مي گذارد.


عضو محفل ققنوس

چه چشمايي!!!!

[url=http://www.jadoogaran.org/userinfo.php?uid=11679]ادوارد بونز ! همون شناسه اي كه به خودش �


Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۱:۴۴ دوشنبه ۲۴ دی ۱۳۸۶

دابیold4


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۲ پنجشنبه ۲۰ دی ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۳:۵۶ چهارشنبه ۱۴ فروردین ۱۳۸۷
از اين دنيا چه ميدوني؟!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 82
آفلاین
مرگخوارا با طناباي نامريي بسته شده و يه گوشه نشسته بودند به جز لرد سياه كه به علت آسيب ديدگي شديد از ناحيه ي نشيمن گاه مجبور بود بايسته(اين است سزاي تنهايي با دامبل)

دامبلدور:تام ، تو گند زدي ما تو رو غافل گير كرديم ، الان ديگه اينجا مال ماست تو بايد تسليم بشي ، ما ارتش خيلي قدرتمند محفليم.
لارتن:رئيس اين وسط تكليف سارا چي ميشه؟!
دامبلدور:اون يه ژانگولر باز حرفه ايه ميدونه چيجوري بايد خودشو نجات بده:...بهتره ما به فكر اين پيروزي خودمون باشيم ، به افتخار پيروزي محفل بيب بيب!!
محفلي ها:هوراااا
_بيب بيب!!!
_هورااا

اما از اون طرف

اثر معجون تغيير شكل داره كم كم اثر خودشو از دست ميده و سارا اوانز داره به شكل طبيعي بر ميكرده... گراوپ نگاهي به دست خودش ميندازه و به جاي هرمي با ساراي كچل ِ بي دندون مواجه ميشه.

سارا:
گراوپ:هرمي كو ؟!! !!! گراوپ هرمي خواست !!! تو هرمي رو خورد ، من تو رو كشت!!

و پس از پايان اين جمله سارا رو ميگيره و به شدت تكونش ميده با هر تكون مقدار بيشتري از دلو روده سارا رو از دهنش ميريزه بيرون

سارا:امو..ن ب...ده ك..ار من نبو..ده تق..صيره اس ... نيپه(امون بده كار من نبوده تقصير اسنيپه) اون به تو كلك زد ..!

با اوردن اسم اسنيپ گراوپ از زدن سارا اونز دست بر ميداره دوربين روي صورت گراوپ زوم ميكنه و چشماشو نشون ميده كه رگه هاي خوني از زور خشم قلنبه شدن و زدن بيرون.

چند دقيقه بعد خانه ريدل ها

دامبلدور:بيب بيب!!
محفلي ها:هورا

دامبلدور:بيب بيب!!
صداي از بيرون خانه:آعوووعاعوووو(صداي تارزان)

ناگهان اسمون سياه ميشه اسنيپ بالا رو نگاه ميكنه و ميبينه كه جسم پشمالويي در ابعاد شهاب سنگ در حال سقوط روي اونه.

در همين لحظه شعبه دوم رود نيل رو ملت غيور محفلي از زور ترس توي خانه ريدل تاسيس ميكنن

گراوپ با صداي وحشتناكي روي اسنيپ سقوط ميكنه و يك چهارم دور بين از خون اسنيپ پر ميشه.

گراوپ:اسنيپ به گراوپ نارو زد!!!

گراوپ اون مشتشو با تمام ابوهت توي سر اسنيپ خالي ميكنه .. خون اسنيپ مثل اتش فشان بيرون ميپاشه و نصف ديگه دوربينو ميپوشنه.

گراوپ اين بار كله رو ميبره بالا و با تمام ابوهت و قدرت سر اسنيپ رو هدف قرار ميده .

صحنه اسلوموشن ميشه.

صداي جيغ بلندي شنيده ميشه كله ي گراوپ با سر اسنيپ برخورد ميكنه مغز اسنيپ مثل گردوي له شده از دهنش ميزنه بيرون و خون مخوفي از دماغش سرازير ميشه و به دوربين ميپاشه!!!

كل تصوير قرمز رنگ شده و بيننده ها جز صداي ضجه هاي اسنيپ قادر به ديدن چيزي نيستن!!

_______

نقد بشه


ویرایش شده توسط دابی در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۲۴ ۱۲:۲۱:۳۵
ویرایش شده توسط دابی در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۲۴ ۱۳:۱۰:۴۵

A man is talking to God.

