هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: مجمع جادو و جادوگری
پیام زده شده در: ۲۳:۰۹ جمعه ۲۴ آبان ۱۳۸۷
#20

نارسیسا مالفویold**


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۰ چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۴:۲۳ سه شنبه ۱۳ بهمن ۱۳۸۸
از یه دنیای دیگه !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 392
آفلاین
یه سالی هست که این تاپیک فعالیتی نکرده .

دوستانی که عضو مجمع جادو و جادوگری هستن ، هروقت برگشتن و یا اگه کسانی میخوان این مجمع رو دوباره تشکیل بدن و توش فعالیت کنن ، می تونن تو تاپیک ارتباط با ناظرین مطالب اشتراکی مطرح کنن ، تا درصورت لزوم تاپیک رو مجددا باز کنیم .

تاپیک قفل شد !


ویرایش شده توسط نارسیسا مالفوی در تاریخ ۱۳۸۷/۸/۲۴ ۲۳:۳۹:۱۱


Re: مجمع جادو و جادوگری
پیام زده شده در: ۱۴:۲۰ سه شنبه ۱۳ آذر ۱۳۸۶
#19

البوس دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۲۳ یکشنبه ۲۲ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱:۵۸ چهارشنبه ۱۰ اسفند ۱۳۹۰
گروه:
کاربران عضو
پیام: 77
آفلاین
سلام دوستان من دامبلدور هستم خیلی ها منو میشناسن دامبلدور اصلی کل وب سایت های هری پاتر میبینم در نبود من هیچ کس به اینجا سر و سامون نداده چرا ؟ امی هری با همتونم همه که به محفل وفادار بودید



Re: مجمع جادو و جادوگری
پیام زده شده در: ۱۵:۳۷ چهارشنبه ۹ شهریور ۱۳۸۴
#18

هرميون جين گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۷ چهارشنبه ۸ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۹:۲۶ جمعه ۳ اردیبهشت ۱۳۸۹
از زمان های نه چندان دور
گروه:
کاربران عضو
پیام: 284
آفلاین
مري با عجله و به سرعت باد از كافه به بيرون آمد صحنه ي خشني بود همه در حال جنگ بودند دامبل دور با ولد مورت ميجنگيد
مري تا اون لحظه ي چهره ي لرد رو نديده بود وحالا ترس تمام وجودش رو در بر گرفته بود در همون لحظه يكي از مرگ خواران به طرف مري آمد
مري:اكسپليارموس
چوب دستي مرگ خوار از دستش در آمد و چند متر اون طرف تر افتاد مرگخوار با خشم به مري نگاه كرد و هر لحظه آماده بود كه به طرف چوبش شيرجه بزند ولي انگار نظرش عوض شد و به سرعت به طرف مري آمد دستانش را دور گردنه مري زد و سعي كردخفش كند يك عمل كاملا موگلي
از اون طرف آرتا و اميشاف كه تازه رقيب هاشون رو مغلوب كرده بودند مري رو در اين حالت كه رنگ صورتش به كبودي ميزد و مرگ خواري چوبدستيشو به طرفش گرفته بود ديدند و با عجله هر دو با هم
آرتا:استوپفي
اميشاف:ترانتاليگرا
وتونستن مري رو به داخل كافه ببرند
مري:اون....اون.. اون ميخواست منو..خفه كنه و همين طور كه دستاشو نشون ميداد گفت: با دستاش
جو سنگيني بود اين نشون ميداد كه مرگ خواران ياد گرفتند از حمله هاي موگلي استفاده كنند مثلا همين عمل خفه كردن

