اخطار! در صورتی که تمامی کتاب های هری پاتر رو نخواندهاید، بهتر است ادامه مطلب رو نخوانید، زیرا امکان لو رفتن داستان وجود دارد.
گریفندور:خب، همه ما می دونیم که این گروه چطور به پیروزی در نبرد هاگوارتز کمک کرد. مشخصا این که چطور یک گریفندوری بهخصوص، یکی از پلیدترین جادوگران تمام اعصار رو شکست داد. بله، اگر به خاطر هری پاتر نبود، احتمالا امروز جهان جادویی شکل متفاوتی داشت و... بسیار غمانگیز و نومید. همینطور دوتا از بهترین دوستانش، رون و هرمیون که در کنارش جنگیدن و در سقوط ولدمورت نقش اساسی داشتن.
و بعد نویل رو داریم. کسی که ولدمورت رو شکستپذیر کرد، شمشیر گریفندور رو بیرون کشید و سر نجینی- جانپیچ ولدمورت و یکی از همراهان محبوبش (به اندازهای که چیزی میتونست برای ولدمورت محبوب باشه)- رو از تنش جدا کرد. و بعد از اون ویزلیها، ریموس لوپین، پروفسور مکگونگال، شادروان دامبلدور و الی آخر رو داریم. حقیقتا اگر بخوایم به تمام اَشکالی که گریفندور به پیروزی در نبرد هاگوارتز کمک کرد اشاره کنیم، باید تمام روز رو حرف بزنیم، پس بیاید به جاش براتون از یکی از لحظات گریفندوری محبوبمون بگیم.
چطور میتونیم از نبرد هاگوارتز بگیم بدون این که به یکی از نمادینترین لحظههای اون اشاره کنیم؟ مالی ویزلی، متاثر از غم از دست دادن پسرش، در مقابل بلاتریکس ایستاد و اون رو شکست داد، با جملهی «دخترم نه، کثافت!» خشم و قدرت او در این لحظه کاملا دیدنی بود. این ساحره که به راحتی دست کم گرفته شده بود، زنی که دست راست ولدمورت بود رو شکست داد و ثابت کرد هیچوقت نباید با ویزلیها دربیافتید.
هافلپاف:به عنوان گروهی که اغلب نادیده گرفته میشود، به راحتی میشود، خب، که نقش مهم هافلپاف در نبرد هاگوارتز رو نادیده گرفت. زمانی که موقع نبرد رسید، هافلپاف این چالش رو پذیرفت و ويژگی بارز گروهش، وفاداری رو به رخ کشید (به نمایش گذاشت). در میان تمام گروه های هاگوارتز، فقط گریفندور بود که دانشآموزان بیشتری از هافلپاف داشت که در هاگوارتز باقی موندن و با شیطانی که به سراغشان میآمد، مقابله کردند. اگرچه این گروه در کل کارهای زیادی انجام داد، چندتا از افراد آن بیشتر جلب توجه میکنند.
اولا، ما نیمفادورا تانکس رو داریم. چیزی که لازمه به یاد بیاریم اینه که تانکس به تازگی پسرش، تدی رو به دنیا آورده بود. اون دلایل کافی برای این که عقب جبهه و دور از خطر باقی بمونه رو داشت، ولی این کار رو نکرد. به جاش، اون تصمیم گرفت تا برای تدی الگو باشه و نشون بده هر کاری میکنه تا مطمئن بشه پسرش توی دنیای بهتری بزرگ میشه. شاید اون جونش رو در اون روز از دست داد ولی آروم ننشست و تا آخرین لحظه جنگید.
بعد از اون ما رئیس گروه هافلپاف، پومونا اسپراوت رو داریم. اون حتی یک بار هم در وفاداریش به مدرسه متزلزل نشد. اون میدونست که نمیتونه جلوی نفوذ ولدمورت به دیوارهای مدرسه رو بگیره ولی میتونست سرعت ولدمورت و نوچههاش رو به بهترین روشی که می دونست کم کنه: استفاده از گیاهان جادویی به عنوان اسلحه، مثلا استفاده از مهرگیاه جیغزن۱ برای زمین گیر کردنشون، چه ابتکاری!
ریونکلاو:زمان نبرد شما علاوه بر زور بازو به مغزم نیاز دارید تا به پیروزی برسید و چه قدر خوب که هاگوارتز گروهی داره که به هوش و عقلشون معروفن و چه قدر بهتر که تعداد زیادی از افراد این گروه تصمیم گرفتن بمونن و با ولدمورت مقابله کنن.
