هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۱۵:۴۴ جمعه ۲۳ شهریور ۱۳۸۶

مالی ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۶ پنجشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۵۱ شنبه ۲۸ مهر ۱۳۸۶
از Barrow
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 67
آفلاین
"مربوط به آکادمی اسکار"

شب – خارجی – میدان اصلی دهکده هاگزمید پوشیده در برف

POV شخصی را می بینیم که به دستان پوشیده از رنگ نقره ای خود خیره شده است. دوربین از روی دستها حرکت کرده و کمی پائین تر می رود، جایی که پیکر غرقه در خون یک تک شاخ به چشم می خورد. پاهای عقب حیوان هنوز دارند تکان می خورند. از پره های بینی او بخاری غلیظ بیرون می زند و تکان ها نیز متوقف می شوند. تصویر کات میشود.
کلوز آپ صورت پسری عینکی وجوان با چشمان سبز رنگ. روی صورتش ردی از خون نقره فام مشاهده میشود.

تیتراژ آغاز فیلم ( به این صورت که دوربین از بالا روی قطار سریع السیر هاگورات حرکت می کند و مسیر آن را تا دهکده هاگزمید تعقیب می کند و در نهایت به قلعه هاگوارت ختم می شود. موسیقی کلاسیک با تمی شرقی روی تصاویر پخش می شود):

به نام دوست

هدایت فیلم تقدیم می کند :

راز سر به مهر کاری از مالی ویزلی

با هنر مندی :
محمدرضا گلزار – هری پاتر**رضا کیانیان – پروفسور دامبلدور
مهناز افشار – جینی ویزلی**هدیه تهرانی – بلاتریکس لسترانژ
یونیکو – تک شاخ**سیمرغ شاهنامه – فاکس
ژاله علو – صدای آندرومیدا یونیکورنیکا

و ایرج نوذری در نفش لرد سیاه

نویسنده : مالی ویزلی
تهیه کننده : برادران شایسته

دم صبح – داخلی – دفتر مدیر مدرسه
هری با اثر نقره ای روی چهره و دستانش با نگرانی روی صندلی دسته داری نشسته است و فاکس، ققنوس زیبای دامبلدور پشت به او روی لانه اش به خواب رفته است. درست مقابل او آلبوس دامبلدور در ردایی فیروزه ای نشسته.نور صبحگاهی که از پنجرو روی او می اتابد هاله ای قدیس وار اطراف او ایجاد کرده است. از چهره دامبلدور هیچ چیز معلوم نیست و همینطور آرام نگاهش را به او دوخته است. عاقبت هری اندکی روی صندلی جالجا شده و با نگرانی شروع به حرف زدن می کند:
- قربان! مجبور بودم. اگر این کارو نمی کردم حتماً جینی رو واسه شام میداد به اون مار وحشتناک.
- آه...هری! تو باید فوراً من رو در جریان میذاشتی! نباید سر خود عمل می کردی! حالا تعریف می کنی جریان چی بوده؟ باور نمی کنم که تو یه تک شاخ را کشتی!
هری سرش را پایین می اندازد و آهسته می گوید:
- چرا قربان. من باید این کار رو می کردم.
- یه سوال دارم. تو اتفاقی به راز آندرومیدا یونیکورنیکا پی نبردی؟
- آندرومیدا چی چی؟ نه من...
و ناگهان ساکت میشود. چشمانش از حیرت گرد می شوند و به آرامی دست در جیب برده و تکه کاغذی درمی آورد و به دست دامبلدور می دهد.
- شاید منظورتون اینه!
دامبلدور با شگفتگی به کاغذ نگاه می کند و بعد رو به هری می کند:
- چطور پیداش کردی؟
- محل اختفاش لای صفحات یه کتاب خطی قدیمی بود به نام "فوق العاده ترین موجودات جادویی". اتفاقی توی اتاق مشروط پیدا کردم..وقتی ...وقتی..
- با جینی اونجا رفته بودی؟!
هری تا بناگوش سرخ شد و جوابی نداد.
- و بعد کتاب رو پیدا کردین که نشونی یه گنج بزرگ و قدیمی رو می داد.
-بله. و قرار شد از راهرویی مخفی به هاگزمید بریم و از اونجا به محل گنج آپارات کنیم.
- و این کارم کردین؟ گنج رو پیدا کردین یا بهتره بگم این کاغذ پاره رو؟
- درسته. اما وقتی برگشتیم گیر والده مورت افتادیم.

( تصویر روی چهره هری تاریک می شود و روی نمای دهکده هاگزمید می رود. در اینجا ماجرا رو چنانچه اتفاق افتاده می بینیم )

روز – خارجی – جاده بیرون هاگزمید
هری و جینی ناگهان روی برف ها ظاهر می شوند. از شدت درد هری چشمانش را می بندد و پیشانیش را به محکم فشار می دهد و به دنبال منبع آن درد می گردد، پیش از آنکه بفهمند چه شده است خلع سلاح می شوند و طنابهایی نامرئی آنها را به بند می کشد. در مقابل چشمان وحشتزده آندو ما لرد سیاه را به همراه بلاتریکس می بینیم که وحشیانه می خندند و درست جلوی آنها می ایستند. والده مورت با صدای سرد و هیس هیس کنان می گوید:
- ببین بلا! ناجینی امشب جشن میگیره! این دختره شام خوبی واسشه! مگه که هری یه ذره شرف نشون بده!
هری با نگاهی سرشار از نفرت و خشم به آندو نگاه میکند. جینی در کنارش می لرزد و او طاقتش را ندارد:
- راجع به چی حرف میزنی؟
بلا قهقهی بلند و بی روح سر می دهد و می گوید :
- قهرمان کوچولو بازیگر خوبی نیستی! ولی احمق خوبی هستی. فقط در تعجبم چرا اون دو تا رفیق خل و چلت رو دنبالت راه ننداختی! حیف شد! مهمونی ما ناقص شد.
- بلا. بلا! پسره رو منتظر نذار. من بهش حقیقتو میگم، به شرطی که تو هم با من صادق باشی!
- نمی فهمم چی میگی یا چی میخوای!
- بیشتر از اینم انتظار ندارم. ما دوستان خوبی توی هاگورات داریم که چهارچشمی مواظبت هستن. می دونستن میرین با هم توی اتاق مشروط عشق و حال! واسه همین اون کتاب رو اونجا گذاشتن تا تو بری سراغ گنج بزرگش. حالا بگو ببینم کجا قایمش کردی؟
هری به جینی نگاه کرد که به آرامی سرش را به نشانه نه تکان می داد ولی او تصمیمش را گرفته بود:
- به درد تویی که در سیاهی غرق شدی نمیخوره! ولی اگه بهت نشونش بدم جینی رو ول می کنی؟
- من اینجا شرایط رو تعیین می کنم! زودباش! نمیخوای دوست دختر خوشگلت آخرین شب عمرش باشه؟
- اونجا گنجی نبود بلکه یه راز بود و من امشب نشونت میدم چی بود .
جینی کنار گوش هری زمزمه می کند:
- چیکار میخوای بکنی؟ تک شاخ بکشی؟
- جون تو ارزشش بیشتره. امشب هم ماه کامله! اگه موفق بشم با قدرتهایی که پیدا می کنم هم ترو نجات میدم وهم اونو از بین می برم!

صدای فریاد بلاتریکس او را به خود می آورد:
- شما دو تا موش کوچولو چی پچ پچ می کنین؟ ارباب دارم بهت میگم نباید به این پسره اعتماد کنی!
- اعتماد می کنم چون دیگه چیزی نداره ازدست بده. درست نمیگم پاتر؟
- باید امشب ساعت 12 وسط میدان دهکده یه تک شاخ برام بیارین. بدون تک شاخ نمی تونم اون راز رو بر ملا کنم.
( تصویر روی آن چهار نفر تاریک شده و در دفتردامبلدور دوباره روشن می شود)
صبح – داخلی – دفتر مدیر مدرسه
دامبلدور با حیرت به هری نگاه می کند و می گوید :
- خون تک شاخ رو هم خوردی؟
- نه! همون موقع شما و اعضای محفل رسیدین و ما رو نجات دادین...
قطره اشکی از گوشه چشم هری روی گونه اش می لغزد.
- کاش فقط 5 دقیقه زودتر رسیده بودین. اونوقت مجبور نبودم حیوون بیچارو رو بکشم.
- قول به من بده هری! قول بده هرگز بدون اطلاع من پا تو از مدرسه بیرون نذاری! امشب اگه 5 دقیقه دیر کرده بودیم مطمئنم الان هر دوی شما مرده بودین.
- فکر می کنم حق با شماست قربان.
- پاشو برو الان پیش مادام پامفری. بذار امروز ازت پرستاری کنه. جینی هم اونجاست.
بعد دستش را دراز می کند و کاغذ را به هری پس می دهد و می گوید:
- قصد داشتی نابودش کنی؟
-واسه همین آوردمش! نمی خواستم کسی به این موجودات نازنین ضربه بزنه. هر چند که خودم ...
- دیگه گذشت. این پیشت بمونه و در اولین فرصت کاملاً نابودش کن. حالا برو.

هری به سمت در می رود و وارد پلکان مارپیچ می شود. نگاهی دیگر به کاغذ می اندازد. دوربین روی نوشته های کاغذ زوم می کند در حالی که صدایی زنانه جملات آن را می خوانند :
"من در زمان خود بزرگترین رام کننده تک شاخ بودم. هیچ کس به اندازه من در مورد این موجودات فوق العاده تحقیق نکرد ولی هرگز کشفیات خود را در مورد خواص شاخ، خون و یال این موجودات جایی ثبت ننمودم زیرا نمی خواستم نسل این موجودات منقرض شود اما در این نوشته که می بینی بزرگترین کشف خود را نوشتم و طلسمی روی محل آن قرار دادم تا تنها فردی پاک دل و بی گناه قادر به یافتنش باشد. و این راز بزرگ این است : وقتی بدر کامل است اگر درست زیر نور ماه روی سایه شاخ این موجود جادوگر سفیدی ایستاده و خون آن را بریزد و درست به قدر یک جام از آن بنوشد قادر خواهد بود به زبان کلیه موجودات جادویی تکلم کند و از برخی ویژگیهای جادویی خاص آنها سود جوی. تک شاخ مرموزترین، پاک ترین و شاید با شکوه ترین موجودی است که وارد دنیای جادو شده است ولی قدرتهایش بیشتر نهفته است تا به دست نا اهلان نیافتد. تو نیز این راز را با کسی شریک مشو و این کاغذ را دوباره سر جایش قرار بده تا طلسم از آن حفاظت نماید. باشد که تو نیز مثل من از قلمروهای جدیدی در جادو بهره مند شوی"


تصویر رو به سیاهی می رود.

پایان.


[b][size=medium][color=CC0000]جادوی عشق، قوی ترین جادوهاست


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۱۴:۱۶ چهارشنبه ۲۱ شهریور ۱۳۸۶

سیریوس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۶ شنبه ۳ شهریور ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۵۷ شنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۰
از تو چه پنهون آواره ام!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 422
آفلاین
پیش نوشت : با تشکر از اینکه این پست را تا آخر خواهید خواند!
---------------------------------------------
آنسوي مرزها

كاري از كمپانی تازه تاسیس S.B.125!

