هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

دلورس آمبریج

ترجمه شده توسط تام جاگسن در ۲۱-مهر-۱۳۹۹ ۲۰:۳۰ | ( : 1879)

دلورس جین آمبریج فرزند ارشد و تک‌دخترِ آرفورد آمبریج جادوگر و الن کراکنل مشنگ بود که یک پسر فشفشه هم داشتند. والدین دلورس در کمال نارضایتی با یک‌دیگر ازدواج کرده بودند و دلورس در خفای خود از هردوی آنان متنفر بود. از آرفورد به دلیل نداشتن جاه طلبی (او هرگز ارتقای شغلی پیدا نکرده بود و در سازمان تعمیرات جادویی وزارت سحر و جادو کار می‌کرد) و از مادرش، الن، به دلیل دم‌دمی مزاج بودن، شلختگی و اصل و نسب مشنگی‌اش.
آرفورد و دخترش هر دو الن را به خاطر فشفشه بودن برادر دلورس مقصر می‌دانستند و نتیجه‌اش آن شد که وقتی دلورس پانزده ساله بود، خانواده‌شان از هم پاشید. آرفورد و دلورس با یک‌دیگر ماندند و الن به همراه پسرش دوباره به جامعه مشنگی بازگشت و ناپدید شد. دلور دیگر هیچ‌وقت مادر یا برادرش را ندید، هرگز از هیچ‌کدامشان سخن نمی‌گفت و پس از آن در برابر افرادی که می‌دید، جوری وانمود می‌کرد که انگار اصیل‌زده است.

دلورس که ساحره‌ای ماهر بود، پس از ترک هاگوارتز به وزارت سحر و جادو پیوست و به عنوان یک کارآموز رده پایین در دفتر استفاده نامناسب از جادو مشغول به کار شد. دلورس حتی هنگامی که تنها هفده سال داشت نیز عادت داشت دیگران را قضاوت کند و روحیات متعصبانی و رفتارهای دگرآزارانه داشت. با این حال، وظیفه شناس بودن او، رفتار بسیار مودبانه‌اش با مافوقش و بی‌رحمی و حیله‌گری‌اش در اینکه کارهای دیگران را به نام خود بزند؛ باعث شد به سرعت پیشرفت کند. دلورس قبل از اینکه به سی سالگی برسد به ریاست دفتر ارتقاء یافت و این هرچند گامی کوچک، اما آغاز مسیر رسیدن او به مقام‌های ارشد سازمان اجرای قوانین جادویی بود. در همین هنگام او پدرش را متقاعد کرد که بازنشستگی پیش از موعد بگیرد و با پول تو جیبی کمی که به او می‌داد، اطمینان پیدا کرد که کاملاً از مناظر عمومی محو شود. هر زمان که از او پرسیده می‌شد: (معمولاً توسط همکارانی که از او خوششان نمی‌آمد) «تو با اون آمبریجی که قبلاً کف زمین این‌جا رو تمیز می‌کرد نسبتی داری؟» شیرین ترین لبخندش را تحویل می‌داد، قهقهه‌ای سر می‌داد و هرگونه ارتباطی با آن فرد را به طور کامل رد می‌کرد و ادعا می‌کرد پدر مرحومش از اعضای برجسته ویزنگاموت بوده است. معمولاً برای کسانی که از دلورس در مورد آرفورد و هرچیز دیگری که او علاقه‌ای به صحبت درباره‌شان نداشت، می‌پرسیدند اتفاقات بدی می‌افتاد، و هر کس که دوست داشت جزء افرادی باشد که او با آن‌ها خوب است، باید وانمود می‌کرد که داستان او درمورد اصل و نسبش را باور دارد.