یکی از این افراد باهوش رئیس گروه ریونکلاو، فیلیوس فلیتویک هست. اون از تخصصش در زمینه افسونها استفاده کرد و با اجرای جادویی فوقالعاده پیچیده تونست تا زمانی که ممکن بود، جلوی نفوذ ولدمورت و طرفدارانش به دیوارهای قلعه رو بگیره. کارهای اون باعث شد هری زمان رو لازم برای پیدا کردن نیمتاج گمشدهی ریونکلاو که بخشی از روح ولدمورت در اون بود، داشته باشه. زمانی که مرگخواران به قلعه رسیدن، اون از ذکاوت و مهارتهای جنگی عالیش استفاده کرد تا امثال یاکسلی و دالاهوف رو از پا دربیاره که کار آسونی هم نبود!
و بعد لونا لاوگود هست. اون کارهای زیادی برای هری و جهان جادویی در جنگ هاگوارتز انجام داد. نمیدونیم که از کجا باید شروع کنیم. اون کسی بود که به هری در پیدا کردن نیمتاج کمک کرد و با سپر مدافع خرگوشی و قوّت قلب دادن بهش کمک کرد جلوی یک دسته دیوانهساز رو بگیره. اون کسی بود که بعد از نبرد متوجه شد هری به فضا و زمان نیاز داره و حواس بقیه رو پرت کرد تا اون بتونه جیم بشه. بدون اون هری گم میشد.
در نهایت این تنها اعضای زنده ریونکلاو نبودن که در اون شب سرنوشتساز نقش داشتن، مردهها هم بودن. به خصوص هلنا ریونکلاو که به بانوی خاکستری هم میشناسنش. اون قرنهای زیادی رو با حس پشیمونی و شرمندگی ناشی از دزدیدن نیمتاج مادرش گذروند و اخیرا هم بابت گفتن جای نیمتاج به تام ریدل شرمنده و پشیمون بود. ولی اون در نهایت با به اشتراک گذاشتن داستان خودش که محفوظ نگهش داشته بود به هری کمک کرد به سمت شکست دادن ولدمورت پیش بره و به آرامش رسید و رستگار شد.
اسلیترین:
در آخر اما به هیچ عنوان کم اهمیتترین، بیاید راجع به اینکه اسلیترین چطوری در نبرد هاگوارتز به شکست ولدمورت کمک کرد، صحبت کنیم. خیلی خب، بذارید اوّل تکلیفمون رو روشن کنیم. بله، اسلیترینیها در ابتدای نبرد از قلعه بیرون برده شدن. و بله، ولدمورت و بیشتر مرگخوارها هم اعضای سابق این گروه بودن. ولی این به اون معنی نیست که کسانی نبودن که در شکست دادن ولدمورت نقش مهمی ایفا کرده باشن.
اول از همه سوروس اسنیپ؛ اگرچه ولدمورت فکر میکرد اون طرف خودشه، معلوم شد که سوروس سالها مخفیانه مشغول تلاش برای پایان دادن به کابوسی بود که ولدمورت ایجاد کرده. زمانی که نبرد هاگوارتز به اوج خودش رسیده بود، اسنیپ کلید رسیدن به چیزی که نیاز بود تا کار ولدمورت رو یک بار برای همیشه تموم کرد به هری داد – خاطراتش. بدون اونها هری هیچ وقت متوجه نمیشد که خودش یکی دیگه از جانپیچهای ولدمورته و برای نابود کردن اون بخش از روح ولدمورت باید خودش رو قربانی کنه. بدون رسیدن این اطلاعات از طرف اسنیپ، نبرد هاگوارتز نتیجه خیلی متفاوتی میداشت.
و بعد از این، اسلیترینی دیگهای که باید راجع بهش بگیم، هوریس اسلاگهورنه. بله، درسته که اون برای هدایت بقیه اعضای گروهش قلعه رو ترک کرد... ولی برگشت. زمانی که اون به هاگزمید رسید، از نبرد فرار نکرد، در عوض کمک کرد تا اهالی دهکده رو بسیج کنن و با نیروی کمکی به هاگوارتز برگشت. در حقیقت اون یکی از سه نفری (در کنار پروفسور مک گونگال و کینگزلی شکلبولت) بود که قبل از مواجههی نهایی ولدمورت با هری با اون دوئل می کردن. شاید این یه جورایی با شخصیت اسلاگهورن جور در نیاد، کسی که به یه خورده تنبلی معروف بود و هنر دَر رفتن رو به حد اعلا رسونده بود. با این حال اون واقعا از اینکه به تام ریدل جوان از جانپیچها گفته بود پشیمون بود و میخواست جبران کنه. اساسا اون آدم خوبی بود و اون شب به کسی تبدیل شد که گروه اسلیترین به داشتنش افتخار میکنه.
در ضمن، کارهای اون در زمان نبرد باعث شد تا نگاه عمدهی جهان جادویی که صدها سال به قوّت خودش باقی بود، نسبت به اسلیترین تغییر کنه. دلاوری اون تونست مقداری از بدنامی اسلیترینیها کم کنه و حالا تصویرش با افتخار در تالار عمومی اسلیترین آویزون شده.