با شرکت :
سیریوس بلک
آنتونیون دالاهوف
ایگور کارکاروف
پرسی ویزلی
و عده ی سیاهی لشکر

تصویر بردار زمینی : ریگولوس بلک
تصویر بردار هوایی : هدویگ
صدا بردار : کریچر!
گریمور :‌ اسکاور
طراح لباس :‌ الکسا بردلی
مشاور ِ فشن(برای امو ها)‌: سالازار اسلیترین
نویسنده : سیریوس
کارگردان : بلک

===

تصویر کاملا سیاهه. صداهای گنگی به گوش می رسه. به مرور زمان صداها واضحتر و به گفتگوی روزانه ی بین چند نفر نزدیکتر می شن. تصویر یواش یواش نور می گیره. از سیاهی به سمت عقب بیرون میاد و نمای نزدیک یه سوئیشرت رو نشون می ده. دوربین به آرومی از زوم خارج می شه و اطرافیان فرد تی شرت پوش توی تصویر دیده می شن. افردای با موهای جلو زده و چشمهایی که حاشیه ای سیاه برای اونها کشیده شده توی تصویر مشخص می شن. روی صورت همه اونجا عبارت E.M.O با طرحهای مختلف کشیده شده.

دوربین ناگهان چرخی می زنه و تصویر فردی بلند قد و جوون با لباسی عادی رو می گیره که یه دستهاش توی جیبشه.
(صدای کف و سوت تماشاگرا به دلیل دیدن ِ بازیگر محبوبشون شنیده می شه!)
سیریوس دستشو دور چوب دستیش فشار می ده و می گه:
- ماگل ها هم عجب دنیای عجیبی دارن! یعنی ممکنه یکی از این آدمای مضحک مرگخوار باشه؟ من که باور نمی کنم!
سیریوس از کنار اِمو ها رد می شه و به اطراف نگاهی می اندازه. یه لحظه خطر رو حس می کنه و به عقب برمیگرده. ولی دیگه دیر شده. نور زرد رنگی رو می بینه و حس می کنه که داره به زمین میفته و بعد تاریکی ......

---

دوربین اتاقی تاریک و نم گرفته(دوربین حس هم داره!) رو نشون می ده. عده ای در یه گوشه دور یه نفر که روی زمین افتاده جمع شدن.
پرسی ویزلی: پاشو بی ارزش!... کثافت!... پاشو که باهات کلی کار داریم!
هر هر هر هر!(خنده های وحشیانه!)
دالاهوف:‌ به نظرم بهتره ببرمش دژ مرگ و یه خورده حالشو جا بیارم تا به هوش بیاد.
ایگور کارکاروف: من خودم می توانم حالش را جا بیارم. از تو می خواهم که این کار نکنی. اهم! Take Is Easy!

صدای شیشکی بلندی شنیده می شه و سیریوس با همین صدا از بیهوشی در میاد.

سیریوس: من کجام؟ اینجا کجاس؟ بازم شوخی های مسخره ی توئه ریگولوس؟

ایگور: فکر کرده ای که چه؟ ریگولوس اینجا نیست. ما اینجاییم و می خواهیم حق ِ تو را کف ِ دستت بگذاریم و لاشه ات را به مار ِ ارباب بدهیم تا به نوش ِ جان نیوش کند!
دالاهوف: خاله سارا و ریموس کوچولو نیستن نجاتت بدن نه؟! هرت هرت هرت!
پرسی ویزلی: واقعا متاسفم که دیگه نمی تونی چرت و پرت هاتو تحویلم بدی! من یه مرگخوار عصبانی ام. می فهمی؟!
سیریوس لبخند ملیحی می زنه و می گه : چه جالب!

ایگور: فکر کرده است شوخی می کنیم. باید ادبش کنیم یاران!!! بیایید دست در دست هم حالش را در قوطی... اهم اهم... یعنی او را سر جایش بنشانیم!
دالاهوف: من تا اینو نبرم دژ مرگ شکنجه نکنم خیالم راحت نمی شه... بهتره اربابم خبر کنیم.
پرسی : چی چیو اربابو خبر کنیم. من خودم همه کاره ام. شما اصلا حق ندارید اینجا چیزی بگید. وگرنه تیکه تیکتون می کنم ****های ****!
دالاهوف: ایگور باز این قاط زد. برو پوزه بندشو بیار!!!
ایگور : الان آن را می آورم و بر .... بر .... اممم ... دالاهوف دماغ ادبیش چی می شد؟!
دالاهوف :بینی.
ایگور : آها ... آن را بر بینیش می بندم.
دالاهوف : خب دیگه من اینو ببرم دژ مرگ. بیا بغل عمو آنتونی بلک کوچولو! ... اِ ... این کو؟ ... کجا غیبش زد؟! ... اگه ارباب بفهمه فرار کرده پوستمونو می کنه! برید دنبالش!

---

سیریوس به خانه ی دوازده می رسه و در حالی که در رو باز می کنه زیر لب می گه :
- اگه می دونستم مرگخوارا انقدر احمقن دیگه چوب دستی همراه خودم نمی بردم بیرون!

---

پرسی ویزلی در حالی که برافروخته شده داره روی کاغذ چیزی می نویسه. دوربین روی اون زوم می کنه.
من، پرسی ویزلی، یکی از کله گنده های مرگخوارا، به شما محفلی ها دستور می دم که از این به بعد هرجا حمله کردید من خودم میام یه پِخ می کنم شمام در میرید. مفهوم بود؟!؟! وگرنه زاخارامو می ریزم سرتون!
(صدای شیشکی مهیبی از بین جماعت تماشاگر شنیده می شه!)

صفحه سیاه می شه .....

===

تیتراژ‌:

ایگور و دالاهوف و پرسی ویزلی با تیریپ رپ! شروع می کنن به خوندن :

ما ما ما،‌ مرگخوریم! ... شاخ بازی در بیارید شما رم می خوریم!
پرسی ادعا، شاخمونه ... شاخ همتونو هم می شکونه!
کی گفته مرگخوارا بی سوادن؟ ... نیستن چون اونا ایگورو دارن!
همچین واست قرقره می کنی کف کنی ... آخر‌ِ ادبیاته توش شک نکنی!
هر کی به مرگخوارا دست بزنه ... نجیبی نیشش می زنه!


ویرایش شده توسط سیریوس بلک در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۲۱ ۱۴:۵۴:۲۲

باز جویم روزگار وصل خویش...


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۱۱:۱۴ جمعه ۹ شهریور ۱۳۸۶

ایگور کارکاروفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۳ شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۲
از اتاق خون محفل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 3113
آفلاین
" مربوط به آکادمی اسکار"

فنگ شكايت ميكند!!

بازيگران:فنگ،سالازار،آراگوگ،استرجس!
آهنگ ملايمي پخش و اسامي بازيگران و كارگردانان و بازيگران و ... هر كدام براي چند ثانيه بر روي صفحه نمايان و بعد محو ميشدند.در آخر عنواني درشت به رنگ سبز در صفحه نمايان شد كه توجه هم را به خود جلب كرد!

چرا حيوانات را آزار ميدهيد!؟

صفحه تار شد و دادگاهي پديدار شد كه همه بر روي صندلي نشسته بودند به جز سگي كه در حال صحبت كردن با استرجس،قاضي دادگاه بود.صدايش مي لرزيد و آثار عصبانيت بر روي صورتش نمايان بود.
-جناب قاضي،اي منو مديريت دار!چرا بايد حيوانات مورد شوخي و آزار قرار گيرند؟ديروز اين سالازار يكي از دوستان آراگوگ عزيز را اذيت كرد.من حتي صحنه هاي اين اذيت را از مغز آراگوگ بيرون كشيدم و ميتونم به دادگاه ارائه كنم!
-جناب فنگ.اگر ميشود محتويات مغز آراگوگ را در آن گوي بذاريد تا بر همگان صحنات آشكار شود.

فنگ به طرف گوي رفت و از دهانش بطري با محتويات سفيد در آورد و درون گوي ريخت.همه دادگاه مشتاقانه منتظر اين صحنه ها بودند.سكوت دادگاه را فرا گرفته و قاضي دادگاه كه بر روي ميز تميز و آبي زنگي نشسته بود با آرامش منتظر آن صحنه ها بود.بعد از مدتها بالاخره تصاويري بر روي ديوار دادگاه نمايان شد.

آغاز فلش بك:
سالازار اسليترين بالا سر يك عنكبوت بزرگ به نام اراگوون ايستاده بود و با خنده هاي شيطاني به او خيره شده بود.اراگوون كه به دليل لرزش پاهايش توان ايستادن نداشت بر روي زمين افتاده بود و به نگراني به سالازار خيره شده بود.او چوب دستيش را به طرف عنكبوت گرفت و با صداي بلندي فرياد زد:
-ریکتو سمپرا !
افسوني قرمز رنگ به طرف عنكبوت رفت و ناگهان عنكبوت شروع به خنديدن كرد.از شدت خنده صورتش قرمز شده بود و كنترل خود را از دست داده بود.سالازار با انگشت به او اشاره كرده بود و ميخنديد.عنكبوت بالا و پايين ميرفت و ديگر نميتوانست خنده اش را كنترل كند.سالازار چوب دستي را بالا آورد و با حركتي ورد را خنثي كرد.ديگر تواني در بدن اراگوون وجود نداشت.تمام بدنش درد ميكرد.
سالازار دوباره چوب دستيش را بالا آورد و اينبار ورد "فورنوكولوس"را به طرف عنكبوت فرستاد.افسون زرد رنگ درست به سينه اراگوون خورد و او را چند متري پرتاب كرد.دماغش به سرعت در حال رشد كردن بود.بالاخره اينقدر دماغش رشد كرد تا به زمين رسيد و در حال كنار زدن خاك هاي روي زمين بود.سالازار قهقه اي شيطاني سر داد و ناپديد شد.
پايان فلش بك!

فنگ كه ديگر نميتوانست صحبتي بكند اشك ريزان به طرف صندلي خود رفت.جادوگران حاضر در دادگاه هم با دست جلوي صورت خودشان را گرفته بودند و تحمل اين آزار و اذيت را نداشتند.فقط عده اي مرگخوار در گوشه دادگاه در حال خنديدن بودند.و اين است سرنوشت كساني كه به مرگخواران در بيفتند!


بعضی اوقات نیاز به تغییر هست . برای همین شناسه بعدی منتقل شدم !

شناسه هایی که باهاشون در جادوگران فعالیت داشتم :

1-آلبوس دامبلدور
2-مرلین



Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۲۰:۳۹ پنجشنبه ۸ شهریور ۱۳۸۶

رابستن لسترنجold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۶ چهارشنبه ۲۳ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۵۲ یکشنبه ۲۰ آبان ۱۳۸۶
از آمپول می ترسم !!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 646
آفلاین
" مربوط به آکادمی اسکار"

کمپانی خفنیوس تقدیم می کند :

دراک و آنیت

تصویر سیاه میشه ، چند اسب در گوشه تصویر در حال یورتمه در جا هستند ، اسامی بازیگران با رنگ سفید روی صفحه سیاه نمایان میشن :
دراکو مالفوی ( دراک ) ، آنیتا دامبلدور( آنیت ) ، آلبوس دامبلدور ( آلبوس )، فنگ ( فنگ )، ققنوس ( ققی )، هوریس اسلاگهورن (باج گیر)، ویدا اسلامیه ( مترجم) ، ریموس لوپین(نگهبان) و اسکاور ( افسر) .