علی‌رغم تمام تلاش‌های دلورس برای اینکه یکی از رؤسایش را تحت تاثیر قرار دهد (اهمیتی نمی‌داد که کدام‌ یک از آن‌ها باشد، فقط می‌دانست که وضعیت و امنیتش به کمک یک همسر قدرتمند، بهتر می‌شود)، هرگز موفق به ازدواج نشد. گرچه تمامی آنان سخت‌کوشی و جاه‌طلبی‌اش را تحسین می‌کردند، اما کسانی که به او نزدیک‌تر می‌شدند متوجه می‌شدند که سخت می‌شود او را دوست داشت. پس از نوشیدن لیوانی گیلاس، دلورس همواره نظرات و قضاوت‌های سخت‌گیرانه‌اش را بیان می‌کرد و حتی آن افرادی که ضد مشنگ بودند نیز از افکار مخفیانه دلورس در مورد نوع رفتاری که جامعه غیر جادویی سزاوار آن است، شوکه می‌شدند.

هرچه دلورس بزرگ‌تر و سرسخت‌تر میشد و در وزارت‌خانه به مقام بالاتری دست می‌یافت، علاقه‌اش به وسایل کوچک دخترانه هم بیشتر و بیشتر میشد. دفتر او تبدیل به محلی برای وسایل چین‌دار و بی‌مصرف شده بود و به هر چیزی که با بچه گربه‌ها تزئین شده بود، علاقه نشان می‌داد (هرچند که بچه گربه‌های واقعی را بسیار کثیف می‌دانست). زمانی که نگرانی و توهم کرنولیوس فاج، وزیر سحر و جادو، درباره اینکه آلبوس دامبلدور تمایل دارد او را از قدرت به زیر بکشد، روز به روز بیشتر میشد؛ دلورس با چنگ انداختن به این موقعیت و به کمک تشدید کردن غرور و ترس‌های فاج، توانست راه خود را به قلب قدرت باز کند و در برابر فاج طوری وانمود کرد که انگار جزء معدود افرادی است که قابل اعتماد هستند.

انتصاب دلورس به عنوان بازرس ویژه هاگوارتز برای اولین بار در زندگی‌اش به او قدرت کامل داد تا بتواند عقاید متعصبانه و ستمگرانه‌اش را به نماش در آورد. او در مدرسه اوقات خوشی را سپری نکرده بود، زیرا برای تمام مقام‌های با مسئولیت بالا او را نادیده می‌گرفتند و اکنون این فرصت را داشت تا برگردد و قدرتش را به رخ کسانی که (از نظر خودش) او را از آنچه مستحقش بوده است، محروم کرده بودند بکشد.

دلورس ترس فراوانی از موجودایت که تقریباً یا کاملاً انسانی نیستند دارد. نفرت او از هاگریدِ نیمه غول و ترسش از سانتورها حاکی از همین وحشت او از موجودات وحشی و ناشناخته است. او شخصیت بسیار کنترل‌کننده‌ای دارد و از نظرش هرکسی که قدرت یا جهان‌بینی او را به چالش بکشد، باید مجازات شود. او از مطیع کردن و تحقیر دیگران لذت می‌برد و به جز جبهه‌ای که به آن وفادار است، نمی‌توان تفاوت چندانی بین او و بلاتریکس لسترنج قائل شد.

دوران دلورس در هاگوارتز فاجعه‌آمیز اتمام یافت، زیرا از مرز اختیاراتی که فاج به او داده بود عبور کرد، پایش را از گلیمش دراز تر کرد و سرانجام قربانی خودخواهیِ متعصبانه‌اش شد. پس از پایان دوره‌اش در هاگوارتز، شوکه اما مصمم به وزارت‌خانه‌ای برگشت که به دلیل بازگشت لرد ولدمورت غرق در آشفتگی شده بود.

