هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: سلام جادوگر!
پیام زده شده در: ۱۵:۲۲ چهارشنبه ۲۰ دی ۱۳۸۵
#8

سامانتا ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۹ پنجشنبه ۳ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۵:۰۸ یکشنبه ۲۷ تیر ۱۴۰۰
از ما که گذشت!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 248
آفلاین
مصاحبه با بلیز زابینی :

برنامه ششم

شب بخیر ، سلام جادوگر! روز های سرد زمستانی رو در حالی سپری می کنیم که خیلی از ما با برگه های سفیدی دست و پنجه نرم می کنند و بسیار خستگی ناپذیر تمام تلاش خود را به کار می برند . جا داره که در همین جا به همه اونها خسته نباشید بگیم و برای تک تکشان آرزوی موفقیت کنیم.
برنامه این هفته سلام جادوگر! پذیرای مهمان دیگری ست که که مطمئنا تمامی شما او را با نام بلیز زابینی می شناسید . در ابتدا بسیار از ایشون تشکر می کنم که دعوت ما رو قبول کردند و می خوام خیلی تند و سریع به سراغ مصاحبه این هفته برم!


آنا : سوال اول...
آنا : چطوری با دنیای هری پاتر آشنا شدی؟
بلیز : شش سال پيش وقتي که داشتم با دوستم ،
بلیز : در مورد کتاب هاي مختلف حرف مي زدم ،
بلیز : دوستم بهم معرفيش کرد .
بلیز : بعدشم جلد هاي مختلفش رو داد خوندم ،
بلیز : از کتاباش خوشوم اومد .
آنا : چی توی اون کتابا نظر تو رو جلب کرد؟
بلیز : هووووم ... موضوعش ...
بلیز : شيوه نوشتاريش ...
بلیز : شخصيت هاش ...
بلیز : دنياي جديدي که در کتاب خلق شده بود .
آنا : دنیاش....چون جادویی بود دوست داشتی؟
بلیز : کلا کتاب قشنگ باشه دوست دارم.
بلیز : خوب فضاي جادويي داستان هم ،
بلیز : به اين دوست داشتن کمک کردش .
آنا : سایت جادوگران رو از کجا شناختی؟
بلیز : هيچي هر چيزي که مربوط به هري پاتر بود ،
بلیز : رو سرچ مي کردم ،
بلیز : آخر از سايت جادوگران سر در مياوردم .
آنا : تاریخش رو یادته؟
بلیز : حدودا دو سال پيش بود .
بلیز : چون من قبل از عضويتمم در سايت ،
بلیز : باز به جادوگران سر مي زدم
آنا : وقتی برای بار اول اومدی سایت به نظرت چطور اومد؟
بلیز : به نظرم خوب بود ،
بلیز : ولي دوست داشتم هيجان انگيز تر باشه.
بلیز : ولي به مرور زمان عادت کردم .
آنا : منظورت از هیجان انگیز تر چیه؟
بلیز : مثلا اينکه غير از نوشتن و خوندن مطالب ،
بلیز : کارهاي ديگه اي هم بشه انجام داد ،
بلیز : و يه جوري مثلا بيشتر فضاي هري پاتري باشه .
بلیز : کارهاي بيشتري بشه انجام داد .
آنا : چه کارایی مثلا؟
بلیز : هوم ... کار خاصي در نظرم نيست!
آنا : کی شخصیت بلیز رو تایید کرد؟
بلیز : ريموس لوپين !
آنا : گیر نداد...همون دفعه اول؟
بلیز : چرا اول اول يه مدت کوتاه جرج ويزلي بودم ،
بلیز : بعد گفت اين شخصيت قبلا انتخاب شده ،
بلیز : يکي ديگه رو معرفي کن ،
بلیز : منم گشتم بليز رو پيدا کردم .
آنا : وقتی تایید کرد چه حسی داشتی.....؟
بلیز : هيچ حسي !
آنا : اوه...چرا هیچ حسی؟
آنا : خوشحال.....ناراحت؟....
آنا : هیچی...هیچی؟
بلیز : من اون موقع به بحث هاي هري پاتري ،
بلیز : علاقه بيشتري داشتم .
بلیز : زياد به رول پلينگ اهميت نمي دادم ،
بلیز : حتي تا قبل از اين که عضو ايفاي نقش بشم ،
بلیز : يه پست رولم نخونده بودم ،
بلیز : نمي دونستم چي به چيه !
آنا : بعد چی شد اومدی کم کم سمت رول ؟
بلیز : خب اون اوايل از داستان هايي که ،
بلیز : بچه ها مي نوشتن خيلي خوشم ميامد.
بلیز : اون موقع سطح رول سايت خيلي بالا بود ،
بلیز : وقتي يه پست رو مي خوندم حسابي لذت مي بردم ،
بلیز : همين باعث شد که منم کم کم به سمت رول کشيده بشم .
آنا : اون موقع سطح رول بالا بود؟ مگه الان نیست؟
بلیز : نه !
آنا : چرا؟
آنا : یا بهتره بپرسم چرا این طور فکر می کنی؟
بلیز : خب به عنوان مثال ،
بلیز : مي تونين به تاپيک هايي مراجعه کنيد ،
بلیز : که از اون اوايل بودن ،
بلیز : و پست هايي که در اون ها مي خورده رو ،
بلیز : در اين مدت مقايسه کنيد .
بلیز : من فکر مي کنم که رول هاي قديمي قشنگ تر بودن .
بلیز : البته منظورم اون زمانيه که ،
بلیز : خودم هم هنوز عضو ايفاي نقش نبودم .
آنا : فکر می کنی چی باعت قشنگی شون بوده ؟
آنا : کاربرا اون موقع ها به چیزای خاصی توجه داشتن که الان ندارن؟
بلیز : هووووم ... نمي دونم .
بلیز : اون موقع سايت رول نويسان خيلي خوبي داشت .
آنا : الان نداره؟
بلیز : داره ولي فعاليت نمي کنن !
آنا : به نظرت چرا فعالیت نمی کنن...؟
بلیز : چون اونا هم احتمالا رول هاي قديمي رو ،
بلیز : بيشتر مي پسنديدن .
آنا : حالا به نظرت الان باید چیکار کرد تا وضع مثل سابق بشه؟
بلیز : هوم نمي دونم تا به حال خيلي ها سعي کردن ،
بلیز : اين وضعيت رو مثل اولش کنن ،
بلیز : ولي نتونستن !
بلیز : منم راه حل خاصي ندارم .
آنا : خیلی ها مثلا کی؟
بلیز : هووووم... حرفاشون توي گفتگوي ناظرين ،
بلیز : و نحوه برخورد هست .
بلیز : خيلي ها مثل ققي ... فلور ... فنگ و کساي ديگه !
آنا : به نظرت کاراشون واقعا موثر بوده؟
آنا : و نشده؟
بلیز : نه !
بلیز : اگر کارشون موثر بوده حتما نتيجه هم مي داده ،
بلیز : ولي نداده پس موثر نبوده !
آنا : چرا بلیز زابینی رو انتخاب کردی؟
بلیز : اون موقع همه شخصيت ها پر بود ،
بلیز : تا جايي که يادمه !
آنا : یعنی مجبوری برش داشتی؟
بلیز : اوهوم...
بلیز : خب اگر شخصيت بهتر و معروف تري هم بود ،
بلیز : حتما اون رو انتخاب مي کردم .
آنا : بلیز چجور شخصتیی داره ....
آنا : توی کتاب چی می شه ازش فهمید؟
بلیز : هوووم ... يه اسليترينيه .
بلیز : مادرش از اون آدماي پول داره ،
بلیز : که تا حالا هفت بار ازدواج کرده
بلیز : و ضمنا همه هفتا شوهرشم به طرز مرموزي مردن.
بلیز : ولي کلا خود بليز شخصيت با نفوذيه...
بلیز : البته خودش نه
بلیز : مادرش که خب بليزم پسرشه!
آنا : دیگه....خصوصیات اخلاقیش چی؟
بلیز : پسر خوبيه !
آنا : یه اسلی و پسر خوب...جل الخالق!
بلیز : توي کتاب خيلي کم در موردش گفته ،
بلیز : نمي تونم نظر خاصي بدم .
آنا : خب به نظرت چقدر شبیهش هستی؟
آنا : چقدر از تو دوره؟
بلیز : هوم ... خيلي دوره...
بلیز : اصلا شبيهش نيستم .
آنا : خب تو چجوری هستی؟
بلیز : خوب بليز شخصيتيه که ،
بلیز : متکي به بقيه هست پسر خوبي نيست ...
بلیز : به فکر خودشه .
بلیز : البته در بعضي از خصوصياتش باهاش موافقم .
بلیز : ولي رو مجموع خيلي از کاراش رو نمي پسندم .
آنا : تو چجوری هستی؟
بلیز : هوم ... بداخلاقم !
بلیز : ولي به کسي متکي نيستم !
آنا : با بداخلاقی بلیز موافقی؟
بلیز : بليز که بداخلاق نيست .
بلیز : خيلي هم پروانه ايه .
آنا : خب....پس با کدوم کاراش موافقی؟
بلیز : هوم ... تقريبا با هيچ کدوم !
بلیز : مي گم کتاب اون قدر بليز رو معرفي نکرده ،
بلیز : تا بتونم در مورد خصوصيات اخلاقيش نظر بدم .
آنا : حالا چرا بد اخلاقی؟
بلیز : من؟
آنا : آره !
بلیز : خوب زود عصباني مي شم ديگه...
بلیز : علت خاصي نداره .
آنا : چرا رفتی اسلی؟ به خاطر بلیز؟
آنا : یا خودت هم اون جا رو دوست داشتی؟
بلیز : اون اولش برام فرقي نداشت ،
بلیز : به خاطر شخصيتش رفتم ،
بلیز : ولي به مرور زمان از اسلي خوشم اومد .
آنا : مگه اسلی چی توش بود ؟
بلیز : اعضاي خوبي داشت .
آنا : فقط اعضا؟
آنا : تاپیک هاش چی؟
بلیز : نه اعضاش ...
بلیز : همه تالار ها تاپيک دارن .
بلیز : ضمنا تاپيک هاشم ايده بچه ها بود ديگه .
آنا : اعضای خوب مثل کی؟
بلیز : دراکو ... بلاتريکس ... رودولف ....
بلیز : هوکي که ديگه کم مي بينمش ... آني موني !
آنا : به نظرت تالار خصوصی چقدر مهمه تو سایت؟
بلیز : هوووووم ...
بلیز : خب اونجا هم يه انجمنه .
بلیز : هر انجمنم اهميت خاص خودش رو داره .
بلیز : با توجه به اين که هر تالار ،
بلیز : جنبه خودموني تري رو داره .
بلیز : نمي تونم بگم خيلي مهمه ،
بلیز : ولي نبودشم احساس مي شه .
آنا : خودمونی تر یعنی چه جوری؟
بلیز : يعني اعضاي اونجا رو بيشتر مي شناسم ،
بلیز : و تقريبا با همشون دوستم .
آنا : خیلی خب...
آنا : خاطره روز اول یادت هست؟ بگو!
بلیز : پستهاي اون زمان اتحاد رو مي ديدم که ،
بلیز : برنامه جنگ مي ريختن ،
بلیز : کلي ذوق کرده بودم .
آنا : کم کم تو هم رفتی بینشون!
بلیز : آره
آنا : نوشته های روز اول با الان چه فرقی کرده؟
بلیز : اون اوايل پست هام معمولي بود ،
بلیز : بعد بیشتر رفتم توي کار جدي نويسي ،
بلیز : الانم مدتيه که طنز مي نويسم ،
بلیز : و البته تصورم اينه که طنز مي نويسم بقيه بايد نظر بدن !
بلیز : از نظر خودم پست هام بهتر از اون موقع هست .
آنا : چی باعث شده بهتر شه؟
آنا : یا فکر کنی بهتر شده؟
بلیز : خب بعد از هزار و خورده اي پست ،
بلیز : يواش يواش آدم چيزهاي بيشتري ياد مي گيره ،
بلیز : مي فهمه کجاها بايد طنز به کار ببره ،
بلیز : مي فهمه بايد چه نوع طنزي به کار ببره ،
بلیز : مي فهمه کجا ها بايد جدي بنويسه .
آنا : پس فقط با نوشتن زیاد؟
بلیز : و خواندن پست هاي خوب ،
بلیز : و البته بعضي از نقدها .
آنا : از کجا بفهمیم یه پست خوبه؟
بلیز : خوب بايد بخونيمش اگر خوشمون اومد ،
بلیز : يعني خوبه اگر خوشمون نيومد يعني بده .
آنا : شاید یکی از یه پست خوشش بیاد...
آنا : یکی دیگه از اون پست خوشش نیاد...
آنا : اون وقت چی؟
بلیز : خب اين يه چيز سليقه ايه ،
بلیز : حتي هميشه کساني هم پيدا مي شن ،
بلیز : که از بهترين کتاب هاي دنيا هم ايراد مي گيرن !
بلیز : فکر مي کنم بايد به نظر اکثريت اهميت داد .
آنا : یه نوشته باید چطوری باشه تا حداکثر اثر رو داشته باشه؟
بلیز : از طنز و فضا سازي در جاي مناسبش استفاده شه ،
بلیز : ضمنا سوژه خوبي هم داشته باشه ،
بلیز : نثرش هم روان باشه بهتره .
بلیز : البته مورد آخر بستگي به نوع نوشته هم داره .
آنا : خب...ناظر تالار خصوصی چه فرقی با بقیه ناظرا داره؟
بلیز : قانونا هيچ فرقي !
آنا : هیچه هیچی؟
بلیز : آره اصولا هيچ فرقي ندارن وظايفشونم مثل همه .
آنا : خب حالا غیر از قانون ،
آنا : خودت چه فرقی بینشون می بینی؟
بلیز : خب ناظراي تالار خصوصي در بعضي موارد ،
بلیز : وظيفه هماهنگ کردن اعضاي گروه رو به عهده دارن !
آنا : چه وقت هایی؟
بلیز : وقتهايي که نياز باشه .
آنا : خب....چه وقت هایی نیازه؟
بلیز : وقتي که احساس بشه بايد جنبشي بيرون تالار انجام شه ...
بلیز : يا وقتي برنامه ويژه در خارج از تالار در پيش داريم .
آنا : فقط بیرون از تالار؟
آنا : اگه خود تالار فعال نباشه اون وقت چی؟
بلیز : نه داخلم هست .
بلیز : اون وقت معمولا سعي مي شه ،
بلیز : کنفرانسی چيزي در مسنجر بذاريم تا اون هم حل شه .
آنا : به نظرت الان تالار اسلی با توجه به این که خوابیده ،
آنا : از اون موارد نیست؟
بلیز : نه !
آنا : اوه...اوکی!
آنا : اگر قرار باشه غیر از اسلی ،
آنا : یه تالار دیگه رو هم انتخاب کنی اون کجاست؟
بلیز : شنيدم راونکلا تالار خوبي داره !
آنا : فقط شنیدی؟
آنا : ندیدی؟
بلیز : نه شنيدم .
آنا : اوکی !
بلیز : داري زير نور چراغ منو به داشتن دو شناسه متهم مي کني؟
آنا : فقط دو تا شناسه؟
آنا : از یه بچه اسلی بعیده !
بلیز : اسلي ها اتفاقا به گروهشون خيلي هم پايبندن (!)
آنا : بل....بل....
آنا : این یکی رو فراموش کرده بودم!
آنا : چه رنک هایی تا حالا گرفتی ؟
بلیز : بهترين بحث کننده ...
بلیز : بهترين دانش آموز.. بهترين معلم ...
بلیز : بهترين تازه وارد فکر کنم ...
بلیز : بهترين رول نويس تالار با فعال ترين عضو ....
آنا : کدومشون رو بیشتر از بقیه دوست داری؟
بلیز : هيچ کدوم مهم نيستن .
بلیز : من براي رنک ها فعاليت نمي کنم .
بلیز : برام هم فرقي نداره .
آنا : رنکی هست که دوست داشته باشی بگیری ،
آنا : و تا حالا نگرفتی؟
آنا : حالا اینو بگو...
بلیز : هم آره هم نه
آنا : آره رو بگو!
بلیز : آره چون دوست دارم همه رنک ها رو يه دور بگيرم ،
بلیز : نه چون اگرم بگيرم خوشحال نمي شم .
آنا : از نقد سوال کنم؟
بلیز : شما دارين مصاحبه مي کنين از من مي پرسين؟
آنا : خب...همین یه سوال از نقد...
آنا : چرا از نقد متنفری؟
بلیز : يه سوال ديگه چرا متنفر نباشم؟
آنا : خب...چون من خیلی کم از بچه های سایت ،
آنا : این جواب رو شنیدم!
بلیز : خب اول اين که من متنفر نيستم ...
بلیز : علت اصلي اين که نقد نمي کنم اينه که ،
بلیز : نقد کردن کار دست و پا گيريه ،
بلیز : و خيلي وقت مي خواد ...
آنا : چرا دست و پا گیره؟
بلیز : خوب اين رو ديگه وقتي يه روز ،
بلیز : ده تا پست نقد کرديد مي فهميد .
بلیز : جدي مي گم
بلیز : کار وقت گيريه ...
آنا : الان منظورت با کس خاصی نبود؟
بلیز : نه!
آنا : خیلی خب...
آنا : تو سایت بیشتر نوشته های کی رو می پسندی؟
بلیز : خب هر کي که قشنگ بنويسه ...
بلیز : از نوشته هاي مک بون بدم نمياد .
بلیز : يعني قشنگ مي نويسه!
آنا : اولین پست داستانی رو کجا زدی؟
بلیز : مغازه هوکي
آنا : تا حالا چند تا تاپیک زدی؟
بلیز : هوووم... نمي دونم فکر کنم چهار پنج تا .
آنا : اسمشون رو یادته؟
بلیز : اسنيپ شخصيتي در پس دو چهره ...
بلیز : شنل هري پيش دامبلدور چي کار مي کرد ...
بلیز : فضا پيماي سياهان که به علت بي ناموسي بودن پاک شد ...
بلیز : مرگخواران دريايي ...
بلیز : اداره مبارزه با سوء استفاده از اشياي مشنگي ...
بلیز : زنگ تفريح تالار اسليترين ...
بلیز : برترين هاي اسلي.
آنا : شکلک مورد علاقت؟
بلیز :
بلیز :
آنا : توی این مدت حضورت تو سایت تا حالا دعوا کردی؟
بلیز : آره
آنا : بدترینش رو یادته؟
بلیز : اوهوم ... ولي نمي تونم بگم .
آنا : نه باید بگی...
آنا : همه می گن!
آنا : با کی بود؟
بلیز : يه قضيه بود تموم شد...
بلیز : آدم در مورد اين مسائل حرف نمي زنه .
آنا : چقدر محافظه کار!
بلیز : موافقم .
آنا : در هفته چند ساعت برای جادوگران وقت می ذاری؟
بلیز : من هيچ کاريم زمان و تنظيم مشخصي نداره ،
بلیز : جادوگران هم استثنا نيست .
آنا : خب...چرا برنامه ریزی نمی کنی؟
بلیز : خب اين جوري راحت ترم .
آنا : اوکی...هر جور راحتی!
آنا : نظرت در مورد انتخاب ترین ها چیه؟
بلیز : هوم من هيچ وقت از انتخاب ترين ها ،
بلیز : خوشم نيومده چون معمولا همه تقلب مي کنن !
آنا : خودت هم تقلب می کردی؟
بلیز : نه !
آنا : یعنی همه ی اون ،
آنا : رنک هایی که گرفتی رو واقعا خودت گرفتی؟
بلیز : آره ديگه...
آنا : به زور کسی رو مجبور نکردی که بهت رای بده؟
آنا : یا مثلا تبلیغات؟
بلیز : اون رنک ها براي من ارزش ندارن !
بلیز : براي همين هم از کسي نخواستم بهم راي بده .
آنا : اوه ...
آنا : چرا؟
بلیز : براي اين که اين مقام ها برام مهم نيست .
آنا : پس چی برات مهمه؟
بلیز : در سايت؟
آنا : آره !
آنا : در فعالیت کردن؟
بلیز : من در رول براي سرگرمي فعاليت مي کنم ،
بلیز : نه براي گرفتن مقام !
آنا : اوکی
آنا : جادوگران یعنی...
بلیز : انجمن ضد ساحران !
آنا : نه دیگه قشنگ معنی کن!
بلیز : معنيش همينه .
آنا : اوکی...
آنا : یادم باشه با ساحران عزیز کوچه بغلی منتظر باشیم!
بلیز : آها ... باشه .
آنا : سیاه...سفید...خاکستری؟
بلیز : سياه !
آنا : چرا سیاه؟
بلیز : چرا سفید یا خاکستری خب؟
آنا : چرا رفتی سیاه؟
بلیز : خب چرا نرم سياه؟
آنا : بلیز اذیت نکن!
آنا : خشگل جواب بده!
آنا : منو می پیچونی !
بلیز : دارم جدي ميگم ...
بلیز : خب سياه بودن رو بيشتر دوست داشتم .
آنا : حالا چرا سیاه؟
آنا : چی توشه که تو بیشتر دوست داری؟
بلیز : توش سفيدي نيست آخه !
آنا : پس از سفیدی خوشت نمی یاد برای همین رفتی سیاه؟
بلیز : نه !
آنا : خب پس چی؟
بلیز : نمي دونم والا !
آنا : یکی که میاد سیاه می شه ،
آنا : باید چه ویژگی هایی داشته باشه؟
بلیز : بايد مثل يه سياه فکر کنه ...
بلیز : مثل يه سياه عمل کنه!
آنا : معاون ولدی بودن چه حالی داره؟
بلیز : هيچ حالي ... فرقي نداره !
آنا : آهان
آنا : اگر قرار باشه تو هری پاتر بازی کنی ،
آنا : کدوم شخصیت رو بر می داری؟
بلیز : منظورت فيلم هري پاتره؟
بلیز : من کلا بازيگري رو دوست ندارم ،
بلیز : براي همين در موردش فکر نکردم .
بلیز : فکر مي کنم سيريوس خوب باشه .
آنا : خب کدوم شخصیت رو تو فیلم ها دوست داری؟
بلیز : اسنيپ !
بلیز : بلاتريکس فيلم پنج رو هم دوست دارم .
آنا : تو کتابا چی؟
بلیز : تو کتابا هري رو با فلور !
بلیز : دامبلدورم دوست داشتم .
آنا : به خانواده اوانز علاقه ایی نداشتی؟
بلیز : نه چطور مگه؟
آنا : همین جوری ! *
آنا : چند تا کلمه می گم به من بگو تو رو یاد چی می اندازه؟
آنا : سوژه؟
بلیز : یاد سرژ تانکیان !
آنا : پیام شخصی؟
بلیز : هیچی !
آنا : مرگ خوار؟
بلیز : یاد یه آدم که صورت نداره !
آنا : منظورت دمنتوره؟
بلیز : نه...دمنتور که آدم نیست!
آنا : هری پاتر؟
بلیز : یاد هنرپیشش می افتم!
آنا : اگه الان بهت بگن آخرین روز سایته چی کار میکنی؟
بلیز : هيچي ... مي پرسم براي چي؟
آنا : فکر نمی کنی یه کار آخر وجود داره که ،
آنا : تا حالا نکردی و دوست داری انجام بدی؟
بلیز : نه !
بلیز : يک کم توي چت باکس ارزشي بازي در ميارم ،
بلیز : ببينم چه مزه ايه !
آنا : مگه الان نمی شه در آورد؟
بلیز : نه
آنا : پس این همه آدم چی توی چت باکس می نویسن ...
آنا : به نظر تو هیچ کدوم ارزشی نیست؟
بلیز : خب اونا اشتباه مي کنن نبايد اين کار رو کنن !
آنا : خب پس یعنی می شه؟
بلیز : نه ديگه...
آنا : حتما می شه که می گی اشتباه می کنن!
آنا : خیلی خب!
آنا : تا حالا شده خسته بشی ...
آنا : قاطی کنی بخوای بری از سایت؟
بلیز : نه !
آنا : یعنی این قدر سایت خوب و بر وفق مرادت بوده؟
بلیز : نه خب ولي تا حالا چنين احساسي هم بهم دست نداده .
آنا : بهترین سوالی که الان دوست داری ازت بپرسم چیه؟
بلیز : در موردش فکر نکردم .
آنا : خب حالا فکر کن!
بلیز : از نظرت خفن ترين آدم سايت کيه؟
آنا : خب کیه؟
بلیز : سارا اوانز!
آنا :
آنا : چرا سارا اوانز خفنه؟
بلیز : چون یه تنه با همه مرگ خوارا می جنگه!( هفت تیر روی شقیقه من گذاشتن گفتن باید این یه تیکه رو اضافه کنی! )
آنا : یعنی از نظر تو خفن ترین آدم یه نفره؟
بلیز : آره !
آنا : ...( من نمی دونم چرا دقیقا این قسمت رو باید یکی دیگه مصاحبه کنه!)
آنا : توی سایت چقدر عدالت هست؟
بلیز : در حد زياد !
آنا : پارتی بازی می شه؟
بلیز : نمي دونم امکانش هست.
آنا : امکان پارتی بازی؟
آنا : یا جواب دادن؟
بلیز : خب مسلما اگر کسي پارتي بازي کنه ،
بلیز : به من که نمي گن خب منم نمي دونم ،
بلیز : ولي معمولا مي شه يه درصد ناچيزي رو ،
بلیز : براي اين موضوع قائل شد .
آنا : اگه بهت بگن الان تو وبمستر سایتی ،
آنا : اولین کاری که می کنی چیه؟
بلیز : استعفا مي دم چون وقتش رو ندارم !
آنا : یعنی کاری نداری که الان نتونی بکنی ،
آنا : ولی در سمت وبمستری بتونی انجامش بدی؟
بلیز : نه !
بلیز : وب مستر آدم بشه ...
بلیز : بايد هزارتا کار براي سايت انجام بده .
بلیز : در صورتي که الان مي تونم با خيال راحت فعاليت کنم .
آنا : به هر حال اونم یه جور فعالیته !
آنا : نظرت در مورد حذب چیه؟
بلیز : حذبم يه گروه مثل بقيه گروه هاي سايته ،
بلیز : که مي تونه برا رول پلينگ مفيد باشه ،
بلیز : غير از اين نظر ديگه اي ندارم !
آنا : خب به نظرت تا حالا برای رول پلینگ مفید بوده؟
بلیز : خب آره !
آنا : از چه نظر مفید بوده؟
بلیز : از نظر فعال کردن رول ديگه .
آنا : خب...به نظرت اگر الان بزنن این تاپیک رو قفل کنن ،
آنا : چقدر رو رول تاثیر می ذاره ،
آنا : یا حتی شاید به اون صدمه می زنه؟
بلیز : هيچي !
آنا : حذب دوباره عضو انتخاب کنه عضو می شی؟
بلیز : نه !
آنا : چرا؟
بلیز : چون وقتش رو ندارم .
آنا : حذب که خیلی کاری نمی خواد...
آنا : یه دونه پست تخریب کننده در هفته که وقتی نمی بره !
بلیز : براي من وقت مي بره خب !
آنا : خب به نظرت چقدر وقت می بره؟
بلیز : يک ربع بيست دقيقه...
آنا : آهان...شما توی هفته این قدر وقت نداری نه؟
بلیز : خب مگه هر کس وقت هر چيزي رو داشته باشه ،
بلیز : بايد بره اون جا عضو بشه؟
بلیز : اگر اين جور بود که همه اعضاي ايفاي نقش ،
بلیز : مي رفتن عضو حذب مي شدن ديگه !
آنا : نه...شرط اول علاقست!
آنا : تو به حذب علاقه داری؟
بلیز : من در اين مورد احساسي ندارم .
بلیز : مي گم که حذبم يه گروهه براي فعال سازي رول ،
بلیز : مسلما کسي از چيزي که مي خواد باعث پيشرفت رول بشه ،
بلیز : ناراحت نيست !
آنا : در هفته چند ساعت برای جادوگران وقت می ذاری؟
بلیز : نمي دونم به اين موضوع توجه نکردم.
بلیز : تا جايي که براي اين کار وقت آزاد داشته باشم .
آنا : حالا یه تخمین بزن .
بلیز : دو سه ساعت فعاليت مفيد به طور ميانگين !
آنا : خب به نظرت ارزش وقت مفیدی رو که می ذاری داره؟
بلیز : سايت جادوگران بيشتر جنبه تفريحي داره ،
بلیز : منم در اين جور مواقع خوشحالم که وقتم رو ،
بلیز : مي تونم در اين سايت بگذرونم ،
بلیز : ولي اينکه ارزش داره يا نه...
بلیز : خب معمولا مي گن مي شه در اين فرصت ،
بلیز : کارهاي مفيد تري هم مثل درس خوندن انجام داد.
بلیز : به همين دليل از اين لحاظ ،
بلیز : اصولا مي توني در اين زمان،
بلیز : کارهاي با ارزش تري هم انجام بدي .
آنا : کارهای با ارزش تر یعنی فقط درس؟
بلیز : درس مثاله !
آنا : اگر سایت جادوگران نبود تمام مدت به درس می گذروندی؟
بلیز : نه !
آنا : پس چی؟
آنا : چی کار می کردی؟
بلیز : تفريحات ديگه...
آنا : مثلا؟
بلیز : بيرون رفتن...
بلیز : بازي هاي کامپيوتري ...
بلیز : تمرين موسيقي ...
بلیز : فيلم نگاه کردن و.....
آنا : خب الان که سایته ناراحت نمی شی که ،
آنا : دیگه وقتی نداری تا به اونها هم برسی !
بلیز : من به اون کارام هم مي رسم !
آنا : این سوال رو دو بار پرسیدم نه؟ ( لحظاتی برای متفاوت بودن!)
آنا : اندازه جنیه و سطح فکر بچه های سایت رو ،
آنا : در چه حد می بینی؟
بلیز : از چه نظر؟
آنا : از همه نظر یا هر نظری که خودت روش فکر می کنی؟
بلیز : خب سطح فکري بچه ها خوبه!
بلیز : هممون انسانيم ديگه...
آنا : خب...وقتی یه مشکلی تو سایت پیش می یاد ،
آنا : منظورم دقیقا مواقعی یه که تاپیک نحوه برخورد ،
آنا : پر از پست های رنگارنگ می شه ،
آنا : به نظرت بچه ها چطوری با مسائل برخورد می کنن!
بلیز : اون جوري برخورد مي کنن که ،
بلیز : فکر مي کنن درسته !
آنا : خب به نظر تو برخوردشون درسته؟
بلیز : اوهوم ...
آنا : چقدر تو کل کل ها شرکت می کنی؟
آنا : اصلا شرکت می کنی؟
بلیز : اسمش کل کل نيست گفتگوئه.
آنا : بله گفتگو با پاره آجر!
بلیز : من در بحث هايي که فکر مي کنم مفيد هستم ،
بلیز : شرکت مي کنم .
آنا : در این مورد یه مثال بزن!
بلیز : مثل بحث پريروز در گفتگوی ناظرين با مديران !
آنا : نه یه چیزی بگو همه دسترسی داشته باشن!
بلیز : تالار اصلی!
آنا : با اسلی ترین ، آخرین ارسال ، دهکده هاگزمید و کوافل یه جمله بساز!
بلیز : آخرین ارسال از گوشه چب دهکده هاگزمید باعث شد من اسلی ترین ترین دوست خودم رو بشناسم!
آنا : بهترین خاطرت توی این مدت؟
بلیز : خاطره خاصي نداشتم که بتونم تعريفش کنم ،
بلیز : يا از بقيه خاطراتم متمايزش کنم متاسفانه (!)
آنا :
آنا : یه توصیه به تازه واردایی مثل من؟
بلیز : ارزشي نباشين !
آنا : نظرت در مورد تک تک مدیرا؟
بلیز : من نظر کلی می دم ...
بلیز : همه مديرا خوبن همشون با هم زحمت مي کشن ،
بلیز : و تلاش مي کنن فکر نمي کنم بتونم بگم ،
بلیز : کدوم از اون يکي بهتره .
بلیز : با توجه به اين که من از تقسيم بندي کاراشون هم ،
بلیز : اطلاعي ندارم !
آنا : حرف آخر؟
بلیز : حرف خاصي توي فکرم نيست .
آنا : بلیز...کار نداره بابا یه چیزی جور کن!
بلیز : خب وقتي من نه توصيه اي دارم ،
بلیز : نه نکته اخلاقيي نه حرفي که جالب باشه ،
بلیز : خب چي جور کنم؟
آنا : اوکی **
آنا : خواستن توانستن است . خواستن نه به معنای میل داشتن ، آرزو کردن یا امید بستن بلکه به معنای عمل کردن است.
آنا : شب بخیر!

