مرگخواران که خروپفشان به هوا رفته بود گوششان به صحبت های لرد بدهکار نبود اما بلاتریکس هنوز سعی داشت تا پاسخی به اربابش بدهد.
-ارباب... عوققق... ارباب.. عوقققق... من... عوققققق... حالم... عوقققققق... بده... عوقققققققق...
لرد که هیچ کدام از صحبت های بلاتریکس را نفهمیده بود، با حالتی خشمگین به سمت مرگخواران و بلاتریکس نگاهی انداخت و بعد با حالتی خشمگین گفت:
-ای بی عرضه ها!
حال چه اندیشه ای را عملی کنیم؟ حال جگر چه کسی را پیشکش نجینیمان کنم؟ حال نجینیمان را...
-هوی، بپرید پایین! توقف مانع کسب است!
این صدای راننده بود که با حالتی نخراشیده وسط صحبت لرد گفت، لرد که حال عصبی و خشن تر از پیش بود با صدایی بلند رو به راننده گفت:
-ای مردک ملعون! به چه حق با لرد به بزرگی ما به اینگونه سخن می گویی؟ تو لیاقت زنده ماندن نداری ای ملعون!
محفلی ها که در این حال داشتند بل بشوی میان لرد و راننده را می دیدند که ناگهان ویلبرت رو به یارانش گفت:
-آقااااااااااا! زود باشید، زود باشید فرار کنید، تا دوباره این «اسمشونبر» به سراغ ما نیومده، زود باشید، زود باشید...
محفلی ها که کمی شوکه شده بودند همه به دنبال ویلبرت راه افتادند که ناگهان جلوی در اتوبوس صدای یکی آمد که به در تکیه داده بود...
-آگایون! جایی تشریف می بردین؟
راستی ساحره با کمالات ممالات ندارین؟
عه دارین که! ای ساحره با کمالات اسمت چیه؟
که ناگهان ویلبرت و زاخاریاس و هری جلوی رودولوف را گرفتند و با صدای بلند گفتند:
-از قدیم گفتن با غیرت محفلی جماعت بازی نکن، مرگخوار!
و بعد شروع به کتک زدن رودولوف کردند و در همین حین بلاتریکس از آن سوی اتوبوس گفت:
-رودولوف... عوقق... احمق... عوققق... بی شعور... عوقققق!
بل بشویی بزرگ در اتوبوس شوالیه صورت گرفته بود، از یک طرف لرد و راننده، از طرف دیگر مرگخواران خاپالوف و از طرف دیگر رودولوف و غیرت محفلی ها!
ویرایش شده توسط الکساندر ویلیام در تاریخ ۱۴۰۰/۵/۱۳ ۲۰:۴۹:۰۵