هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۰:۰۶ شنبه ۱ مهر ۱۴۰۲

هلگا هافلپاف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۱ چهارشنبه ۲۹ شهریور ۱۴۰۲
آخرین ورود:
۱۹:۳۶:۴۵ پنجشنبه ۱۴ دی ۱۴۰۲
از جایی که فکرش هم، زمان رو متوقف میکنه🌚
گروه:
کاربران عضو
پیام: 29
آفلاین
با پاک کردن اشکهاش گیاه هرز به این فکر میکنه که چی میشه اگه بتونه همه ی اون کار ها رو انجام بده!؟ آیا مامانش بهش افتخار میکنه!؟
_هی دوست من جوابمو ندادی میتونی منو به معشوقه ام برسونی یا باید دنبال یه چیز جدید باشم؟
+میتونم حتی اگه من نتونم مامان میتونه پس اول باید براش دکتر ببریم باشه؟تو میدونی از کجا باید دکتر پیدا کنم؟؟
_من یه آفتابگردون ساده ام نمیدونم بیا از گلای رز بپرسیم!
+آهای گلای خوشگل رز
_(گلها همزمان)با ما کار داری آفتابگردن؟؟
+من آفتابگردون نیستم من این پایینم
_اووه علف کوچولو باما چیکار داری؟
+شما میدونید دکتر کجا زندگی میکنه؟
_نه ما متاسفانه دکترو نمیشناسیم
با ناراحتی راه میافته آفتابگردون رو به گیاه هرز میگه
_من میدونم بیا از قورباغه بپرسیم اون ،اونطرف گلای رز زندگی میکنه
+بیا امتحانش کنیم!
+آهای قورباغه!!!
_سلام علف کوچولو چیشده؟؟
+تو میدونی دکتر کجاست؟
_من نمیدونم ولی ممکنه گربه سیاه بدونه ،گربه پشت خونه ی آقای توماس پیر زندگی میکنه
به راه میافتند گیاه هرز فکر میکنه که اگه گربه هم ندونه باید چیکار کنن؟؟یعنی میتونن پیداش کنن؟


کمی آنطرف تر گیاه لرد و مرد دزد:

_مرد حسابی منو مسخره کردی؟
+نه,تا دو دقیقه پیش داشت حرف میزدد
_معلوم نیست باز چی کشیدی!؟بنداز بره این یه گیاه عادیه ارزش خاصیم نداره ،دیگه هم واسه چیزای بی ارزش سراغ من نیا وگرنه هرچی دیدی از چشم خودت دیدی (آرام و زیر لب. ادامه داد)هرچی خل و چله گیر من میافته...
گیاه لرد خوشحال از اینکه نقشه اش گرفته لبخند زد و مرد دزد لبخندش رو دید
_ای گیاه لعنتی ،از عمد اینکارو کردی!؟حالا میزارمت توی جیبم تا ادب بشی !




🦋💛

ما در سایه ها میجنگیم تا به روشنایی خدمت کنیم



پاسخ به: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۸:۵۶ شنبه ۲۵ شهریور ۱۴۰۲

گریفیندور، مرگخواران

کوین کارتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۴ چهارشنبه ۱۴ تیر ۱۴۰۲
آخرین ورود:
۱۹:۱۳:۳۳ یکشنبه ۱۳ اسفند ۱۴۰۲
از تو قلب کسایی که دوستم دارن!
گروه:
ایفای نقش
گریفیندور
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 150
آفلاین
- کمک؟ چه کمکی؟

گل آفتابگردون لبخند ملیحی می زنه. با ناز برگ هاشو بالا میاره و به آسمون اشاره می کنه.
- اون بالا بالا ها رو می بینی؟ پشت اون ابرا.

با اشاره ی گل، علف هرز هم سرش رو بال می گیره و متوجه آسمون ابری میشه.

- معشوقه ی من پشت اون ابراست. اسمش خورشیده. خیلی درخشان و خیره کننده ست.
- بله بله. با ایشون آشنایی نسبی دارم.
- ازت می خوام کمک کنی ما به هم برسیم.

علف هرز دچار شوک خفیف میشه. حالا باید علاوه بر پیدا کردن برادرش، رسوندن دارو به مادرش، آفتابگردون رو هم به عشقش برسونه.
با خودش فکر می کنه به چه دلیلی گرفتار چنین مصیبتی شده. مگه اینجور اتفاقا تو داستانای چارلز دیکنز نمی افتاد؟ پس چرا الان داره واسه همچین گیاه نحیف و ضعیفی میفته؟
- حتما بخاطر علف هرز بودنمه. بابام همیشه راست می گفت که با دوستات نپر هرز میشی.