از بيرون كافه صداي افسون ها و طلسم ها ميومد چه طلسم ها و ضد طلسم هايي كه فرستاده نميشد و همه در تعجب بودند كه آرتا و مري و اميشاف كجان بعد از حدودا 45 دقيقه كه براي آنها 2سال طول كشيد و مرگ خواران فرار رو بر قرار ترجيح دادن همه با عجله به داخل كافه اومدن و از ديدن چهره ي از حال رفته ي مري واميشاف كه دنبال يه چيزي توآشپز خونه ميگشت و آرتا كه ناراحت گوشه اي نشسته بود شوكه شدند
دامبلدور :چه اتفاقي افتاده؟
اسپروات در حالي كه جيغ ميكشيد: مري عزيزم چت شده؟
آرتا:دامبلدور اونا دارن از حمله هاي موگلي استفاده ميكنن
اميشاف كه با عجله از آشپزخونه اومد و يه شربتي رو به اسپروات ميداد كه به مري بده گفت
اميشاف:يكي شون داشت مري رو خفه ميكرد ما به موقع رسيديم و گرنه مري الان مرده بود
سيبل:پس چرا من نتونستم مرگش رو پيشبيني كنم؟
آرتا:چون كه فعلا نمرده ولي اگه همينجوري ولش كنيم حتما ميميره
دامبل دور:آرتا راست ميگه خوب اميشاف تو برو تلفن رو بردار يه تخت براي مري تو سنت مانگو رزرو كن
بعد از اينكه اميشاف رفت كه زنگ بزنه اسپروات با قيافه يي ناراحت گفت
اسپروات:دامبل دور تو فكر ميكني حالا كه اونا از حمله هاي موگلي استفاده ميكنن ممكن وضع از اين كه هست بد تر بشه؟
آرتا و هرميون هم با بي تابي منتظر جواب بودن دامبل دور به جورابهاي لنگه به لنگش نگاه كردو گفت

دامبل دور:اوه نه به نظر من شما ها زيادي به اين حركتشون مشكوك شدين من كه فكر نميكنم اونا حمله هاي موگلي رو ياد بگيرن چون تام
معمولا ميخواد اون نيمه ي موگلي خودش رو مخفي كنه يادتون رفته ؟در نتيجه هيچ وقت نمياد از حمله هاي موگلي استفاده كنه
هرميون كه در اين مدت نظري نداده بود گفت حق با دامبل دوره تازه يه چيزيم نبايد فراموش بشه اونم اينه كه يه خفه گي تا زماني كه منجر به مرگ نشه آدم رو تحديد نميكنه ميدونيد چيه من دارم به اين فكر ميكنم كه اون مرگ خوار يه چيزي تو دستاش داشته كه به نظر من يه معجون سياه بوده
آرتا:منظورت رو واضح تر ميگي؟
هرميون:آره منظورم اينه كه الان مري در خطره اون از معجونه خفگي استفاده كرده با اين تفاوت كه اين معجون رو نبايد خورد و وقتي كه رو دستات بزني و گردن حريفتو بگيري بعد از 1:30 اون ميميره
آرتا:به سرعت دستش رو رو نبض مري ميزاره و ميگه
آرتا:نبضش كنده وتازه بدنشم يخه
همه به سرعت به مري نگاه ميكنن
دامبل دور:بايد هر چه زودتر مري رو به سنت مانگو برسونيم
اسپروات به اميشاف كه تازه برگشته بود ميگه
اسپروات:اميشاف مري چند ساعت كه اين جوري شده
اميشاف كه به راحتي داشت روي صندلي مينشست و از قيافه هاي وحشت زده ي همه تعجب كرده بود ميگه
اميشاف:حدود 1 ساعت چه طور مگه؟
آرتا:عجله كنيد مري از دست رفت
دامبل دور به سرعت نور به طرف مري ميره و همين طور به بقيه ميگه
ميرم سنت مانگو بيايد و محكم دست مري رو ميگيره و غيب ميشه
پوپ
وبعد از اون بقيه
با توجه به تختي كه اميشاف رزرو كرده بوده مري رو سريع منتقل ميكنن و ميفهمن اين يه خفگي مثل خفگي تو آب بوده كه تو اين مدت مري رو در بر داشته
بعد از اينكه حال مري بهتر ميشه همه با هم به طرف اتاقش هجوم ميبرن
اسپروات:اوه مري عزيزم
دامبل دور:حالت خوبه مري؟
آرتا:خيلي خوشحالم كه بهتر شدي
اميشاف:در واقع بايد از هرميون ممنون باشيم اون جون مري رو نجات داد
مري:واقعا ازت ممنونم هرميون من زندگيمو به تو مديونم
و همين طور از شما 2 تا منظورم آرتا و اميشافه
ممنون در واقع از همتون متشكرم
بعد از 2 روز كه از حال مري مطمئن شدن اونو مرخص كردن
وقتي كه همگي از اين كه مري حالش بهتر شده خيالشون راحت شد موضوع بحث رفت طرف فكرجديد ولد مورت كه بله اسمش معجون خفگي سياه بود
اين اسم رو هرميون تو كتابي كه از قسمت ممنوعه مدرسه گرفته بود پيدا كرده بود و زيرشم نوشته شده بود براي دشمنان