The man: "God, how long is a million years?"
God: "To me, it's about a minute."
The man: "God, how much is a million dollars?"
God: "To me it's a penny."
The man: "God, may I have a penny?"
God: "Wait a minute." .


Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۱:۲۵ دوشنبه ۲۴ دی ۱۳۸۶

سوروس اسنیپold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۰۲ دوشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۵:۳۱ سه شنبه ۱۶ بهمن ۱۳۸۶
از اينا مي خواي؟!!!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 115
آفلاین
سارا نيمه بيهوش افتاده بود. گراپ مثل غول هاي غار نشين نگاه مي كرد. ايگور از گراپ بدتر. بوليز نگاه هاي خبيت مي كرد. لرد مي خنديد.آلبوس جيغ مي زد. كورممد مي لرزيد. محفلي ها نگاه مي كردند.
اتفاقات لحظه به لحظه ارزشي تر مي شد لحظه اي سياه لحظه اي سفيد. لحظه اي بوليز لحظه اي سارا خفنز! اين اتفاقات ناشي از بكش بكش شديد ميان دو جبهه بود كه شديدا به كشتن و شهيد كردن سبك رئاليسم منجر شده بود. و سبك ژانگولربازي را پرورش مي داد.
--------
گراپ نگاهي درخور نژاد غولش به بوليز و به سارا انداخت و نيشش را تا ساقه ي مغزش باز كرد. بوليز همچنان به ياد قوم مهاجر به ايران در حال انجام عمليات فيگورينگ بود. گراپ مشت كج و كولشو بالا برد و درست بالاي سر سارا نگه داشت.
ايگور: خـ...خــخ..خـ ..خـ...خـ..
پوف...تيش ....شپلخ...بوووووووووووووم!
صحنه به يك صحنه ي ژانگولري شباهت بسيار پيدا مي كنه و آهنگ چهل سرباز با وزن اشعار شاهنامه به عنوان يك عامل موثر در حماسه درحال پخش است و ژانگولري اين سكانس به نهايت مي رسد.
جرقه اي در حوالي وجود محفلي ها زده مي شه و انفجار شديدي به وقوع مي پيونده و صحنه پر از خاك مي شه. گروه سوروس و دوستان كه در دسته ي محفلي هاي بسته شده قرار داشتند_ كه تا كنون به دليل عدم توانايي و ژانگولر بازي هاي حذب مخالف كه كارگران و رفتگران گاراژ غدير ژانگولر بودند به عنوان مجسمه ي ابولهول مطرح شده بودند_ آزاد مي شوند و در كمال ناباوري در جلوي چشم همگان مشغول آشپزي با محصولات دلپذير مي شوند.
رفتگران گاراژ غدير ژانگولر:‌
سوروس و دوستان:
بلافاصله از پاتيل موجود در مركز صحنه بخارات رنگي و زيبايي به بيرون مي تراود و فضا از بوي خوش آكنده مي شه. سوروس و دوستان با جديت تمام مشغول هم زدن پاتيل و خرد كردن مواد اوليه هستند. در حالي كه آهنگ يانگوم در حال پخشه و بانو هن به عنوان زير نويس از پايين تصوير عبور مي كند يانگوم هم به عنوان مترسك لبخند مي زد.
بوليز در حالي كه پس كله ي ايگور مي نوازد: ياد بگير بدبخت..ببين چه قشنگ مي خنده..ديييششش!(نواي پس گردني)
گروه سوروس و دوستان پس از مشاهده ي بخارات قرمز ناشي از محتويات پاتيل به سمت سارا حركت مي كنند و با بهره بردن از يك قيف در ابعاد گراپ محتويات پاتيل را توي دهن سارا خالي مي كنن. چشمان گراپ به چشمان قورباغه مشبه مي شود.
: گراپ هرمي رو دوست داشت ...گراپ هرمي رو برد.. گراپ دشمناي هرمي رو زد...با اون فيگور بوقيشون...بووووم تيش بووف.
گراپ در حالي كه هرمي بيهوش را در دست دارد به طرف ناكجا آباد به پيش مي رود و بر سر راه با كف پا يك نوازشي نثار بوليز و ايگور مي كند و چند ديوار و ستون و سقف را پايين مي ريزد..
سوروس و دوستان:
:آييييييييييييييييييي!
: ههه هه هه هه هه هههههه خخخ خخخ !!
تمامي توجه ها به پرده اي كه در پشت آن آلبوس و لرد در جوار هم حضور داشتن جلب شد. به جايي كه آلبوس با نيش باز و ريش خوني در آنجا حضور داشت
آلبوس: موقعي كه خودش تقاضا داره با من تنها باشه ...تقصير من چيه؟
لارتن :
آهنگ يوگي و دوستان به عنوان موزيك متن در حال پخش است