پشت صحنه :

بلیز : من براي مصاحبه آماده ام کدوم دوربين رو بايد نگاه کنم؟
سامانتا : نه...این دوربین مخفیه !
سامانتا : خب..ممنون بلیز....خوب بود؟ امیدوارم خوب بوده باشه!
بلیز : آرايه ادبي داره...
بلیز : آره خوب بود.
سامانتا : اون دفعه گفتی بد نبود؟
سامانتا : خوشمان آمد !
سامانتا : کدوم رو بزنم؟
بلیز : هر کدوم که خودت خواستي البته از نظر من معني هاشون يکيه !
سامانتا : بسیار محافظه کار...امیدوارم خیلی دو در نکرده باشی!
بلیز : نه من دو در نکردم ...کلا همین طوریم!
سامانتا : مرسی...ممنون..
سامانتا : خیلی وقت گرفتم
سامانتا : برم دیگه!
بلیز : نه وقت زيادي نگرفتي زود تموم شد.
سامانتا : باید روش کار کنم .
سامانتا : این ورا سر بزن!
سامانتا : سارا رو هم از طرف من بکش !
بلیز : اون ماموريت سارا کار سختيه قولش رو نمي دم .



این مصاحبه شامل 37 سوال اصلی و 45 سوال فرعی می باشد.
ماکزیمم زمان پاسخگویی به سوالات 00:00:22 ثانیه می باشد.



* این قسمت از مصاحبه در ساعت 19:13:10 تا 21:00:45 شب در تاریخ پنج شنبه 7 دی انجام گرفته است.

** این قسمت از مصاحبه در ساعت 11:13:52 تا 12:24:18 ظهر در تاریخ شنبه 16 دی انجام گرفته است.


از دفتر خاطراتم :

از او می ترسم... گاه تصور می کنم با هیبتی عظیم در مقابل من ایستاده و م


Re: سلام جادوگر!
پیام زده شده در: ۲۱:۱۰ سه شنبه ۱۲ دی ۱۳۸۵
#7

سامانتا ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۹ پنجشنبه ۳ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۵:۰۸ یکشنبه ۲۷ تیر ۱۴۰۰
از ما که گذشت!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 248
آفلاین
مصاحبه با سدریک دیگوری!
برنامه پنجم

شب بخیر ، سلام جادوگر! بار دیگر سالی جدید آغاز شد تا به همگان اهمیت تکرار لحظات را گوشزد کند و نوای شادی بخش سرود ثانیه های شیرین را هدیه کند. اولین برنامه سلام جادوگر! را در سال جدید با حضور مهمانی نام آشنا پی می گیریم و همنچنان امیدواریم که برنامه های جدید بیشتر از قبل مورد پسند و حمایت شما قرار گیرد .
و اینک با تشکر از مهمان این هفته ، سدریک دیگوری عزیز مصاحبه را آغاز می کنیم !

