هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: آیا من، مجرم هستم؟
پیام زده شده در: ۲۲:۲۶ یکشنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۰
#18

هافلپاف

نیکلاس فلامل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۳ دوشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۹
آخرین ورود:
امروز ۱۲:۲۶:۳۵
از تارتاروس
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
هافلپاف
ناظر انجمن
پیام: 214
آفلاین
ها ها ها.
صد ساله که اینقدر هیجان زده نشده بودم.

دفاعی ندارم جناب قاضی.
: دستانش را مشت کرده و قلنچ های انگشت هایش را میشکند:



تصویر کوچک شدهتصویر کوچک شدهتصویر کوچک شده


پاسخ به: آیا من، مجرم هستم؟
پیام زده شده در: ۲۳:۵۲ یکشنبه ۵ دی ۱۴۰۰
#17

جیانا ماریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۰ جمعه ۸ مرداد ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۸:۱۲:۴۱ جمعه ۲۲ دی ۱۴۰۲
از ایران_اراک
گروه:
کاربران عضو
پیام: 175
آفلاین
سلام جناب قاضی می بخشینمن نمیدونستم ازش شکایت شده وگرنه میومد زودتر می گفتم راهی هست الان قبول کنین؟

اینم از دفاعیه
فلش بک
جیانا داشت به سمت وزارت سحر و جادو می رفت تا چیزی را که چند وقت پیش جا سازی کرده بود بردارد مثل همیشه تغییر قیافه داد و به سمت وزارت سحر و جادو رفت.
-خب سلام جی جی
- سلام ... آلبوس؟
-سسس. .. لطفا ... چطوری فهمیدی منم ؟
- از مدل موهات همیشه خدا می خواد مثل خودت نباشی ولی برعکس میشه.
-اینقدر معلومه؟
-به هر حال بیا زود تر بر داریم و بریم ... خیلی خوب اینجاس .
- خیلی خوب اینم از مدرک هایی که جمع کرده بودی .
- چه جایی بهتر از وزارت جادو برای مخفی کردن اسناد ؟
- بیا بریم داره وقتمون تموم میشه.
- لباس ارتشی رو آوردی؟
-من نبودم چه کار می کردی؟

چند دقیقه بعد در حالی که ایوانا تمام یخچال را غارت کرده بود و هنوز دنبال غذا می گشت به سمت ورودی رفت و گازی به کیسه ی جیانا زد چون به نظرش از شکلات بود.
-این چی بود؟

بعد چوب دستی اش رو برداشت و اون رو پر از خوراکی کرد.
-حالا خوب شد.

چند لحظه بعد جیانا کیسه اش را که روی دوشش انداخت و آلبوس با شنل نا مرئی کننده از در خارج شد.

-هی جیانا ؟
-وای کیسه ام سوراخه! چطوری؟ آلبوس نمیدونم چرا داره ازش کیک می ریزه! خوب شد کاغذ ها رو گذاشتم تو پاکت نمی ریزه ! بدو! اگه بگیرنم نمیدونم چطوری توضیح بدم.

جاینا در دادگاه نشسته بود و نمیدونستم در جواب کتی چی بگه ناگهان فکری در ذهنش جرقه زد. او می توانست حافظه تمام افراد حاضر در دادگاه را پاک کند!

چند دقیقه بعد

هیچ کس یادش نمی آمد که در دادگاه جرم جیانا چه بود و کاغذی نبود بنابراین جیانا با خیال راحت دادگاه را ترو کرد و کتی ماند و قارقارو و یک سوال بزرگ که چرا الان در پیکنیک نیستند.


اکسپکتو پاترونوس


قدم به قدم تا روشنایی از شمعی در تاریکی تا نوری پر ابهت و فراگیر!!
می جنگیم تا اخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!
برای عشق!!
برای گریفندور!!




پاسخ به: آیا من، مجرم هستم؟
پیام زده شده در: ۱۵:۱۵ دوشنبه ۲۲ شهریور ۱۴۰۰
#16

گریفیندور، مرگخواران

کتی بل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۴ دوشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۸:۴۹ سه شنبه ۲۵ مهر ۱۴۰۲
از زیر زمین
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
گریفیندور
کاربران عضو
پیام: 454
آفلاین
این، دستور
اینم، شکایت




-حتی فکر بیرون اومدن از اون اتاقم نکن!

کتی، در حالی که داشت کلید در اتاق قاقارو را در معده اش حضم میکرد، پشت میزش نشسته بود و دو دستی بر قابلمه ای میکوفت.
پس اتمام دادگاه، کتی، سریعا به خانه رفته بود و قاقارو را، در اتاقش زندانی کرده بود، سپس کلید در را، قورت داده بود.
- تا تو باشی، دیگه برای من، مجازات نتراشی.

