هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: داستان پرت و پلا - پرو پاچه‌ي عشق
پیام زده شده در: ۱۴:۲۲ شنبه ۲۶ خرداد ۱۳۸۶
#30

سامانتا ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۹ پنجشنبه ۳ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۵:۰۸ یکشنبه ۲۷ تیر ۱۴۰۰
از ما که گذشت!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 248
آفلاین
چت باکس


می خورد باز آن نگاه ، روی باکس خسته ایی
داد و نطقی کرده است ، هر کسی از دسته ایی

یک ، دو ، سه آماده باش ، دست ها روی کیبورد
زود اینتر را بزن ، چشم ها برقی بخورد

یک به یک می خوانی ، گفتگو های بلند
گاه گاهی نیش دار ، لیک اغلب لبخند

گاهی اوقات اما جملاتت هست سرد
سخت و سنگین ، منضبط ، پر کنایه ، پر زدرد

لیک اما شکلکی ست ، در کنارش می نهی
این همر کرده گناه ، سر به دارش می دهی؟

من اگر بودم باکس ، روزکی در یک خیال
یا که بودم صفحه ایی لیک بر فرض محال

هر شهاب حرفکی کز پر از تلخی بود
یا که حسی پر غریب ، از پل دل رد شود

تند و فرز و موشکی ، حل شود در پود من
تا که قلب دیگری نشکند از این سخن

پس نگر این باکس را ، جعبه ایی ست پر احساس
قلب و روحش از کلام ، آن نباشد ناشناس

قلب و روح باکس ما ، تو ، تو هستی کاربر
جمله ایی ننویس و زود ، چشم بسته کن گذر ،

یا که شاید هم دو در!!!


از دفتر خاطراتم :

از او می ترسم... گاه تصور می کنم با هیبتی عظیم در مقابل من ایستاده و م


Re: داستان پرت و پلا - پرو پاچه‌ي عشق
پیام زده شده در: ۷:۴۸ سه شنبه ۱۵ خرداد ۱۳۸۶
#29

لاوندر براونold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۴ چهارشنبه ۱۷ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۶:۴۳ شنبه ۲۱ مهر ۱۳۸۶
از تو دفتر ِ مدیر ِ مدرسه!!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 544
آفلاین
_ هی بچه ها , بیایید اینجا .
هری و لونا , عشق او دویدند . هرمیون دست مالفوی را کشید و رون و لاوندر هم به سمت جینی رفتند که با کراب منتظر انها بود . او گفت :
_ اسنیپ ما رو به تولدش دعوت کرده .
هری گفت :
_ تولد اسنیپ ؟
وبعد از مدتی گفت :
_ چه خوب !
همه با هم وارد دخمه ها شدند . دیوار های دخمه به رنگ صورتی درامده بودند که رنگ مورد علاقه ی اسنیپ , استاد درس معجون سازی بود !
هری با نهایت شادمانی وارد شد . از تزیینات انجا خوشش امده بود . اسنیپ جلو تر امد . او موهایش را تن تن کرده بود و انگار که هرچه تافت و روغن و واکس و ژل تو دنیا بود روی موهایش خالی شده بود . شلوار جین لوله تفنگی پاره ای به تن داشت که شیک یود . پیرهن صورتی مردانه ای نیز پوشیده بود که به راندی های قرمزش میامد (کفشاش)! او که بوی ژل بعد از اصلاح ژیلت میداد با هری روبوسی کرد و گفت :
_ سلام خوش اومدید !
هری با او دست داد و گفت :
_ روبه راهی ؟
اسنیپ گفت :
_ مثل شیر گریفندور !
وبعد رفت تا شیرینی پخش کند . او یتیم خانه ای باز کرده بود و حالا هم روز تولدش بود ....
چه مرد نازنینی .... هری متوجه پروفشور مک گونگال شد . موهایش را دم اسبی کرده و مش! بلیز یقه اسکی سفیدی به تن داشت و دامن جین بلندی پوشیده بود . اسنیپ در کنار او ایستاده بود . مک گونگال با خوشحالی میخواند :

_ تولد تولد تولدت مبارک .... مبارک مبارک تولدت مبارک

ومالفوی میخواند :
_دامبلدور به سلامت باد و هری پاتر !
و بعد هر دو همدیگر را بغل کردند .