آنا : برای شروع هری پاتر چطور وارد زندگیت شد؟
سدریک : خب وقتي فيلم اول و دومش رو ديدم ،
سدریک : خيلي برام جذاب دراومد ،
سدریک : اما وقتي فيلم سوم رو ديدم خيلي ازش خوشم اومد ،
سدریک : و رفتم کتاب سومش رو خريدم ،
سدریک : بعد از اون شد که هري پاتر رو شناختم ،
سدریک : و وارد دنیای جادوئیش شدم.
آنا : سایت رو از کجا کشف کردی؟
سدریک : از مجله دنيايي تصوير ،
سدریک : یه شب داشتم از کنار یه دکه روزنامه فروشی رد می شدم ،
سدریک : که دیدم یه مجله ای عکس هری پاتر رو ،
سدریک : با یه اندازه بزرگ زده ،
سدریک : به همین خاطر کنجکاو شدم و رفتم خریدم !
آنا : و بعدش ؟
سدریک : وقتی رفتم خودنه افتادم به خوندنش ،
سدریک : که در یه صفحه اش یه عکسی از سایت جادوگران دیدم ،
سدریک : وقتی خوندم خیلی خوشحال شدم ،
سدریک : و فردا که رفتم کافی نت اولین سایتی رو که وارد کردم ،
سدریک : جادوگران بود.
سدریک : البته يه يک ماهي کشيد تا عضوش شدم .
آنا : خب چند تا شناسه تا حالا داشتی؟
آنا : اولین بار با کدوم شناسه عضو ایفای نقش سایت شدی؟
سدریک : تا حالا اگه اینم حساب کنیم 4 شناسه داشتم .
سدریک : که اولی آلبوس دامبلدوربود .
سدریک : البته با تماسی که با مدیرا گرفتم ،
سدریک : و با مخ زنی تونستم راضیشون کنم که ،
سدریک : این شناسه رو به من بدن.
آنا : نقش مهمی بوده!
آنا : چرا آلبوس دامبلدور؟
سدریک : خب…
سدریک : چون وقتي عضو شدم ،
سدریک : ديدم شخصيت دامبلدور تو سايت نيست ،
سدریک : ديدم بهتره من اين شناسه رو بردارم ،
سدریک : و رفتم برداشتم .
آنا : رفتی گریف؟
سدریک : آره ...
سدریک : اما اصلا تو ايفاي نقش فعاليت نکردم ،
سدریک : چون اصلا اطلاعي از ايفاي نقش نداشتم .
آنا : پس با نقش آلبوس دامبلدور زیاد فعال نبودی؟
سدریک : درانجمنهاي غير رولي بودم ،
سدریک : و تو بیشتر بحثها شرکت می کردم.
سدریک : حتی یه بار تاپیکی به نام میتینگ برای شهرستانی ها زدم ،
سدریک : که فکر کنم بعضی از دوستان یادشون باشه ،
سدریک : و تو اونجا کسایی که در شهرهای ،
سدریک : به غیراز پایتخت می اومدن ثبت نام می کردن ...
سدریک : خیلی خوب پیش بردم و کم مونده بود که ،
سدریک : اولین میتینگ تو اصفهان برگزار کنیم که نشد .
سدریک : یکیش این بود که زاخی زد تاپیک رو بست ،
سدریک : دومی هم اون کسایی که می خواستن تو میتینگ شرکت کنن ،
سدریک : خسیس بازی در میاوردن و پول نمی دادن ،
سدریک : که آخر هم جمعش کردیم رفت !
سدریک : البته وقتی با زاخی حرف زدم تونستم راضیش کنم که،
سدریک : اجازه بده باز اداره اش کنم اما دیگه کمی دیر شده بود ،
سدریک : به همین خاطر گذاشتیم برای تابستون سال آینده!
آنا : چه خوب ... اما چی شد تابستون کردی یا نه؟
سدریک : نچ برگزار نکردم !
آنا : چرا؟!!!
سدریک : خب بهتر ندیدم خودمو به زحمت بیندازم ،
سدریک : چون تو اولین دوره اعصاب برام نمونده بود.
سدریک : این دفعه اجراش می کردم تا مرز جنون پیش می رفتم .
سدریک : اما شاید سال آینده برگزار بکنم .
آنا : چه مدت با این شناسه بودی؟
سدریک : فکر کنم 4 تا 5 ماه !
آنا : روز اول که اومدی سایت ،
آنا : اولین پیام شخصیت از طرف مافلدا،
آنا: چه حسی داشت؟
سدریک : 'اول جوگير شدم گفتم نرسيده پيام زدن بهم ،
سدریک : نگو اين رو براي تازه واردين ميفرستادن ،
سدریک : بعدش يادم نبود که اين قسمت ارسال پيام از سايت رو ،
سدریک : غير فعالش کنم !
سدریک : پدرم رو درآورد ،
سدریک : به پیام شخصیم ،
سدریک : انقدر پيام فرستاد دیگه پر شده بود ،
سدریک : هر تاپيکي که به روز مي شد ،
سدریک : يه پيامش تو صندوقم بود!
آنا : بعد دیگه راه افتادی!!
سدریک : آره تو انجمنهاي غير رولي .
سدریک : حتي يادم هست ،
سدریک : بحثي به ميون اومد ،
سدریک : که شخصيت منو بدن به حاجي خودمون ،
سدریک : چون باید این شخصیت بسیار مهم تو ایفای نقش فعال می بود ،
سدریک : که اون موقع شناسه اش ،
سدریک : دارک لرد بود اشتباه نکنم ،
سدریک : خيلي هم فعال بود .
آنا : بعد چی شد؟
سدریک : حاجي گفت من نمي خوام .
سدریک : بعد رفتن ،
سدریک : به آبروفورث گفتن ،
سدریک : اونم قبول نکرد.
آنا : خب؟
سدریک : منم خيالم راحت شد!
سدریک : خب که خب!
آنا : از کی تا حالا عضو سایتی؟
سدریک : از سال 83...
سدریک : البته از بهمن تونستم عضو سايت بشم .
آنا : فکر می کنی سایت ،
آنا : چه فرقی تا امروز کرده؟
سدریک : خيلي زياد!
آنا : توضیح بده...
آنا : از نظر شکل ، فضا ، اعضا ، روحیه......؟
سدریک : از رول پلينگ گرفته ،
سدریک : تا قالب سايت ، روحیه اعضا ،
سدریک : و خيلي چيزاي ديگه...
سدریک : از نظر قالب که هميشه برام جذاب بود ،
سدریک : يعني تو چند سالي که تو نت بودم ،
سدریک : سایتی که ماننده جادوگران باشه به این زیبایی نديدم .
سدریک : از نظر فضا خب ...
سدریک : يه موقعي مي شد فضا صميمي مي شد ،
سدریک : بين اعضا ،
سدریک : و موقعي مي شد که کمي تفرقه مي افتاد ،
سدریک : و فضا متشنج !
سدریک : و اما در هر حال در مورد عضوهايي که رفتن ،
سدریک : و اونايي که هستن ،
سدریک : و اونايي که تازه عضو شدن ،
سدریک : به تدريج عوض شده ...
سدریک : و هر کسي که اومده يه مدت فعاليت کرده ،
سدریک : و بعدش رفته اما برعکس خیلی ها بودن ،
سدریک : و هستن که دارن فعالیت می کنند!
سدریک : و موقع ایي بود که حاجي ، گیلیدی ، گینگیزلی , آبروفرث ، تانکس
سدریک : و خيلي هاي ديگه سايت رو مي چرخوندن .
سدریک : حتي يادمه در يه دوره که ،
سدریک : قرار بود وزير انتخاب کنن ،
سدریک : هري هم اومد کانديد شد ،
سدریک : اونم برای اولین بار!
سدریک : خیلی ها تعجب کردن و حتی رقابت بالا رفت !!
سدریک : آخ بکش بکشي بود اون موقع ها ...
سدریک : حتی به نظر من اون دوره ،
سدریک : بهترین دوره انتخابات وزارت سحر جادو بود ،
سدریک : که تا حالا تو سایت برگزار شده .
آنا : فکر می کنی اون موقع ها بهتر بود یا الان؟
سدریک : اون موقع بهتر بود ،
سدریک : اما خب من زياد ازش استفاده نکردم .
سدریک : از دستم رفت !
آنا : بعد از شناسه آلبوس دامبلدور ،
آنا : چه شناسه های دیگه ایی رو گرفتی؟
سدریک : خود شناسه آلبوس کلي قضايا داشت ،
سدریک : من شناسه آلبوس رو خيلي دوست داشتم ،
سدریک : و الان هم دارم و آخر اين شخصيت رو ،
سدریک : مي گیرم .
سدریک : گرچه اول این آلبوس فعلي رو سر به نيست مي کنم ،
سدریک : البته خیلی جون سخت هست!!
سدریک : و بعد سعی می کنم بهترین فعالیتم رو تو سایت بکنم!
آنا : اینم یه نظریه!!!
سدریک : یه وقتي داشتم باهاش ( همین شناسه آلبوس دامبلدور)،
سدریک : تو سايت فعاليت مي کردم ،
سدریک : يه باره ديدم که از سايت پرت شدم بيرون ،
سدریک : نگو شناسمو بسته بودن ،
سدریک : بسته که بلکه کلاً حذف کرده بودن شناسه رو ،
سدریک : و داده بودن به يکي ديگه تا خوب فعالش کنه ،
سدریک : يه مدت دعواي اين شناسه رو داشتم ،
سدریک : با مديرا.
آنا : خب من فکر می کنم تو تازه کار بودی و هنوز خیلی وارد نبودی!
سدریک : آره خب ...
سدریک : اون موقع چيزي از ايفاي نقش به اين شکل نمي دونستم ،
سدریک : اما با شناسه اوتو کلاً بهتر شدم .
سدریک : بعد ازشناسه آلبوس !
آنا : خودت این شناسه رو برداشتی یا کسی ازت خواست ،
آنا : و چه مدت این شناسه رو داشتی؟
سدریک : با راهنمايي آلبوس فعلي رفتم اوتو بگمن رو برداشتم .
سدریک : بالاي 1 سال و 3 يا 4 ماه !
آنا : این شخصیت توی کتاب بود؟
سدریک : آره بود...
سدریک : اما فقط نوشته شد بود که برادر لودو بگمن هست ،
سدریک : همين !
آنا : آها
آنا : چرا اوتو بگمن؟
آنا : فقط به سفارش آلبوس؟
سدریک : نه خب ...
سدریک : به نظر من خيلي جذاب بود ،
سدریک : و خيلي مي شد روش کار کرد ،
سدریک : که کردم !
سدریک : شخصيتي بود که توسط کتاب محدود نشده بود ،
سدریک : و مي تونستم هر کاري باهاش بکنم .
سدریک : برم هر گروهي که مي خوام بردارم ،
آنا : که رفتی هافلپاف ؟
سدریک : که اونم به سفارش آلبوس رفتم ،
سدریک : هافل!
سدریک : البته کار خوبی هم کردم.
آنا : یعنی چی کار خوبی کردم ؟
سدریک : خب تو اونجا خیلی کمک کردن به من ،
سدریک : یه مدتی که راه افتادم رفتم به پیشنهاد آلبوس که ناظرمحفل بود ،
سدریک : تو محفل عضو شدم ،
سدریک : البته اون موقع هر کسی بعد از زدن یه 5 یا 6 تا پست ،
سدریک : آخر می تونست عضو بشه ،
سدریک : ( البته بعضی ها که با اولین پست عضو می شدن) ،
سدریک : من اولین پستم رو که بسی ارزشی بود ،
سدریک : تو محفل زدم اما تائید نشدم.
سدریک : اما مدتی بعد یه پستی زدم ،
سدریک : و که دومین پستم بود تائید شدم و وارد محفل شدم.
آنا : خب...
سدریک : بعدش شروع به فعالیت کردم .
سدریک : البته بعد از من آنیتا که تازه عضو شده بود ،
سدریک : اومد تو محفل عضو شده البته اون موقع تو گریف بود ،
سدریک : و اونم شروع به فعالیت تو محفل کرد !
آنا : خب دیگه چی؟
سدریک : خب تو محفل بود که کم کم با هم آشنا شدیم ،
سدریک : و یه مدتی که گذشت من ازش خواستم که بیاد هافل ،
سدریک : که اونم قبول کرد و از گریف دراومد و اومد هافل!
سدریک : بعد از اون بود که با هم شروع به فعالیت کردیم ،
سدریک : و حتی یه زمانی شد که محفل تو دست ،
سدریک : آنی ، من ، جسی و آرتی و چند نفر دیگه چرخید.
سدریک : بعدش من رفتم تا ارتش الف دال رو فعال کنم !
سدریک : و با همکاری آنیتا شروع به کار کردیم ،
سدریک : و ارتش رو فعال کردیم ،
سدریک : و به جایی رسوندیم که ،
سدریک : تا دو سال قبلش هیچ کس فکرش رو نمی کرد.
سدریک : حتی می تونم بگم ارتش برای خیلی از اعضای سایت ،
سدریک : شده بود سکوی پرتاب تا مطرح بشن تو سایت ،
سدریک : اگه بری یه نگاه به اعضایی که تو ارتش بودن ،
سدریک : و فعالیت کردن متوجه می شی ،
سدریک : که ارتش چه کسانی رو وارد تالار کرده !
سدریک : بعد هم که بی خیال…
آنا : اگه درست بگم با لوپین دعوات شد که رفتی راون!
سدریک : خب اون خيلي بعدش اتفاق افتاد ،
سدریک : اون موقع آلبوس با سدريک ناظر هافل بودن ،
سدریک : که زد سدريک رفت ريون ،
سدریک : بعد هلگا اومد به جاش ،
سدریک : و بعد اونم نتونست خوب کار کنه ،
سدریک : که لوپين رو که مدير هم بود آوردن به جاش ،
سدریک : يادمه اولين کسي که بهش تبريک گفت من بودم !
سدریک : نه اشتباه شد ...
سدریک : هلگا مونده ، بود!
سدریک : آلبوس یه مدت رفت از سايت !
سدریک : که به جاش لوپين اومد .
سدریک : گرفتي؟
آنا : آره بابا!
آنا : وارد یه بازی پیچیده شدم!
سدریک : قضيه آلبوس نپرس که بگم کلم رو مي کنه!!!
آنا : اوکی !
سدریک : بعد هم هلگا هم نتونست کمک زیاد بکنه ،
سدریک : به جاش پیتر رو آوردن که خیلی فعال بود ،
سدریک : و انگیزه خیلی خوبی داشت برای فعال کردن هافل!
آنا : اوتو بگمن چقدر به تو شبیه بود؟
آنا : تو خود اون بودی؟
سدریک : خب نمی شه گفت اون من بودم ،
سدریک : و یا من اون بودم .
سدریک : چون اولا اوتو بگمن رو نمي شناختم ،
سدریک : و چيزي ازش تو کتاب گفته نشده بود .
سدریک : اما کاري کردم که مثل خودم شد .
آنا : خب تو یا اوتو به نظرت چه ویژگی هایی دارید؟
سدریک : دوتا مون کشته مرده ژانگولر بازي بوديم ،
سدریک : و البته خیلی چیزای دیگه !
سدریک : که بعد آنيتا هم اضافه شدم .
آنا : اوه...مثل سارا اوانز؟
سدریک : نه بيشتر مي شه گفت ما ژانگولر بازي در مياورديم ،
سدریک : تا کسایی مثل سارا !
سدریک : چون پستامون هم حاوی سوژه نو برای تاپیک ها بود!
آنا : اوه....
آنا : خیلی خب....
آنا : اولین پستی که در ایفای نقش زدی کجا بود؟
سدریک : ها...
سدریک : توی اعضاي محفل از جلو نظام !
آنا : تو سایت بیشتر از نوشته های کی خوشت می یاد؟
سدریک : گيلدروي
سدریک : آلبوس
سدریک : حاجی
آنا : قکر می کنی چه ویژگی دارن؟
آنا : یا داشتن؟
سدریک : خب مي شه يه الگو به حساب آورد هر سه تاشونو.
آنا : چه سبکی پست می زنن؟
سدریک : مي شه گفت بهتر شدن رول من بيشتر به خاطر آلبوس بود ،
سدریک : گيلدي بيشتر طنز کار مي کرد .
سدریک : اما آلبوس هم طنز نويس خوبي هست و هم جدي نويس ،
سدریک : البته الان بيشتر به طنز روي آورده تا جدي نويسي .
سدریک : حاجی هم که گفتن نداره همه می دونن .
آنا : چرا سفید؟
سدریک : خب چون سفيد بودن برام جذابيت خاصي داشت ،
سدریک : و مي شه گفت يه سکويي بود برام ،
سدریک : تا تو سايت مطرح بشم .
سدریک : يه مدت سياه بودن رو تجربه کردم ،
سدریک : اما فقط ضد حال بود !
آنا : چرا؟
آنا : سیاهی مگه چطور بود؟
سدریک : چون ديدم زياد به تازه واردين بها نمي دن ،
سدریک : و فقط به فکر خودشون هستن ،
سدریک : و اون فضايي که براي رشد تو محفل بود ،
سدریک : رو تو مرگخوارها نمي ديدم ! *
آنا : شکلک مورد علاقت ؟
سدریک :
سدریک : اما این قدر پرسیدی از این به این تغییر دادم!
آنا : توی این مدت بدترین دعوایی که کردی با کی بوده ؟
سدریک : دعوا که چه عرض کنم !
سدریک : با ریموس حرفم شده بود!
آنا : سر چی؟
سدریک : سر این که زیاد گیر می داد !
سدریک : خودش رو زیاد بالا می گرفت .
سدریک : البته خوب مدیر هم بود ،
سدریک : بالا گرفتن هم داشت !
سدریک : اما خب زیاد گیر می داد به اعضا ،
سدریک : و بعضی موقع ها تیکه می انداخت !
آنا : مثلا توی تالار هافل چی کار می کرد ؟
سدریک : نرسیده به همه دستور می داد .
آنا : چه دستوری ؟
سدریک : خب مي گفت ناظر خودش مي دونه کي بياد نقد کنه
سدریک : و اينجور چيزا و اعضا حق ندارن ناظر رو ،
سدریک : تحت فشار بذارن وظيفه اعضا پست زدن هست ،
سدریک : و جاهایی بود که گیرهای بی خودی به همه می داد ،
سدریک : و به صورت استکباری عمل می کرد .
سدریک : و از این قبیل چیزا !
سدریک : خیلی وقته گذشته چیز خاصی یادم نیست !
آنا : حالا پشیمون نشدی ؟
سدریک : خب نه زیاد…
سدریک : تنها من نبودم !
سدریک : آنی و آلبوس هم بودن!
سدریک : که آخر همه چیز سرما شکست !
سدریک : ویه دو سه ماهی بدون تالار شدیم !!!
آنا : اگه الان بت پیشنهاد بدن تو هری پاتر بازی کنی ،
آنا : دوست داری جای کدوم شخصیت بازی کنی ؟
سدریک : ولدمورت
آنا : چرا ؟
سدریک : چون این شخصیت رو خیلی دوست دارم ،
سدریک : هر کاری می شه باهاش کرد ،
آنا : مثلا با آلبوس نمی شه همه کاری کرد ؟
سدریک : چرا...
سدریک : اما خب شخصیت بد کتاب هست
سدریک : و دستش بازتره ،
سدریک : اما آلبوس شخصیتی محدودتر از ولدمورت هست!
سدریک : چون من از اول با شخصیت بد خیلی حال می کردم!
سدریک : و حالا هم حال می کنم .
آنا : به قول یکی یه سوال جنجالی :
آنا : به نظرت جنبه و سطح فکر بچه های سایت چقدره ؟
سدریک : اعضای امروز یا قبلی ها؟
آنا : هم امروزی رو بگو هم قبلی ها رو !
سدریک : خب به نظرمن جنبه اعضای قبلی بیشتر از امروزی ها هست!
آنا : چطور ؟
سدریک : نمی خوام توهین کنم…
آنا : نه راحت باش!
آنا : این تاپیک حمایت می شه !!
آنا : البته امیدوارم !!!
سدریک : نه ناراحتم !
سدریک : بی خیال...
سدریک : بگو سکوت اختیار کرد ( اوه عجب تیکه ای...)
سدریک : حال دعوا معوا ندارم!
آنا : یک کم بگو!
سدریک : گیر نده می زنم یکی رو می کشم !
آنا : اگه هری پاتر مصاحبه می کرد می گفتی ؟
سدریک : شاید اون موقع آره !
سدریک : ممکنه حرف من به مزاج بعضيا خوش نياد ،
سدریک : پس بهتره چيزي نگم... برو بعدی !
آنا : اوکی **
آنا : نظر شما در مورد تاپیک حذب چیه؟
سدریک : چيز خوبي هست !
آنا: کی گفته خوبه!!
سدریک : موضوع سر هدف حذب هست !
آنا : اوکی بگو!
سدریک : اجازه بده...
آنا : بفرمایید !
سدریک : حذب باید جایی می شد برای انتقادات از مدیرا،
سدریک : و حتی ناظرا البته به صورت سازنده برای سایت ،
سدریک : اما ما که بي غير از توهين و پستهاي ارزشي ،
سدریک : که نه سر دارن نه ته چيزي نمي بينم !
آنا : توهین به کی؟
سدریک : به نظرت توهين به کي ها مي شه ؟
آنا : هوم...مدیرا و بعضی از اعضا !
آنا : به نظرت چرا این کار رو می کنن؟
سدریک : خب حتماً مشکل دارن با مدیرا ،
سدریک : چون به جای انتقاد سازنده از آنها شروع به توهین ،
سدریک : و زدن پستهایی می کنن که به جای ،
سدریک : بالا بردن سطح کیفی رول پلینگ سایت باعث می شن ،
سدریک : موجی از رول نویسی تو سایت ایجاد بشه ،
سدریک : مانند ارزشی نویسی که البته از نوع غلطش ،
سدریک : وگرنه خود ارزش نویسی یکی از بهترین نوع نوشته ها هست ،
سدریک : که تو سایت برعکس برداشت شده ،
سدریک : که نظیرش رو تو بعضی از تاپیکها می شه مشاهده کرد .
آنا : با هافلپاف ، انجمن ، ناظر و جادو یه جمله بساز!
سدریک : هافلپاف بهترين انجمن جادويي در بين تالارهاي خصوصي هست البته اگر ناظر درست به وظيفه اش عمل کنه !
آنا : قشنگ ترین پستی که تا حالا زدی؟
سدریک : پست زياد زدم
آنا : قشنگ ترینش که برات خاطرست!
سدریک : يکي تو جوات ،
سدریک : حذب جواتي یکی هم تو محفل !
سدریک : البته اون پست محفلی رو خیلی دوست داشتم !
آنا : چی تو پستش بود برات جالب بود؟
سدریک : از سوژه...
سدریک : فضا سازي که درش استفاده کرده بودم ...
سدریک : و غیره...
سدریک : يادمه
سدریک : خود آلبوس ،
سدریک : وقتي خونده بود تا نقد کنه خيلي خوشش اومده بود ،
سدریک : و کلي تشويق اينا شدم !
آنا : در مورد چی بود؟
سدریک : درمورد اون پست ديگه .
سدریک : داستان اون پست رو تعریف کن!
سدریک : هوووم...
سدریک : قضيه اون اين بود که اوتو تو چند سالي که تو چين بود ،
سدریک : و تو يه معبد يه شب به طور اتفاقي از معبد بیرون می ره ،
سدریک : تا یه گشتی بزنه که البته ساعتها همین جور راه می ره ،
سدریک : که ناگهان متوجه می شه وارد جنگلی شده ،
سدریک : که همه رفتن به اونجا رو ،
سدریک : مساوی مردن می دونستن ،
سدریک : و وقتی که همین جور رفت که ناگهان…
آنا : آفرین بعدش...( به خدا من این رو نگفتم خودش اضافه کرده !)
سدریک : بمون تو کف !
آنا :
آنا : به نظرت چرا بعضی ها از سایت خسته می شن؟
سدریک : دليلش زياد هست ،
سدریک : اما خب به نظر من یکی از دلایل مهمش ،
سدریک : نبودن اون حس و اون فضا ،
سدریک : که بايد تو سايت بر قرار باشه ،
سدریک : باعث مي شه بعضي ها برن !
آنا : حس و فضا یعنی چی؟
سدریک : خب براي اينکه تو سايت فعاليت کني ،
سدریک : بايد حسش رو داشته باشي ،
سدریک : بدون حس که نمي شه ،
سدریک : حالا اگه اون فضا هم مناسب نباشه ،
سدریک : خودش يه عامل محسوب مي شه ،
سدریک : براي رفتن از سايت !
سدریک : چون ديگه اون رقبتي که بايد باشه رو نداري ،
سدریک : و رفتن رو انتخاب مي کني !
سدریک : البته این مسئله که بعضی ها به مشکل برمی خورند ،
سدریک : و یا دعواشون می شه ،
سدریک : و سایت رو ترک می کنن رو در نظر نگیریم ها !
آنا : تا حالا خسته شدی قاطی کنی بخوای بری از سایت؟
سدریک : آره خيلي
آنا : بدترینش کی بوده؟
آنا : دیگه تصمیم جدی گرفتی....
سدریک : تابستون بود...
سدریک : فکر کنم يادت باشه !
آنا : سر چی می خواستی بری؟
آنا : با آلبوس دعوات شد؟
سدریک : آره اما خب فقط اون نبود ،
سدریک : از سايت کم کم داشتم خسته مي شدم !
آنا : مگه فضاش چطوری شده بود؟
سدریک : فضاي اون موقع باز بهتر از الاناي سايت بود ،
سدریک : خسته شده بودم .
آنا : مگه الان به نظرت فضا چطوری شده؟
سدریک : نمي شه گفت !
سدریک : چه جور بگم ...
آنا : بگو دیگه...فقط تند بگو!
سدریک : مثله گذشته نيست...
سدریک : و فعاليت هام هم...
سدریک : خلاصه شده تو دو سه پست...
سدریک : که بودن يا نبودنشون هيچ فايده اي نداره !
آنا : هر دفعه که خواستی بری چی برت گردوند؟
سدریک : بعضي موقع يکي دو تا از بچه ها ازم خواستن ،
آنا : خب....
سدریک : بعضي موقع ها زدن رول ،
سدریک : و حتي به خاطر بعضي از تاپيک ها
سدریک : بر گشتم !
سدریک : البته مهمترینش که هردفعه باعث شده برگردم ،
سدریک : این هست که…
سدریک : يه چيز سایت آدم جذب مي کنه!
آنا : چی؟
سدریک : مي شه تجربه کرد ،
سدریک : وقتي يه مدت ميري از سايت ،
سدریک : کم کم مي فهمي که دلتنگ شدی برای زدن رول ،
سدریک : و یا شرکت در کلاسای هاگوارتز ،
سدریک : و خیلی چیزای دیگه به همین خاطر ،
سدریک : سعي مي کني که دوباره برگردي و فعاليت کني !
سدریک : يه حس هست...
سدریک : تجربه کردني هست گفتني نيست (!)
آنا : آهان...
آنا : تازه واردای سایت رو چطور می بینی؟
سدریک : زياد جالب نيستن ،
سدریک : بي بخار تشريف دارن ،
سدریک : البته توهين نشه ها !
آنا : یه توصیه بهشون بکن؟
سدریک : برای تاپيکها و موضوعاتي که درونشون قرار داره ،
سدریک : ارزش قائل بشن !
آنا : خب...
سدریک : و براي اينکه خوب بنويسن ،
سدریک : به پستهاي اعضاي قديمي سايت مراجعه کنن ،
سدریک : و به نکاتی که اونا در رولهاشون استفاده کردن توجه کنند !
سدریک : نه از يه مشت پست ارزشي .
سدریک : البته تمرین کردن بهترین توصیه هست .
آنا : نظرت در مورد تک تک مدیرای سایت؟
سدریک : خسته نباشيد ميگم به همشون و اميدوارم هميشه تو کارهاشون موفق باشن
سدریک : پاچه خواري نبود به نظرت ؟
آنا : حرف آخر؟
سدریک : راحت شدم!***
آنا : از سدریک عزیز برای وقتی که دادند تشکر می کنم!
آنا : خب...یکی دیگر از برنامه های سلام جادوگر! هم به پایان رسید...
آنا : هر کجا می روی با تمام قلبت برو!
آنا : شب خوش!



پشت صحنه :


*سامانتا : تا اینجا خوب بود ؟
سدریک : مگه قرار بود بد بشه!
سامانتا : متاسفانه دوره دوم این مصاحبه به دلیل سهل انگاری من پاک گردید و از دستم پرید !!!
**سامانتا : حالا دوباره می یای مصاحبه ...قول می دم هر شب یه دو تا سوال بیشتر ازت نپرسم !
سدریک :
سدریک : کشتی منو با این مصاحبت ...بپرس !
سدریک : ببینم سامانتا تو حالت خوبه ؟
سدریک : سرت به جایی نخورده !
سامانتا : چطورمگه ؟
سدریک : مي گم ريموس بود باز ميگي با کي بود؟
*** سدریک : ببینم کی رو تا حالا تو مصاحبه هات این قدراذیت کردی؟
سدریک : هان...؟
سامانتا : چو!
سامانتا :
سدریک : منو که سه هفته هست داری زجرم می دی!
سامانتا : آره راست میگی !( سدریک من کی این رو گفتم...هان!؟)
سامانتا : می گم سدی مصاحبه فقط 6 صفحه شد ...خیلی کمه!
سدریک : می گی چیکار کنم؟
سامانتا : بیا دوباره از اول بات مصاحبه کنم!میای؟
سدریک : ها
سدریک : نچ!
سدریک : برا هفت پشتم بسته!
سدریک : من پشت دستم رو داغ می کنم دیگه با تو مصاحبه نمی کنم!
سامانتا : با من که تا حالا هیچ کس مصاحبه نکرده!
سدریک : من عمرا باهات مصاحبه کنم! بمون تو کف مصاحبه!
سامانتا :
سامانتا : اعتراف می کنم که سدریک عزیز رو خیلی اذیت کردم ، چیزی در حدود یک ماه ! و همین جا هم بار دیگر عمیقا عذرخواهی می کنم ...نمی دونم چرا این جوری شد؟ هان؟ چرا این جوری شد؟ واقعا چرا؟



این مصاحبه شامل 21 سوال اصلی و 26 سوال فرعی می باشد.
ماکزیمم زمان پاسخگویی به سوالات 00:00:32 ثانیه می باشد.



*این مصاحبه از ساعت 23:31 تا .00:28 بامداد روز یکشنبه مورخ 12 آذر 1385 انجام شده است .
** این مصاحبه از ساعت 47 :23 تا 00:19 بامداد روز چهارشنبه مورخ 15 آذر 1385 انجام شده است .
*** این قسمت از مصاحبه در شب های زیادی انجام شده است که قابل ارائه نمی باشد !


از دفتر خاطراتم :

از او می ترسم... گاه تصور می کنم با هیبتی عظیم در مقابل من ایستاده و م


Re: سلام جادوگر!
پیام زده شده در: ۲۱:۱۹ سه شنبه ۵ دی ۱۳۸۵
#6

سامانتا ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۹ پنجشنبه ۳ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۵:۰۸ یکشنبه ۲۷ تیر ۱۴۰۰
از ما که گذشت!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 248
آفلاین
مصاحبه با چو چانگ :

برنامه چهارم

شب بخیر ، سلام جادوگر! روزها در پی هم می گذره و به ما می گه که تنها چند روز به آغاز سال جدید مونده مطمئنا این آخرین برنامه سلام جادوگر در این سال می باشد . پیشاپیش شروع سال جدید رو تبریک می گم و امیدوارم این برنامه همچنان گرما بخش خانه های شما باشد .
مهمان امشب برنامه ما یکی از اعضای برجسته سایت می باشند که با وجود گرفتاری زیاد ، لطف کرده و دعوت ما رو پذیرفتند . این شما و این هم چو چانگ !


