هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مصاحبه: جی کی رولینگ از کتاب ها مرگ شخصیت ها و دین و مذهب گفت

فرستنده Irmtfan در تاريخ ۱۳۸۶/۱۱/۲۲ ۹:۴۰:۰۰ (1814 بار خوانده شده) خبر های فرستاده شده توسط این شخص مصاحبه
مصاحبه
جی کی رولینگ نویسنده سری هری پاتر مصاحبه ای را با روزنامه اسپانیایی زبان ال پایس انجام داده است که در آن آزادانه در مورد موارد بسیاری از جمله کتاب ها، حال و هوای آنها ، قهرمانان واقعی خودش در زندگی و حتی رییس جمهور آینده آمریکا صحبت کرده است. یکی از خوانندگان سایت TLC آن را از اسپانیایی به انگلیسی ترجمه کرده و حسین از سایت دمنتور آن را به فارسی برگردانده است. به خوانندگان کم سن و سال تر برای خواندن متن مصاحبه هشدار میدهیم چرا که متن آن حاوی یک قسمت است که مناسب برای آنها نیست. در این مصاحبه موارد مختلف از الگوهای مرگ تا دین و مذهب و زندگی خصوصی رولینگ مورد بحث قرار گرفته است. با زدن روی ادامه متن میتوانید متن کامل مصاحبه را که در اوایل فوریه 2008 در ادینبورگ انجام شده بخوانید.

نامرئی شدن… میتواند بهترین باشد…”

جی.کی.رولینگ (متولد 1344 در بریستول انگلستان) یا همان “جو”ی دوستانش، احساسات مشابه هری پاتر، شخصیت افسانه ای اش را دارد: وحشت زده و در عین حال خوشحال. او اولین کتاب را نوشت زیرا به آن احتیاج داشت، و آن را تا هفتمین قسمت ادامه داد که آن هم منتشر شده است (در دوم اسفند در اسپانیا مانند نقاط دیگر در سالاماندرا). او کتاب را تا هفتمین قسمت نوشت، آن هم بدون توجه به راه و روش های دیگر، بدون توجه به تعداد بیش از حد کودکان، نوجوانان و جوانانی که با این کتاب شگفت انگیز جادو و واقعیت که احتمالا پرفروش ترین کتاب تاریخ است، خو گرفته اند.

هری پاتر قهرمان اوست: هری او را نجات داد و در نتیجه احساساتش را برای او باقی گذاشت: جو او را ترک گفت اما نمیتواند بدون او لحظه ای زندگی کند. او همه اینها را در صبح سه شنبه گذشته در ادینبورگ، جایی که سال ها در آنجا زندگی می کرد و آن هم در تنها مصاحبه اش با رسانه های اسپانیایی به ما گفت.

او گهگاه در صحبت هایش در مصاحبه ها از یک شخصیت بزرگ تنهای دیگر مثل خودش، یعنی فرانسیس اسکات فیتزجرالد می گوید. (فرانسیس اسکات فیتزجرالد یک رمان نویس مشهور امریکایی است که در سال 1940 فوت کرده است) این فرصتی شد برای ما تا صحبتمان را با او از جایی شروع کنیم که او دوست دارد. از مرگ و تنهایی و پریشانی؛ که همه زمینه و تم اصلی آخرین هری پاتر و احتمالا خود او بودند.

س: تو در صحبت هات معمولا از اسکات فیتزجرالد حرف میزنی، یه مرد تنها و افسرده.
ج: درسته، من از اون صحبت کردم تا نویسنده ای رو که به سبب طبیعت و استعدادش ناگهان شروع به نوشتن می کنه و نمی تونه این نیاز نوشتن را با زندگی اجتماعی خودش تعادل ببخشه رو به بقیه معرفی کنم. من از اون اسم بردم چون این روزها رسانه ها و مطبوعات اصرار دارند که یک نویسنده هم شخصیتی اجتماعی پیدا کنه و مدام در رسانه ها باشه. در مورد خود من هم همین جوری هست، مردم فکر میکنند چون من حالا یک نویسنده مشهور و معروف شده ام باید مدام مصاحبه های خوب و جالب انجام بدم یا عکسم این ور و اون ور زده بشه. مردم انتظار دارند تو رو در برنامه های تلویزیونی در حالی که از خودت داری لذت می بری ببینند و انتظار دارند که تو هم مثل یک شخصیت اجتماعی یا مجری تلویزیون باشی. اما من اینجوری نیستم. من زندگی نویسنده وار رو دوست دارم. از تنهایی لذت می برم.

س: جالبه، بعضی وقت ها در هری پاتر، مخصوصا این کتاب های آخر، مقدار زیادی احساس تنهایی و دلتنگی حس میشه، که یادگاری از فیتزجرالد هست.
ج: بدون شک. دلتنگی فرزند غم هست. و اسکات فیتزجرالد دو مصیبت داشته: که یکی استعدادش بود و اینکه نیاز داشت به خلق کردن و دیگری هم رنج و مصیبتی بود که در زندگی شخصی خود داشت که اون هم براش فاجعه بود. همین دوتا مصیبت کافی هست که هر کسی رو به طرف مصرف بیش از حد الکل بکشونه.

