هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۳:۲۷ دوشنبه ۳ بهمن ۱۳۸۴
#54

لارا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۳۲ سه شنبه ۳۱ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۵۶ چهارشنبه ۱۴ خرداد ۱۳۹۹
از خانه ريدلها
گروه:
کاربران عضو
پیام: 202
آفلاین
در همين اوضاع و احوال كه همه داشتن به بارتي ميخنديدن در كافه باصداي وحشتناكي از جا كنده ميشه و گرد و خاك زيادي به هوا بلند ميشه...
مرگخوارا مدتي صبر ميكنن تا گردوخاك از بين بره ....
دراكو از ميان گرد و خاك با دقت نگاه ميكنه ....
- لارا..تو هنوز ياد نگرفتي مثل آدم بيايي تو؟
لارا درحاليكه با يه ورد در رو به حالت اولش درمياره:هه..من؟شماها هنوز ياد نگرفتين مثل يه مرگخوار تفريح كنين. و ميره سر ميز پيش رودولف ميشينه.
دراكو:اصلا مگه تو توي كافه نبودي؟
لارا:بودم.نگران نباش..اگه مرگخوار خوبي باشي يادت ميدم چه جوري وارد جايي بشي كه توش هستي!
دراكو كه مثل هميشه خيال نداره به اين زودي دست از سر لارا برداره خودشو براي يه جر و بحث طولاني اماده ميكنه....
ولي در كافه براي بار دوم باز ميشه و جادوگري كه وارد كافه ميشه نفس مرگخوارا رو توي سينه شون حبس ميكنه..
جادوگر تازه وارد حالت فوق العاده مرموزي داره...شنل سياهي پوشيده و حتي صورتش هم كاملا پوشيده شده.بدون اينكه كوچكترين نگاهي به افراد حاضر در كافه بندازه ميره و ته كافه روي يك صندلي ميشينه...
بارتي:اين ديگه كيه؟نكنه جاسوسه؟
دراكو:چرت و پرت نگو.كسي بدون دونستن كلمه رمز نميتونه وارد اينجا بشه.
رودولف:بكشمش؟
هوكي درحاليكه سعي ميكنه از غريبه كاملا فاصله بگيره:نكنه لرد سياهه؟
بارتي:لرد؟ماكه لرد نداريم؟يعني هنوز انتخاب نشده..يادتونه كه مرلين اومد لرد شد و بعد.....
همه با هم:بااااررررتي!!!
وبارتي ساكت ميشه...
لارا:لرد سياه آخه براي چي بياد اينجا؟تنها چيزي كه ميخوره زهر اون ماره هست.
دراكو درحاليكه خيلي احساس مرگخواري ميكنه:خوب..شايد اومده اينجا ببينه مرگخواراي بي خاصيتش اوقات فراغتشونو چطوري ميگذرونن!!
و از جاش بلند ميه كه بطرف غريبه بره...
لارا رداي دراكو رو از پشت ميگيره:بيشين ببينم بابا..مامانت تو رو سپرده دست ما..بلايي سرت بياد ما بايد جوابشو بديم..
هوكي با ترس و لرز:بالاخره بايد بفهميم اين لرد سياهه يا نه؟
و همه سرگرم فكر كردن درباره اين ميشن كه چه جوري بفهمن غريبه تازه وارد كيه؟


