-میووووو
دامبلدور که هم ناراضی بود و هم راضی صورتش رو روبه گربه کرد.
-نه بابا جان من با تو حرفی ندارم
-می یوووووووووو
-خب با اون کیک ماهی هایی که رو من خوردی بهترش نبود؟
گربه که به حالت خودش در اومده بود پرید بغل دامبلدور.
-میووومیوووو
دامبلدور در حالی که روی صندلی جلو آینه داشت از ریش هاش زنجی های کیک رو بر میداشت.
-باشه بابا جان بخشیدم ولی دفعه بعد ساندویچ کوسه دریایی با سس میگو یا شکلات میگو بخور که هم تو فیض ببری هم من
گربه سرشو به نشناه تایید تکون میده
-دفعه بعدم نشونه بده تا خودم بپرم باشه باباجان؟
-میووو
یکدفع ماتیلدا با مامورین وارد میشن گربه یک غرش شبیه صدای شیر کرد همه با تعجب بهش نگاه کردن همزمان با غرش شیر دامبلدور رو قورت داد و شروع کرد به دویدن سمت پنجره ماتیلدا با عصبانیت.
-گربه بی ادب پروف رو پس بده سریع
اما گربه که لبه پجره برج دامبلدور وایساده بود ابروهاش رو بالا پایین کرد و گفت:می یووووو
و پرید پایین و از بغل هایش بال در میاره دامبلدور در شکم گربه خودشو جمع کرد بود.
-باباجان چکار کردی؟ چه سرد شد اینجا
-میوووووووووووووووووووووووووووووووو
رفت به شهر لندن وتمام عابران پیاده شهر لندن داشتن میدیدند داشت دنیای جادوگری به فنا میرفت گربه تو کوچه نگه داشت کنارش یک ساندویچی بود دامبلدور خودشو شبیه انسان های عادی کرد و اومد بیرون.
-گربه بی ادب کم مونده بود که دنیای جادوگری رو لو بدی.
گربه سرشو گرفت پایین.
-میوو میوو م م م م میوووو
-اوه گربه مهربون تا گفتم ساندویچ منو آوردی اینجا
گربه رو بغل کرد و نوازش کرد و باهم به پاتیل درز دار رفتن و اونجا ساندویچ خوردن