س: این مصیبت ها میتونه در زمانی بین بچگی و بلوغ اتفاق بیافته، وقتی که رویا و خیال وارد ذهنت میشه و تا ابد پیش تو میمونند.
ج: بله، فکر میکنم جوون ها خیلی از مرگ آگاه هستند. اونها اون رو طوری حس میکنند که انگار براشون فشار و مصیبتی هست. مرگ فقط یک پله دیگر از زندگی هست. اونها آدم های خیلی لطیفی هستند. در بریتانیای کبیر بین مردم یک فرهنگ و عادتی وجود داره که نسبت به آینده ی نوجوون ها و بطور کلی جوون ها نگران هستند و می ترسند. خب نباید اینجوری باشه. ما نیاز به مراقبت از اونها داریم به جای اینکه خودمون رو از اونها محافظت کنیم.

س: کمی از مرگ صحبت کنیم. در ششمین و هفتمین کتاب هری پاتر، مرگ نه تنها فقط بصورت یک کلمه یا فکر بلکه بصورت یک احتمال ممکن، یک امر بدیهی و یک واقعیت ظاهر میشه.
ج: اینکه مرگ بایستی از این طریق ظاهر بشه طرح همیشگی کتاب بوده. تا زمانی که اون نوجوون بود، تا فصل 34 هفتمین کتاب، لازم بود که هری بهترین آدم باشه که بتونه بدیهی بودن و ناگزیری مرگ خودش رو درک کنه. طرح اصلی کتاب این بود که اون بایستی با مرگ خودش ارتباط برقرار کنه و با تجربه مرگ آشنا بشه. و از اول هم هری تنها کسی بود که می بایست این تجربه رو داشته باشه. همه ی اینها به وجدان برمیگرده، چون یه قهرمان باید با این چیزها زندگی کنه، این چیزها رو انجام بده، این چیزها رو به حساب خودش ببینه. این بخشی از همون انزوا و غمگینی هست که با قهرمان بودن همراه میشه.

س: اون فصل 34م (که هری متوجه میشود نمیتواند نجات پیدا کند) شبیه شروع 100 سال تنهایی گارسیا مارکز بود.
ج: خیلی چاپلوسانه بود.

س: کتابی هست در مورد مرگ و انزوا، مثل کتاب تو… شخصیت 100 سال تنهایی به همراه پدربزرگش میره برای دیدن انجماد و تو هم هری رو بردی برای دیدن مرگ.
ج: برای من، اون فصل کلید همه کتاب ها هست. همه چیزی که من نوشتم، افکاری بود دقیقا برای اون لحظه که هری داشت وارد جنگل میشد به ذهنم خطور میکرد. این فصلی هست که من 17 سال طرح و نقشه اش رو ریخته بودم. این لحظه قلب تمام کتاب ها هست. و برای من آخرین حقیقت داستان هست. حتی با تصور اینکه هری نجات پیدا میکنه، که در اون شکی نیست، اون به موقعیتی منحصر به فرد و بسیار نادر دست پیدا میکنه که این موقعیت همون درک و قبول مرگ خودش هست. چند نفر از مردم این امکان رو دارند که مرگشون رو قبل از اینکه بمیرند قبول کنند؟

س: این برای همه تجربه ملموسی هست. وقتی کسی مرگ یکی از نزدیکان خودش رو می بینه، با خودش فکر میکنه ممکنه که ما دیگه نمیتونیم همدیگه رو ببینیم، بعد از مرگ قراره چه اتفاقی رخ بده.
ج: قطعا. یه دفعه به این فکر کردم که علیرغم این حقیقت که همه ما یه روزی می میریم، اما مرگ برای همیشه یک راز باقی میمونه. ما مرگ رو مثل چیزی شبیه راز حس میکنیم که این اتفاق برای تعداد کمی از آدم ها میافته ولی وقتی ناگهان یه نفر از نزدیکانمون رو از دست میدیم، حقیقت مرگ مثل یک بمب جلوی ما می ترکه. هری درک زودرسی از مرگ داشت، خیلی قبل از فصل 34. و مرگ یک خط موازی آشکار با زندگی من هست. اگر شخص نزدیکی به شما در زندگی، فوت کند، درست مثل مادر من، حقیقت مرگ با صراحت و وضوح بسیار بیشتری به سمت شما برمیگرده. و این چیزی هست که شما همیشه باید باهاش زندگی کنید.

س: ما در تاریکی و در روزگاری اندوهبار زندگی میکنیم؛ این حرفی هست که تو توی کتاب ها گفتی، مخصوصا در این کتاب آخر. تو در این روزگار چه جوری زندگی میکنی؟
ج: من مجبورم به مهربان بودن مردم باور داشته باشم. من فکر میکنم آدم ها در ذات و طبیعت خودشون خوب هستند. اما در واقع، من در حال مشاهده سیاست های امریکایی، درست جلوی چشمام هستم. من نگران انتخابات امریکا هستم. چون تاثیرات عمیقی در سراسر جهان خواهد داشت. اوضاع سیاسی در ایالات متحده در سال های اخیر در کشور شما هم مثل کشور من تاثیرات بد و مخربی داشته است.

س: اگر یه چوب جادو داشتی باهاش چیکار میکردی؟
ج: من یک طرفدار دموکرات در کاخ سفید میخوام. و دیدن رقابت اوباما و کلینتون واقعا برای من شرم آوره زیرا هر دوی اونها انسان های فوق العاده ای هستند.