هرميون عزيز ادامه بده


ما به اوج باز می گردیم و بر تری گریفیندور را عملا ثابت می کنیم...منتظر باشید..


Re: مجمع جادو و جادوگری
پیام زده شده در: ۱۵:۱۴ شنبه ۵ شهریور ۱۳۸۴
#17

پروفسور اسپراوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۳ شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۱۰ جمعه ۱۳ آبان ۱۳۸۴
از تو لباسم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 20
آفلاین
دامبلدور چوب دستیش از دستش افتاد و میون دست و پای جمعیت گم شد .
هری : وای خدا ... بد بخت شدیم ...حالا یه دوبار قهرمون بازی در آوردیم شانسی کامون گرفت ...
و شروع می کنه زیر دست و پا گشتن دنبال چوب دستی دومبل ...
تريلانی : وای يه سر شکسته می بينم ... داره خون فواره می زنه ازش وای خداااااااا بدادمون برسه !
اسپراوت : برو بابا وقت گير اوردی ... را ست می گی از کارا بکن ...
تا دامبل رو شو بر می گردونه اسپراوت يه گلدون بر می داره پرت می کنه سمت تام !
گلدون می خوره به به دوار کناری تام و باعث می شه تام برگرده ببينه چی بود ... که يه دفه يکی از اون ور داد می زنه :
- هوشت هوشت من اومدم ...!
و با اون چيزی که تو دستش بود زد تو سر يکی از مرگ خورا !
همه :
تريلانی : کی ک ... کيک ... کينگز ...لی !!

-------------------
مری جان ادامه بده ببينم چه می کنی ...


_-_-_-_-_-_-_-_-_

خارج رول : ... آقا من يه چن هفته نيستم ... لطفا ديگه ننويسين « ادامه بده اسپراوت ... »
ارادتمند
فاکس!


