هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۲:۱۰ سه شنبه ۸ بهمن ۱۳۸۷

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۳۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
گردانندگان سایت
پیام: 1506
آفلاین
نارسیسا با ناراحتی نگاهی به بلا کرد و گفت:ولی ارباب شما خیلی وقته که دارین کار میکنین.اینجوری خسته میشین.نباید به خودتون فشار...
لرد با عصبانیت قابلمه ای را روی کابینت کوبید و گفت:هنوز من رو نشناختین نه؟لرد سیاه هیچ وقت هیچ کاری رو نا تمام ول نمیکنه.حالا هم از اینجا برین بیرون.وقتی اون مامورهای بوقی رسیدن ازشون حسابی پذیرایی کنین.اگه دلتون هم خواست چندتا طلسم بزنین بهشون!فقط بیرون بیـــــــــــرون!

بلا و نارسیسا با ناراحتی از اشپزخانه بیرون میروند و در حالی که هر کدام به فکر این هستند که در صورت رسیدن ماموران باید چکار کنند صدای در کافه توجهشان رو جلب میکند.جادوگر کوتاه قد و چاقی وارد کافه میشود و روی اولین میز مینشیند.
بلا سیخونکی به نارسیسا میزند و در گوشش میگوید:ببینم یعنی مامور وزارت خونه همینه؟به این زودی پیداش شد؟
نارسیسا سرش را تکان میدهد و میگوید:نمیدونم.اگه خودش باشه که کارمون در اومده!بذار ببینم ماجرا چیه.

نارسیسا به طرف مشتری تازه وارد رفت و گفت:ببخشید قربان چیزی میل داشتین؟
مرد دستی به سیبیل هایش کشید و گفت:اول از همه یه لیوان خون گلاسه.بعدشم برای ناهار یه خوراک خفاش با پنیر هلندی لطفا!
نارسیسا سفارش مرد را یاداست کرد و بعد گفت:هوم...خب شغلتون؟!:دی
مرد نگاهی به نارسیسا انداخت و گفت:ببخشین؟!
نارسیسا نگاهی به اطراف کرد و بعد با لحنی که انگار چیزی به یادش امده است گفت:این یه نظر سنجیه که از مشتری ها به عمل میاریم.چیز خاصی نیست.

مرد چند ورق را که در دستش بود روی میز گذاشت و بعد گفت:بزن هیچی.بیکار.بی عار!
نارسیسا ا اخم هایی گره کرده به سمت بلا رفت و گفت:به نظرم این باید همون ماموره باشه.خیلی مشکوک جواب میده.تازه حاضرم قسم بخورم قبلا یه جایی دیدمش.قیافه نحسش خیلی برام آشناس.
بعد در حالی که با شک و تردید برگه سفارش را به بلا میداد گفت:اینا رو سفارش داده.خون گلاسه و خوراک خفاش.حالا چیکار کنیم؟تو که مزه خوراک های خفاش ارباب رو چشیدی...!

بلا با ترس لیست را گرفت و نگاهی به ان کرد و گفت:خون گلاسه اش مسئله ای نیست.اگه مشکل داشت میتونیم سر راه خودمون پشت پیشخوان عوضش کنیم.فقط نمیدونم با خوراک خفاش چیکار کنیم.اینو باید خود لرد درست کنه!
بلا در حالی که لیست را بدست گرفته بود به داخل آشپرخانه برگشت.لرد که بر روی صندلی نشسته بود با دیدن کاغذ سفارش در دست بلا سریعا با طلسم آن را رو هوا قاپید و بعد گفت:هوم...سفارش خوبی داده.معلومه سلیقه اش بد نیست.البته اینکه سس هلندی خواسته معلومه موجود بوقیه.غذاش تا چند لحظه دیگ حاضره!
و با گفتن این جمله بلا کف دستش را محکم به پیشانی اش کوبید!


ویرایش شده توسط ایوان روزیه در تاریخ ۱۳۸۷/۱۱/۸ ۲:۱۹:۴۱

ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۴:۰۹ جمعه ۴ بهمن ۱۳۸۷

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
نارسیسا با عصبانیت گوشی را سر جایش گذاشت.
-امان از این وسایل ارتباط ماگلی.همون جغد خودمون بهتر بود.میرفت طرفو هر جا که بود!!پیدا میکرد و اونقد نوکش میزد تا نامه رو باز کنه و بخونه و همونجا جواب بده.مرلینگاه و تعطیلاتم سرش نمیشد...آآآآآخ...

