فرار از آزکابان
بازیگران : ققنوس
فنگ
برودریک بود
سرژ تانکیان
ادی ماکای
آوریل لاوین
آنیتا دامبلدور
هدویگ
و .... هری پاتر
کارگردان : Don Siegel (همون کارگردان فرار از آلکاتراسه)
صفحه سیاه و تاریک، هیچ چیز قابل رویتی که ارزش بحث کردن رو داشته باشه مشاهده نمیشه، سکوت، سکوت، سکوت....ملت حوصلشون سر میره و یک آدم بیماری محض خنده، پلاستیک پفکش رو باد میکنه و اونو با صدای «تق» میترکونه! قلب ملت به طور هماهنگ تو دلشون جابجا میشه و شروع میکنن اون انسان بیمار رو فحش دادن و اصلا درک نمیکنن که خب بابا یارو بیماره دیگه! چرا نمیفهمین؟! چرا شما اصلا جنبه رفتار با یه بیمارو ندارین؟! چرا نمیتونین این قضیه رو درک کنین؟! شما اصلا آدمین؟!
-: جیـــــــــــــــــــــــــــــغ!
کلهم سکوت فیلم به این صدای جیغ به فنا میره و فیلم شروع میشه!
صفحه روشن میشه و یه روزنامه رو توی یه جفت دست نشون میده، تیتر روزنامه به طور واضح قابل خوندنه، هرچی باشه چهل و سه بار این صحنه رو گرفتن تا نور و زاویه و همه چی واسه دید تماشاگر عالی باشه!
«چهار بنیانگذار حذب دستگیر شدند»
صدای یه دختر به گوش میرسه که تند تند داره مقاله رو میخونه و سعی داره دیالوگش در این سکانس بیشتر از یه دقیقه نشه : شب گذشته، چهار بنیانگذار حذب لیبرات دموکرات جادوگریالیستی که در طی یک اقدام ناموفق قصد حمله به خوابگاه مدیران و ترور یکی از آنان را با بمب افکنی که گلوله های برف اتمی تولید مینمود داشتند، با حمله به موقع ماموران دولتی ناکام مانده و دستگیر شدند و هم اکنون در زندان آزکابان به سر میبرند.
- : مــــــــــــــــا! آزکابان؟
دوربین زوم اوت میکنه و نمای کلی مکان مورد نظر رو نشون میده. آوریل هنوز داره روزنامه رو میخونه و ادی با شنیدن این خبر در حالت تعجب به سر میبره. آنیتا دو دستی بر فرق سرش میکوبه و هدویگ هم اون بالا مالاها واسه خودش هوهو میکنه و ابراز تاسف داره.
ادی تلویزیون رو روشن میکنه و دقیقا جی تیوی نیز همین اخبارو پخش میکنه و کسی نمیبینه که اون زیر یه فیلم ویدئویی گذاشتن و کل این قضیه ضبط شده اس!
گزارشگر : بینندگان عزیز! ما مصاحبه ای با هری پاتر، شخصی که قصد ترور ایشون رو داشتن انجام دادیم! اقای پاتر! شما چطور زنده موندین؟
هری با یه نیشخند موذیانه دوربین رو نگاه میکنه : بله! بنده صحنه را دیدم و در ابتدا از ترس به خود لرزیدم! سپس در طی یک اقدام سرعتی، ییهوو جاخالی داده و آنها رو کنف نمودم! هر هر هر!
یه گیتار زاررررررت میاد وسط صفحه تلویزیون و باقی خنده های شیطانی هری پاتر به گوش بچه ها نمیرسه. آوریل گیتارشو همون بغل میندازه و شروع میکنه گریه کردن. هر چی باشه وجود دختر در این جور صحنه ها فقط به درد گریه میخوره.
آنیتا در اوج هق هق : حالا....حالا....فرررررت (دماغشو کشید بالا که بهش نگن دماغو) چیکار کنیم؟
ادی سینه رو میده جلو، شکمو میده ته : نجاتشون میدیم!
آنیتا : چه جوری؟
ادی : اینجوری!
و چراغهای اتاق به طور همزمان خاموش میشه، فقط یه چراغ مطالعه رو میز روشن میمونه و دقیقا زیر نور چراغ نقشه زندان آزکابان به چشم میخوره، چهار عضو حذب در چهار طرف میز میشینن، ادی یه لوله کاغذ از دستیار کارگردان میگیره و میذاره اون بغل و جوسازی تموم میشه. در حالیکه ادی داره نقشه اش رو توضیح میده، دوربین از پنجره خروج میکنه و از سلول حذبیا دخول میکنه!