س: امروز صبح، به محض وارد شدن به هتل دیدم که روزنامه تایمز رو در دست داری و روی اون یک عکس از هیلاری کلینتون در حال گریه کردن بود.
ج: خب، گریه کوچکی بود. و اون اجازه داره در موقعیت هایی هم گریه کنه. زندگی در سیاست برای یه زنه خیلی سخته. اگر گریه نکنی پس حتما جنده هستی. و اگر گریه کنی ضعیف هستی. سخته. از طرف دیگر، گریه کردن برای مردها هیچ اشکالی نداره.

س: تنهایی، مرگ. ما از چیزهای سیاه حرف زدیم و بهتره دیگه در مورد ادبیات صحبت کنیم.
ج: خب، فکر میکنم تالکین بود که گفت همه کتاب های مهم در مورد مرگ هستند. و حقیقتی در اون وجود داره چون مرگ سرنوشت و مقصد ماست و ما باید با اون روبرو بشیم. همه ی کارهایی که در زندگی داریم انجام میدیم برای دور شدن و دور ماندن از مرگ هست.

س: تو گفته بودی که روحت رو بصورت چیزی انکارناپذیر دیده بودی.
ج: بله، درسته. اما اینم باید بگم که در مورد مذهب شبهات و شک های زیادی هم دارم. من خیلی به طرف مذهب جلب شده ام، اما در عین حال احساس بلاتکلیفی هم میکنم. من در یک جریان غیر مادی زندگی میکنم. به ثبات روح اعتقاد دارم. و این در کتاب آخر نمود پیدا کرده.

س: چه چیزی تو رو خوشحال میکنه؟
ج: قطعا خانواده و کارم. به گمانم خیلی خوشبخت هستم که یک خانواده دارم… فرزندانم در راس همه امورم هستند، مهمترین امر زندگیم هستند. اگر چه خیلی سخته که مادر بودن و نویسندگی رو با هم سازگار کنی.

س: قبل از اینکه بیام تو رو ببینم، از یک نمایشنامه نویس اسپانیایی به نام رافائل آزکونا خواستم سوالی بگه که من از تو بپرسم و اون هم در پاسخ به من گفت که این سوال رو باید از خواهرزاده شش ساله ش بپرسم که کشته مرده هری پاتر هست.
ج: جالبه.

س: ولی تو گفته بودی که برای خوندن کتاب ها باید حداقل هفت سال یا بیشتر سن داشته باشند.
ج: خب، دختر بزرگ من وقتی شروع به خوندن کتاب ها کرد، شش سالش بود. همیشه میدونستم با کتاب ها به کجا میخوام برسم. برای همین، بله، فکر میکنم که یک بچه شش ساله میتونه کتاب اول (هری پاتر و سنگ جادو) رو با اینکه آخرش کاملا تیره و سیاه هست رو بفهمه. کتاب پنجم، تیره ترین کتاب مجموعه هست زیرا یک جو ناراحت کننده وجود داره و اتفاق های پیش بینی نشده رخ میده. فکر کنم به همین خاطر بود که مردم زیاد ازش خوششون نیومد. با این حال خوانندگانی هم هستند که این کتاب رو نسبت به بقیه کتاب ها بیشتر ترجیح میدهند. اونها اقلیت عجیبی هستند. کتاب پنجم، ششم و هفتم فکر نمیکنم مناسب بچه های شش ساله باشه.

س: و وقتی اولین کتاب رو نوشتی به تایین سن خواننده فکر نکردی؟
ج: مشکل همین بود. من اون رو به عنوان کتاب بچه ها معرفی کردم چون شخصیت اصلی یک بچه بود. ولی بچه ای بود که همیشه میخواستم بزرگتر باشه. در آخر اون یه مرد شده، یه مرد جوان ولی مرد. این اتفاق نامعمولی در کتاب های بچه ها هست: که نقش اول رشد کنه. و این من رو خیلی خوشحال کرد که مردم به خوندن و لذت بردن از کتاب ها ادامه می دهند. اونها با هری بزرگ شدند. ولی هیچ وقت فکر نکردم که جوانان خوانندگان اصلی باید باشند.

س: پیتر مایر، ویرایشگر کتاب، اولین کسی بود که شنیدم تو اسپانیا داره از هری پاتر حرف میزنه. اون گفت که کلید موفقیت این مجموعه اینه که عناصری داشته که مناسب و درخور مخاطب جوان هم بوده.
ج: بله، این باورنکردنیه. فقط الان میتونم برگردم و به گذشته نگاه کنم و همه چیز رو درک کنم. برای ده سال تمام به خودم اجازه ندادم که در موردش فکر کنم. به نظرم من اینکار رو کردم تا از خودم محافظت کنم. خیلی سخته که بخوای با فشار زندگی کنی، اما من دائما در حال رد حقایق بودم. بعد از انتشار هر کتاب با خودم تصمیم میگرفتم که هیچ نقد و بررسی از کتاب رو نخونم.