علف خودشو لعنت می کنه که با دوستای بدی رفت و آمد کرده و می خواد برای هرز به درد نخور بودنش گریه کنه که یهو یادش میفته که اصلا بابایی نداشته که بخواد نصیحتش کنه.
- مامانم مریضه... آدم بده داداشمو دزدیده... معشوقه‌ی بهترین دوستم گم شده... خودم علف هرزم. بابا هم که ندارم! از من بدبخت تر هم پیدا میشه؟
- هری پاتر!

علف هرز متعجب به آفتابگردون که با صدای بلند اسم "هری پاتر" رو می بره؛ خیره میشه.
- هری پاتر از تو بدبخت تره. نه مامان داره نه بابا... معشوقه شو تام ریدل می دزده... مدیر مدرسه شون یه پیرمرد مریضه... بهترین دوستش تو پیچ و خم زندگی گم شده... تازه خودشم کله زخمی و عینکیه. اما آخر داستان می زنه بهترین، خفن ترین، جالب ترین و خوف ترین جادوگر اعصار رو با یه طلسم نابود می کنه.
- مگه الکیه؟
- بله که الکیه. ممکن تو الان بی چاره و فلک زده و هرز و به درد نخور و بیفایده باشی، ولی پایان داستان تو هم می تونه خوب باشه. کلا ببین هر چی بیچاره تر، همونقدر هم خوشانس تر.

با شنیدن این حرفا، علف هرز دوباره روحیه شو به دست میاره و حس می کنه واقعا گیاه برگزیده ست. پس با غرور سرش رو بالا می گیره، اشکاشو پاک می کنه و آماده ی برگردوندن داداشش، یافتن دارو و رسوندن آفتابگردون به معشوقه ش می شه.



...I hold them tight, never letting go
...I stand here breathing, next to those who are precious to me





تصویر کوچک شدهتصویر کوچک شده



پاسخ به: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۹:۵۰ پنجشنبه ۱۰ آذر ۱۴۰۱

میوکی سوجی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۵۴ یکشنبه ۲۳ آذر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۳:۰۸ پنجشنبه ۴ اسفند ۱۴۰۱
از تو کتابا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 100
آفلاین
خلاصه: فیگ سه تا بذر جادویی خریده که یکیشون، از بین دو بذر دیگه جدا میشه و تو یه گلدون دیگه میوفته و کنارش یه علف هرز رشد میکنه. فیگ میخواد اونا رو جدا بکنه که کمرش آسیب میبینه.. برای همین گیاه-لرد رو به همراه یه علف هرز، می‌فرسته برای پیدا کردن دکتر.. اما گیاه-لرد و علف هرز وسط راه از هم جدا میشن و الان علف هرز میخواد آفتابگردونی رو که تو راه دیده، راضی کنه باهم برن بره گیاه-لرد رو پیدا کنن، و گیاه-لرد هم به دست یه مرد پلید افتاده که میخواد اونو بفروشه...

اما افتابگردون قرار نبود اینجا کم بیاره و بیخیال بشه! سریع ظاهر خودش را جمع و جور کرد و به گیاه هرز نگاه کرد.

_ اگه بهت کمک کنم چی به من میرسه؟

اینبار، نوبتی هم که باشه نوبت گیاه هرز بود که تعجب کنه! فکر نمی‌کرد آفتابگردون همچین سوالی بپرسه. علف هرز چیزی نداشت که به آفتابگردون بده.

_ خب.. مامان من خیلی دست و دلبازه.. می‌تونه بهت کود و غذا بده یا یه گلدون بده یا..

علف هرز، قبل از اینکه خرفش را کامل کنه به ماشین (گلدون) نگاه کرد، و دوباره و آروم تر از قبل ادامه داد

_ هرچند تو نیازی بهشون نداری نه؟

افتابگردون به تبعیت از علف هرز نگاهی به ماشین (گلدون) و ثروت خود انداخت.

_ تو مامان داری نه؟
_ اوهوم.. اما اون الان نیاز به دکتر داره
_ یه برادر هم داری؟
_ درسته.. اما الان یه نفر اونو دزدیده
_ فکر کنم بتونم بهت کمک کنم! اما در عوض تو باید به من کمک کنی

علف هرز با نگاهی سرشار از شادی و امید، به آفتابگردون خیره شد.

_ چه کمکی؟

یکم اونور تر، گیاه لرد و مرد گیاه-دزد!