==============
به ريش هرچي مرگخواره ژانگولره


ویرایش شده توسط سوروس اسنيپ در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۲۴ ۱۱:۳۲:۱۱

عضو محفل ققنوس

چه چشمايي!!!!

[url=http://www.jadoogaran.org/userinfo.php?uid=11679]ادوارد بونز ! همون شناسه اي كه به خودش �


Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۰:۵۱ دوشنبه ۲۴ دی ۱۳۸۶

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۳۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
گردانندگان سایت
پیام: 1506
آفلاین
لرد سیاه(سیاه،سیاه،سیاه:تا چشمای سارا در بیاد! ) همان طور که دامبل را بغل کرده بود اونو به طرف شکنجه گاه مخصوص برد و پرده را کشید تا ابهت شکنجه برای دامبل بیشتر بشه!
سایه های لرد و دامبل روی پرده افتاده بود و رنجی را که دامبل تحمل میکرد،واضح تر از صدای جیغ و دادش بیان میکرد!هر چند لحظه یکبار دست یا پایی از دامبلدور به امید یافتن راه نجاتی از پرده بیرون میزد که بعد از چند ثانیه به طرز مخوفی به شکنجه گاه برگردانده میشد!

.........قووووووووررررررررررت...........!
محفلی ها که هم اکنون به عــــــــــــــــمـــــــــــــــــــــق مسئله پی برده بودن آب دهانشون رو با صدای بلندتری قورت میدادن!
از بین محفلی ها سارا بیشتر از بقیه ترسیده بود و مدام زیر چشمی به فیگور های بدن سازی بلیز نگاه میکرد:
(بلیز:اووووووچ!....حالا این یکی رو هم داشته باش،آآآآآآآآآه...!)
سارا همچنان در حال لعن و نفرین کردن خودش بود.میدونست که اگه این بار تحت شکنجه قرار بگیره چیز زیادی ازش باقی نمیمونه و باید بقایاش رو طی مراسم باشکوهی در حیاط پشتی محفل زیر درخت عرعر به خاک پسپارن!

سارا همین طور که به فکر مراسم خاکسپاری باشکوهش توسط موش ها و گربه های محفل بود جیگرش مقداری کباب شد،که دود حاصل از این فرایند درون چشمش رفت و باعث شد اشک از چشمانش سرازیر بشه!

بلیز که در حال نشان دادن پشت بازوهای خفنش به محفلیها بود با دیدن سارا گفت:هه،هه،هه بچه های بیاین اشک سارا رو در آوردم!
گراوپ هم که در تمام این مدت مشغول گرم کردن خودش بود با دیدن سارا دست از گرم کردن برمیداره و میره تا اولین نفر رو شکنجه بده.

سارا با دیدن گراوپ که با پاهای بزرگش به طرفش میمومد اشک ریختن یادش رفته بود سعی کرد خودش رو از دسترس گراوپ دور کنه.برای همین پشت لارتن قایم شد و فریاد زد:تقصیر من نبود.نارنجی منو اغفال کرد.اون منو گول زد.نامرد یه چیزی بگو دیگه.بگو تو با افکار پلیدت منو گول زدی!

نارنجیکه بر اثر انتگرال زاویه سینوس دست راست سارا که دور گلوش حلقه شده بود به رنگ کبود در آمده بود گفت:مالا مولوم میمه.ممصیر مومش موم!(ترجمه:سارا دروغ میگه،تقصیر خودش بو!)