و باز مشتش را، محکم روی قابلمه کوفت.

- کتی؟
- چته؟
- اصولا نباید در این شرایط بزنی تو سرت؟ چرا داری رو قالبمه... منظورم اینه که، قابلمه میزنی؟
- چونکه سرم... ببینم... توعم اصولا نباید داخل اتاقت باشی؟ چرا بیرونی؟

درست، قبل از شروع دعوایی بزرگ، زنگ در، به صدا درآمد و از پشت در، صدایی بلند شد.
- کتی، درو باز میکنی یا دستمو بزارم رو زنگو و برش ندارم؟
- الان میام، دیزی!

کتی، در حالی که پله هارا دوتا یکی پایین میرفت، یک پله را جا انداخت و با صورت در را باز کرد و سوراخی اندازه ی کله اش، روی روزنامه ی دیزی انداخت.
- ام... ببخشید!

دیزی، روزنامه اش را چوله کرد و داخل سطل زبانه انداخت.
- پنج گالیون طلبم!

پس چند دقیقه کلنجار رفتن و جفتک چارکش بازی کردن کتی رو مخ دیزی، وی، بالاخره موفق شد کتی را، صاف و بی حرکت روی صندلی نگه دارد.
- ولی فکر نمیکردم طلسم خشک شدگی، اینقدر کاربردی باشه. خب، کتی! بعد از تموم شدن حرفام، به حالت عادی برت میگردونم.

دیزی، صندلی تاشو ی بزرگی به همراه میز چوبی و تخته وایت برد، از داخل کیف دستی کوچک و گل منگلی اش بیرون کشید و فاز وکلا را به خودش گرفت.
- کتی عزیزم! در حاضر، تو خیلی بدبخت و بیچاره ای. اما با پولی که قراره بهم بدی، میخوام بهت یاد بدم که چجوری از خودت دفاع کنی.

کتی، با چرخاندن چشمانش، سوالش را مطرح کرد.
- تو کجا از خودت دفاع کنی؟ معلومه، تو مهمونی... خنگ! تو دادگاه! فک کردی مسخره بازیه؟

کتی، با چرخاندن چشمانش پیام غلط کردم را به دیزی فرستاد.

- خب، ادامه میدم. تو میدونی دقیقا زمانی که آب تام جاگسن بوی ماهی گرفت، قاقارو کجا بود؟

چشمان کتی درحدقه، لرزید.

- رفته بود... دست به آب؟ خب، بهتر از هیچیه. حالا، مدرک میخوایم... از قاقارو بپرس کی موقع رفتن دست به آب دیدتش.

کتی، چشمانش را ریز کرد.

- خب حالا! بیا. طلسم باطل شد.

کتی، با خوشحالی، از جایش جهید.
- قاقارو! دیزی میگه وقتی خواستی بری دست به آب، کی دیدت؟

دیزی، آهی کشید. مطمئن نبود که کتی، بتواند درست و حسابی از خودش دفاع کند.
- قسم میخورم پنج تا خونه اونور ترم فهمیدن، که قاقارو رفته بوده، دست به آب!

قاقارو، سلانه از سلانه از پله ها پایین آمد و با اردنگی کتی، جلوی پای دیزی، پهن شد.
- بزار فکر کنم... فهمیدم! پنج شیش تا مورچه، یه مگس، دوتا پشه، هفت تا خرخاکی...

دیزی، سرش را میان دستانش گرفت.
- قاقارو! ما به کسی احتیاج داریم که بتونه حرف بزنه، و شهادت بده! نه چن تا مورچه و خرخاکی!
- و لینی!
- گفتم ما... صبر کن، مطمئنی لینی هم دیدت؟

قاقارو، روی زمین خزید و زبانی برای کتی، درآورد.
- مطمئنم! خودم تا خواستم گازش بگیرم، فرار کرد.
- ایول! خب، فقط الان...
- ولم کن!

صورت دیزی، به سمت کتی برگشت، که لینی را از بالش گرفته بود و ماچش میکرد.
- لطفا، لینی! ما به تو نیاز داریم. قول میدم بعدش هر چی میخوای بهت بدم.
- واقعا؟
-به شرط اینکه اینم لحاظ کنی... قاقارو پنج هفتس ماهی نخورده!

لینی، در حالی که برق شرارت از چشمانش میبارید، رو به کتی کرد.
- خب، اوکیه. من حاضرم. راه بیفت بریم.