آنا : با هری پاتر شروع کردی یا جادوگران؟
چو : هري پاتر!
آنا : هری چطوری تو زندگیت سر در آورد؟
چو : از اونجايي که خيلي کتاب مي خوندم ،
چو : دوم دبستان که بودم ،
چو : بابام با هري پاتر و تالار اسرار اومد خونه...
چو : شروع کردم خوندن و...فوقع ما وقع!
آنا : یکی یکی شروع کردی کتاب ها رو خوندن؟
چو : اول تالار اسرار و بعد سنگ جادو، بقيه هم به ترتيب...
آنا : پدرتون هم این کتاب رو دوست داشت؟
چو : هوم نمي دونم يعني فکر نکنم ،
چو : احتمالا ديده روش چوب جارو هست ،
چو : فکر کرده من دوست دارم.
آنا : چی توش بود که بش علاقه مند شدی؟
چو : من اونوقتها هرچي داستان پريان گيرم ميفتاد مي خوندم ،
چو : خوب اينم مثل اونا بود ،
چو : فقط درويش و شاهزاده نداشت ،
چو : ولي خوب جادو بود و يه دنياي ديگه...
چو : که هميشه خيلي دوست داشتم توي دنياي ديگه اي ،
چو : غير از دنيايي که توش هستم باشم!
چو : از همون وقتي که خوندن ياد گرفتم...
چو : تا الان!
آنا : سایت رو چطوری پیدا کردی؟
چو : هوم...يه گروه بود تو ياهو،
چو : professional_hp
چو : توش عضو بودم ولي بدون فعاليت .
چو : يه روز يه ميل اومد که ،
چو : اولين سايت هري پاتري جادوگران دات کام باز شده ،
چو : رفتم توش...
چو : به معناي واقعي واژه هيچي نداشت!
چو : تازه هي قطع و وصل مي شد .
چو : بي خيال شدم ...
چو : يه مدت بعد وقتي داشتم ايميل هاي سابقم رو نگاه مي کردم ،
چو : دوباره ديدمش ،
چو : و رفتم...که اينبار کلي چيز داشت!
آنا : خب؟
چو : هيچي ديگه...
چو : بعدش با شناسه چو چانگ انگليسي عضو شدم .
چو : همين!
آنا : رفتی گریف؟
چو : آره
چو : هم گريف هم ريون!
چو : دوتاشم بودم .
چو : ولي ريون هيچي نداشت .
چو : فقط فلور و راجر.
آنا : چرا رفتی گریف ؟ بعدش رفتی راون؟
چو : نه... نه...
چو : اون وقتا مي شد تو دوتا گروه با هم عضو شد .
چو : من به حساب چو چانگ تو ريون بودم ،
چو : و به علاقه خودم تو گريف .
چو : يادمه درخواستم اين بود:
چو : منو بذار تو ريون که واسه گريف امتياز بيارم!
آنا : اولین تالاری که رفتی کجا بود؟
چو : يادم نيست!
چو : فقط مي دونم مدت زمان اولين نگاهم به گريف ،
چو : بيشتر از ريون بوده!
آنا : پس گریف رو بیشتر دوست داری؟
چو : آها... آره...
چو : خب....دوست داشتم .
چو : الان به هيچ گروهي علاقه وافر ندارم!
چو : گريف مثل قبل نيست .
چو : خيلي فرق کرده ...
چو : و از ظاهر جديدش خوشم نمياد .
آنا : چه فرقی کرده؟
آنا : مگه ظاهر جدیدش چطوریه؟
چو : لوس شده!
چو : خيلي...!
چو : اونوقت ها ما يه مک گونگال داشتيم ،
چو : عمرا مي ذاشت پست ارزشي بخوره .
چو : يه تيم کوييديچ داشتیم...
چو : با یه کاپيتان تک!
آنا : چی باعث لوس شدگیش شده؟ اعضا یا پستا؟
چو : احتمالا پستا .
چو : همه انصافا فکر و ذکرشون جنگ با سياها بود .
چو : الان محفل جاي گريف اون موقع رو گرفته .
چو : قلعه روشنايي و دبليو تي ريشه اش از گريف سابقه .
آنا : چرا پست بچه ها این قدر افت کرده؟
آنا : ناظرا کم کاری می کنن؟
چو : فکر نمي کنم .
چو : پستا فرق کردن .
چو : الان پستاي اون موقع رو بخونين به نظرتون چرت و پرت مياد ،
چو : در حالي که به نسبت دوران خودشون خوب بودن .
آنا : فکر می کنی چرا فرق کردن؟
چو : همونطور که هرنسل با نسل بعديش فرق داره ،
چو : جادوگران هم نسلهاي مختلفي واردش می شن!
چو : و هر نسل با قبلي فرق داره .
آنا : به نظرت نسل جدید لوسه؟
چو : نه…همچين عقيده اي ندارم!
آنا : پس چرا از نظرت پستاش لوسه؟
چو : ببين...اون موقع...
چو : همه راحت مي نوشتن!
چو : نوشتن يه ربع هم طول نمي کشيد ،
چو : و همه لذت مي بردن .
چو : در حالي که من شخصا الان نزديک يه ساعت زمان ،
چو : براي پست زدن احتياج دارم .
چو : الان همه مي خوان پست قشنگ بزنن ،
چو : به چيزي که به خاطرش اومدن جادوگران فکر نمي کنن .
چو : خودمم تو اين دسته هستم!
آنا : خب پس فکر نمی کنی سطح پست ها خیلی رفته بالا؟
آنا : سایت پیشرفت چشم گیری نداشته؟
چو : از نظر سطح پست که آره!
چو : خيلي...
چو : تقريبا همه وقت مي ذارن رو پستاشون!
چو : و نتيجه هم خوب درمياد .
چو : پس چرا تالار دیگه مثل قبل نیست؟
چو : اول فکر مي کنم چون فردي مثل اون مک گونگال قديم ،
چو : تو تاريخ سايت پيدا نشده که اونجور ،
چو : نظم برقرار کنه!
چو : بعد اين که فعاليت هاي جنگ منتقل شده به محفل!
چو : و واسه خود تالار چيزي نمونده .
چو : و راستي...
چو : خوب نمي شه گفت ،
چو : يه دليل هم اينه که ،
چو : هرکي از راه مي رسه مي ره گریف .
چو : معلومه که نتيجه هم چي مي شه!
چو : چون طرف خودشو تو گريف بار مياره ،
چو : و خوب اين خوبه،
چو : ولي اون پستاي تمرينيشه که سطح تالار رو،
چو : تا حدی مياره پايين .
چو : نمي گم بده ولی...!
چو : يه چيزي هم يکي مي گفت ،
چو : من خودم نمي دونم البته ،
چو : مي گفت : "دو سه نفر تالارو مي گيرن تصرف مي کنن ،
چو : به بقيه فرصت نمي دن !"
آنا : فکر می کنی چقدر این حرف درسته ،
آنا : با توجه به این که از بچه های قدیمی هستی ،
آنا : و خیلی چیز ها رو دیدی؟
چو : چه سوال سختي!
آنا : بگو...
آنا : راحت باش...
آنا : این تاپیک حمایت می شه...
آنا : البته امیدوارم!
چو : اوکي!
چو : اون گروهي که ميان تو تالار پرورش پيدا مي کنن ،
چو : دلشون نمي خواد تالاري که واسش زحمت کشيدن ،
چو : خراب بشه!
چو : در نتيجه...
چو : ميان جلوي ملت تازه وارد رو مي گيرن ،
چو : نظارت استکباري مي شه ،
چو : و فکر نمي کنن گويا خودشون هم زماني از اين پستا زدن!
نمونه اش رو می گی تو کدوم تالار؟
چو : گريف !
آنا : اسم چند نفر از بچه های قدیمیش رو هم می گی که ،
آنا : این طوری تالار رو در اختیار دارن؟
چو : اين يکي رو بيخيال شو!
آنا : بی خیال می شم گرچه مشخصه!
آنا : پس شما از جمله کسانی هستید که ،
آنا : به اعضای تازه وارد خیلی اهمیت می دید؟
چو : راستشو بگم!؟
آنا : راست راست...
چو : من اگه پستي از يه تازه وارد ببينم نمي خونم!
چو : بعد که اون عضو مشهور شد ،
چو : تازه مي خونم ببينم ملت چي مي گفتن…
چو : ولي اگه ازم کمک بخوان ،
چو : کمک مي کنم .
آنا : خب...راستشو بگم!؟
آنا : همه همین طورن!
چو : توي جادوگران:
آنا : ریون بهتره یا گریف؟
چو : الان؟
آنا : هم الان هم اون موقع ها !
چو : اون وقتها گريف ،
چو : الان ريون!
آنا : تو ریون چی هست که همه اعضاش دلستشن؟
چو : تو ريون...معمولا تازه واردي نمياد!
چو : همه با هم صميمين .
آنا : چرا نمی یاد؟ چون تو کتاب خیلی تعریف نشده؟
چو : شايد!
چو : ولي معمولا گريف و اسلي بيشتر طرفدار دارن .
آنا : خب فکر می کنی چون اعضای تازه وارد اونجا نمی یان ،
آنا : تالار بیشتر پیشرفت داره؟
چو : نه چون همه بلدن چطوري از همديگه ،
چو : تو رولهاشون استفاده کنن !
چو : وقتي يه نفر جديد مياد...
چو : آدم نمي دونه چي در موردش بنويسه ،
چو : ولي از کسي که می شناسيش چرا!
آنا : خب آدم می تونه حذفش کنه!
آنا : به همین سادگی !*
چو : مگه آدم تا چه اندازه مي تونه حذف کنه .
چو : کل اعضاي یه تالار رو که نمی تونی .
چو : همه پستا که نمي تونن دو سه تا شخصيت داشته باشن .
آنا : نه در مورد ریون فرق داره...
آنا : چون عموما آدمای جدید کمتر میان!
چو : خوب ديگه...
چو : خوبیش به همینه...
چو : زياد لازم نيست کسي رو حذف کني ،
چو : و در انتخاب شخصيت هاي پستت آزادي .
آنا : اولین پیام شخصیت رو که باز کردی از طرف کی بود؟
چو : هوم...احتمالا از طرف باک بیک !
آنا : مافلدا نبود؟
چو : نه بابا اون وقتا مافلدا نداشتیم...
آنا : خوب چه حسی رو تجربه کردی وقتی بازش کردی؟
چو : حس این که یکی تو رو آدم حسابت کرده!
چو : يه تاپيک کودتا بود...
چو : برای انتخاب وزير جديد ،
چو : من همين جوري عين چي رفتم وسط ،
چو : طرفداري از آرتور ويزلي .
چو : باک بیک هم پی ام داده بود که ،
چو : اگه طرفدارشي جمعه بيا راي بده ...
چو : خيلي حال کرده بودم!
آنا : رفتی رای دادی؟
چو : فکر کنم!
چو : نه...نه...
چو : وقتي رفتم ...
چو : ديدم يه مديري پست زده ،
چو : که مدیران تصمیم گرفتن وزير همون کينگزلي بمونه ،
چو : نتیجه این شد که ضايع شدم برگشتم!
آنا : چرا چو چانگ رو انتخاب کردی؟
چو : هوووم...
چو : من يه وبلاگ داشتم ،
چو : اونجا اسمم ،
چو : harry-cho بود!
چو : با اون يکي هري-چو اشتباه نشه !
چو : بعد سر این اولين شناسه اي که به ذهنم رسيد چو بود .
آنا : رفتی و نقشش رو گرفتی؟
چو : هم آره هم نه!
چو : يه چوي ديگه توي رول بود،
چو : ولي من عین خیالم نبود!
چو : همین جوری می رفتم پست مي زدم کل کل مي کردم .
آنا : کسی گیر نداد؟
چو : نه... بعدش...
آنا : بعد اون رفت؟
چو : آره...اون چو شد مادام رزمرتا .
چو : من شدم چو.
چو : بدون اينکه پست معرفي شخصيت زده باشم !
آنا : ازش راضی هستی؟
آنا : دوسش داری؟
چو : آره...
آنا : از چو چانگ تو کتابا چه برداشتی داری؟ اون چه جوریه؟
چو : اون خيلي لوسه!
چو : اه اه اه (!)
آنا : دیگه چی؟
چو : من از دخترايي که واسه هر چيز و ناچيزي گريه مي کنن،
چو : خوشم نمی یاد!
چو : ولي کوييديچ رو خيلي دوست دارم .
چو : و از معني اسم چو هم خوشم مياد...
چو : پروانه آزاد!
آنا : فکر می کنی شخصیتش چقدر به تو نزدیکه؟
آنا : شاید هم فرسنگ ها فاصله داره!
چو : همون دومی!
چو : کوچکترين شباهتي بين خودم و اون نمي بينم .
چو : مگر عضو الف دال بودنش .
چو : که به نظرم من هم بودم جاش شايد مي شدم .
آنا : خب...تو چجوری هستی؟
چو : من...اول اين که زود بهم برمي خوره .
چو : بعدش از هیجان و ماجرا و اينا خيلي خوشم مياد .
آنا : خب...پس یه کم مثله اونی!
چو : شايد...
آنا :
چو : اگه ازم نقد کنن... در وهله اول ،
چو : شايد ناراحت بشم !
چو : ولي بعدا ناراحتيم برطرف مي شه .
آنا : خب بهترین جای سایت از نظر تو؟
چو : انجمن ها !
چو : غير رول : جادو و جادوگري
چو : رول : محفل ققنوس
آنا : کدوم تاپیک؟
آنا : تو سایت؟
آنا : تو تالار ریون؟
آنا : تو تالار گریف؟
چو : تو تالار ريون : عقاب ریون کلاو (هورکراکس چهارم) .
چو : تو تالار گريف : اون وقتها قلعه روشنايي اونجا بود ولي الان تومحفله ...
چو : اونو دوست داشتم .
چو : تو سايت هم :
چو : من چيستم؟ من کيستم؟
آنا : اولین پستی که تو ایفای نقش زدی....
آنا : پست داستانی منظورمه کدوم تاپیک بود؟
چو : فکر کنم بستني فروشي فلوريان فورتسکيو.
آنا : تاریخ اون موقع کی بود؟ دقیقا؟
چو : تاریخ چي؟
آنا : بستنی فروشی !
آنا : یا تاریخ عضویتت تو سایت؟
چو : اولین پست داستاني که زدم تو بستني فروشي بود .
چو : تاريخ عضويتم تو سایت :
چو : 15/4/83
آنا : با اولین نفری که تو سایت آشنا شدی ،
آنا : و دستت رو گرفت کی بود؟
چو : باک بیک و مرلین !
چو : اولين کسي که تو سايت باهاش آشنا شدم .
چو : ولي کسي نبود که خيلي کمکم کنه .
چو : بيشتر خودم ياد گرفتم !
آنا : ناراحت نمی شدی از این که کسی نیست؟
چو : نه ...هوم...خيلي کوچيک بودم .
چو : کسي منو نمي شناخت .
چو : و زياد هم چت و اینا نمی کردم!
آنا : چجوری خودت یاد گرفتی؟
آنا : یا حس کردی نوشته هات بهتر شده؟
آنا : چه کاری کردی که تو گذشت زمان،
آنا : درجه پستات ازنظر کیفی بالا رفت؟
چو : هووم...نمي دونم ...
چو : اولا که من فقط کل کل مي کردم .
چو : پست داستاني نمي زدم .
چو : بعد يواش يواش شروع کردم ،
چو : مال بقيه رو که مي خوندم ،
چو : کرام و هري و اینا ...
چو : بعدش سرژ و آنيتا و...
چو : وقتي تشويق می شدم .
چو : مي فهميدم پيشرفت کردم .
آنا : چجوری تشویق می شدی؟
چو : وقتی کسی ازم مي خواست جايي پست بزنم...
چو : يا منو تو پستاشون مياوردن .
آنا : بریم سراغ وزارت...
آنا : سایت تا حالا چند تا وزیر داشته؟
چو : 5 تا
آنا : تو دومی بودی ؟
چو : نه سومي!
آنا : وزیر ها رو یکی یکی از اول بگو؟
چو : کينگزلي – گيلدي – من – دراکو - ققنوس
آنا : کدومشون به نظرت بهترین بود؟
چو : دراکو!
آنا : چرا؟
چو : بهتر از بقيه کار کرد.
چو : درسته که بعضي کارهاش ناتموم موند،
چو : ولي بهتر بود.
آنا : منظورت اینه که همه چی رو فعال کرد؟
چو : همه چي رو نه...ولي خيلي چيزا رو.
آنا : پس چرا بعضی ها معتقدن کینگزلی؟
چو : هووم...من زياد دوران کينگزلي نبودم .
چو : يعني اون موقع زياد تو جريان رول نبودم .
آنا : دوران وزارت خودت ...
آنا : چه مدت بود؟
چو : يه ماه !
آنا : چرا این قدر کم؟
آنا : استعفا دادی؟
چو : اوهوم...
چو : مشکلاتي برام پيش اومد ، دیدم نمی تونم!
آنا : از همون مشکلاتی که برای ققنوس پیش اومد؟
چو : نه...
آنا : حس وزیر بودن رو برامون بگو!
چو : حس وزير بودن...
چو : حس اهميتي تو سرنوشت سايت داشتن .
چو : اين که بتوني سعي کني که کاري رو که فکر مي کني خوبه انجام بدی.
چو : نظر خودت باشه .
چو : و حس داشتن يه مسئوليت خيلي بزرگ .
آنا : یکی که وزیر می شه چقدر قدرت پیدا می کنه؟
چو : والا من که خيري ندیدم .
چو : من نه ناظر وزارت شدم ،
چو : نه مثل گيلدي مدیر.
چو : و نه هيچي...
چو : فقط کلاه وزارت رو دیدم !
آنا : یه کمی گله مندی نه؟
چو : نه خب...
چو : اون وقت ها تازه راه افتاده بود.
چو : سومین باری بود که وزير انتخاب مي شد .
چو : تازه...منو حذب وزير کرد، نه با رای گیری!
آنا : تاریخش رو یادته؟
چو : 31شهريور وزير شدم .
آنا : 83؟
چو : نه 84
آنا : یه وزیر به نظرت چقدر باید صبور باشه؟
چو : خیلی...
چو : خيلي خيلي زياد...
چو : باید با هر جور آدمي طرف باشي !
چو : البته برای من دعوا پیش نیومد،
چو : ولی در مورد بقیه...(!)
چو : آدم باید خیلی صبور باشه که...
چو : بتونه همه شکایات رو بشنوه ،
چو : شاید بعضی وقتا بی عدالتی ها رو...
چو : همچین صبری رو من غیر مدیرا تو هیچکسی ندیدم!
آنا : به نظرت ققنوس صبور نبود؟
چو : تا حدي...
چو : ولي خيلي زود جا زد!
چو : اونقدر به کار خودش اطمينان نداشت که ازش دفاع کنه .
آنا : تو جاش بودی جا نمی زدی؟
چو : نمی دونم ...شايد مي زدم .
چو : ولي نه اونقدر زود!
آنا : یه وزیر چقدر توی رول و فعال کردنش مهمه؟
چو : اگه وزير فقط بياد پستهاي قشنگ بزنه که ،
چو : ملت ترغيب بشن به پست زدن ،
چو : خيلي زود تاثير داره .
چو : ولي نه اگه فقط اسم وزير روش باشه!
آنا : سوژه های خوب بده؟
چو : خيلي کم!
چو : فقط يه سوژه کوتاه مدت...
چو : آره ...اگه بده خیلی موثره!
آنا : مدیرا تصمیم گرفتن که فعلا سایت به وزیر نیاز نداره نظرتو چیه؟
آنا : به یکی قول داده بودم حتما این سوال رو بپرسم !!!
چو : به وزيري که کاري که وزيرهاي قبلي کردن رو بکنه ،
چو : نه نياز نداره!
چو : ولي به يکي نياز داره ،
چو : که هي سوژه بده .
چو : همين جوري سوژه از سر و روش بباره!
چو : و تازه واردها رو تعليم بده .
آنا : کسی رو تو سایت با این ویژگی ها می شناسی؟
چو : هووم...اگه سرش شلوغ نبود ،
چو : کرام/ولدمورت/بارون خونين خيلي مناسبه!
چو : و کريچر هم براي تعليم دادن تازه واردها!
آنا : قولی چیزی داده؟
آنا : ما هم هستیم!
آنا : می خوام بحث وزارت رو جمع کنم...
آنا : اگه چیز دیگه ایی به ذهنت می رسه بگو!
آنا : یا سوالی که فکر می کنی من جا انداختم!
چو : هوم نه!
چو : چيزي تو ذهنم نيست ، مگر اینکه ،
چو : به حذب بگم يه خورده خيلي زيادي شلوغ مي کنن!
چو : آدم بعضي وقتها مي خواد بگيره خفشون کنه!
آنا : حالا به حزب هم می رسیم!
آنا : آسیاب به نوبت …
آنا : سیاه ، سفید یا شطرنجی؟
چو : سفيد!
آنا : حالا چرا سفید؟
آنا : سفیدی توش چیه اکثرا ملت می رن دنبالش؟
چو : هوووم...خيلي ها دوست دارن مثل کتاب ،
چو : سفيد باشن!
چو : همين جوري الکي (!)
چو : ولي من به شخصه عشق سفيدم .
چو : نه به خاطر کتاب!
آنا : خب چی باعث شده این عشق رو پیدا کنی؟
آنا : خود کتاب یا طبعت؟
چو : طبعم...
آنا : ویژگی های یه نفر که میاد سفید می شه چیه؟
چو : از سياها بدش بياد ! (تو رول)
چو : واقعا دفاع کنه از سفيدي!
چو : فقط حرف نباشه!
چو : مثل بچه هاي خوب به حرف دومبول گوش کنه!
آنا : مثلا کی؟
آنا : کی همچین ویژگی هایی داره؟
چو : سارا اوانز!
چو : نمونه کامل يک سفيد!
آنا : یادم باشه با سارا یه صحبتی داشته باشم!
آنا : شکلک مورد علاقت تو سایت؟
چو :
آنا : اتفاقایی که تا حالا واسه سایت اتفاق افتاده رو یادت بیار..
آنا : به نظرت کدوما مهمترین بوده!
آنا : و قشنگ ترین!
چو : هوووم...چه سوال سختي!
آنا : ببخشید ولی باید در شان چو چانگ مصاحبه کنم!
آنا : نمی شه دو درکنم!
آنا : ملت انتظار دارن!!!
چو : اتفاقي که مربوط به من باشه...يا کلا سايت؟
آنا : نه سایت...
آنا : بعدا در مورد خودت بگو!
چو : همين جشنواره!
چو : چيز خيلي جالبي براي سايت بود .
آنا : از چه نظر جالب بود؟
چو : خوب اولين بار بود که همچين چيزي تو سايت پيش ميومد .
چو : و جوايزش خيلي بزرگ بود!
چو : و خيلي جالب!
آنا : آها ...اون نکته انحرافی شو فراموش کرده بودم!
چو : کدوم نکته انحرافي که من متوجه نشدم!؟
آنا : جوایزش!
چو :
آنا : برای خودت چی؟
آنا : بهترین اتفاق واست چی بود؟
چو : يه خاطره قديمي !
چو : وقتي کل کل مي کردم ،
چو : يه روز بلاتريکس سابق و مک گونگال سابق ،
چو : هردو اومدن کلي نصيحت مون کردن .
چو : خيلي روم تاثير گذاشت .
چو : شديد!
چو : واقعا ازچيزهايي که نوشته بودم از خودم شرمنده شدم .
چو : از اون به بعد نمايشنامه مي نوشتم!
آنا : از چه نظر تاثیر گذاشت ...دیگه کل کل نکردی؟
چو : نه نکردم!
چو : و حريف سياهمم رو هم ترغيب کردم نکنه!
چو : ما يه تاپيک رو تصرف کرده بوديم .
چو : کل کل بين سفيد و سياه...
چو : کلي سرشون وقت مي ذاشتيم .
چو : ولي چرت و پرت مي نوشتيم!
آنا : طرف سیاه کی بود؟
چو : کراوچ **
آنا : فیلمای هری پاتر رو بیشتر دوست داری یا کتاباشو؟
چو : کتابارو!!
آنا : کدوم شخصیت؟
چو : دامبلدور- جيني ويزلي!
آنا : توی فیلم چی؟
چو : توي فيلم...سدريک ديگوري
چو : نمي دونم چرا!
آنا : شاید چون مرگ غم انگیزی داشت!
آنا : نه؟
چو : ممکنه!
چو : شايدم چون با چو مي گشت …
آنا : آها...از اون لحاظ!
آنا : جادوگران یعنی...
چو : دلبستگي !
آنا : چند تا کلمه می گم به من بگو تو رو یاد چی می اندازه!؟
آنا : آداس؟
چو : ونوس
آنا : ویرایش؟
چو : نظارت...نقد!
آنا : نحوه برخورد؟
چو : حذب!
آنا : هری پاتر؟
چو : سربازي !
آنا : خب...من می دونم که نقاد خیلی خوبی هستی...
چو : عجب!...
آنا : نقد ها دسته بندی دارن؟
چو : هوم...مگر دسته بندي کني به جدي و طنز!
آنا : خب با هم فرق داره؟
چو : آره..خیلی...
چو : تو نقد جدي...
چو : بايد به اون نکات ريز توجه داشته باشي .
چو : در حالي که طنز همچين چيزي رو نياز نداره .
چو : الان رولينگ تو کتابش يه اشتباه کوچولو بکنه ،
چو : مي افتيم به جونش .
چو : چون مسير پست رو مي تونه عوض بکنه .
چو : ولي پست هاي طنز،
چو : ممکنه حتي خود نويسنده از قصد ،
چو : اون نکته ريز اشتباه رو بکار برده باشه!
چو : که حتي به خنده دار شدن پست کمک بکنه .
چو : چيزي که طنزو خنده دار مي کنه ،
چو : تو اين سايت بيشتر ديالوگه .
چو : و کمي هم فضاسازي .
چو : ولي ديالوگ هاي جدي تا اين حد اهميت ندارن ،
چو : و بيشتر فضا مهمه!
آنا : کار نقد کدوم سخت تره؟
چو : طنز!
آنا : چرا؟ جدی که ظریف تر باید نقد شه!
چو : آره...ولي من شخصا ،
چو : وقتي پست جدي رو مي خونم بيشتر توجه مي کنم تا طنز...
چو : واسه همين اون نکات ريز جدي رو بيشتر از طنز مي بينم!
چو : البته نه به ريزبيني آرامينتا!
چو : اون يه چيز ديگه ست .
آنا : یه نقاد خوب باید چه ویژگی هایی داشته باشه؟
چو : خب...بايد هم نکات مثبت رو بگه هم منفي رو .
چو : و جوري بگه که خواننده تا آخر عمرش از پست زدن زده نشه!
چو : بعدش تشويق کنه نويسنده رو ،
چو : پستو خوب بخونه به همه چيزش توجه بکنه !
آنا : نقد هایی رو که تو سایت انجام می شن در چه کیفیتی می بینی؟
آنا : برای تو که توی نقد دستی داری قانع کننده ست؟
چو : نقد هايي که روی پستهاي جدي انجام مي شن ،
چو : به نظرم در سطح بهتري ،
چو : نسبت به مال طنز ها قرار دارن .
چو : ولي خب...برای یه سایت ،
چو : اونم سايتي که هدف اصليش نويسندگي نيست ،
چو : و فقط هري پاتره ،
چو : سطح خوبيه!
چو : آره من اصولا خيلي راحت قانع مي شم .
چو : مخصوصا اگه جدي باشه .
آنا : بهترین نقدی رو که کردی یادته؟
آنا : رو پست کی بود؟
چو : هوووم...تو محفل...
چو : رو پست سارا اوانز فکر کنم .
آنا :
آنا :
آنا : تاریخش کی بود؟
چو : اوه....يادم نيست!
آنا : چند ماه پیش تقریبی؟
چو : بذار فکر کنم ...
چو : احتمالا 5-6 ماه قبل .
آنا : چی توی اون نقد بود که نظرت رو جلب کرد؟
چو : پست سارا خيلي خوب بود .
چو : فقط چند تا نکته به نظرم داشت .
چو : خيلي خوشم اومد چون معمولا نکات منفي رو مي بينم .
چو : ولي اونجا از همه چي به اندازه نوشته بودم .
آنا : تاپیک شناسیت چطوره؟
چو : يعني چي...!!؟
آنا : چند تا تاپیک می گم بگو تو کدوم انجمنه!
چو : اوه...
چو : باشه!
آنا : دروغ سیزده؟
چو : لندن...!؟
آنا : درسته .
آنا : جاپاهای مرموز؟
چو : من اين تاپيک رو از بيخ و بن نديدم!!
آنا : حالا یه حدس بزن
چو : مثلا....هاگزميد!
آنا : اشتباه...مطالب اشتراکی .
آنا : مثلث برمودا؟
چو : جادو و جادوگري!
چو : اينو مي دونستم!
آنا : درسته .
آنا : سالن مد جادوگری؟
چو : دياگون!
آنا : ای ول...درسته!
آنا : تا حالا تو سایت دعوا کردی؟
چو : هومک…
چو : يه دعواي خيلي خيلي کوتاه با وب مستر!
چو : من همين يه دعوا رو کردم!
آنا : با کی؟
چو : هري پاتر!
آنا : اوه...
آنا : سر چی؟
چو : هيچي تابستون سالي که گيلدي وزير شد ،
چو : هري اومد تو نحوه برخورد ،
چو : گفت : نمي دونم پستا خيلي سطح پايين بودن ،
چو : و ستاد بعضي ها(از جمله من) کلا چرت و پرت بود .
چو : که خوب راست مي گفت!
چو : بعد که چند تا پست در اين رابطه خورد ،
چو : نمي دونم من چي نوشته بودم که ،
چو : عله اومد ازش استفاده کرد بهش جواب داد اونم با لحن کمي تند!
چو : بعد من لجم گرفت ،
چو : دعوا کرديم!
چو : و سه پست ديگه برطرف شد!
چو : همين!
آنا : خب...حالا که تموم شده ،
آنا : وقتی یادش می افتی ،
آنا : چه عکس العملی نشون می دی؟
چو : از لج کردن خودم خنده ام مي گيره!
آنا : اگه دوباره برگردی عقب...
آنا : بازم این کار رو می کنی؟
چو : هووم...نه!
چو : اميدوارم اگه برگردم عقب به جاي اون پستم ،
چو : غرورمو بشکنم بگم آره حق با توئه!
آنا : حالا به نظرت کلا این دنیای مجازی چقدر ارزش دعوا کردن داره؟
چو : خب..هيچي!!
چو : تو دنياي واقعي هم دعوا ارزش هيچي رو نداره ،
چو : چه برسه اينجا که بيشتر واسه دوستي ساخته شده .
آنا : پس چرا همیشه دعوا های زیاد و خیلی جدی می شه؟
چو : به همون دلايلي که تو دنياي واقعي دعوا مي شه ،
چو : هيچ کس نمي خواد حرف اون يکي رو قبول کنه!
چو : و فکر مي کنه ،
چو : چون تو دنياي مجازيه...
چو : دارن سرش کلاه مي ذارن!
آنا : فکر نمی کنی چون سن اکثر کاربرا کمه ،
آنا : و حتی اختلاف سنی بین اونا موجب این دعواها می شه؟
چو : خب... آره اينم هست...
چو : ولي اين هم برمي گرده ،
چو : به مورد اولي که گفتم !
چو : کوچک ترها نمي خوان حرف بزرگترها رو قبول کنن !
آنا : فکر نمی کنی الان خیلی برات سخته که ،
آنا : یک کاربر تازه وارد با توجه به اینکه از اعضای قدیمی هستی ،
آنا : داره بات مصاحبه می کنه؟
چو : هووم...چرا بايد همچين فکري داشته باشم؟!
چو : مگه کاربر تازه وارد آدم نيست!
آنا : خب دلت نمی خواست یکی از بچه های قدیمی ،
آنا : مثل خودت بات مصاحبه کنه؟
چو : اونوقت هر چيزي که من مي گفتم ،
چو : اون خودش از قبل مي دونست،
چو : در نتيجه مي شد هيچي به هيچي!
چو : همين جوري خوبه!
آنا : بهترین سوالی که دوست داری الان ازت بپرسم چیه؟
چو : حذب رو توصيف کنم!
آنا : بابا... از حذبم می پرسم !
چو : نکته : (من فردا از بین خواهم رفت!)
چو : چيز ديگه اي به ذهنم نمي رسه .
آنا : خیلی خب...می ریم سر حذب...باور کنید دارن منو هول می دن به این سمت!
آنا : توصیفش کن!( سانسور)
چو : افرادي با هدف ظاهري آبادي سايت ،
چو : ولي در باطن داراي علاقه وافر به ويران کردن همه چیز!
آنا : چقدر این توصیف جدی بود؟
چو : نود و نه درصد!
آنا : یه زمانی خودتم عضو حذب بودی!
چو : خب الان که نيستم .
آنا : اون موقع هم همین توصیف رو می کردی؟
چو : اونوقت فقط رول بود...
چو : نه خب... اونوقت ها شايد
چو : اين جوري توصيف مي کردم :
چو : افرادي با سوژه هاي توپ و سرشار و خيلي ايول و اينا!
آنا : مگه الان چیه؟
چو : الان تو همه چي خودشو نشون مي ده !
آنا : به نظرت چرا همچین هدفی دارن؟
چو : همه ما دوست داريم سايت اون طوري باشه که مي خوايم ،
چو : ولي خب اينا سعي مي کنن خواسته هاشون رو روی سايت پياده کنن ،
چو : حتي اونايي رو که واقعا هم خوب نيستن !
چو : و نتيجه اش مزاحمت و دعوا مي شه .
آنا : خواسته هاشون به نظرت چیه؟
چو : تغيير دادن رول طبق خواسته خودشون ،
چو : و این که خودشون بهتر بلدن!
آنا : این قدر تند حرف می زنی نمی ترسی یه بلایی سرت بیارن؟
چو : چرا… ولي خوب نظر منه!!
آنا : فکر نمی کنی یکی باید باشه تا با انتقاداش کارا رو بهتر کنه؟
چو : خوب اون که آره!
چو : حذب اولش همين بود...
چو : ولي انتقاد هم يه خورده زياده از حد باشه مسخره مي شه!
چو : وگرنه حذب اگه همون که قرار بود باشه، باشه ،
چو : من چه مشکلي باهاش دارم!
آنا : حالا به نظرت اگه حذب بخواد ،
آنا : به دوران سابق برگرده که تو دوست داری ،
آنا : چی کار باید بکنه؟
چو : يه بار يه چيزي رو سند تو آل کردن:


از دفتر خاطراتم :

از او می ترسم... گاه تصور می کنم با هیبتی عظیم در مقابل من ایستاده و م


Re: سلام جادوگر!
پیام زده شده در: ۲۱:۱۵ سه شنبه ۵ دی ۱۳۸۵
#5

سامانتا ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۹ پنجشنبه ۳ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۵:۰۸ یکشنبه ۲۷ تیر ۱۴۰۰
از ما که گذشت!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 248
آفلاین
ادامه...


چو : "وقتي دل کسي رو شکستي يه ميخ رو ديوار بکوب ،
چو : و وقتي دلشو به دست آوردي ميخ رو دربيار ،
چو : ولي چه فايده که جاي ميخ رو ديوار مي مونه!
چو : اينم مثل همونه!
چو : خيلي سخت مي شه...
چو : ولي سابقه حذب هنوز سرجاشه !
چو : الان حذب مثل يکي دوماه پيش جنجالي نيست ،
چو : ولي همه فکر مي کنن اين آرامش قبل از طوفانه !
چو : حداقل من اين طور فکر مي کنم!
آنا : اگه مدیر بودی و حذب کارایی رو در قبال تو انجام می داد،
آنا : چه برخوردی می کردی؟
چو : واقعا نمي دونم!
آنا : حالا...
آنا : بلاک می کردی... استقبال می کردی...حذف کاربر می کردی... بی خیال می شدی ؟
چو : شايد مثل رفتار الان مديرا ،
چو : يا شايد هم ،
چو : گفته هاشونو عملي مي کردم ،
چو : ببينن درخواست هاي غير مفيدشون آخرش چي مي شه!
آنا : به نظرت در خواست های غیر مفیدشون چیه؟
چو : مثلا يکيش همين وزارت ،
چو : خب اول خوب به نظر مياد...
چو : يعني مي اومد...
چو : که وزير اين همه قدرت و اختيارات داشته باشه .
آنا : منظورت ققنوسه؟ و کارایی که قرار بود بکنه؟
چو : نه..کلا...
چو : ولي بعدش ديديم که ،
چو : هردفعه وزير به خاطر اين همه قدرت ،
چو : اعصابش خراب مي شد و دعوا مي شد ،
چو : و به هيچ جايي نمي رسيديم !
چو : در حالي که همه با خوندن پست هاي زمان هاي قبل ،
چو : مي فهمن که کينگزلي بيشتر خودشو تو رول انداخته ،
چو : تا بقيه...
چو : و به خاطر اين بود که اختياراتي فقط به خاطر وزير بودن ،
چو : بهش داده نشده بود ،
چو : برخلاف بقيه !
آنا : حالا که رفته نظرت چیه؟
چو : کي؟ کينگزلي؟
آنا : نه...ققنوس!
چو : خب... ققي يه خورده خواستار قدرت بود!
چو : خودش هم هي اين رو مي گفت ،
چو : و مي شد از رفتارش هم فهميد .
چو : فقط همين رو مي تونم بگم !
آنا : در آخر بحث حذب اگه چیزی مونده که می خوای بگی بگو!
چو : نه فکر نکنم!
آنا : یه بیت شعر در وصف سایت بگو...
چو : متاسفم...عمرا بتوني يکي با طبع شعر پيدا کني!
آنا : اوه.....من همچنان امیدوارم!
آنا : لازم نیست بسازی ...
آنا : یه بیت شعر که یادته و می خوره به سایت
چو : هوومک!
چو : يه بيت شعر هست تو ذهنم ولي ربط داره يا نه نميدونم!
چو : اگر يک لحظه امشب دير جنبد / سپيده دم جهان در خون نشيند / ز آتش هاي ترک و خون تازيک / ز رود سند تا جيحون نشيند !
چو : سعي کن ربطش رو پيدا کني!
آنا : باشه ***
آنا : اگر دوباره بیای سایت چه شخصیتی بر می داری؟
چو : گرگ gurg
چو : رئيس قبيله غولها !
آنا :
آنا : چرا؟
چو : نمي دونم...خيلي دوسش دارم!
چو : باحاله!
آنا : چیش برات جالبه؟
آنا : چی باحالش کرده برات؟
چو : همين که رئيس قبيله غول هاست .
چو : بعد سفيد هم هست ،
چو : بعد خيلي علاقه داره به کادو و اينا ،
چو : قشنگ مي شه باهاش رول نوشت !
آنا : اگر الان بت بگن امروز آخرین روز سایته چه کار می کنی؟
چو : مي رم کل تاپيک هاي سايت پست مي زنم!!!
چو : بعد يه خورده تو تالار ريون فعاليت مي کنم .
چو : کاري که خيلي به ندرت کردم!
آنا : فکر می کنی برسی؟
چو : تا جايي که شد!
آنا : هشتصد تا بیشتر تاپیک تو سایته!
چو : نه ديگه جدي جدي نه همشو که...
چو : اون تاپيک هاي خوابيده، اونايي که اصلا نديدمشون!
آنا : چرا کاریه که به ندرت می کنی؟
چو : نمي دونم تالار بهترين تاپيک ها رو داره ولي من پست زدنم نمياد!
چو : شايد چون خيلي گريف رو دوست داشتم!
چو : و بعد مجبور شدم بيام ريون!
چو : هرچند الان شکايتي ندارم !
آنا : پس خسته شدی؟
چو : نه فکر نمي کنم...
چو : جاهاي ديگه مي تونم ،
چو : ولي تالار نمي شه!
آنا : چرا تالار نمی شه؟
چو : هوووم ...نيدونم!
آنا : به چو چانگ پیشنهاد مدیریت بدن قبول می کنه؟
چو : هوووم...احتمالا نه!
آنا : چرا؟
چو : اول که اونوقت نمي تونم بيام پست بزنم .
چو : دوم اين که کلي اعصاب مي خواد .
چو : نمي دونم مي تونم يا نه!
آنا : از حذبی ها می ترسی؟
چو : چرا بايد بترسم!؟
چو : مگه مي خوان بخورنم !
آنا : شاید...
آنا : خب یه جوری وقتت رو تنظیم کن که به پست زدن هم برسی!
چو : هوم… نمي شه…
چو : من در امور برنامه ريزي خيلي ضعيفم !
آنا : به نظرت یه مدیر چرا باید اعصاب مدیریت داشته باشه ؟
چو : من هميشه فکر مي کنم مديرا ،
چو : به قسمت پيام شخصيشون نگاه نمي کنن!
چو : بس که پر مي شه !
چو : بعد اون همه بحث هاي نحوه برخورد ،
چو : حالا خدا مي دونه پشت پرده چه شکايت هايي مي شه !
آنا : پس به خاطر پیام شخصی و نحوه برخورد مدیر نمی شی؟
چو : نه خب... من وقتشم ندارم!
آنا : البته من حدس می زنم یک کمی اصرار کنن قبول کنی!
چو : تو اين اطلاعات پشت پرده رو از کجا مياري ؟!
آنا :
چو : امکان داره…
چو : خيلي زود راضي مي شم …
چو : تو همه چيز!
آنا : نظرت در مورد انتخاب ترین ها در هر دوماه چیه؟
چو : خب چيز خوبيه !
آنا : چرا چیز خوبیه؟
چو : هوم خوب اولا بعضيا براي رنک گرفتن ،
چو : سعي مي کنن خودشون رو بهتر کنن ،
چو : رقابت ايجاد مي شه ،
چو : البته يه کمي!
چو : اوني که پيشرفت کرده تشويق مي شه ،
چو : حتي يه راي داشتن هم به ادم اميد مي ده!
آنا : امید چی؟ فعالیت؟
چو : آره...بهتر شدن همون فعالیت !
آنا : با ریون کلاو ، وزیر ، تاپیک و پیام شخصی یه جمله بساز!
چو : وزير با پيام شخصي به ناظر ريون کلاو گفت که يه تاپيک بزنه!
چو : اوووف!
آنا : اووف یعنی چی؟
آنا : خیلی سخت بود؟
چو : خيلي نامربوط بودن!
آنا : ناظر خوب به کی می گن؟
چو : به کسي که با افرادي که تو فرومش پست مي زدن ،
چو : قشنگ رفتار کنه ،
چو : طوري که طرف از زندگي نااميد نشه ،
چو : سعي کنه فرومشو فعال کنه ،
چو : خلاق باشه تا بتونه سوژه هاي جديد بده .
چو : انتقاد پذير باشه !
آنا : مثلا یه ناظر چطوری رفتار می کنه که یه نفر از زندگی ناامید می شه؟
چو : مياد پست طرف رو ويرايش مي کنه ،
چو : مثلا مجوز مي خواد ،
چو : خوب اون بشر تازه وارد بوده چيزي از سايت نمي دونسته ،
چو : بعد اون ناظر بد (که تو سايت نيست)
چو : مياد يه چيزي زير پستش مي نويسه ،
چو : که اين چه تاپيکيه درخواست دادي ،
چو : مگه نمي بيني قبلا زدن ،
چو : نمي دوني اين خيلي چرته ،
چو : و الخ!
آنا : کسی رو این طوری تو سایت می شناسی؟
چو : نه...البته خب...
چو : بعضي وقتها آدم مياد عصباني مي شه از اين کارا مي کنه .
چو : ولي کسي رو که هميشه رفتارش اين باشه نمی شناسم !
آنا : اوه...من می شناسم!
چو : حتما منم!
آنا : نه بابا...
آنا : ولی همه می دونن من کی رو می گم!
چو : هووم...من که نمي دونم.
آنا : خاطره هات توی این مدت رو به خاطر بیار....
آنا : بهترینش رو بگو...
چو : تولد يک سالگي سايت ،
چو : گفتن شهرستاني ها هم شرکت داشته باشن ،
چو : واسه تولد کنفرانس گذاشتن ،
چو : خيلي حال داد !
چو : بعد کنفرانس هم تا ساعت چند صبح تو نت بودم.
چو : بعدش…
چو : وقتي قلعه روشنايي رو تو گریف باز کرديم ،
چو : اونم خيلي قشنگ بود...
چو : کلا گريف خيلي خوب بود!
چو : بهترين خاطره هام مربوط به اونه !
آنا : رابطت با تازه واردا چطوره؟
چو : خوب مسلمه که مثل رابطه ام با قديميا نمي شه !
چو : ولي همچينم بد نيستم .
آنا : یه توصیه بهشون بکن!
چو : قبل از پست زدن يه ديد کلي از سايت و نوشته هاي اعضاي بگيرن ،
چو : بعد بيان پست بزنن ،
چو : تا انجمن ها خراب نشه !
آنا : نظرت رو در مورد تک تک مدیرا بگو!
چو : هري پاتر : آرام و يه خورده مغرور- فقط يه خورده !
چو : بارون خونين : صبور!
چو : دامبلدور : همه رو تشويق مي کنه و در عين حال خودش پست نمي زنه!
چو : کوييرل: جدي - ضد بي ناموسي!****
چو : بیل : رک و صریح!
چو : کریچر : رعیت دوست ! (نکته: رعیت = ما اعضای سایت!)
چو : مونالیزا : نظر خاصی ندارم...زیاد نمی شناسمش!
چو : باک بیک : کلی فرد باحالی بید خوشمان می آید!
آنا : حرف آخر؟
چو : حرف آخر این که دلبستگی من به جادوگران ،
چو : زیادتر از اونی بود که فکر می کردم !
چو : ملت جادوگر و ساحره قدر جادوگران رو بدونید!(کپی رایت بای فلور(! *5
آنا : در این قسمت آخر بار دیگر از چوی عزیز تشکر می کنم ،
آنا : وبار دیگر شروع سال جدید رو تبریک می گم!
آنا : ! Merry Christmas

سلام جادوگر!........آنا مور(ANNA MORE ).........کانال <*/\*>!


پشت صحنه :

سامانتا : بریم سراغ آداس...
سامانتا : کی این تاپیک رو زد؟
چو : ونوس!
سامانتا : تو از اولش بودی؟
چو : نه...اصلا!
چو : من فقط درحد چند تا پست
چو : اونم نه اولش
سامانتا : یعنی خیلی با آداس نبودی؟
چو : نه زياد...
چو : خيلي کم فعاليت آداسي داشتم!
سامانتا : پس ولش کن اصلا از آداس نمی پرسم !
سامانتا :
سامانتا : مرسی چوی عزیز...خوب بود...راضی بودی؟
چو : آره خوب بود فقط خیلی سوالای سخت سخت می پرسیدی ،
چو : گیر می کردم وسطا!
سامانتا : مصاحبه خیلی سنگینی بود...
سامانتا : ممنون از این که قبول کردی....
سامانتا : من تا قسمت چهارم که ویرایش کردم 18 صفحه آچار در اومد!
چو : اووه...خدا بده برکت!
چو : من اصولا زیاد حرف می زنم!
سامانتا : ممنون از این که وقتت رو به من دادی.....
چو : خواهش!


این مصاحبه شامل 36 سوال اصلی و 52 سوال فرعی می باشد.
ماکزیمم زمان پاسخگویی به سوالات 00:00:28 ثانیه می باشد.

_________________________________________________________

* این قسمت ازمصاحبه در ساعت 00:01:26 تا 00:49:35 بامداد در تاریخ سه شنبه 21 آذر انجام گرفته است.

** این قسمت ازمصاحبه در ساعت 12:09:06 تا 13:28:11 عصر در تاریخ شنبه 25 آذر انجام گرفته است.

*** این قسمت ازمصاحبه در ساعت 14:55:21 تا 16:05:57 عصر در تاریخ چهارشنبه 29 آذر انجام گرفته است.

**** این قسمت ازمصاحبه در ساعت 15:37:18 تا 16:15:02 عصر در تاریخ پنج شنبه 30 آذر انجام گرفته است.


از دفتر خاطراتم :

از او می ترسم... گاه تصور می کنم با هیبتی عظیم در مقابل من ایستاده و م


Re: سلام جادوگر!
پیام زده شده در: ۰:۵۸ چهارشنبه ۲۹ آذر ۱۳۸۵
#4

سامانتا ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۹ پنجشنبه ۳ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۵:۰۸ یکشنبه ۲۷ تیر ۱۴۰۰
از ما که گذشت!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 248
آفلاین
مصاحبه با آرامینتا ملی فلوا :

برنامه سوم

شب بخیر، سلام جادوگر! سه شنبه شبی دیگر رو در حالی پشت سر می گذاریم که تنها چیزی کمتر از دو هفته به کریسمس و آغاز سال جدید باقی نمانده است. بله... آغاز یک سال جدید...امروز همان فردایی است که دیروز نگران آن بودید . شاید دیروز یک تاریخ و فردا یک راز است اما بی تردید چیزی به جز یک هدیه را نمی توان از امروز انتظار داشت . پس...زمان را جستجو کن و به من بگو که فکر های خوب بیان نشده به اندازه یک پنی هم ارزش ندارد !
گرچه باید در این لحظات اضافه کنم که از مخالفت نترسید بادبادک وقتی می تواند بالا رود که با باد مخالف مواجه شود .
سلام جادوگر! ، این بار به سراغ یکی دیگر از منتخب های سایت رفته که بدون شک همه اونو می شناسید...آرامینتا ملی فلوا ... ایفاگر این نقش که پیش از این اونو با شناسه پیترپتی گرو می شناختید نزدیک دو ماهه که به سایت بازگشته تا یکی دیگر از آنهایی باشد که گرمای زندگی در سایت رو به دیگران هدیه می کند .