س: ادبیات انسان رو نجات میده، یا کمک به نجات پیدا کردنشون میکنه. نوشتن چه تاثیری روی تو داشته؟
ج: اجازه بدید یک چیزی رو به شما بگم. اونم این حقیقت ساده که کتاب اول زندگی من رو نجات داد. من همیشه گفته ام دنیایی که من خلق کرده ام غیر واقعی هست؛ این به من اجازه میداد تا ازش فرار کنم. بله، درسته؛ این غیر واقعی هست تا حد یه طرح. اما نه به این خاطر که دنیای من جادویی بود بلکه به این خاطر که همه نویسندگان از خودشون فرار میکنند. به علاوه، من داستان رو فقط برای اینکه از خودم فرار کنم ننوشتم اما چون میگشتم تا ایده هایی رو درک کنم که نگرانش هستم اون رو نوشتم. ایده هایی مثل عشق، فراغ، جدایی، مرگ… و همه اینها در کتاب اول نمود داشته است.

س: کتاب اول چه چیزهای دیگه ای به تو بخشید؟
ج: جایگاهی در داستان نویسی، نوشتن اون کتاب به من انضباط، تمرکز و بلند همتی داد، که وقتی دیدم کتاب منتشر شده به سادگی برگشتند و کم شدند.

س: اولین روز انتشار کتاب چه جوری بود؟
ج: دیدم که رویام داره به حقیقت می پیونده. لحظه فوق العاده ای بود. نمیتونستم باورش کنم، از خودم بی خود شده بودم. یه لحظه هم احساس کردم که یه قطار داره از پشت به سرعت منو به جلو هل میده، درست مثل کارتون ها. با خودم فکر کردم: چه اتفاقی برام افتاده؟ سه ماه بعد پیشرفت باورنکردنی کرده بودم، به ایده آلم رسیده بودم. اون زمان یه آپارتمان اجاره کردم، امنیت یا پس اندازی نداشتم. لباس های دست دوم می پوشیدم. بعد، پولم خیلی کم بود و ناگهان به پول رسیدن واقعا شگفت انگیز بود. اون شب نتونستم بخوابم. روز بعد، سر و کله خبرنگارها پیدا شد، امتیازهای مهمی به من دادند، روزنامه Sun از من حق (رایت) نوشتن داستان زندگیم رو خرید و خبرنگارها شروع کردن به پرسه زدن جلوی خونه م. و اجازه بدید چیزی بهتون بگم: این اتفاق ها خیلی منو می ترسوند.

س: این دلیل این هست که هنوزم از خبرنگار ها می ترسی؟
ج: نه، من اصلا از اونها نمی ترسم. یادمه یه چندتا خبرنگار مخصوص که متوجه شک و آسیب پذیری من شده بودند و به من کمک کردند. یکی از اونها بهم گفت که من این حق رو دارم که دخترم رو از این جریانات رسانه ای دور نگه دارم چون من نمیذاشتم که اون با من به مصاحبه ها بیاد و ازش عکس بگیرن. دارم در مورد مطبوعات این کشور، بریتانیا صحبت میکنم.

س: ظاهرا کتاب هات سرشار از جزئیات شخصیتی خودت هست.
ج: تمایل دارم از تاریخ های معنی دار استفاده کنم. وقتی به یک تاریخ یا شماره احتیاج دارم، از چیزی که به زندگی شخصی خودم ارتباط داشته باشه استفاده میکنم. نمیدونم چرا اینکارو میکنم، شاید تیک عصبی دارم. به عنوان نمونه، تاریخ تولد هری دقیقا تاریخ تولد خود من هست. شماره یا تاریخ هایی که در کتاب ها هستند، مربوط به زندگی خودم میشن.

س: نوشتن کتاب اول تو رو شیفته کرد. فشار حاصل از موفقیت و دونستن اینکه میلیون ها آدم منتظر کار بعدیت هستند چه حسی داشت؟
ج: من یه تصمیم مهم گرفتم با خودم که اصلا به این قضیه فکر نکنم. قطعا زمان هایی هم بود بین کتاب چهارم و پنجم که بعضی خبرها از این من عبور میکردند. تو اون موقعیت که باشید متوجه این فشارها میشید و من فکر میکنم که این مسائل در نویسندگی امری بدیهی هست.

س: چه جوری اتفاق افتاد؟
ج: وقتی به کتاب چهارم رسیدم دیگه خیلی خسته و کوفته شده بودم. من یه کتاب چهارساله رو در عرض یک سال می بایست می نوشتم و در همون زمان هم باید بچه ام رو هم مراقبت می کردم بدون هیچ پرستاری یا هر نوع کمک دیگری. دیگه نا نداشتم. و در واقع فکر میکردم: “دیگه نمیتونم بیشتر از این ادامه بدم، دیگه باید تمومش کنم.” من این رو به ویرایشگرم گفتم، که اگر قرار باشه من همین جوری ادامه بدم دیگه نمیتونم به نوشتن ادامه بدم. و بعد از اون هم با مردی روبرو شدم که الان شوهر دوم من هست. (توضیح دیوانه ساز: رولینگ به دلیل قرار دادی که با ناشر داشت مجبور بود در تاریخ مقرر نوشتن کتاب را تمام کند که بعد از کتاب چهارم رولینگ آزاد شد تا هر وقت خواست داستان را ادامه دهد. به همین دلیل کتاب های اول در زمانی کمتر از همدیگر منتشر می شدند.)