ویرایش شده توسط لاوندر براون در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۱۵ ۷:۵۴:۴۱

[font=Tahoma][size=large][b][color=3300FF]نیروی جوان > تفکر جوان > ایده های نو > امید ساحره ها و ج�


Re: داستان پرت و پلا - پرو پاچه‌ي عشق
پیام زده شده در: ۱۶:۱۶ سه شنبه ۲۴ بهمن ۱۳۸۵
#28

اش‌ویندرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۲ یکشنبه ۸ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲:۵۹ چهارشنبه ۱۵ آبان ۱۳۸۷
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 151
آفلاین
ناگهان نوری درخشان روح زمین را در بر گرفت و سیاهی چون پرده ای به کنار رفت.طوفان غرش کنان هوا را به تلاطم افکنده و برقی سوزان ابر ها را میشکافت و باران چون سیلابی خروشان بر صخره ها و کوه ها و دره های ژرف زمین فرو میریخت.در این هنگام کبودی اسمان چون ابری گسترده بر نور فرود امد و دیگر بار اش ویندر چشمان خود را گشود.با خود اندیشید که این فضا سازی هیچ ربطی به موضع ندارد و فقط پست را از ارزشی بودن رهایی میبخشد.
پس بیخیال نسبت به خشم ناظر به قدم زنی در طول تاپیک مشغول شد.هیچ اثر از زندگی در کوچه و خیابان های شهر دیده نمیشد و صدای برخورد قطرات باران با زمین،به راحتی پرده ی گوش را نوازش میکرد.
بر در،پنجره و دیوارهای شهر ،اطلاعیه های فراوانی چسبانده شده بود.به سمت یکی از آن ها رفت و با دقت شروع به خواند کرد.

حکومت مدیری تمدید میشود
به نظر ما مدیران،بهتر است که هیچ فردی قدم در کوچه و خیابان نگذارد.
این فقط نظر مدیران است و جادوگران،خود تصمیم گیرنده اند.
اگر جرات داری بیا توی خیابان.خودمون بلاکت میکنیم.
جمعی از مدیران
.......................23/11/85



اش ویندر به شدت متفکر بود که کدام شکلک را در راستای این اطلاعیه انتخاب کند؟

تصمیم خود را گرفت و این شکلک را برگزید
سپس به سمت تالار مدیران حرکت کرد تا به پرو پاچه ی ایشان گیرز دهد.زیرا مدیران عشق او بودند و باید در راستای تاپیک به ایشان گیر میداد.


[b][size=small][color=660000]گریه میکردم که کفش ندارم،یکی را دیدم ، پا نداشت[/c


Re: داستان پرت و پلا - پرو پاچه‌ي عشق
پیام زده شده در: ۱۳:۳۳ چهارشنبه ۱۱ بهمن ۱۳۸۵
#27

آرشام


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۵۹ چهارشنبه ۲۲ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱:۱۸:۵۰ یکشنبه ۱۳ اسفند ۱۴۰۲
از دهکده ی هاگزمید
گروه:
کاربران عضو
پیام: 418
آفلاین
شب از لا به لای بوته های خار،با آرامشی دهشت انگیز،میخزید و سراسر بیابانی را فرا میگرفت؛ که آسمانش،زینت های خود را از نظر موجوداتی که بر زمین میزیند؛پنهان میکرد.
رسم زندگی بر آن بود که از نخستین دقایق نفوذ تاریکی،سر را از نقب ها و سوراخ ها بیرون کشند و در پی آذوقه ای برای روز بعد ،جنبش کنند.
اما سکوت محیط،حاکی از لنگیدن کار داشت.صدای خزیدن موجودات پلید و همچنین نوای مارهای زنگی، که در شب های گذشته،خواب را از موش ها و پستانداران کوچک میربود؛به گوش نمیرسید. تو گویی نیرویی عظیم تر به بیابان قدم برداشته بود.