نارسیسا با برخورد شدید شیئی با سرش دست از سر گوشی برداشت.
-این دیگه چیه؟جغد؟شماها نمیتونین مثل آدم بیایین تو؟حتما باید هر بار یه فاجعه به بار بیارین؟

جغد مورد نظر کمی سرخ شد و با احترام پایش را جلو آورد.نارسیسا کاغذی را که به پای جغد بسته شده بود باز کرد و فورا متوجه مهر وزارت سحر و جادو روی کاغذ شد.با اضطراب نامه را باز کرد.

لیدی نارسیسا بلک مالفوی
احتراما با توجه به شکایات متعددی که طی سه ساعت گذشته از کافه تفریحات سیاه شده است به دستور وزیر اعظم هوکی قهرمان ماموران کنترل کیفیت ما به زودی برای کنترل و بازرسی و بررسی اوضاع کافه و کیفیت غذاها و نوع سرویس دهی شما به کافه مراجعه خواهند کرد.خواهشمندیم با آنها کمال همکاری را داشته باشید.

امضا رئیس بخش کنترل کیفیت



نارسیسا نامه را مچاله و به گوشه ای پرتاب کرد و با عجله به آشپزخانه رفت.لرد سیاه سرگرم شستن ظرفها و بلاتریکس در حالیکه با علاقه به چشمان لرد خیره شده بود سرگرم خشک کردن آنها بود.

-اهم اهم...

-چیه؟سفارش جدید داریم؟

نارسیسا به کافه خالی اشاره کرد.
-نه ارباب.خیلی وقته که حتی یه مشتری هم نیومده.ظاهرا چند نفر شکایت کردن.

لرد سایه دستهایش را شست و با پیشبندش خشک کرد.
-چی؟از غذاهای من؟کی؟به چه جراتی؟بیارشون اینجا تا خودم راضیشون کنم.

بلابا محبت پیشبند لرد را باز کرد.
-ارباب آروم باشین.اونا لیاقت خوردن غذاهای فوق العاده شما رو ندارن.نمیتونن مزه عالی اونا رو درک کنن.

نارسیسابا عصبانیت به بلا نگاه کرد.
-ارباب ظاهرا قراره مامورای وزارت سحروجادوبرای کنترل کیفیت غذاها و سرویس دهی بیان اینجا.میشه اجازه بدین موقتا من و بلا غذا درست کنیم؟

لرد سیاه سرگرم شستن ساقه های کرفس شد.
-هرگز.من وقتی وظیفه ای به عهده میگیرم باید تا آخر انجامش بدم.خودم همه کارا رو انجام میدم.




Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۲۲:۳۲ پنجشنبه ۳ بهمن ۱۳۸۷

نيمفادورا تانکسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۵ شنبه ۲۱ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۳:۲۵ پنجشنبه ۶ فروردین ۱۳۸۸
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 41
آفلاین
نارسیسا : روش پذیرایی لرد سیاه واقعا قابل تحمل نیست . :no:

بلاتریکس نگاه سرزنش آمیزی به نارسیسا کرد : تو خجالت نمی کشی درمورد ارباب اینجوری حرف می زنی ؟ همونقدر که خیانت تو رو نادیده گرفته خودش خیلیه

نارسیسا دهانش را باز کرد تا اعتراض کند ولی با یادآوری گذشته ی خودش ، دهانش را بست. کمی سکوت کرد . ناگهان جیغی از خوشحالی کشید : هی ! یادم افتاد چیکار کنیم ! از طلسم فرمان استفاده می کنیم و مشتریا رو مجبور می کنیم همه ی غذاها رو بخورن . بعد ازشون امضا می گیریم که از غذاهای اینجا راضین . بعد میدیمش به پیام امروز تا برای کافه تبلیغ کنیم و دوباره آمار مشتری هامون بالا میره .