تصویر کوچک شده


Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۰:۰۴ دوشنبه ۳ بهمن ۱۳۸۴
#53

بارتیموس کراوچ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۷:۳۳ جمعه ۹ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۴:۱۷ دوشنبه ۱۹ آذر ۱۳۸۶
از تالار اسلیترین
گروه:
کاربران عضو
پیام: 165
آفلاین
یه چیزی مثل دم اژدها میخوره به درو پنجره و درو پنجره داغون میشه. همه ی بچه هابا ترس می رن زیر میز .تام که پشت پیش خون وایساده بود با دیدن اون صحنه قش میکنه.
اژدها خودشو تو میکنه و یکی از میزها را آتیش میزنه.بچه ها هنوز زیر میزن چند دقیقه میگذره صدایی نماید .دراکو جرئت میکنه و سروشو از زیر میز میاره بیرون و بارتیموس را میبینه که وایساده و داره هر هر میخنده.
دراکو:
بارتی:
دراکو باکمی تردید از زیر میز میاد بیرون ,بقیه هم کمک کم میان بیرون.
دراکو : پس اون اژدها کو؟
بارتی از خنده میافته روی زمین و ریسه میره :موهاااااااااااااااااا
رودولف که میبینه بارتی بدون هیچ ترسی داره میخنده یه لگد میکوبه تو شیکم بارتی. نفس بارتی بند میاد.
بارتی: اه ه ه ه.چهرا .میزن..
بلیز هم که از خندهی بارتی عصبانی شده میگه: مگه اون اژدها را ندیدی؟
بارتی بعد چند دقیقه کمی حالش خوب میشه و: چرا میزنید خب؟ اون اژدها خودم بودم .
هوکی: (چشاش داشت از حدقه در مومد)
و بارتی ادامه میده: من شش سال جون کندم تا اینی که دیدید شدم. خواستم یه جوری خودمو نشون بدم خب.
دراکو داغ میکنه و یه مشت میکوبه تو شیکم بارتی.
بارتی:
تمام مرگخوارا میریزن سر بارتی و یه فصل میزننش .
یه ساعت بعد
بارتی با سرو صورت خونی و بادمجون زیر چشم روی یکی از میز های کافه افتاده.
دراکو که وضع بارتی را میبینه ______ یه مشت دیگه هوالش میکنه .
هوکی هم که از همه ی مرگخوراها با احساستره : بابا بسه دیگه یه شوخی کرد دیگه.
بارتی:ها ا وای

----------------------------------------
اگه جالب نبود ببخشید


[مواظب افکارت باش که تبدیل به گفتار می شود.
مواظب گفتارت باش که تبدیل به رفتارت می شود.
مواظب رفتارت


Re: رزمشگاه مرگخواران!!!
پیام زده شده در: ۱۹:۱۵ یکشنبه ۲ بهمن ۱۳۸۴
#52

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
بلافاصله مرگخواران نیز شمشیرهای سیاهشان را کشیدند و به دستور ولدمورت در صف های منظم قرار گرفتند . دامبلدور که در وسط لشکر سفیدها قرار داشت فریاد زد : به ایستین !
بلافاصله لشکر سفیدا ایستاد . برای لحظه ای دامبلدور چشمش به آسمان افتاد . ظاهر لرد توانسته بود دوباره بر اژدهای زبیایش غلبه کند و اژدها نیز جای سر قطع شده اش سر دیگری دراورده بود .
ولدمورت در حالی که قهقه میزد فریاد زد : ای دامبلدور ما در آسمانها دنبال تو میگشتیم اما در زمین پیدات کردیم !
دامبلدور گفت : چرا ترسیدی سر اون اژدهات رو بگیر بیا رو زمین ببینم حرف حسابت چیه !
ولدمورت ترجیح داد که ساکت شود . مدتی سکوت برقرار شد سپس ولدمورت سرش را برای سیوروس که کمان بدست آماده ایستاده بود تکون داد . ناگهان یک تیر از طرف سیوروس ول شد و به یکی از سفیدها برخورد کرد که سمت راست دامبلدور پرچم محفل رو بالا گرفته بود . همه با حیرت به آن مبارز سفید نگاه کردند که آروم با صورت روی زمین افتاد و دیگر حرکتی نکرد .
دامبلدور با ناراحتی به او نگاه کرد سپس با خشم چشم از آن مرحوم برداشت و در حالی که شمشیرش را بالا میگرفت فریاد زد : انتقام خون این جوون رو ازت میگیرم .
بلافاصله تمام سفیدا شمشیرهایشان را بالا گرفتند . سیاهان نیز به دستور ولدمورت شمشیرها و گرز های سنگین خودشان را بالا گرفتند و تنها سرژ بود که اون وسط گیج میزد .
دامبلدور فریاد زد : حمله کنید !!!!
تمام لشکر سفیدها با شمشیرهای آماده به سمت سیاهان حمله کردند و از طرفی سیاهان نیز به سمت سفید ها یورش بردند
سرژ که در وسط سیاهان و سفیدا قرار داشت وقتی که دید همه به سوی او میدوند بلوز سفیدش را دراورد و به بالای گیتارش بست و گیتارش را مانند یم پرچم تکون داد .
سفید ها و سیاهان همچنان با سرعت به هم نزدیک میشدند سرانجام انتظارات به پایان رسید سیاهان و سفیدها مانند موج سهمگینی که به صخره برخورد میکند در هم رفتند و مبارزه ای سهمگین آغاز شد ........