ویرایش شده توسط پروفسور اسپراوت در تاریخ ۱۳۸۴/۶/۵ ۱۹:۱۲:۲۱

hede of haffelpoff house

تصویر کوچک شده


Re: مجمع جادو و جادوگری
پیام زده شده در: ۱۴:۵۴ شنبه ۵ شهریور ۱۳۸۴
#16

تام ریدل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۲ سه شنبه ۷ مهر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۷:۳۹ یکشنبه ۹ بهمن ۱۳۸۴
از خانه ریدل ها
گروه:
کاربران عضو
پیام: 312
آفلاین
هوشت1... هوشت2... هوشت3... هوشت4... هوشت5... هوشتn میدهد.. همه مرگخواران آنلاین.. یعنی ظاهر شدند!
لرد با فریاد: اوهوی بی وفا! جرئت داری بیا جلو... دامبلدوررر
دامبلدور چوبدستی اش را بیرون میکشه و میگه: خیلی روت زیاد شده تام! خودت پیشنهاد مهربانانه منو رد کردی...
لرد سیاه به مرگخوارانش علامت داد و آنها با سرعت دور تا دور کافه را محاصره کردند.
دامبلدور میگه: تام.. عقلتو از دست دادی؟ الانه که همه اعضای محفل و وزارتخونه بریزن بگیرنت...
ولدمورت با پوزخند: دیگه خیلی دیر شده..
چوبدستی اش را تکانی میدهد و گوی آتیشینی روانه دامبلدور میکند...
دامبلدور (نه بلافاصله) بهرحال سریعا افسون محافظ ایجاد میکند.
-کند شدی دامبل! سوسپاترو!
طنابهایی از آسمان بر سر و روی دامبلدور فروریختند و او نیز قبل از اینکه او را در بر بگیرند گفت: فایریوس!
طنابها در آتش شعله ور شدند و بر زمین افتادند..
- هوویی چرا خوابین... بریزی مرگخوارا رو دستگیر کنین تا من با تام میجنگم..
- زیپیوس!
دامبلدور ناگهان در خود فرو رفت و کوچک شد...
هری: نه.. دامبلدور! نه... من غلط کردم.. حلالم کن!
دامبلدور: نگران نباش هری الان درست میشه... اکسترکت اولیوس!
دامبلدور در چند ثانیه به حال اول برمیگرده و سریع: بوترانوس!
افسون با شدت به ولدمورت میخوره و او رو از محوطه کافه به عقب میرونه...
- آنتیبوترانوس توتالوس!
دیواری قرمز رنگ و محو بین دامبلدور و ولدمورت پدید می آید----------------------------------------

***اسپراوت ادامه بده بینیم بابا حال نداریم!***


[b][size=medium]اولین جادوگر در تمامی دوران ها که توانسØ


Re: مجمع جادو و جادوگری
پیام زده شده در: ۷:۳۸ شنبه ۵ شهریور ۱۳۸۴
#15

البوس دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۲۳ یکشنبه ۲۲ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱:۵۸ چهارشنبه ۱۰ اسفند ۱۳۹۰
گروه:
کاربران عضو
پیام: 77
آفلاین
دامبلدور فریاد ایمش رو میشنوه سری به سمت صدا میره
امیش در دستان لرد سیاه گیر افتاده بود
دامبلدور داد میزنه تام
دامبلدور: تام اینجا جای این خود نمای ها نیست
تام:به این میگی خود نمای من اومد همه شما رو از بین ببرم
دامبلدور:مسخره بازی در نیار من که میدونم اومدی ایجا
یه سرک بکشی ببنی چه خبره میتونی بین بچه ها باشی مثل قدیما
تام: تام نیششو باز میکنه میگه اوووم نه یعنی اره
دامبلی منم بیم من میخوااااااااااااااااام
دامبلدور که دلش سوخته بود
دامبلدور: بیا بیا مرگخوارهای بی مصرفتم بیار
تام: نشود دیگه داری از رفتار من سوء استفاده میکنی
تام:انگار دوست داری اینجارو با تمام یارانت بفرستم رو هوا
دامبلدور لبخندی میزنه
دامبلدور:خوب تو فکر میکنی اون موقه افراد من هم مثل بوق
صبر میکنن نگاه میکنن
تام:÷س که اینطور میخواهی بجنگی
دامبلدور من از اول هم با کسی جنگی نداشتم
تو از اول زندگیت تشنه قدرت بودی
و دور و کسانی میگشنی که قدرت داشته باشن
تام میگه من یه زره چرت و پرت میکنه با خودش
میره
کاراگاه ها اعضای محفل پرفسورها دانش اموزان
همه گوش به زنگ و اماده بودن که جلوی هر خطر واستن
همه میخواستن دنبال دامبلدور وارد رستوران بشن که
یهو همه برگشت انتهای خیابون رو نگاه کردن
نور سبزی اونجا پدیدار شده بود

