هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۹:۴۰ چهارشنبه ۶ اسفند ۱۳۹۹

اینیگو ایماگو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۱۷ سه شنبه ۳۰ بهمن ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۵:۲۳ چهارشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۲
از این گو به اون گو!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 104
آفلاین
پست پایانی (گوگوئکی)

شب طولانی ای بود. ملت گریفپاف خسته بودند، معلوم نبود آن شب چندبار ازدواج کرده بودند. ولی هر چه که بود، تقصیر خودشان بود.
و اما اثر معجون عشق! تا الان هیچکس متوجه نبود که آن شیشه قلبی شکل لاوندر که نوعی معجون عشق در خود داشت پر از ناخالصی، میکروب، تیمساح... بود.

ملت که هر کدوم روی زمین یا مبل یا حتی در جاهایی روی هم تلنبار شده بودند، کم کم داشتند به حالت بی احساس و بی عشق اولیه بر می گشتند.
پسران و حتی دخترانی و حتی روحانی که دور لاوندر حلقه زده بودند و لاوندر از بعضی آنها به عنوان بالشت استفاده میکرد و برای بعضی از آنها قصه های عشق و عاشقیش را به تعریف میکرد، با خود فکر کردند که اینجا کجاست؟ این دختره ی لوس سنگین کیه دیگه؟ این چه خفتیه آخه؟
کم کم همه با قیافه ای درهم و لباس های نامرتب، لاوندر را کنار زدند و رفتند. ولی یک نفر مانده بود، سدریک! سدریک در حال ورق زدن سندی با جلدی محکم و زیبا بود.
- لاو... لاوندر! این سند ازدواج ماست. من و تو... ازدواج کردیم.
- آره جون دل.
لاوندر خوشحال بود، ولی لاوندر راضی نبود! او آرزو می کرد کاش رون به جای سدریک بود.
در طرف دیگری از تالار:
- یا ریشای بزرگوار مرلین. من کی چهارتا زن گرفتم. با این دستای قیچیم چجوری از پس مخارج اونا بربیام.

آن طرف تر:
- قول میدی هر روز برام سوسیس کالباس بیاری؟

آن طرف تر تر:
- آرتور ما قبلا ازدواج کردیم. وهم برت نداره. ماهیتابه هام رو بردار بریم از این خراب شده.

چند دقیقه بعد ملت روح و گریفپاف و البته اما را با لباس عروس و دستان بسته به دادگاه خانواده منتقل کردند.
گوگو و ملانی با قیافه ای راضی اما پر از عذاب وجدان به ملت آشفته زل زده بودند. ملانی گوشی پزشکی اش را در جیبش که پر از چیزهایی براق بود، فرو کرد.
- بهرحال، من اخطار داده بودم.


"رویاهات، روح اصلیت رو می‌سازند"




پاسخ به: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۲۳:۲۵ سه شنبه ۵ اسفند ۱۳۹۹

گریفیندور

آستریکس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۱۹ شنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۶
آخرین ورود:
امروز ۲۰:۰۳:۴۴
از شبانگاه توی سایه ها.
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
گریفیندور
پیام: 275
آفلاین
گروه سرود گل های هاگوارتزی


_ بیست گالیون یک ، بیست گالیون دو ، بیست گالیون بیشتر نبود؟ بیست گالیون...
_ بیست پنج گالیون!
_ به به ، چه چه ، بیست پنج گالیون یک ، بیست پنج گالیون دو...
_ سی گالیون! همراه ماهیتابم.
_ چهل پنج گالیون! سوسیس کالباسام رو هم میذارم کنارش.
_شصت گالیون ! عصامو هم حساب کنید.
_ هفتادو پنج گالیون! همه عضله هامو میزارم وسط.
_ هشت پنج گالیون!

ملت همینطور درحال بالا بردن ارقام بودند بدون اینکه توجه کنند که یک دسته گل ارزش این همه گالیون رو داره یا نه. بحث ، بحث حیثیتی شده بود.