Re: رزمشگاه مرگخواران!!!
پیام زده شده در: ۱۷:۲۹ یکشنبه ۲ بهمن ۱۳۸۴
#51

هوكيold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۳ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۹ چهارشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۸۹
از مغازه‌ي لوازم جادوي سياه هوكي
گروه:
کاربران عضو
پیام: 269
آفلاین
گيتار به سر لرد مي خوره و مي تركه!!!… لرد يهو تو هوا ثابت مي مونه و چنان به سمت زمين نگاه مي كنه كه چند تا از مرگخوارا به پشت به زمين مي افتن… سرژ كه هنوز داشت از شدّت خشم مي تركيد، همون طور داشت به بالا نگاه مي كرد… لرد از طرز نگاه كردنش مي فهمه كه كار اون بوده… پس روي اژدها رو به سمت اون برمي گردونه، و از همون بالا به آرامي شروع به پيشروي به سمت پايين مي كنه… سرژ كه خشمش بر ترسش غلبه كرده بود، همون طور اون جا مي ايسته تا وقتي لرد به حد كافي نزديك شد ، حسابي بزندش!!!
لرد كه از قيافه‌ش فقط خشم مي باريد، ؟آروم آروم پايين مي آد، و يهو از پشت رداش يه گرز سام(!) در مي آره…!! گرزي طلايي كه در روشنايي نور خورشيد مي درخشيد… اونو بالا مي بره و با شدّت هرچه تمام تر به سمت سرژ پرتاب مي كنه…
سرژ كه غافلگير شده بود، دستاش رو جلوي صورتش مي گيره و از بين انگشتاش اتفاق جالبي مي بينه!!
گرز كه تو هوا به سمت اون مي اومد، گويي با طلسمي از ناكجا از مسيرش منحرف مي شه و به سمت بالا حركت مي كنه و …
شپلخ!!!!
سرژ دستاش رو آروم پايين مي آره و مي بينه يه اژدهاي بي كلّه(!) داره به شدّت تكون مي خوره… گرز لرد روي زمين مي افته ولي لرد بهش توجه نمي كنه… تنها توجه اون به آروم كردن اژدهاي سفيدشه…
مرگخوارا با حيرت تمام داشتن به لرد نگاه مي كردن… تا در نهايت يكيشون مي گه: بريم كمكش… اگه نجاتش بديم پاداش خوبي بهمون مي ده…
و مي رن سمت نيمكت ها كه جاروهاي پرنده‌شون رو در بيارن… هوكي هم با الاغش به سرعت به سمت اونا مي ره تا كمكشون كنه…
اين وسط فقط سرژ مي مونه كه به شدّت مي خنديد… از نظر اون، انتقام خودشو از لرد گرفته بود…
لرد كه داره به شدّت با اژدها كلنجار مي ره، به سمت اون نگاه مي كنهو برق قرمز رنگي توي چشاش ديده مي شه…
در يك لحظه همه‌ي مرگخوارا ساكت مي شن… سرژ هم همچنين… تنها كسي كه صدا ايجاد مي كرد، اژدها بود…
همه به در چشم مي دوزن… صداهاي فريادي از بيرون استاديوم به گوش مي رسه… صداهاي فرياد پيروزمندانه و جنگ طلبانه…
در يك لحظه، حدود صد نفر مي ريزن تو!!! بعضي از اونا محفلي و بعضي به نظر عادي مي اومدن… در راس اونا دامبلدور قرار داره كه داد مي زنة: بريـــــزين…. بكشينشـــــون!!!! حمـــــله…
سربازان جادوگر ارتشش هم داد مي زنن: حمـــــــله...
و شمشيرهاشون رو از غلاف و يا از پشتشون مي كشن... بعضي ها هم گرز و بعضي تبر دارن... دامبلدور هم يه شمشير بزرگ طلايي كه روش آرم محفل كشيده شده، در مي آره و به وسط ميدون، به همراه سايرين هجوم مي آره...............................................


