هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: محله پریوت درایو
پیام زده شده در: ۲۲:۱۱ شنبه ۱۸ تیر ۱۴۰۱

ریونکلاو

ورنون دورسلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲:۰۸ سه شنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۲۳:۱۱ شنبه ۱۸ تیر ۱۴۰۱
از جادو جمبل حرفی نباشه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 8
آفلاین
- حواست باشه الان پسرمی‌ها رودولف! دلت می‌خواد مامانی واست معجونای خوشمزه بپزه تو حلقت بریزه؟

- دو دقیقه زبان به دهان بگیرید! ببینید می‌توانید جلوی این بی‌سروپاها نقشه ظریف و دقیق ما را لو بدهید؟! اگر الان وسط حرف‌های صد من یک غاز شما برگردند داخل اتاق و ...

ورود ناگهانی سیل محفلی‌ها به داخل اتاق، صحبت لرد را نیمه تمام گذشت.

- خوب جناب آقای دورسلی! باید ما رو ببخشید که بهتون زحمت دادیم. خیلی از مهمان‌نوازی گرم شما و خانواده محترم سپاسگزار هستیم. اگر اجازه بدید ما دیگه کم کم از حضورتون مرخص بشیم. ...

- با کمال میـ...

هکتور-پتونیا توی حرف شوهرش لرد-ورنون پرید:

- شام تشریف داشتید!

نگاهی که تنها با گفتن کروشیو پایان می‌پذیرفت، از سوی لرد نثار هکتور شد. اما خیلی زود، صدای دامبلدور این ارتباط چشمی را به هم زد.

- نه دیگه! بچه‌ها درس دارن! آرتورم صبح باید بره سر کار. با اجازه.

در کمال ناباوری، مرگخوارها از شر ایل و تبار محفل خلاص شدند! البته پس از طی فرآیند طولانی دست دادن مرگخوارها با تک تک آنان که شامل فرزندان پرشمار خانواده ویزلی هم می‌شد و مقداری «خیلی خوشحال شدیم ... زحمت دادیم ... دست شما درد نکنه ... خوش گذشت ... ایشالا گریمولد در خدمتتون باشیم ... بازم این طرفا تشریف بیارین ... این دفعه نوبت شماست ... حالا مدرسه بچه‌ها تموم شه بیشتر قرار میذاریم همو ببینیم ... کاش حداقل شام میکشیدم میبردین» تحویل همدیگر دادن و جلسه‌ی سرپایی جهت جمع‌بندی غیبت‌ها و حرف‌های خاله‌زنکی بین ساحره‌ها بیرون از خانه و در مقابل در؛ که این جلسه از صحبت‌های داخل مهمانی هم بیشتر طول می‌کشد.

کلیک! (افکت بسته شدن چفت درب)

- هوووووف!

مرگخوارها نفس راحت صداداری کشیدند و از آرایش جنگی خارج شدند.


پایان ســو ...


مهندس دورسلی، کارشناس مدیریت دریلی از دانشگاه پیام نور اسکاتلند با معدل 19.32 و مدیر شرکت «آریا مته گستران سبز فردا»


پاسخ به: محله پریوت درایو
پیام زده شده در: ۱۵:۴۹ دوشنبه ۷ مرداد ۱۳۹۸

آملیا فیتلوورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۴۵ چهارشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۹:۲۱ شنبه ۱۴ خرداد ۱۴۰۱
از پشت بوم محفل!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 503
آفلاین
- هدف؟ هدف کجایـ...

قبل از اینکه این مرگخوار، گند همه چی رو بالا بیاره، رودولف - دادلی دهنش رو، به طور نامحسوسی گرفت، و روش رو از مبلی که تقریبا لو شون داده بود، به محفلیایی برگردوند که بهش خیره شده بودن.
- چیز... من بودم! هدف! هدف کجایی؟ ای وای، هدفم گم شد! ای داد، هدفم گم شد!
- نه، نه، گریه نکن پسرم! معجون گر...
- ای وای، هدفم!

رودولف - دادلی مجبور شده بود برای اینکه ادامه حرف هکتور - خانم دورسلی شنیده نشه، با صدای بلندتری داد بزنه. لرد - دورسلی هم که دید اگه نجنبه، ممکنه مرگخواراش کار دستش بدن، تصمیم گرفت خودش هم یه حرکتی بکنه.
- پسر ما همیشه هدفشو گم میکنه، هی ما باید بگردیم پیداش کنیم. اتاقو خالی کنید هدف پسرمونو پیدا کنیم.