دیزی، وسایلش را درون کیف دستی اش جا داد و در را با لقد باز کرد.
- صبر کنین منم بیام.


ارباب من Lord

گر کسی مرا ببیند نتواند که ببیند چون که او قارقارو نیست!

قاقاروی بدون مو!



پاسخ به: آیا من، مجرم هستم؟
پیام زده شده در: ۱۲:۰۰ چهارشنبه ۱۸ دی ۱۳۹۸
#15

ربکا لاک‌وود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۷ چهارشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۳:۳۱ شنبه ۴ شهریور ۱۴۰۲
از از تاریک‌ترین نقطه‌ی زیر سایه‌ی ارباب!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 326
آفلاین
اومدم مگسا رو از این دادگاه بندازم بیرون! با این دستور و این شکایت!
***

-ویــــــــــــــــــز. ویــــــــــــــــــز!

تپ!

-اه نشد!
-نکن تام. نکن! اگه گبی بفهمه میفته به جونمونا!
-آخه... بیکاریه دیگه.
-

چند روزی بود کسی به دادگاه نگاهی هم نمی انداخت. حتی خود رئیس دادگاه، به آنجا سر نمیزد.
تنها تام بود، که تند تند با چکش از این سر دادگاه تا آن سر دادگاه را میدوید و با چکش مگس ها را دنبال میکرد.
تا اینکه یک روز، صدای کفش چند نفر غیر از دروئلا و تام، در دادگاه پیچید.

-عه! شاکی! خوانده! وای!
-

تام و دروئلا با تمام وجودشان دستی به کت و لباسشان میکشیدند که انگار منتظر بودند لرد سیاه وارد دادگاه شود! ولی کسانی که وارد دادگاه شدند، ربکا و وین بودند.

-ها؟ رب؟ تو اینجا چیکار میکنی؟
-بدشانسه دیگه! داشتم با گبی و اقباب "ر" تمرین میکردم، یهو دیدیدم اینجام!
-میخواستی یه مخفلی رو مسخره نخنی! راستی، نامم رسید؟
-نامه؟ نه نرسید...
-چرا شما به حرف ما محفلی ها گوش نمیدین؟

دروئلا نگاهی به وین و سپس به تام انداخت. تام نه به روی خودش آورد که داستان چیست و نه خواست چیزی در وصف نیامدن نامه و شسته شدنشان توسط گبی بگوید؛ فقط چکشش را آرام روی مگسی بخت برگشته میکوباند.

-اهم اهم! دادگاه رسمیه.
-بله رسمیه.

تام با چکش به ربکا اشاره کرد تا وین را روی یکی صندلی بنشاند.

-د بشین دیگه!
-من جایی که تابلوی ولدمورت هست نمیشینم.

تام دیگر کلافه شده بود. ولی وقتی به دروئلا نگاه کرد تا آثاری از کلافگی را هم در او ببیند، دید او چکشش را گرفته و تا میتواند میکوباند تا صدای خرخر گورکن وین را ساکت کند.
-میشه اونو ساکت کنی؟
-خشم. خافل، خور خور خوریا.
-الان چی گفتی بهش؟
-گفتم خودشو بذاره رو سایلنت.
-

دروئلا نگاهی به ربکا و سپس نگاهی به کتاب قطورش انداخت و نامه میانش انداخت.
-ربکا لاک وود... شما متهم شدین به تبعیض قائل شدن... فکر کنم... دفاعیه خودتو شرح بدین.
-جان؟... آها... من تبعیض قائل نشدم که. فقط حرف اقباب رو بهش رسوندم.
-چی بود حرف ارباب؟
-گفتن نگه "خ".
-خب نمیشد نگی بهش؟ بذار خود ارباب بهش بگه. واقعا چی میشد بهش نمیگفتی تا ما به کارای خودمون برسیم؟
-

تام باز هم چکشش را روی میز انداخت و تمام مگس ها کنار رفتند.
-راستی... بعدا به گبی بگو اگه اینجا تمیزه چرا اینقد مگس اینجاست.
-باشه... بهش میگم... ولی الان به شما باید برسیم!

و به ربکا و وین اشاره کرد.
-ادامه دفاعیه؟
-خب من اومدم یه خیری برسونم و چون هیچ وقت به هیچکی خیر نرسوندم و فقط بدشانسیم بهش سرایت کرد...

بوووم!

-آخه بگم ارباب چیکارت کنه.
-هیچی نگو. خودم میگم.