به سراغ من اگر می آیید، نرم و اهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد، چینی نازک تنهایی من...


Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۷:۲۷ یکشنبه ۲ بهمن ۱۳۸۴
#50

هوكيold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۳ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۹ چهارشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۸۹
از مغازه‌ي لوازم جادوي سياه هوكي
گروه:
کاربران عضو
پیام: 269
آفلاین
همه از خود بي خود شده و لحظه به لحظه صداشون بلندتر مي‌شه.... تا جايي كه همه شروع به داد زدن مي كنن... سرهاشون رو با لذت و افتخار تكون مي دن و با صداي بلند شعر رو مي خونن...
بعد از تموم شدن شعر، مسئول كافه، تام، مي آد جلو.... همه رو صندلي هاشون مي شينن... اين شعر خيلي تو روحيه‌شون تاثير گذاشته بود...
تام چوبدستيش رو تو هوا تكون مي ده و همه‌ي شمع هاي كوچكي كه رو ميزها خود نمايي مي كردن، خاموش مي شن...به مدت چند ثانيه، دود اونا، در تاريكي مبهم ديده مي شه، ولي بعد از اون كسي چيزي نمي بينه...
صداي اعتراض چند نفر بلند مي شه... همه به اطراف نگاه مي كنن... رودولف كه اصولا خيلي زود خشانت در بر مي گيردش، داد مي زنه: تام... يعني چي؟ نكنه مي خواي ما رو تحويل بدي و فرار كني؟
تام كه ظاهرا از اين هرج و مرج ترسيده بود ميگه: نه... نه... صبر كنين...
ناگهان آن ها حركت مبهم چوبدستي تام رو مي بينن و در يك لحظه، كل كافه باز هم روشن مي شه، ولي اين بار با نوري به رنگ ديگر...
نوري به رنگ «سبز»...
همه شروع به كف زدن مي كنن... رودلف كه با ديدن اين رنگ، آرامش گرفته بود، لبخندي از رضايت مي زنه و باز هم با لارا از خاطراتش مي گه... همه كارشون رو از سر گرفته بودند... تام هم داشت نوشيدني هايي رو كه سفارش داده مي شد، آماده مي كرد...
همه مي خنديدند و با شور و شوق حرف مي زدن... بعضي ها هم از اين مي گفتن كه قراره به كمك لرد به وزارت خانه و جاهاي ديگر حمله كنن...
تام ، بعد از تحويل سفارش ها،دستاش رو به هم مي كوبه و مي گه: خوب... حالا بياين جو رو كمي سياه تر كنيم...
همه به طرز هولناكي مي خندند... تام يه جعبه مي ذاره رو زمين و درش رو باز مي كنه و بر مي گرده سر جاش كه كارش رو از سر بگيره...
از توي جعبه، حدود 20 مار ميان بيرون و در برابر دست زدن هاي ملت، روي زمين مي خزند و تو مغازه پخش مي شن...
مرگخوارا با لذت به اونا نگاه مي كردن و ياد دوران كشت و كشتار و حمله‌هاشون مي افتادن... بعضي ها اونا رو از زمين برمي دارن و دستشون روي فلس هاي زبرشون مي كشن... بقيه هم باز شروع به حرف زدن مي كنن... بعضي ها در گوشه‌اي روي ميزهاي مخصوص بازي " لرد سياه "رو انجام مي دن... بازي‌اي براي مرگخواران كه پره از كشت و كشتار و غارت و تاريكي...
اوضاع به خوبي پيش مي رفت.... همه به شدت داشتن لذت مي بردن كه يهو صداهاي عجيبي از بيرون مي آد... همه ساكت مي شن... تام دست از كار مي كشه... رعد و برق به صدا در مي آد...و درون كافه رو روشن تر مي كنه... صدا ها نزديك تر مي شن تا در نهايت در به شدّت باز مي شه و ................................................................................