س: تو هری پاتر هستی. و این رو خودت گفتی که: “هری پاتر مال من است”. همیشه میدونستی که داستان قراره چه جوری تموم بشه؟ از اول هم میدونستی تو کتاب هفت قراره چه اتفاقاتی رخ بده؟
ج: من همیشه و از اول میدونستم قراره چه اتفاقی رخ بده. از نقطه شروع، من کل طرح کتاب رو به صورت اجمالی داشتم. بدون جزئیات، اما همیشه میدونستم داستان چه جوری قراره تموم بشه. و همین طوری هم تموم شد، حتی اگر بسیاری از طرفداران منزجر می شدند، راهی برای احیای مجدد داستان هری وجود نداره. داستان اون تموم شده است. ولی تموم کردنش بسیار سخت بود. ویران کننده بود.

س: آخرین جمله کتاب نشون دهنده ادامه داشتنش هست: “نوزده سال بود که زخم هری دیگر درد نمی کرد.”
ج: این جمله نمادین (سمبلیک) هست. همه ی ما در حال دروغ گفتن به خودمون هستیم، بارها و بارها گفتند که زمان شفا بخش همه چیز است. و این درست نیست. چیزهایی هستند که هیچ وقت شفا پیدا نمی کنند، مثل وقتی که شما عاشق شخصی بودید و او می میرد.

س: این جمله هم نوشته بودی: “هری پاتر، پسری که زنده ماند”. معلم این رو گفت و تو هم گفتی که او زنده موند برای اینکه او برای محکوم شدنش ایمان داشت تا بر ولدمورت پیروز شود. منظورت اینه؟
ج: دوست دارم بگم بله چون به قهرمان با خصوصیات و ویژگی های قهرمانانه اش باور دارم. تو یه سایتی خوندم: “یک قهرمان شجاع تر از بقیه آدم ها نیست. اون فقط به مدت پنج دقیقه بیشتر شجاع تر هست…” هری اینجوری هست.

س: در همه کتاب ها یه مفهوم اخلاقی وجود داره که میگه یه نفر در صورتی میتونه بقیه رو نجات بده، که اونها با هم دوست باشند، اما داستان هری حس تنهایی و انزوا هم داره.
ج: کاملا موافقم. من نقطه ضعف خودم رو به هری بخشیدم، گرایشی که وقتی تحت فشار احساساتی مثل ناراحتی یا خوشحالی هستم خودم رو از بقیه جدا میکنم و با خودم تنها میشم. من تمایل دارم خودم رو جدا کنم. ولی میدونم که این خوب نیست، که عادی نیست. و من این رو به هری بخشیدم. علیرغم اینکه باعث میشه اون قهرمان بشه، ولی اون رو آماده میکنه تا به روش خودش عمل کنه.

س: هری قهرمان تو هست؟
ج: بله، خب، در زندگی واقعی، قهرمان من رابرت اف کندی هست. (توضیح دیوانه ساز: رابرت اف کندی پدر جان اف کندی، رئیس جمهور امریکا است که بسیار محبوب و خانواده دوست بود) من پسری رو خلق کردم که تلاش میکنه اخلاقی عمل کنه، کسی که اگر چه بهش حمله شده و از نظر فیزیکی و روحی لطمه دیده ولی هرگز کشش به طرف خوب و پسندیده رو ترک نمیکنه و ادامه میده. اون صادق هست و وفادار و من قهرمانی رو در این چیزها پیدا میکنم.

س: مردم بیشتر از اینکه به انسان بودن تو اهمیت بدن به طرز زندگی و دارایی هات توجه می کنند. به همین صورت اونها تو رو با یه چوب جادویی شبیه هری پاتر می بینند.
ج: متاسفانه همین طوره. وقتی که اسمم رو تو لیست آدم های قدرتمند می بینم، چیزی هست که زیاد بهش فکر نکردم. قدرت چیزی نیست که من بخوامش و به علاوه من قدرتی ندارم. بله، من ثروتمند هستم.

س: لحظه ای تصور کن که این توانایی رو داری که خودت رو نامرئی کنی.
ج: نامرئی شدن؟ بهترین چیز میتونه باشه…

قسمت سوم (آخر) تكميل كننده دو قسمت قبلي است، در واقع صحبت‏هايي است كه توسط روزنامه در سمت چپ مقاله قرار گرفته اند.

در رابطه با اسکات فیتزجرال:

س: براي اين الكل مصرف مي كرده كه خودش رو پيدا كنه، تا تنها باشه؟
ج: بله، ولي شريكي كه انتخاب كرده چيزهاي زيادي ميگه. كساني كه محرم خودمون دونستيم و خيل بهشون ميگيم كه چه كسي هستيم. اون نمي تونست با همسرش “زلدا” زندگي آرامي داشته باشه. اون تصميم گرفته در كنار كسي باشه كه گاهي نوشتن رو براش غيرممكن مي كنه. وقتي كه نوبت به خلق كردن مي رسه، اون آرامش ضروري رو نداشت.

در رابطه با عكس هيلاري كلينتون روي روزنامه تايمز:

س: گريه مي تونه نوعي خنده باشه؟
ج: مي تونه باشه، و در اين مورد، بعد از خوندن مقاله، ميشه فهميد اون اشك، در حقيقت اشك شادي بوده.

س: روح‏هاي ما كه به اطراف پرواز مي‏كنند، به دنبال چه هستند؟
ج: اين سؤال بزرگيه، ولي اميدوارم كه مجبور نباشيم برنگرديم! من نمي‏خوام برگردم!