گیاه-لرد، با اینکه یکم ترسیده بود، در جای راحت و گرم خود لم داده بود و منتظر بود! حتی به خودش زحمت هم نمی‌داد که تلاش کنه یا فرار کنه.. اون فقط منتظر بود.
فکر میکرد برای نجات، خیلی دیر شده و علف هرز دنبالش نمیاد.. اما اون بازم منتظرش بود! میدونست که علف هرز، هیچوقت ناامیدش نمیکنه.
گیاه-لرد با همین فکر نشسته بود که مرد گیاه دزد وایساد، کلاه خودش رو برداشت، گیاه رو توی دستاش گرفت و به سمت یه مرد دیگه گرفت.

_سلام داداش! چخبرا؟ می‌تونی یه قیمت رو این گیاه بزاری؟ جادوئیه.. سخنگو هم هست

مرد رو به رو، گیاه-لرد رو توی گلدون جا به جا کرد و با دقت بهش نگاه کرد. اما لرد چشم های خودش رو باز نمی‌کرد.. ترجیح میداد وانمود کنه یه گیاه عادیه
شاید اگه یه درصد.. فقط یه درصد امکان داشت که علف هرز دنبال گیاه لرد نیاد، اونوقت تنها راه لرد این بود که خودشو به گیاه مردگی بزنه! اون فکر میکرد این راه جواب میده



حالا امضا به چه دردی می‌خوره؟


پاسخ به: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۱:۳۵ یکشنبه ۲۲ اسفند ۱۴۰۰

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۵۳:۱۷
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
گیاه ابتدا یک نگاه به دور تا دور گلدونی که هر دو توش جا خوش کرده بودن می‌کنه، و سپس نگاهی به سر تا پای آفتابگردون می‌ندازه. گلدون به قدر کافی بزرگ بود و آفتابگردون به قدر کافی رعنا. طوری همه چیز جور بود که نه تنها در عملیاتی بتونن رباینده‌ رو شپلخ کنن بلکه بتونن گیاه-لردو هم کنار خودشون جا بدن.

همه چیز به نظر خیلی خوب و عالی میومد و تنها رضایت آفتابگردون باقی مونده بود.

- شما بسیار گیاه با قدرت و مهربون و با محبت و دست و دلبازی به نظر می‌رسی...

گیاه هرز قبلا صدها بار از این دیالوگ‌ها و حتی با پیاز داغ بیشتر، به گیاه-لرد گفته بود و تنها جوابی که گرفته بود "از ما دور شو"، "حالمون به هم خورد" و خلاصه از این دست جملات نه‌چندان محبت‌آمیز و در نتیجه به عقب رونده شدنش بود.

اما این‌بار واکنشی کاملا متفاوت می‌گیره. برقی سرشار از محبت تو چشمای آفتابگردون که حالا مستقیما چشم تو چشم به هم زل زده بودن شکل گرفته بود. این شاید برای هر گیاهی کمی عجیب و مشکوک به نظر می‌رسید، اما گیاه داستان ما هرز بود و کاری جز چسبیدن و ول نکردن بلد نبود.

پس به خیالش ماموریتش به پایان رسیده بود.
خودش را رها کرد.
- می‌شه یخورده هم من این ماشینو برونم و بریم حال یه مزاحمیو جا بیاریم و یه برادریو نجات بدیم؟

آفتابگردون جا می‌خوره. گیاه هرز یکم سریع کل قضیه رو گفته بود!


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۶:۰۰ پنجشنبه ۲۱ بهمن ۱۴۰۰

اسلیترین، وزارت سحر و جادو، مرگخواران

اسکورپیوس مالفوی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۱ پنجشنبه ۲۴ تیر ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۲:۱۹:۳۱ جمعه ۳ فروردین ۱۴۰۳
از دست حسودا و بدخواها!
گروه:
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ایفای نقش
ناظر انجمن
پیام: 216
آفلاین
گیاه هرز دیگر ایده ای نداشت. او مادرش را دوست داشت. برادرش را هم دوست داشت. او کلا همه را دوست داشت بروز نمی‌داد. گیاه هرز می‌توانست آسفالت را سوراخ کند و بروید اما نمی توانست فعلا کاری کند. سعی کرد فکر کند اما هیچ فایده ای نداشت. چطور ممکن بود یک گیاه هرز به خوبی فکر کند؟ اصلا گیاه هرز کارش این بود بروید جایی که نباید بروید.

- میای با هم بریم؟

صدایی او را به خود آورد. اینبار آفتاب گردانی بود که عینک دودی ای رو چشمش داشت. گیاه هرز به نگاه کرد. یه دنیا تفاوت بود.