کار به زیبایی میلنگید.ابتدا فقط صدای پا شنیده میشد،اما پس از مدتی تق تق حاصل از سوختن بوته های خار نیز،اضافه شد.
نور آتش از سینه ی تاریکی میگذشت و محطی اطراف را روشن میکرد.موش ها برای دیدن روشنایی در شب،لانه ها را ترک کردند و در شعاع نور قرار گرفتند.

میگویند که انسان اشرف مخلوقات است!.قضاوت را به خداوند میسپاریم.خداوندی که انسان را آفرید و به او نیرویی عظیم تر از پلیدی خزندگان دهشت انگیز داد.

آرشام بدون توجه به اطراف،چپق میکشید و حلقه های دود را به هوا میفرستاد.راه باز بود و جاده دراز.......باید پس از کشیدن چپقش،راه می افتاد....باید هرچه سریعتر میرفت....
آنچنان در افکارش غرق بود که یادش رفت آتش را خاموش کند...
آتش رها شد ......
ماری خاکستری رنگ با چشمان سرخ درخشان،از میان آتش بیرون آمد و به سمت سایه های موجود در بیابان خزید و یکه خزنده به بیابان اضافه شد...


[url=http://www.jadoogaran.org//images/pictures/ketabe-Rael.zip]الوهیم مرا به


Re: داستان پرت و پلا - پرو پاچه‌ي عشق
پیام زده شده در: ۱۳:۱۶ سه شنبه ۱۴ شهریور ۱۳۸۵
#26

آرشام


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۵۹ چهارشنبه ۲۲ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱:۱۸:۵۰ یکشنبه ۱۳ اسفند ۱۴۰۲
از دهکده ی هاگزمید
گروه:
کاربران عضو
پیام: 418
آفلاین
در گوشه ی اتاقی تنگ و سرد که خورشید را هیچ گاه ملاقات نکرده بود و سایه ی رقصانی در مقابل نور شمع،تنها همدمش بود، قلمی بر روی کاغذ به بالا و پایین میرفت و سعی میکرد که آخرین حبر موجود را از محبر بیرون کشد و بر روی مذهب دفتری حک نماید.


هوا سرد بود و لایه ای نازک از برف در زیز گام های رهروان فریاد میکشید.جاپاهای بسیاری بر سطح پیاده رو نمایان بود.کوچک و بزرگ، همه به پیش میرفتند و هیچ اثری از بازگشت نبود.انسان های کوچک سعی میکردند تا پای خود را بر روی جاپایی بزرگ قرار دهند تا از لغزیدن در امان باشند.اما خبر نداشتند که آب در زیر آن ها یخ زده است و لغزیدن را راحت تر میکند.صاحبان آن ها دیر زمانی بود که از این مسیر گذشته بودند و اکنون تنها خاطره ای از ایشان باقی بود.
دو ردپای کوچک قصد داشتند که این مسیر را با آرامش طی کنند و در طول مسیر با یکدیگر گپی بزنند.دوست داشتند که دیگران را نیز به گپ زدن مجبور کنند باشد که دوستی ها پایدار تر شود.
ناگهان فریادی تمام رهروان را لرزاند.فردی به پیش می آمد.در یک طرف چوبی بلند پارو نصب کرده بود و سمت دیگر آن بیلی نمایان بود.
-برف پارو میکنیم

جاپای بزرگی را در میان جاپاهای کوچک تر دید و قدم بر آن نهاد.صدای شکسته شدن یخ ها شنیده شد.گویی با صدای بلند طلسمی فراموش شده را فریاد میزدند و بعد از آن،فریادی دیگر به هوا خواست....