بلاتریکس کمی فکر کرد . نمی خواست اعتراف کند که نقشه خوبی است . بیشتر از این دلخور بود که چرا زودتر به فکر خودش نرسیده بوده . جواب داد : پس بالاخره تونستی بعد از چندین قرن ، یه کم از اون آموزشایی که بهت دادم استفاده کنی و مختو از آکبندی در بیاری .

نارسیسا:

یه کوچولو بعدتر!!!

تمام مشتری ها غذاهای خود را تمام کرده و با رغبت تمام برگه رضایتنامه را امضا نموده بودند . به محض اینکه از کافه خارج شدند و اثر طلسم از بین رفت به حالت درآمدند . مشتری شماره 13 رو به سایرین کرد : من نمی دونم این چه وضعشه ! ما باید بریم وزارت سحر و جادو و از این نوع سرویس دهی کافه تفریحات سیاه شکایت کنیم .

جمعیت موافقت خود را اعلام نموده ، به سمت وزارت سحر و جادو حرکت نمودند . ( ادامه این ماجرا را ، در وزارت سحر و جادو بخوانید )

داخل کافه

نارسیسا با خیال راحت ، یک گوشی تلفن همراه ماگلی را در دست گرفته و سعی می کند با دفتر روزنامه پیام امروز تماس بگیرد : الو ! اونجا پیام امروزه ؟

- نخیر خانوم ! اینجا قصابی کوتزه ( با احترام به جناب هرژه )

دوباره شماره می گیرید . کمی بعد :

- شماره مورد نظر در شبکه موجود نمی باشد .

یک ساعت بعد :

- اینجا دفتر پیام امروز . بفرمایید .

- الو ! من نارسیسا مالفوی هستم . ریتا اسکیتر هست ؟ براش یه خبر دست اول دارم !

- نه خانوم . ریتا رفته مرخصیشو توی ویلای محفلی کنار دریا بگذرونه ( نمی دونم ریتا محفلی هست یا نه ) با خبرنگار جانشینش صحبت کنین . مادموازل بریسویت !

- خوب لطفا وصل کنین !

از آنطرف صدای آهنگ به گوش می رسد و پنج دقیق بعد :

- بفرمایید !

- مادموازل بریسویت؟

- ااااا .... برنداشتن گوشی رو ؟ دوباره وصل می کنم

و دوباره آهنگ و باز هم پنج دقیقه بعد :

- مادموازل بریسویت رفتن مرلینگاه . یه ساعت دیگه دوباره تماس بگیرین

نارسیسا ( با خودش ) : مگه یه مرلینگاه رفتن چقدر طول می کشه ؟


ویرایش شده توسط نيمفادورا تانکس در تاریخ ۱۳۸۷/۱۱/۳ ۲۲:۵۹:۱۵

همه چی فدای رفیق!


Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۲۱:۰۹ پنجشنبه ۳ بهمن ۱۳۸۷

سیبل  تریلانیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۷ سه شنبه ۱۰ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۱۷ یکشنبه ۶ تیر ۱۳۹۵
از برج شمالی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 150
آفلاین
سوژه جدید

لرد سیاه به چههره تک تک مرگخوارا نگاه میکنه:یعنی هیچکدومتون حاضر نیستین؟

مورگان من من کنان دستشو بالا میبره:اجازه ارباب.حاضر که هستیم ولی هممون این هفته ماموریت داریم.واقعا نمیتونیم.

لرد سایه به فکر فرو میره و با خودش میگه:پس چاره ای نیست.باید خودم دست بکار بشم.

ظهر روز بعد

بلاتریکس بند پیشبندشو محکمتر میبنده و بطرف میز شماره سه میره:بفرمایید؟مگه سفارش شما رو براتون نیاوردیم؟

جادوگری مقابل بلا فنجان قوه رو روی میز میکوبه و با عصبانیت به داخلش اشاره میکنه.بلا خم میشه و توی فنجونو نگاه میکنه.مگسی که داره تو قهوه شنا میکنه لبخندی به بلا میزنه.
بلا:ببخشید.من واقعا نمیدونم چطور همچین اتفاق افتاده.اجازه بدین عوضش کنم.

