هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۱۳:۴۰:۰۸ دوشنبه ۲۱ اسفند ۱۴۰۲

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۳۲:۲۵ چهارشنبه ۲۳ اسفند ۱۴۰۲
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
بلاتریکس: واییییییی جیـــــــــغ ... نـــــــــــــــــه اییییییییییی ... هکتـــــــــــــور!
همه مرگخوارا با حالت گرخیدگی به سنگ تیزی نگاه میکنن که در اثر انفجار از بالا توی مغز هکتور فرو رفته و از پایین چونه اش زده بیرون خلاصه اونجا گیر کرده!

هکتور: چیزی نیست .. فقط یه خراشیدگی جزییه!
هکتور اینو میگه و از یک سوراخ بینی اش خون و از سوراخ دیگه بینی اش آب دماغش و از دهنش هم قرمه سبزی ای که صبحونه زده بود بر بدن همه با هم میزنن بیرون و با هم ترکیب و تبدیل به خفن ترین معجون هکتور ساز تاریخ میشن و میپاشن روی ایوان که اونطرف اتاق ایستاده بود!
ایوان: اییییییییی .. چرا من؟ این چه وضع مردنه ! ارباب ارباب هکتور منو کثیف کرد!!
لینی: هاهاها ... حقته تا تو باشی که به من نگی دست توی دماغت میکنی!
مجددا همان محتوایات فوق الذکر از هکتورمیزنه بیرون و اینبار میپاشه روی لینی ...
لینی: اییییییییییی!!!!
بلاتریکس: هاهاها ... شما دو تا حقتونه ... کروشیو ارباب بر شما باد....
هکتور: بووووووووووااااااغ
بلاتریکس: اییییییییییییییییی!!!
و این اتفاق بارها و بارها رخ میدهد...

هکتور: هاهاها ... نگران نباشید فقط 50% مغزم نابود شده! از اونجایی که من هزار برابر از آدمهای عادی باهوش تر و تیز گوش تر بودم !دو تقسیم بر هزار هنوزم 6000 برابر از همتون باهوش تر هستم! هوووهاهاهاها ....بووووووااااغ!


کارگردان: آقا کات کات کات! این چه وضع رولپلینگه! هکتور مگه قرار نبود به دست آشیل کشته شه؟ اصلا وقتی این سنگ از مغزش رفته تو، از چونه اش زده بیرون، این چطوری میتونه حرف بزنه؟؟؟؟؟
هکتور روی کارگردان: بووووووووااااااغغغغ


ناگهان در گوشه دیگری از نیروگاه انفجار بزرگتری رخ میدهد و بلیز زابینی عریان از اونجا میپره بیرون!
بلاتریکس: اوه این کیه؟
لینی: این چرا لباس نداره!
هکتور: بوووواااااااغغغغ
کارگردان: آقا تو رو خدا برای این پیچش های داستانی با من هم هماهنگ کنید!

بلیز: بووووهاهاها! من همان نتیجه نهایی تمام آزمایشاتی هستم که در طول این سالها انجام دادید! من همان سلاحی هستم که از بمب آناناسی به وجود آمده است! زین پس من بلیز آناناسی هستم! بوووهاهاهاها!!!

بدین ترتیب مرگخوارها، هیجان زده از اختراع خود، با عزت و احترام جامه ای تمیز بر تن بلیز زابینی میپوشانن و او را بر روی دوش خود میگذارند و به عنوان نتیجه نهایی سالها آزمایشات خود و به عنوان سلاح جدید و کشنده مرگخوارا که میتواند یکبار برای همیشه نتیجه جنگ بین سیاهی و سفیدی را تعیین کند نزد ارباب خود لرد ولدمورت کبیر، مُدظله العالی میبرند ......
هکتور: ای بابا .. کسی نمیخواد این سنگو از کله من بیرون بکشه؟ بووواااااغغغغ