لوستر بزرگ و تمیز و همچنین متقارن با لوستر کناریش افتاده بود. این یعنی باز هم گبی به نامتقارن بودن آنجا گیر میداد.
ربکا نگاهی به لوستر انداخت و ادامه داد:
-خب... قصد من مسخره کردن نبود که! اگه بود، میگم بابام بیاد شهادت بده که نبود.
-جان؟ بابات؟ آخه...

ناگهان خفاش عظیم الجثه ای (چون جثه اش بزرگ تر از بقیه خفاش ها بود) وارد دادگاه شد. روی صندلی ای نشست و تبدیل به انسان شد.
همین موقع بود که پچ پچ های وین و گورکنش شروع شد.
-خو خووووور خوریا! خور خوریا!
-بله موسیو! اتفاق افتاده؟
-خان؟ نه... داختم فکر میخردم خرا خما موخاتون بخفشه.
-من که نفهمیدم چی گفتین... ولی من پدر ربکام.

تام و دروئلا تنها به این صحنه نگاه میکردند. تا اینکه پدر ربکا، به میز دروئلا نزدیک شد و با انگشتش اشاره کرد دروئلا نزدیک تر بیاید. او در گوش دروئلا آرام زمزمه کرد:
-من بهتون دویست گالوین میدم بچمو آزاد کنین. نذارین آبروی خانوادگی و اصیلمون بره.
-چی؟ من به دویست گالـ...
-هشصد گالیون چی؟
-

دروئلا و تام پول را گرفتند و از دادگاه بیرون رفتند. بعد از مطمئن شدن از اصل بودن پول ها، به دادگاه برگشتند.
دروئلا روی صندلی اش نشست و تام جلو در ایستاد. دروئلا گلویش را صاف کرد و با چکش سکوت را به دادگاه برگرداند. چون تا الان صدای جیغ های آرام ربکا و پدرش و خور خورهای وین و گورکنش، گوش دروئلا را اذیت میکرد.
-اهم اهم! دادگاه رسمیه؛ لطفا سکوت رو رعایت کنین جناب هاپکینز.
-خشم.
-من، از این ثانیه، اعلام میدارم... که ربکا لاک وود، فرزند ریچارد و ملودی لاک وود، متهم به تبعیض قائل شدن بین خودش و وین، از دادگاه تبرئه میشود.

بعد از گفته شدن این حرف، ربکا و پدرش، تبدیل به خفا شدند و از پنجره دادگاه بیرون رفتند. وین هم در حالی که اشک هایش را پاک میکرد و غر میزد، از دادگاه بیرون رفت.
-خمام تبخیض خائل میشین!
-بفرمایید بیرون آقای هاپکینز.
-

وین رفت. ولی یکی ساعت بعد، فرد دیگری وارد دادگاه شد و تام را در حال کشتن چهار مگس با هم دید. و از همه بدتر لوستر را روی زمین دید.
-چـــــــــــــــــی؟ تمیزی رفت؟ تقارن پر؟ یعنی چی؟
-نه گبی... یعنی نه خانم وزیر.
-نه.

گابریل با طی متقارنش، دروئلا و تام چکش به دست را دنبال میکرد و سر آنها غر میزد.


Mon Grand Seigneur
fille française
♡ Only Raven ♡


پاسخ به: آیا من، مجرم هستم؟
پیام زده شده در: ۲۱:۳۶ سه شنبه ۱۷ دی ۱۳۹۸
#14

الکسیا والکین بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۸ جمعه ۲۴ آبان ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۷:۳۲ شنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۸
از راه دور اومدم...چه پر امید‌ اومدم...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 26
آفلاین

با درود بر ریاست محترم آزکابان

یه سوئ تفاهمی پیش اومده خانم روزیه!
من اصلا با ارنی همگروه نبودم
درواقع میخواستم باشم و ایشون توی چت باکس بهم پیشنهاد همکاری دادن و قبول کردم و بعد ایشون برام پیام شخصی فرستادت و تکلیف رو گفتن اما قبل اینکه من بتونم جواب بدم اینترنتم تموم شد وبرای مدتی اصلا نمیتونستم آنلاین بشم یا اینکه با سرعت پایین فقط میتونستم بیام که اونم به زور سایتو باز میکرد
یه دفعه هم ازون به بعد بیشتر رول نتونستم بزنم که اونو با اینترنت یه جای دیگه به غیر از اینترنت خودم زدم و مجددا بعدش نت نداشتم بنابراین من اصلا هیچ قولی ندادم و برنامه ریزی هم با ایشون نداشتم.
از طرفی اومدم دیدم ربکا رول درس ماگل شناسیو زده فکر کردم کلا کنسل شده.
الان هم واقعا در شرایطی نیستم که در کلاس ها شرکت کنم.
خواهش میکنم همکاری کنید و این مشکل رو حل کنید من دوس داشتم همکاری کنم ولی واقعا نمیتونم شرایطشو ندارم.

