-
لیلیت
۱۷:۰۳ جمعه ۲۱ مهر ۱۳۸۵
هري پاتر و آغاز پايانفصل35...هري به کمک سيريوس از جايش بلند شد... او از سيريوس چشم بر نمي داشت. چهره ي سيريوس سفيد و وحشتناک بود و هري حس مي کرد از بدن او سرما مي زند. همين که رويش را از سيريوس برگرداند. اتاق دايره اي شکل را ديد... و ولدمورت را !- امکان نداره!ولدمورت به هري قاه قاه مي خ...
-
لیلیت
۱۶:۵۹ جمعه ۲۱ مهر ۱۳۸۵
خلاصه اینکه پدرم دراومد تا تمومش کردم...ولی با نظراتتون کلی حال کردم... من هر چی در توانم بود برای این گذاشتم... دیگه قضاوت با خودتونه... راستی از بروبکس سایت به خصوص بیل ویزلی متشکرم.
قربون داداش!!!
گرت
-
لیلیت
۱۶:۵۹ دوشنبه ۱۷ مهر ۱۳۸۵
هري پاتر و آغاز پايانفصل34هري در حاليکه سعي مي کرد بر خودش مسلط باشد ، از جايش بلند شد و روبه ولدمورت ايستاد . او با آستينش اشکهايش را پاک کرد و با خشم و نفرتي عميق نسبت به ولدمورت گفت:عالي شد ... مگه نه؟...حالا فقط من موندم و تو... که بايد از همون اول ما دوتا مي مونديم... و اين همه آدم ...
-
لیلیت
۱۷:۰۲ جمعه ۱۴ مهر ۱۳۸۵
هري پاتر و آغاز پايانفصل 33با ورود اسنيپ نويل و جيني وحشت زده شدند و مات و مبهوت به هري و رون و هرميون نگاه کردند. جيني رو به هري گفت:هري ؟ پس چرا معطلي؟هري با آرامش رو به جيني و نويل گفت:فقط مي تونم بهتون بگم که اون باماست...نويل با ناراحتي به اسنيپ نگاه کرد و به هري گفت:ولي تو خود...
-
لیلیت
۱۵:۳۴ چهارشنبه ۱۲ مهر ۱۳۸۵
هري پاتر و آغاز پايانفصل 32هري احساس کرد شانه هايش به ديواره هاي بخاري ساييده مي شود. بعد از مسافتي طولاني بالاخره از حرکت ايستاد و خود را در مقابل رون و هرميون به همراه جيني و نويل ديد. قيافه ي نويل ديدني شده بود او داشت گرد و خاک را از روي لباسش مي تکاند ، سپس رو به رون گفت:خيلي ...
-
لیلیت
۱۵:۲۲ چهارشنبه ۱۲ مهر ۱۳۸۵
هري پاتر و آغاز پايانفصل 31هري،رون و هرميون به سمت سرسراي بزرگ به راه افتادند. راهروها خيلي شلوغ بود و هر کسي از راه مي رسيد به ديگري تنه مي زد . هري در راه خانواده ي ويزلي را ديد که به سمت سرسرا مي آمدند ولي در بين آنها آقاي ويزلي را نديد. در واقع تمامي افرادي که در هاگوارتز بودن...
-
لیلیت
۱۵:۱۷ چهارشنبه ۱۲ مهر ۱۳۸۵
هري پاتر و آغاز پايانفصل30هري در حاليكه داشت از خوشحالي بال در مي آورد بسته را از دست هرميون گرفت و با دقت به آن خيره شد:باورم نمي شه... اصلا باورم نمي شه...خود خودشه...درست يادمه وقتي كه ولدمورت اينو از دست هپزيبا اسميت گرفت ...چشماش برق خاصي داشت برقي كه حاكي از فطرت پليدش بود...سپ...
-
لیلیت
۱۵:۵۵ سه شنبه ۱۱ مهر ۱۳۸۵
هري پاتر و آغاز پايانفصل29هري در سالن عمومي گريفندور نشسته بود و داشت مطالبي را كه از كتابي كه از اتاق ضروريات پيدا كرده بود مي خواند البته پنهاني! هرميون و رون هم سركلاس پروقسور الكس بودند. هري به ساعتش نگاه كرد . قرار بود عصر آن روز به همراه سيوروس اسنيپ جان پيچي را خنثي كنند ...