اِما پشت سرهم به آستریکس که اینبار مجری مزایده شده بود چشم آبرو میکرد که مزایده رو بیشتر هیجانی کنه تا ملت پول بیشتری بزارن این وسط قطعا چند درصدی هم به خود شخص آستریکس میسابه.

در همین حین نیز ملانی با گوشی پزشکی خود که حالا بجای کراوات پاپیون زده بود با گذاشتن آن روی سر ملت پوچ یا پر بودن سرشون رو بررسی میکرد ولی هرچقدر بیشتر پیش میرفت نامید تر میشد.

_ فرووووخته شد!! آقای ادوارد دست گیچی با مبلغ هشت پنج هشت پنج خریدار این دسته گل بی نظیر.

همه ملت با چشمای گرد و بدو بیرا گویان شروع به تشویق ادوارد کردند. اِما دست گل رو به طرف ادوارد پرت میکنه ولی گرفتن دست گل همانا و تیکه تیکه شدنش همانا! ادوارد پوکر فیس وارانه به تیکه های گل روی زمین نگاه کرده و سپس به اِما نگاه می کند.
_ پولمو پس بدییییین!


ویرایش شده توسط آستریکس در تاریخ ۱۳۹۹/۱۲/۵ ۲۳:۴۸:۳۱

Love Me Or Hate Me. You're Gonna
Watch Me•♤


پاسخ به: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۲۳:۲۳ سه شنبه ۵ اسفند ۱۳۹۹

آموس دیگوری


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۰ پنجشنبه ۲۹ آبان ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۱:۴۶ پنجشنبه ۱۵ مهر ۱۴۰۰
از بچم فاصله بگیر!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 89
آفلاین
در طرف دیگه خوابگاه، اما با بی میلی، به جماعتی نگاه میکرد که بی صبرانه، به دستش خیره شده بودن...‌ درواقع به دسته گل توی دستش، و منتظر پرتابش بودن. اما ترجیح میداد همونجا بمونه و به جمعیت نگاه کنه که برای دسته گل، دست و پا میشکستن تا اینکه برگرده پیش...

برای دسته گل دست و پا میشکستن؟ همون لحظه، فکر خوبی به ذهنش رسید. دسته گل رو بالا گرفت و شور و هیجان جماعت رو دید.
- خب خب خب... هر کی دلش میخواد من دسته گل رو پرت کنم، پنج گالیون بده.

ملانی که فقط اومده بود غذا بخوره، با دیدن این صحنه، به گوشی پزشکیش نگاه کرد، و با کف دست به پیشونیش کوبید.


گاد آو دوئل

با عصا


پاسخ به: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۹:۵۹ سه شنبه ۵ اسفند ۱۳۹۹

ملانی استانفورد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۸ چهارشنبه ۲۱ شهریور ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۱:۲۱ چهارشنبه ۱۵ تیر ۱۴۰۱
از اینور
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 393
آفلاین
-من میرم برای اولین صبحونه دوتایی مون نون خشخاشی بگیرم.

خاطره مجلس عقد و عروسی اش با اما ونیتی تمام حافظه کوتاه مدت آموس را اشغال کرده بود و او چیزی از دعواهای چند دقیقه قبل یادش نمی آمد.

اما از خودش پرسید که آیا بعد از اینهمه کلاهبرداری حالا پیرمردی مثل آموس دیگوری کلاهش را برداشته است، ولی صدای جمعیت نذاشت اما جواب مغزش را بشنود‌.

-بنداز! اینجا.
-من، من باید بگیرمش.
-بکشید کنار!

رودولف در هر بازویش دو ساحره را نگه داشته بود و جلوی جمعیت زیگزاگ میرفت تا دسته گل عروس حداقل سهم یکی از آن ساحره ها شود.

در پشت صحنه مهمانی گوگو و بیل دردوطرف ملانی نشسته بودند و برایش عشوه می آمدند.

-شما هم ازون معجونا خوردید؟ چتونه؟ از الان بگم که من با کارم ازدواج کردم.