با سپاس و درود فراوان از ریاست محترم آزکابان دروئلا روزیه.

نقل قول:

سارا اوانز نوشته:
جادوگران و ساحره های عزیز!

وقت آن فرا رسیده که تک تک شما مجازات های خود را پس دهید.

اینجا مکانی ست که شما خواهید توانست با نوشته ای، خود را تبرئه یا مجازات خود را سنگین تر کنید!

حقیقت را بگویید. واقعیت را بیان کنید و از آن نهراسید.

اگر بی گناه به اینجا کشانده شدید، اسرار کارتان را فاش کنید.

و اگر مجرم هستید، پس بدانید حقایق پس پرده نخواهند ماند و آنگاه که دروغ گویید تا به خود آیید، به سخت ترین مجازات ها دچار شده اید.

...

اینجا میعادگاه یکایک شماست. پس منتظر باشید.


But still the sunken stars appear
In dark and windless Mirrormere;
There lies his crown in water deep,
Till "the king"wakes again from sleep


پاسخ به: آیا من، مجرم هستم؟
پیام زده شده در: ۲۲:۱۲ یکشنبه ۳ شهریور ۱۳۹۸
#13

مرگخواران

رودولف لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۷ شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۲۴ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰
از مودم مرگ من در زندگیست... چون رهم زین زندگی پایندگیست!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 1272
آفلاین
پیرو این پست اومدم!


اولا که لینک این تاپیک رو بذارین وقتی میفرستین کسی رو اینجا!

دوما که اگه یکی رو به دادگاه فرامیخونید، احضاریه رو با جغد میفرستادن قبلا، یه پخ بدین، شاید نبینه آدم!

سوما که الان که شروع کردم نوشتن، تیم مشنگیم بیست دقیقه دیگه بازی داره و عجله دارم و اگه دوشواری تایپی و املای و دستوری و غیره بود، پوشیده بدارید!

چهارما که بنده رکورددار فرار از زندان آزکابنم و آزکابان برام مثل خونه‌اس، به صورتی که وقتی دکه‌ام در حال تعمیره و بلاتریکس نمیذاره بعضی شبا برم تو اتاقمون بخوابم، بالشتم رو برمیدارم میام آزکابان میرم تو سلولاش میخوابم، پس دوشواری با آزکابان ندارم، لاکن دوئل دارم اکنون و قادر به زیارت منزل نیستم به این زودی!

پنجما اومدم یک طومار بنویسم و دفاع که چه عرض کنم، یه ضدحمله بزنم، لاکن دیدم نیاز نیست، وقت هم ضیغه، با یکی دو دلیل میشه قائله رو ختمش کرد!

دلایل:اول...اصل شکایت اشتباهه، آیا گفتن واقعیت جرمه؟ بله...ساحره ها لطیف هستند و هر کی باور نمیکنه، دست بزنه بهشون ببینه لطیف هستن یا خیر! و یا بفرسته پیش کارشناس که بررسی کنه ساحره ها رو...که در این مورد کارشناس تر از من میشناسین توی این زمینه؟
دوم...شکایت و قرتی بازی و قانون مداری و اینا مال سوسلاس و محفلیا..ناسلامتی مرگخواریم...ایبگل اگه دوشواری داره میتونه درخواست دوئل بده بعد این دوئلم، اینجوری دوشواری رو حل میکنیم!

و در انتها به عنوان شیشما: از کریس به خاطر اینکه به همسرم گفت که لطیف نیست، شکایت کرده و بهتره به صورت قانونی روند شکایتم در این مورد منتهی به زندان رفتنش بشه...چون فقط اینجوری امکان داره که به صورت ضربدری یک دست و یک پاش رو قطع نکنم!




پاسخ به: آیا من، مجرم هستم؟
پیام زده شده در: ۸:۴۳ یکشنبه ۱۳ مرداد ۱۳۹۸
#12

کنت الاف old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۱۶ جمعه ۶ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۰۰:۴۹ جمعه ۲۴ آذر ۱۴۰۲
از یتیم خانه های شهر
گروه:
کاربران عضو
پیام: 206
آفلاین
- جیب هاشو هم بگردید.

مامور آزکابان، از جیب های الاف مقادیر زیادی فندک پیدا کرد و اونها رو به ترتیب روی میز چید.

- مرلین بده برکت!
- به شما هم.
- خیله خوب! برو تو.