اسب ها از در جا حرکت کردن خارج میشن و همون طور که یورتمه میرن از تصویر خارج میشن ، صفحه سفید میشه و این بار اسامی دست اندر کاران ( ) فیلم با رنگ سیاه روی صفحه نقش میبنده :
صدا بردار : فیلم صامته آقا !
نور پرداز : فرگوس فینیگان
بو بردار : فنگ
جلوه های ویژه : سالازار
موسیقی : یانی با همکاری بیژن مرتضوی
تهیه کننده : مالدبر
ناظر کیفی : بلیز زابینی
ناظر جیبی : کرم فلوبر

تصویر آبی میشه و اسم نویسنده و کارگردان جیگر و مردمی و خوشتیپ فیلم با رنگ نارنجی روی صفحه نقش میبنده :
رابستن لسترنج

__________________

دوربین روی آنیتا زوم میکنه که داره از یه سراشیبی میاد پایین ، آنیتا لباس خوشگلی پوشیده و تا خرخره آرایش کرده بود وعطر خوش بویی هم به خودش زده بود (ما تونستیم به جایگاه خوبی در علم برسیم ، این فیلم بو بردار هم داشته )

دراکو هم که یه دسته گل توی دستش گرفته میاد طرف آنیتا و دسته گل روبهش میده ومیگه : خانم سلام عرض میکنم .
آنیتا در حالی که دسته گل رو پشت سرش پرت میکنه میگه : سلام و زهر مار !
دراکو : متشکرم .
آنیتا : غلط کردی ! برو از ننت متشکر باش ! بیشرف بی ناموس آبروتو میریزما !
دراکو هم دید که برای حفظ جونش بهتره بره .

فردای آن روز
آنیتا با توصیفات قبلی داره راه میره . دراکو : خانم امروز هم هم مثل دیروز اوقاتتون تلخه ؟
آنیتا : چشمت کورشه !
دراکو : عیب نداره خانوم ، سمعک میذارم .
آنیتا : برو آقا ! برو ! شرم کن حیا کن !
دراکو : آخه نمیتونم برم ! من شما رو دوست دارممن می خوام با شما ازدواج کنم !
آنیتا : شما (سانسور) ( سانسور) (سانسور) .خیلی ( سانسور ) هستی .
_ شما مزاحم این خانم شدی ؟
دراکو :

یک هفته بعد
دوربین روی خانه ای زوم میکنه که کله ی دختری از پنجره ش بیرون زده و داره با پسری حرف میزنه . هوا تاریک شده ، دوربین جلوتر میره و چهره ی آنیتا ودراکو مشخص میشه .

صحنه عوض میشه . دوربین روی صورت دامبل زوم میکنه که داره با فرد مجهول الهویه ای صحبت میکنه .
_ آره آلبوس جون میگفتم ...تو نشستی کنج خونه فکر میکنه که دخترت داره درساشو مرور میکنه که بره دکترا بگیره ، نه آقا جون ! من همین دیروز دیدمش که کله شو از پنجره آورده بود بیرون وداشت با یه پسره حرف میزد .

آلبوس میره تو فکر : چند روز پیشا هی کلید کرده بود که موبایل می خوام .

سپس از جا بلند شد و به طرف در اتاق دخترش آنیتا رفت تا بتواند صحبت هایش را با آن پسر بشنود .

آنیتا جون می دونی چقدر دوست دارم ؟
_ منم همین طور دراکو جون .
دامبل تو فکرش : ( دختره ی نمک نشناس ! خرجتو من بدبخت میدم اونوقت این نره خرو دوست داری ؟)
_آنیتا جان . آرزوی منه که یه روز با تو ازدواج کنم .
دامبل : ( اگه هدفت اینه چرا با من که باباشم صحبت نکردی ؟ )
_باعث افتخار منه دراکو جان .
_ آنیتا من از دل وجان خریدار تو هستم .
دامبل : ( اگه خریداری بیا جلو قولنومه کن . من که مال نیگردار نیستم جنس فایده کنه می فروشم ! )
_ آنیتا ..دلم می خواد ..یکشب مهتاب لب جوی آب منو تو تنها باشیم ، سر توی دامن هم بذاریم ...صحبت کنیم وبخندیم .
دامبل : ( )
_ دارکو جان شرمنده .محاله بتونم همچین کاری کنم .
دامبل : ( آفرین به تو دختر سر به راه و خوب .الحق که درباره ت اشتباه میکردم )
_ هووم...ولی از یه راهی می تونی بیای ...همین امشب ساعت دوازده...بابام درو با یه افسون خفن قفل کرده . باید ورد ( قفلیوس داملیوس بازیوس بدون این که کسی بفهمیوس ) رو بگی وبیای تو .
دامبل : ( خاک بر سرت آلبوس ! این دختره تربیت کردی ؟ آخه چرا نیرنگ میکنی ؟ )
ــ پس آنیتا جون...ساعت 12 منتظر من باش !
ــ

سر میز شام
دامبل : آنیتا . امشب پیش ننت می خوابی . من حال میکنم توی اتاق تو بخوابم .
آنیتا خشکش میزنه و میگه : بابا جان ولی من به اتاق خودم عادت کردم . جای دیگه خوابم نمی بره ...من فردا امتحان دارم .باید آرامش داشته باشم !
دامبل تو فکرش : ( فردا امتحان داری ومی خواستی اون گوساله روبیاری توی خونه ی من ؟ )
دامبل : همون که گفتم . اون کفتره (ققنوس ) رو هم می بری پیش خودت .
آنیتا :

اتاق خواب آنیتا
دامبل چوبدستی به دست روی تخت خوابیده بود .
صدای ضعیف دراکو به گوش رسید : آنیتا .
دامبل با صدای زنونه : بیا تو عزیزم .

چند لحظه بعد
دراکو : چقدر پشمالویی آنیتا جان .
دامبل : آره این توی خانواده ی ما ارثیه .
دراکو : هوووم....دندونات کجا هستن آنیتا ؟
آنیتا : شرمندم که اینو بهت نگفتم . من از بچگی مسفاک ! نزدم دندونام ریختن ( نکته ی بهداشتی فیلم )

در همین لحظه دراکو توسط ناظر سانسور شد

*
تبلیغات :

شماره 1 : چیه چرا گریه میکنی ؟
شماره 2 : زلزله اومده ! همه خانوادم مردن .
شماره 1 : تو دیگه عجب خری هستی ! مگه نمیدونی چه طوری باید زندشون کنی ؟ ...واستا کنار تا یه چشمه برات بیام !

شماره 1 میره کنار ، شماره 2 چوبدستیشو به سمت یه عده جنازه میگیره و میگه : اکسپلیارموس !

و همگان ناگهان زنده شدن

*
در همین لحظه چراغ اتاق با اشاره ی چوبدستی دامبل روشن میشه .
دامبل :
دراکو :
دامبل : گوساله ! تو این ساعت خونه ی مردم چی کار میکنی ؟ جریوس ! ..دزد ناموس ! با اجازه ی کی به خونه ی من اومدی ؟ شپلخیوس ! ...مخ دختر مردمو میزنی ؟ دو شقه ایوس ! ...من پشمالو هستم به تو ربطی داره ؟ بی ناموسیوس! ...ساعت دوازده منتظرم باش ؟ قزوینوس ! ...پس توهم تا ساعت هشت صبح بخور ! ..

فردای آن روز روی تیتر روزنامه
دراکو مالفوی به جرم بی عفتی وبی ناموسی و دخول بدون اجازه به خانه ی مدیر هاگوارتز توسط برادران وخواهران منکراتی دستگیرشد .


یک سال بعد ( پس از مرگ دامبل)
دوربین روی دراکو زوم میکنه که توی آشپزخونه داره ظرف میشوره ، آنیتا هم اون ور داره مسابقه ی زنده ی کوئیدیچ رو مشاهده میکنه .

دراکو: عزیزم ، ماه عسل دوس داری کجا بریم ؟
آنیتا: ایول ..بروجلو... پاس بده...خاک برسرت ! هان چی گفتی ماه عسل ؟ نمی دو...کجاش پنالتی بود ؟ عجب داور بوقیه !
دراکو: شنیدم قزوین خیلی جای خوبیه ، سرسبزه آب وهواش هم عالیه .
آنیتا : باشه...شوتش کن...بابا مگه چلاغی ؟ جلو دروازه میزنه هوا...

وصف کامل شهر شهید پرور قزوین
توسط ناظر سانسور شد


گاراژ شهید مالدبر
دوربین روی دراکو و آنیتا زوم میکنه که دارن از اتوبوس پیاده میشن که ناگهان توسط ناظر سانسور شد

آنیتا در حالی که با نفرت به اطرافش نگاه می کرد گفت : این جا دیگه چه خراب شده ایه منو آوردی ؟
دراکو در حالی که نیشش تا بناگوش باز شده : این جا گاراژ شهید مالدبره...جای قشنگیه نه ؟
_ خواهرا این ور .
دراکو : بیا ! این فنگ رو هم با خودت ببر .
آنیتا : فنگ کیه دیگه ؟
دراکو به سگی دوست داشتنی اشاره میکنه و میگه : همین الان از هاگرید خریدمش .
فنگ : هاپ هاپ عو عو ! ( ترجمه : فنگ خیلی توسط ناظر سانسور شد )

آنیتا در حالی که چهره اش به وضوح نشان میداد که از حضور در این مکان ناراضی است قلاده فنگ را گرفت و از دراکو جدا شد .
شاگرد شوفر رخت خواب دراکو را کف گاراژ انداخت ، دراکوهم با سرعت به داخل رخت خواب خزید .

در همین لحظه كه در كنارش خوابيده بود پاي راستش را انداخت توي رخت خوابش و در حالي كه سبيل هاشو تاب مي داد گفت : پول در آر ببينم .
ــ پول چي ؟
ــ پول عشق .
ــ بله ؟ پول عشق چيه ؟
ــ يعني پول بده برم عشق !

دراکو كه فهميده بود يارو مي خواد ازش باج سبيل بگيره خودشو زد به اون راه وبا تعجب گفت : آخه من نمي فهمم تو از من چه پولي مي خواي ؟

در

باج گير : مگه از پشت كوه اومدي ؟ هر كي پاشو ميذاره توگاراژ بايد پنج چوب اخ كنه ! شير فهم شدي ؟
دراکو با نهايت نرمي میگه: آخه برادر من مگه پول زور بايد داد ؟ من كرايه مو به راننده دادم ديگه واسه چي5 گاليون بايد به تو بدم ؟
باج گیر در حالی که سیبیلاشو تاب می داد نگاه خفنی نثار سرژ کرد .
دراکو: انقدر سیبیلتو تاب نده ! بیشین بینیم باو ! موهای تیفوسی خودمو ببین !