صدای فریادی از میز کناری به گوش میرسه.بلا فورا سراغ مشتری میره:بفرمایین.مشکلی وجود داره؟

مشتری عصبانی بشقابشو بطرف بلا هل میده:بله خانوم.یه قاشق از این پوره خفاش بخورین تا بفهمین مشکل چیه.
لزومی به این کار نبود بوی غذا به اندازه کافی مشکلش رو نشون میداد.

بلا فنجونو به نارسیسا میده.نارسیسا به بزرگترین میز کافه اشاره میکنه و میگه:اونا هم استیکاشونو پس فرستادن.میگن مزه لاستیک میده.میز شماره چهار هم کاسه سوپشو از همونجا پرت کرد اینطرف.

بلا ظرفها رو روی هم میذاره و بطرف آشپزخونه اشاره میکنه.
بلا:آخه چه کاری از دست ما برمیاد؟اون نمیفهمه که غذاهاش افتضاحه.من نمیدونم چه اصراری داره به جای آنی مونی آشپزی کنه.از وقتی اومده مشتریامون نصف شدن.چیزی هم نمیشه بهش گفت که!

نارسیسا با آرامش سرشو خم میکنه. سومین کاسه سوپ پرتاب شده به دیوار اصابت میکنه.بلاتریکس و نارسیسا پشت نزدیکترین میز پناه میگیرن.

نارسیسا:دیگه نمیشه تحمل کرد.باید یه کاری بکنیم.یکی باید به ارباب بفهمونه که آشپزی کار اون نیست.اصلا فکرشو نمیکنه که اگه این موضوع به گوش دیگران برسه آبروی همه ما رفته؟

اینفری نفرت انگیزی در حالیکه سینی بزرگی تو دستشه و تلوتلو میخوره از آشپزخونه بیرون میاد.بلا سینی رو از دستش میگیره و فورا هلش میده تو آشپزخونه.

نارسیسا:روش پذیرایی لرد سیاه واقعا قابل تحمل نیست. :no:


آینده شما را سیاه میبینم...و سیاهی اوج زیباییست!


Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۲۱:۵۶ پنجشنبه ۲۶ دی ۱۳۸۷

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
دو ثانیه بعد لرد سیاه در خانه ریدل ظاهر شد.
-شماها کجایین؟به چه جراتی در کار من دخالت کردین؟

هیچ صدایی به گوش نمیرسید.هیچکدام از مرگخواران در محوطه خانه ریدل دیده نمیشدند.لرد سیاه چوب دستیش را در دست گرفت و وارد خانه شد.
-حالا دیگه جواب اربابو نمیدین؟یعنی من نمیتونم پیداتون کنم و تک تکتونو به خورد نجینی بدم؟یعنی من نمیتونم یه ارتش سیاه جدید برای خودم دست و پا کنم؟یعنی من نمیتونم...

لرد سیاه به سالن بزرگ خانه ریدل رسید و با صحنه عجیبی مواجه شد.برخلاف تصورش همه مرگخواران در اتاق بودند و به دور چیزی حلقه زده بودند.لرد سعی کرد از لابلای جمعیت سرک بکشد ولی موفق نشد.پس با سرفه کوتاهی ورودش را اعلام کرد.بارتی متوجه حضور لرد شد و به دیگران اطلاع داد.جمعیت کم کم پراکنده شدند و لرد موفق به دیدن شیءعجیب شد.
-فقط یه روزنامه؟همتون دور روزنامه جمع شدین؟اگه میدونستم اینقدر به مطالعه علاقه دارین سفارش میکردم هر روز سی چهل تا بیارن.

لرد سیاه اشاره ای کرد.مورگان با عجله روزنامه را برداشت و به لرد داد.تیتر درشت روزنامه توجه لرد را جلب کرد.