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۴۰۲/۱۲/۲۱ ۱۶:۰۱:۱۷
ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۴۰۲/۱۲/۲۱ ۱۶:۰۴:۰۸



پاسخ به: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۱۶:۴۵:۴۷ یکشنبه ۲۰ اسفند ۱۴۰۲

ریونکلاو

هیزل استیکنی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۲۹ سه شنبه ۱۷ مرداد ۱۴۰۲
آخرین ورود:
دیروز ۱۹:۵۸:۱۰
گروه:
کاربران عضو
ریونکلاو
ایفای نقش
پیام: 83
آفلاین
-دقیقا چجوری منفجر میشه؟

مرگخواری که در انتهای اتاق بود با صدای بسیار آروم اینو گفت ولی هکتور که از یکی از تیزگوش ترین انسان های دنیا بود صداشو به وضوح شنید.

-سوال خیلی قشنگی پرسیدی!خیلی از جادوگرای دنیا اینو نمی دونن،اما شانس آوردین که هکتورتون بزرگترین معجون ساز قرنه!

همه مرگخواران میدانستند الان باید به سخنرانی سه ساعته هکتور در رابطه با معجون گوش بدن اما از اونجا که وقت نداشتن بلاتریکس سخنرانی سه ساعته رابه سی ثانیه کاهش داد.

-آخرشو بگو هکتور!
-اگه برگاش رو بکشی منفجر میشه! حالا بدش به من.

سپس برگایش های بمب را کشید تا آن را از بلاتریکس بگیر و ناگهان بمب آناناسی منفجر شد و باعث ریختن سقف بخش آزمایشگاه نیروگاه و برداشته شدن همه نیروگاه توسط بمب شد!


🎐 اجـازه نـده هيـچ كس پـاشو رو رويـاهات بـذاره..🌱 ️


پاسخ به: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۱۸:۱۱:۳۸ شنبه ۵ اسفند ۱۴۰۲

اسلیترین

اسکارلت لیشام


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۳ شنبه ۲۷ آبان ۱۴۰۲
آخرین ورود:
دیروز ۱۹:۲۱:۰۶
از میان ورق های کتاب
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ایفای نقش
پیام: 27
آفلاین
هکتور قهر کرد. با اینکه هیچکس جرئت مقاوت مقابل بلاتریکس را نداشت ولی چون برگ برنده دست هکتور بود. خواست اهمیت وجودش را در این موقعیت به رخ بکشد.
_هیچکس قدر معجون ساز بزرگی مثل منو نمیدونه. اصلا نمیخوام! به من کسی واسه آزمایش پروژم ندادین. گیاه انفجاری هم ندارم. برید به سلامت.

_کرو...
بلاتریکس مکث کرد. پای هر موضوع دیگری در میان بود بند بند وجود هکتور را کروشیو میکرد ولی پای رضایت ارباب در‌میان بود، مهلت پروژه رو به اتمام بود و گیاه انفجاری دست هکتور بود. پس نفس عمیقی کشید و سعی کرد تمرینات کنترل خشمش را به یاد بیاورد و از این موضوع که مربی اش را کشته صرف نظر کند.
_دم، بازدم... دم، بازدم... من کسیو نمیکشم من آرومم.

متاسفانه تمرینات کنترل خشم به اندازه کافی موثر نبود و باعث نشد تا بلاتریکس رو به هکتور تقریبا جیغ نکشد:
_ خوب توجه کن هکتور! من اصلا وقت ندارم. تا یه دقیقه دیگه گیاه انفجاری رو تحویل من میدی تا شاید بعدش یه نفرو فرستادم روش آزمایش کنی. در غیر این صورت، خودتو به بمب تبدیل میکنم تا ارباب بترکوننت!

