20 ام سپتامبر 2006
دیروز پشت میزم نشسته بودم و داشتم در مورد اختراع کلمه ای فکر میکردم که این کار منو یاد کار مشابهی انداخت که قبلا کردم. روز های زیادی سعی کردم تا بهترین معادل برای عبارت "ظرفی که یک جادوگر سیاه قسمت جدا شده از روحش رو در اون قرار میده تا به هدف خودش که نا میرا شدن هست برسه" به ذهنم خطور کنه. سر انجام بعد از کلی پس و پیش کردن هجا ها، با عجله کلمه "هورکراکس" رو روی یه تیکه کاغذ نوشتم و فهمیدم که این خودشه. ولی اگه قبلا یکی دیگه ازش استفاده کرده بود چی؟ با کمی ترس و وحشت هورکراکس رو در گوگل تایپ کردم و با خوشحالی چیزی رو که دنبالش میگشتم دیدم: " جستجوی شما برای کلمه هورکراکس هیچ نتیجه ای در بر نداشت" به هر حال دیروزم کلمه هورکراکس رو در گوگل سرچ کردم. 401000 نتیجه بدست اومد.همونطور که تصور کردید این جریان به من این انگیزه مثبت رو داد که به نوشتن کلمات بی معنی پشت کاغذ منوهایی که دور انداخته شدن ادامه بدم.
6 فوريه 2007
چارلز دیكنز خیلی بهتر از آن كه من بتوانم توصیف كنم گفته است:
"شاید برای خواننده یك كتاب كمترین اهمیتی نداشته باشد كه بداند چقدر سخت است در پایان داستانی كه دو سال تخیلات و فكر تو را مشغول كرده بود قلم را زمین بگذاری؛ یا اینكه وقتی بخشی مخلوقات ذهنی نویسنده برای همیشه او را ترك میكنند، احساسی دارد مانند اینكه بخشی از وجود و حیانش را به دنیای نامعلوم گسیل داشته."
و در جواب تنها میتوانم آه بكشم و بگویم: چارلز، هفده سال چطور؟
من همیشه می دانستم كه داستان هری در جلد هفتم به پایان خواهد رسید اما خداحافظی با آن به همان سختی بود كه همیشه انتظارش را داشتم. اما با وجود همه تاسفی كه دارم احساس موفقیت عظیمی نیز میكنم. هنوز هم باورم نمیشود كه بالاخره پایانی را كه سالها برای آن برنامهریزی كرده بودم به رشته تحریر درآوردم. در طول عمرم هرگز چنین تركیبی از احساسات شدید نداشتهام و حتی در خواب هم نمیدیدم كه بتوانم همزمان چنین دلشكسته و شادمان باشم.
بعضی از شما نيز هنگامی كه خبر انتشار جلد هفتم به گوشتان رسید، همین غم و شادی همزمان را ابراز كردید (البته بسیار بسیار خفیفتر از احساس من) و این ابراز احساسات برای من خیلی ارزش داشت. البته برای تسلی خاطر شما باید بگویم كه حتی پس از انتشار "قدیسان مرگوار" مطالب بسیاری برای بحث، بررسی و اظهار نظر باقی خواهد ماند.
هنوز هم میترسم كه این اعتراف را بكنم اما واقعیتی است كه باعث شد پس از پایان داستان مصیبتزده و بیهوش بر زمین نیفتم: در آخر هر یك از جلدهای قبلی من احساسات منفی و دغدغههای جدی داشتم اما "قدیسان مرگوار" كتاب محبوب و مطلوب من است و پایانی عالی برای این مجموعه بود.