میای دیگه؟

گیاه آفتاب را نگاه کرد. اینبار نباید شانسش را از دست میداد. او باید به دنیا ثابت می کرد که یک گیاه هرز میتواند هم دکتر بیاورد و هم برادرش را نجات دهد. او باید جایزه گیاه برتر را میبرد و به برادرش ثابت میکرد کلی چیز بارش است.

- بریم.

سوار ماشین شد. ماشین خیلی بزرگ بود. گیاه هرز تا حالا سوار همچین ماشینی نشده بود و برایش تازگی داشت. باید کاری می کرد.


او باید از شانسش استفاده میکرد.




پاسخ به: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۵:۴۲ پنجشنبه ۲۱ بهمن ۱۴۰۰

مرگخواران

تام جاگسن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۱ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۲:۳۸:۱۷ دوشنبه ۱۱ دی ۱۴۰۲
از تسترال جماعت فقط تفش به ما رسید.
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 643
آفلاین
نیکلاس که از آن نزدیکی‌ها رد می‌شد با هم را که شنید فهمید احتمالاً قضیه‌ی مفتی و سود آوری باشد، برای همین خود را جلو انداخت و گفت:
- منم بیام؟

که با جهش و گاز گربه فهمید الان موقع این کارها نیست و رفت تا سنگ ابدیتش را آزمایش بکند.

گربه دوباره به سمت گیاه برگشت.
- آره گفتم.

گیاه عقل درست و حسابی‌ای در کله نداشت. از یک گیاه هرز بیش از آن هم انتظار نمی‌رود به هر روی. این شد که معنای دوم آن عبارت را نگرفت. هرز پیش خود فکر کرد... خاطراتش با گیاه-لرد به ذهنش می‌آمد و صحنه‌های برگ تو برگ شدنشان و کشتی آوندی‌شان به ذهنش می‌آمد. درست است برادر دلسوزی نداشت... اما به هر حال برادرش بود. هرز در فیلم‌های هندی روی تلویزیون خانوم فیگ دیده بود که برادر ها جانشان را هم برای هم می‌دهند. هرز باید جانش را فدای برادرش می‌کرد.

- باشه. پیاده میشم با هم بریم.

هرز پیاده شد تا با هم بروند. ولی گربه رفت و باهم نرفتند. هرز ناامید شد.


آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۵:۲۱ پنجشنبه ۲۱ بهمن ۱۴۰۰

مرگخواران

تام جاگسن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۱ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۲:۳۸:۱۷ دوشنبه ۱۱ دی ۱۴۰۲
از تسترال جماعت فقط تفش به ما رسید.
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 643
آفلاین
وام که نمیدین... بانکو بدید بیاد پس
رزرو


آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۵:۱۶ پنجشنبه ۲۱ بهمن ۱۴۰۰

ملانی استانفورد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۸ چهارشنبه ۲۱ شهریور ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۱:۲۱ چهارشنبه ۱۵ تیر ۱۴۰۱
از اینور
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 393
آفلاین
گیاه/لرد پشیمون نبود، اون فقط منتظر بود.
اگر گیاه مزاحم یار وفادار و به درد بخوری بود مطمئنا به زودی پیدایش می کرد. اگر او را فراموش کرده و به راه خود میرفت مطمئنا او مجازاتش کرده و حسابش را کف برگش می گذاشت.

در آن طرف ماجرا گیاه هرز فکر کرد و فکر کرد. گشت و گشت اما چیزی به عنوان هوش ریونکلاوی پیدا نکرد.

اون در تموم عمرش از اینکه به برادرش چسبیده بود و از یه آب و یه نون میخوردن خوشحال بود. میدونست که اگه برگ در برگ برادرش بذاره و بهش بچسبه میتونه مادرشون رو نجات بده و زندگی قبلیشونو از سر بگیرن. اون حتی گلدون بچگیاشو به پا کرده بود تا به این سفر بیاد و گذشته شو فراموش نکرده بود.

اما هیچکدوم اینا به درد رسیدن به پای مرد غریبه یا نجات دادن برادرش از فروخته شدن و یا خورده شدن نمیخورد. درواقع گیاه مزاحم فقط بلد بود بچسبد و ول نکند.
چه کار دیگری بلد بود؟
در همین افکار بود که ناگهان در نزدیکی خودش گربه نارنجی رنگی رو دید که با کنجکاوی بهش نگاه میکرد‌. گیاه هل شد اما خودش را نباخت.