برای جوسازی بیشتر سلول، یک عدد سلول بدون پنجره انتخاب شده که کلا خیلی تاریکه و سایه مبهمی از چهار نفر دیده میشه. فردی با ریشهای بلند، فردی با بارونی خیلی بلند که یقه اش تا دماغش رو گرفته، فردی با زبون خیلی خیلی بلند که از دهنش آویزونه و دستها و پاهاشم رو زمینه و اینجا تماشاگر باهوش میفهمه که این فرد، سگه، و آخرین فرد هم که کلهم پرپریه و مشخصه که نوعی پرنده اس.
دهن فرد ریشو باز میشه : اه! بی شرفا من الان کلاس کنکور دارم! امسال قبول نشم کی جوابگوئه هان؟
ققی : ببند سرژ! داد و فریاد فایده ای نداره!
سرژ : اصلا همش تقصیر توئه! من مگه بیکارم از اونجا پاشم بیام واسه این نقشه مسخرتون؟ داشتم درسمو میخوندم واسه خودم دیگه! من امسال قبول نشم تو جای من میری سربازی؟ آره؟!
فنگ : خفه میشین یا پاچتونو بگیرم؟
ققی : ولی از حق نگذریم اصل حال بود! درسته که گلوله اصلیمونو نتونستیم بزنیم ولی اون فرعیا هم خیلی حال دادن!
برودریک یقه پالتوشو یه خورده بیشتر میکشه تو صورتش : ولی اون دستگاه منحنی زنی که دست من بود خیلی چیز ردیفی بود! اگه نگرفته بودنمون الان .....
ققی : بیخیل بود! من مطمئنم نجات پیدا میکنیم! بچه ها نمیذارن ما اینجا بمونیم....
***پانصد متر دورتر، ابتدای جزیره***
سه سیاهپوش روی زمین و یک پرنده بالا سر اونا داره بال بال میزنه و آروم روی شونه یکیشون میشینه.
ادی : ایول! همینجاس! بچه ها دقت کنین! از این خط سفید پامونو اونورتر بذاریم نگهبانا میفهمن! از همینجا باید نقب بزنیم بریم!
آنیتا : ولی اگه جزر و مد بشه چی؟ آب بیاد تو این تونله فاتحمون خونده اسا؟
ادی : هیووم، نه! من جدولهای جزر و مد رو بررسی کردم، ما دقیقا چهار ساعت و سی دقیقه وقت داریم که اونا رو از اینجا بکشیم بیرون، وگرنه آب وارد تونلمون میشه و اون موقع دیگه....
آوریل : بسه دیگه! شروع کنین! هییییییع!
و اولین کلنگو میزنه به خاک و همینجا زمینو میکنن و به سمت زندان پیش میرن.
***سلول بچه های حذب***
ققی و سرژ و فنگ، آروم مثه یه زندانی بی آزار یه گوشه نشستن و سرژ با خودش فرمولهای حرکت سقوط آزاد رو دوره میکنه. در سمت دیگه برودریک سانت به سانت دیوارو مورد بررسی قرار میده و هر از چند گاهی با کله اش مقاومت اون ناحیه رو بررسی میکنه!
ققی : بود داری چه غلطی میکنی؟! میدونی که هیچ رقمه اینجا راه فرار نداره!
برودریک بر میگرده و کلاهشو یه خورده میده بالا : بچه شدی دیگه! میگم بچه ای میگی نه! من خودم یه عمری اینجاها رفت و آمد داشتم! همه این سلولها یه نقطه سست دارن! از اونجا دقیقا به بیرون جزیره راه داره! اره!
ققی : ایول ایول! به کارت ادامه بده! ما هم برات دعا میکنیم!
سرژ : .... ارتفاع اوج برابره با سرعت اولیه به توان دو به روی دو برابر شتاب ......
صدای سرژ تو زونکن میپیچه و همینجوری که صدای سرژ ضعیفتر میشه، صدای «بنگ بنگ» قویتر میشه.
آوریل : چقد دیگه مونده ادی؟
ادی : دقیقا دو ساعته که اینجاییم، تا حالا نصف مسیر رو کندیم، با این حساب دو ساعت دیگه طول میکشه اونا رو بگیریم.....خوبه! میرسیم! شماها استراحت کنین!
هدویگ : پس من الان معجونو بخورم؟
ادی : هووم! آره! الان بهترین موقعست! یه خورده دیگه هم نگه دار واسه برگشت!
در اینجا فیلمبردار یه خورده برایتنس و کانترست (Brightness, Contrast) تصویر رو زیاد میکنه تا چشم تماشاچیا در نیاد و چیزی غیر از سیاهی مطلق تونل ببینن! هدویگ از توی کوله پشتی یه معجون که از خودش نور و جرقه و اینا ساطع میکرد در میاره و نصفشو میره بالا، یه خورده بالا پایین میپره و یهو مثه شیطان جزایر تاسمانی (اون کارتون باحاله دیگه، اسمش همین بود) درجا فرفره میزنه و به نقب تونل ادامه میده!
- : یافتــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم!!
ملت : چیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــو؟!
- : بی جنبه های بدبخت! یه حرفو طولانی زدما!
ققی : بیخیل بری! چیو یافتی؟
برودریک : همون نقطه سست رو دیگه! ایناهاش اینجاس! اینو بکنیم تمومه!
سرژ از شدت خوشحالی به سمت نقطه سست با کله میدوئه و کله اش میره تو دیوار گیر میکنه و دیگه بیرون هم نمیاد!
ققی : افرین بود! من میدونستم تو آخرش یه چیزی بیشتر از یه کارمند سابق دیوانه میشی!
برودریک : چاکریم! فنگ! بیا اول سرژو بکش بیرون، بعد هم نقب بزن!
سرژ : هممممم! ممممم! ممم؟! هههههههههمممممممم!!
فنگ : عوووو عووووووو!
و با این دو زوزه خودشو آماده میکنه و به سمت سرژ حمله میکنه و امیدوارانه نصف بیشتر هیکل سرژ رو تو دهنش میگیره و با قدرت تمام دندوناش رو فشار میده و سرژو میکشه بیرون. سرژ با فریاد معروف خودش تن همه زندانیان و نگهبانان رو به لرزه میندازه!
فنگ به سمت سوراخ حمله میکنه و شروع به کندن میکنه و به سرعت یه تپه خاک کنار سلول درست میشه که بچه های پشت صحنه از سقف ریختن پایین.
در سمت دیگه تونل، هدویگ دست از حفر کردن برمیداره.
هدویگ : عربده رو شنیدین؟
آنیتا : آره، فکر میکنی دارن شکنجشون میکنن؟
هدویگ : نمیدونم، باید عجله کنیم.....میگم ادی، این تونله آخرش به کجا ختم میشه؟
ادی : طبق محاسبات من، به نقطه ای از سلول که بهش میگن نقطه سست!
آوریل : ادی، تو این همه چیز میز از کجا میدونی؟
ادی :
دست کم گرفتیا! ما یه عمر تو کار نقشه کشی و زندان و این سیستما بودیم!
آنیتا : کی میرسیم ادی؟
ادی : اینو دیگه نمیدونم، بذار یه پریسکوپ بزنم ببینم کجاهائیم....
آنیتا : صدای آب هم میاد، میشنوین بچه ها؟
هدویگ : آره، شاید چاه نفته؟ آخ جوووووون! پولدار شدیم!
ادی یه پریسکوپ میگیره و میزنه بالا و شروع به نگاه کردن به دور و اطرافش میکنه، یه خورده بعد با یه احساس شرمندگی مضاعفی لوله رو میاره پایین....
ادی : بچه ها.....گند زدیم!
آوریل : نگو که از دفتر رئیس زندان سر درآوردیم!!
ادی : هووم....نه دیگه! انقدرا هم گند نزدیم! ما فقط.....فقط.....زندانو رد کردیم! الان اونور زندانیم!
دوربین راهشو از زیر خاک به تونل فنگ اینا پیدا میکنه و در دوردستها صدای آه و ناله های ادی به گوش میرسه.
فنگ : ااا بچه ها چقد ردیف! اینجا قبل ما یکی دیگه هم تونل کنده!
ققی : جدی؟ ایول! پس بدوئین بریم....
برودریک : بهتر نیس در حین رفتن راه رو پشت سرمون ببیندیم که کسی نتونه دنبالمون بیاد؟
ققی : چرا! ایول! همینجوری که جلو میریم پشت سرمونو خاک میریزیم....
سرژ : بذار من قاتیش یه خورده تف بزنم قشنگ سفت شه! دیگه راهش غیرقابل استفاده هم میشه....
ققی : هرچند که اوج بی شخصیت بودنت رو نشون میده ولی اوکی، مشکلی نیس! تف مالی کن!
سرژ اولین پرتاب تف رو انجام میده و صفحه سیاه میشه، بعد با رنگ سفید نوشته میشه : یک ساعت بعد
ادی اینا در جای قبلی ققی اینا قرار دارن و ققی اینا در ابتدای جزیره هستن.
ادی : هووم...مشکوکیوس....اینجا چرا بسته شده؟
ملت :
ادی : اه! خب به من چه! مگه من پرش کردم؟ مگه من راه رو پشت سرمون بستم؟ نمیخوام! من آوریلو طلاق نمیدم!
ملت :
آوریل : پریسکوپ بزن خبر مرگت ببینیم کجائیم! اه! خاکو نگاه! لامصب مثه سیمان شده!
ادی دوباره پریسکوپ میزنه و بعد از چند دقیقه موفق به کشف محل میشه.
ادی : بچه ها، ما زیر سلول ققی اینائیم!