هکتور موقعیت را برای قهر کردن مناسب ندید پس به سمت توده انبوه وسایل که نصف اتاق را تصرف کرده بودند رفت و بعد از نیم ساعت پرتاب وسایل به اطراف با زحمت زیاد گیاهی به شکل یک آناناس دراز به رنگ سفید یخچالی که که برگ های سرخابی داشت را بیرون کشید و با بی‌میلی به دست بلاتریکس داد.
_خیلی مراقب باشید منفجر نشه! فقط یکی دیگه از این هست که تو اهرام مصره.



پاسخ به: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۲۲:۰۵:۰۸ پنجشنبه ۳ اسفند ۱۴۰۲

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۱۸:۳۱
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6946
آفلاین
خلاصه:

بمب اتمی داره ساخته می شه و لرد سیاه از روند ساخته شدنش ناراضیه. به مرگخوارها ده روز فرصت می ده که بمب رو بسازن. تو آزمایشگاه هکتور، یکی از مرگخوارا پیشنهاد می ده که از گیاهان جادویی استفاده کنن.

.................................................


هکتور از شدت ذوق به زمین خورد و هوا رفت. کوین زیر لب گفت نمی دونیم تا کجا رفت؟

به هر حال هکتور برگشت و با خوشحالی اعلام کرد که هر نوع گیاه انفجاری و مخرب در بساطش یافت می شود. کافیست که اجازه بدهند که آخرین معجونش را روی یکی از مرگخواران امتحان کند.

ایوان روزیه قسی القلب، کوین کودک را به جلو هل داد.
- بیا روی همین امتحان کن. بدنش هم سالمه. چون بچه اس.

اشک در چشمان کوین جمع شد و از پایین با چشمان اشک آلود به اسکلت بی رحم خاک بر سر نگاه کرد.
- عمویی... من؟

دل ایوان نسوخت... جانی تر و بی وجدان تر از این حرف ها بود. ولی هکتور رد کرد:
- اینو نمی خوام. معجون های من بزرگن و باید روی جادوگران بزرگ آزمایش بشن.

بلاتریکس چوب دستی اش را به سمت دماغ هکتور گرفت.
- حرف اضافه نباشه. اگه منظورت منم که کور خوندی... زود یه گیاه انفجاری به ما بده. اخلاقش هم خوب باشه. همکاری کنه.




پاسخ به: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۱۹:۳۲:۴۵ جمعه ۲۷ بهمن ۱۴۰۲

ریونکلاو، مرگخواران

لیسا تورپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۶ چهارشنبه ۱ دی ۱۳۹۵
آخرین ورود:
امروز ۵:۲۹:۵۱
از من فاصله بگیر! نمیخوام ریختتو ببینم.
گروه:
کاربران عضو
ریونکلاو
ایفای نقش
مرگخوار
پیام: 539
آفلاین
مرگخوار بخت برگشته که تا قبل از این گیر بلاتریکس و شکنجه‌های او افتاده بود، حالا مجبور شده بود با هکتور سر و کله بزند.

او به حال خودش غبطه خورد. هیچوقت برای اتفاقات خوب برنده نشده بود. هزاران بار در قرعه کشی جاروی پرنده 2024 شرکت کرده بود اما برنده نشده بود؛ ولی حالا بین جمعیت کثیر مرگخواران او انتخاب شده بود. مرگخوار هرگز خوش شانس نبود!

حالا که انتخاب شده بود چرا مجبور بود با هکتور همکار شود؟ چرا لینی نه؟ حتی کار کردن با بچه‌ی سه ساله ای مثل کوین هم بهتر به نظر می‌رسید.

- ده دقیقه از ده روزو همین الان تلف کردی. بیا تو دیگه!

با این حرف هکتور رشته افکار مرگخوار پاره شد.
بخاطر انفجار از آزمایشگاه گرد و خاک بلند شده بود. میز هکتور تقریبا از وسط نصف شده بود و روی زمین بطری های شکسته که محتوای رنگی آن ها روی زمین ریخته شده بود دیده می‌شد.
با وجود همه این ها، صاحب آزمایشگاه در درحالی که معجون آبی رنگی در دست داشت با انرژی ویبره می‌رفت که انگار از نتیجه کارش عمیقاً راضی بود.