الاف که این روز هم براش مثل روز های دیگه بود، کت ساده و مندرسش رو پوشیده بود و جوراب کوتاه به پا کرده بود تا خالکوبی اش معلوم باشد.

- حیوون نمی‌تونی ببری داخل.

همون مامور قبلی جلوی الاف رو دوباره گرفته بود. بعد از خلع سلاح شدن نوبت این بود که گربه نازنینش رو هم ازش دور کنند. ماموران قسی القلب!

- اشکال نداره آتش زنه، چند دقیقه دیگه برمیگردم. میتونی بری بیرون و چند جا رو آتیش بزنی تا بیام پیشت.

الاف پشت گربه اش رو نوازشی کرد و راهش رو به سمت سالن دادگاه ادامه داد. توی راه برای چند نفر دستی تکون داد. محاکمه توی ساختمان وزارتخونه برگزار می‌شد و برای همین الاف اکثر افراد حاضر در اینجا را میشناخت.
ولی سالن محاکمه تقریباً خالی از جادوگر بود! کریس چمبرز و آریانا دامبلدور به عنوان قاضی و منشی پشت جایگاه بلندی نشسته بودند. سمت چپ آنها روباهی غل و زنجیر شده قرار داشت که مشخصاٌ یوآن ابرکرومبی بود. و بقیه سالن خالی بود!

- بقیه کجان پس؟

کریس با بی حوصلگی گفت:
- بقیه ای وجود نداره. خودم هم هیئت منصفه هستم هم قاضی و با حفظ سمت های قبلی وزیر هم هستم.

الاف نگاهی به یوآن انداخت. گذراندن هفته های متوالی در آزکابان چهره نارنجی رنگ همیشگی اش را به خاکستری بی روح میل داده بود. روی نیمکت لم داده و سرش را پایین انداخته بود.

- جلسه به منظور بررسی شکایت یوآن ابرکرومبی از کنت الاف ترتیب داده شده. آقای الاف! طبق نامه 47 ارسالی از وزارت سحر و جادو، شرح شکایت به حضور شما رسیده. برای دفاع از خودتون چه حرفی دارید؟

کنت، که خودش رو آماده سخنرانی بزرگی برای تعداد زیادی از اعضای هیئت منصفه کرده بود، ترجیح داد تا با چند جمله اعتراضی و کمی هم فریاد قال قضیه را بکند.

- آقای قاضی! من دوباره شکایت دارم. این روباه بعد از اینکه دید من ازش شکایت کردم و احتمال برد ما خیلی بالاست، رفته با داورا زد و بند کرده تا ما رو بخاطر نیم نمره بازنده اعلام کنن. این آقا به کل کوییدیچ پاک رو بن کن کرده.

الاف با دستان مشت کرده نگاهی دوباره به یوآن انداخت. انتظار داشت تا روباه از جا بپره و اون رو علاّف خطاب کنه و چند تا تهمت ناروای دیگه هم بزنه. اما تنها کاری که یوآن می‌کرد بازی کردن با انگشتان خود بود.

- خب آقای ابرکرومبی، حرفی برای گفتن دارید؟

ظاهراً دیوانه ساز ها تمام کلمات یوآن رو بلعیده بودند.

- دفاع دیگه؟

الاف حالا دستانش را پایین آورده بود وبا لحن آرامتری گفت:
- نه!

آریانا به سمت کریس خم شد و چند جمله ای در گوش او زمزمه کرد. کریس با اخم نگاهی به یوآن انداخت و بعد چکش اش را روی میز کوبید!

- دادگاه تا چند دقیقه دیگر حکم رو صادر می‌کند. متهم می‌تونه روی صندلی بشینه و منتظر بمونه.

الاف به سمت صندلی چوبی پشت سرش چرخید. چند قدمی رو که طی کرد، به سرعت به سمت کریس برگشت.

- آقای وزیر! من می‌خوام شکایت قبلیم رو از یوآن ابرکرومبی پس بگیرم!

بعد از هفته ها، صورت روباه لبخندی رو پذیرای لب ها و پوزه اش شد!



پاسخ به: آیا من، مجرم هستم؟
پیام زده شده در: ۰:۱۰ سه شنبه ۸ مرداد ۱۳۹۸
#11

محفل ققنوس

یوآن آبرکرومبی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۸ جمعه ۹ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
امروز ۲:۱۱:۲۴
از اکسیژن به دی‌اکسید کربن!
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 436
آفلاین
- اکسپلیارموس ابروکرومبی! بازم که اینجا پیدات شد!
-
- حرف بزن، ابروکرومبی!
-

یوآن خیلی سعی کرد که حرف بزنه. خیـــلی خیـــلی سعی کرد. ینی هرررررررچی توان داشت، ریخت توی دهنش که حرف بزنه.
ولی، نتیجه‌ی تلاشش این بود:

آریانا که از این مسخره‌بازیای یوآن خسته شده بود، چکشش رو محکم کوبید.
- کافیه! دیوانه‌سازها! ببرینش توی سلولِ شانصدم و هرچقد دلتون خواست ببوسینش!