در جلوی قیافه های پوکرفیس بیل و گوگو، ملانی گوشی پزشکی ای که کت شلوار پوشیده بود و از تمیزی برق میزد را از جیبش بیرون آورد و به دور گردنش انداخت.
-بریم ببینیم اینجا از شام خبری هس یا نه.


بپیچم؟


پاسخ به: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۸:۱۵ سه شنبه ۵ اسفند ۱۳۹۹

گریفیندور

آستریکس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۱۹ شنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۶
آخرین ورود:
امروز ۲۰:۰۳:۴۴
از شبانگاه توی سایه ها.
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
گریفیندور
پیام: 275
آفلاین

گروه سرود گل های هاگوارتزی


ملت بزور کارتک ادوارد و وینکی که مثل استیکر به زمین چسبیده بودند رو از زمین جدا میکنند.

_ شما داشتین باهم راز و نیاز میکردین؟
_ شایدم راز و نیاز داشتن اینارو میکردن؟
_ راستشو بگین شما راز و نیاز میکردین یا راز و نیاز...

ادامه حرف گوینده با شنیدن عربده ای عظیم قطع شد!

_گووووودااااااا!

ملتی که برای راز و نیاز رفته بودن "اون پشت" ، بدو بدو اومدن "این جلو" تا ببیند چخبره. آنها با دیدن اما که با حرکات بروسلی وارانه درحال جنگو جدال با نامزد چند دقیقه ای اش بود!
_ این فکر تو بود که مزدوج شیم!
_ پشیمون شدم دیگه... من مربا بخورم دیگه بخوام با کسی مزدوج شم یا کسیو مزدوج کنم!

ملت که مات و مبهوم و بی خبر از همچی درحال نظاره بودند توجهشون به آستریکس که عاقد عروسی بود جلب شد.
_ تا دیروز دی جی بودی نصف شب ها از متال هایی که میزاشتی نمیتونستیم بخوابیم ؛ آلان عاقد شدی برامون؟!
_ عروسی که عاقدش تو باشی همین میشه دیگه!

آستریکس هم که میدید وسط بروسلی بازی اما ملت هم بهش گیر دادن ترجیح داد سریعا قبل از اینکه تیکه بزرگش گوشش بشه بره کنار ، پس تبدیل به خفاش شد و بال زنان رفت اون بالا مالا ها یه گوشه نشست و ترجیح داد نظازه کنه فعلا.


ویرایش شده توسط آستریکس در تاریخ ۱۳۹۹/۱۲/۵ ۱۸:۳۶:۵۹
دلیل ویرایش: من این جایزه لعنتی رو میخوام!

Love Me Or Hate Me. You're Gonna
Watch Me•♤


پاسخ به: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۴:۳۶ سه شنبه ۵ اسفند ۱۳۹۹

اینیگو ایماگو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۱۷ سه شنبه ۳۰ بهمن ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۵:۲۳ چهارشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۲
از این گو به اون گو!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 104
آفلاین
خلاصه: گوگو موفق شد معجون عشق رو به دست بیاره ولی به مشکل خورد. پروتی پیشنهاد داد معجون رو آب بندازن، گوگو رفت دنبالش که آموس گرفتش و بهش عصا و وسایل دفاع شخصی فروخت. اینیگو پول نداشت برای همین آموس بهش پیشنهادی داد. بیل در همین بین به کمک اینیگو شتافت.

بهترین گروه ایفا تا کنون، " گوگوئک" تقدیم می کند.


در این طرف سوژه وینکی بیشتر از آن چیزی که پریده بوده توی گلویش، از تنفس مصنوعی ادوارد در حال خفه شدن بود و تا نفسی تازه کند و از فنریر اسپری ای بگیرد و خود را از آن برزخ نجات دهد، زیر دست و پای ملت له شد... اما خوشبختانه مرگش به خفت و خاری چیزی توی گلو گیر کردن به سرانجام نرسید.

آن طرف سوژه گوگو و بیلشون از ویزلی ها بالای سر آموس دیگوری و اما ونیتی، با دعوا و کشمکش در حال مثلا قند سابیدن بودند.
- من میسابم.
- نخیر من... من عموی عروسم. من قند میسابم.
- از کی تا حالا ی ویزلی عموی ونیتی میشه؟ بچه گول میزنی؟
- اره خب.