و لرد - دورسلی، محفلی ها رو به اتاق دیگه ای راهنمایی کرد. رودولف - دادلی و هکتور - خانم دورسلی، نفس راحتی کشیدن.

- هکتور، اینجوری چقد با کمالاتی!



ویرایش شده توسط آملیا فیتلوورت در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۷ ۱۶:۳۲:۴۵
ویرایش شده توسط رابستن لسترنج در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۷ ۱۸:۴۵:۱۴
ویرایش شده توسط آملیا فیتلوورت در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۷ ۲۰:۲۵:۱۵
ویرایش شده توسط آملیا فیتلوورت در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۷ ۲۰:۲۵:۵۹
ویرایش شده توسط آملیا فیتلوورت در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۷ ۲۱:۱۵:۱۷


پاسخ به: محله پریوت درایو
پیام زده شده در: ۱۵:۰۶ دوشنبه ۷ مرداد ۱۳۹۸

رابستن لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۹ پنجشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۳:۱۳ چهارشنبه ۳۰ تیر ۱۴۰۰
از سیرازو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 265
آفلاین
خلاصه:
مرگخوارا دورسلیا رو کشتن و وارد خونشون شدن. محفلیا هم بخاطر کمبود بودجه اومدن خونه ی دورسلیا. برای همین لرد خودشونو به شکل آقای دورسلی، هکتور خانوم دورسلی ، رودولف دادلی و بقیه مرگخوارا هم وسایل خونه در آوردن!
لرد از اقامت محفلیا عصبی میشه. برای همین سو ایده ی آزار دادن محفلیا رو میده.
تا الان رون، سیریوس و دامبلدور مورد آزار قرار گرفتن.
*****


دامبلدور، بیرون از خونه با ولع تمام آبنبات های سمی رو می خورد.

بعد از دقایقی حس عجیبی بهش دست داد...سرش سنگین شد...سرش گیج رفت...ولی از هوش نرفت. بلکه تموم موهای بدنش ریخت!

دامبلدور دیگه دامبلدور سابق نبود.

دامبلدور بی مو دوباره وارد خونه شد.

-وای آقای دورسلی دزد!

محفلیا همه با هم این رو گفتن.

-دزد چیه فرزندان روشنایی ام...منم دامبلدور!

محفلیا انقدر دامبلدور رو با مو دیده بودن که دیگه چهره ی بی موی اون رو نمی شناختن.

لرد ولدمورت که در قالب آقای دورسلی بود از این فرصت استفاده کرد و دامبلدور رو تا می خورد زد و از خونه پرتش کرد بیرون.
-تموم شد. می تونین راحت باشین!

سو، سه نفر رو به تنهایی مورد آزار قرار داده بود.

مرگخوارا از اینکه سو، مرگخوار مورد علاقه ی لرد بشه می ترسیدن. برای همین دنبال هدف گشتن!



تا همیشه، لرد ولدمورت، ارباب من هستن می شن!

تو قلب من جا داشتن میشه!


پاسخ به: محله پریوت درایو
پیام زده شده در: ۱۴:۴۱ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۸

ریچارد اسکای


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۲ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۰:۵۸ سه شنبه ۱۳ دی ۱۴۰۱
از اون بالا بالا ها
گروه:
کاربران عضو
پیام: 61
آفلاین
مرگخوارا که می خواستن عرصه را بر محفلیون تنگ بنمایند ، عرصه بر خودشان نیز تنگ‌شده بود.
فنریر گری بک که بجای بو گیری در کنار خانه بود خیلی وقت بود که چیزی نخورده بود و به جای جذب بو های بد خود نیز بو هایی از دهانش خارج میشد؛ در گوشه دیگری از اتاق لرد _ دورسلی بود که جلوی یکی از محفلی نشسته بود که ناگهان بوی نا مطبوعی در آن وضعیت اضافه شد.
لرد_دورسلی خواست بحث را عوض کند پس به میزی که در بغل دست آن بود اشاره کرد و کمی با آن ور رفت.
_این دیگه همه میزاشون خرابه، پایشم لق میزنه .
_آره یه بویی هم میاد.
_احتمالا عطر من با عطر شما قاطی شده واکنش شیمیایی رخ داده...

و بعد با تاکید ادامه داد.
_من هیچوقت از این علمم برای ساخت بمب های شیمیایی استفاده نمیکنم.
_من بدم بیرون یه هوایی بخورم.