یوآن که قیافه‌ش شده بود، دستاشو به‌نشونه‌ی «ایـســت!» جلوی دیوونه‌سازا گرفت و یه کاغذ و خودکار از توی جیب شلوارش در آورد و چون زیردستی نداشت، به یکی از دیوونه‌سازا اشاره کرد که بیاد جلو. دیوونه‌ساز هم خیلی با شک و احتیاط اومد جلو و یوآن هم کاغذ رو گذاشت روی کمرش و یه پاراگراف متن نوشت و بعدش برگه رو داد به آریانا و این‌شکلی منتظر موند.

آریانا دامبلدور عینک هلالیش رو به چشم زد. دماغش یه جوری بود که انگار حداقل شونصد بار شکسـ... چیزه... آریانا عینک زد و برگه رو با دقت خوند.

نقل قول:
آریانا دامبلدورِ عزیز! درسته که من روباهم و حیله‌گرم و شیادم و حقه‌بازم و مسخره‌بازم. ولی باور کن الآن خیلیم جدی‌ هستم و هیچ مسخره‌بازی‌ای در کار نیس! خو همین‌که اومدم اینجا، یه اکسپلیارموس گفتی و خلع سلاحم کردی. ولی می‌دونستی که من سلاحم چوبدستی نیس، بلکه حنجره‌مه؟!


آریانا نگاهی به روباه انداخت و چوبدستیش رو بالا گرفت.
- اکسپلیارموس‌بـَـک!
- عههههعههههه! لامصب! عهعه! عههعههه! داشتم خفه می‌شدم خو!
- بسه! بهتره از خودت دفاع کنی، ابروکرومبی!
- اهم اهم... بله... داشتیم می‌گفتیم... این کنت علاف ازم شکایت کرده. البته از فامیلیش معلومه که چون علافه، همینجوری الکی اومده شکایت کرده ازم.

آتش‌زنه به زبون گربه‌ها دهن خودشو کثیف کرد. کنت الاف بغلش کرد و رو به یوآن غرید:
- اولاً که نام خانوادگی مبارک‌مان اُلاف می‌باشد! دوماً که به چه حقی تیم ما رو وسط مسابقه بازنده اعلام می‌کنی اِی مردک؟! علیه ما گزارش می‌کنی ملعون؟! ... اصلاً وایسا ببینم، چقد خریدنت؟!
-

یوآن اصلاً اهل بازار و کسب و کار نبود. اون حتی اهل خرید و فروش پفک‌نمکی هم نبود. چه برسه به خرید و فروش آدم!
پس همونطور با حالت پوکرفیس به کنت الاف خیره شد:
- منو نخریدن... هیچ پولی هم رد و بدل نشده... ولی راستشو میگم... بهت میگم که چرا تیم‌تونو وسط مسابقه بازنده اعلام کردم...

روباه نگاهی به حضار سمت چپ انداخت، بعد نگاهی به حضار سمت راست انداخت و بعد، خیلی مصمم و جدی به آریانا خیره شد. از قیافه‌ش کاملاً میشد فهمید که مسخره‌بازی رو گذاشته کنار و می‌خواد جدی‌جدی حرف بزنه.
پس نفس عمیقی کشید و اعتراف کرد:
- آخه نویسنده‌های ترنسیلوانیا از شماها بهترن. تابلوئه بهشون می‌بازین!


If you smell what THE RASOO is cooking!


پاسخ به: آیا من، مجرم هستم؟
پیام زده شده در: ۱۸:۰۹ جمعه ۴ مرداد ۱۳۹۸
#10

ریونکلاو، وزارت سحر و جادو، مرگخواران

سو لى


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ دوشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۷:۰۲:۳۶ یکشنبه ۶ اسفند ۱۴۰۲
از این سو، به اون سو!
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
پیام: 541
آفلاین
-یک ساعت از شروع دادگاه گذشته جناب قاضی. این چه وضعیتیه؟

کریس در حالی که عرق سرد از روی شقیقه اش سر می خورد، آب دهانش را قورت داد و نگاهی به ساعت روی دیوار انداخت.
-یکم دیگه صبر کنیم حالا. چه عجله ایه؟ بیرون هوا گرمه؛ اینجا دور هم نشستیم، کولرم روشنه.