به سراغ من اگر می آیید، نرم و اهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد، چینی نازک تنهایی من...


Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۴:۲۴ یکشنبه ۲ بهمن ۱۳۸۴
#49

دراکو مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۶ چهارشنبه ۱۳ خرداد ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۳:۲۶ یکشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۶
از وزارت سحر و جادو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1028
آفلاین
کافه به شدت شلوغ شده بود و همه مرگخوارها و سیاهها در کافه دور هم جمع شده بودن و روز تعطیل رو به یاد گذشته ها میگذروندن !
بلیز و بارتی در گوشه ای مشغول صحبت از کارهای اداره های خودشون بودن و در کنار اونها هم رودلف و لارا از گذشته های دور و کشت و کشتارهایی که با هم راه انداخته بودن حرف میزندن ! هوکی هم در کنار لوسیوس از خاطرات گذشته میگفتن .
دراکو یه سینی پر از نوشیدنی کره ای از کافه چی گرفته بود و مشغول پخش کردن بین بچه های سیاه بود و یه دفعه لارا از سر جاش بلند شد و شروع به سخنرانی کرد :
- خوب دوستان خوشحالم که همه جادوگران سیاه باز هم دور هم جمع شدن تا در کنار هم جامعه جادوگری رو سیاه کنیم ! من همین جا اعلام میکنم که از سایه های خودم در کمال افتخار برای فتح این جامعه ننگین استفاده میکنم تا ارباب رو به سلطان دنیای جادوگری تبديل کنیم !
همه کافه یه دفعه شروع به دست زدن کردن و هورا کشیدن !
بلیز از جاش بلند شد و ادامه داد : ما همگی دست در دست همدیگه میدیم و هر چی سفیده نابود میکنیم و اون پیر مرد رو هم از روی زمین محو میکنیم و ارباب رو به ارزوی دیرينه خودش میرسونیم ! دوست خوبم هوکی شعری رو اماده کرده در باب اون سفیدی که به جای ارباب در مدرسه نشسته و به جای جادوی سیاه ، دفاع رو یاد میده !!
هوکی با افتخار از جاش بلند شد و شروع به خوندن کرد !

خيال نکن دامبلدور
از افسونت می ميرم
گفته بودم جادوگری
حرفمو پس می گيرم

خيال نکن دامبلدور
کارم ديگه تمومه
قدرت تو يه قصه س
لرده که با دوومه

يکی از دستت در رفت
شد لرد و بيچارت کرد
خون سالزار آخر
يقتو گرفت پيرمرد!

کی ميگه قدرتمندی؟
قدرتت بچه گونس
بذار همه بدونن
اين پيرمرد ديوونس! ديوونس!

کافه یه دفعه از جا بلند شد و این شعر قدیمی گرما بخش محفل سیاهان بود و همه به افتخار لرد سیاه نوشیدنی هاشون رو به هم میزدند و به سلامتی لرد میخوردند !!