در همان دقایق اما رو به آموس کرد. بعد رو به گوگو و بیل که سر دو تیکه قند کوچک دوئل راه انداخته بودند. بعد به عاقد که دفتری حجیم از کیف دستی اش بیرون کشید. بعد رو به خودش با آن لباس عروسی که از توی دم و دستگاه آموس بیرون کشیده بودند کرد.
- حالا که فکر میکنم ملت رو به چه جاهای بدی کشوندم. ازدواج واقعا ناگواره.

پنج دقیقه قبل

اما درحالیکه که فهرست شوهران انتخاب نشده از طرف ملانی را دور می انداخت، نگاهی خریدارانه و رودولفی به گوگو و بیل که سراسیمه التماسش میکردند، کرد.
- معامله میکنم باهاتون. من زن آموس میشم، ولی یکی از شما هم باید ملانی رو راضی به ازدواج با خودتون کنید.


"رویاهات، روح اصلیت رو می‌سازند"




پاسخ به: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۳:۲۰ سه شنبه ۵ اسفند ۱۳۹۹

فنریر گری‌بک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۱ جمعه ۱ تیر ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۳:۰۱ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۲
از زیر سایه ارباب
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 552
آفلاین
اسم گروه: اسم

اعضا: گورمک مک لاگن، رز زلر، فنریر گری بک

همونطور که بیل داشت ابرو بالا مینداخت و اما ونیتی رو پیشنهاد میداد، سوژه و نویسنده به هم نگاه کردن، شونه بالا انداختن و برگشتن به سمت پومانا که هنوز داشت جیغ ماندریک مانند میکشید و رودولف سعی میکرد با نشون دادن عضلات ورزیده و جذابیتاش آرومش کنه.
- ببین، این همه جذابیت رو نگاه کن اصلا. دلیلی نداره جیغ بزنی که. تا من و قمه هام هستیم هیچ مشکلی جرئت نمیکنه بیاد نزدیک اصلا.

پومانا وقتی رودولف جلوش یکبار دیگه فیگور پشت بازو گرفت، جیغ زدنش رو متوقف کرد و گفت:
- بابا تو الان خودت جزء مشکلاتی اصلا. از جلوم میری کنار توضیح بدم یا نه؟
- اشتباه میکنی. من حلال مشکلاتم.

طبیعتا از اینجا به بعد پومانا مجبور شد از توی جیبش چندتا گیاه پیچک شیطانی در بیاره ببنده جلوی دهن رودولف تا بلکه سکوت کنه، و بعد گفت:
- من یه چیز ترسناکی دیدم... خیلی خیلی وحشتناک بود.

ملت کم کم دور پومانا جمع شدن و با کنجکاوی نگاهش کردن.

- من دیدم که... دیدم که... دو نفر داشتن راز و نیاز میکردن. اون پشت...

همه پومانا رو رها کردن و به سمت "اون پشت" حرکت کردن. نفر اول هم فنریر. چون خب مدیر ایفا بود و بهرحال زشت بود جهت رفع بحران سریع نره اونجا.
فنریر رسید به "اون پشت" و ادوارد و وینکی رو دید.
ادوارد با دیدن فنریر نعره زد:
- بیا کمک کن! یه چیزی پریده تو گلوش دارم بهش نفس مصنوعی میدم!
- بابا تو دیگه چه احمقی هستی... باید از پشت بگیری فشارش بدی تا هر چی پریده گلوش بیاد بیرون.

حتی وینکی هم که کبود شده بود گفت:
- ادوارد جن بد!

البته بقیه خیلی عجله کردن. و به خاطر همین عجله زیاد، عملا از روی ادوارد و وینکی رد شدن.
- کی داره با کی راز و نیاز میکنه؟
- همینایی که از روشون رد شدید.