ایگور که نزدیک سارا ایستاده بود با چوب جاروی قدیمی که متعلق به جد بلیز بود به فرق سر سارا کوبید و بعد از آزاد کردن دستان وی از دور گلوی نارنجی مایل به کبود وی را به طرف گراوپ پرتاب کرد.
گراوپ همان طوری که سارای نیمه بیهوش را در آغوش گرفته بود رو به بقیه کرد و گفت:بچه ها دوست داشت گراوپ چه بلایی سر سارا آورد؟

بلیز بعد از نگاهی که به بر و بازویش انداخت گفت:گمونم برای شروع یه کم مشت و مال حالش رو جا بیاره!
سارا نیمه بیهوش در بغل گراوپ:


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۸:۵۵ یکشنبه ۲۳ دی ۱۳۸۶

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۵ سه شنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۹:۴۷ جمعه ۶ فروردین ۱۴۰۰
از ته چاه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 730
آفلاین
- شترق!!!
درب سالن ِ محل تجمع ملت مرگخوار و محفلي ِ دربند به شكلي سهمگين به ديوار كوفته ميشه!
در بك گراند روشن ِ در كه نور هاي زرد و سفيد ازش متراوش ميشه، مشتي ريش و پشم ظهور پيدا ميكنه كه به نظر ميرسه آدمي نيز به آنها آويزان است!

==صحنه اسلوموشن!==
دوربين بعد از نشان دادن ِ تصوير ِ بسته ي ريش و پشمي كه انساني نيز به انتهاي آن متصل است؛ 180 درجه چرخش كرده و دقيقآ روبروي وي را نشان ميدهد.
جايي كه سارا بر شانه ي گراپ تقلا ميكند! دست و پا ميزند. و با ديدن آن فرد ِ تازه وارد دستش را به سمت وي دراز كرده و حلق خود را همچون حلق ِ اسب آبي ميگشايد و فرياد ميزند:
- داااااااااااااااااامـــــــــببببببببببببببببببببببل!!!
دوربين بسته ي مرد پشمالو را نشان ميدهد... همچنان صحنه اسلوموشن است!
مرد پشمالو از جيب خود چوبدستش را بيرون ميكشد...
مرد پشمالو چويدستش را به سمت گراپ نشانه ميرود...
مرد پشمالو آخ ميگويد!
مرد پشمالو زير لوستري كه از سقف به علت ضربه ي محكم ِ در به ديوار و انتقال تنش ها به سقف و سپس به پيچ هاي لوستر، كنده شده، له ميشود! (ترجمه ي فارسي: به علت ضربه ي محكم در، لوستر كنده شده و بر فرق سر وي "گرومپي" نواخته ميشود!)
مرد پشمالو با پاركت ِ كف سالن همسطح ميشود و ريش و پشم ِ وي همچون قاليچه اي بر پاركت پهن ميگردد!
==انتهاي اسلوموشن!==


ملت مرگخوار از شدت خنده همچون مار ِ درحال زايمان به خود ميپيچند!!

ولدمورت: پيري رو جمع كنيد با بقيه ببريد حياط پشتي.
ايگور: چشم قربان!
لودو: تو چرا نميخندي ايگور؟
ايگور آهي كشيد: انقدر خنده ي منو تو پستاي قبلي مسخره كردن كه ديگه جرئت نميكنم بخندم!
ملت مرگخوار: ()


++حياط پشتي++

تمامي محفلي ها در حالي كه طناب پيچ گشته اند؛ كنار ديوار ِ آجري ِ انتهاي حياط به صف شده اند.
آفتاب مستقيمآ از روبرو بر چهره ي آنان ميتابد و آنها براي ديدن بهتر ِ مرگخواران كه مقابلشان ايستاده اند چشمان خود را تنگيده اند.

در ميان مرگخواران بليز لباس هاي خود را درآورده (فقط بالا تنه! ) و در حال گرفتن انواع و اقسام فيگور هاي بدنسازيست!
لودو: بليز آروم باش. خونسرديتو حفظ كن بليز! چته تو الان؟!!
بليز: ميخوام به سارا نشون بدم ما چقدر خفنيم. تو كاريت نباشه!

ولدمورت: خوب... مريدان ِ من، ميخوام كاري كنيد كه ديگه اين سفيد هولو ها(!) جرئت ِ جسارت به محضر ما رو به خودشون ندن! كارتون رو شروع كنيد...
بعد ولدي دستي به ريش ِ نقره فام دامبل - كه اكنون در آغوش ِ ولدي جاي داره و معصومانه، همچون طفلي شيرخوار تو چشمهاي ولدي نگاه ميكنه - ميكشه و ادامه ميده:
- من با اين پيري كار دارم...