ادامه بدید ...



وزیر مردمی اورجینال اسبق


تک درختم سوخت ، پس بذار جنگل بسوزه


Re: رزمشگاه مرگخواران!!!
پیام زده شده در: ۱۶:۴۸ جمعه ۳۰ دی ۱۳۸۴
#48

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
سرژ همون طور که چشماش رو بسته بود داشت با صدای بلند آواز میخوند و گیتار میزد تا همه روحیه پیدا کنن .
اما متوجه شد که دیگه کسی او رو تشویق نمیکنه بلکه همه دارند او را مسخره میکنند .
سرژ آروم چشماش رو باز کرد و جمعیت را دید که دارند او را نشان میدهند و میخندن . سرژ با عصبانیت فریاد زد : چرا به من میخندین هان ؟ خجالت نمیکشید ؟
همه ساکت شدند هیچ کس حرف نمیزد . سرژ که کم کم داشت مشکوک میشد گفت : چیزی شده ؟
هیچ کس جواب نداد . سرژ با سماجت حرفش رو تکرار کرد : پرسیدم چیزی شده ؟ اتفاقی افتاده ؟
همه جمعیت مرگخوار فقط او رو نگاه کردند ناگهان دوباره همه با هم زدند زیر خنده ! سرژ که از خشم بالا و پایین میپرید نعره زد : میگم چی شده ؟
صدای لوسیوس از بین جمعیت بلند شد : سرژ جان وقتی داشتی آواز میخوندی موها و ریشات آتیش گرفت .
با این حرف همه زدند زیر خنده سرژ برای چند لحظه مثل آدمای ابله چند بار پلک زد سپس با وحشت دستش را گذاشت روی صورتش و وقتی دید ریشهاش سوخته در حالی که بغضش گرفته بود روی زمین زانو زد فریاد زد : نهههههههههههههههه
سرژ مدتی رو زمین نشست و سعی کرد بر خودش مسلط بشود و سپس دوباره از سر جایش بلند شد او در حالی که اشک در چشمانش جمع شده بود روبه جمعیت مرگخواران که هنوز داشتند مسخره بازی در میاوردند فریاد زد : کدوم آدم نامردی این کار رو کرده ؟ بگین که خودم حسابش رو برسم .
دوباره جمعیت شروع به خندیدن کردند سیوروس در حالی که با دستش به آسمان اشاره میکرد گفت : نگاه کن لرد سیاه این کار رو کرده . ما همه منتظریم که ببینیم چطور میخوای حسابش رو برسی
سرژ با عصبانیت به بالا نگاه کرد و چشمش به ولدمورت افتاد که سوار بر اژدهای زیبایش رزمشگاه رو دور میزد . سرژ بدون توجه به مرگخوارهایی که او را مسخره میکردند فریاد زد : بیا پایین ببینم !
جمعیت دست از خندیدن کشیدند و با تعجب به سرژ نگاه کردند که در آن لحظه از خود بی خود شده بود ! سرژ دوباره فریاد زد : با تو هستم بیا پایین ببینم !!
اما ظاهرا ولدمورت صدای او رو نمیشنید چون با زمین خیلی فاصله داشت . سرژ قبل از اینکه بفهمد چی کار کرده است گیتارش را در مقابل چشمهای حیرت زده جمعیت به سمت ولدمورت پرتاب کرد گیتار زوزه کشان یکراست به کله ولدمورت برخورد کرد و باعث شد که ولدمورت تعادلش را از دست بدهد اما به موقع توانست خودش را کنترل کند و سقوط نکند ......!!!