در همین لحظه فرودو از جلوی دوربین رد شد ( در راستای ارباب حلقه ای شدن پست )

تا اين جملات از دهان دراکو خاج شد طرف پريد يقه ي كت شیک دراکو رو گرفت و گفت : مي دي يا بلندت كنم كله تو بکوبونم رو آسفالت ؟

دراکو كه ديد با اين چثه لاغر باریک تر از تخته سه لایی ، حريف اين بابا نمیشه گفت : مواظب باش با كي طرفي ها !
ــ برو بابا حاجيتو مي ترسوني ؟ .برو اين حرفا رو واسه عمه ت بزن ! به من میگن هوریس اسلاگهورن ! آره داداش !
دراکو: يقه مو ول كن تا بگم چي كارت مي كنم ؟

هوریس در حالی که از خشم صورتش گلبهی خال خالی مایل به عنابی راه راه() شده بود گفت :
يخه تم ول نمي كنم بنال بينم چه غلطي مي خواي بكني ؟
دراکو: ای بابا . شما هم که خواهر ومادر مارو...باهاش وصلت کردی برادر من ولم نکنی برات عرب میشم .
هوریس : بزن جا ! من هر روز با صد تا بدتر از تو حریفم .
دراکو با لحنی قاطع گفت: خودت خواستي !
سپس عمیلیاتو شروع کرد و با لهجه ای غلیظ فریاد زد : يا ايها الناس ! انا المظلوم ! انا الغريب ! انا المسافر ! انا صاحب العيال والاولاد ! ...و هذا سارق ! ()
هوریس :

ملت جمع شده بودند دور اين دو نفرتا ببينن قضيه چيه .

هوریس آهسته توي گوش دراکو گفت : او اوه ما غلط كرديم ...ول كن بريم .
دراکو به هر طور بود توي چشماش اشك جمع كرد وگفت : آخر يا خلق الله ! الخدا را خوش ميايد ! كه انا في هذا البلدالعريان و العطشان بمانم و هذا سارق مبلغ ثلاث گاليون من الجيب انا كف رفته . ()
. باج بگير داد زد : دهه ! اين بابا همين الآن داشت عين بلبل فارسي حرف ميزدا !
و در همان حال دراکو باز به گريه هاش ادامه داد وجيغ مي زد : لا انا المادری فارسیه . انا العرب ، الپدر عرب ، العمو عرب ، العمه عرب ، تمام الفامیل عرب و فی این جا برای ماه العسل آمده ام . هذا السازق گردن كلفت وانا گردن نازك ! انا فقیر و زن ذلیل . يكي هلپ بفرماید ومبالغ مسروقه را از هذا سارق یاخذون .آخر خدا را لاخوشایون ! ()

دوربین زوم میکنه روی پاسبانی که داره به سمت اونا میاد ، دراکو فرياد زد : يا ايها الپاسبان ! الرحمت الخدا بر تو باد .جون مادرت بیا حق انا را من الهذا السارق بگير و كف دست انا بگذار! ()
پاسبان : من که عربی حالیم نمیشه . باید بریم پاسگاه !

*
تبلیغات
ــ جون مادرتون بیایدحساب باز کنید ! خدا ترین تسهیلاتو ما می دیم به مرگ مادرتون ! هر حسابی هم که باز کنی یه ماه بعد دو برابر سود میاد روش تا بعد بری واسه بچه محلات تعریف کنی ! بیا جون مادرت ! قرعه کشی هم داریم تازه جوایز نفیسی هم میدیم به ملت .
ــ 100 کمک هزینه سفر به قزوین
ــ 50 دستگاه جاروی نیمبوس 1800
ــ 20 فروند آفتابه امضا شده توسط مرلین
ــ یک عدد تابلوی مونالیزا
بانک گرینگوتز منتظر یاری سبز شماست !

*

داخل پاسگاه
افسر پلیس پشت میز نشسته و دراکو و هوریس هم کنارهم نشسته و در دیوار را نگاه می کردند .
هوریس : به جون مادرم این یارو عرب نیس .
دراکو : لا لا ! انا العرب ! به جون مادرم انا العرب !
افسر : با این وضع نمیشه بازجویی کرد ، ما به یه مترجم نیاز داریم .
رنگ صورت دراکو لحظه ای با رنگ گچ برابر شد ، دراکو تو فکرش : وای ! اگه الان مترجم بیاد و حرف زدن هچل هفت منو ببینه که دهنم سرویسه .

چند دقیقه بعد
مترجم اومده بود جلوی دراکو نشسته بود و دراکو هم چون دیده بود که مترجم ( ویدا اسلامیه ) نزدیکی شدیدی با ماندانگاس داره ( ) داشت با حرکات دست به مترجم اشاره میکرد که :
من عرب نیستم .آبرومو بخر زیر میزیت میرسه !
ویدا هم علامتی با انگشتاش نشون داد به دراکو :
[spoiler=علامتی که ویدا با انگشت به دراکو نشون داد فقط در دو کلمه ]ما چاکریم ! ( به خواننده پست ) [/spoiler]
ویدا: ما تقول یا اخی ؟
دراکو : يا ايها الویدا اسلامیه ! انا به محض اين كه في الگاراژ..گاراجیه از اتوبوس پیادگون هذا الخبيث مبلغ ثلاث گاليون من اليجيب انا دزديدگون . ()
ویدا رو به افسر : ایشون عرب اصیل هستن .
هوریس: اي بابا به ريش مرلين اين عرب نيست ، دروغ میگه !

شترق !
نگهبان توي گوش هوریس زد وگفت : جیب مردم را زدی صدایت را هم بلند می کنی یالا سیصد گلیونی رو که دزدیدی پس بده وگرنه می فرستمت توي ازكابان !

هوریس با اكراه سيصد گاليون شمرد وداد دست دراکو . دراکو هم آن را از شیر مادر حلال تر دانست و پول را در جیب خود گذاشت . هوریس در حالی که زیر لب فحش میداد از پاسگاه رفت بیرون . دراکو هم 50 گالیون داد دست ویدا و 250 گالیون سود خالص را برای خود بر داشت .
دوربین روی دراکو زوم میکنه ، دراکو :

چند هفته بعد
دراکو در حالی که چمدونو روی زمین پرت میکرد و به بدنش کش وقوس میداد گفت : آخیش ! عجب ماه عسل توپی بود ها ! نظر توچیه آنیتا...آنیتا ؟
ناگهان دراکو چشمش به فنگ ، سگی که در ماه عسل خریداری کرده بود افتاد که آخرین استخوان های آنیتا را از دهانش تف میکرد .
دراکو با وحشت به سمت فنگ میره : جیــــــــــــغ ! سگ خر ! اونو آوردی زدی کشتی خوردی !
دراکو سکته میزنه و جا به جا میمیره ، دوربین روی صورت فنگ زوم میکنه .
فنگ :
پایان .

تیتراژ پایانی :

سلستینا واربک ( اند سوژه هری پاتری )

ناظر بوقی همچنان دست از بوقیدن به هیکل پست بر نمی دارد


ویرایش شده توسط رابستن لسترنج در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۸ ۲۰:۴۵:۲۱
ویرایش شده توسط رابستن لسترنج در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۸ ۲۰:۴۶:۱۸
ویرایش شده توسط رابستن لسترنج در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۹ ۰:۰۱:۴۲
ویرایش شده توسط رابستن لسترنج در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۹ ۰:۱۳:۱۴
ویرایش شده توسط رابستن لسترنج در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۹ ۰:۳۵:۵۷
ویرایش شده توسط رابستن لسترنج در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۹ ۰:۴۳:۵۷
ویرایش شده توسط رابستن لسترنج در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۹ ۱۶:۳۵:۱۷



Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۱۷:۴۰ پنجشنبه ۸ شهریور ۱۳۸۶

ایگور کارکاروفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۳ شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۲
از اتاق خون محفل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 3113
آفلاین
"مربوط به آکادمی اسکار"

نام فيلم:مستند رولينگ!
كارگردان:ايگور كاركاروف
بازيگران:هري پاتر،رولينگ،لرد ولدمورت و ... .

-----------------------------
صفحه سياه بود و جمله اي با رنگ قرمز بر روي آن نمايان بود..انگار فيلمي تازه،پر هيجان در آستانه شروع شدن بود.

تا حالا قدرت رولينگ رو ديديد!؟هه هه!

صفحه كنار رفت و بياباني پر آب و علف را نمايان شد.هري پاتر طرف چپ صحنه و لرد ولدمورت طرف راست صفحه قرار داشت.هري پاتر قيافه اي نگران داشت و هر لحظه منتظر مرگي دردناك بود.ميدانست كه با شش سال تحصيل نميتواند در مقابل لرد ولدمورتي كه با جادوگران بزرگ سياه ديدار داشته است و قدرت زيادي در اجراي ورد هاي سياه دارد،دووم بيارم.اون الان چو،جيني و لونا رو نياز داشت تا با آنها به راز و نياز بپردازد.آخر هم معلوم نشد كدوم رو دوست دارد.با همه دختر ها دوست بود و رابطه داشت.عجب!!!!

لرد ولدمورت وردي سبز رنگ كه هر فردي متوجه ميشد كه آن ورد آوداكداورا است به طرف هري پرتاب ميكند.

پاق!!
رولينگ به طور ناگهاني در صحنه حاضر شد و يك سري عمليات عجيب انجام داد و دوباره غيب شد.

ورد ولدمورت با سرعت به طرف هري مي آمد و به او نزديك شد.فقط چند سانتي متر مانده بود كه ناگهان ورد بازگشت به خود لرد خورد.لرد بر روي زمين افتاد و با سرعت غيب شد.

هري پاتر كه فكر كرده بود ديگر در جهنم به سر ميبرد،چشمانش را باز كرد و به اطراف نگاه كرد.رولينگ در مقابل ايستاده بود.با مهرباني به سر او دستي كشيد و گفت:
-هري عزيز،تو زنده اي!ورد ولدمورت به لباست خورد و بر گشت.چون لباست يك بار خورده بود به نجيني و به همين خاطر طلسمي بر قرار شده كه ورد بهش بر ميخوره و برميگرده!
ملت و خود هري به اين صورت در آمدند() و هري با سرعت از رولينگ پرسيد:
-خب اين همه آدم كتاب رو ميخونند،جواب برنامه ها رو چي ميدي؟
رولينگ با صداي بلندي خنديد و ادامه داد:
-ببخشيد،من به برنامه ها يك جوابي ميدم كه هيچ وقت نتونند جوابمو بدنند.يك جواب سر بالا!حالا فهميدي؟
-حالا ولدمورت كجاست!؟
-ولدمورت؟به اون چيكار داري؟الان ميفرستمت پيش چو كه صميمي بشي باهاش!

تيتراژ پاياني ظاهر شد و اسامي بازيگران فيلم بر روي آن نمايش داده شد.در آخر تيتراژ متني به صورت بولد نمايش داده شده بود كه واقعا جاي فكر و تامل داشت!

واقعا فيلم جالبي بود.آيا رولينگ جز برتر نشان دادن هري ميتواند كاري ديگر انجام دهد؟آيا بهتر نبود در بعضي جاها هري شكست بخورد؟آيا هري هميشه پيروز مي باشد؟تصميم گيري با خودتان!
اما ما همه رولينگ را دوست داريم!!