ویرایش شده توسط [en]Ludo Bagman[/en][fa]لودو بگمن[/fa] در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۲۳ ۱۹:۰۲:۰۳

ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۶:۵۴:۳۰ پنجشنبه ۲۳ اسفند ۱۳۸۶
[size=small]


Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۷:۱۹ یکشنبه ۲۳ دی ۱۳۸۶

دابیold4


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۲ پنجشنبه ۲۰ دی ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۳:۵۶ چهارشنبه ۱۴ فروردین ۱۳۸۷
از اين دنيا چه ميدوني؟!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 82
آفلاین
_آآآآآآيــــــــــــــــــــــــــــــــــــي

سارا در حالي كه بليز رو از موهاش به سقف آويزون كرده بود مشغول كشيدن تك تك دندوناش به واسطه يه انبر دست بسيار خفن بود.

_آآآآآآآيـــــــــــــــــــــــــــــــــــي .. رحم كن .. بوق كردم
سارا:

خون ناشي از اين كشيدگي ها روي سر كچل و سفيد سارا اونز پاشيده بود .

مرگخوارا با ترس و وحشت نظاره گر اين صحنه بودند () اما لرد ولد مورت با خونسردي و اندكي لذت از اين همه خشانت اين صحنه رو تماشا ميكرد.

سارا:ايــــــش .. اين دندون اسيابت چقدر سفته چرا درنمياد(در حالي كه سارا زور ميزد مقادير زيادي از خون بليز روي صورتش ميپاشيد و موجب مي شد عصباني تر بشه)

سارا در حالي كه جفت پاهاشو روي شكم بليز سفت كرده بود با دو دست انبر دستو گرفته بود و با تلاشي بي سابقه زور ميزد.

پق!!!

دندون به همراه مقادير بسيار زيادي خون، كنده شد و به علت شتاب حركت از لاي انبر در رفت و جست بيخ گلوي سارا.

سارا:مممم ... ممممممم مممم مممم(ترجمه:لارتن كمك كن نميتونم نفس بكشم)
لارتن هم كه ميبينه اوضاع ناجوره به كمك سارا ميره ، از قضا اين اتفاقات در محلي در حال وقوعه كه ولدي اونجا با طناب بسته شده ، نوك چوبدست لارتن هم از گوشه جيبش پيداست و ولدي قهرمان با يك حركت سمبليك با دندوناش چوبدستي رو به چنگ مياره و لارتنم كه گرم خارج كردن دندون از حلقوم ساراست متوجه اين عمر نميشه.

لارتن:باب سارا تكون نخور اينقدر .. الان درش ميارم ديگه(لارتن در حالي اين حرفو ميزنه كه دستش تا آرنج توي حلق ساراست.)

_آها بيا گرفتمش تموم شد.

_هههه ههههه (نفس كشيدن) ... لارتن تو جون منو نجات دادي من مديون تو ام.

اين صحنه ي رمانتيك ثانيه اي چند دووم نمياره چرا كه وقتي دو محفلي بر ميگردن با يك سري مرگخوار آماده و چوبدستي به دست مواجه ميشن.

سارا و لارتن:

ايگور:بازم كه گند زدي كچل خانم خي .. خي ..خي خي(صداي خنده)
بليز:اشباب اشتقام دنشوناي مشو اش ايش بگير.(ترجمه:ارباب انتقام دندوناي منو از اين بگير.)
لرد:كاري كه اون صد ساعت طولش دادو من تو يه ثانيه تموم ميكنم
و طي يك حركت سمبليك با مشت محكم خوابوند توي دهن سارا در نتيجه تمام دندوناش ريخت تو حلقش.و سارا اونز علاوه بر كچل بي دندونم شد.
بليز:
ارباب:خوب ديگه بسه جمع كنيد بريم خانه ريدل ، اينا رم يه راس ببرين اتاق شكنجه زير نظر گراوپ ....

___________

عجب جمع كن جمع كني راه افتاده

اين پستم نقد بشه.


A man is talking to God.

The man: "God, how long is a million years?"
God: "To me, it's about a minute."
The man: "God, how much is a million dollars?"
God: "To me it's a penny."
The man: "God, may I have a penny?"
God: "Wait a minute." .


Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۵:۵۷ یکشنبه ۲۳ دی ۱۳۸۶

سارا اوانز old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۶ شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۳۵ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از بالای سر جسد ولدی!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 993
آفلاین
و سارا را دست بسته به طرف ماشين لباسشوئي مي برند و تنها دو قدم تا آن مانده بود كه بليز ناگهان بلند گفت :
_ صبر كنيد... خودم مي خوام افتخار اين رو داشته باشم كه توي ماشين لباسشوئي پرتش كنم! بريد كنار!

و همان طور كه دستانش را به هم مي ماليد و لبخند شيطاني بر لب داشت جلو آمد :
_ ديگه منو از سقف آويزون ميكني؟ منو تو كوچه پرت مي كني؟ ولدي منو سفيد مي كني؟منم...
و آمد كه او را به سوي ماشين لباسشوئي چرخان هل بدهد كه سارا جا خالي داد و ...

شتـــــــرق!

_ كمك...كمك! يكي بياد منو از اين تو دربياره! آخ...آخ!
و ديگر صدايي نيامد...پس از چند ثانيه :
ايگور در حالي كه مي ترسيد اين جمله را به زبان بياورد گفت :
_ فكرمي كنم بليز تو ماشين لباسشوئي ديگه خفه شد! بريم مراسم ختم و سه و هفت و چهل و سال!
و سارا همان طور كه مي خنديد گفت :
_ بليزتون هم سفيد شد !


از آن سو :

_ مي بيني لارتن؟ اين جمجمه براي مامان هري پاتره...اون يكي هم ماله باباشه! قشنگه نه؟
لارتن كه انگار سخت مشغول كاري بود وقتي متوجه شد نگاه ولدي به اوست سريع خود را جمع و جور كرد و در حالي كه سعي مي كرد خود را مشتاق نشان دهد گفت :
_ آره خيلي قشنگه!
و پس از چند لحظه ناگهان دوباره پرسيد :
_ گفتي كدوم مامان هري ؟
ولدي :
_ مگه چندتا مامان داره؟
لارتن كه نگاه هاي مشكوكي به ولدي مي كرد گفت :
_ بي خيال! حتما يه دو سه تا داشته ديگه...من چمي دونم!
و سپس انگار كه موفق به انجام آن كار كه از اول همراهي اش با ولدي مشغول آن بود شده باشد فرياد زد :
_ آهان...گرفتمش!
و رو به ولدي :
_ حالا مهم نيست كه هري چندتا مامان داره! مهم اينه كه تو دوباره گرفتار شدي...راه بيافت!
و چوب دستي كشيده شده از داخل جورابش را پشت گردن ولدي گرفت به سمت آشپزخانه حركت كردند...

در عرض نيم ساعت همه مرگ خوارا دستگير و همه محفلي ها آزاد شدند...حالا همه در خانه شماره 12 گريمولد بودند!

******

بليز اگه من امتحانمو كم بشم خودت مي دوني!



Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۲:۳۲ یکشنبه ۲۳ دی ۱۳۸۶

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
چند لحظه بعد ...

شکنجه اکثر محفلی های به اسارت درومده بر عهده گراوپ گذاشته شده و گراوپ محفلی های عزیز را به حیاط خلوت پشت کافه هدایت کرده تا از آنجا دستور العمل های لازم رو به محفلی ها بده ...
محفلی ها: خب الان چی کار کنیم؟
گراوپ: گراوپ مشت زدن دوست داشت .. گراوپ یک مسابقه بوکس با شما محفلی های عزیز ترتیب داد و شما تونست شانس خودتونو در مقابل گراوپ امتحان کرد ... قوانین:... چند نفره میتونید حمله کنید ... مشت .. لگد .. گاز .. مو کشیدن .. کله زدن و چنگ انداختنم مجاز بود. گراوپ هر کدامتون رو که جون سالم به در برد آزاد کرد.
محفلی ها

در آشپزخونه ...

مرگخواران مشغول باز جویی از سران محفلی هستند و در اون میان لارتن به طور موقت در یخچال زندانی شده و دمای بدنش به صفر میل میکنه و سارا هم در ماشین لباس شویی قرار داره و درجه ماشین لباس شویی هم به منظور مبارزه با میکروب آنفولانزای مرغی که در چند روز اخیر در بین مرگخواران شایعه شده بر روی درجه لباس های فوق العاده کثیف قرار گرفته.