Re: رزمشگاه مرگخواران!!!
پیام زده شده در: ۱۰:۰۷ جمعه ۳۰ دی ۱۳۸۴
#47

فایرنزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۵ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۰۵ یکشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۱
از جنگل ممنوعه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 253
آفلاین
ولدمورت،در حاليكه لبخند رضايتمندانه‌اي به لب داشت، شروع كرد به دور زدن دور استاديوم تا ببينه اوضاع از چه قراره...! با سرعت هرچه‌بيشتر داشت مي‌رفت و رفته‌رفته سرعتش رو بيشتر مي‌كرد...تا اينكه سرعتش اونقدر زياد شد كه باد داشت با سرعت تو گوشاش مي‌پيچيد و رنگ‌هاي اطراف در هم مي‌آميخت...!بعد احساس كرد يه چيز گرد داره مياد طرفشون...اون‌قدر اومد كه آخرش تالاپي محكم خورد تو صورت اژدهاهه، و بعد افتاد تو دستاي لرد...!لرد هول شد و ديد كه داره همراه با اژدهاي نازنينش، به سمت پايين سقوط مي‌كنه...!
لرد:ماااااااااااااااااااااا....!!!
بعد خواست ببينه كي جرئت كرده اين شي گرد رو بندازه اينجا، كه يهو چشش افتاد به اون شي كه توي دستش بود...اولش چيزي ازش متوجه نشد، ولي وقتي كمي دقت كرد، ديد كه كله‌ي يكي از مرگ‌خواراست...!!!
لرد:مااااااااااااااااااااا...!!!
كله رو انداخت پايين و ديد كه دارن مي‌رسن به زمين و كارشون تمومه...! افسار اژدها رو با تمام قدرت كشيد، و در كمال خوشحالي،ديد كه اژدها در فاصله‌ي چند سانتيمتري از سطح زمين، به صورت عمودي ايستاد...!(يعني صورت لرد و اژدها به طرف كف زمين بود...!)
بعد يهو يه آتيش خوشگل و داغ از تو دهنش دراومد، و رفت و با ملايمت، روي ريشا و موهاي خوشگل سرژ كه در حال تخليه‌ي انرژي‌ش بود، فرود مياد، و همه‌ي استديوم رو سكوت فرا مي‌گيره...! همه ايستاده بودند و به اون صحنه خيره نيگا مي‌كردند، و سرژ هم كه گويي فهميده بود يه چيزي غيرعاديه، آروم چشاش رو باز كرده بود، ولي پي به قضيه نبرده بود...!
و بعد، شليك خند‌ه‌ي ملت بود كه ديوارهاي استاديوم رو لرزوند...!(اين بار ديگه صداي فرياد نبود ديگه...!صداي خنده بود...!!!)