پاسخ به: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۸:۱۳ سه شنبه ۵ اسفند ۱۳۹۹

بیل ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۸ جمعه ۳ بهمن ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۲۳:۲۳ شنبه ۹ بهمن ۱۴۰۰
از ویزلی آباد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 55
آفلاین
از گروه فاخر و وزین دبستانیها

از اونطرف بیل که ظاهرا معجون عشق روش تاثیری نداشت، با گیجی به اوضاع قاراشمیش اطرافش نگاه می کرد و به این فکر می کرد که چی باعث شد اومدن به همچین مهمونیه پر از قلب و لاوی رو توی فهرست بولت ژورنالش قرار بده.

بیل کم کم داشت به این فکر می افتاد که مهمونی رو بپیچونه و بره به درس خوندنش ادامه بده، که یهو چشمش به چیزی بین جمعیت افتاد. چشماش رو ریز کرد و سعی کرد بهتر ببینه:

گوگو روی زمین پهن شده بود و قیافه ی آموس دیگوری که نیم خیز بالای سرش وایساده بود، طوری بود که انگار می خواد برای انجام بزرگترین ریسک زندگیش متقاعدش کنه.

بیل با خودش گفت: خب مثه اینکه این دوستمون به کمک احتیاج داره

و بچه مثبت وارانه به سمت گوگو و آموس رفت.

-سلام آموس! سلام گوگو! کمک نمی خوای؟

و همینطور که داشت از جلوی کفگیری که مالی ویزلی پرت کرده بود جاخالی می داد، دستش رو به سمت گوگو دراز کرد.

گوگو که با دیدن کفگیر یاد معجون آنتی عشق افتاده بود گفت:
-اوه نه ممنونم بیلی! فعلا اینحا امن تره


آموس با لحن موذیانه ای گفت:
-البته فقط فعلا! بهت توصیه می کنم زودتر تصمیمت رو بگیری گوگو!

و وقتی دید توی جمعیت کلی مشتری دست به نقد منتظرشه، بند و بساطش رو برداشت و چند لحظه بعد بین جمعیت گم شد.

بیل با شنیدن حرفای آموس شاخکای کنجکاویش فعال شد و برگشت سمت گوگو:
-هی اینیگو! اگه مشکلی پیش اومده می تونی روی کمک منم حساب کنی!

گوگو هم که نیاز شدیدی به مشورت کردن داشت، بدون معطلی ماجرای معجون آنتی عشق و درخواست آموس رو براش تعریف کرد.

بیل: خب اینکه کاری نداره، ینی الان باید اونو با یه نفر آشنا کنیم...

گوگو سرش رو به علامت تایید تکون داد.

بیل: ... که هم پیر باشه...

گوگو سرش رو به علامت تایید تکون داد

بیل: ... هم چهره ش جوون باشه؟

گوگو سرش رو به علامت تایید تکون داد

بیل: خب، خب، خیلی آسون شد!

کمی مکث کرد و ادامه داد: اما وینتی چطوره؟


ویرایش شده توسط بیل ویزلی در تاریخ ۱۳۹۹/۱۲/۵ ۸:۱۹:۰۳


پاسخ به: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۲۳:۱۵ دوشنبه ۴ اسفند ۱۳۹۹

هافلپاف، مرگخواران

سدریک دیگوری


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۳ دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
دیروز ۲۳:۱۱:۳۵
از خواب بیدارم نکن!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
هافلپاف
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 699
آفلاین
- صدای چی بود؟
- اگه گریفی بود که به ما ربطی نداره، اگه هافلی بود هم باز ربطی نداره! ولی اگه ساحره بوده باشه سریع باید بریم نجاتش بدیم. مثل اینکه جونش در خطره!

رودولف در میان سالن، قمه به دست منتظر ایستاده بود تا تعیین جنسیت فرد جیغ‌کش انجام شود و تصمیم بگیرد که نجاتش به او ربطی دارد یا خیر.

ثانیه‌ای نگذشت که پومانا از آن سوی خوابگاه دوباره جیغ کشید. رز این بار صدای پومانا را شناخت. هر چه باشد رز ناظر مسئولی بود و ناظران مسئول باید صدای اعضای گروهشان را بشناسند!