سپس جهت جلوگيری از هرج و مرج و غر زدن های پی در پی، تصمیم گرفت حاضران را سرگرم کند.
-خانوم دلاکور، بگین یه سری دیگه شربت بیارن.

گابریل کیسه زباله بزرگی، حاوی لیوان های یکبار مصرف را، در حالی که از آن شربت می چکید، روی دوشش انداخت و رفت تا دوباره شربت بیاورد.

شترق!

در با شدت باز شد.
اشتباه نکنید! اصلا به صورت نگهبان بخت برگشته کنار در برخورد نکرد و آن صدا صرفا به خاطر باز شدن در بود.
سو لی با خونسردی مسیر بین در ورودی تا میز قاضی را پیمود.
-کجا باید بشینم؟ زودتر بگید، کار دارم، باید برم.

آریانا به جایگاه متهم اشاره ای کرد.
-باید اونج...
-چی چی و باید اونجا بشینی؟! یک ساعت دیر اومدی، انگار نه انگار!

سو نگاهی به ساعت روی دیوار انداخت و لبخندی زد.
-واقعا؟

عقربه ها، یک ساعت به عقب برگشته بودند.
قدرت زوپس زیاد بود!

-خیلی خب... دوشیزه لی، شما متهمین به دو شغله بودن. چه دفاعی از خودتون دارین؟

آریانا چند قدمی جلو رفت و روبروی سو ایستاد.

-دفاع؟

لحن سو کاملا عوض شده بود. دستمالی از کیفش بیرون آورد و روی گونه اش کشید.
بعضی ها می گویند یه قطره اشک هم روی دستمال نبود!

- شما می دونین ریون چقدر خرج داره؟ می دونین چقدر کتاب گرون شده؟ می دونین من با چه سختی ای پول غذای اعضای تالار رو جور می کنم؟

بعد از آه عمیقی که به صورت دسته جمعی کشیده شد، سو ادامه‌‌ی حرفش را گفت.
-فکر می کنین چقدر حقوق نظارت به من میدن؟ همشو خرج تالار می کنم. چه شب ها که الکی گفتم گرسنه نیستم تا غذا کم نیاد. فکر می کنین چرا دارم توی زوپس دو شیفت کار می کنم؟

سکوتی که سالن را گرفته بود و چشمانی که به کف زمین دوخته شده بود، فضا را بسیار غم انگیز ساخته بود.

-فکر کردین به خاطر خودمه؟ تمام درآمدم رو خرج ریون کردم. تنها چیزی که از زوپس به خودم می رسه، شام و ناهارشه که اونم فقط برای اینه که بتونم سهم غذای خودم توی تالار ریون رو بدم به بقیه.

بعد از مکث کوتاهی که طی آن چندین نفر با دست زیر پلک هایشان را پاک کردند، سو دفاعیه اش را تمام کرد.
-من دیگه حرفی ندارم. فقط امیدوارم جناب قاضی حواسشون به شغل... چیز، به عدالت باشه.

کریس با شنیدن آخرین جمله، از جایش پرید و همزمان چکش را به طرف تام جاگسن پرتاب کرد.
-متهم تبرئه شد. برید سراغ کار و زندگیتون.


در لحظه ای که سو قصد خروج از در را داشت، تلفن همراهش زنگ خورد و افرادی که نزدیک به در بودند، فقط جملات نامفهومی را شنیدند که در آنها کلمات ویلا و ساخت و ساز و بفروش بره پی کارش شنیده میشد.
اما هیچکس معنی آنها را متوجه نشد. چون همگی مشغول جمع کردن پول برای کمک به ناظر طفلک و زحمتکش ریونکلاو بودند!


بلای جان ارباب!

بهش دست نزنید! مال منه.


پاسخ به: آیا من، مجرم هستم؟
پیام زده شده در: ۲۰:۵۷ سه شنبه ۱ مرداد ۱۳۹۸
#9

نیکلاس فلاملold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۲ یکشنبه ۹ تیر ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۴:۰۹ سه شنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۹
از پاریس،فرانسه
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 32
آفلاین
death to chambers
نيكلاس در حالي كه در ازكابان بود با سنگ دست خود را خوني كرده بود و با خون اين كلمه را روي ديوار نوشته بود.

دلش ميخواست نامه اي براي دوستش بفرستد كه برايش اينترنت بگيرد تا يك رول در ازكابان بزند.





death to chambers black


هیچ خوب و بدی در دنیا وجود ندارد،فقط قدرته که وجود داره و اونایی که ضعیف ترن، اونایی هستن که دنبالشن........👑تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.