بعد از اینکه محفلی دور شد لرد شروع به صحبت کردن کرد خطاب به دورا ویلیامز که در گوشه ای از اتاق نقش چراغی را بازی میکرد که خاموش و روشن میشد.
_مرلین لعنتت کند دورا .
_چرا ما ارباب؟
_چیزی گفتی؟این روزها گوش هایمان کمی نمیشنود!

دورا تصمیم گرفت دهنش را ببندد و بکار خودش برسد.
آن طرف تر سو در حالی که آبنبات های لیمویی و جورابی نرم و قرمز و براق دستش‌ بود جلوی دامبلدور که مو های جلوی سرش ناپدید شده بود و ریش هایش شبیه بز شده بود مانور میداد.
_عجب آبنبات های لیمویی خوشمزه ای به به ، ولی من دیگه این طمع را دوست ندارم ، میزارم بیرون هرکی اومد ور داره ؛این جورابه هم دیگه نمی خوام دلمو زده .

و در یک حرکت ناگهانی جوراب را به بیرون پرت کرد.
دامبلدور خیلی سعی کرد جلوی خود را بگیرد اما نتوانست بر خود غلبه کند؛ یواش به گونه ای که کسی آن را نبیند به بیرون رفت و دو لوپی آبنبات ها را خورد و مقداری هم در مقدار ریش باقی مانده اش گذاشت ، غافل از آنکه تمام آن آبنبات ها سمی هستند.
لرد ولدمورت از پشت پنجره خنده ای کرد و از آنکه با یک تیر چند نشان زده بود خوشحال بود.




شناسه قبلی : آبرفورث دامبلدور



پاسخ به: محله پریوت درایو
پیام زده شده در: ۲۳:۴۵ پنجشنبه ۲۷ تیر ۱۳۹۸

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۹:۱۴:۰۸
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6952
آفلاین
سو خوشحال بود. رون ویزلی مشوش را می دید که با دو دست گوشه های ردایش را بالا گرفته و "عنکبووووت، عنکبوووووت" گویان از یک مبل روی مبل دیگر می پرد.

سو به راهش در سطح خانه ادامه داد...تا این که به هدف بعدی رسید.
- هی...هدف!

سیریوس اهمیتی به سیخونک های سو نداد. قلم پری در دست داشت و سرگرم خط خطی کردن شجره نامه خانوادگی اش بود.
-اینم خط...این ضربدر...بعدا به جاش عکس خودمو می کشم...این یکی هم خط...اینم سوراخ می کنم...اینم می سوزونم...اینم می سایم...اینم مخدوش می کنم...

عملا چیزی از شجره نامه باقی نمانده بود که متوجه شیء سفید رنگی شد که سو لای انگشتانش می چرخاند.
کمی دقت کرد...
-اون...استخونه؟

سو لبخندی زد.
-استخون ساق مانتیکور. تازه و نرم! می خواییش؟

سیریوس خیلی سعی کرد خودش را کنترل کند و رفتاری انسانی از خود به نمایش بگذارد. درست بود که او روزهای زیادی را به شکل سگ گذرانده بود، ولی به هر حال یک انسان عاقل و بالغ و بسیار منطقی و کاملا تحت کنترل بود...

ولی وقتی سو با یک حرکت ناگهانی، استخوان را با سرعت زیادی از پنجره به بیرون پرت کرد، همه افکارش به هم ریخت و کنترل و منطق را زیر پا گذاشت و سراسیمه و چهار دست و پا به دنبال آن از پنجره به بیرون پرید.

گرفتن استخوان قبل از رسیدنش به زمین سه امتیاز داشت...

و مرگخواران در سطح خانه به دنبال هدف جدیدی برای اذیت کردن می گشتند!




پاسخ به: محله پریوت درایو
پیام زده شده در: ۱۲:۰۷ پنجشنبه ۸ فروردین ۱۳۹۸

آملیا فیتلوورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۴۵ چهارشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۹:۲۱ شنبه ۱۴ خرداد ۱۴۰۱
از پشت بوم محفل!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 503
آفلاین
- عن... ک... بوت؟
- آره، عنکبوت!
- عن... ک... بوت؟
- آره، عنکبوت!
- عن... ک... بوت؟
- آره، عنکبوت!
- عن... ک... بوت؟
- آره، عنــــکبوتــــــــــ...
- عن... ک... بوت؟
- آره... عـــــنــــکـــــبـــــوت!
- عـ...
- آره، لعنتی، عنکبوت، عنکبوت، عنکبوت!