ملت :
ادی : ......ولی سلولشون خالیه، فقط یه تپه خاک اونجا وجود داره و یه سوراخ فرار .......
آنیتا : نه........
هدویگ : یعنی اونا فرار کردن؟
ادی با سرش کل این قضیه رو تایید میکنه، صدای گریه این چهار تن تو ذره ذره خاک غرق میشه!
فنگ : اا اینجارو.....یه کیف پول!
ققی : جوووون! چقد توش مایه اس؟
فنگ با دندونش میزنه کیفو جرواجر میکنه، از توش چند عدد پاکت آدامس موزی به همراه یه کارت ملی میفته بیرون! ققی با ناامیدی توی پاکتهای آدامس دنبال پول میگرده و برودریک کارت ملی رو مورد بررسی قرار میده.
برودریک :
سرژ : هان چیه؟
برودریک : این کارت ملیه ادیه! ادی اینا اینجا بودن....
ققی پاکت آدامس موزی رو پرت میکنه تو دریا و نشون میده که اندازه یک دونه جوی بلغور نشده هم به محیط زیست اهمیت نمیده!
ققی : خاک بر سر ادی کنن! صد تومن هم تو کیفش پیدا نشد....بری تو چی گفتی؟
برودریک : گفتم ادی اینا اینجا بودن....ایناها اینم رد پاشونه.....
فنگ در حالیکه داره جا پاها رو بو میکنه یه استخون بالا سرش روشن میشه و بندری میزنه!
فنگ : فرررت فرررت (صدای بوکشیدن) این جا پای ادیه.....این واسه آنیتاس.....این هم که انقد گنده اس واسه آوریله....خاک بر سر خر پا!! اینم که رد پاهای هدویگه.....
سرژ : پس خودشون کدوم گورین؟
فنگ ردپاها رو دنبال میکنه تا بالاخره به ابتدای تونل ورودی میرسه!
ققی : اوه نه!!
برودریک : آره!
ققی : اونا ته تونل گیر کردن!
چهار بنیانگذار :
دوربین روی اشک ققنوس چون خاصیت شفابخشی و این چیزا داره زوم این میکنه و دوباره روی اشک یه نفر دیگه زوم اوت میکنه که معلوم میشه آنیتاس!
ادی : اونا ما رو نجات میدن....
چهار عضو دیگر حذب :
تیتر روزنامه پیام امروز روز بعدی : چهار بنیانگذار حذب از آزکابان فرار کردند و در سلول آنها، چهار تن دیگر از اعضای حذب پیدا شده اند. جواب این معما که چطور این اتفاق افتاده است هنوز در هاله ای از ابهام قرار دارد...
تیتراژ پایانی :
آزادی.....کجایی آزادی......
اه اه خاک بر سرت کنن! این چه تیتراژ خزیه گذاشتین؟ چی؟ هنوز آماده نشده؟ اهان ایول! رسید! اهم! با عرض پوزش!
All the people up top on the side and the middle
Come together lets all bomb and swamp just a little
Just let it gradually build from the front to the back
All you can see is a sea of people some white and some black
Don't matter what color, all that matters we gathered together
To celebrate for the same cause don't matter the weather
If it rains let it rain, yea the wetter the better
They ain't gonna stop us they can't, we stronger now more than ever
They tell us no we say yea, they tell us stop we say go
Rebel with a rebel yell, raise hell we gonna let em know
Stomp, push, shove, mush, **** **********, until they bring our troops home
(eminem - mosh)
با تشکر از :
- تیمارستان شفتزکلاه برای اجازه دادن حضور یکی از بیماران آنجا در سالن سینما
- شرکت تولیدی تلویزیون صنام که یکی از تلویزیونهای اضافه اش رو برای تبلیغ بیشتر به ما قرض داد، همینجا پوزش میطلبیم که مارک تلویزیون در کادر دوربین قرار نداشت
- چرم مشهد که اجازه داد یکی از کیفهای پولی که ساختن رو جرواجر کنیم
- بچه های مهد کودک گلباران که زحمت خوردن آدامسهای موزی رو کشیدن و فقط پاکتها رو برای ما باقی گذاشتند، بگذریم که قرار بود تو یکی از بسته ها دو تا دونه آدامس بمونه ولی به هرحال عرضه کم بود و تقاضا زیاد!
- آنیتا دامبلدور که تو فیلم مثبتترین نقشش در زمینه گریه و اشک و این موارد بود
- پیام امروز که دو سری روزنامه تقلبی برای ما تولید نمود
و ...........
- بچه های حذبی که کلهم خیلی گل هستن و همیشه از خجالت مدیران در میان و مهم نیست که در این راه زندانی بشن، بمیرن یا هر چیز دیگه!
پایان!
[size=small]جادÙÚ¯Ø±Ø§Ù Ø¨Ø±Ø§Û ÙÙ
Ù