پس از عنوان كردن نياز به خواندن نقدها:

س: و واقعاً مي تونستيد اين كار بكنيد؟
ج: بله، نترسيدن از منتقدان يا نظرشون در مورد من خيلي خوبه. من چيزي رو كه مي‏خواستم نوشتم. وقتي كتاب هفتم رو تموم كردم، با خودم فكر كردم كه اين بهترين كتابي بود كه نوشته‏م. كتابي بود كه مي‏خواستم بنويسم. از اين كتاب بيش از بقيه راضي بودم. با خوندن نقدها، چه اتفاقي مي‏افته؟ اين كتاب نوشته شده، ديگه كاري از دستم بر نمي‏اومد، اما حالا مي‏تونم به خودم اجازه بدم كه به گذشته نگاه كنم و اتفاقي مي‏افته كه همين الان گفتي: بزرگترها شروع مي‏كنن به خوندن كتاب‏ها براي بچه‏هاشون و بعد خودشون تنهايي بقيه رو مي‏خونن. هيچ چيز لذت‏بخش‏تر از اين نيست كه بشنوم مردم ميگن تمام خانواده كتاب‏ها رو با هم مي‏خونن. اين رو خيلي زياد شنيدم. اونا يك فصل رو با هم مي‏خونن و بعد دوباره جمع ميشن تا فصل بعدي رو بخونن. باورنكردنيه، نه؟ خيلي از خانواده‏ها به من گفتن كه اين كارو مي‏كنن و اين تا سطح زيادي لذت‏بخشه. كتاب‏ها يك كار اجتماعي شده‏ن.

س: اين كار رو با جسيكا انجام دادي؟ اين كارو با بقيه خانواده انجام مي‏دي؟
ج: جسيكا چهارده سالشه و يكي از طرفدارهاي پر و پا قرص هريه.

س: بعد از اين كه كتاب‏ها رو خوند بهت چي گفت؟
ج: ازم پرسيد كه چرا اين كارو كردي، چرا اين كارو نكردي، و جواب من هم اين بود: اين همون طوريه كه بايد باشه. بله، گاهي اوقات جواب روشنه، مثلاً بعضي چيزها به عنوان مكانيزم‏هاي ادبي ساخته شده‏ن، عناصري كه به داستان كمك مي‏كنن. در بقيه موارد، توضيح روند نوشتن داستان سخت‏تره. اين طوري نوشتم چون اين طوري به ذهنم رسيد. بعضي وقت‏ها طوري مي نويسم كه انگار چيزي يا كسي اونو بهم ميگه.

س: مي‏تونستين بهش توضيح بدين كه اون چيز چي بوده؟
ج: جواب هاي بسيار زيادي براي اون سؤال وجود داره. مي‏تونستم بگم: “خودم بوده، ضمير ناخودآگاهم بود.” بله، ضمير ناخودآگاهم بود، پس چيزي كه نوشتم از تمام كارهايي كه كردم و افرادي كه در ذهنم هستن نشأت مي‏گيره. يا مي‏تونستم بگم ميوس (الهه شعر و موسيقي) بوده، و دوست دارم فكر كنم ميوس بوده، چون اين بدان معنيه كه نويسنده از منشاء چيزي كه مي‏نويسه آگاه نيست، يا حداقل كاملاً از اون آگاه نيست، و مي دونم براي كتاب‏هاي هري پاتر كلمه‏ي مبتذليه، ولي اونا جادويي هستن.

س: اين بدين معنيه كه همون اتفاقي برات افتاده كه موقع نوشتن “پدرو پيرامو” براي “جان رالفو” افتاد چون نتونست اونو توي قفسه كتابش پيدا كنه.
ج: من عاشق اين داستانم و حقيقت داره، در مورد من دقيقاً همين طوره، نه تنها چيزي رو كه مي‏خواستم ننوشتم، بلكه در اون لحظه چيزي رو كه نياز داشتم نوشتم.

در رابطه با شهرت و زندگي در ملاء عام:

س: مردم اغلب به جوانب زندگي تو توجه مي‏كنن كه چقدر ثروتمندي، ولي به ندرت ميگن كه تو يك انسان هم هستي؛ انگار تو رو با يه چوبدستي جادويي مي‏بينن، مثل هري پاتر.
ج: بله، متأسفانه همين طوره. در مورد قدرت خيلي جالبه، چون من در واقع چه نوع قدرتي دارم؟ وقتي اسمم رو توي فهرست‏هاي قدرتمندترين مردم مي‏بينم، اغلب اوقات اين طور نيست، در اين مورد فكر مي‏كنم. قدرت چيزي نيست كه من بخوام و درضمن، اونو ندارم. بله، من ثروتمندم. پول زيادي به دست آوردم، كه به خاطرش متشكرم، ولي همينه كه هست. وقتي مردم نزديك ميشن و مي‏پرسن چقدر پول دارم… يك روز توي خيابون بودم كه يك زن اومد پيشم و ازم پرسيد كه جي.كي.رولينگ هستم، من گفتم بله. بعدش اون گفت: “هر چيزي كه داري حقت هست.” فكر نكنم منظورش پول بود، و وقتي كسي اينو بهت بگه فوق‏العاده‏س؛ اما فكر مي‏كنم كه فكر دائم به پول در تمام دنبا هست، اينجا توي انگليس ما فهرست‏هايي داريم، ميليون‏ها فهرست، افراد ثروتمند بالاي 40 سال، زير 40 سال كه من ديگه از اين دسته نيستم چون 42 ساله‏ام… نسبت به ثروت يك وسواس وجود داره كه نمي‏دونم در اسپانيا هم همين طور هست يا نه.