در پی تغییرات سازمانی‌ای که پس از استعفای اجباری فاج به وجود آمد، دلورس فقط توانست سمت قبلی‌اش در وزارت‌خانه را باز پس گیرد.
وزیر جدید، روفوس اسکریم‌جیور کارهایی مهم‌تر از آن داشت که بخواهد به دلورس آمبریج رسیدگی کند. البته اسکریم‌جیور بعدها به دلیل این سهل‌انگاری‌اش جریمه شد؛ زیرا این حقیقت که وزارت‌خانه هرگز دلورس را به خاطر سوءاستفاده‌های فراوان از قدرتش مجازات نکرده بود، از نظر هری‌پاتر به معنی سرسری گذشتن و خشنود بودن وزارت‌خانه از اعمال او بود. از نظر هری ادامه اشتغال دلورس در وزارت‌خانه و عدم موجود هرگونه واکنش نسبت به رفتارش در هاگوارتز، نشانه‌ای از فساد گسترده در وزرات‌خانه بود و به همین دلیل از همکاری با وزیر جدید خودداری کرد (دلورس بعد از لرد ولدمورت تنها کسی بود که یک زخم همیشگی روی بدن هری برجای گذاشت. او حین تنبیه هری، مجبورش کرد جمله «من نباید دروغ بگویم» را بر پشت دستش حک کند).

دلورس خیلی زود پیش از هر وقت دیگری از حضور در وزارت‌خانه لذت برد. وقتی وزارت‌خانه به دست وزیر دست‌نشانده، پیوس تیکنس افتاد که تحت فرمان یاران لرد سیاه بود، دلورس سرانجام شخصیت اصلی خودش را نشان داد. مرگ‌خواران قدیمی به درستی تشخیص دادند که او بیش از آنکه به آلبوس دامبلدور نزدیک باشد، به خود آن‌ها نزدیک است. به همین ترتیب او نه تنها توانست مقام خود را حفظ کند، بلکه قدرت بیشتری به او اهدا شد و به ریاست کمیته ثبت‌‌نام مشنگ‌زاده‌ها منصوب شد. این کمیته با برگزاری دادگاه‌هایی فرمایشی، تمام مشنگ‌زاده‌ها را با این فرض که تمامی‌شان جادو چوبدستی‌شان «دزدی» است، زندانی می‌کردند.

بالاخره زمانی که او در مقام قضاوت برای زن بی‌گناه دیگری نشسته بود، هری‌پاتر با نفوذ به قلب‌ مرکزی وزارت‌خانه به او حمله کرد و هورکراکسی را که او ناخواسته به گردن انداخته بود، دزدید.

با سقوط لرد ولدمورت، دلورس آمبریج به دلیل همکاری مشتاقانه‌اش با حکومت ولدمورت و به جرم شکنجه، حبس و قتل چندین نفر؛ محکوم شد (برخی از مشنگ‌زاده‌های بی‌گناهی که او به آزکابان فرستاده بود، زنده از آن‌جا برنگشتند).

نظرات جی.‌کی‌.رولینگ

یک‌بار، سال‌ها پیش، مجبور بودم یک مهارت یا مسئله‌ای را آموزش ببینم (بنا به دلایلی که به زودی متوجه خواهید شد، تا جایی که بتوانم در این باره مبهم خواهم نوشت)، و در حین این آموزش‌ها مجبور بودم با استادی در ارتباط باشم که در اولین نگاه به شدت از او متنفر شدم.

زنی که در موردش صحبت می‌کنم، انزجارم را با اشتیاق جواب داد. صادقانه بگویم که نمی‌توانم توضیح دهم چرا ما آنقدر سریع، از صمیم قلب و (حداقل از طرف من) ناعقلانی علیه هم جبهه گرفتیم. چیزی که اعصاب مرا بیش از هرچیزی خراب می‌کرد، علاقه او به وسایل تزئینی کوچک بود. دقیقاً به خاطر می‌آورم که او یک سنجام کوچک پلاستیکی داشت که روی آن روبان لیمویی رنگی بود و او را روی موهای فرش می‌بست. عادت داشتم به آن سنجاق کوچک که بیشتر برای دخترک سه ساله مناسب بود و او مانند دختر بچه‌ای بود که به طرز انزجار آمیزی رشد جسمی داشته است، خیره شوم. او زنی کوتاه و چاق بود که اصلاً جوان به نظر نمی‌رسید و اصرار داشت هر جای بی‌ربطی لباس‌های چین‌دار بپوشد و کیف دستی کوچکی با خود حمل کند که باز هم انگار از جعبه اسباب‌بازی‌های یک دختر بچه برداشته بود. آن‌قدر عجیب بود که با شخصیتی که از او سراغ داشتم، حس می‌کردم هر چیزی است غیر از شیرین، بی‌گناه و ساده.