مخفیگاه محفل ققنوس کشف شد.
به دنبال علاقه شدید اعضای محفل ققنوس به اینترنت و چت محل مخفیگاه محفل ققنوس و رمز عبور آن در بین مشنگها پخش شد.طی سه روز تعداد زیادی از مشنگها برای دیدن دیوانگانی که در مسنجر با آنها آشنا شده بودند راهی خانه شماره دوازده گریمالد شدند.به گزارش خبرنگار ما مالی ویزلی با ابراز کمبود موارد غذایی محفل با جدیت تمام از باز کردن در به روی آن همه مهمان خودداری کرد.ولی مشنگهای مشتاق درهای محفل ققنوس راشکسته و وارد مخفیگاه شده اند و تمام اشیای باستانی اعضای محفل به علاوه مسواک تد ریموس لوپین و مادر سیریوس بلک...ببخشید...تابلوی مادر سیریوس بلک را به تاراج برده اند.
به گزارش خبرنگار دوم ما هری پاتر در حالیکه به دامن سه مشنگ آویزان شده بود و ادعا میکرد هر سه آنها مادرش هستند به همراه سیل جمعیت به این طرف و آنطرف کشیده میشد!
شایان ذکر است دامبلدور درحالیکه سعی در جلوگیری از ورود مشنگها داشت به دلایل کاملا نامعلومی!توسط سه پسر نوجوان مورد ضرب و شتم قرار گرفت.جسم مجروح دامبل در بین جمعیت گم شد و دیگر کسی او را ندید.از کسانی که هر گونه اطلاعی از جادوگر پیر محفل دارند خواهشمندیم جغدهای روزنامه را اشغال نکنند.چون ما کارهای مهمتری برای انجام دادن داریم.


لرد سیاه روزنامه را بست.نگاهی به ملت مرگخوار انداخت.
-برین سریع اون وسیله شوم مشنگی و هر چی که مربوط به اونه از کافه خارج کنین.دیگه نمیخوام چشمم بهش بیفته.سیبل تریلانی هم به جرم آوردن این وسیله یک هفته به عنوان گارسون در کافه کار میکنه.

پایان سوژه


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۲۶ ۲۱:۵۸:۵۲



Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۰:۱۸ پنجشنبه ۲۶ دی ۱۳۸۷

ریـمـوس لوپـیـنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۶ چهارشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۰:۰۶ سه شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۹۶
از قلمروی فراموش شدگان !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 395
آفلاین
Error
اين ديگه چيه ؟ ا اين سايت ها ديگه واسه چي بسته شدن ؟ اي بابا فکر کنم اين جغد سفيت هم جان داد !

لرد در حالي اين جملات با خود تکرار مي کرد اهي از اعماق وجودش کشيد و گفت : تازه فيلتر شکن پيدا کرده بوديم ها !


بارتي در حالي که سعي مي کرد همچنان دروبين رو از دست بلا دور نگه داره رو به سيبل کرد و گفت : همه چي بسته شده ديگه بابا ولدي فشفه نمي شه اون سايت قشنگا هم بسته شدن .
سيبل گفت : خوب پس جواب داد . بلا اون قيچي رو بنداز دور نارسيسا دست اين بچه رو بگير از اينجا فرار کنيم اگه لرد بفهمه خودت مي دوني چي ميشه .

لرد در حالي که دنبال يک جغد ديگه مي گشت با خود زمزمه مي کرد : اي بابا رقيبهاي مارو نيگا جغدشون چقدر ضعيف بود .اگه مي تونستم جاي جغدا نجيني جونمو بزارم حالا حالا مشکل نداشتم .

ناگهان صداي هو هو هو از پشت سر لرد شنيده شد .

لرد برگشت و به چشمان هدویگ رو به رو شد .وبعد از دقایقی سیم قطع شده .

چشمان لرد از خشم می درخشید .لرد به سرعت به سوی خانه ریدل آپارات کرد .


در قلمروی ما چیزی جز تاریکی دیده نمی شود !
اینجا قلمروی فراموش شدگان است !


Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۲۱:۰۴ پنجشنبه ۱۲ دی ۱۳۸۷

سیبل  تریلانیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۷ سه شنبه ۱۰ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۱۷ یکشنبه ۶ تیر ۱۳۹۵
از برج شمالی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 150
آفلاین
نارسیسا قیچی رو روی سیم میذاره و...
نارسیسا:این نمیبره...یا سیم خیلی مقاومه یا قیچیتون کنده.

بلاتریکس در حالیکه سیمو کنترل میکنه دوربین کوچکی رو به دست بارتی میده و میگه:
-بارتی ارباب به نظر هیجانزده میرسه.ببین چه خبره.