س: خوشحالي؟
ج: خيلي بيشتر از قبل.

س: موفق شديد از چه چيزي خلاص بشيد؟
ج: از پيرتر بودن و پذيرفتن و دانستن شخصيتم راحت شدم. وقتي بيست ساله بودم و در تمام اين دهه‏ها اوقات بدي داشتم، فكر مي‏كنم اين اتفاق براي خيلي‏ها مي‏افته، فقط اين موضوع رو نمي‏گن. من اشتباهات زيادي كردم؛ بعضي‏هاشون خيلي بد بودند. حالا احساس اطمينان بيشتري مي‏كنم.

س: فانتزي در ادبيات انسان‏ها رو كامل مي‏كنه.
ج: بله، درسته. انسان‏ها به فانتزي و جادو احتياج دارن. ما به معما احتياج داريم. فرانك فريزر مي‏گه در دين انسان به خدا متكي هست، اما در جادو انسان به خودش متكي هست، كه به ما اجازه ميده ظرفيت انسان و جادو رو اندازه بگيريم كه يه وجود كامل ميشه. جادو يك وجود انساني رو دربرداره، در كتاب 6 نخست وزير به وزير سحر و جادو مي‏گه: “شما مي‏تونيد جادو كنيد! مطمئناً مي‏تونيد هر چيزي رو سروسامون بديد!” و وزير جواب مي‏ده: “بله، مشكل ما اينه كه طرف مقابلمون هم مي‏تونه جادو كنه. ما به جادو احتياج داريم و من به هر دليل از اين دفاع مي‏كنم. جادو بخش مهمي از ادبياته و براي همينه كه هميشه بايد اونجا باشه.

س: در كتاب ششم هري به دامبلدور ميگه: “اين واقعيته؟ يا همه‏ي اينا توي ذهنم اتفاق افتاده؟”
ج: و دامبلدور مي‏گه: “معلومه كه اينا داره توي ذهنت اتفاق مي‏افته، ولي كي گفته در اين صورت نمي‏تونه واقعي باشه؟” اين ديالوگ سرنخه؛ من هفده سال صبر كردم تا اين صحبت‏ها رو بنويسم. بله، درسته. من تمام اين مدت كار مي‏كردم تا اين دو عبارت رو بنويسم؛ نوشتن ورود هري به جنگل و اين صحبت.

س: و گاهي اوقات، هري در دنياي واقعيه.
ج: معلومه. داشتن روشنايي و تاريكي مهمه، اين مكانيزم خيلي متداوليه، ولي براي اينه كه بتونيم از ميان اين جهان راه عبوري باز كنيم و وجود ظالم و ستمگر تاريكي رو اضافه مي‏كنه. همين طور كه داستان پيش مي‏رفت چيزي كه اميدوار بودم بهش برسم اين بود كه دورسلي‏ها تبديل به چيزي خنده‏دار بشن. همين طور كه سن هري بيشتر ميشه و قدرت و اعتماد به نفس بيشتري به دست مياره، خودش رو با دورسلي‏ها نزديك‏تر مي‏بينه، و جاي تاريكي و بدي دقيقاً همون دنياي روشنايي و جادو قرار مي‏گيره. اين خانواده از ظلم كردن به مضحك بودن تبديل ميشن و در كتاب هفت وقتي ما مي‏فهميم كه خاله‏اش زن حسود و حتي از ديد هري شكست خورده‏اي بوده، اين موضوع احساسي ميشه.

س: ويراستار اسپانيايي ازم خواست كه ازت در مورد وفاداري خانواده غيرجادويي دورسلي بپرسم.
ج: خيلي خب، پس بايد يه كتاب هشتم بنويسم. (مي‏خندد) در واقع، فكر كردم ضروري نبود كه در مورد دورسلي‏ها بنويسم. فكر كردم خواننده مي‏تونه بفهمه كه از اونا محافظت ميشه و مفي هستن. وقتي طرفدارها اينو ازم مي‏پرسن بهشون مي‏گم كه به لطف آخرين ملاقات هري و دادلي اونا مي‏تونن سعي كنن با هم دوست باشن، كه كارت تبريك كريسمس براي هم بفرستند و هر از چند گاهي همديگه رو ببينن. اين ناجوره، ولي سعي مي‏كنن، چون موضوع ارتباط داشتنه. اونا هيچ وقت نمي‏تونن دوستان خوبي براي هم باشن، ولي سعي مي كنن با هم دوست باشن… دادلي مي‏دونه كه هري جونش رو نجان داده. خب، در واقع اون فكر مي‏كنه جونش رو نجات داده، ولي هري روحش رو نجات داده.

س: زخم‏هاي بيشتري در زندگي تو، در زندگي هري هست؟
ج: اگر منظورت اينه كه كتاب‏هاي ديگري مي‏نويسم يا نه، جواب بله هست… ولي در مورد هري، من كاري كردم كه در وزارتخونه كار كنه، من اين احتمال رو مي‏دم كه قسد از بين بره، و اينو در اون مبارزه نهايي مي‏بينم، ولي اون پدر ميان‏سالي شده كه توجهش به فرزندانشه كه مدرسه رو به خوبي بگذرونن.

س: در دنياي واقعي. از چوبدستي جادويي استفاده نمي‏كنه؟
ج: نه، هميشه با چوبدستيه.