ویرایش شده توسط [fa]ايگور کارکاروف[/fa][en]Igor[/en] در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۸ ۲۱:۲۴:۴۷

بعضی اوقات نیاز به تغییر هست . برای همین شناسه بعدی منتقل شدم !

شناسه هایی که باهاشون در جادوگران فعالیت داشتم :

1-آلبوس دامبلدور
2-مرلین



Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۱۷:۱۱ دوشنبه ۵ شهریور ۱۳۸۶

آراگوکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۱۰ پنجشنبه ۲۱ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۴۴ جمعه ۱۸ مرداد ۱۳۸۷
از خوابگاه دختران بنا به دلایلی!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 214
آفلاین
توجه توجه!
از 8 شهریور تا 8 مهر ماه اگر می خواهید فیلیمی بزنید که در آکادمی اسکار شرکت داده بشه در ابتدای پستتون بنویسید :
"مربوط به آکادمی اسکار"

با احترام - ناظر انجمن


وقتی �


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۲۲:۵۴ پنجشنبه ۱ شهریور ۱۳۸۶

فنریر گری  بک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۲ یکشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۵:۳۲ جمعه ۱۶ اسفند ۱۳۸۷
از قزوین،همون کوچه خلوت که اونسری با هم بودیم!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 32
آفلاین
من کتاب هفتم را افشا میکنم!

دوربین به سوی زمین در حرکت بود.به آرامی از میان ابرها عبور کرد و منظره ای بیابانی را بر روی صفحه خود بوجود اورد!هر چه به سوی زمین نزدیک میشد مشخصات بیشتری را از مقصد خود به نمایش می گذاشت!
به آرامی به بالای سقف ورزشگهاهی بزرگ رسید!ورزشگاه همچون گودالی در میان صحرا دیده میشود!دوربین وارد ان میشود! از بالای سر تماشاچیانی که همه آنها ایستاده بودند و چشم انتظار مینمودند گذشت!
در پایین تنها یک صندلی سلطنتی قرار داشت که روی آن فردی خشن نشسته بود!و در یکی از بازوانش یک پارچه سفید بسته شده بود و روی آن با رنگ قرمز چیزی نوشته شده بود!
دوربین با احتیاط به طرف مرد رفت و بر روی پارچه روی دستش زووم کرد!
روی ان نوشته شده بود!!!
ارباب حلقه ها(فنریر گری بک)

دوربین به سرعت از حالت زووم در می اید به به عقب میرود!عرق از سر روی دوربین به پایین می لغزد!
حال میفهمید چرا هیچ کس ننشسته است!!!(چیه مگه دوربینش پیشرفتست فهم و شعور داره!)
در همین هنگام از پشت صدای باز شدن دری آمد!دوربین با سرعت نغییر زاویه داد!و روی صورت مردی که با سرعت بسوی مرکز زمین پیش میرفت زووم کرد!در دست راستش یک چوبدستی و بر روی پیشانی اش یک نشان رعد و برق!ردای قهوه ای رنگی پوشیده بود و در گردنش یک گردنبند با یک کیسه بسته شده بود که رنگی قهوه ای داشت!

پسرک در وسط ورزشگاه ایستاد و با صدایی بلند گفت:
-حریف نبود!؟؟!؟!؟؟!
فنریر گری بک از روی صندلی خویش بلند شد و گفت:
-من هستم!سفیدم که هستی چه بهتر!
پسر وقتی فنریر را شناخت با ترس گفت:
بی خیال منظورم تو نبودی که! من منظورم ولدی بود!
در همین هنگام صدای پتقی بلند شد و ولدمورت در روبروی هری ظاهر شد!
-چه کسی صدا زد ولدی؟
-از کی تا حالا اسم ولدی رو هم روش طلسم قرار دادی؟(افشا سازی!آیا من بلاک میشوم؟!)
ولدمورت رنگ به رنگ شد و چیزی نگفت!چیزی نداشت که بگه!
ولدمورت چوبش را به طرف هری گرفت!دوربین از وی سریع تر بود و روی چوبش زوم کرد و یک صحنه خشن و دلهره اور را بوجود اورد!


ads by Google


جوایز اولین دوره حسابهای قرض الحسنه بانک گرینگوتز!
1-100 عددکریچر برای 100 نفر!
2-50 عدد قالب ساخته شده و پیش فرض برای 100 نفر !
-3-99 فقره عمامه کوییرل برای 98 نفر!
و یک عدد قاب مونالیزای اصل برای نفر اول!
و هزاران جایزه نقدی و غیر نقدی دیگر!
اخرین مهلت شرکت در قرعه کشی تا پایان زمان اکران فیلم 6!
قرعه کشی هم زمان با میلاد با سعادت یگانه منجی عالم جادوگری هری پاتر!
هر 1000 گالیون در هر روز یک امتیاز!
--------------------------
هری تو خونه سیریوس هست و داره چایی میخوره!
هری:سیریوس این چاییش چیه؟
سیریوس:کریــــــــــــــــــچ؟
کریچر:چای جادوگرانه
--------------------------
اولین و بهترین روغن موبر در تاریخ جادوگری!
قبل از مصرف:بادراد ریشو!مک بون پشمالو
.
.
.
.
پس از مصرف لرد ولدمورت!
----------------------

ads by Google

پووووووووووووووووف
کوییرل ظاهر میشه!
-جناب هری پاتر من یه شکلک جدید ساختم چ ی کارش کنم!
ولدمورت با تعجب به هری و کوییرل نگاه میکنه!
-اینجا چه خبره ما داریم دوئل میکنیم من میخوام هری رو بکشم!
کوییرل دستش رو تو جیبش میکنه و یه وسیله رو در میاره!
-ببین این دکمه رو اگر روش کلیک کنم شپلخ میشی!
دوربین روی وسله در دست کوییرل زووم میکنه!روی وسله یک عدد دکمه قرمز وجود داره که روش یه علامت اسکلت وجود داره!
هری که تا این لحظه داشت شکلک رو نگاه میکرد شروع به صحبت میکنه!
-نه نگهش دار واسه روزی که سایت رو بستیم اونوقت بزار که یجوری ملت رو اوس کنیم و بگیم ما سایت رو بستیم تا تغییراتی تو سایت ایجاد کنیم و سرور رو قوی تر کنیم!
پوووووووووووووووووف!
و کوییرل غیب شد!
ولدمورت چوبش رو دوباره بالا میاره!
زوووووووووووووووووووورت!
راجر دیویس ظاهر میشه!
-جناب هری پاتر یه مقاله جدید هست باید ویرایش بشه و من وقت کافی ندارم چی کارش کنم؟
هری بدون معطلی میگه
-خوب چند نفر رو بزار ناظر مقالات تا مقالات رو ویرایش کنن اونوقت بدن به تو و تو هم بزار رو سایت!به همین راحتی همه چیزم به نام تو تموم میشه!
زووووووووووووووووووووورت!
و راجر ناپدید میشه!
ولدمورت:میتونیم بلاخره دوئل کنیم!
تررررررررررررررررررررررق!
و کریچر از غیب ظاهر میشه!هنوز انگشتش حالت بشکن داره!
کریچر:جناب هری پاتر برو بکس سایت یه سری طرح واسه بهتر شدن رول دارن و اجازه میخوان چی کارش کنیم؟
هری:بزار پویان بیاد!اونم یه بوقی بزنه!
کریچر یک عدد گوشی از جیبش در میاره و یه پیامک(FARSI RA PAS BEDARIM) میزنه!
هری:این همون گوشیه که من بهت هدیه دادم؟
کریچر:تو و هدیه!اینرو که از کمک های مالی سایت خریدی!........الان بارون میاد!

ولدمورت با حرکت چوبدسیتی یک عدد چتر خوفناک بالای سر خود ایجاد میکنه!

کریچر:منظورم این بارون نبود منظورم بارون خون الود بود!

ولدمورت که ضایع شده با حرکتی سریع چتر رو غیب میکنه!

هووووووووووووووووووهووووووووووووووووو!
و بارون ظاهر میشه!
بارون:با من کاری داشتی علههههههههه؟
هری با چهره ای آشفته میگه:چند بار بگم این رو پیش ملت نگو همه یاد گرفتن!...کاری نکن منم از فردا بهت بگم پویان جی اف کش!
بارون:خب چی کار داشتی کریچر؟
کریچر:یه سری اومدن و میگن بزارید ما یه طرح اجرا کنیم تو یه قسمت رول اگر خوب شد بزارید تو کل رول تزریق کنیم تا رول به دوران اوج خودش بازگرده!
بارون کمی اینطوری میشه
-ببینید اول بهشون اجازه میدیم که کارشون رو بکنن بعد که در خواست اصلی رو دادن اجازه نمیدیم!بزار سرشون گرم باشه!!!
هری:فکر خوبه!
دووووووووووووووووووووووپس!
و مونالیزا به همراه قاب عکسش ظاهر میشه!

مونا:سلام جناب هری پاتر من یه خبر دارم واسه سایت اون رو چی کارش کنم؟خبر در مورد کتاب هفت و یه انتشاراتی هست که کپی رایت رو رعایت نمیکنه و بدون کپی رایت کتاب 7 رو چاپ کرده!

هری:چقدر از این ادمایی که قانون کپی رایت رو رعایت میکنن بدم میاد!یعنی چی ادم بیاد و کتابی رو بدون اجازه ترجمه کنه!باید بریم و به رولینگ اطلاع بدیم!من از کپی رایت دفاع میکنم و حاظر نیستم این قانون رو بشکنم!حتی به قیمت زوپس و جادوگران!

مونا:خب من میرم و رو ماگل نت خبرش رو میزارم!
دوووووووووووووووووووووووووپس و غیب میشه!
جیریییییییییییینگ جیییریییییییییییییینگ!
و یهو استرجس پادمور ظاهر میشه!
هری:تو اینجا چی کار میکنی؟
استر:دیدم همه هستین منم گفتم ابراز وجود کنم و بگم که مدیرم!!!
هری:از گالری چه خبر؟
استر :سلامتی هری پاتر!سلام دارن خدمتتون!اها راستی یه کاربر تو قسمت نظرات گفته چرا سایت بصورت دیکتاتوری هست و همه چیز شده مدیریت!چی کارش کنم!بلاکش کنم؟

هری:تو که دسترسی حذف شناسه نداری!در ضمن اینجا جاش نیست!

استر:خب تو انجمن گفتگو با مدیران مطرح میکنم و اونجا اعلام میکنم!

هری:تو که اون انجمن رو نمیتونی ببینی!خودم با مدیرا درموردش تصمیم میگیریم!راستی باک بیک کجاست؟

بارون:نمیدونم فکر کنم داره یه قالب میسازه!

هری:خوبه بزار سرش گرم باشه!

ولدمورت که دیگه کاسه صبرش لبریز شده بود رو میکنه به هری و میگه:
-مثلا ما میخوایم با هم دوئل کنیم ها!این چه وضع دوئله!اینجا که سر گردنه نیست همه میان و میرن!