- می‌دونم هیچی از معجون سازی نمی‌فهمی ولی تا وقتی من اینجام اصلا نگران نباش. من بهترین معجون ساز قرنم.

ولی در واقع خود هکتور دلیل اصلی نگرانی بود.
- خب ایده‌ی من استفاده از گیاهان جادوییه.


قهر،قهر،قهر تا روز قیامت!


پاسخ به: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۱۲:۴۶:۱۳ یکشنبه ۲۴ دی ۱۴۰۲

اسلیترین

پانسی پارکینسون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۰۷ یکشنبه ۱۸ تیر ۱۴۰۲
آخرین ورود:
۱۲:۵۱:۲۸ یکشنبه ۲۷ اسفند ۱۴۰۲
از اسلیترین
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ایفای نقش
پیام: 37
آفلاین
_گیاه جادویی...گیاه جادویی...ایده بدیم نیستا

بلاتریکس که میخواست بمب را در برابر معجون های هکتور _که دقیقا مشخص نبود محتوای آن ها چیست_سالم نگه دارد ، چشم هایش برق زد و از این ایده مرگخوار استقبال کرد.

وقتی سربرگرداند تا برود و با خیالی اسوده تر به کارهایش برسد دوباره مرگخوار را دید.

_ببینم تو چرا هنوز وایستادی؟ نکنه میخوای یک کروشیو تقدیمت کنم؟ همین الان برو آزمایشگاه و فکراتو با هکتور در میون بذار.

و مکثی کرد...

_فقط اگه...یک صدای انفجار دیگه بشنوم...یا بیام و ببینم بدون این که ایده تون تایید بشه رفتین سراغ بمب و امتحانش کردین...مرلین به دادتون برسه.

مرگخوار بیچاره که از شدت ترس دندون هایش بهم میخورد،تند تند سر تکان داد و برگشت تا به آزمایشگاه برود.

تند تند از پله ها بالا میرفت و به سرعت از راهرو ها میگذشت تا به تابلویی رسید که با حروف بزرگ نوشته بود:آزمایشگاه هرچند در اثر انفجار لایه ای دوده رویش را پوشیده بود و به سختی خوانده میشد.

در زد.
_بله؟

+ام...من یکی از مرگخوار ها هستم،بلاتریکس گفت بیام و ایده ای که دارم رو بگم.

هکتور که از داشتن آدمی که بتوان معجون ها را رویش استفاده کرد،بسیار شادمان شده بود با خوشحالی جواب داد:

_خوش اومدی!بفرما داخل.


یک مرگخوار اسلیترینی


پاسخ به: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۱۹:۵۷:۵۱ چهارشنبه ۲۰ دی ۱۴۰۲

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
امروز ۹:۴۶:۴۵
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5455
آفلاین
هکتور بعد از گفتن این حرف ناگهان با بلاتریکسی مواجه می‌شه که دست به کمر جلوش وایساده.
- تو مگه نرفته بودی بلا؟ نکنه می‌خوای از استاد اعظم، معجون‌سازی یاد بگیری؟

هکتور بسیار پررو بود. اما بلاتریکس تصمیم می‌گیره به جای پاسخ دندان‌شکن، نگاه تهدیدآمیزی به سرتاپای هکتور بندازه.
- نخیرم! لازم دونستم برگردم و بهت یادآوری کنم تا وقتی من نگفتم معجونتو به خورد بمب نمی‌دی! معجون تو آخرین راه‌کاره... اگه بقیه شکست خوردن... که نمی‌خورن. نباید بخورن! من نمی‌ذارم که بخورن... ده روز... ما مرگخوارای اربابیم. ما قطعا می‌تونیم. ما...

هکتور با تعجب به بلاتریکسی نگاه می‌کنه که هم‌چنان همین‌طور که با خودش حرف می‌زد آزمایشگاه رو ترک می‌کنه. به وضوح اتفاقات اخیر فشار زیادی بر بلاتریکس وارد کرده بودن!