س: خودت اون چوبدستي جادويي رو نداري؟
ج: همون ميوس نيست؟

س: هنوز هم با يه خودكار مي‏نويسي؟
ج: هميشه.

س: شايد اون چوبدستيه؟
ج: آره، شايد باشه… و ببين: از بس كه از چوبدستي استفاده كردم انگشتم خراب شده.

س: يه بار گفتي كه مثل هري سنگ زندگي مجدد رو انتخاب مي‏كني.
ج: و اشتباه مي‏كردم… فكر مي‏كنم وقتي چيزي بميره به جاي ديگري تعلق داره، هر كس مسئوليتي نسبت به ديگري داره. من نسبت به بچه‏ام مسئوليت دارم و اگه سعي مي‏كردم كسي رو از مرگ نجات بدم، براي اونا خوب نيست. مسئوليت من نسبت به فرزندانم هست و آينده‏شون. زندگي مجدد وسوسه‏ي بزرگيه ولي خطرناكه.

س: شايد نوشتن نوعي سنگ زندگي مجدد باشه.
ج: بله، البته. ولي فكر مي‏كنم وقتي كه مي‏خواي بنويسي تا يك رؤيا به حقيقت بپيونده مي‏فهمي. اگه درست مثل اونه پس، براي من، نوشتن ارزشش رو از دست مي‏ده. توضيح فانتزي خود آدم، مثل خلق يك دنيا نيست.

Sources:
* TLC
* دمنتور قسمت اول و دوم
* دمنتور قسمت سوم
ارزش: 0.00 (0 رای) - ارزش گذاری این خبر -
صفحه مناسب چاپ برای دوستتون بفرستید از این خبر یک pdf بساز
بی‌شک دیدگاه هر کس نشانه‌ی تفکر اوست، ما در برابر نظر دیگران مسئول نیستیم
فرستنده شاخه
فوکس
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۶/۱۲/۱ ۱:۲۶  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۶/۱۲/۱ ۱:۲۶
عضویت از: ۱۳۸۳/۶/۲۷
از: دفتر دامبلدور
پیام: 207
 Re: [en]JKR Discusses the Role of Death in the Series, Religion, the US Presidential Election and More in New Interview[/en][fa] جی کی رولینگ از کتاب ها مرگ شخصیت ها و دین و مذهب گفت[/fa]
بسيار روشنگر بود!
به اونايي که ميخوان بعد از پست من، پستي سرفا به منظور پست زدن ،بزنن پيشنهاد ميکنم که متنو کامل بخونن!

يه سئوال..
اين فيتز جرالد همون فيتز جرالد معروف نيست که رباعیات خيام رو برگردونده؟ به افکارش مياد که خودش باشه!
professorsnape
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۶/۱۱/۲۴ ۲:۰۸  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۶/۱۱/۲۴ ۲:۰۸
عضویت از: ۱۳۸۵/۶/۳۰
از: لندن
پیام: 127
 Re: [en]JKR Discusses the Role of Death in the Series, Religion, the US Presidential Election and More in New Interview[/en][fa] جی کی رولینگ از کتاب ها مرگ شخصیت ها و دین و مذهب گفت[/fa]
چه عجب یه خبرنگاری سوالای درس حسابی پرسید..جوابای رولینگ خیلی جالب بود...هیچ وقت اینطوری حرف نزده بود یه حس عجیبی داشت ... میتونم بگم تقریبا تونستم درکش کنم درباره همه چی خیلی قشنگ حرف زد با همیشه فرق داشت...
eli_p
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۶/۱۱/۲۲ ۱۹:۳۰  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۶/۱۱/۲۲ ۱۹:۳۰
عضویت از: ۱۳۸۵/۳/۹
از: گودریک هالو
پیام: 73
 Re: [en]JKR Discusses the Role of Death in the Series, Religion, the US Presidential Election and More in New Interview[/en][fa] جی کی رولینگ از کتاب ها مرگ شخصیت ها و دین و مذهب گفت[/fa]
جالب و طولانی بود!
aneityum
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۶/۱۱/۲۲ ۱۶:۳۷  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۶/۱۱/۲۲ ۱۶:۳۷
عضویت از: ۱۳۸۴/۲/۲۹
از: گودریک هالو
پیام: 823
 Re: [en]JKR Discusses the Role of Death in the Series, Religion, the US Presidential Election and More in New Interview[/en][fa] جی کی رولینگ از کتاب ها مرگ شخصیت ها و دین و مذهب گفت[/fa]
عالی بود، خیلی چیزها تو صحبت هاش پنهان بود، ادم تازه میفهمه این چه هوش و مغزی برای نوشتن داستان داشته
aratarhighking
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۶/۱۱/۲۲ ۱۴:۳۳  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۶/۱۱/۲۲ ۱۴:۳۳
عضویت از: ۱۳۸۶/۴/۲۷
از: آنگباند
پیام: 192
 Re: [en]JKR Discusses the Role of Death in the Series, Religion, the US Presidential Election and More in New Interview[/en][fa] جی کی رولینگ از کتاب ها مرگ شخصیت ها و دین و مذهب گفت[/fa]

چقدر زياد بود.
ولي اگر نمي خواد تو چشم باشه پس چرا گفته دامبلدور "" بوده؟ در واقع چه احتياجي بوده ؟

هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.