و سو، پس آن که سرش را آنقدر به دیوار کوبید که دیوار خراب شد و به سراغ دیوار بعدی رفت، و رون را با افکار متوشوشش تنها گذاشت.
- عن... ک... بوت؟



پاسخ به: محله پریوت درایو
پیام زده شده در: ۱۹:۰۲ یکشنبه ۴ فروردین ۱۳۹۸

ریونکلاو، وزارت سحر و جادو، مرگخواران

سو لى


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ دوشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۷:۰۲:۳۶ یکشنبه ۶ اسفند ۱۴۰۲
از این سو، به اون سو!
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
پیام: 541
آفلاین
لرد سیاه با خشم تمام مرگخوارانش را نظر گذراند. در رفتار هیچ یک از آنها تغییری ایجاد نشد. فقط سیبک گلوی بعضی از آنها جابجا شد که نشان از قورت دادن آب دهانشان بود.

نگاه های لرد سیاه بسیار با ابهت و وحشت انگیز بود!
-یاران ما! برایمان دست بزنید.

ترس از چهره‌ی مرگخواران رخت بست و صدای کف زدن آنها خانه را پر کرد.
-ارباب چه فکر هوشمندانه ای کردین!
-ارباب شما فوق العاده این!
-باعث افتخارمونه که مرگخوار شماییم، ارباب!

چیزی نمانده بود که توجه محفلی ها به سر و صدای آنها جلب شود.
-یاران ما، دو انگشتی بزنید!

مرگخواران مراسم تجلیل دو انگشتی ای برای اربابشان برگزار کرده، و سپس رفتند تا هر یک، گوشه ای از کار را بر عهده بگیرند.

سو کنار رون نشست و خودش را مشغول مرتب کردن کلاهش نشان داد. ناگهان یکی از پاهایش را روی زمین کوبید و پنجه پایش را کمی چرخاند.
وقتی پایش را برداشت، سری تکان داد و چهره ای متاسف به خود گرفت.
-اه! در رفت! حیف شد.

رون نگاهی روی زمین انداخت؛ ولی چیزی پیدا نکرد.
-چی در رفت؟
-چیز مهمی نبود... یه عنکبوت بود که نفهمیدم کجا رفت. از اونا که پاهاشون خیلی دراز و لاغره.


بلای جان ارباب!

بهش دست نزنید! مال منه.


پاسخ به: محله پریوت درایو
پیام زده شده در: ۲۲:۵۲ شنبه ۳ فروردین ۱۳۹۸
#99

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۹:۱۴:۰۸
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6952
آفلاین
بچه روی سر دامبلدور نشسته بود و ریشش را در شش جهت مختلف می کشید.

دامبلدور که به سختی سعی می کرد، لبخند از روی صورتش محو نشود، به کمک دست هایش با بچه می جنگید.
-بچه جون...نکن...نکش. این دستتو بده به من...اون یکی رو هم بده... ...چی شد؟...چرا هنوز ریشم کشیده می شه؟ بچه تو چند تا دست داری؟

ظاهرا بچه به عشق شکلات، صاحب دست های فراوانی شده بود.

لرد سیاه که مطمئن شد، سر دامبلدور تا مدتی گرم است، به جمع یارانش برگشت.
-یاران ما...ما هم اکنون فکر جدیدی خواهیم کرد.

سکوت اتاق را در بر گرفت!

-یاران ما...فکر جدید...برای کلافه کردن سفید ها...که خانه را ترک کنند!

این بار کریس قصد حرف زدن داشت که سو قبل از او حرف زد.
-بله ارباب...فکر جدید...ما هم منتظریم!

لرد کم کم داشت عصبانی می شد که سو(باز هم قبل از کریس) متوجه منظور لرد سیاه شد. ذهن ریونکلاوی اش را بکار انداخت.
-ارباب...به نظر من نظر شما اینه که کمی برای اینا مشکلات روانی ایجاد کنیم. از نظر روحی خسته شون کنیم. مثلا مالی داره غذا درست می کنه. چطوره که یکیمون بره پیشش و غذا رو بچشه و اصلا نپسنده...یا به پیاز حساسیت داشته باشه...یا مثلا روح و روان کله زخمی رو هم راحت می شه به هم ریخت...همینجوریشم مشکل داره!