-تو دیگه چی از جون من میخوای؟
-چرا انقدر عصبی؟ گلدون قشنگی داری، پیاده شو با هم بریم.
-این گلدون یادگاری مادرمه. گربه که سهله به خود دکترش هم نمیدمش. اصلا رو چه حسابی همچین درخواستی میکنی پررو؟... وایسا، گفتی باهم بریم؟


بپیچم؟


پاسخ به: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۲۱:۰۰ چهارشنبه ۲۰ بهمن ۱۴۰۰

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۵۳:۱۷
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
اما گیاه مزاحم در اون لحظه واقعا نمی‌دونست که چی کار می‌تونه بکنه. ولی چون بالاخره علف هرز بود حاضر نبود کوتاه هم بیاد و تسلیم سرنوشت بشه. اون می‌تونست یه هافلپافی پشتکار و موفق تو زندگیش باشه. پس تصمیم می‌گیره به جای نقشه‌های از پیش کشیده شده، به نقشه‌های آنی رو بیاره و در لحظه انتخاب کنه که چی برای نجات برادرش بهتره. حالا یک ذره بهره بردن از هوش ریونکلاوی هم که ضرر نداشت.

اون طرف گیاه-لرد در ابتدا از بابت تاریکی ایجاد شده ابراز رضایت می‌کنه.
- خوبه. زیاد داشتیم آفتاب می‌خوردیم. الان خنک شدیم و راضی هستیم از وضعیتمان.

اما اون یک گیاه بود و دوست نداشت طولانی مدت و اون هم توی طول روز از نعمت آفتاب بی‌بهره بمونه. شب که نبود تا هم‌چون گیاهان آروم یه گوشه بشینه و در انتظار طلوع آفتاب بمونه. روز بود!
پس لب به اعتراض می‌گشایه.
- هی مردک! به اندازه کافی خنک شدیم. ما می‌خواهیم خورشید را ببینیم.

مرد در جواب تنها پوزخند می‌زنه.
گیاه-لرد چنین رفتاری رو مناسب شخصیت والای خودش نمی‌دونه و شاکی‌تر می‌شه.
- با تو هستیم ای ملعون! اصلا از کله سیر شدیم. ما رو در دستانت بگذار!

مرد در حالی که ذهنش روی مقصد متمرکز شده بود جواب می‌ده:
- ساکت باش و کاری نکن تو جیبم بذارمت! وقتی فروختمت می‌تونی این تقاضاها رو از صاحب جدیدت بکنی.

جیب؟ فروخته شدن؟ صاحب جدید؟ حالا دیگه گیاه-لرد هم می‌دونست که در خطر بدی افتاده!
- ما اصلا می‌خوایم برگردیم پیش اون گیاه مزاحم که ما رو برادر صدا می‌کرد.


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۲۰:۳۴ چهارشنبه ۲۰ بهمن ۱۴۰۰

ملانی استانفورد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۸ چهارشنبه ۲۱ شهریور ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۱:۲۱ چهارشنبه ۱۵ تیر ۱۴۰۱
از اینور
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 393
آفلاین
گیاه-لرد خیلی خوشحال بود. اون نه تنها از شر گیاه مزاحم خلاص شده بود بلکه خدمتکاری هم پیدا کرده بود که کارهای پستی مثل پیدا کردن راه و مجبورکردن دکتر برای مداوای مادرش و غیره رو انجام میداد.
تنها مشکلش این بود که خدمتکارش خیلی درشت تر بود و هر چند قدمش به اندازه پنج دقیقه دویدن گیاه-لرد بود.
گیاه-لرد اصلا از دویدن خوشش نمی آمد. او فقط باید می خرامید.
-هی! ملعون. ما ریشه هایمان حساس است، ما را حمل کن.

مرد دوباره لبخند کجی زد و گیاه را برداشت و روی سرش گذاشت.

-بعله، این جایگاه ماست، ما روی سر همه جا داریم. اون گیاه مزاحم ما را در حد خودش فرض کرده بود و میخواست برگ به برگ و ساقه به ساقه با ما پیش بیاید. چرا تاریک شد؟

مرد کلاه بزرگش را روی گیاه-لرد گذاشته بود و سوت زنان به سمت کوچه ناکترن می رفت.
-گیاه جادویی ای که گالیون ها می ارزه، امروز رو شانسم.

گیاه هرز همه حرکات آنهارا دید، او باید کاری می کرد، وگرنه علاوه بر مادرش برادرش هم دکتر لازم می شد.
پیدا کردن یک دکتر به اندازه کافی سخت بود، چه برسد به دوتا!


بپیچم؟







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.