بلاتریکس همینطور که سخن می‌گفت، در راهروهای خانه ریدل در حرکت بود.
- ارباب از هوش سرشار و آینده‌بینی بالایی برخوردارن. بیخودی نگفتن ده روز. مطمئن بودن که ده روز کافیه. پس کافیه. ما مرگخوارای توانمندی هستیم. ما کلی راهکار ارائه می‌دیم...

به محض پایان یافتن این جمله، بلاتریکس به جمع مرگخواران می‌رسه.
- تو... راهکارتو بگو!

مرگخواری که به ناگاه یقه‌ش توسط بلاتریکس گرفته شده بود، به جهت درخواست کمک به سایر مرگخوارا نگاهی می‌ندازه. اما بقیه مرگخوارا سوت زدن و در و دیوارو نگاه کردنو ترجیح می‌دن.
- اممم... بله بلا. داشتم می‌گفتم... به نظر من چیز کنیم... چیز... گیاه جادویی به بمب اضافه کنیم؟


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!


پاسخ به: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۲۰:۲۱:۲۳ دوشنبه ۱۸ دی ۱۴۰۲

ریونکلاو

هیزل استیکنی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۲۹ سه شنبه ۱۷ مرداد ۱۴۰۲
آخرین ورود:
دیروز ۱۹:۵۸:۱۰
گروه:
کاربران عضو
ریونکلاو
ایفای نقش
پیام: 83
آفلاین
هکتور که بی هوش روی زمین افتاده بود به محض رسیدن بلاتریکس به هوش اومد!
-خوب خوب! این اون معجونی عالی بود که می خواستی باهاش بمب بسازی!
و سپس همان طور که احتمالا همگی می دانید کروشیویی هدیه هکتور کرد.
اما هکتور تصمیم به تسلیم شدن نداشت!
-نگران نباش بلا! درستش می کنم!
-نگران نیستم ولی اگه یه بار دیگه انفجاری رخ بده عملیات معجون سازی رو کنسل می کنم!
و دوباره می توانیم حدس بزنیم در ادامه این را در ذهن خود گفت
-و کروشیوی دیگه ای بهت تقدیم می کنم!
-ولی مگه همچینی عملیاتی وجود داشت؟
ولی بلا از اتاق خارج شده بود
هکتور لیستی از تمام موادی که می توانست با انها یک معجون عالی بسازد را تهیه کرد سپس تمام حالت های ممکن را بررسی کرد
-خوب! من نمی تونم انفجاری بسازم! یعنی معجونم باید یا بی انفجار باشه ولی عملی نشه یا عملی شه!


ویرایش شده توسط هیزل استیکنی در تاریخ ۱۴۰۲/۱۰/۱۹ ۱۸:۵۵:۳۰

🎐 اجـازه نـده هيـچ كس پـاشو رو رويـاهات بـذاره..🌱 ️


پاسخ به: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۱۷:۱۵:۳۳ دوشنبه ۱۸ دی ۱۴۰۲