هری:این پسر خیلی پرو شده!کریچ برو و با شناسش یه پست زیر سایه بزن و بگو که بدلیل مشکلات نمیتونه لرد بمونه و استعفاشو بده!بعدشم برو حذف شناسش کن!اینم یوزرش*****و اینم پسوردش*****
کریچر تعظیمی میکنه و غیب میشه!

و هری و بارون هم غیب میشن!

ولدمورت هنوز این مسائله رو درک نکرده و هنوز در شگفتی به سر میبره!و بعد از ان دستاش میلرزه و چوب از دستش خارج میشه!و روی زمین میوفته!
خم میشه تا چوب رو برداره!در ذهنش چیزی میگویید اینجا قزوین است اما دیگر دیر شده است!
صفحه سیاه میشود و تنها صدا ها شنیده میشود!
ارباب حلقه ها:این مال خودمه هیچ کی نمیتونه بهش دست بزنه طعمه خودمه !
و صدای هیاهو و شورور شنیده میشه!
-------------------------




ویرایش شده توسط هری پاتر در تاریخ 00:00:01 پنجشنبه 2 شهریور
1386
ویرایش شده توسط پرفسور کوییرل در تاریخ 00:00:02 پنجشنبه 2 شهریور 1386
ویرایش شده توسط راجر دیویس ر در تاریخ 00:00:03 پنجشنبه 2 شهریور 1386
ویرایش شده توسط کریچر در تاریخ 00:00:04 پنجشنبه 2 شهریور 1386
ویرایش شده توسط سر بارون خون آلود در تاریخ 00:00:05 پنجشنبه 2 شهریور 1386
ویرایش شده توسط مونالیزا در تاریخ 00:00:06 پنجشنبه 2 شهریور 1386
ویرایش شده توسط باک بیک در تاریخ 00:00:07 پنجشنبه 2 شهریور 1386
ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ 00:00:08 پنجشنبه 2 شهریور 1386(تو که دسترسی نداری!من موندم چطوری ویرایش کردی!)


آفرين ..صد آفرين..هزارو سيصد آفرين
خيلي قشنگ بود ..در واقع نمونه ي منحصر به فردي از طنز بود..و البته سبك مورد علاقه ي من ..طوري كه داستان قراره سر چيز ديگه اي باشه اما كاملا بي ربط تموم مي شه و خنده دار! درست مثل جريان خودكشي هيتلر و تفنگ بوقي( اسم تفنگه چي بود؟_ اصلا يادت مي ياد در مورد چي حرف مي زنم؟..كتاب زبان فارسي دوم دبيرستان)
خيلي خوب. ..بود به نظر من كه مشكلي نداشت و انتظار هم نمي رفت داشته باشه..بازم اين ورا بيا...


ویرایش شده توسط ادوارد بونز در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۲ ۲:۰۹:۴۶

همانا شما به علت پست بي ناموØ


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۱۸:۲۶ سه شنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۶

هوریس اسلاگهورنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۲ سه شنبه ۱۵ خرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۷:۴۴ شنبه ۷ مهر ۱۳۸۶
از گاراژ اجاس
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 130
آفلاین
مستند محفل
صدای جیغ و داد از داخل حیاط منزل قدیمی شنیده میشود.آجر های سه سانتی خانه،به نظر عمری معادل زندگی نیکلاس فلامل دارند.
دوربین همچون خورشیدی که از پشت کوه بالا می آید؛سر را از پس دیوار بالا کشیده و به داخل حیاط مینگرد.بر درخت گردوی کهنسال ،لانه ی جغدی نمایان است که چند ماهی وزن هیچ پرنده ای ،آن را تکان نداده .
در کنار حوض بی آب در زیر همان درخت،دو کودک در حال دعوا هستند.یکی جیغ میزند و دیگری فریاد میکشد.

دوربین از بالای سرشان عبور کرده و به سمت پنجره ی مشرف با حیاط میرود.عنکبوتی بر شیشه تار میبندد و یک پروانه به همراه تعدادی زنبور در میان آن تار ها نمایان است.دوربین از میان تار ها گذر کرده و وارد میشود.
مردی با ریش های سفید بر تختی درزا کشیده و ماسک اکسیژن بر چهره اش نمیان است.یکی از دستانش چروکیده و سوخته و در کنارش به شدت میلرزد.

دوربین به سمت دیوار میچرخد و بر روی آن قاب عکسی را مورد توجه قرار میدهد.عکس پسری با چشمان سبز و جای زخمی بر پیشانی.در گوشه ی سمت چپ قاب عکس،پرچسب سیاهی دیده میشود.
پسری که زنده نماند.

دوربین از زیر در بیرون آمده و راه پله های مارپیچ را پایین میرود و دوباره از دری در انتهای حیاط،وارد میشود.

دو کودک در حال بازی کردن هستند.
یکی با عروسک بی دست و پای هری پاتر و دیگری با عروسک کهنه ی و کثیف آلبوس دامبلدور
تصویر جلو رفته و بر چهره ی پسرک زوم میشود.
-سلام.اسمت چیه؟
پسرک:ریموس

-اون چیه دستت؟
پسرک:عروسک آلبوس.فردی که ارباب تاریکی ازش میترسه

تصویر از زوم در آمده و به روی چهره ی دخترک ثابت میشه.
اسم تو چیه؟
دخترک:سارا اوانز

_اون چه عروسکیه؟
عروسک هری پاتر.فردی که در مقابل لرد ولدمورت،مقاومت کرد

با شنیده شدن نام لرد ولدمورت،مرگ خواران در محیط اطراف ظاهر شده و مستقیم به سمت دو کودک می آیند.
رودولف با نگاهی اطراف را جست و جو میکند.
بلاتریکس(رو به دوربین):چه فردی اسم ارباب را بر زبان آورد؟
سارا اوانز:من

ملت مرگ خوار:زرشک

.....پق....
هورریس:ببخشید که دیر ظاهر شدم.رفته بودم برای آلبوس کمپوت بخرم.
سپس کیسه ی کمپوت گلابی را بالا آورده تا هم بتوانند آن را ببینند

هورریس:بیا ددخترم.برای تو هم مداد رنگی خریدم.
سارا اوانز عروسک هری را زمین انداخته و به سمت هورریس میدود.
------------------------
پ.ن:ملت این دو پست خون آشام رو بخونید.قشنگه فیلمش


ویرایش شده توسط هوریس اسلاگهورن در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۳۰ ۱۸:۳۱:۴۳

[url=http://www.jadoogaran.org/modules/article/view.article.php/2115/c29]هری پاتر و شاهنامه(به دست آمده ا�


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۱۸:۴۹ چهارشنبه ۲۴ مرداد ۱۳۸۶

من دراکولا هستم


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۳۰ دوشنبه ۶ فروردین ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۰:۱۴ سه شنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۵
گروه:
کاربران عضو
پیام: 27
آفلاین
کمپانی جاهلان جادویی تقدیم می کند
نبرد2(ادامه ی قسمت اول)
بازیگران : کنت دراکولای پسر(ساموئل)، کنت دراکولای بزرگ(پدر)؛انا
تصویر برداران: گروه تصویربرداری هالووین
صدابرداران:- گروه صدابرداری خرگوشان
کارگردان و تهیه کننده:- ساموئل
با حضور افتخاری ویکتورهیکل
با تشکر از:جمعی از مردگان