آنا : بریم سراغ اولین سوال...
آنا : اولین برخوردت با هری پاتر چجوری اتفاق افتاد؟
آرامینتا : اول راهنمايي كه بودم ،
آرامینتا : دوست صميميم كتاب حفره اسرار رو بهم كادو داد ،
آرامینتا : من هم بعد از خوندش خيلي خوشم اومد ،
آرامینتا : و بقيه جلداش رو هم گرفتم خوندم .
آنا : پس از حفره اسرار شروع کردی؟
آرامینتا : آره يادمه اولش كه مي خوندم هيچي نمي دونستم...
آرامینتا : خيلي هم تعجب كرده بودم ،
آرامینتا : كه چرا خيلي از موضوعات رو متوجه نمي شم .
آنا : از چی کتاب خوشت اومد؟
آنا : فکر می کنی چی توش نظر تو رو جلب کرد؟
آرامینتا : چيزي نبود مثل اينكه قلم زيبا يا نثر روان يا داستان خوب...
آرامینتا : خود به خود جذبم كرد...
آرامینتا : و فكر كنم به اين دليل بود كه ،
آرامینتا : با خود شخصيت هاي كتاب احساس نزديكي مي كردم .
آنا : سایت رو چطور شناختی؟
آرامینتا : فكر كنم اسفند ماه سال 82 بود...
آرامینتا : من خيلي توي اينترنت ،
آرامینتا : در مورد اخبار كتاب سرچ مي كردم ،
آرامینتا : تا اينكه با سايتي به اسم پرشين ويزاردز آشنا شدم ،
آرامینتا : و از اونجا هم لينك جادوگران رو پيدا كردم ،
آرامینتا : و خب به نظرم خيلي سايته بهتر ،
آرامینتا : و كامل تري نسبت به ساير سايت ها بود .
آنا : اومدی و عضو شدی؟
آرامینتا : آره...يه مدتي هم فعاليت داشتم...
آرامینتا : شايد يك ماه البته منظورم فعاليت ايفاي نقشه ،
آرامینتا : در نقش دراكو مالفوي هم بودم البته با يك شناسه ديگه ،
آرامینتا : آخه اون موقع اجبار نبود شناسه و نقش مطابق باشن!
آنا : خب....روز اول که اومدی سایت یادته؟
آنا : حسش چجوری بود؟
آرامینتا : كاملا! خيلي هيجان زده بودم!
آرامینتا : خيلي سرچ كرده بودم ،
آرامینتا : و از اينكه بالاخره يك سايت خوب پيدا كرده بودم ،
آرامینتا : خيلي خوشحال بودم .
آرامینتا : مخصوصا قسمت ايفاي نقش و اخبار سايت ،
آرامینتا : خيلي برام جذاب بودن!
آنا : اولین شناسه ایفای نقشت چی بود؟
آرامینتا : اولين شناسه بعد از اون زمان فعاليت يك ماه ،
آرامینتا : آبان 84 بود...بانوي خون آشام!
آنا : بعدش چه شناسه ایی برداشتی؟
آرامینتا : بعد با نظر يكي از مديران ،
آرامینتا : پيتر پتي گرو رو برداشتم .
آنا : کدوم مدیر؟
آرامینتا : ريموس لوپين!
آنا : اوکی...پیتر پتی گرو....با توجه به نقش این شخصیت توی کتاب چرا پیتر؟
آنا : فقط به خاطر نظر لوپین؟
آنا : یا خودتم دوسش داشتتی؟
آرامینتا : نظرشون اين بود كه يك شخصيت خوب بردارم ،
آرامینتا : يعني شخصيتي كه حضوري محسوس داشته باشه توي كتاب ها ،
آرامینتا : و از اونجايي هم كه مي خواستم ،
آرامینتا : يه شخصيت سياه رو داشته باشم ،
آرامینتا : بهترين گزينه پيتر پتي گرو بود!
آنا : رفتی اسلی؟
آرامینتا : نه اون زمان عضو گروه هافلپاف بودم .
آنا : چرا رفتی هافل؟
آرامینتا : زماني كه دوباره عضو ايفاي نقش شدم ،
آرامینتا : سرژ و دامبلدور( اون موقع زاخي) بهترين هاي سايت بودن ،
آرامینتا : و هر دوتا هم عضو هافلپاف .
آرامینتا : و خب من تحت تاثير فعاليت اين دو نفر ،
آرامینتا : فكر كردم هافلپاف بهترين انتخابه !
آنا : فکر خوبی بود؟
آرامینتا : آره ... واقعا گروه خيلي خوبي بود ،
آرامینتا : و من هم خيلي بهش علاقه مند شدم .
آنا : تحت تاثیر فعالیتشون قرار گرفتی؟
آرامینتا : آره حس مي كردم وقتي توي سايت انقدر فعال و برترن ،
آرامینتا : حتما گروهشونم كه ناظرش هم هستن همينطور خواهد بود.
آنا : اونا توی تالار هافل هم فعال بودن؟
آرامینتا : متاسفانه موقع ورودم سرژ شناسه ي لردولدمورت رو گرفت ،
آرامینتا : و رفت اسلايترين و زاخي هم دامبلدور شد!
آرامینتا : كمي فعاليت كم شد...
آرامینتا : اما دامبلدور به خوبي رسيدگي مي كرد ،
آرامینتا : و تالار رو فعال نگه مي داشت !
آنا : یک کم از روز اول وارد شدنت به تالار هافل برامون بگو؟
آرامینتا : يه تاپيك اونجا بود به اسم تبريك و تسليت...
آرامینتا : و هر كسي تازه وارد مي شد ،
آرامینتا : اونجا بهش تبريك مي گفتن.
آرامینتا : البته من داخل تالار فعاليت زيادي نداشتم اوايل ،
آرامینتا : اما همين كه توي اون تالار براي ورودم بهم تبريك گفته شد ،
آرامینتا : و افرادي هم بودن كه بهم كمك مي كردن ،
آرامینتا : خيلي روم تاثير مثبت گذاشت!
آنا : اولین تاپیکی که توش پست ایفای نقش زدی کجا بود؟
آنا : هم تو تالارتون هم توی سایت؟
آرامینتا : توي سايت تاپيك عضويت در گروه مرگخواران بود ،
آرامینتا : و توي تالار هم حمومي هافلپاف !
آنا : شخصیت پیتر پتی گرو رو واسمون توصیف کن!
آرامینتا : پيترتقریبا شخصيت سردي داشت ،
آرامینتا : و كمي هم خشن!
آرامینتا : اما در برابر ليلي اوانز خيلي پروانه اي و زز بود!
آنا : اوه... یه لحظه صبر کن!
آنا : من منظورم شخصیت خود کتاب پیتره...
آنا : بعد از اون توی سایت می پرسم .
آرامینتا : خب مشخص كن!
آنا : باشه...باشه.....
آرامینتا : خب پس دوباره ميگم!
آنا : آره...شخصیت خود پیتر رو بگو!
آرامینتا : از نظر من پيتر توي كتاب به خاطر شرايطي كه هیچ وقت ذكر نشده ،
آرامینتا : دلش مي خواست خوب و قوي باشه ،
آرامینتا : اما نبود!
آرامینتا : به همين دليل هميشه به دنبال افراد قوي تر از خودش مي گشت .
آنا : چه خصوصیاتی داشت؟
آنا : اخلاقیاتش، عادت هاش!
آرامینتا : به دنبال قدرت و برترين بودن بود ،
آرامینتا : كمي تنبل ،
آرامینتا : و البته هميشه پيرو.
آرامینتا : و داشت يادم مي رفت...
آرامینتا : موذي!
آنا : به نظر خودت چقدر مثل اونی؟
آنا : چقدر باهاش فرق داری؟
آنا : شخصیتی که تو از پیتر توی سایت ساختی چجوری بود؟
آرامینتا : تفاوت كه خيلي زياد بود...
آرامینتا : چون كلا خودم كم و بيش مي خوام پيرو باشم .
آرامینتا : در واقع شخصيت پيتري كه به وجود آوردم ،
آرامینتا : شخصيتي بود كه مي خواستم باشم !
آنا : خوب اون چجوری بود؟
آرامینتا : خشن...سرد...قاطع!
آرامینتا : و البته خودش اداره كننده .
آرامینتا : گرچه هميشه به حرف لرد ولدمورت بود!
آنا : لرد ولدمورت....معاون چند تا ولدی بودی؟
آرامینتا : با احتساب لرد فعلي دو تا !
آنا : دیگه از شخصیت پیتری که ساختی چیزی نداری بگی؟
آنا : می خوام بحث رو عوض کنم.
آرامینتا : نه فكر نمي كنم نكته اي باقي مونده باشه!
آنا : رول پلینگ…
آنا : رول پلینگ در یک کلمه آدم رو یاد نوشتن می اندازه…
آنا : به چی می گی نوشته خوب؟
آرامینتا : اگر از قسمت هاي نگارشي كه بايد خوب باشن بگذريم ،
آرامینتا : به نظرم نوشته اي كه ،
آرامینتا : سوژه اي خوب و قوي داشته باشه نوشته اي خوبه !
آنا : فقط سوژه خوب؟
آنا : شاید نویسنده عالی ترین سوژه رو داشته باشه ،
آنا : ولی نتونه خوب پرورشش بده!
آرامینتا : درسته اما به نظرم يك سوژه ي قوي نيمي يا شايدم بيشتر،
آرامینتا : از يك نوشته ي خوب رو تضمين مي كنه!
آرامینتا : البته صحبتت كاملا متين عوامل ديگه اي مثل پرورش هم وجو دارن ،
آرامینتا : اما از نظرم مهمترينش يك سوژه ي خلاقه!
آنا : تفاوت یک نوشته خوب با عالی هم ،
آنا : از نظر پایداری قویه سوژه هاست؟
آرامینتا : هوووم..به نظرم اينجا دقيقا همون بحث پرورش پيش مياد .
آرامینتا : سوژه مي تونه يك نوشته ي خوب رو ايجاد كنه ،
آرامینتا : اما براي رسيدن به عالي بودن ،
آرامینتا : پرورش اون ،
آرامینتا : و همچنين استفاده از شيوه هاي ادبي هم موثرن!
آنا : منظور از شیوه های ادبی همون توصیف تو پسته؟
آرامینتا : نه تنها توصيف بلكه تشبيهات استفاده ي به جا از كلمات،
آرامینتا : نماد هاي ادبي آرايه ها و موضوعات ديگه اي هم هست!
آنا : اون پست های اولت رو یادت بیار...
آنا : نوشته هات چه فرقی با الان کرده؟
آرامینتا : اوه...خيلي فرق كردن!
آرامینتا : البته كلا به نظرم اين تفاوت به خاطر پيشرفت رول ،
آرامینتا : و بالاتر رفتن سطح معيار ها هم بوده ،
آرامینتا : و هم اينكه بالاخره آدم هر چي بيشتر بنويسه ،
آرامینتا : به اصطلاح دستش راه ميفته!
آنا : فکر می کنی چی باعث بهتر شدن نوشته هات شده؟
آنا : فقط بیشتر نوشتن؟
آرامینتا : به نظرم مهمترينش همين بيشتر نوشتن يا تمرين بوده ،
آرامینتا : و بعد هم خوندن نوشته هاي ديگران!
آنا : بیشتر چه سبکی می نویسی؟
آرامینتا : خب طبق تقسيم بنديه نوشته ها توي سايت ،
آرامینتا : من غالب نوشته هام جدين!
آنا : چرا طنز کار نمی کنی؟
آرامینتا : چون شايد خوبه بگم استعدادش رو ندارم...
آرامینتا : البته اگر نيازي پيش بياد ،
آرامینتا : و يا گاهي سوژه اي به ذهنم برسه مي نويسم .
آنا : تو سایت بیشتر از نوشته های کی خوشت می یاد؟
آرامینتا : اگر باز بخوام به دو قسمت تقسيم كنم ،
آرامینتا : از نوشته هاي جدي امپراطور و لرد سابق(بووبو) ،
آرامینتا : و طنز هم كريچر!
آنا : چه ویژگی پستاشون داره که تو خوشت می یاد؟
آرامینتا : پستهاي امپراطور و بووبو رو به خاطر سوژه ي هاي خيلي خوب ،
آرامینتا : و كلا نثر فوق العاده ي نوشتهاشون ،
آرامینتا : و پست هاي كريچر رو،
آرامینتا : به خاطر نكات ظريف طنز آميز.*
آنا : شکلک مورد علاقت؟
آرامینتا :
آنا : سیاه ، سفید یا شطرنجی؟
آرامینتا : سياه !
آنا : چرا رفتی سیاه ؟ به خاطر شخصیتت؟
آرامینتا : نه...كلا از اول سياها رو بيشتر دوست داشتم.
آنا : چرا؟
آنا : چی توش بود؟
آرامینتا : چون حس مي كردم سياها قدرتمند ترن !
آرامینتا و در عين حال خيلي متحد تر و هماهنگ تر!
آنا : پس قدرت رو دوست داری؟
آرامینتا : آره..البته مي شه گفت بيشتر از ضعف بدم مياد!
آنا : حس برتری؟
آرامینتا : هووووم...شايدم...
آرامینتا : ولي خب به نظرم وقتي با قدرت بر خورد مي كني ،
آرامینتا : مي توني هر چيزي رو كه مي خواي اجرا كني!
آنا : یه سیاه فقط قدرت داره؟
آرامینتا : نه به هيچ عنوان!
آنا : چه ویژگی های دیگه داره؟
آرامینتا : اتحاد و هماهنگي هم يكي از بارزترين خصوصياته.
آرامینتا : و بجز اينها چيزي كه به نظرم مهمترینه ،
آرامینتا : اینه كه علاقه در بين سياها براي مبارزه خيلي بيشتره!
آنا : فکر می کنی بچه هایی که توی سایت ،
آنا : عضو سیاه یا سفید می شن ،
آنا : چقدر به این دو نزدیک ترن؟
آرامینتا : هوووم...
آرامینتا : شايد...البته به نظرم بحث علاقه ي شخصي هم هست .
آرامینتا : به خصوص كه بيشتر افراد حس خوب بودن رو دارن ،
آرامینتا : در نتيجه به طور ناخود آگاه به سمت سفيد ها مي رن !
آنا : به نظرت اونا که می رن سیاه ،
آنا : بیشتر به اخلاق خودشون نزدیک تره؟
آرامینتا : نه...تصورم اين نيست كه كسي كه عضو سياها ميشه ،
آرامینتا : آدم كشته باشه يا شكنجه!!
آرامینتا : از نظرم فقط موضوع علاقه است .
آنا : چند تا کلمه می گم ،
آنا : اولین چیزی که به ذهنت می رسه بگو!
آنا : انجمن؟
آرامینتا : خانه ريدل ها!
آنا : هاگوارتز؟
آرامینتا : هافلپاف!
آنا : ارزشی؟
آرامینتا : ناظر!
آنا : هری پاتر؟
آرامینتا : غم!
آنا : خب یادمه ...
آنا : تو ماه خرداد...
آنا : از سایت رفتی… چرا؟
آرامینتا : آره..يه مسافرت بايد مي رفتم ،
آرامینتا : و حدود سه ماه به كامپيوتر دسترسي نداشتم .
آنا : من فکر می کردم ،
آنا : دلیل آوردی که چون همه چیز مثل قبل نیست ،
آنا : داری می ری؟
آرامینتا : نه..دليلم اون نبود...
آرامینتا : فقط مي خواستم قبل از رفتنم ،
آرامینتا : چيزي رو كه ناراحتم مي كرد بگم !
آرامینتا : گرچه يه مدتي هم بود ،
آرامینتا : به خاطر تغيير اوضوع سايت ناراحت بودم .
آنا : چرا آخر مهر دوباره برگشتی ؟
آرامینتا : وقتي برگشتم با چند تا از بچه هاي سايت صحبت مي كردم ،
آرامینتا : اوايل نمي خواستم برگردم ،
آرامینتا : و يا مي خواستم بيام خيلي ساده فعاليت كنم ،
آرامینتا : اما خب به قول فلور آدم به سايت دلبسته مي شه!
آنا : چرا دوباره شناسه پیتر رو نگرفتی؟
آرامینتا : اتفاقا گرفتم!
آنا : خب؟
آنا : پس چرا آرامینتا ملی فلوا؟
آرامینتا : اما مي خواستم توي اسليترين باشم ،
آرامینتا : كه بنا بر قانون جديد بايد توي گریفیندور مي رفتم .
آرامینتا : به همين علت هم مجبور به تغيير شناسه شدم !
آرامینتا : هووم..
آرامینتا :راستشو بگم وقتي نتونستم شناسه ي پيتر رو داشته باشم ،
آرامینتا : رفتم تاپيك شخصيت هاي گرفته نشده ،
آرامینتا : و اولين شخصيت رو برداشتم!
آنا : دلت برای پیتر تنگ نشده؟
آرامینتا : چرا خيلي!!
آرامینتا : اون شخصيت رو خيلي دوست داشتم !
آنا : چرا به یکی از مدیرا نگفتی؟
آنا : پارتی بازی نمی کردن؟
آرامینتا : پارتي بازي!؟
آرامینتا : نه به هيچ عنوان!
آنا : چرا؟
آنا : مگه قبول نمی کردن؟
آنا : گریفیندور یا اسلیترین برای مدیرا فرقی نداره!
آنا : گفتی؟
آرامینتا : نه گروهش فرقي نداره ،
آرامینتا : اما قانون و بند 13 ايفاي نقش اگه اشتباه نمي كنم ،
آرامینتا : مي گه هر شخصيت بايد توي گروهي كه ،
آرامینتا : توي كتاب ذكر شده باشه!
آنا : من جات بودم می گفتم...
آنا : می خوایم بریم سراغ نقد...بحثه مورد علاقت!
آنا : فکر می کنی تا حالا چند تا پست نقد کردی؟
آرامینتا : هوووم....اصلا نمي دونم...
آرامینتا : تعدادش زياده ...
آنا : یه تخمین بزن!
آرامینتا : سخته...ولي فكر كنم بايد بالای 50 تا باشه!
آنا : نقد رو تعریف کن!
آرامینتا : هووم.. نقد تعريف، توصيف و شرح و ارزيابي يك نوشتست .
آنا : نقاد کیه؟
آرامینتا : خب...نقاد كسي كه نوشته رو نقد مي كنه.
آرامینتا : ( بر وزن ويراستار كسي كه نوشته رو ويرايش مي كنه!)
آنا : یه نقد خوب باید چه ویژگی هایی داشته باشه؟
آرامینتا : متاسفانه چيزي كه هميشه در نقد وجود داره ،
آرامینتا : اينه كه احساسات و باور ها و تاثرات شخصي فرد ،
آرامینتا : توش دخالت داده مي شه .
آرامینتا : در نتيجه به نظرم در قدم اول شخص نقد كننده ،
آرامینتا : بايد بين اين ها تمايز بزاره .
آرامینتا : بعد به نظرم يك نقد خوب بايد ،
آرامینتا : به ريزه كاري هاي نوشته اشاره كنه .
آرامینتا : نه فقط كليات!
آنا : خب...
آنا : فکر می کنی یه نقد چقدر می تونه تاثیر بذاره؟
آرامینتا : بستگي به شخص داره ؛
آرامینتا : به نظر من خيلي مي تونه .
آرامینتا : شخصا اوايل كارم هميشه سعي مي كردم ،
آرامینتا : خوب بنويسم تا از نوشتم نقد مثبت بشه!
آرامینتا : اما خيلي از افراد هم نقد رو دوست ندارن!
آرامینتا :كما اينكه سر نقد نوشته ها ،
آرامینتا :با من خيلي بحث مي شه!
آنا : خب وقتی بات بحث می شه سرد نمی شی؟
آرامینتا : نه...اتفاقا خوشحالم مي كنه!
آرامینتا : چون اين نشون مي ده ،
آرامینتا : شخص به چيزي كه براش نوشتم توجه كرده ،
آرامینتا : و در موردش فكر كرده...
آرامینتا : البته..چون همينطور كه گفتم ،
آرامینتا : نقد خيلي جاها سليقه اي مي شه ،
آرامینتا : و در نتيجه احتمال خطا توش هست!
آنا : فکر می کنی چقدر توش خطا می کنی؟
آرامینتا : هووم..در هر حال من به طور حرفه اي نقد نمي كنم .
آرامینتا : چيزاي رو كه مي دونم مي گم ،
آرامینتا : در نتيجه به نظرم احتمال خطاش زياده .
آنا : تا حالا تو سایت دعوا کردی؟
آرامینتا : دعوا...منظور چه جوريه!؟
آنا : بحث...دعوا....جنجال.....
آرامینتا : هوووم...بحث كه آره پيش اومده...
آرامینتا : اما دعوا نه!
آنا : توی بحثا اونی رو که بیشتر از همه ،
آنا : گه گاهی بش فکر می کنی ،
آنا : و هنوز تو خاطرت مونده رو برامون بگو!
آرامینتا : هوووم...چيزي كه الان توي ذهنمه ،
آرامینتا : بحثي بود كه توي نحوه ي برخورد ،
آرامینتا : در مورد آجاس شده بود!
آنا : کی بود؟
آرامینتا : فكر مي كنم بايد ارديبهشت بوده باشه...
آرامینتا : حدودا 6 ماه پيش .
آنا : سر چی بود؟
آرامینتا : خب...من خودم توي آداس فعاليت مي كردم ،
آرامینتا : و از برخي نوشته هاي آجاسي ها ناراضي بوديم!
آرامینتا : بحث كلا سر تغيير شيوه ي نوشتاريشون بود .
آنا : با کی بود؟
آنا : با کله بچه های آجاس؟
آنا : مگه نوشتنشون چه جوری بود؟
آنا : یا حالت نوشتاریشون؟
آنا : از اینکه سر به سر ساحره ها می زاشتن بت بر می خورد؟
آرامینتا : يادمه بيشتر بلروويچ بود!
آرامینتا : نه چيزي كه خيلي ناراحتم مي كرد ،
آرامینتا : طرز نوشتنشون در مورد ساحره ها بود...
آرامینتا : بحث هميشگي كوچك نشون دادن اونها!
آرامینتا : و البته به كاربردن بعضي اصطلاحات نامناسب ،
آرامینتا : هم مزيد بر علت بود!
آنا : حالا که گذشته..
آنا : چی در موردش فکر می کنی؟
آنا : راضی هستی که در اون مورد بحث کردی؟
آرامینتا : آره...چون باعث شد اونها بپذيرن اين اشكالاتشون رو،
آرامینتا : و در نتيجه فايده داشته.
آنا : اونا نپذیرفتن.....
آنا : فقط آجاس منحل شد!
آرامینتا : قبل از اون توي نحوه برخورد ایراداتشون رو قبول كردن ،
آرامینتا : و البته بعدش هم آجاس منحل شد ،
آرامینتا : و هم آداس قفل شد!
آنا : فکر نمی کنی یه کم تند رفتی؟
آرامینتا : در چه موردي؟
آنا : آجاس!
آرامینتا : هوووم...نه!
آرامینتا : چون به نظرم بعضي چيزها بود كه بايد جلوش گرفته مي شد...
آرامینتا : گرچه فقط من نبودم كه مخالف بود.
آنا : توی کتابای هری پاتر ،
آنا : چه شخصیتی رو دوست داری؟
آرامینتا : لونا لاوگوود!
آنا : چرا؟
آرامینتا : شجاعه و هم اينكه خيلي خوشم مياد.
آرامینتا : با وجودي كه مي دونه باعث تمسخر ديگرانه ،
آرامینتا : اما باورهاش رو كنار نمي زاره!
آنا : حاضری به جاش تو فیلم بازی کنی؟
آرامینتا : اگه قبولم مي كردن آره!
آنا : کدوم شناست رو بیشتر دوست داری؟
آنا : کیف می کنی باش پست می زنی؟
آرامینتا : پيتر رو بيشتر دوست داشتم!
آنا : قشنگ ترین پستی که تا حالا زدی؟
آرامینتا : يك پست كه با شناسه ي پيتر،
آرامینتا : توي خانه هاي هاگزميد زدم رو ،
آرامینتا : از بقيه بيشتر دوست دارم!
آنا : مگه چطوری بود؟
آرامینتا : پست ساده اي بود...
آرامینتا : منتها موضوعش رو خيلي دوست داشتم!
آنا : در مورد چی بود؟
آنا : موضوعش رو می گم.
آرامینتا : خب...نوشته اينطور بود كه پيتر توي يك جاده حركت مي كرد ،
آرامینتا : و بعد از مدتي كه خودشم نمي دونست چقدره ،
آرامینتا : با يك فرشته رو به رو مي شه ،
آرامینتا : و اون موقع مي فهمه كه تمام راهی رو که اومده چقدر بيهوده بوده ،
آرامینتا : و اينكه هيچ هدفي نداشته....و خودشو مي كشه!
آنا : در هفته چند ساعت برای جادوگران وقت می زاری؟
آرامینتا : هوووم...حدودا روزي 1 ساعت ،
آرامینتا : آرامینتا يا شايدم يكمي بيشتر!
آنا : فکر می کنی ارزشش رو داره؟
آرامینتا : هوووم..به نظرم چون كاري رو كه انجام مي دم ،
آرامینتا : دوست دارم..آره!
آنا : تاپیک مورد علافت؟
آرامینتا : خانه هاي هاگزميد!
آنا : جادوگران یعنی...
آرامینتا : محل گردهمايي جادوگران ،
آرامینتا : و طرفداران هري پاتر!
آنا : تو الان وب مستر سایتی ،
آنا : اولین کاری که می کنی چیه؟
آرامینتا : پست مي زنم!
آرامینتا : به نظرم خيلي جالب و خوبه كه ،
آرامینتا : وب مسترها توي رول فعاليت داشته باشن(!)
آنا : به نظرت این طوری رول فعال می شه؟
آرامینتا : نه بحث فعال شدن رول نيست...
آرامینتا : فقط همين طور كه قبلا گفته شده ،
آرامینتا : حضور مديران و وب مسترها ،
آرامینتا : افراد رو به نوشتن ترغيب مي كنه ،
آرامینتا : و جذابيت ايجاد مي كنه!
آنا : اگر قرار باشه جای یه نفر دیگه تو سایت باشی ،
آنا : اون کیه؟
آرامینتا : نارسيسا!
آنا : چرا؟
آرامینتا : چون هم خيلي نوشتهاش رو دوست دارم ،
آرامینتا : و هم يكي از افراديه كه برام توي سايت ،
آرامینتا : خيلي قابل احترامه!
آنا : نظرت در مورد تاپیک حذب چیه؟
آرامینتا : هوووم..به نظرم خود تاپيكش اهميت نداره ،
آرامینتا : افرادي كه درش فعاليت مي كنن مهمترن!
آنا : خوب نظرت در مورد پستاش و آدمای اونجا چیه؟
آرامینتا : آدمهاي واقعا زحمت كشين!...
آرامینتا : اين همه مدت با وجود اين همه مشكلات و دعواها ،
آرامینتا : هنوز به فعاليتشون ادامه مي دن!
آرامینتا : و خب چون از بهترين نويسنده هاي سايت هم تشكيل مي شه ،
آرامینتا : در نتيجه طبيعتا پستهاي خوبي داره كه البته ،
آرامینتا : كلي هم به خاطر جنجالهاشون جذب كنندن!
آنا : به نظرت فعالیتشون ،
آنا : چقدر موثره؟
آرامینتا : بستگي داره ...
آرامینتا : در هر حال فعاليت مثبت زياد دارن...
آرامینتا : مثل كارهايي كه براي رول انجام دادن ،
آرامینتا : و برگزاري ترين ها و غيره!
آرامینتا : اما در مورد مديران...به نظرم نه...
آرامینتا : موثر نيست!
آنا : چرا؟
آرامینتا : سوالاي جنجالي مي پرسي!!!
آرامینتا : فردا اگه من كشته شدم بدونين دليلش چيه!
آرامینتا : خب به نظرم اين راه انتقاد درست نيست .
آرامینتا : و در ضمن...به نظرم تمسخر هم ،
آرامینتا : اصلا شيوه ي خوبي براي برخورد نيست!
آنا : این واقعا اسمش انتقاده یا مسخره کردن ؟
آرامینتا : گفتم..
آرامینتا : به نظرم مسخره كردن اصلا درست نيست!
آنا : بهترین سوالی که ،
آنا : دوست داری الان ازت بپرسم چیه؟
آرامینتا : اينكه دوست داشتم ،
آرامینتا : به عنوان يك عضو عادي فعاليت كنم يا نه ؟
آنا : خب؟
آنا : بش چی جواب می دی؟
آرامینتا : اينكه خيلي!
آرامینتا : به نظرم وقتي آدم درگير كار نظارت و اينا مي شه...
آرامینتا : و يا حتي وقتي معاون لرده ،
آرامینتا : نمي تونه به راحتي قبل فعاليت كنه ،
آرامینتا : و لذت ببره !
آنا : جنبه و سطح فکر بچه های سایت رو ،
آنا : در چه حد می بینی؟
آرامینتا : هوووم...به نظرم خوبه..
آرامینتا : گرچه برخي عادات بد هست ،
آرامینتا : كه مانع فعاليت مفيده!
آنا : مثلا چه عادت هایی؟
آرامینتا : مثل همين كه هر موقع كسي بجز مديرا و وب مسترا ،
آرامینتا : به يك كاري دست مي زنه ،
آرامینتا : سريع بر ضدش فعاليت شكل مي گيره ،
آرامینتا : تا اصطلاحا زير آب طرف رو بزنن!!
آرامینتا : مثل وزيرايي كه تا حالا بودن و لرد قبلي(بووبو)
آنا : فکر می کنی چطور می شه ،
آنا : این عادت ها رو عوض کرد؟
آرامینتا : به نظرم بايد بپذيريم كه ،
آرامینتا : هم همه حق فعاليت دارن ،
آرامینتا : و هم اينكه ما بهترين نيستيم!
آنا : با اسلیترین ، پست ، چت باکس و لندن یه جمله بساز!
آرامینتا : در تاريكي لندن مرگخوار وفادار اسليتريني متاثر از نوشته هاي چت باكس پستي در وصف كشته شدن يك محفلي زد!
آنا : اگر از فردا دیگه سایت نباشه ،
آنا : عکس العمل ایفا گر نقش آرامینتا ملی فلوا چیه؟
آرامینتا : هوووم...خب مسلما خيلي ناراحت ميشم!
آرامینتا : و شايد با برخي ديگه از علاقه مندان ،
آرامینتا : جهت احياي سايت تلاش كرديم!
آنا : عجب روحیه بالایی!
آنا : مهمترین تاپبک سایت از نظر تو؟
آرامینتا : تاپيك!؟
آرامینتا : هووومك...به نظرم تاپيك عضو شدن در ايفاي نقش!
آنا : یه بیت شعر در وصف سایت بگو!
آرامینتا : خب من متاسفانه اصلا شاعر خوبي نيستم ،
آرامینتا : در نتيجه مي سپارم به شما!
آنا : اوه چه جلب!
آنا : من بالاخره یه نفر رو تو این سایت اهله شعر پیدا می کنم!
آرامینتا : اميدوارم موفق بشي!!
آنا : مرسی!
آنا : فکر می کنی الان سایت چی کم داره؟
آرامینتا : به نظر خيلي خوبه...
آرامینتا : فقط خب قسمت بحث هاي هري پاتري ضعيفه...
آرامینتا : كه البته اون هم به خاطر گذشتن مدت زيادي ،
آرامینتا : از انتشار كتاب ششمه .
آنا : یه توصیه به تازه واردایی مثه من؟
آرامینتا : شما كه تازه وارد نيستي ولي خب...
آرامینتا : يكي اينكه قبل از ورود به ايفاي نقش ،
آرامینتا : سعي كنن تا اول با سايت آشنا بشن ،
آرامینتا : نوشته ي ديگران رو بخونن ،
آرامینتا : و انتقاد پذير باشن !
آنا : نظرت در مورد مدیرا؟
آرامینتا : به نظرم خيلي زحمت مي كشن ،
آرامینتا : و كارشون رو هم خوب انجام مي دن!
آنا : از کسی که نترسیدی اینو گفتی؟
آنا : فوقش دو روز بلاکه (!)
آنا : حقیقت بود؟
آرامینتا : آره ديگه...
آرامینتا : آره...
آرامینتا : شخصا تا به حال از مديرا در مورد كارشون ،
آرامینتا : مشكلي نديدم.
آرامینتا : و پيشرفت سايت هم بيانگر اين موضوع هست !
آنا : حرف آخر؟
آرامینتا : اميدوارم هميشه موفق باشي!
آنا : به من می گی؟
آنا : به سایت یه چیزی بگو؟
آرامینتا : تا الان داشتم از سايت مي گفتم ديگه!!
آرامینتا : بالاخره بايد يه چيزيم به خودت بگم !
آنا : مرسی آرامینتا جان...
آنا : شما لطف داری...
آنا : با وجود بچه های دلسوزی مثل شما...
آنا : همه به موفقیت می رسن!
آنا : این برنامه هم تموم شد...ممنون از آرامینتای عزیز...
آنا : با آرزوی شگفت انگیزترین ها...
آنا : شب بخیر!

