اما تام باید تلاش خود را می کرد، او هدفی داشت که باید به آن می رسید. از کودکی آرزو داشت که افرادی را جمع کند و علیه زندان بانی، شورش کند!
تام تلاش خود را کرد، اما به خاطر پاهایش حتی نیم سانت هم جا به جا نشد.
تام تلاش کرد و تلاش کرد، روز ها و شب ها تلاش کرد، از خستگی عرق ریخت، اما برای هدفش حتی گرسنگی نیز مهم نبود؛ یک پایش را در راه جا گذاشت اما آن هم مهم نبود؛ از تلاش بی وقفه دست نکشید، تا بالاخره به سلول زندانی مذکور رسید؛ اما به محض اینکه چشمانش به سلول افتاد نزدیک بود پس بی افتد.
- چیییییی!
تام با اسکلت آن بنده مرلین مواجه شده بود. تام بی هدف شده بود. تام دیگر نمی توانست شورش کند. تمامی نقشه هایش بر آب شده بودند!
زندانی سلول بغلی با شنیدن صدای تام سیگارش را از دهانش بیرون آورد.
- آره داداش یه سالی هست که مرده!
ولی انقدر هر کی سرش تو کار خودش بوده که فراموش کردن جسدشو ببرن. افسانه ها میگن که منتظر یه رهبر مقتدر بود که ما رو از ظلم زندان بان نجات بده؛ اما اون ناجی هیچ وقت پیداش نشد. این بنده مرلینم انقدر منتظر موند، شبها به مراقبه مشغول بود و صبحا هیچ چیزی نمی خورد. خلاصه این شد که مرد.
- یعنی یه سال گذشته از اون موقع؟
زندانی دود سیگارش را بیرون داد.
- از کدوم موقع داداشم؟
- از موقع ی که ادوارد و آگلانتاین زندان بان بودن؟!
زندانی سرفه کوتاهی کرد.
- مرلین بیامرزه آگلا رو زندان بان نازنینی بود. کل کشت تنباکو این منطقه رو بدست گرفت، هنوزم که هنوزه مزارعش برکت داره!
زندانی اشاره ای به "old" کنار نام آگلا کرد.
- تازه گذشته از اون وزارت عوض شده.
زندانی اشاره ای به پرچم بزرگ وزارت " دولت کج و کوله-ملت گوشت و دنبه" کرد.
- بانو ایوانا وزیر ماست، معاونشونم بانو مروپه، زندان بانم ارکو چاقو کشه؛ یه آدمیم به نام تام جاگسن که هیشکی یه مدت خبری ازش نداره رئیس اداره کاراگاهانه.
تام نگاهی به وفاداری های درون ویژگی های فردی اش انداخت، درست بود، او رئیس اداره کارآگاهان بود.
- تام جاگسن که منم پس چرا هنوز اینجام؟
زندانی با تکان دادن شانه اش اظهار بیاطلاعی کرد.
تام، زندان بان جدید را نمی شناخت اما هر که بود بی جهت او را در زندان نگه داشته بود، انگار هنوز برای رسیدن به هدفش دیر نشده بود!