..................................................................................................
کنت با حالت اندوه بار ی چشمانش رامی بندد و با بیرون دادن نفسش ناخشنودی خود را اعلام می کندولی لحظه ای بعد چشمانش را باز می کند و سریعا" این حس را به بیننده القا می کند که هیچ احساسی نسبت به مرد روبه رویش ندارد . دستش را به زیر ردایش می برد و شمشیرتیز زیبایی را از جایی که هیچ انتظاری از ان نیست بیرون می کشد .و لبخندی مانند نیشخند ساموئل برلبانش نقش می بندد؛صدایی لبریز از لذت شنیده می شود:- در تمام این دویست سال منتظر این لحظه بودم کنت مرده.
دوربین از نوک تیغه ی ساموئل شروع به پایین رفتن می کند و زیبایی ،نقش و نگار های وسط شمشیر را به رخ بیننده می کشد . ساموئل پس از این مانور دوربین در نمای باز بعدی به سمت کنت حمله ور می شودو صدای کوبیده شدن اهن شنیده می شود ؛ ضربات متعدد و صدای نعره ها پس از هر حمله ملودی اصلی فیلم را تشکیل می دهد .هردومرد شمشیر زن های قهاری هستند و ضرباتی که چه در دفاع و چه در حمله استفاده می کنند کاملا"خطر ناک و مرگبار است. در بهبهی جنگ دوربین از پشت ساموئل فاصله می گیرد و روبه در کوچک برج می کند ؛دختری زیبا اما پریشان حال از تاریکی در نور قرار می گیرد نفس نفس زدن او شتاب او را در پیمودن راه می رساند . موهای شرابی دختر بلندو اتشین است و لباس سیاهش باعث می شود پوستش همچون مهتاب بدرخشد.چشمان سبزش از وحشت (و یا شاید در برداشتی حیرت تصور شود)گشاد شده، دوربین همچنان نمای دور دخترک در چهارچوب در را در کادر دارد که از دوسوی تصویر ساموئل از سمت راست و کنت از سمت چپ وارد می شوند هر دو شمشیر هایشان را محکم به هم می کوبند که علاوه برصدای اهن صدای جیغ دختر هم شنیده می شود،با صدای جیغ ساموئل متوجه حضور دختر می شود و همانطور که مشخص است در خنثی کردن ضربه ی کنت تمام توانش را به کار می گیرد از لای دندان های بهم فشرده اش فریاد می کشد . ساموئل:- انا؟؟!! از این جا برو. و با اخرین توان کنت را به عقب هل می دهد.ساموئل جواب نعره اش را از سوی دخترک دریافت نکرد . دخترکماکان در حال فرو کردن ناخن های بسیار بلندش به کف دستش است . ضربه ای محکم از کنار گوش چپش با زمین برخورد می کند و ساموئل از جا بلند می شود. و به پدرش حمله می کند ضربه ای که در پی این حمله بود دفع می شود و کنت با خونسردی چنین می گوید:- خوب پس معشوقه ی تو اینه باید اعتراف کنم مثل خودم خوش سلیقه ای ولی حیف که نصف سلیقه ات شعور نداری . و با لگدی پسرش را از خودش می راند. ساموئل چند پا ان طرف تر روی زمین سر می خورد و روی دوپا می ایستد مکث می کند صدای تنفس های تند و نامنظمش شنیده می شود. کنت که در اوج لذت به سر می برد به سخنانش ادامه می دهد(با ولع و طمع زیاد ):- اوه...پسرم ازت خیلی ممنونم می دونی مدتهاست دنبال یه ملکه خوب می گردم بعد از اخرین زنم دختری به زیبایی اون پیدا نکرده بودم اون هم زیباست هم قوی هم اصیل به عنوان یه پدر خوب بهت قول می دم خوشبختش کنم. دوربین روی ساموئل زووم می کند که عرق از شقیقه هایش پایین می چکد و با شنیدن اخرین جملات کنت چشمانش برای لحظه ای می درخشد و با اخرین توان نعره می کشد و به طرف حریفش می دود. کنت با لبخندی از او استقبال می کند اما ساموئل در میانه ی راه روی زمین غلت می زند یکی از شمشیر هایش را می اندازد و نوری را به سمت دوربین می فرستد . در سکانس بعد نور را مشاهد می کنیم که به سمت کنت متعجب می رود تنها کاری که کنت می تواند در برابر ان طلسم انجام دهد جاخالی دادن بود کنت خود را به سمتی پرتاب می کند و ساموئل هم که منتظر این لحظه بود به سمت هدفش پیش می رود اما در میانه ی راه کنت از زمین خیز برمی دارد و شمشیرش را محکم در بازوی ساموئلکه به طرفش می امد فرو می کند .ساموئل فریادی از سر درد می کشد . ونقش زمین می شود . شمشیر پدرش از طرف دیگر بازویش بیرون زده بود . ساموئل قصد کرد بلند شود ولی کنت شمشیرش را از بازوی او بیرون کشید و با حرکتی سریع روی گردنش متوقف ساخت.
کنت لبخندی سرد زد و گفت:- اون دنیا موفق باشی . ساموئل به دنبال راه فراری می گشت شمشیرش چند سانتی متر دورتر روی زمین بود ولی چطور خودش را به ا ن برساند . کنت بار دیگر شمشیرش را بالا برد و برای پایین اوردن ان اماده شد . که ناگهان صدای نعره ی او به هوارفت .دوربین روی چهری کنت زووم می کند چشمانش از وحشت و یا ترس(این ابهامی است که باید برای بینند پیش بیاید) گشاد شده بود .دوربین در طول سر کنت می چرخد و بلافاصله موهای اتشین دختری نمایان می شود که سرش را روی گردن کنت خم کرده همین که دوربین به نزدیک موهای دختر می رسد انا سرش را با صدای چندش اوری بلند می کند .تمام دهانش و دندان های نیشی که واقعا" بلند و برجسته هستند خونی است و چشمانش به رنگ خون در امده و می درخشد . انا از کنت و دروبین فاصله می گیرد . در همین فاصله در سکانس بعدی ساموئل به سمت شمشیرش خیز بر می دارد و بعد از به چنگ اوردن ان محکم در جایی که به نظر می رسید قلب سنگ پدرش در ان جا باشد فرو می کند کنت صدای خس خس عجبی از خود در می اورد و بعد برای لحظاتی صحنه دچار سکون عمدی می شود. کنت به چشمان ساموئل نگاه می کند و لبخندی غیر منتظره می زند . کنت با صدایی گرفته می گوید:- واقعا" فکر می کنی من بایه همچین حرکت ساده ای می میرم ،بچه؟ با یه شمشیر نقره و یه تیکه چوب خشک(مقصود چوبدستی ساموئل است) و یه دختر بچه،اومدی منو بکشی ؟ و شمشیر را از سینه اش بیرون می کشد که از جای زخم خون فواره می زند .
ساموئل که دیگر چشمانش قرمز نیست و صورتش ارامشی خاص دارد کنت را دور می زند و دستانش را دور شانه های انا حلقه می کند .
ساموئل(با لحنی بسیار پیروز مندانه و مغرور امیز):- نه پدر .....نه...قبول نداری وقتی می گم احمقی؟ گفته بودم بیشتر از اونی می دونم که باید بدونم ولی گوش نکردی اون یه شمشیر ساده نیست دراکولا......!!!
کنت :- منظورت چی یه ؟
ساموئل :- ساده اس....یادت نمی یاد معجون باستانی . همون که دویست سال سعی کردی از دسترس من دور نگهش داری . ولی من به چنگش اوردم و به کمک یکی از معجون سازان ماهر دامبلدور(**) اونو تهیه کردم پدر . ساموئل به قیافه ی داغون کنت توجهی نکرد به سمت شمشیر دیگرش رفت و ان را با ابهت از زمین بلند کردو ارام به کنت نزدیک شد. تیغه ی شمشیر در زیر نور غروب افتابی که تازه از چنگ ابرها رهایی پیدا کرده بود به طرز تهدید کننده ای می درخشید .دوربین کنت وحشت زده را نشان می دهد که عقب عقب می رفت و به لبه ی فوقانی برج از پشت نزدیک می شد . کنت با صدای گرفته اش گفت:- پسر داری اینده ی تمام مردمت رو خراب می کنی چی فکر می کنی فکر می کنی جامعه ی دامبلدور مارو می پذیره تو خامی جوونی نمی فهمی چه عواقبی در اتظارته اگر من بمیرم هرج و مرج می شه اغتشاش می شه ....س...سرزمینت از هم می پاشه . اگر ما با ولدمورت دست دوستی بدیم بهتره اون قدرت بی چون و چرای مارو درک می کنه .به حرفم گوش کن ساموئل من پدرتم.
ساموئل همچنان با حالتی عاری از هرگونه عجله و رحم و شفقت به کنت نزدیک می شد و نوک تیز شمشیرش را به زمین می کشید .حالت نگاهش مانند پلنگی بود که به اهوی شکار شده اش می نگرد.
ساموئل(بانفرت و تنفر شدید):- تو هیچ وقت پدرمن نبودی من ازت متنفرم متنفر .تو باعث مرگ مادرم شدی پدر یادت که نرفته . خودم می دونم که سرزمین من!(تاکید در لغت من کاملا" مشهود است)قراره در اغتشاشی عظیم فرو بره ولی همونطور که دیدی افراد زیادی ازجاه طلبی های تو خسته شدن و ترجیح دادن با من باشن. به جهنم سلام کن کنت دراکولا، مطمئنم اون دنیا هستند کسانی که خیلی مشتاقن تو رو ببینن و انتقام خودشون رو ازت بگیرن. اون دنیا موفق باشی پدر.
پای کنت به لبه ی دیوار برج می خورد و به او می فهماند راه فراری برایش باقی نمانده بنابراین(ملتسمانه):- نه ساموئل این کارو با من نکن تو فرزند من هستی.
ساموئل(با بی رحمی):- و از این مسله اصلا" خوشحال نیستم.
ساموئل شمشیرش را تا روی چانه اش به صورت افقی بالا می اورد و چند ثانیه بعد در جهت گردن کنت حرکت می دهد سر کنت جلوی پای ساموئل می افتد و بدنش با تابی خفیف تعادل خود را از دست می هد و از بالای برج به پایین سقوط می کنددوربین همراه با پیکر بی جان کنت اوج می گیرد و با سرعتی سرسام اور به پایین شیرجه می زندچند لحظه بعد پاق خفیف و چندش اوری شنیده می شود .
و صدای هلهله و شادی فضا را پر می کند .ساموئل لبه ی برج ایستاده و به پایین می نگرد هزاران خون اشام گرد پیکر بی جان ابلیسی جمع شده اند . ساموئل به سری که در دست دارد نگاه می کند ؛دستی شانه اش را می گیرد . ساموئل:- اوه .....انا!! متشکرم. می دونی جونم رو مدیون تو هستم ملکه ی من.
نسیمی ارام چهره ی هردور ا نوازش می دهد و غروب روشن افتاب صحنه ی بارزی را تشکیل می دهد که از اول فیلم تا کنون مشاهده نشده و تازگی محسوسی دارد. ساموئل فریاد می زند:- ملت من ...امروز با کمک شما جانشین شیطان روی زمین رو کشتم و فردا خود شیطان رو خواهم کشت(سر کنت دراکولای مرده را بلند می کند و ادامه می دهد) از الان تا هر موقع که من و ملکه ی من برشما حکومت می کنیم به همه تون قول می دم که ولدمورت نخواهد توانست برمن و هرکس که زیر سایه ی حکومت من زندگی می کنه اسیبی برسونه .
دوباره هلهله شادی از پایین شنیده شد و سامویل فریاد زد :- ویکتور این هدیه رو از من پذیرایی؟ و سر کنت را به پایین پرتاب کرد مردی میانسال و هیکلی سر را قاپید و در جواب فریاد کشید:- با کمال میل سرورم.چهره ای او تداعی کننده همان ویکتور سکانس های اولیه است.
ساموئل رو به انا کرد و دستش را گرفت بعد هردو به منظره ی مقابل خیره شدند. دوربین از پشت ان دونفر غروب خورشید را نمایش می دهد که در جایی در پایین تپه به ارامی افول می کند . ساموئل زمزمه میکند:- این خورشید از فردا طلوعی متفاوت خواهد داشت . در سکانس پایانی ساموئل؛ انا را در اغوش می کشد و..........................!!!!
........................................................................................................
نکته(*):خون اشامان هر پنج سال را یک سال محسوب کرده و رشد می کنند در واقع در این دویست سال خون اشام (ساموئل)ده سال بزرگتر شده و بیست و سه سال دارد .

نکته(**):مراجعه شود به لینک زیر(داستان ساخت معجون توسط اسنیپ برای ساموئل)
از همرای شما ممنون نقد یادتون نره ها.اینجا


ویرایش شده توسط خون آشام در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۲۴ ۱۹:۳۴:۳۷

بی خیال دنیا و هرچی که توی اونه
اگر همه ی ادما دنیا رو از چشمای من می دیدن:
دیگه هیچ کس حاضر نبود Ø


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۱۸:۳۸ چهارشنبه ۲۴ مرداد ۱۳۸۶

من دراکولا هستم


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۳۰ دوشنبه ۶ فروردین ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۰:۱۴ سه شنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۵
گروه:
کاربران عضو
پیام: 27
آفلاین
کمپانی جاهلان جادویی تقدیم می کند
نبرد1(قسمت اول)
بازیگران : کنت دراکولای پسر(ساموئل)، کنت دراکولای بزرگ(پدر)؛
تصویر برداران: گروه تصویربرداری هالووین
صدابرداران:- گروه صدابرداری خرگوشان
کارگردان و تهیه کننده:- ساموئل
با حضور افتخاری ویکتورهیکل
با تشکر از:جمعی از مردگان
.........................................................................
تیتراژ ابتدایی فیلم:
این فیلم برای کودکان زیر پانزده سال ممنوع می باشد