[url=http://www.jadoogaran.org//images/pictures/ketabe-Rael.zip]الوهیم مرا به


Re: داستان پرت و پلا - پرو پاچه‌ي عشق
پیام زده شده در: ۲۰:۱۵ چهارشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۸۵
#25

سامانتا ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۹ پنجشنبه ۳ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۵:۰۸ یکشنبه ۲۷ تیر ۱۴۰۰
از ما که گذشت!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 248
آفلاین
باز هم شعري بگفتي و مرا كردي چو بال
هي خالي بستي و قپي آمدي رفتي تو حال

نه عزيزم زندگي چون سكه است
آب انار مي خواهي آن تو دكه است

گر كه گويي روي آن را اي جوان
من همي پشتش بخوانم آن چنان

آرشي را مي بينيد اين يك خر خون است
چشم ها اندر ورايش حيرون است

آرشي را ميبني هي گويد برو
من نخواندم مي رود اين آبرو

ليك اما در خفا او هست عقاب
درس ها را خوانده كرده انقلاب

اين خدا داند كه رازم هيچ بيد
خر خوني هاي تو را هم خوب بديد

اين صداي چيست TNT نبود
آخ آري كله ات پر شد ز دود

حال كل كل هم تو داري ديگرش
حيف كه تو اين نداري جيگرش

گر شيرين عسل كه باشد او تويي
اي خدا بنگر عجب دارد رويي

گر كلنگي باشد اين ابيات من
بهتر است از شعر تو نگ وم سخن

آخ....چشمانم بسان مورچه شد
آخرش هم قافيه هات جور نشد

شعر گفتن را بيا يادت دهم
شعر را من رو به رويه تو نهم

اي جهان ديدي كه بعضي ضايه اند
پس بگو شعر كدامين مايه اند!!

شعر تو ديگر ادامه نيست نيست
معلومه كه ترسيدي و پس كشيدي بيست بيست

از براي بعضي ها هم اين پيام
خرخوني هايت نمي آرند دوام

آرشي جان هي مي خوني مثل ساعت
اين كارا آخر ندارد عاقبت

ليك در آخر بگويم پند را
جفتمان رديم مي داني چرا؟!


_________________________-

سامانتا ولدمورت و آرشام توجه داشته باشین که این تاپیک محلی برای کل کل کردن نیست برای کل کل کردن به بخش ایفای نقش مراجعه کنید در صورت تکرار پست مربوطه پاک میشه


ویرایش شده توسط آناکین مونتاگ در تاریخ ۱۳۸۵/۳/۳۱ ۲۱:۱۷:۳۰

از دفتر خاطراتم :

از او می ترسم... گاه تصور می کنم با هیبتی عظیم در مقابل من ایستاده و م


Re: داستان پرت و پلا - پرو پاچه‌ي عشق
پیام زده شده در: ۱۶:۵۸ چهارشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۸۵
#24

آرشام


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۵۹ چهارشنبه ۲۲ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱:۱۸:۵۰ یکشنبه ۱۳ اسفند ۱۴۰۲
از دهکده ی هاگزمید
گروه:
کاربران عضو
پیام: 418
آفلاین
چه گویم؟گفتنی ها خودت نهان است
نهان ها بر تمام ما عیان است

خر زدن هایش هستند یک راز
نخواهم گفت آن ها را از آغاز

بر کتب میزد او صد نگاه
تا که افتاد اندر قعر چاه

هی چشید در قعر از آن آب شور
لیک خواند درس ها را او به زور

تا که آورد او تراز صد هزار
گشت سیمایش مسعود همچون نگار

بود شیرین عسل اندر کلاس
در خر زدن هم میگذاشت صد ها کلاس

گر در این سایت پاچه خوار آناکین است
در مدرسه هم سامانتا این چنین است.