همیشه وقتی صحبت از این دست منابعی می‌شود که از آن‌ها برای نوشتنم الهام گرفته‌ام، اندکی محتاط می‌شوم. چون بسیار ناراحت‌کننده است که بشنوی برداشت اشتباه تو از یک موضوع، باعث آسیب و ناراحتی دیگران شده است. این زن دلورس آمبریج واقعی نبود! او شبیه وزغ نبود، هرگز من یا شخص دیگری را آزار نداد، خبیث نبود و هرگز از او کوچک‌ترین اظهارنظری که با آمبریج مشترک باشد نشنیدم (البته من هیچ‌وقت اورا به اندازه کافی نشناختم که بدانم چه دیدگاه و نظراتی دارد و همین باعث می‌شود که تنفر من از او کمتر منصفانه باشد). با این حال، می‌توان گفت که من به گونه‌ای شخصیت آمبریج را از او الهام گرفتم و به شدت اغراق‌آمیز آن‌ را توصیف کردم و قتی داشتم آن پروانه تزئینی را روی سر دلورس آمبریج می‌گذاشتم، به یاد آن لباس‌های شیرین و دخترانه و سنجاق پلاستیکی لیمویی رنگ افتادم.

بیش از یک‌بار در زندگی به این نکته پی برده‌ام که علاقه بیش‌ازحد به وسایل تزئینی و زیبا، نهایتاً می‌تواند منجر به نگاهی بی‌رحم به دنیا شود. زمانی دفتری مشترک با زنی داشتم که دیوار پشت سرش را پر از تصاویر گربه‌های پشمالو کرده بود. او متعصب‌ترین و قهرمان کینه‌توزی تا سر حد مرگ بود که از بدبختی، باید اوقات نوشیدن قهوه‌ام را با او سهیم می‌شدم. انگار عشق به چیزهای کوچک و دوست‌داشتنی، معمولاً با کمبود صمیمیت حقیقی و نوع‌دوستی همراه می‌شود.

بنابراین دلورس، یکی از شخصیت‌هایی که از صمیم قلب از او متنفرم، ترکیبی شد از رفتاری که از این افراد و منابع الهام دیگری دیده بودم. علاقه او به کنترل کردن، تنبیه و تحمیل درد، همه و همه به نام "قانون و دستور"، به نظر من به اندازه شرار بی‌پروایانه لرد ولدمورت قابل نکوهش است.

نام آمبریج به دقت انتخاب شده است. "دلورس" به معنی غم و اندوه است؛ چیزی که بی‌شک او به همه‌چیز و همه ی اطرافیانش تحمیل می‌کرد. "آمبریج" (Umbridge) هم بازی با کلمه umbrage است که از اصطلاحی انگلیسی به معنای "اهانت" می‌آید. آمبریج هر چیزی که جهان‌بینی محدودش را به چالش بکشد، نوعی اهانت می‌داند. احساس می‌کنم که نام خانوادگی‌اش حقارت و سرسختی شخصیتش را به خوبی منتقل می‌کند. توضیح دادن برای اسم میانی "جین" سخت‌تر است. اما خیلی ساده: بین دو اسم دیگر خیلی خوب می‌نشیند و به آن‌ها می‌آید.

( : 0) مشاهده مطلب در فرمت پی.دی.اف چاپ مطلب

بی‌شک دیدگاه هر کس نشانه‌ی تفکر اوست، ما در برابر نظر دیگران مسئول نیستیم
فرستنده شاخه

هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.