ناگهان صدای رعدی در فضا می پیچد و دوربین برق نورانی را در اسمان نشان می دهد همه جا تاریک و باد به شدت درحال وزیدن است درختی تکیده در کنار تپه واقع شده که با بی حالی در برابر باد مقاومت می کند و به این سو ان سو تاب می خورد پسری از سمت چپ وارد کادر دوربین می شود سرتاپا سیاه پوشیده و پیراهن سیاهش که دکمه های ان باز است در پشتش می رقصد و سینه ی صاف و سفید پسر در تاریکی می درخشد . پسرک به سختی در حال بالارفتن از شیب جاده است صورتش حالی غیر معمول دارد . سنش از دوازده تجاوز نمی کند . بلاخره بعد از مدتی موفق می شود از شیب تپه بالا برود. دوربین از بالای سر پسر عبور می کند . انچه که در پیش روی ساموئل قرار گرفته با برقی روشن می شود قلعه ی بزرگ و قدیمی که کهنگی ان در نگاه اول بر بیبننده اشکار می شود . دوربین دوباره روی ساموئل برمی گردد که مردد ایستاده بعد به طرف در بسیار بزرگ و چوبی قلعه پیش می رود و با فشاری ساده (فشار کاملا" اغراق امیزه و برای بیشتر شدن شک بیننده طراحی شده)ان را باز می کند . صدای رعد بلند و برقی که دل شب را همچون روز می شکافد . دوربین در این سکانس در پست سر پسر قرار دارد و سایه ی منعکس شده او را بروی سنگ فرش های چهارخانه ی سفید و سیاه نشان می دهد . داخل قلعه نیز همانند بیرون ان تاریک اما گرم است. ساموئل پا به درون می گذارد دوربین به جای ساموئل مشغول کنکاش در محیط اطراف می شود سالن کاملا" خلوت و ساده است چندین نقاشی با چهره های سفید و خشن توی قاب های طلایی برروی دیوار خودنمایی می کند و شومینه ای که هنوز دود ازداخل ان بلند می شود . در این جا صدای نفس کشیدن سخت و کش دار ساموئل شنیده می شود. در ته سالن راه پله یی رو به طبقه ی بالا قرار گرفته پسرک به طرف ان می رود و عرق را از روی پیشانی اش پاک می کند و موهای بلند سیاهش را کنار می زند. در چهره اش بی قراری مشهود است وچشمان درشت سیاهش بی قرار دل تاریکی را می شکافد. و قتی از پیدا کردن کسی ناامید شد؛ . به طوری کاملا" ناگهانی فریاد می کشد:
ساموئل:- من می دونم اینجایی اومدم باهات حرف بزنم .
و اکنون کاملا" به طبقه ی بعد رسیده است دوربین از پشت سرپسر نمایی از سالن کوچکی را بخش می کند که در ان چندین در وجود دارد و مبل های راحتی به دور میزی چیده شده اند و کتابخانه ای بزرگ در طرف دیگر بسیار جلب توجه می کند صدا بردار عمدا" صدای ظریف خش خشی را پخش می کند.پسر به پشت سر جایی که دوربین واقع شده نگاه می کند و فریاد می زند:
ساموئل:- می دونم اینجایی باید باهات حرف بزنم.
به طور ناگهانی دوربین سایه ای سیاه را نشان می دهد که با چالاکی از پشت به پسر حمله میکند در لحظه ای نفس گیر مردی سیاه پوش که تا اینجا صورتش مشخص نیست شانه های ساموئل را می گیرد و دندان های نیشش را که دوبرابر دندانهای یک انسان معمولی هستند را به گردن پسر نزدیک می کند حال دوربین فقط دندانها و گردن سفید ساموئل را نشان می دهد که هرلحظه بیننده انتظار دارد در گوشت فرو شوند اما ساموئل می چرخد و رو به روی ان مرد قرار می گیرد و با دهانی نیمه باز به مرد لبخند می زند . مرد سریع اورا رها می کند حال دوربین روی چهره ی خندان ساموئل زوم کرده که دندان های بلند و صدفی رنگش راپیروزمندانه نشان می دهد و چهره اش سفید تره و چشمانش قرمز شده است .
مرد ناشناس:- تو!!!!!
لنزدوربین روی مرد قرار می گیرد که برقی چهره اش را روشن می کند مرد بلند قامت و لاغر اندام است چهره اش بشدت رنگ پریده و غیر انسانی می نمایاند و دهان بازش حاکی از تعجب اودارد در همین بین صدای ساموئل به گوش می رسد.
ساموئل:- بله من. من اومدم تا تو روببینم کنت دراکولا، من اومدم تا جانشین برحقت بشم. .(صدای رعد و چرخش دور بین روی صورت ساموئل و وقفه ای ایجاد می کند) در واقع من برگشتم پدر .در هنگام ادای این جمله دندان نیش سمت چپ پسر با حالتی امیخته با قدرت ، جاه طلبی و پیروزی برق می زند.
اهنگ متن فیلم در این جا رو به خاموشی می رود چون سکوت در این جا لازم است . و صدای رعدی مهیب ان را می شکند.
کنت دراکولا :- اما......این چطور امکان داره (مدتی سکوت تفکر امیز) ........اهان سوفیا!! ...اما،اما اون گفت تورو از بین برده.
دوربین نمایی نزدیک از کل سالن را نشان می دهد که در ان ساموئل و کنت رودر روی هم ایستاده اند.
ساموئل:- اوه...اون هم به اندازه ی تو با هوش و جاه طلب بود پدر همون طور که هیچوقت به تو نگفت یه ساحره اس .(مکث) فکر می کردم این جا باید خیلی بهتر از این باشه لااقل بیرونش اینو نشان می داد.افرادت کجا هستند ؟
دوربین نمای تمام قد کنت را نشان می دهد که مردد است بعد اثار خوشحالی درچهره اش پدیدار می شود و با بشکنی تمام قصر غرق نور می شود و دوربین نمایی از بخاری طبقه اول را برای ثانیه ای نمایش می دهد که اتش در ان زبانه می کشد . چلچراغ های بزرگ و باشکوه خودنمایی کردند و زیبایی قصر در این پلان مشخص می شود .
دوربین دوباره بشکنی از کنت را نشان می دهد و دری درسمت چپ باز می شود و مردی بلند قامت ؛ با چهره ای خشن و بسیار هیکلی از در داخل شد لباسش امیخته ای از زره و چرم بود و شمشیر بزرگی به کمر بسته بود. تعظیمی کردو گفت:
ویکتور:- امر بفرمایید قربان.
کنت همانطور که به ساموئل نزدیک و نزدیک تر می شد گفت:- ویکتور می خوام تمام افراد رو که در پایتخت هستن رو امشب اینجا جمع کنی امشب نیمه شب باید یه جشن بگیریم اخه پسر من برگشته .و دستان سفید و بی روحش را دور شانه های پسرش حلقه کرد و چیزی شیطا نی در چشمان ساموئل درخشید وصفحه محو و سپس سیاه می شود.
..........................................................................................................
دروبین به صحنه ی اغازین فیلم بازگشته و نوشته ای سفید در گوشه ی تصویر نشان داده می شود :
200سال بعد .(*)
دوربین به تنهایی از کنار درخت قطور اشنایی که سرسختانه در برابر طوفان شدید مقاومت می کند می گذرد و به کندی از شیب تپه بالا می رود به در بزرگ و محکم قلعه می رسد ؛در با حالتی تهدید امیز باز است دور بین داخل می شود نور کم سویی داخل را روشن کرده جسد های بی شماری برروی زمین سرسرای بزرگ افتاده اند ،دوربین به طور غم انگیزی از روی جنازه های تکه تکه و خونی عبور می کند تالوئ رنگ خون درکادر می درخشد.تصاویر بروی دیوار ها از بین رفته و قاب های طلایی شان شکسته شده بود .همه چیز خبر از درگیری عظیمی می داد. دوربین به پله ها می رسد و با حرکتی مارپیچی از پله ها بالا می رود حتی فرشی که روی پله ها کشیده بودند نیز با خون رنگ شده بودو جسد هایی با صورت های سفید و چشمانی قرمز در گوشه وکنار دیده می شود .در همین اثنا صدای رعد وبرق لحظه ای قطع نمی شود .موسیقی ارامی جریان دارد . دوربین به طبقه ی بالا می رسد و سکانس بعد تکان دهنده است . مبل های راحتی تکه تکه شده و هرکدام واژگون جایی هستند ،چلچراغ هزاران قسمت شده و در وسط میز خردشده خودنمایی می کند و اثاری از کتابها به چشم نمی خوردوتنها تارو پودی از کاغذ در تمام فضا موج می زند . اتش مانند لاشخوری در حال بلعیدن بقایای اتاق است . دوربین بعد از این مکث کوتاه به سمت دری پیش می رود و بعد از گشودن در با صدای اهن زنگ زده راه پله ای نمایان می شود. دوربین با حرکت تقریبا سریعی از پله ها بالا می رود و راه پله ی مارپیچ خود گویای این است که از برجی در حال بالا رفتن هستند . دوربین سریع و سریع تر می چرخد وقتی به انتهای پله هامی رسد از درکوچکی وارد فضای گردو کوچک بالای برج می شود . برقی دوباره صحنه را روشن می کند . دوربین کاملا"نمای بازی از دونفر را به نمایش گذاشته و دومرد روبه روی هم ایستاده اند مرد اول پشت به دوربین دارد وهیکل درشت و پوست سفید و موهای بلند و سیاهش خودنمایی می کند و مرد دوم ردای بلند مشکی رنگی به تن دارد که در طوفان می رقصد و به ابهت کنت دراکولامی افزاید چهره ای او همچنان پس از گذشت دویست سال مانند گذشته سرد و بی روح است فقط موهای نقره ای او بلند ترو چندین چین و چروک روی پیشانی اش افزوده شد بود.
کنت:- خوب حالا می خوای چی کار کنی ؟می دونی داری چه غلطی می کنی ؟(با لحنی خشن و سرزنش کننده)
در حین بیان این جملات دوربین از فرصت استفاده کرد ؛می چرخد و ارام سه رخ مرد ناشناس در تصویر قرار می گیرد که تا چند لحظه پیش پشتش به دوربین بود .
چیزی اشنا در صورت مرد دیده می شد ،نگاهش چیزی غیر انسانی و شیطانی داشت و لبخند تمسخر برروی لبش خبر از شومی نیت او می داد .
مرد همانطور که با حرف زدن دندان بلند نیشش را نشان می داد جواب داد
:- سالهاست که برای این روز ثانیه شماری می کنم .برخلاف اون چیزی که تو فکر می کنی من خیلی بیشتر از اونی می دونم که باید بدونم !من خوب می دونم دارم چی کار می کنم ولی تو توی تمام این سال ها متوجه نشدی حالا به من بگو ؛من احمق بودم یا تو پدر؟!
در سکانس بعد دوربین نمای دونفره وبازاز انها نشان می دهد و باد همچنان وحشیانه به لباس کنت چنگ می زند.
کنت(با کلافگی و تاسف):- اوه.......ساموئل تو هیچ وقت نفهمیدی که چه ارزوهایی برات داشتم .واقعا"فکر می کنی می تونی منو بکشی ،؟ تو حتی نمی تونی توی نبرد شکستم بدی !با این که نمی خوام ولی اگر به روم شمشیر بکشی می کشمت.
دوربین نمایی بسته از صورت ساموئل را نشان می دهد ؛چهره اش سفید و چشمانش به حالت هشدار دهنده ای قرمز و قرمز تر می شود و موهای لخت و سیاهش همراه باباد می رقصید در چهره ی بازیگر نفرتی عمیق و تشنگی به اتقام کاملا" مشهود است. در واقع این مکث نشان دهنده ی دودلی ساموئل برای اقدام بود.
اما پس از این مکث و برگشت دوربین به حالت سکانس باز قبلی ساموئل دست به پشت بردجایی که دوشمشیر ضرب دری بسته شده اند و لحظه ای بعد صدای کشیده شدن سطح فلز با چوب شنیده می شود.


بی خیال دنیا و هرچی که توی اونه
اگر همه ی ادما دنیا رو از چشمای من می دیدن:
دیگه هیچ کس حاضر نبود Ø







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.