شخصی | |
---|---|
عضویت از | ۱۳۹۳/۱۰/۷ ۱۶:۱۶ |
تاریخ گرفتن نقش | هیچ وقت وارد نشده |
منطقهی زمانی | (GMT+3:30) تهران |
اجتماعی | |
---|---|
پیامها | 4 |
آخرین ورود | ۱۳۹۵/۳/۲۴ ۵:۴۷ |
امضا | شرلوک هلمز ، کارآگاه معروف ، و معاونش واتسون رفته بودند صحرانوردی و شب هم چادری زدند و زیر آن خوابیدند . نیمه های شب هلمز بیدار شد و آسمان را نگریست . بعد واتسون را بیدار کرد و گفت : نگاهی به بالا بینداز و به من بگو چه می بینی ؟... واتسون گفت : میلیون ها ستاره می بینم . هلمز گفت : چه نتیجه ای می گیری ؟ واتسون گفت : از لحاظ روحانی نتیجه می گیرم که خداوند بزرگ است و ما چقدر در این دنیا حقیریم . از لحاظ ستاره شناسی نتیجه می گیرم که زهره در برج مشتری ست ، پس باید اوایل تابستان باشد . از لحاظ فیزیکی نتیجه می گیرم که مریخ در محاذات قطب است ، پس باید ساعت حدود سه نیمه شب باشد . شرلوک هلمز قدری فکر کرد و گفت : واتسون ! تو احمقی بیش نیستی ! نتیجه ی اول و مهمی که باید بگیری این است که چادر ما را دزدیده اند !. |