ویرایش شده توسط لارا لسترنج در تاریخ ۱۳۸۴/۱۱/۱ ۳:۱۰:۲۳

تصویر کوچک شده


Re: رزمشگاه مرگخواران!!!
پیام زده شده در: ۱۹:۲۵ چهارشنبه ۲۸ دی ۱۳۸۴
#46

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین

باشه پس از اینجور رولها باید از این به بعد بنویسیم . امیدوارم من به عنوان شروع کننده این سبک نوشته کارم مورد پسند شما قرار بگیره .
---------------
شیر مردان و شیر زنان مرگخوار داشتند در میدان نبرد مبارزه میکردند صدای برخورد شمشیرها و سپرها در فضا شنیده میشد . صدای بدنهایی که روی زمین می افتاد . صدای کسانی که فریاد میزدند و با اشتیاق وارد میدان میشدند در مدت اندکی زمین پر از مرگخوارانی شد که دیگر قدرت مبارزه نداشتند .
ناگهان شعله بزرگی در بالای ورزشگاه پدیدار شد .
همگی به بالا نگاه کردند و ولدمورت را دیدند که سوار بر اژدهای سفیدش بر فراز رزمشگاه میچرخد .
به یکباره ولدمورت افسار اژدهایش را کشید و باعث شد که اژدهایش سر جایش به ایستد و به همین دلیل اژدها چند متر پایین تر رفت . اما ولدمورت با حرکت بسیار شجاعانه ای توانست بر اژدها تسلط یابد
گیلدروی به آسمان نگاه کرد و در حالی که از شدت خوشحالی به آسمان چشم دوخته فریاد زد : ای پرنده آسمانها و زمین همانا تو سزاوار ارباب بودن ما هستی ! ما تا پای مرگ برای اربابمان میجنگیم
ولدمورت شمشیر ( آندوریل ) شمشیر سیاه بزرگش را بر فراز آسمان بالا گرفت و فریاد زد : پس مثل یک مرگخوار واقعی مبارزه کنید .
کرام فریاد زد : ما بر تن تمام دشمنانمان لرزه ایجاد میکنیم !!!
هوکی سوار بر الاغ زیبایش شمشیرش را بالا کشید و فریادی از پیروزی سر داد همه به هوکی چشم دوختند که با الاغش چهار نعل به وسط میدان میامد. در همون هنگام الاغ هوکی روی دوتا پای عقبی خودش ایستاد صدای شیهه ای سر داد و هوکی فریاد زد : ما با این مبارزمون لرزه بر اندام دشمنانمان میندازیم ! باشد که دشمنان از ما به ترسن ! به راستی در راه ارباب جون دادن زیباست !
کالسکه بزرگی وارد زمین شد که به دنبال آن یک سکوی نمایش قرار داشت و سرژ که با گیتاری روی آن ایستاده بود در حالی که آهنگ میزد فریاد زد : و من هم با آهنگ های جیمی هندریکس به این نبرد جان تازه ای میبخشم .
ولدمورت افسار اژدهایش را تکان داد و از زمین فاصله گرفت و فریاد زنان گفت : پس به مبارزتون ادامه بدهید ای مرگخواران دلیر من .....
----------
اینم از تحولی که دنبالش هستید
بليز عزيز
اولا از اينكه دلسرد نشدي و بازم نمايشنامه زدي خيلي خوشحالم...
دوما نمايشنامه ات خوب بود...البته به نظر من نوشته هاي قبلي تو هم جذاب و زيبا بودن فقط تنها مشكلشون طولاني بودنشون بود كه ميبينم اين مشكلو حل كردي
ضمنا لطفا دوستان ديگه شروع نكنن از اين به بعد به اين روش بنويسن چون همونطور كه پيتر عزيز گفت خسته كننده ميشه...هركي به هر سبكي دوست داره ميتونه بنويسه فقط دقت كنين كه نه زياد كوتاه باشه نه زياد طولاني...(لارا)




Re: رزمشگاه مرگخواران!!!
پیام زده شده در: ۱۵:۵۳ چهارشنبه ۲۸ دی ۱۳۸۴
#45

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
منم خیلی خوشحالم که شما اهل تنوع دادن به تاپیک هستین .
فقط قبل از اینکه تنوع میدادید به من میگفتین وقتم رو برای زدن این نمایش نامه تلف نکنم . در ضمن بهتر نبود میگفتین از این رول به بعد که ما هم در جریان قرار بگیریم ؟ حالا فهمیدم دیروز چرا هوکی بهم پیام شخصی زد .
خودم میدونم ای پست پاک میشه ولی خب .....

------------------------------------------------
بليز عزيز!
لازم نيست تمامي پست هاي تاپيك اينطور باشن!منظور آلبوس هم اين نبود.فقط براي تنوع گاهي لازمه كه كمي،فقط كمي از روند عادي ماجرا خارج شد.اگر ويرايش منو زير پست هوكي خونده باشي مي بيني كه من اخطار دادم كه سعي كنيد تنوع ايجاد كنيد!
لطفا عزيزان هم دقت كنن كه از اين به بعد پست هاي بلند نزنند!
اين پست هم فعلا پاك نمي شه اما متاسفانه پستت كه قبل از ماله آلبوسه پاك مي شه!

با تشكر
پيتر پتيگرو...........ناظر (گيرز) انجمن!









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.