-
لیلیت
۱۵:۵۰ سه شنبه ۱۱ مهر ۱۳۸۵
هري پاتر و آغاز پايانفصل 28هري، رون و هرميون در سرسراي عمومي نشسته بودند و راجع به ولدمورت صحبت مي كردند .هرميون در حاليكه خميازه مي كشيد گفت:بدون اسنيپ هم مي تونستي نابودش كني...هري جواب داد:اتفاقا برعكس بدون اسنيپ من نمي دونستم يك روحو چه طوري ميشه كشت...سپس رو به رون گفت:هي پس...
-
لیلیت
۱۶:۱۲ شنبه ۱ مهر ۱۳۸۵
هري پاتر و آغاز پايانفصل 27اسنيپ به ساعد دستش نگاهي انداخت. جاييکه ولدمورت چنديدن سال پيش آن را سوزانده بود . گاهي اوقات با خودش فکر مي کرد که چرا دامبلدور او را انتخاب کرد . از پله هاي دفتر دامبلدور بالا رفت و به نقشه ي غارتگر نگاهي انداخت تا مطمئن شود کسي در آن دوروبر نيست. کلم...
-
لیلیت
۱۶:۰۸ شنبه ۱ مهر ۱۳۸۵
هري پاتر و آغاز پايانفصل26هري رو به روي قاب آويز معلق ايستاده بود و سعي مي كرد حواسش را روي آن متمركز كند. اسنيپ هم ظاهرا حال خوشي نداشت چون دستي كه چوب دستي اش را گرفته بود مي لرزيد. او به هري نگاهي انداخت و گفت:اميدوارم هوس قهرمان بازي بهت دست نده...چون ممكنه منو از دست تو خلاص ك...
-
لیلیت
۱۰:۳۹ دوشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۸۵
هري پاتر و آغاز پايانفصل 25هري رو به روي درب اتاق ضروريات ايستاده بود و به اتاق مورد نيازش فكر مي كرد كه ناگهان ديوار كنار رفت و او وارد اتاق شد. ديوارهاي اتاق پر بود از كتابخانه هايي در مورد جان پيچ ها و وسايلي عجيب كه هري هرگز آنها را نديده بود. او به سمت يك كتاب رفت و آن را بردا...
-
لیلیت
۱۰:۳۷ دوشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۸۵
هري پاتر و آغاز پايانفصل 24-هري؟ هري؟ نمي خواي بيدار شي؟هري چشمهايش را باز كرد . رون رو به روي او ايستاده بود و سعي مي كرد كه او را از خواب بيدار كند.رون ملحفه را از روي هري كشيد و گفت:بلند شو ديگه...امروز كلاس داريم.هري عينكش را از روي ميز برداشت و گفت:واي... نه... با پابلر؟ من نمي يا...
-
لیلیت
۱۳:۱۹ شنبه ۷ مرداد ۱۳۸۵
هري پاتر و آغاز پايانفصل 23هري ، رون و هرميون به آرامي از پله ها پايين رفتند . هيچ كس چيزي نگفت تا اينكه هري لگدي به پله ها زد و گفت:من خيلي مي ترسم ... نكنه اون براي ولدمورت كار مي كنه...آخه دامبلدور نبايد يه نشونه اي براي ماها مي ذاشت اون كه از عدم اعتماد ما به اسنيپ خبر داشت.هرميو...
-
لیلیت
۱۳:۱۳ شنبه ۷ مرداد ۱۳۸۵
هري پاتر و آغاز پايانفصل 22آن سه به قدري وحشت زده شده بودند كه حتي نتوانستند طلسم اكسپليارموس او را منحرف كنند . او آنها را خلع سلاح كرد و روي صندلي هايي نشاند و دست و پاهايشان را با طناب هايي نامرئي به صندلي بست و پس از مدتي گفت:تو پسره ي احمق يه هفته است كه منو مچل خودت كردي!هري ...