بارتی دوربینو میگیره.
بارتی:خب،چشمای ارباب گرد شده و انگشتاش با سرعت فرا نور روی کیبورد حرکت میکنه.بذار ببینم چه خبره.اوهوممم..که اینطور...دو تا پی ام داره.یکیش نوشته شما سیصد و سی و سومین بازدید کننده جادوگران در امروز هستید.شما برنده خدا گالیون سکه طلا وهزار تا چیز دیگه شدین.لطفا شماره حساب ورمز کارت و همه اطلاعات شخصیتونو به هری پاتر پیام شخصی کنین.الان ارباب به یکی پی ام داد وبطور خیلی فوری فـیلتر شکن خواست.

بلا که بشدت با سیم و قیچی درگیره با عصبانیت میپرسه:فـیلتر شکن دیگه چیه؟

بارتی شونه هاشو بالا میندازه و ادامه میده:
-نمیدونم.ظاهرا پیدا کرد.یه پی ام دیگه هم داره که نوشته این پیام را برای سی جادوگر نیمه اصیل و بیست و نه ماگل زاده و بیست و هشت سانتور و سه کرم فلوبر بفرستین.شب یانگوم به خوابتون میاد.یانگوم دیگه کیه؟بعدشم نوشته اگه کوتاهی کنین تبدیل به یه فشفشه میشین.وای..چه وحشتناک!

بلاتریکس با وحشت قیچی رو کنار میذاره.
-ارباب داره فشفشه میشه؟خوب شد سیمو قطع نکردما.صبر میکنیم تا ارباب پی امو برای همه بفرسته...هوم؟؟اون چه سایتیه ارباب رفته توش؟من از اینجا دقیق نمیبینم.

بارتی لبخند مخوفی میزنه و بشدت برای ندادن دوربین به بلاتریکس مقاومت میکنه.

ده دقیقه بعد:

لرد سیاه خسته و عرق ریزون پی امو برای همه میفرسته.سختترین قسمت کار درست کردن سه آی دی برای سه کرم فلوبری بود که از یخچال برداشته بود.بلاتریکس قیچی رو که در این مدت کاملا تیز شده برمیداره.
بلا:خوب.ظاهرا کار ارباب تموم شد.الان سیمو قطع میکنیم.

لرد سیاه سرگرم دانلود سرود ملی کشور آنگولاست که سیم قطع و ارباب برای اولین بار در زندگیش با ارور مواجه میشه!


آینده شما را سیاه میبینم...و سیاهی اوج زیباییست!


Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۰:۰۳ پنجشنبه ۱۲ دی ۱۳۸۷

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۳۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
گردانندگان سایت
پیام: 1506
آفلاین
-آیا میخواهید شغلی پر درامد داشته باشید؟تنها با روزی دو ساعت آن بودن در جغدترنت میتوانید به طور میانگین 700 گالیون درآمد داشته باشید!...
لرد پنجره را بست و در حالی که به آگهی های تبلیغاتی مسنجری کروشیو میفرستاد در لیست دنبال فرد دیگه ای برای چت میگشت.
لرد همزمان با چت جغدل ارت! رو باز کرده بود و از طریق ماهواره دنبال مخفی گاه محفل میگشت!

لرد:خودشه...بلاخره پیدا کردم این بوقی ها رو.بذار یه کم بیشتر زوم کنم.اوهوم،آره خودشه...ئهه!چه کیفتی داره.راحت معلومه دامبل داره توی دیگ غذایی که مالی درست کرده داروی خواب اور میریزه!این بوقی ها یه پرده ها برای مخفی گاهشون نخریدن!
لرد سر گرم دید زدن محفل از طریق کائنات! بود که پنجره جدید باز شد و شخصی پیامی به مضمون فرستاد:
...سلام خوبی؟اگه اصیل زاده ای جواب بده.برات خبر های خوبی دارم!
لرد چهره اش را در هم کشید و در جواب نوشت:سلام،من اصیل زاده ام.چه خبر خوبی داری؟

فرد در آن سو گفت:تو همین الان افتخار داری که با مخوف ترین جادوگر سیاه قرن یعنی اسمشو نبر صحبت میکنی!اگه میخوای به ارتش سیاه ملحق بشی یه BUZZ!!! بزن!
لرد در حالی که به شدت عصبانی شده بود گفت:تو لردی؟
-آره
-تو خود خود لردی؟
-اره دیگه میخوای عکس بفرستم باور کنی؟
-نه عکس لازم نیست،الان جوابم رو برات میفرستم.