سلام جادوگر!........آنا مور(ANNA MORE ).........کانال <*/\*>!




پشت صحنه :

سامانتا : *بحث جدید شروع کنم؟
سامانتا : یا می خوای بری بخوابی؟
آرامینتا : نه...من هستم فعلا !
سامانتا : ها.......
سامانتا : هوم.....
سامانتا : نه من فکر کنم امشب هستی تا صبح!
سامانتا : خیلی خب اعتراف چقدر سخته...
سامانتا : من 9 صبح کلاس دارم!
سامانتا : گفتم لابد مثل چند شب پیش...
سامانتا : ساعت 1 می ری!
آرامینتا : ببين!!
آرامینتا : خودت خوابت مياد مي خواستي مخصوصا منو خواب آلود نشون بدي!!!
سامانتا : تا من باشم دیگه تعارف نزنم...
سامانتا : عجب ضایع شدم ها!
آرامینتا : برو..من كه گفتم بعد از ظهريم!
سامانتا :
سامانتا : کی گفتی؟
سامانتا : من ندیدم!
سامانتا : **مرسی آرامینتا جان... خوب بود؟ راضی بودی؟
سامانتا : نظرت در مورد اینکه تا سه نصفه شب نگه داشتمت چیه؟
آرامینتا : بسيار عالي!
آرامینتا : مشكلي نبود فقط اميدوارم پرت و پلا يهو نگفته باشم وسط كار!
آرامینتا : و تبريك به پشتكارت!
آرامینتا : خداييش هيچكي ديگه تا 3 نمي نشست مصاحبه بگيره!
آرامینتا : ولي در كل مصاحبه ي خيلي خوبي بود...
آرامینتا : خسته نباشي!
سامانتا : تو همش نوشتی من که فقط نگاه کردم .
سامانتا : حسابی لطف کردی... همچنین!
سامانتا : من اگر خودم طرف تا 3 نصفه شب نگه می داشت...
سامانتا : عمرا اگه وای می سودم !
آرامینتا : خواهش مي كنم...وظيفه بود!
سامانتا : خیلی که تکراری نبود؟
سامانتا : حوصلت که سر نرفت؟
سامانتا : اگه یه چاهایی پیچوندم یا رو اعصابت پشتک زدم عذر می خوام!
سامانتا : می خواستم مصاحبه جالب تر شده...
آرامینتا : نه خيلي عالي بود...زحمت كشيده بودي...
آرامینتا : خيلي خوب بود!
سامانتا : خب دوستان در این لحظه آخر نمی تونم اینو نگم که آرامینتای عزیز یکی از اون منتخب منتخب های سایته ...با این حال که من رو خیلی نمی شناخت خیلی گرم گرفت و اگر این مصاحبه انجام شد فقط به خاطر استقبال ایشون و برخورد عالیشون بود... من دوباره یه تشکر دیگه هم ازشون می کنم ...دوستان قدرش رو بدونید!
سامانتا : دیگه چی...
سامانتا : دیگه هیچی... پشت صحنه هم تموم شد!


این مصاحبه شامل 40 سوال اصلی و 42 سوال فرعی می باشد.
ماکزیمم زمان پاسخگویی به سوالات 00:00:48 ثانیه می باشد.



* این قسمت ازمصاحبه در ساعت 00:28:49 تا 01:29:24 بامداد در تاریخ دوشنبه 23 آذر انجام گرفته است.
** این قسمت ازمصاحبه در ساعت 23:56:32 تا 03:03:28 بامداد در تاریخ سه شنبه 24 آذر انجام گرفته است .


از دفتر خاطراتم :

از او می ترسم... گاه تصور می کنم با هیبتی عظیم در مقابل من ایستاده و م


Re: سلام جادوگر!
پیام زده شده در: ۲۲:۴۵ سه شنبه ۲۱ آذر ۱۳۸۵
#3

سامانتا ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۹ پنجشنبه ۳ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۵:۰۸ یکشنبه ۲۷ تیر ۱۴۰۰
از ما که گذشت!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 248
آفلاین
مصاحبه با فلور دلاکور :
برنامه دوم :

ENTER.....ERROR
ENTER…......ERROR
ENTER….......…ERROR
...........…….....… ENTER

شب بخیر... سلام جادوگر! روزها همین طور پشت سر هم می گذره و در حالی روزهای آغازین ماه نوامبر رو پشت سر می گذاریم که سرما به اوج خودش در حال نزدیک شدنه . پس فکرمی کنم نشستن برروی کاناپه در کنارشومینه اتاقتون ، در دست گرفتن یک فنجان قهوه داغ و دیدن یک مصاحبه جذاب ازکانال <*/\*> حسابی شما رو گرم کنه!
مهمان امشب برنامه ما خانم فلور دلاکور از اعضای قدیمی و برجسته سایت می باشند. از طرف خودم باید بگم که فکرنمی کردم حداقل تا یک ماه دیگه بتونیم ایشون رو پیدا کنیم . به هر حال فلورعزیز امشب افتخار دادن به اینجا اومدن تا یکی دیگه از برنامه های سلام جادوگر! روی آنتن بره !
عقربه های ساعت داره به من اعلام می کنه که وقت شروع کردنه...


آنا : سوال اول... هری چطوری وارد زندگیت شد؟
فلور : از اول بگم ؟
آنا : آره از اول اول...
فلور : من سال دوم راهنمايي بودم چون کويتيم تابستونا همه دوستاي مدرسه ،
فلور : پخش مي شيم توي سراسر ايران ؛
فلور : تابستون که تموم شد باز دوستا دور هم جمع شديم .
فلور : یکی از دوستام اصفهان زندگی می کرد .
فلور : اون برام از کتابای هری گفت .
فلور : درست یادمه...
فلور : گفت توي کتاب حفره ي اسرار آميز يک مار بزرگ هست ،
فلور : که به هر کی نگاه کنه خشک می شه ،
فلور : و یک گربه و چند نفر خشک شدن .
فلور : من مشتاق شدم !
آنا : خریدی ؟
فلور : نه من نخریدم قرض گرفتم .
فلور : و چند روزه کتاب 1 و 2 رو خوندم ،
فلور : این جوری شد که هری اومد تو زندگیم !
فلور : من از سنگ جادو به ترتیب شروع کردم ...
فلور : حتی یک وقفه چند ماهه توی خوندنم افتاد ،
فلور : چون دوستم کتاب 3 رو نداشت .
فلور : من صبر کردم تابستون بيام ايران و بخرم و به ترتيب بخونم!
فلور : اون سال تا جام آتش که اومده بود خوندم .
آنا : جادوگران رو از کجا پیدا کردی ؟
فلور : هوم ...
فلور : از طریق یک شخص .
فلور : اون شخصم از طريق يک وبلاگ .
فلور : و اون وبلاگ از طريق يک وبلاگ ديگه توي پيوندهاش .
فلور : در کل از وبلاگ هري پاتر دو هزار و سه !
فلور : رفتم تو نظراتش .
فلور : و رفتم يک وبلاگ هري پاتري و همينطور رفتم توي پيوندها...
فلور : تا رسيدم به وبلاگ هری پوتر!
فلور : که صاحبش پيام(رودي/ايليدان) بود .
فلور : اون جادوگران رو بهم معرفي کرد .
آنا : بعد اومدی و عضو شدی ؟
آنا : تاریخ اون موقع کی بود ؟
فلور : آره عضو شدم .
فلور : 7 تیر 1383!
آنا : روز اول رنگش چه رنگی بود برات...حس اون روز...
آنا : روز وارد شدن به سایت یادت هست؟
فلور : مگه می شه یادم بره .
آنا : تعریف کن!
فلور : خیلی ذوق زده شده بودم .
فلور : خوشحال بودم .
فلور : به مامان و بابام گفتم .
فلور : حس قشنگی بود !
آنا : نظرشون چی بود ؟
فلور : اون روز عکس العملي نشون ندادن .
فلور : اما بعدها و حالا ميونه ي خوشي با جادوگران ندارن !
فلور : مي گن سايت چتيه .
فلور : اینو می زارم پای اینکه احساس منو درک نکردن...
آنا : اولین پیام شخصی از طرف مافلدا چجوری بود؟
فلور : بیشتر توضیح می دی؟
آنا : اولین پیام شخصی که سایت به بچه های تازه وارد می ده ؟
فلور : چیزی ندادن !
فلور : اينا جديد مد شده!
فلور : اگه شده برم دوباره عضو بشم! *
آنا : پس از طرف مافلدا پیام نداشتی ؟
فلور : نه...!
فلور : اون زمانا از این چیزا نبود...هوس کردم برم از اول عضو بشم!
آنا : خاطره روز اول رو یادت هست برامون بگو!
فلور : هوم...من فقط روز اول خوندم .
فلور : کاری نکردم .
آنا : چی خوندی؟
فلور : بحث های هری پاتری !
آنا : نظرت چی بود؟
فلور : برام جالب بود .
فلور : به چيزايي که حتي من يک توجه کوچيکم تو کتاب نکرده بودم ،
فلور : توجه کرده بودن و چقدرم جالب بحث مي کردن!
فلور : خیلی جالب بود.
آنا : چرا فلور دلاکور؟
فلور : این اسم به پیشنهاد مرلین بود .
فلور : اون منو کمک کرد که بيام ايفاي نقش و خودش برام انتخاب کرد .
فلور : منم بدم نیمد!
آنا : از اول رفتی ریون کلاو؟
فلور : بله
آنا : چرا ریون کلاو؟... اکثرا می رن گریف یا اسلی !
فلور : البته يک چندماه هم توي گريفندور بودم هم ريون،
فلور : اما توي تالار گريفندور هيچ پستي نزدم .
فلور : مي خواستم مثلا ريون فعال بشه!
آنا : شد؟
فلور : دو سال بعدش بله!
آنا : روز اول که اومدی سایت فکر می کنی ،
آنا : از نظر شکل ، فضا ، روحیه یا اعضا چه فرقی با امروز کرده؟
فلور : خیلی فرق کرده...
فلور : از نظر شکل که خيلي زياد!
فلور : قالبش همون قالب جادوگران معروف بود .
فلور : فقط دو قسمت براي پست ها بود يکي براي بحث ها .
فلور : يکي براي ايفاي نقش!
فلور : از جادوگر ماه خبري نبود!
فلور : و...
فلور : اين از نظر ظاهر.
فلور : فضا اون موقع صميمي بود!
فلور : کلش توي ايفاي نقش روهم 20 نفرم عضو نبودن!
فلور : همه همديگه رو مي شناختن.
فلور : حتي توي کنفرانسها بچه ها رول بازي مي کردن!
آنا : اون موقع ها بهتر بود یا الان؟
فلور : بذار یک کم فکر کنم ...
فلور : اون موقع ها !
فلور : من گذشته رو با سادگی هاش بیشتر می پسندم .
آنا : با اولین کسی که تو جادوگران آشنا شدی و کمکت کرد کی بود؟
فلور : بعد از پیام (رودي/ايليدان) ،
فلور : اولین نفرمرلین بود .
فلور : مرلين منو خيلي کمک کرد.
فلور : من هر چي ياد گرفتم از مرلين بوده .
فلور : از مرلين خيلي تشکر مي کنم!
آنا : اولین جایی که تو ایفای نقش پست زدی کدوم تاپیک بود؟
فلور : هوم...
فلور : فکر کنم کافه سه دسته جارو بود.
فلور : البته قدیمیه که دار فانی رو وداع گفته !
آنا : فلور دلاکور چجور شخصیتی داره...
آنا : اون مثل توئه یا تو مثل اون؟
فلور : فلور يک دختر مغروره!
فلور : و عاشق اينه که پسرا رو اذيت کنه و حالشونو بگيره !
فلور : با اين حال خيلي هم باهاشون مي پره!
فلور : من 360 درجه باهاش فرق دارم!
فلور : من عمرا توي دنياي واقعي مغرور باشم و با پسرا بپرم!
آنا : اوه... با این حال دوسش داری !
فلور : خیلی...
فلور : چون باهاش بزرگ شدم خیلی دوسش دارم !
آنا : وقتی پست می زنی به خصوصیات فلور احترام می زاری؟
آنا : یا خودت رو در نظر می گیری؟
فلور : صد در صد!
فلور : فلور شخصيت ايفاي نقشه!
فلور : من بايد توي چهارچوب ايفاي نقش پست بزنم.
فلور : و شخصيت فلور يکي از چيزايي که بايد در نظر بگيرم.
آنا : اون پست های روز اول را یادت بیار...
آنا : فکر می کنی نوشته هات چه فرقی با امروزکرده؟
فلور : راستش رو بگم؟
آنا : آره
فلور : هیچ فرقی!
فلور : من همیشه یک سبک می نوشتم .
آنا : به خوبیه روز اول هستن؟
فلور : خب... من همیشه بد می نویسم ،
فلور : مثل روز اول!
آنا : گرچه هیچ کس این طور فکر نمی کنه ،
آنا : اما به ما بگو چرا سعی نمی کنی بهترشون کنی؟
فلور : هیچ وقت زمان نداشتم که بخوام بهتر کنم .
فلور : من همیشه درگیر بودم .
فلور : محدودیت نتم یکی از مشکلاتمه!
فلور : مثلا می خوام طنز بزنم آبکی می شه .
آنا : چرا؟
آنا : شاید به اندازه کافی براشون وقت نمی زاری!
فلور : درسته !
فلور : من هر سال يک مشکلي برام پيش مي ياد که زمانم محدود مي شه!
فلور : پارسال امتحان نهايي امسال کنکور!
فلور : سال ديگه خدا مي دونه...
آنا : امتحان های دانشگاه !
فلور : امتحان های دانشگاه...اگه قبول بشم .
فلور :
آنا :
آنا : چه سبکی پست می زنی ؟
فلور : نمی دونم .
آنا : همیشه بنا بر سبک همون تاپیکی که قراره توش پست بزنی کار می کنی؟
فلور : منظورت از سبک چیه ؟
آنا : جدی...طنز...متعادل....
فلور : عموما سعی می کنم طنز!
فلور : ولی اگه تاپیک جدی باشه سعی در جدی!
آنا : تو سایت بیشتر از نوشته های کی خوشت می یاد؟
فلور : خیلی ها...
فلور : زیادن !
آنا : مثلا؟
فلور : هوم…
فلور : اون زمان قديما از نوشته هاي حاجي و بلاتريکس قديمي!
فلور : بعدش از نوشته هاي کريچر و کرام.
فلور : بعدشم که آوريل و ققي و فنگ و برادر حميد و سرژ و الکسا وآنيتا و....
آنا : نوشته هاشون چه ویژگی دارن که تو ازشون خوشت می یاد؟
آنا : و وقتی می خونی احساس می کنی وقتت رو تلف نکردی
آنا : و در آخر لذت بردی از خوندنش؟
فلور : باحال مي نويسن!
فلور : هيجان داره پستاشون!
فلور : ایده های جدید !
آنا : خب...می خوام یه سوال خصوصی بپرسم(!)
آنا : چرا ناظر نمی شی؟
آنا : شاید هم بودی ولی من اطلاع ندارم!
فلور : نه من تا حالا ناظر نشدم!
آنا : چرا؟ وقت نداشتی؟
فلور : دليل اصليم اينه که فکر مي کنم تواناييشو ندارم .
فلور : به نظرم کار سختيه!
فلور : وقت نداشتنم يکي از دلايلمه .
فلور : اما مثلا تابستونا وقت داشتم بازم خودم قبول نکردم .
آنا : بعضی ها هستن یه ماه می یان توسایت ،
آنا : عالی نیستن اما ناظر می شن !
فلور : به نظر من ،
فلور : بعضي از اعضا که حالا مي يان دنبال شهرت و قدرتن ،
فلور : براي همين اولين گام رو ناظر شدن مي دونن!
آنا : فکر می کنی طرز فکر درستی دارن؟
فلور : نه!اشتباه بزرگي مي کنن .
فلور : به نظر من آدم اگر خوب بنويسه و بچه ي خوبي باشه ،
فلور : زود معروف مي شه و خيليا دوستش دارن ،
فلور : چه چيزي از اين بهتر!
آنا : فکر می کنی یه ناظر خوب باید چه ویژگی هایی داشته باشه؟
فلور : هوم…
فلور : اول بايد صبرش زياد باشه!
فلور : وقتشم زياد باشه!
فلور : و کلا بتونه با اعضا کنار بياد نه اينکه هي کل بندازه!
آنا : شکلک مورد علاقت ؟
فلور : معلمومه
فلور : توی مسنجرم این با این
آنا : خب... سیاه یا سفید ؟
فلور : چرا تو هیچ کدوم نیستی ؟
فلور : بلد نیستم جنگی بنویسم !
آنا : شاید هم از این دو جبهه خوشت نمی یاد...
آنا : جنگی نوشتن هم یه سبکه .
آنا : اگه می تونستی می رفتی کدوم گروه؟
فلور : نه... من به سفيد بيشتر علاقه دارم!
فلور : ولي يکم مسوليت داره رفتن تو دو جبهه ،
فلور : و همچنين بازم من جنگي بلد نيستم بنويسم!
فلور : جبهه سفيد...
فلور : پيش دامبل و هدي نوک طلا!
آنا : توی این مدت حضورت تو سایت ،
آنا : فکر می کنی بدترین دعوایی که کردی کی بوده؟
آنا : با کی بوده؟
آنا : سر چی ؟
فلور : هوم…
فلور : دعوا نکردم!
فلور : ولي خب…
فلور : يک بار روز اول ورودم توي ايفاي نقش
فلور : توي کافه بلا رفت با بيل بگرده!
فلور : بعد من کوچيک بودم بهم برخورد!
فلور : گفتم تو به چه حقي اينکار و کردي...؟
فلور : بلا هم گفت : " اصلا من منظوري نداشتم!
فلور : تو جنبه نداري اسم تو و بيل و از تو نمايشنامه ام حذف کردم ،
فلور : ديگه هم از تو نمی نويسم!"
فلور : منم معذرت خواهي کردم!
فلور : ديدم اخلاقم بدجور بچه گونه بود.
فلور : تازه وارد بودم ديگه!
آنا : حالا که گذشته چی...؟
آنا : در موردش چی فکر می کنی؟
فلور : هميشه يادمه…
فلور : ياد بلا مي يفتم همين چيزا يادم مي ياد!
فلور : برام يک خاطره است!
فلور : فکر مي کنم که چقدر جو گيزر بودم ،
فلور : روز اولي با يک خداي نمايشنامه نويسي کل انداختم !
آنا : اگر قرار باشه تو فیلم هری پاتر بازی کنی ،
فلور : دوست داری جای کدوم شخصیت باشی؟
فلور : من هميشه هرميون رو دوست داشتم ،
فلور : چون به نظرم شخصيت جالبيه .
فلور : آره...جاي هرميون!
آنا : تا حالا شده قاطی کنی خسته بشی بخوای بری از سایت؟
فلور : خيلي…
فلور : مخصوصا وقتي يکي مي ره…
فلور : همين اواخر با رفتن ادي دلم بدجور گرفته بود!
فلور : بعد از رفتن حاجي و مملي هم بدجور به فکر بودم برم!
فلور : اما همين دلبستگي کار خودشو کرد نذاشت برم.
آنا : فکر می کنی چی فلور دلاکور رو ،
فلور : تا امروز تو جادوگران موندی کرده ؟
فلور : خاطره هام توي جادوگران...
فلور : و دوستام!
آنا : فکر میکنی الان چقدر سخته که یه عضو تازه وارد ،
فلور : با توجه به اینکه از بچه های قدیم سایت هستی ،
فلور : داره بات مصاحبه میکنه؟
فلور : سخت نيست!خوشحالم مي شم!
فلور : آخه منم روزي تازه وارد بودم…
فلور : مي دونم تازه وارد چه احساسي داره!
آنا : رابطه اعضای قدیمی و جدید سایت چطوره؟
فلور : ما قديميا هراز گاهي باهم گپ مي زنيم از قديما...
فلور : من هر دو گروه دوست دارم.
فلور : هر کدوم يک خوبيت هایی داره !
آنا : جادوگران یعنی ...
فلور : دلبستگی و عشق !
آنا : نظرت درمورد تاپیک حذب چیه ؟
فلور : ایده جالبیه !
فلور : از بر و بچش خیلی خوشم می یاد.
فلور : پستاشون همش ضایع کردنه
فلور : باحال می نویسن !
آنا : فکر می کنی تاپیک حذب با انتقاداش ،
آنا : چقدر باعث بهتر شدن سایت می شه ؟
فلور : برای مدیرا خوبه که مثلا می قهمن ،
فلور : بچه ها چطور در موردشون فکر می کنن !
فلور : ولی بیشتر باعث دعوا شده تا بهبود(!)
آنا : فکر می کنی تمام چیزایی که بچه های حذب می نویسن ،
آنا : حرف همه بچه های سایته؟
فلور : نه همش...بخشیش !
آنا : چون مدیرا رو ضایع می کنن خوشت می یاد؟
فلور : هوم...نه...
فلور : کلا سبک نوشته ها باحاله.
فلور : هیجان توی اون تاپیک موج می زنه!
آنا : بهترین سوالی که الان دوست داری ازت بپرسم چیه ؟
فلور : هوم...
فلور : سوال های بعدی رو بپرس تا فکر کنم .
فلور : بهترین سوال رو پرسیدی ،
فلور : این سوال که چرا تو جادوگران هستم و موندم .
فلور : به خاطر خاطره هايي که ازش دارم و دوستام.
فلور : به خاطر اينکه باهاش بزرگ شدم .
فلور : به خاطر اينکه دلبسته اشم!
فلور : همه جاش برام پر از خاطره است...!
آنا : به نظرت جنبه و سطح فکر بچه های سایت در چه حده؟
فلور : ايرانيا با جنبه ان!
فلور : بچه ها هم ايرانين!
فلور : به نظرم جنبه اشون خوبه ،
فلور : ولي بعضي وقتا يکم بي جنبه مي شن!
فلور : يک کوچولو فقط!
آنا : یه بیت شعر در وصف سایت بگو!
فلور :
فلور : شعر بلد نیستم !
آنا : به ما بگو تو سایت جادوگران چقدر عدالت هست؟
آنا : پارتی بازی هست؟
آنا : اگه هست چقدر؟
فلور : تو جريان نيستم!
فلور : فکر نکنم زياد باشه!
آنا : چه تفاوت هایی گذاشته می شه...
آنا : کی این تفاوت ها رو می زاره؟
فلور : خب وقتي دوستي پيش مي ياد ،
فلور : بالطبع يکم پارتي بازي مي شه ديگه!
فلور : دوستا نمي خوان غم دوستاي ديگه رو ببينن ،
فلور : يکم پارتي بازي مي کنن!
آنا : تا حالا دیدی؟
فلور : هوم آره!
آنا : می تونی بگی؟
فلور : امم...
فلور : نه شايد باعث دردسر بشه!
آنا : اوکی
آنا : اگر الان بت بگن تو وب مستر سایتی ،
آنا : اولین کاری که می کنی چیه ؟
فلور : عجب توهمی!
آنا : به نظرت چی کار می کنی؟
فلور : نگاه می کنم...
فلور : فکر می کنم چطور می شه بیشتر پیشرفت کرد!
آنا : توی این دو سال و نیمی که تو سایت بودی ،
آنا : به نظرت بهترین اتفاقی که واسه سایت افتاد چی بوده ؟
فلور : هوم ...
فلور : بهترین اتفاق بيروني اين بود که ،
فلور : سايت معروف شد و توي مجله ها زدن!
فلور : و هر وبلاگ هري پاتري بري مي بيني ،
فلور : جادوگران تو ليستش هست!
فلور : داخلي خيلي چيزاست…
فلور : مثلا همين برگزار شدن جشنواره .
فلور : به نظرم خيلي اتفاق خوبي بود!
آنا : با ریون کلاو ، کل کل ، شناسه و گالری یه جمله بساز!
فلور : ها....
فلور : هوم...
فلور : حسابی گیر کردم (!)
فلور : تو تمامه کل کلا اسم شناسه ي ريونکلايي ها مثل يک گالري از آشوب گرا هست !
فلور : مردم تا نوشتم !
آنا :
آنا : بهترین خاطرت از سایت جادوگران تو این مدت ؟
فلور : دور هم بودن بچه ها توي آداس و ريون!
آنا : بما یه قول بده کی آداس رو راه می اندازی؟
فلور : کنکورم تموم بشه منتظر آداس باشين ساحره هاي ناناز !
فلور :
ايشالله بعد کنکور و قبولي دانشگاه در خدمتم!
آنا : یه توصیه به تازه واردایی مثه من ؟
فلور : قدر اين لحظه ها رو بدونين ،
فلور : شايد يک روز در حسرت همين لحظه ها بمونين!
آنا : نظرت در مورد مدیرا؟
فلور : خيلي زحمت مي کشن!
فلور : خاک پاي همشون هستم که اين سايتو ساختن ،
فلور : و دارن اداره اش مي کنن!
آنا : خود شیرین!
آنا : واقعا؟
فلور : واقعا!
فلور : من تا حالا با مديرا مشکل نداشتم!
آنا : حرف آخر؟
فلور : دلبستگي من به جادوگران و اعضاش بيشتر از اون چيزيه که فکرشو مي کردم...
فلور : ملت جادوگر و ساحره قدرشو بدونین !**
آنا : از فلور عزیز مهمان امشب سلام جادوگر! تشکر می کنم .
آنا : سرمایه های هر دلی حرف هایی ست که برای گفتن دارد !
آنا : شب خوش !