- اینکه صدای پوماناست!
- پومانا؟ پومانا ساحره بود دیگه، آره؟

با تایید اطرافیان، رودولف عربده‌زنان در حالی که در هر دو دستش قمه‌ای گرفته و می‌چرخاند، جمعیت مقابلش را کنار زد تا به پومانا برسد. درواقع افراد را به این سو آن سو پرتاب کرده و در این بین تعدادی نیز با ضربات قمه در هوا نصف شده بودند. اما خب، هر عملیات نجاتی تعدادی شهید دارد و چیزی هم که در آن تالار به وفور یافت میشد، روح بود. بنابراین مردگان تنها نبوده و می‌توانستند با جمعیت ارواح فیض ببرند.

رودولف پس از ساقط کردن نیمی از جمعیت، درست رو‌به‌روی پومانایی فرود آمد که دهانش تا جایی که میشد باز بود و پیوسته با صدای گوش خراشش جیغ می‌کشید.


ویرایش شده توسط سدریک دیگوری در تاریخ ۱۳۹۹/۱۲/۴ ۲۳:۱۹:۱۷

فقط ارباب!
هستم...ولی خستم!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۰:۱۲ یکشنبه ۳ اسفند ۱۳۹۹

هافلپاف، محفل ققنوس

رز زلر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۹ پنجشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱:۳۱ دوشنبه ۲۹ آبان ۱۴۰۲
از رنجی خسته ام که از آن من نیست!
گروه:
ایفای نقش
محفل ققنوس
هافلپاف
مترجم
کاربران عضو
پیام: 1125
آفلاین
اسم گروه: اسم

اعضا: گورمک مک لاگن، رز زلر، فنریر گری بک

فنریر فقط به عشق سوسیس‌ها اومده بود. نه ولناتین نه جادوگرمذگان نه هافدور، فقط سوسیس های خوشمزه. و متاسفانه این جشن فقط حاوی سوسیس گیاهی بود. سوسیس گیاهی از نظر فنریر توهین به گرگینه‌ها بود و برای همین خواست مهمانی رو ترک کند که با پس گردنی رز و چشم غره‌ی ملانی رو به رو شد و موند.

- بفرمایین، خجالت نکشین...تالار خودتونه.

رز بعد از گفتن این جمله عصای آموس رو از زیر دستش کشید که باعث شد آموس با سر روی زمین بیوفتد. البته که رز اهمیتی به این موضوع نداد، او فقط عصا رو می‌خواست تا با آن سدریک رو به جلو پرت کند.
- سدریک یکم دیگه از زنبورای ویژویژجوشان بریز برای هاگرید.

هاگرید بسیار با ادب بود و با دهان پر صحبت نمی‌کرد که سدریک رو منصرف کنه، حتی بشقاب پر از استیک و مخلفاتش رو هم جلو آورد که زحمتی برای ناظر هافلپاف نباشه.

- تورو هلگا یکم بیشتر بردارین، لاوندر، تو چرا اینقد کم خوردی؟ بده ببینم!

رز داشت سعی می‌کرد نقش میزبان مناسب رو ایفا کند ولی اینکار با معجون عشقی که کم کم داشت تاثیر می‌گذاشت و روح‌های سرگردان هالووین و ادواردی که در ساعت اول ذخیره‌ی نوشیدنی کره‌ای‌شون رو تموم کرده بود، آنچنان هم ساده نبود.

سدریک اما اصلا نگران نبود. درسته میزبان بود ولی اونجا هم خوابگاه بود و تو خوابگاه باید جه کار کرد؟ بله خوابید. پس سدریک خوابید. وسط راه زیر پاهای توپر راهب چاق و بین اون همه سروصدا بالش و پتو رو انداخت و به سرعت تا آسمون هفتم خواب پرواز کرد.
صدای رقص پالی و رودولف در پیست رقص هم اصلا بیدارش نکرد. حتی جیغ بلند پومانا هم نتوانست خوابش رو پاره کند. ولی صدای جیغ توجه باقی رو به خود جلب کرد.









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.