لرد: خب بسه شونه بیاریدشون بیرون ...
یکم بعد
لارتن در یک قالب یخ مشغول لرزیدنه و سارا هم در حالی که به شدت تمیز تر از قبل شده در کنار لارتن قرار داره.

لرد: بازرسی شروع میشه:
لارتن: بخدا تقصیر من نبود ... من یک کارگر فقیرم که فقط زمینای اینجا رو تی میکشم تا بتونم شکم زنو بچمو سیر کنم ... این سارا اومده نظم آشپزخونه رو به هم ریخته تازه مارم شریک خودش میدونه ... من تصمیم دارم مرگخوار شم تا گذشته بدمو جبران کنم! تازه برای اینکه حسن نیتمم به شما ثابت کنم سارا خر بیشعور آشغاله که به لیلی عزیز من حسودی میکنه!!!
لرد: اوه ... لارتن تو فوق العاده ای!
بلافاصله لرد دست لارتنو میگیره و به خانه ریدل میبردش تا کلکسیون جمجمه هاشو بهش نشون بده و لارتنم که کاملا تحت تاثیر قرار گرفته دنبال لرد روانه میشه...

ساراجیغ میزنه: لارتن تو به من خیانت کردی ... تو با احساسات من بازی کردی! تو از سادگی من سوء استفاده کردی الهی با لیلی بری زیر تریلی الهی بچه هاتون ریشدار به دنیا بیان ... نارنجی صدامو میشنوی؟! تو یک سست عنصر ترسویی که منو فروختی ! دیگه با من حرف نزن کثافت بیشعور (!)... (خطاب به مرگخواران) ولی شما زور نزنید ... هیچ کس نمیتونه از زیر زبون سارا خفنگز حرف بکشه.
بلیز: ولی ما باید بدونیم تو چطور با چنین مهارتی داستان رو به ارزشی ترین شکل ممکن تغییر میدی ... ژانگولر بازی رو از کجا یاد گرفتی؟ آیا این قدرت نویسندگی در ذات شماست؟ آیا تو مالدبر رو میشناسی؟ آیا ما مرگخواران میتونیم برای یادگیری اینجور پستها جلسات خصوصی ای با شما داشته باشیم؟

برخلاف انتظارات ناگهان مقاومت سارا خفنز در هم میشکنه و نیشش به ابعاد وسیعی گسترش میابه:
سارا: اوه .. هی هی هی ... جوابش سادست ... من برعکس اصل و نسبم که به قزوین برمیگرده، فارغ تحصیل آکسفورد هستم و من لیسانس ژانگولر بازی دارم تازه من در تحقیقات درون کالج به مرز رسیدن جایزه نوبلم نزدیک شده بودم ولی چه کنیم دیگه آلبرت نظریه نسبیت رو داد و بالاخره هم با پارتی بازی و اینا حقمو گرفتن! نه جانم این پستها که میبینین کاملا اصولیه و تایید شده بر اساس استاندارهای بین المللی هست !

در همون لحظه سارا یک کاغذ بسی خفن از تو جیبش در میاره.
- اینم مدرک دانشگاهیمه!
(درون برگه: کله سارا به طرز ناشیانه ای به جای کله انیشتن در دوران جوانی چسبونده شده که با عده ای استادان برجسته جهان در حالی که لوح تقدیر بهش دادن مشغول صحبته در زیرش به خط خرچنگ قورباغه نوشته: سارا اوانز پدر فیزیک جهان!)

مرگخوارا!!!!!!!!
پرسی: میتونم از نزدیک ببینم؟
سارا: هی هی هی ... البته بفرمایید!
سارا برگه رو میده به پرسی ... و همه مرگخواران دور پرسی جمع میشن.
سارا: این استادا که تو عکس میبینین از دوستان دوران دانشگاه منن
پرسی: ایگور فندک داری؟
ایگور: آره
سارا: فندک برای چی؟ نه دارید چی کار میکنید؟ نه نسوزونیدش ... نهههههه!!!
مرگخوارا: ما که غیر از یک کاغذ سوخته چیزی ندیدیم
سارا

بلیز: خب دیگه دوباره بندازیدش تو ماشین لباس شویی نمیدونم چرا احساس میکنم دوباره داره کثیف میشه


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۲۳ ۱۳:۲۳:۳۵
ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۲۳ ۱۳:۳۶:۴۶








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.