سلام جادوگر!........آنا مور(ANNA MORE ).........کانال <*/\*>!


پشت صحنه :

فلور : یه سوال بکنم چی شد که منو برای مصاحبه انتخاب کردین؟
فلور : این همه بهتر از من!
سامانتا : اصلا هم این طور نیست...
سامانتا : من دیدم شما تو بچه های ریون از همه گرم تری...
سامانتا : می دونستم بیشتر تحویل می گیری ...
سامانتا : بعدشم از بچه های قدیمی هستید!
سامانتا : فلور جان مرسی !چطور بود؟ راضی بودی؟
فلور : خواهش می کنم... خیلی خوب بود...
فلور : سوالات خیلی خوب بودن...
فلور : فقط از ریون کم پرسیدی !
فلور : دستت هم درد نکنه که می شینی پای حرف پیر پاتالایی مثه من !
فلور : راستی چقدر حقوق می گیری تا گزارش تهیه کنی ؟
سامانتا : اوه... تازه یه چیزی هم باید به سیریوس بدم...
سامانتا : با خودم گفتم لابد هفته پیش پست نخورد ،
سامانتا : فیوز می پرونه ،
سامانتا : منو دار می زنه (0_0)
سامانتا : خوشبختانه چیزی نگقت...فقط کلی به مصاحبه پاک شده من خندید!
فلور : بعد ملت کجا درباره اش نظر بدن؟
سامانتا : تو چت باکس!
سامانتا : در این قسمت پایانی می خوام یه تشکر دوباره از فلورعزیز بکنم به این دلیل که با وجود وقت بسیار کمشون فرصت زیادی در اختبار این مصاحبه قرار دادن ... جواب ها رو دو در نکردن و با حوصله به تمام سوال های من پاسخ دادن ... همچنین از تمام دوستانی که این مصاحبه طولانی را خواندند تشکر می کنم و امیدوارم هم کیفیت و هم کمیت آن مورد قبول همه واقع شده باشد . چنانچه در قسمتی از آن لحظاتی از خستگی و بی صبری و یا نچسبی به نگاهتان راه یافت به حساب کم تجربگی و عضو تازه وارد بودن اینجانب گذارید!

نکته : هر کس پیشنهاد ، انتقاد یا سوال جدیدی به ذهنش می رسه که فکرمی کنه جالب باشه و این مصاحبه ها رو بهتر می کنه خوشحال می شم با پیام شخصی به من بگه!

این مصاحبه شامل 39 سوال اصلی و 25 سوال فرعی می باشد.
ماکزیمم زمان پاسخگویی به سوالات 00:00:19 ثانیه می باشد.

_________________________________________________________

* این قسمت از مصاحبه از ساعت 17:48 تا 18:01 در تاریخ چهارشنبه 15 آذر انجام گرفته است .
** این قسمت از مصاحبه از ساعت 16:53 تا 18:16 در تاریخ پنج شنبه 16 آذر انجام گرفته است .


از دفتر خاطراتم :

از او می ترسم... گاه تصور می کنم با هیبتی عظیم در مقابل من ایستاده و م


Re: سلام جادوگر!
پیام زده شده در: ۲۳:۱۳ سه شنبه ۷ آذر ۱۳۸۵
#2

سامانتا ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۹ پنجشنبه ۳ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۵:۰۸ یکشنبه ۲۷ تیر ۱۴۰۰
از ما که گذشت!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 248
آفلاین
مصاحبه با هدویگ :
برنامه اول:

تیک ... تاک (20:59:56)... تیک ... تاک (20:59:58)... تیک ... تاک..............(21:00)!

شب بخیر، سلام جادوگر! اگر تنها نشستید و دارید فکر می کنید یا بی حوصله فقط به صفحه نگاه می کنید ، اگر با شور و التهاب دستاتون رو به هم می زنید یا توی یک جمع هستید و دارید سر مهمان این هفته برنامه ما شرط بندی می کنید ما بیشتر از این منتظرتون نمی زاریم و دوربین رو می بریم روی مهمان این هفته برنامه سلام جادوگر!.....این شما و این هم هدویگ یگانه جغد سایت جادوگران!
خب ... من فکر می کنم بهتره توضیحات در مورد این شخصیت رو کنار بگذارم و همه سوال ها رو از خودش بپرسم ... فقط می تونم بگم شخصیت هدویگ تا به امروز توانسته به معاونیت انجمن محفل ققنوس در سایت دست پیدا کنه که این نتیجه چند ماه حضورمستمر و شبانه روزیه اونه!

آنا : برای شروع چجوری با سایت آشنا شدی ؟
هدویگ : مجله بچه ها گل آقا ... مثل خيلياي ديگه ،
هدویگ : تير 84 بود که مجله رو مي خوندم آدرس سايت توش بود ،
هدویگ : اومدم عضو شدم ولي فعاليتي نکردم تا عيد 85 که دوباره شروع کردم و الان در خدمتتونم !
آنا : حس روز اول ؟
هدویگ : یه منبع بزرگ برای ارضای هری پاتری ها ،
هدویگ : ذوق و شوق برای دیدن قسمت های مختلف سایت.
آنا : چرا رفتی گریف ؟
هدویگ : همیشه از گریف خوشم می یومد ،
هدویگ : ولی دلیل اصلیش این بود که جغد هری پاتر بودم و اگه گریفی نمی شدم ،
هدویگ : با کتاب سازگاری نداشت ،
هدویگ : چون هدویگ همراه هری وارد تالار گریفیندور می شه!
آنا : چرا هدویگ ؟
هدویگ : اون موقع که من اومدم شخصیت مناسب تری پیدا نکردم ،
هدویگ : دوست داشتم متفاوت باشم و شخصیت کلیشه ایی برندارم ،
هدویگ : واسه همین شدم یه جونور که از جونورها بهترینشون هدویگ بود!
آنا : اولین پست داستانیتو کجا نوشتی ؟
هدویگ : خوابگاه گریفیندور!
آنا : به نظرت هدویگ چه جور شخصیتی داره ،
آنا : و چقدر به خودت نزدیکه ؟
هدویگ : هدويگ يه جغد ساده است ،
هدویگ : نامه بر و وفادار به هري ،
هدویگ : ولي من اونجوري که مي خواستم ساختمش و يه شخصيت طنز شد که هر کاري ازش بر مياد ،
هدویگ : و يگانه است
آنا : یه نوشته خوب چجور نوشته ایه؟
آنا : چطور نوشته ایی رو می پسندی؟
هدویگ : در مورد اينکه چه نوشته اي خوبه ، واقعا نمي تونم نظر بدم ،
هدویگ : چون خودم هم درک درستي از نويسندگي ندارم ،
هدویگ : ولي در مورد اينکه چه نوشته اي رو مي پسندم ،
هدویگ : بايد بگم نوشته هايي که توشون تعادل باشه ،
هدویگ : يعني نويسنده با تيکه هاي بي مزه نوشته رو خراب نکرده باشه ،
هدویگ : يا با فضاسازي ها و توصيفات پيچيده نوشته رو سنگين نکرده باشه!
هدویگ : اولي رو براي نوشته هاي طنز گفتم و دومي رو براي نوشته هاي جدي.
آنا : کدوم قسمت سایتو بیش تر دوست داری؟
هدویگ : فکر کنم معلوم باشه ... رول پليينگ!
آنا : اگه بهت بگن فردا قراره تو فیلم هری پاتر بازی کنی ،
آنا : دوست داری جای چه شخصیتی بازی کنی؟
هدویگ : زرنگي رو خيلي دوست دارم .. فرد و جرج ويزلي!
آنا : چی هدویگ رو تو جادوگران موندنی کرده؟
هدویگ : هووومک ... مي شه گفت چون هميشه و همه جا هست ، با بقيه پيوند خورده.
آنا : شکلک مورد علاقت؟
هدویگ :
آنا : جادوگران یعنی...........؟
هدویگ : محلي براي وارد شدن به دنياي هري پاتر ،
هدویگ : هر چند ناقص و مختصر!
آنا : چرا سفید؟
هدویگ : به روحيم مي خوره ،
هدویگ : بدي رو دوست ندارم .
آنا : یه نقد خوب چجور نقدیه؟
هدویگ : نقدي که اشکالات اصلي رو بگه ،
هدویگ : و به چيزاي کليشه اي گير نده.
آنا : به چیزای کلیشه ایی گیر نده یعنی چی؟
هدویگ : يعني اينکه کسي که بگه فضا سازيت کمه ديالوگت زياده نقطه نمي زاري پاراگراف بندي نمي کني و و و و ناقد(نقاد؟) نيست ،
هدویگ : اينا به مرور برطرف مي شن ،
هدویگ : اون چيزايي که نويسنده بايد ياد بگيره رو بايد ذکر کرد!
آنا : فکر می کنی کدوم قسمت سایت الان ضعف داره؟
هدویگ : من زياد همه قسمتا رو دنبال نمي کنم ،
هدویگ : ولي با وضع فعلي همه جا کارش خوب پيش مي ره ،
هدویگ : و فقط رول پليينگه که مشکل داره.
آنا : از چه نظر مشکل داره؟
هدویگ : رول پليينگ نيست ،
هدویگ : از هدفش دور شده!!!
آنا : اگه بت بگن تو الان وب مستر سایتی ،
آنا : اولین کاری که می کنی چیه؟
هدویگ : با توجه به علاقه اي که به رول دارم ،
هدویگ : خب وضعيت رول پليينگ رو بررسي مي کنم ،
هدویگ : برا پيدا کردن راه حل!
آنا : تا حالا شده خسته بشی یا قاطی کنی ،
آنا : بخوای بری از سایت؟
هدویگ : آخرين بارش همين ديشب بود ،
هدویگ : البته قاطي نکردم ،
هدویگ : ولي خسته شدم ،
هدویگ : به هر حال آدم درگير بعضي حاشيه ها مي شه باعث مي شه عاقلانه فکر نکنه ،
هدویگ : ولي ديگه قلقش دستم اومده ،
هدویگ : مي زارم يه روز از روش بگذره بعد بهش فکر مي کنم
آنا : بهترین سوالی که دوست داری الان ازت بپرسم چیه؟( این یکی یه کم سانسور داره!)
هدویگ : دوست دارم ازم بپرسن اگه بهت پيشنهاد مديريت بدن قبول مي کني ؟
آنا : خب ،
آنا : قبول می کنی ؟
هدویگ : جواب سوال اينه که قبول نمي کنم.
آنا : چرا؟
هدویگ : حالا ديگه دلايلش رو نمي تونم بگم
آنا : یه توصیه به تازه واردایی مثل من ؟
هدویگ : براي پيشرفت ، تلاش کنيد ،
هدویگ : دست رو دست گذاشتن هيچ کمکي نمي کنه !
آنا : با بلاک ، مدیر ، کوییدیچ و گریفیندور یه جمله بساز!
هدویگ : يکي از بازيکنان تيم کوييديچ گريفيندور به دليل حمله به يک مدير در حين بازي ، بلاک شد!!!
آنا : قشنگ ترین پستی که تا حالا زدی ؟
هدویگ : نمي دونم ... نمي تونم بگم ،
هدویگ : آخرين پستي که يادمه ،
هدویگ : فيلم ساعت شلوغي توي هالي ويزارد بود.
آنا : نظرت در مورد مدیرا؟
هدویگ : زحمتکش و در بيشتر مواقع منطقي ،
هدویگ : و البته با اعصاب آهنين !
هدویگ : البته اگه از جنبه رول اين سوالو بپرسي مي گم که جهانخوار و جوگيزر... !
هدویگ : و ضعيف و نحيف !
آنا : از ته دل گفتی؟
هدویگ : آره ... نه نيازي به پاچه خواري دارم ،
هدویگ : نه علاقه اي!
آنا : حرف آخر؟
هدویگ : از همه مي خوام لحظه اي ارزشي بودن رو کنار بزارن ،
هدویگ : طعم فعاليت مفيد رو بچشن ،
هدویگ : و براي همه آرزوي موفقيت مي کنم!
آنا : از این که وقتتون رو به برنامه ما اختصاص دادید تشکر می کنم .
آنا : بینندگان عزیز از این که تا پاسی از شب ما رو همراهی کردید قدردانی و سپاس گزاری می کنم . در همین لحظه برنامه ما به پایان رسید .
آنا : شب بخیر... خدانگهدار !

جادوگر سلام!.....آنا مور کانال <*/\*>!!!

پشت صحنه :

هدویگ : هزار گاليون مي شه !
سامانتا :
هدویگ : کي پخش مي شه خانم؟
سامانتا : سه شنبه همین هفته!
سامانتا : هدویگ مرسی! خوب بود؟ راضی بودی ؟
هدویگ : خواهش می کنم مثل همه مصاحبه ها جالب بود!
هدویگ : فقط... اوني که توي پرانتز گفتم رو حتما مد نظر بگير... چون حوصله دردسرشو ندارم... البته حرفم از ته دل نبود!!!
هدویگ : بگذریم ... بای!

_______________________________________________________

این مصاحبه در روز پنج شنبه 3 آذر ماه 1385 انجام شده است!






خوب با اینکه این تاپیک رو اجازه ناظر زدی ولی به نظر من همین برنامه رو میتونی هر سه شنبه در جادوگر تی وی پخش کنی و به نظر من نیازی به زدن تاپیک نبود سرنوشت این تاپیک بعد از صحبت ناظران با هم معلوم خواهد شد


گويا سيريوس مجوز داده و دليل داره ديگه پس هيچي ديگه تاپيك مشكلي نداره


ویرایش شده توسط پروفسور بینز در تاریخ ۱۳۸۵/۹/۸ ۰:۰۰:۴۹
ویرایش شده توسط پروفسور بینز در تاریخ ۱۳۸۵/۹/۱۱ ۱۶:۲۲:۲۲

از دفتر خاطراتم :

از او می ترسم... گاه تصور می کنم با هیبتی عظیم در مقابل من ایستاده و م


سلام جادوگر!
پیام زده شده در: ۲۱:۲۰ سه شنبه ۷ آذر ۱۳۸۵
#1

سامانتا ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۹ پنجشنبه ۳ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۵:۰۸ یکشنبه ۲۷ تیر ۱۴۰۰
از ما که گذشت!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 248
آفلاین
سلام جادوگر!

من آنا مور از کانال 7 با شما صحبت می کنم. بله...سلام جادوگر!
این عنوان برنامه ایی ست که قرار است رسما هر سه شنبه راس ساعت 21:00 مهمان خانه های شما شود.

ما قصد داریم در این برنامه هر هفته به سراغ یکی از اعضای سایت جادوگران برویم و در مورد جنبه های مختلف سایت به مصاحبه، بحث و گفتگو بنشینیم.

امید است تمامی اعضای این سایت در پیش برد این برنامه ما را یاری کنند تا ما بتوانیم برنامه ایی با کیفیت و متناسب با علاقه ، ذوق و پسند شما ارائه دهیم.

با تشکر از تمامی عزیزان!
آنا مور از کانال <*/\*>!

با تشکر از ناظر انجمن سیریوس بلک!


از دفتر خاطراتم :

از او می ترسم... گاه تصور می کنم با هیبتی عظیم در مقابل من ایستاده و م







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.