حال کل کل ندارد این جفنگ
خسته شد از دست یک فرد قشنگ

کجا رفتی؟هان ای مشنگ
ابیاتت بود در سطح کلنگ

تیکه هایت بودند غیر نهان
ضایع خواهی شد تو اندر این جهان

یک پیام دارم من سامانتا جون
ما که بخیل نیستیم.عین .. بخون

میکنی از کیک و ساندیس تو صحبت
منم میخوام لطفا بکن این محبت

وصف سیمای تو گفتن سخت بود
باز هم تنها یار من این بخت بود


[url=http://www.jadoogaran.org//images/pictures/ketabe-Rael.zip]الوهیم مرا به


Re: داستان پرت و پلا - پرو پاچه‌ي عشق
پیام زده شده در: ۰:۰۸ چهارشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۸۵
#23

سامانتا ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۹ پنجشنبه ۳ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۵:۰۸ یکشنبه ۲۷ تیر ۱۴۰۰
از ما که گذشت!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 248
آفلاین
باز هم آرشي جفنگ آمد كنون
شعر مي گويي و آخر مي زني زخم زبون!

پس بخوان اين آش را سوزد به لب
روغني رويش بريختم يك وجب

شيره مي مالي سرم را اي جوات
اين نقاب را پاره كن بس است ، كات

من هزاران آدمي را شسته ام
از هزاران دام و رنگ من جسته ام

گر تمام آدمي را خر كني
من يكي را نم توني دو در كني

خوانده ايي ، اين چشم ها دارد فروغ
پس چرا دائم مي گويي تو دروغ

تست ها را زده ايي خامم مكن
هي سر كار نذار ، الافم نكن

تو مي گردوني مرا چرخ و فلك
من مي دونم رتبه ات عالي ست كلك

اما تنها هفته ايي ماندست آه
كيك و سانديس را بخور اين است راه

هان....هان......من يافتم اين شرط بود
خيلي خب ، بردي و خوندي من چه سود؟

ما كه از كل تمام روز خواب
مثل بعضي ها كه نيستيم در نقاب

خب ، بس است رسوا شدي آرشي جوني!
حال بگو بينم چطوريست خر خوني؟؟؟

***

قسمت بالاي شعرت پايه ام
حال مي داني چرا من سايه ام

كيف كردم ، همه را زير سوال
حيف كه گوشي ندارد هيچ مجال

پس همون بهتر كه گوييم بي خيال
زندگي را بگذرانيم سال به سال

دائما لولي دهيم از بهر خشت
دائما مرگي بگوييم چون سرشت

هيچ نگيم ، آري همين است بهترش
يك رباعي گويم و اين آخرش:

اين تمام شوق من آري شكست
اين تمام حس من آري گسست
باز هم اما تماشا مي كنند
ليك هيچ دستي نيامد تا به دست!


در صورت ادامه دادن بعضي ها ........ادامه دارد!


ویرایش شده توسط سامانتا ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۵/۳/۳۱ ۰:۲۵:۵۵

از دفتر خاطراتم :

از او می ترسم... گاه تصور می کنم با هیبتی عظیم در مقابل من ایستاده و م


Re: داستان پرت و پلا - پرو پاچه‌ي عشق
پیام زده شده در: ۲۰:۴۱ سه شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۵
#22

آرشام


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۵۹ چهارشنبه ۲۲ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱:۱۸:۵۰ یکشنبه ۱۳ اسفند ۱۴۰۲
از دهکده ی هاگزمید
گروه:
کاربران عضو
پیام: 418
آفلاین
گذشتم از این سایت کمی دلبسته
بگشتم از ایفای نقشش سخت دلخسته

در این جا من ندیدم هیچ کس!!!
همین نادیده ها باشد مرا بس!!!

چه خوش گفت سالازار فریاد رس!
از آن سیل خروشان مور و مگس!

چه گویم من؟گفتنی ها خود نهانست!
نهان ها بر تمام ما عیانست!