پاسخ به: محله پریوت درایو
پیام زده شده در: ۱۶:۰۴ شنبه ۱۹ آبان ۱۳۹۷
#98

دیانا کارتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۰۰ پنجشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۷:۲۷ یکشنبه ۱ دی ۱۳۹۸
از معمولا هرجا که ارباب حضور داشته باشه🐱
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 242
آفلاین
ويزلى کوچک به سمت دامبلدور جهيد،ولرد سياه فکرى که به تنهايی کرده بود،نه با کمک ديانا را بر سر هکتور کوباند.
-اين هم از ياران ما واقعاً که مغزى نداريد تمام فکر هاى خوب را خودم ميکنم!تمام نقشه هاى خوب را خودم ميکشم،بى عرضه ها

ديانا بازهم شکه شد،مگر همين يک دقيقه پيش فکرى که حالا ارباب به نام خودش زده را او نکرده بود؟؟
-ارباب يه چيزى بگم؟
..
-بگو ديانا
-چيزه.. .اين فکره بود،که خيلى خوب بود..من نکرده بودمش؟

لرد سياه که حال آبروى خود را در خطر ميديد،چهره اى بى تفاوت به خود گرفت.
-ديانا فکر کنيم گوش هايمان ضعيف شده...دوباره بگو!

ديانا ساحره اى احمق نبود حتى قبل از مرگخوار شدن هم کتاب هاى ارباب را خوانده بود،او ميدانست منظور دقيق ارباب از اين حرف اين بود:(اگه دوباره دهنتو باز کنى نفرينى نثارت ميکنم تا از به دنيا اومدنت پشيمون شى)پس ترجيح داد دوباره آن حرف را تکرار نکند.

در همين زمان توجه تمام مرگخوار ها که به شکل هاى مختلفى بودند ،به ويزلى کوچک و دامبلدور پرت شد.

-عمووو دامبى مواقمت نکووون.... شکولاتو بدههه!!

دامبلدور بسيار درد داشت ،ريش هايش بسيار زياد بودند،و کشيدنش بسيار دردناک...در آن زمان دامبلدور به اهميت اصلاح صورت پى برد.
-فرزند روشنايى اين چه کاريست که با من.اخ.ميکنى؟..آخ..او...من که شکلات توى ريشم قايم...آخخخخ ..نکردم..نکنن!

چه صحنه ى زيبايى البته نه براى بچه هاى ويزلى و دامبلدور ،در واقع براى مرگخوارانى که با لذت از دور تماشايشان ميکردند


تصویر کوچک شده


پاسخ به: محله پریوت درایو
پیام زده شده در: ۲۲:۲۵ جمعه ۱۸ آبان ۱۳۹۷
#97

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۹:۱۴:۰۸
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6952
آفلاین
-ارباب...دقیقا چیکار کنیم که از اینجا برن؟

لرد سیاه کمی فکر کرد.
-همش هم از ما انتظار دارید راه حل بدهیم! ما فکرمان خسته می شود. هکتور به جای ما فکر کند.

هکتور سعی خودش را کرد...ولی موفق نشد. برای فکر کردن احتیاج به ابزار کار مشخصی به نام مغز داشت که در آن لحظه در دسترسش نبود. برای همین، وظیفه خطیر فکر کردن را به دیانا سپرد!
دیانا فکر کرد و فکر کرد و فکر کرد...
-ارباب...من فکر می کنم شما معتقد هستین که ما باید کاری کنیم که اینا خسته و کلافه بشن و از اینجا برن. درسته؟

لرد سیاه فکر خودش را کاملا پسندید!
-درسته دیانا...و ما فکر می کنیم که این کار رو باید چطوری انجام بدیم؟

-با تنگ کردن عرصه بر محفلیون!

فکر جدید لرد سیاه برای خودش هم سنگین بود. ولی او همواره با خودش موافق بود! برای همین موافقت کرد.
-هی...جوجه روشنایی!

ویزلی کوچکی به سمت لرد سیاه دوید.
-بله عمو دورسلی؟ شکلات می دی؟

-ما در حال حاضر دورسلی نیستیم. فقط عموییم. و بلی بلی...ما شکلات تو را لای ریش دامبلدور جاسازی کردیم. برو و هر طور شده پیدایش کن. اگه بهت اجازه نداد یا مقاومت کرد جدی نگیر. این یکی از قوانین بازیه. باید شکلاتتو پیدا کنی...وگرنه مال پاتر می شه!









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.