جلوتر از همه اونها لرد سیاه بود
سیبل در عقب همه داشت دعا میکرد
دامبلدور به همه گفت تا من نگفتم هیچ کس کاری نکنه
همه سر تکون دادن به علامت +
لرد داد میزنه میگههههههه
.........................................................
ادامه لرد سیاه
یه زره جدی بشه بهتره


همیشه بدون کی بودی از کجا اومدی به کجا خواهی رفت همیشه بدون همیشه


Re: مجمع جادو و جادوگری
پیام زده شده در: ۰:۲۸ شنبه ۵ شهریور ۱۳۸۴
#14

امیشاف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۳ سه شنبه ۲۸ بهمن ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۱۴:۳۳ پنجشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۸۶
از همین بقل!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 88
آفلاین
ملت شریف:
مری:
آرتا:
مری: عروس...یعنی چی وووچه طور جرات میکنید....
سیبل که با چشمای گردش به فنجون امیشاف خیره شده بود فریاد زد: نـــــــه...یه طالع نحس دیگه...وای...
امیشاف:ای بابا ... این فنجونه...باغ وحش که نیس...
سیبل: نه ...وایسا ببینم ...طالع نحس نیس...آره ...یه دختر مو مشکیه...
ملت شریف و بزرگوار :
امیشاف: مگه خودت ناموس نیستی...
دامبلدور: بچه عین آدم بیشین...
مونا:هومممم....قضیه چیه؟...ناموس؟...جالب شد
مری: بابا من تازه اومدم یکی به من توضیح بده...
آرتا با سرعت میره پیش مری و باهاش حرف میزنه....

یک ربع بعد:
آرتا هنوز داشت با مری صحبت میکرد و امیشاف هم پشت در منتظر بود...
لودو:بابا دامبلدور...یه فکری به حال این بچه بکن... پس فردا میره با مشنگا زندگی میکنه ها...
دامبلدور:نه...اون هنوز...
ناگهان امیشاف شروع به فریاد زدن میکنه : اومد...خودشه ...آره...
و با سرعت با طرف خیابون میدوه...

30 ثانیه بعد:
امیشاف:نـــــــــــه...کمک...کمـــــک کنید...





==== دامبلدور کبیر..ادامه بده=====


شاید که این جهان، جهنم جهان دیگری باشد ... آلدوس هاکسلی


Re: مجمع جادو و جادوگری
پیام زده شده در: ۲۳:۰۵ جمعه ۴ شهریور ۱۳۸۴
#13

تام ریدل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۲ سه شنبه ۷ مهر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۷:۳۹ یکشنبه ۹ بهمن ۱۳۸۴
از خانه ریدل ها
گروه:
کاربران عضو
پیام: 312
آفلاین
آرتازرس که روی یک چهارپایه نشسته بود از جا بلند میشه و دست مری رو میگیره و با هم از اتاق؟ (یا کافه ؟) خارج میشن..
لودو با حالتی رویایی: چه شاعرانه! شرط میبندم میره ازش خواستگاری میکنه!
دامبلدور که لحظه ای ساکت شده بود گفت: این بحثا رو بذارین واسه بعدن... این سوگلی خوشگل من کو؟
هری که در گوشه ای برای خود نشسته بود با اخم گفت: ولم کن بابا!
دامبلدور هری رو میبینه از جا میپره.. :اوه هری عزیزم! اخم نکن برا قلبت ضرر داره.. یهو میفتی میمیری.. اونوقت کی باید بره ولدمورتو بکشه؟
هری: اه... برو اون ور بذار تو حال خودم باشم
سیبل که در کنار مونالیزا ایستاده و نوشیدنی میخوره ناگهان میگه: اوووو... بزودی اینجا یه نفر میمیره... طالع نحس میبینم...
آرتا از در میاد تو و میگه: ای خدا بزن این سیبلو بکش! اینقدر پیشگویی نکن دیوونمون کردی
لودویک بگمن از به سمت آرتا میره و در گوشش میگه: چی شد؟ کی عروسیه؟ خیلی وقته این بلوجرا... چیه شما گوش وایسادین؟
همه گوشهای خود رو که جلوی دهن لودو گرفته بودن کنار میکشن...
مری از در میاد تو و میگه: قضیه چیه؟
لودو داد میزنه: عروس اومد! کلیلیلیلیلیلی!!!

