هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مقاله‌ها :: کارگاه داستان‌نویسی :: داستان‌های غیر هری پاتری

سرگذشت ونوس(از کاخ المپ تا جادوگران)_قسمت اول


این داستان سرگذشت ونوس،الهه ی عشق و زیباییه که به خاطر دست یابی به عشق واقعی و فرار از ازدواج با کسی که زئوس برایش در نظر گرفته بود از خانه و دوستان خود می گذرد و به ایران میاید...
تقدیم به سالازار عزیز که فکر فرار از او بود
زئوس با خشم فریاد زد:او را آوردی؟
_ او را نیافتم پدر...
هفائستوس،رب النوع زرگران و آهنگران شرمگین به نظر می رسید.
_ او را نیافتی؟!تو حتی نمی توانی از پس همسر آینده ات برآیی؟!
بقیه ی الهه ها و رب النوع های داخل تالار با علاقه به صحنه ی دعوای پدر و پسر نگاه می کردند اما فقط یک تن از آنان لبخند بر لب داشت:آرس_برادر هفائستوس.
تمام تخت های داخل تالار به جز تخت روبروی آرس پر بودند،تختی از نقره و گوهرنشان که بر آن دانه های یاقوت کبود و زمرد نشانده شده بود و بخش پسین آن به شکل صدف و نشیمنگاهش به صورت قو ساخته و زیر پایش زیراندازی زربفت با نقش های زرین زنبور،سیب و گنجشک قرار داشت.
تختی که متعلق به آفرودیت،الهه ی عشق و زیبایی بود.
هیچ کس نشان از پدر و مادر او نداشت حتی باد جنوب؛آنکه خبر از همه جا و همه چیز داشت نیز تنها به این بسنده می کرد که بگوید،به ناگاه او را در ساحل جزیره سی سرا سوار بر کفه ی صدفی شناور دیده و سپس با وزش ملایم خویش او را به ساحل رانده است.
کسی که زئوس او را برای همسری با پسر بزرگش برگزیده بود و همین تصمیم موجب شده بود که آفرودیت در شورای آن روز حاضر نشود...
زئوس به ناچار شورای آن روز را ناتمام اعلام کرد،چرا که جمع دوازده نفره ی المپیان کامل نبود...
******************************************
_ به چه می اندیشی؟
آفرودیت به ناگاه از جا پرید و به پشت سرش نگاه کرد.
_ آه آرس،مرا ترساندی!
_می توانم چند لحظه در کنارت باشم؟
آفرودیت بر روی نیمکت تکان خورد و جایی در کنار خود برای آرس باز کرد.
هوا فوق العاده بود و همین آفرودیت را وادار کرده بود که در حیاط کاخ خصوصی اش بنشیند.
_ متاسفم،زئوس از فرمان خود بر نمی گردد.
_ می دانم.
_ زئوس گفت بهت خبر بدهم که جشن ازدواج فرداست،در معبد بزرگ.
قطره اشکی در چشمان آفرودیت جمع شد.در نظر او همسری مردی سیه چرده با دستان پینه بسته و پای لنگ چیزی جز ننگ و شرمساری نبود.
_نگاه کن!کبوترت برگشته!
و براستی کبوتر آفرودیت از دور پیدا شد و بر شانه ی او نشست.آفرودیت متوجه نامه ای شد که پرنده در منقار خود نگه داشته بود.
_ از طرف اهوراست!
و بالاخره پس از چند روز لبخند زد.لبخندی شیرین که آرس را چنین دلباخته ی خود کرده بود.
متن نامه چنین بود:
ونوس عزیزم
همانطور که می دانی عید ما نزدیک است.
به تو قول داده بودم که در یکی از این سال ها تو را به این مراسم دعوت کنم.
اگر امشب حرکت کنی فردا در کنار ما خواهی بود.
منتظر جوابت هستم،
دوستارت
اهورا مزدا
_ تو از این حروف چیزی می فهمی؟
آفرودیت از صدای کنجکاو آرس به خود آمد.
_البته،این نامه به زبان فارسی نوشته شده ،زبانی که متعلق به سرزمین اهوراست.
_ ایران؟!
_ بله.
_ چه نوشته؟
_ هیچ،از من خواسته که امشب حرکت کنم تا فردا در کنارش باشم.
_ می روی؟
_ شوخیت گرفته؟!...ولی...چرا که نه؟
_ اما...اما...پس....
_ آنها چیزی نمی فهمند،چون تو چیزی به آنها نمی گویی؛امشب حرکت می کنم!
و به چالاکی از جای خود برخاست و به سمت کاخش حرکت کرد.
******************************************
برای آخرین بار به کاخش نگاه کرد...حیاطش...لباس هایش...تخت باشکوهش...پرندگانش...و معبدش...
از بالای ابرها به پایین نظری انداخت و معبدش را دید که نورش در دوردست سوسو می زد...
اما چاره ای نبود،باید می رفت؛به سرزمینی که همه اورا به نامونوس می شناختند.
قبلی « شايعات و پاسخ‌ آن‌ها از رولينگ همه چیز درباره بازیگر نقش مودی » بعدی
API: RSS | RDF | ATOM
جادوگران®
بی‌شک دیدگاه هر کس نشانه‌ی تفکر اوست، ما در برابر نظر دیگران مسئول نیستیم
فرستنده شاخه
sorena
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۴/۲۹ ۲۳:۴۵  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۴/۲۹ ۲۳:۴۵
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۱/۱
از: اتاق خون محفل
پیام: 3113
 ونوس
خوب بود ونوس جان!
یک سری مشکلات داشت که میشه بر طرف کرد.
umbridge
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۳/۳/۶ ۱۲:۴۴  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۳/۳/۶ ۱۲:۴۴
عضویت از: ۱۳۸۳/۱/۱۸
از: خونه یه سیریوس
پیام: 58
 Re: سرگذشت ونوس
عالی بود ونوس!
ونوس
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۳/۳/۴ ۹:۳۷  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۳/۳/۴ ۹:۳۷
عضویت از: ۱۳۸۲/۱۱/۲۷
از: کاخ المپ
پیام: 385
 Re: سرگذشت ونوس
من خلاصه ی داستانو نوشتم!
کی حوصله ی تایپ کردن داره؟!
اصلاحاتم چشم!بگید انجام می دم!
آبرفورث
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۳/۳/۳ ۲۱:۴۸  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۳/۳/۳ ۲۱:۴۸
عضویت از: ۱۳۸۲/۱۰/۱۳
از:
پیام: 543
 Re: سرگذشت ونوس
خيلي خوب بود...من اولش رو نفهميدم..
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۳/۳/۳ ۱۶:۳۰  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۳/۳/۳ ۱۶:۳۰
عضویت از:
از:
پیام:
 Re: سرگذشت ونوس
لازم شد كه حتما يه چيزي هم راجع به اساطير روم بنويسم...
ونوس خوب بود.. فقط ونوسش رو كمتر كن!...
آفروديتش رو هم بيشتر كن!
تانکس
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۳/۳/۳ ۱۱:۱۷  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۳/۳/۳ ۱۱:۱۷
عضویت از: ۱۳۸۲/۱۰/۲۸
از: همین دور و برا
پیام: 199
 سرگذشت ونوس
جالب بود ونوس جان!آفرین!یه کم اصلاحات میخواد فقط!اما کلا ایده ی جالبی بود!

هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.