عده ای در احوال پست مستغرق اند.
عده ای خواننده های مطلق اند!

جام قلم را کرده اند بر خود حرام
با همین فتوا حکم را کردند تمام

دلیلش چیست؟شاید آن نهان است!
نهان ها بر تمام ما عیان است!

میکند وصف همینک این جفنگ
لرزان ز خشم مشتی قشنگ:

یکی جغد بود نام او هدویگ
درون کفش بودش صد هزار ریگ

تمام روز در سایت ,میزد پر پر
گاهی با بلی سر زن ,میزد چند سر!!!!!
*
دوستی سهراب بودش در بساط
قارچ سینا میزد اندر رگ, جوات

نیک بی سر در کف ارزش بود!!
مرام و عشق برایش یگانه ارزش بود

در مرامش عقل و جان فرتوت شد.
عقل حیران گشت و جان مبهوت شد
*
ای گرفتار کل کل مانده
دائما در بغض و در حب مانده

گر تو لاف از عقل و از لب میزنی
پس چرا از صبح تا شب خر میزنی؟(با کی بودم؟خودش میفهمه )
------------------
خشته شدم از بس شعر گفتم .اصل پرت و پلا به اینه که هیچ گونه ربطی میان ابیات وجود نداشته باشه.
باقیش رو بعدا میگم.
ادامه دارد....


[url=http://www.jadoogaran.org//images/pictures/ketabe-Rael.zip]الوهیم مرا به


Re: داستان پرت و پلا - پرو پاچه‌ي عشق
پیام زده شده در: ۱۲:۴۱ چهارشنبه ۱۷ خرداد ۱۳۸۵
#21

سرژ تانکیان old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۹ جمعه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۰:۰۹ یکشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 526
آفلاین
اندر احوالات كل كل هاي ارزشي اخير


هااااااااااااااااااااي تو كه كردي رول رو مثل گِل
تند سريع ، خيلي قبيح ، سرت رو بكن تو پشگل

حذب كه ميگفت اعضا گُلن و مديرا خُلن
پس گرفت حرفشو از بس كل كلي ها اُمُلن

جمع كنين بساتتون رو كل كل رو بزارين كنار
دوتا رول بزنيد مثل آدم تو اين چمنزار

فحش ميدين بي هوا و كارتون شده دعوا
اگر مديرا قاطي كنن ميشين موش تو دريا

هر دو قدم يك آفرين نثار خودت ميكني
هيچ ميدوني دو روز ديگه بدون دوست ميميوني؟

يا دريا باش يا آتشفشان
بين اين دوتا نميشه اي فلان

بلاك شدم ، ولدي شدم ، رفتم و برگشتم ، اينو يادت بمونه
من يكي خوب ميدونم تو سرتون چي داره اسب ميدوئونه

دوره هاي شما رو ما گذرونديم و شكستيم مثل شيشه
دخالت نميكينم چون ميدونيم عاقبتش چي ميشه

اين چند روزي كه در سايتي بيا و رول بزن و بخند
چون غير اين هيچي نميشه جز اخم ابروان كمند

گور پدر دشمني و كينه رو سگ بوقيد
فرقي نداره چي بنويسي: رول بپرستيد

دينتون بشه پست و رول پلينگ خدايتون
تا كه صداي قهقه خواننده پستت بره آسمون

ما همه دوستيم و شوخي ها در رول
نبايد به دل بگيريم تا نشيم عين ترول

اگر فحش خوردي در رول از كسي
طوري جواب بده تا آب شه از شرمندگي

اين رو از من حقير بشنو :نبايد جواب فحش رو با فحش داد
بايد با جواب مهرباني قضاوت ماجرا رو به دست مردم داد

پست ققنوس ميخوني و لذت ميبري
يا كه ميشني تا صبح سر دوستات داد ميزني؟

پست ققي بخون تا رول نوشتن ياد بگيري
رول يا كل كل؟كدوم مهمتره اي ارزشي؟








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.