<امیشاف ادامه بده>


[b][size=medium]اولین جادوگر در تمامی دوران ها که توانسØ


Re: مجمع جادو و جادوگری
پیام زده شده در: ۲۲:۳۲ جمعه ۴ شهریور ۱۳۸۴
#12

هرميون جين گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۷ چهارشنبه ۸ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۹:۲۶ جمعه ۳ اردیبهشت ۱۳۸۹
از زمان های نه چندان دور
گروه:
کاربران عضو
پیام: 284
آفلاین
مري كه با تعجب اين همه مدت به حرف ها و كار هاشون نگاه ميكرد بلاخره صبرش تموم ميشه

مري:سرم درد گرفت يه خورده واضح تر صحبت كنيد يادتون رفته من عضو جديدم
آرتا با تعجب
آرتا:مري چت شد يهو داغ كردي؟
مري در حالي كه همه ي حقو به خودش ميداده
مري:داغ كردنم داره اگه شما با همه ي عضو هاتو ن اين طوري بر خورد كنيد مردم فرار ميكنن كه

سيبل با حالتي سحر آميز:من ميدونستم كه مري عصباني ميشه اخه تو فنجون قهوه ام يه قو عصباني ديدم

مري: طلسم محافظم قو(كفم بريد)
سيبل:ديديد من راست ميگم

دامبي با عصبانيت:بس كنيد بابا اين بحث ها رو .كجا بوديم؟
لودو مثل همه چي دان ها:بحث راجع به شكم بود

مري:من موندم شما ها به شكم مردم چي كار داريد؟
آرتا: منظور از شيكم كينگزلي مرييييييي
مري:آها حالا چه اتفاقي براش افتاده؟

دامبي:بلا بالاش در آورده رو صورتش و رفته
مري:ببخشيد اين مهمه؟
آرتا براي اينكه تموم كنه
آرتا:من بعدا برات توضيح ميدم مري
مري:آها باشه
مونا:اين نوشيدني كه بهمون نساخت كي آب كدو ميخوره؟
مري در حالي كه پاهاش رو ميز گذاشته بوده
مري:مونا بر من نوشيدني كره اي بيار
مونا: نيومده پسر خاله شد
مري:آها ببخشيد مونا عزيز ميشه لطف كني بر من نوشيدني كره اي بياري؟
همه:
آرتا در حال كه رو صندليش نيم خيز شده بود با تعجب ميگه
آرتا:مري تو انقدر با ادب بودي ما نميدونستيم
مري: من هميشه با ادبم راستي يه توضيح دقيقم به من بديد

***لرد ولدمورت ادامه بده***


ویرایش شده توسط مري پاتر در تاریخ ۱۳۸۴/۶/۴ ۲۳:۰۴:۴۷

ما به اوج باز می گردیم و بر تری گریفیندور را عملا ثابت می کنیم...منتظر باشید..