لرد چوب دستی اش را بیرون کشید و رو به آی دی طرف فریاد زد:ایگنوریوس!
سکوت تمام چت روم را فردا گرفت.لرد به ارامی نگاهی به چت روم کرد و گفت:ای بابا.سند تو آل شد که!

کمی آن طرف تر در پشت دیوار لشکری از مرگخواران صف کشیده بودند و به دقت کارهای لرد را زیر نظر گرفته بودند.
بارتی:بابایی همین الان پای راستش رو تکون داد.
بلیز:لرد همین الان نود و سه کاراکتر تایپ کرد.
انی مونی:ارباب همین الان گوشش رو خاروند!
بلا محکم به هر سه مرگخوار پس گردنی زد و گفت:من گفتم حواستون کامل بهش باشه.نه اینکه رفتارش رو مثل نتایج فوتبال آنالیز کنین!

بعد دست از سرک کشیدن برداشت و رو به بقیه گفت:خیلی خب،کسی سوالی نداره؟
نارسیسا قیچی را در دستانش جا به جا کرد و گفت:چرا من سوال دارم.اول اینکه برای چی باید سیم جغد رو قطع کنیم.دوم اینکه چرا من باید سیم رو قطع کنم.سوم اینکه چرا باید با قیچی قطع کنم!
مورفین در جواب گفت:اولا شون همه انیشا از گور همین شیم بلند میشه.دوما شون خودت این پیشنهاد رو ژادی.شوماً قیشی کلاشش بیشتره!


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۶:۲۹ سه شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۷

ریـمـوس لوپـیـنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۶ چهارشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۰:۰۶ سه شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۹۶
از قلمروی فراموش شدگان !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 395
آفلاین
نارسیسا با یک آپارات سریع خود را به مکان اجتماع مرگ خوران رساند.

همه جمع شید اینجا , نارسیسا در حالی که داشت فریاد می زد این جمله ها رو بیان کرد .

همه در سالن عمومی قصر مالفوی ها جمع شدن .
بارتی در حالی که خودوشو برای نارسیسا لوس می کرد گفت :

خاله نارسی چی شده .
نارسیسا رفت بارتی رو بغل کرد و با بغض گفت :

بارتی جون بابات معتاد شده .
ملت مرگ خوار :

ناگهان مورفین زد زیر خنده و گفت :

آخژون ارباب هم معتاد شده حالا شی می کشه .
نارسیسا در حالی که داشت اشکاشو پاک می کرد گفت :

معتاد اینترنت شده .
ملت مرگ خوران همچنان :

مورفین : اخه اینم شد معتاد این ارباب هم ابروی هر شی معتاده برده .
ناگهان صدای آمد و مورفین روی زمین از درد به خود می پچید .

بلا که هنوز به خاطر آپارات نفس نفس می زد چوب دستی خود رو پایین آورد و طلسم رو باطل کرد ورو به مورفین کرد وگفت :

دفعه آخرت باشه به ارباب توهین می کنی .
بلا رو به مرگ خوران کرد و گفت ارباب داره از دست می ره باید یه فکری کنیم .

همه جمع شدن و هرکس یه نظری می داد .

ناگهان بارتی که سه روز می شد پدرشو ندیده بود گفت :

یا اون دستگاه مشنگی رو باید از بین ببریم یا اون جغدو رو اسمش چی بود .!

مورفین زیر لب گفت : هژویگ
بارتی ادامه داد یا هدویگ رو باید از بین ببریم .

ملت مرگ خوار :

کافه سیاه ساعت 4.30 دقیق صبح

لرد در حالی که وب کم خود رو تنظیم می کرد و رو به ساحره خوش قیافه کرد و گفت :

ای دی اس ال پلیز؟
که ناگهان پیغام بر روی مانیتور ظاهر شد ............


ویرایش شده توسط ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۱۰ ۱۶:۴۱:۴۳
ویرایش شده توسط ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۱۰ ۱۶:۴۶:۳۸

در قلمروی ما چیزی جز تاریکی دیده نمی شود !
اینجا قلمروی فراموش شدگان است !


Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۵:۲۳ سه شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۷

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
زمان:ساعت 3 نیمه شب

مکان:کافه سیاه



-هیسسس...چقدر سرو صدا میکنی.الان متوجه ما میشه.
-خب باید متوجه بشه.میترسی مزاحمشون بشیم؟

بلاتریکس سه چوب دستی را با هم در دستش گرفته بود.
-سیسی...میشه چوب خودتم بدی به من؟اینجوری احساس امنیت نمیکنم.

نارسیسا با اضطراب سرش را کمی بالاتر آورد و از پشت بوته ها نگاهی به پنجره کافه سیاه انداخت.سه شب متوالی بود که گزارشهای مبنی بر سرقت از کافه شنیده میشد.و حالا که دو ساحره برای کنترل به کافه آمده بودند با دیدن نور ضعیفی که ازپنجره کافه سوسو میزد مطمئن شده بودند واقعا خبری هست.
بلاتریکس نفس عمیقی کشید.
-دیگه نمیتونیم منتظر بمونیم.شاید اصلا خیال ندارن بیان بیرون.بهتره بریم تو و غافلگیرشون کنیم.

نارسیسابا نگرانی ردای بلاتریکس را گرفت.
ولی ما نمیدونیم اونا کی هستن و چی میخوان.حتی نمیدونیم چند نفرن.

بلا از جایش بلند شد و خاک ردایش را تکاند.
-بله..ولی تا وقتی که اینجا بشینیم نمیتونیم چیزی بفهمیم.ارباب کافه رو به ما سپرده و با باید از کافه مون دفاع کنیم.راه بیفت بریم.

دو ساحره با احتیاط به در کافه نزدیک شدند.صداهای مشکوکی از داخل کافه به گوش میرسید.بلاتریکس چوب جادویش را بطرف در کافه گرفت و کلمه رمز را زمزمه کرد.در کافه با صدای خفیفی باز شد و دو ساحره وارد کافه شدند.

-اینجا که کسی نیست.؟!
-هیسسس...آرومتر.صداها از اونطرف میاد.بریم اونجا.

بلاتریکس در جلو و نارسیسا چند قدم عقبتر از او به آرامی بطرف نور ضعیف و صدای عجیب حرکت کردند.کم کم در تاریکی جادوگر نحیف و لاغری را که پشت میز نشسته بود تشخیص دادند.

-اربااااااب؟؟!!

لرد سیاه در حالیکه دستمال گردن قرمز رنگ مضحکی را روی ردای سیاهش بسته بود و لبخند ساختگی ابلهانه ای برلب داشت با عصبانیت دستش را تکان داد.
-هیس..برین ..مزاحم نشین.اینطرفم نیایین .وبکمم روشنه.ایول.جادوگران میتینگ گذاشته.بذار ببینم کجاس!

بلا و نارسیسا با تعجب به صفحه وسیله ماگلی خیره شدند.دهها پنجره چت باز بود.

-ای دی اس ال پلیز؟
بلا لبخندی زد.
-ارباب فکر کنم اون ای اس ال بودا!ضمنا مگه شما نگفتین این یه فحشه؟

لرد سیاه کوچکترین تغییری در لبخند ابلهانه اش نداد.
-واقعا شما دو تا از تکنولوژی تا این حد بی خبرین؟این یه کلمه اختصاری برای آشنایی بیشتره.الان یه دی هم بهش اضافه شده.به معنی درجه اصالت.

انگشتان باریک لرد به سرعت روی کیبور حرکت میکرد.
-24-اصیل-جادوگر-قصر مالفویها.

بلاتریکس نارسیسا را به کناری کشید.
-اوضاع خطرناکه باید یه کاری کنیم.

نارسیسا سعی کرد جلوی خنده اش را بگیرد.
-نه زیادم بد نیست.لااقل یکیشو راست گفت.جنسیتشو!

بلا با عصبانیت به لرد سیاه و حوله و مسواکی که کنار میزش قرار داشت اشاره کرد.
-بابا منظورم اون نیست.متوجه نشدی؟ارباب سه روزه تو کافه میخوابه.فکر میکنم این وسیله اربابمونو تحت تسلط خودش گرفته.باید یه کاری کنیم.برو به مرگخوارا خبر بده.









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.