اسلیترین

پانسی پارکینسون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۰۷ یکشنبه ۱۸ تیر ۱۴۰۲
آخرین ورود:
۱۲:۵۱:۲۸ یکشنبه ۲۷ اسفند ۱۴۰۲
از اسلیترین
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ایفای نقش
پیام: 37
آفلاین
هکتور با عجله به سمت آزمایشگاه نیروگاه رفت و خودشو مشغول انجام کاری کرد که تازه با آن موافقت شده بود،در سویی دیگر بلا در حال گشتن نیروگاه برای پیدا کردن ویکتور بود تا حواسش باشه نمونه های آزمایش قبلی رو منفجر نکنه و کاری نکنه نیروگاه روی سرشون خراب بشه و لرد از اینی که هست عصبانی تر بشه.
هکتور مثل یک فشفشه بین قفسه ها حرکت میکرد و مواد مورد نیازشو انتخاب میکرد.
_بذار ببینم...ممکنه موی تک شاخ نیاز داشته باشم و یکم ریشه گیاه منفجر شونده...
وقتی هکتور از بین قفسه ها بیرون میاد دیگه نمیشه صورتش رو دید و فقط ی عالمه معجون به چشم میخوره.
_مطمئنا اگه بلا این جا بود بخاطر از بین بردن کل بودجه ای که صرف معجون ها شده بهم ی کروشیو خوشگل هدیه میداد
وسایلو روی میز میذاره.
_پیش به سوی ساخت ی بمب مخرب
هکتور مواد رو باهم مخلوط میکرد و بعضی وقتا چیزهای عجیبی هم به آن ها اضافه میکرد. به نظر به اتمام کار نزدیک بود که اشتباهی یک ماده بنفش رنگ را در پاتیل خالی کرد و کل آزمایشگاه رو روی هوا فرستاد .
بلا که تا الان در حال گشتن طبقه پایین بود با صدای مهیبی که میاد تعادلشو از دست میده و روی زمین میوفته.
وقتی حالش جا میاد و مطمئن میشه میتونه به باعث و بانی این اتفاق که قطعا کسی جز هکتور نیست،یک کروشیو هدیه کنه بلند میشه و به دنبال جایی که اون صدا ازش اومد میره.


یک مرگخوار اسلیترینی


پاسخ به: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۱۳:۰۸:۲۹ دوشنبه ۱۸ دی ۱۴۰۲

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
امروز ۹:۴۶:۴۵
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5455
آفلاین
- بلا بلا!

بلاتریکس که بسیار خشمگین بود و در ذهنش با سرعت برق و باد داشت هزاران سناریویی که منجر به موفقیت پروژه می‌شد رو بررسی می‌کرد، متوجه فریادهای هکتور نمی‌شه.

- بلا بلا ببین منو!

لرزه‌هایی که بلاتریکس در زمین زیر پاش به وضوح به خاطر نزدیک شدن هکتورِ ویبره‌زن حسش می‌کنه، کمک شایانی به هکتور می‌کنه تا در این لحظه نه‌تنها شنیده بشه، بلکه دیده هم بشه. پس بلاتریکس می‌چرخه و هکتورو می‌بینه.
- نمی‌فهمم تو این موقعیت چرا باید شاد باشی!

اگه هکتور، هکتور نبود، با دیدن چهره عبوس بلاتریکس قاعدتا حرف خودش رو پس می‌گرفت و ترجیح می‌داد در اون لحظه دیگه دیده نشه، ولی خب هکتور، هکتور بود. هکتور تا معجونش رو تهیه نکرده و به خورد بمب نمی‌داد ول کن نبود.
- یادته ایده منو؟ یادته یادته؟ تو که از اثرات ثمربخش معجونای من باخبری، مطمئنم بمبی می‌سازیم ابر بمب، صد در صد تضمینی!

بلاتریکس دهنشو باز می‌کنه تا در کسری از ثانیه مخالفت کنه، اما ناگهان سکوت پیشه می‌کنه و به فکر فرو می‌ره. معجونای هکتور درسته که همیشه چپ و چوله جواب می‌دادن، ولی اکثرا در جهت خرابکاری بودن! شاید این دقیقا چیزی بود که یک بمب ویرانگر بهش نیاز داشت... یا شاید هم که نداشت! بالاخره هکتور، در هر صورت هکتور بود.
- نه یادمه و نه می‌خوام که بدونـ... کجا رفتی هکتور؟ هکتور؟

هکتور که همیشه به محض روا داشتن ایده، نه از یک‌سو بلکه از هزاران سو مخالفت می‌شنید، این‌بار وقتی می‌بینه بلاتریکس نه‌تنها مخالفت نمی‌کنه که به فکر هم فرو می‌ره، به خیالِ جواب مثبت رفته بود که دست به کار بشه!


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.