Re: مجمع جادو و جادوگری
پیام زده شده در: ۲۱:۵۰ جمعه ۴ شهریور ۱۳۸۴
#11

کارادوک دیربورن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۴:۴۰ سه شنبه ۲۴ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۰۹ سه شنبه ۲۱ اسفند ۱۳۸۶
از جهنم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 329
آفلاین
شخصي كه هويتش معلوم نبود، وارد ميشه و صورتشو نمايان ميكنه و اون كسي نبود جز مري پاتر!
ملت:
سيبل: اينو پيشگويي كرده بودم، اگه ميذاشتين بگم!
اسپراوت: پيشگويياي مسخرت هيچ تأثيري در آينده ندارن!
سيبل: شيطونه ميگه...
لودو: چي ميگه بگو مام بشنويم...
(][)(][)(][)(][)(][)(][)(][)
همه در گوشه‌ي بار (مجمع بار هم داره ها) ميز 6 صندليه‌اي را كه كنار پنجره بود انتخاب كردن و نشستن.
آرتا: مري هم به جمع ما پيوست!
دامبي: واقعاً هستي؟
مري: معلومه!
لودو: آرتا، بپر به سد ممد حسن آقاي توكلي بگو 10 تا ويسكي آتيشي بندازه برامون!
يه دقيقه بعد، آرتا با دو تا سيني كه تو هوا حركت ميكردن، نشست.
مري: اين چي هست؟
دامبل: يه نوشيدني بسيار مخصوص...
مري:
اسپراوت: خب، اين نوشيدني، از ليموي آبي وحشي‌اي از درختاي دامنه‌هاي زاگروس گرفته شده و با تار قلب اژدهاي بيابوناي مكزيك هم مخلوط شده. همچنين،‌ تركيبي از ويسكي معمولي، با شراب قرمز 20% الكليه!
ملت:
موناليزا: من حتماً براي ترفيع درجه‌م تو دفتر روزنامه بايد يه همچن مقاله‌اي بنويسم! :-D
اسپراوت:
20 دقيقه بعد، همه نوبتي گرفتار دستشويي شده بودن و حوله‌هارو آتيش ميزدن!!!
بعد از فيصله يافتن، موناليزا گفت: خب، بكارمون برسيم... مثه اينكه شخصي بنام كينگزلي شكل‌بولت، ملقب به شيكم، مصدوم شده و يا به قتل رسيده. نظر جناب دامبلدور درين باره چيه؟ (درحاليكه داشت صداهارو ضبط ميكرد)
دامبلدور: اهـــــــــم... خواف... ببينيد، اين ماجرا تقصير خود شيكمه، هنگامي كه بلا درينجا بود، از گياه مادام اسپراوت خورد و روي صورت بلا بالاش آورد و اونم گذاشت رفت!
مونا: بلا؟ بلاتريكس لسترانژ؟
دامبل كه اوضاع رو خطري ديد، گفت: نه بابا! اين فاميل دور رووناجونه!!
مونا: و بعدش چه اتفاقي افتاد؟
امي: هـــــــــــــــــي! به مسائل خصوصي زندگي ملت چيكار داري؟
آرتا در گوشي يه چي به لودو گفت و لودو موناليزا رو به اتاق پشت پيشخون بار برد.
لودو: مثه اينكه نميشه در حضور اميشاف توضيح داد.
مونا دوباره ركورد گرفت و گفت: خب، نظر جناب لودويك بگمن درينباره چيه؟
لودو: اهم اهم... اوهام... من لودويك بگمن، داراي دكتراي تدافعي كوييديچ، از دانشگاه علوم و فنون كوييديچ شهيد رجايي هستم...
مونا: و ميشه اين ستارۀ كوييديچ بما بگن كه چه اتفاقي براي ملقب به شيكم اتفاق افتاده؟!
لودو: البته! خب، ترلاوني پيشگفته بود كه قراره بلا با امي به بيرون بره، ناگهان امي وارد شد...
لودو: اهم... اهم... خب، شما ميخوايد دربارۀ كوييديچ چه نوع مقالاتي ارائه بديد؟
امي درو بست، مونا و لودو:
بعد از اينكه مونا جريانو گرفت، دوباره به جمع ملت شريف و مسلمان مجمع جادوگران پيوست...

(][)(][)(][)[)]
مري ادامه بده!
(][)(][)(][)[)]








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.